بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدروايت فيلم و معناى روايتنوشته جورج ويلسنترجمه بابك مظلومى ديدگاههاى ديويد بُردوِل درباره تفسير روشنگرتفسير صريح يا «روشنگر» آثار هنرى، از زمان شكوفايى نقد نو، به گونهاى قابل ملاحظه افول كرده است. برداشتها و تصورات گوناگون از تفسير روشنگر، آماج حملات كارساز بسيارى قرار گرفته است. مقاله سوزان سانتاگ با عنوان عليه تفسير (1964)، يكى از نخستين موارد برجسته اين برخوردهاى شكاكانه به شمار مىرود كه جستارهاى فراوان ديگرى در پى داشته است. به گمان من، هرچند برخوردهاى شكاكانه با تفسير روشنگر علل گوناگون دارد، با گذشت زمان، به ديدگاه غالب بدل شده است. استدلالهاى نظرى سانتاگ و شكاكانى چون او، عدهاى را متقاعد كرده است. عدهاى ديگر را اين حس گنگتر آزار مىدهد كه هيچ ايده شفاف و منسجمى اين تفسير را هدايت نمىكند و بدينترتيب، قضاوت درباره جايگاه روشنگرانه آن، امرى دشوار يا محال است. گروه سومى نيز بر اين عقيدهاند كه هنوز مىتوان به كارهاى ارزشمندترى در زمينه بررسيهاى سينمايى و ادبى دست زد.ديويد بردول در كتاب خود به نام معناآفرينى به اين سنت شكاكانه پيوسته و در مطالعاتش درباره فيلم، توجهى ويژه به امر تفسير مبذول كرده است.1 مطالعه كتاب وى اجتناب از اين نتيجهگيرى را دشوار مىسازد كه مبارزه همهجانبه بردول با استيلاى تفسير فيلم، امرى بجا بوده است. او در مباحث خويش، نگاهى به گذشته تفسير مىافكند و تصويرى آشنا و روى هم رفته ملالآور به دست مىدهد. بسيارى از موارد تفسير كه او به توصيفشان مىپردازد، غير روشنگر، غير بديع و سستبنيان مىنمايد. به يقين حق با وى است كه مىانديشد مباحث سنجيده در باب ماهيت و كاركرد تفسير فيلم، كمياب ــ اگر نه ناياب است. بخشها و دواير مختلف «شركت تفسير» به توليد تفسيرهاى گوناگون ادامه داده است. اين بخشها و دواير، به طور عمده، مجالى به ترديد درباره شيوههاى تحليلى خود نمىدهد و ــ معمولاً با قدرى تحقير ــ شيوههاى جايگزين و رهيافتهاى متعارض را از نظر دور مىدارد. وضعيت فكرى موجود، در خوشبينانهترين حالت، ناسالم است و در بدبينانهترين حالت شايد بهتر آن باشد كه تفسير روشنگر از صفحه روزگار محو شود.اما روشن نيست بردول درصدد به دست آوردن چه نتايجى از شرح تاريخى و نظرى تفسير است. بخش عمده بحث، اين احساس را به خواننده القا مىكند كه به اعتقاد نويسنده، اشكالى بسيار اساسى در شالوده تفسير وجود دارد ولى حتى صريحترين عبارات نتيجهگيرى او چندان هم تند و جدّى نيست. به واقع، وى آشكارا به اين نتيجه مىرسد كه بايد با دقت، وضوح و احساس مسئوليت بيشترى دست به تفسير زد و نيز توصيه مىكند كه بررسى فيلم بايد كارهاى ارزشمند عظيم ديگر را نيز به عهده بگيرد.2 مخالفت با اين توصيه و توصيههاى مشابه، امرى دشوار است. به هر تقدير، به گمان من، معناآفرينى، آكنده است از حس ژرف شك نسبت به انسجام يا دستكم مثمر ثمر بودن تفسير روشنگر. موجبات چنين شكاكيتى را مىتوان به سهولت از كتاب استنتاج كرد، صرفنظر از اين كه نويسنده قصد القاى چنين منظورى را داشته است يا نه. براى مثال، بردول، به اميد روشن ساختن هدف خود، به بيان ويژگيهاى تفسير روشنگر مىپردازد. اما ــ همانگونه كه اندكى بعد مىبينيم ــ تفسير روشنگر، كوششى مشكوك و شايد نوميدكننده پنداشته مىشود. ولى به نظر من، اشكال در بيان و تعبير نويسنده است. از اين رو، به ارائه شرحى مىپردازم كه چشماندازى بسيار بهتر ترسيم مىكند.بـا توصيف بردول از تفسير روشنگر آغاز مىكنم. اين امر، بخشى از طبقهبندى بزرگتر او از شيـوههاى مخـتلـف تـفسيـر تشكيـل مىدهـد. وى بـه نيـكى آگـاه است كـه تقـريـباً تـمـام جنبههاى درك مـا از فيلـم را مىتـوان حاصل نوعـى «تفسير» تلقى كـرد. از اين رو، بردول مىكـوشد به تبيين مسائـل هرمنوتيك كـه در معناآفرينى دربـاره آنـهـا كـنـدوكـاو مىكـند بپـردازد. وى همچنين ايـن امور را از مسائـل ديگرى كه موضـوع بحـث او نيست متمايز مىسازد. به همين منظور، نويسنده دست به تقسيمبندى گستردهاى مىزند كه در يك سوى آن ادراك (comprehension) و در سوى ديگر، تفسير (interpretation) قرار دارد. واضح است كه كاربرد اين دو اصطلاح، تا حد زيادى قراردادى است.در فيـلم روايى، معـانى «ارجاعـى» و «صريح»، هدفهـاى «ادراك» است. معناى ارجاعى فيلـم از چيزها، اشخـاص، وقايـع و كنشهـاى دنياى داستانى فيـلـم، تشكيـل مىشود كه به واسطـه روابـط مكـانى و زمانى و علّى تصويـر شده، در داستـانى قابـل فهـم (حـكايـت) قـرار مىگيرد. هنگامى كه تماشاگران از انواع اطلاعات منظمشدهاى كه روايت فيلم ارائه مىكند، به قضاوت درباره آنچه از حيث داستان فيلم درست است مىنشينند، معناى فيلم را «درك» مىكنند. معمولاً انتظار مىرود كه اين قضاوتها ــ به مدد انسجام دراماتيك كافى ــ بسط روايت داستانى را به تصوير بكشد. فراتر از اين، زمانى كه تماشاگران، نتيجه اخلاقى، پيام يا مضمونى انتزاعى را كه «به صراحت» در فيلم مطرح شده درمىيابند، دركشان از درونمايه فيلم به معناى درك «معناى صريح» فيلم است. بردول، به طور گذرا، اشاره مىكند كه معانى ارجاعى و صريح، متفقاً، معادل معناى لفظى در ادبيات است. راهبرد وى، در معناآفرينى، كنار نهادن معانىاى از اين دست و نيز ادراك است تا به موضوع بغرنجتر نفس تفسير بپردازد.هنگامى كه منتقدان يا تماشاگران، توجه خود را معطوف به آن دسته از معانى فيلم كه وراى معناى «لفظى» قرار دارد مىكنند، تفسير ــ به شكل موردنظر بردول ــ رخ مىدهد. در اينجا او بار ديگر، دو حوزه مرتبط را از يكديگر تفكيك مىكند: هدف «تفسير روشنگر»، «معناى تلويحى» است حال آن كه تفسيرهاى تشخيصى به «معانى نشانهاى» فيلم مىپردازد. از آنجا كه، در اين فصل، تنها به نظريات بردول در زمينه تفسير روشنگر مىپردازم، توضيحات وى را درباره معانى نشانهاى (symptomatic meanings) ، ناديده مىگيرم. هرچند به رغم محدود ساختن موضوع درمىيابيم كه حتى ادعاهاى او در باب ماهيت تفسير روشنگر و هدف فرضى آن يعنى معناى تلويحى، با مسائل فراوان روبهروست.فرد درككننده مىتواند به خلق معانى نمادين يا تلويحى دست يازد. اكنون ديگر فيلم به طور غيرمستقيم سخن مىگويد. براى مثال، مىتوان فرض كرد معناى ارجاعى فيلم روانى شامل حكايت (fabula) و دايجسيس (diegesis) آن است (سفر ماريون كرين از فينيكس به فرويل و آنچه آنجا رخ مىدهـد). غلبه جنـون بر عقل را نيـز مىتوان معنـاى صريح پنداشت. پس مىتوان گفت معناى تلويحى روانى اين است كه عقل و جنون را نمىتوان به راحتى از يكديگر تميز داد. معمولاً واحدهاى معناى تلويحى «مضمون» نام دارد. هرچند به آنها به «مسأله»، «موضوع» يا «قضيه» نيز اطلاق مىشود.(معناآفرينى ، ص 8-9)اما اين پاراگراف، دستكم به همان ميزان كه به پرسشهايى پاسخ مىگويد، پرسشهايى را نيز پيش رو مىنهد. نخست آنكه نويسنده مىگويد معانى تلويحى آن دسته از معانى است كه فيلمهايى خاص تنها به «طور غيرمستقيم» آنها را مطرح مىكند و بنابراين، به تصور من، معانى مذكور، پنهان يا نهانى است. ديگر اينكه اين معانى از ماهيتى مضمونى يا نمادين برخوردار يا به مسائل و موضوعات كلى مربوط است. اين هر دو نظر به شدّت نيازمند شرح و تفصيل است.اين ايده كه فيلم، به طور غيرمستقيم، «معانى تلويحى» را بيان مىكند، به طور مبسوط، در آغاز فصل سوم كتاب بردول توضيح داده شده است:روزى از روزهاى تابستان، پدرى كه در ويلاى خود ايستاده است، محوطه چمن را نگاه مىكند و به پسر نوجوانش مىگويد: «چمن به قدرى بلند شده كه اگر گربهاى در آن راه برود، نمىشود ديد.» پسر اين حرف را چنين تعبير مىكند: «چمن را كوتاه كن.» اين معناى تلويحى است. به همين ترتيب، مفسر فيلم مىتواند معناى ارجاعى يا صريح را تنها به منزله نقطه عزيمتى براى استنتاجهايى درباره معانى تلويحى تلقى كند. كار منتقد، عيان كردن چنين معانىاى است. به عبارت ديگر، او معناى فيلم را روشن مىسازد، همانسان كه پسر مىتواند به دوست خود رو كند و بگويد: «اين يعنى پدرم از من مىخواهد چمن را كوتاه كنم.»(معناآفرينى ، ص 42)اين توضيح، ما را قدرى از نظر بردول ــ كه پيشتر ذكر شد ــ دور مىسازد. اما در عين حال، با توجه به هدفهاى بزرگتر مبحثى كه به آن مىپردازد، ما را در جهتى شگفتآور هدايت مىكند. در مثال فوق او به تمايز متداول بين معناى لفظى واژگان كه گوينده در موقعيتى بهخصوص به كار مىبرد و منظور گوينده از اداى واژگان مذكور، تمسك مىجويد. مورد دوم همان چيزى است كه گوينده مىخواهد يا قصد دارد به واسطه اداى واژگان، در زمينه محاورهاى مربوط، منتقل، اشاره يا القا كند. قياس طرحشده ــ به تعبير دقيق ــ اشاره به اين نكته است كه معناى تلويحى قطعهاى از فيلم، «درونمايهاى» است كه فيلمساز يا فيلمسازان، قصد انتقال، القا يا اشاره به آن را داشتهاند. آنها اين كار را با پديد آوردن اين قطعه كه از پيش معانى ارجاعى و صريح ويژهاى داشته، عملى مىكنند.بدينترتيب، چنين شرحى مدافعان تفسير روشنگر را، آشكارا، در بند گونهاى بسيار نيرومند و ناموجه از نيّتمندىِ تفسيرى مىكند كه طبق آن هر جنبه از معانى اثر، كاركردى است كه خالق اثر قصد انتقالش را داشته است. با وجود اين، به لحاظ تاريخى، بسيارى از كسانى كه دست به تفسير روشنگر مىزنند (شايد اكثر آنها) ــ خواه به صورت نظرى، خواه به صورت عملى ــ هرگونه نيّتمندى با اين پايه و مايه را نفى كردهاند. از اين گذشته، بردول خود، تلويحاً، اين معنا را تأييد مىكند زيرا ــ در حين اين بحث ــ مىكوشد تأملات خويش را در باب تفسير روشنگر، بر هدفى بسيار بزرگتر متمركز سازد. اما محدود كردن اين هدف كارى سهل نيست. برخى از سخنان او بر اين ايده دلالت مىكند كه فيلم، خود (يا شايد شخصيتى به خصوص در روايت فيلم) تلويحاً به افاده معنا مىپردازد يعنى درونمايه را به طور غيرمستقيم انتقال مىدهد يا به آن اشاره مىكند. تفسير روشنگر نيز درصدد استناد به همين درونمايه «تلويحى» است. با اين حال، آزادى عمل حاصل از اين ايده ــ هرچه باشد ــ به طور عمده از طريق ابهام آن به دست مىآيد. به هر تقدير، اساساً اين راويان هستند كه به طور تلويحى، با كلام خود به افاده معنا مىپردازند و معلوم نيست آيا اصلاً فيلم هم مىتواند به طور تلويحى به چيزى اشاره كند مگر اين كه فردى مسئول در پس آن، قصد القاى معنا داشته باشد. با اين فرض كه ايده «آنچه را فيلم بدان اشاره مىكند» نمىتوان به حساب نيّتمندىِ تامّ و تمامى كه شرح آن رفت، گذاشت. دو راه ديگر براى شرح اين مفهوم وجود دارد. نخست، مىتوان بر گونهاى نيّتمندى ضعيفتر تكيه كرد. بدينترتيب، اگر فرض كنيم (كه بردول چنين فرضى نمىكند) فيلمهاى داستانى روايى را راويان يا «خالقان تلويحى» يا هر دو پديد مىآورند، مىتوان چنين پنداشت كه درونمايه تلويحى فيلم، هرگونه درونمايهاى است كه تماشاگران كاركُشته ــ در پرتو معانى ارجاعى و صريح فيلم ــ از آن استنباط مىكنند. نظر دوم، همخوانى بيشترى با ديدگاههاى خود بردول دارد. در اينجا درباره ارزشهاى دو نظر فوق قضاوت نمىكنم چرا كه اين هر دو به طرح مسائل بغرنج مىپردازند. اما، به جد، بر اين امر پافشارى مىكنم كه شرحى از معناى تلويحى فيلم براى معرفى قابل درك اين مفهوم، بسيار ضرورى است. از آنجا كه ملموس و موجهسازى هر يك از اين دو نظر نيازمند كار فراوان است، اين مبحث را ناتمام مىگذارم.دومين مسأله ناشى از شرح بردول از تفسير روشنگر چنين است: صرفنظر از اين كه فيلم يا بخشى از آن را كه به طور تلويحى افاده معنا مىكند چه بدانيم، آنچه بردول معناى ارجاعى مىپندارد، به طور عمده، به جاى اين كه آشكارا نشان داده يا بيان شود، به طور تلويحى منتقل مىشود. او در روايت در فيلم داستانى تأكيد مىكند عمده آنچه ما به درستى بخشى از رخدادهاى داستان فيلم مىپنداريم، لزوماً از كنشها و وقايعى كه «به طور مستقيم به نمايش درمىآيد» استنتاج مىشود. براى مثال، در فيلمى تنها به طور تلويحى به اين اشاره مىشود كه قاتل، پس از قتل، به خانه رفت و لباسش را عوض كرد. بدينترتيب، در بهترين حالت، فيلم به بيان تلويحى يا ضمنى درونمايه مذكور به مثابه شرط لازم براى معانى تلويحى مىپردازد. بنابراين براى تمايز معانى تلويحى از معانى ارجاعى تلويحى چه شرط ديگرى لازم است؟گمان نمىكنم بردول پاسخى قطعى به اين پرسش داده باشد بلكه تنها به مقايسه معانى «صريح» و «ضمنى» و ارائه مثالهايى براى روشن ساختن نكاتى كه در ذهن دارد مىپردازد. چنان كه مشاهده كرديم، معناى صريح ــ هنگامى كه روايت فيلم، درونمايه آن را به طور مستقيم به نمايش درمىآورد ــ با مضامين، پيامهاى كلى و ديدگاههايى درباره «مسائل» و «موضوعات» فيلم سروكار دارد. از اين رو، چنين مىنمايد كه معناى تلويحى، «گزارهاى» كاملاً كلى و انتزاعى است كه «تلويحى» محسوبشدنش به اين سبب است كه فيلم، به طور تلويحى آن را بيان مىكند. بايد توجه داشت كه در قطعهاى از فيلم روانى كه پيشتر ذكر شد، بردول عبارت «جنون را نمىتوان از عقل تميز داد» را مثالى (به يقين فرضى) از معناى تلويحى اين فيلم مىپندارد. بنابراين، اگر منظور بردول را درست فهميده باشم، معناى تلويحى، محصول درونمايه روايى استعلايى است كه فيلم تنها به طور غيرمستقيم به انتقال آن مىپردازد.با وجود اين، مفهوم تفسير روشنگر، به شدت مورد اعتراض قرار گرفته، هرچند موضوعات مربوط به آن، موضوعاتى ظريف است كه توصيف قاطع و بىپردهشان دشوار مىنمايد. يكى از سنتهاى مهم تفسير روشنگر، نفى ويژگى مهمى است كه بردول درباره آن توضيح مىدهد. در اين سنت، اصرار منتقدان و نظريهپردازان بر اين است كه كار آثار هنرى، روى هم رفته، انتقال مستقيم يا غيرمستقيم مضامين كلى، نكات اخلاقى يا پيام نيست. در نتيجه، وظيفه تفسير نيز توضيح و تبيين اين امور نيست. به گمان من، اين به اصطلاح «بدعت تفسير»، ديدگاهى است كه مطابق آن هدف تفسير روشنگر، بيانى كاملاً شفاف از اشارههاى هر اثر به موضوعات يا مسائل كلى گوناگون است. اين امر، به اين سبب بدعتآميز تلقى شده كه تصويرى نادرست از اهداف و دستاوردهاى تحليل انتقادى به دست مىدهد. شايد شفافترين و كارآمدترين بيان اين ديدگاه را در زمينه فيلم ويكتور پركينز در كتاب خود به نام فيلم به عنوان فيلم ــ به ويژه در فصل «چگونه همان چه است» ــ ارائه مىدهد. براى مثال، او مىگويد «درك و قضاوت ما درباره فيلم، عمدتاً مبتنى است بر تلاش براى درك ماهيت كيفيت روابط آفريدهشده و ارزيابى آنها.»8 در اينجا «روابط آفريدهشد»، دستكم روابط دراماتيك و روابط معرفتى (epistemic) روايت و نيز روابط صورى و لحنى سبك (به عبارتى روابط «درونى» فيلم) را در بر دارد. در اثر پركينز، وظيفه درك چنين روابطى در تقابل شديد با كوشش شكآلود كشف مجموعهاى از «پيامهايى» است كه فيلم به طور صريح يا تلويحى مطرح مىكند.در اينجا نيز سعى نمىكنم به تمام موضوعات عمده گوناگون و گاه مبهمى كه در اين خصوص مطرح مىشود بپردازم ولى اميدوارم بتوانم پارهاى از مسائل را با طرح نظرياتم درباره تفسير روشنگر از ديد بردول روشن كنم. سپس به بررسى روششناختى اين مسائل مىپردازم. به ويژه معتقدم در نظر گرفتن شيوهها و نتايج تفسير روشنگر، به گونهاى متمايز از تلاش براى درك نظاممند و مبسوط داستانها و حكايتهاى فيلمهاى داستانى، اشتباه است. بردول ــ و بسيارى پيش از او ــ با نگاه به «معانى» در بافتار زبان به مثابه الگوهايى براى معانىاى كه تفسير روشنگر درصدد توضيح آنهاست، راه خطا پيمودهاند.9 من اين تأكيد بر معانى زبان و كنش كلامى (speech act) را تصحيح مىكنم؛ شقّ جايگزينى كه تفكيكناپذير بودن معانى تلويحى فيلم را از شبكه روابطى كه طرح اوليه آن را پديد مىآورد، توضيح مىدهد.براى پرهيز از اين خطر كه برهانها و استدلالهايى كه مطرح مىكنم بيش از حد از شرايط و محدوديتهاى عملى نقد دور باشد، تفسيرى نسبتاً پيچيده از فيلم مشهور بزرگتر از زندگى ساخته نيكلاس رى (1965) ارائه مىكنم. اين تحليل، مرجعى نسبتاً ويژه به ما ارائه مىكند و كاربرد خاص آن در تفسير مجمل فيلم مذكور، خصلت انتزاعى ديدگاه نظرىام را تعديل مىكند.در ابتدا توجه خود را معطوف به صحنهاى اسرارآميز در اواخر فيلم مىكنم. اما بهتر است نمايى وسيعتر از روايت فيلم در پيش رو داشته باشيم.اد اورى (Ed Avery)، ــ جيمز ميسن ــ آموزگار دبستان و كسى است كه مقتضيات و محدوديتهاى زندگى حرفهاى و خانوادگىاش او را به شدت تحت فشار قرار داده است. از اين گذشته، او دچار حملههاى متناوب دردى كُشنده مىشود. در ابتدا، ماهيت اين حملهها بر وى و تماشاگران روشن نيست ولى با گذشت بخش عمدهاى از فيلم، پزشكانش تشخيص مىدهند كه اين حملات نتيجه بيمارى عروقى مهلكى است. اين پزشكان، براى تسكين درد و فراتر از آن، براى نجات زندگى اورى، مقدار (dose) بالايى از كورتيزون براى او تجويز مىكنند؛ دارويى كه در آن هنگام «معجزه»ى جديد به شمار مىآمد. اما كورتيزون عوارض جانبى روانى نامطلوبى بر وى مىگذارد: اورى، به گونهاى فزاينده، دچار جنون و توهّمات برترى فكرى و اخلاقى مىشود. اينجاست كه عنوان فيلم يعنى بزرگتر از زندگى معنا مىيابد. او، به گونهاى غريب، خود را همتاى معنوى پزشكانش مىپندارد و گمان مىكند مىتواند بيماريها و ناهنجاريهاى اجتماعى و روانى گريبانگير خود و امثال خود را تشخيص دهد. وى، همچنين، بيش از پيش متقاعد مىشود كه مىتواند درمانهاى ضرورى را تجويز كند. به عبارت ديگر، او ــ در زمينه بزرگترِ اجتماع ــ دست به همان كارى مىزند كه پزشكان برايش كردهاند. در صحنه غريب زير، اين انديشههاى بيمارگونه به اوج مىرسد. پسر اورى به روشهاى اخلاقى و تربيتى توانفرسا و تحميلى پدر گردن نمىنهد. اورى نيز اعتقاد راسخ دارد كه خداوند به او فرموده است ــ همانگونه كه به حضرت ابراهيم فرمود ــ كه بايد پسرش را قربانى كند. اين همان صحنهاى است كه مىخواهم درباره آن به كندوكاو بپردازم.اورى ــ به قصد كشتن فرزند ــ از پلكان بالا مىرود و وارد اتاق مىشود. اما هنگامى كه به آنجا پا مىگذارد، منظره پيش رو او را بر جا خشك مىكند. تماشاگران وى را مىبينند كه در آستانه در باز اتاق خواب ايستاده است. پسرش نيز در آن سوى صحنه و در فاصلهاى نزديكتر، كنار تختخواب زانو زده و از پدر رو گردانده است. پسر كه توپ فوتبالى بيش از حد بادشده در دست دارد، به آهستگى و گويى بىاختيار، آن را با يك دست بالا مىبرد و ــ بىآنكه اورى را نگاه كند ــ به سوى او پيش مىآورد. بدينترتيب، پسر هنگام اجراى اين حركت، همچنان از پدر روگردانده ولى پس از آن به تدريج رومىگرداند تا با پدر رودررو شود و او را در سكوت و با نگاهى از تمرّد بسيار سرسختانه مىنگرد. (اين لحظه رويارويى، از ديدگاه اورى به صورت نمايى با اندك اعوجاج نشان داده مىشود.) اورى در واكنش به حركت پسر بر جا خشك مىشود؛ گويى به شدت درد مىكشد. سپس بدن خود را به در اتاق خواب مىفشارد. به علاوه، نور تند نارنجىرنگى، لحظهاى بر بينايىاش پرده مىافكند. هنگامى كه پدر بينايى خود را بر اثر اين فوران بصرى گيجكننده از دست مىدهد، پسر از فرصت استفاده مىكند و از اتاق مىگريزد. توپ فوتبال نيز تا مدتى كف اتاق به اين سو و آن سو مىرود.مىخواهم بر سردرگمكنندگى و آشفتگى اين صحنه تأكيد كنم. ادامه فيلم، هيچ توضيحى درباره حمله درد اورى نمىدهد. فيلم به سرعت به سوى پايان به ظاهر خوش خود پيش مىرود. اين حمله نهايى، اورى را تا يك قدمى مرگ مىبرد ولى او در بيمارستان بهبود مىيابد و كانون گرم خانوادگى دوباره تشكيل مىشود. اما هيچ شرحى درباره حمله درد در اتاق پسر ارائه نمىشود. به ظاهر، اين حمله شبيه حملههاى پيشين است كه اورى را روانه بيمارستان كرده بود. اما اگر اين حمله، عود همان عارضه قديمى باشد، آنگاه تناقضى پيش مىآيد: اورى، در زمان وقوع اين صحنه، مقدار زيادى كورتيزون مصرف كرده است و همين عود درد را ناممكن مىسازد. البته مىتوان همراه داستان پيش رفت و از اين مسأله چشم پوشيد ولى در اين صورت، پيرنگ ــ كه بدينگونه درك شده ــ آشكارا فاقد توضيحى روشن درباره اين لحظه مهم خواهد بود.با وجود اين، با نگاه دوباره به فيلم، مىتوان نكات و سرنخهاى مهمى را كنار هم نهاد. نخستينبار نيست كه در اين فيلم، پرسشى درباره ماهيت و علل درد اورى مطرح مىشود. در اوايل فيلم اين نكته تا مدتى كاملاً مبهم مىماند كه آيا درد اورى ناشى از عوامل جسمانى است يا اينكه واكنشى است به فشارها و خفتهايى كه در زندگى بر او رفته است. بالطبع، با تماشاى فيلم، تماشاگران ــ مانند اورى ــ تشخيص پزشكان را مىپذيرند ولى به نظر من، شايد كاركرد اين صحنه برانگيختن شك دوباره درباره علل واقعى درد اورى باشد. شايد، در پايان، يادآورى آگاه يا ناخودآگاه حقايق اساسى زندگى اورى و شرايط زندگىاش عامل اصلى دردى باشد كه او بارها دچارش مىشود.در اينجا مىخواهم بر دو نكته اساسى تأكيد كنم. نخست آنكه مقادير زياد كورتيزون در بدن شخصيت فيلم، در زمان مذكور، بايد عوامل جسمانى چنين حملههايى را مهار كند. دوم آنكه بسيار محتمل است كه رويارويى اورى با صحنه پيش رويش، او را فلج مىكند. در وهله اول، وى مىبيند پسرش توپ فوتبالى را به طرفش مىگيرد. توپ فوتبال در صحنههاى آغازين، گونهاى اهميت و معناى عميق روانشناختى مىيابد. پس از بسترىشدن اورى در بيمارستان، اين نكته محرز مىشود كه توپ فوتبال، نوعى جايزه رقّتانگيز و نشانه قهرمانبازيهاى كماهميت اورى در مسابقات فوتبال دبيرستان است. وقتى پدر و پسر متوجه توپ روى بخارى مىشوند، اورى درمىيابد، با گذشت ساليان، توپ غبارآلود و بادش خالى شده است. او به پسرش مىگويد تلمبهاى بياورد. اين دو، توپ را دوباره باد مىكنند و اين پيش از آن است كه اورى براى درمان «معجزهآسا» راهى بيمارستان شود. روشن است كه در اين زمينه و زمينههاى بعدى، توپ دوباره باد شده، بديل گروتسك خود اورى است. او فردى است مچالهشده كه مقدار زيادى كورتيزون او را به طور مصنوعى باد كرده است.10به گمان من، همين علت واكنش شديد بعدى او نسبت به توپى است كه پسرش در دست دارد. به نظر او، توپ نمادى است مضحك از چيزى كه او (به گونهاى دوپهلو) به آن بدل شده است: بزرگتر از زندگى. اين همان حقيقتى است كه وى در اتاق نيمهتاريك پسرش درمىيابد و مهمتر از آن اين حقيقت را درمىيابد كه پسرش ــ همان پسرى كه مىخواست او را تربيت كند و زير سلطه خود بگيرد ــ وى را با تصوير خود رودررو كرده است؛ كارى كه نفى كوبنده ادعاى اقتدار منحصربهفرد و برترى اخلاقى اوست. هنگامى كه اورى در آستانه در بر جا خشك مىشود، چشمانداز وهمآلود پيشرويش متلاشى مىگردد و فرو مىريزد. درست است كه در پايان فيلم، او و خانوادهاش، بار ديگر، زير يك سقف گرد مىآيند اما ــ در عين حال ــ اين امر، گرهگشايىاى مبهم مىنمايد. به هر تقدير، شرايط تصويرشده در آغاز فيلم، دگرگون نشده و او با تمام نيازها، تحقيرها و فشارهاى روانى سابق دست به گريبان است.اين جنبهها و ايدهها، به شيوههايى بغرنج، با ديگر جنبههاى مهم روايت همخوانى دارد. هرچند اورى تشخيص پزشكان را به طور قطع مىپذيرد، با قدرى تحقير نيز به اين عده مىنگرد، زيرا آنها به واقعياتى كه وى تصور مىكند به وضوح مىبيند اذعان ندارند؛ مسائلى از قبيل فضاحت زندگى معاصر و تأثير زيانبار آن بر انسانها. او آموزگار و درمانگر اين بيماريهاى معنوى و باخبر از حقيقت است. اگر گمان من درست باشد كه پزشكان اورى، شرحى بيش از حد سادهانديشانه درباره بيمارىاش به او ارائه كردهاند، در اين صورت نظر وى نسبت به آنان تا حدى عادلانه است. در فيلم اشارههاى پُررنگى به چشم مىخورد مبنى بر اينكه واكنش او نسبت به وضعيتش در خانه و مدرسه و دركش از وضعيت، رگهاى از حقيقت در خود دارد؛ گرچه شايد اين برداشت به اندازه تحليلها و عقايد شخصيت فيلم ديوانهوار بنمايد. با در نظر گرفتن جميع جهات، روشن نيست چه قضاوت كلىاى مىتوان درباره اين موضوعات كرد. پزشكان، همّ خود را به گونهاى بسيار تنگنظرانه صرفاً معطوف به علل جسمانى مىكنند حال آنكه اورى گرچه شايد، به طرق گوناگون، از دركى عميقتر برخوردار باشد، به يقين دچار توهّم نيز هست. تحليلى مبسوطتر مىكوشد ــ تا حد امكان ــ اين مطالب نسبتاً ظريف را نظم و نسق بدهد.معنا به مثابه دلالتگرى (signification) و معنا به مثابه دلالت (significance)اگرچه در اينجا، تفسيرها و حدسيات من بحثانگيز مىنمايد، پذيرفتن آنها، در مبحث فعلى، چندان مهم نيست. مهم، نوع مطالب طرحشده و موجباتى است كه به آنها قوام مىدهد. آنچه بر اورى در اتاق خواب پسرش مىگذرد و علل رفتار او در آنجا، جانمايه بحث را تشكيل مىدهد. اگر داستان، درامى درباره آثار جانبى خطرناك كورتيزون تلقى شود ــ چنانكه اغلب چنين پنداشته مىشود ــ آنگاه بنا به علل ذكرشده، صحنه موردنظر، دركناپذير مىنمايد. اما با در نظر گرفتن گسترهاى فراختر، شايد بتوان پاسخهاى شگفتآورى به پرسشهاى طرحشده بر مبناى روايت يافت. اما طبق طبقهبندى بردول در معناآفرينى، اين پاسخها تنها به حكايت يا «معناى ارجاعى» فيلم مىپردازد و بدينترتيب، نمىتوان آنها را تفسير به شمار آورد. اين نتيجهگيرى، دستكم در اين مورد، به شدت عارى از الهام و اشراق است. از جهتى، هرچند اين ايدهها درباره جزئيات حكايت مطرح مىشود، به طور قطع برداشتى ديگر از «معناى ژرفتر» فيلم نيز ارائه مىكند. نكته اين است كه نظريات مذكور، شكل بيانيهاى درخصوص مضمون يا پيام زبرروايت (supra-narrative) فيلم را به خود نمىگيرد.آنچه در دست داريم توضيحى است درباره اين كه چرا اورى ــ براساس اطلاعات فيلم و در صحنه موردنظر ــ بدين شكل از خود واكنش نشان مىدهد. از آن مهمتر، اين توضيح، توضيحى علّى است. موضوع، كمابيش، اين است كه ــ بر پايه داستان فيلم ــ رفتار اورى، از درك معناى اعمال غريب پسرش ناشى مىشود. اما به نظر بردول، از آنجا كه قضاوتهايى از اين دست، تنها به «معناى ارجاعى» فيلم مىپردازد، به قلمرو تفسير راهى نمىبرد. همين راه نيافتن بسيار محل ترديد مىنمايد.11 به هر تقدير، برداشت رايج اين است كه معناى هر واقعه يا كنش، به طور عمده، براساس جايگاه آن در شبكه روابط علىّ پديد مىآيد. اينك توضيحاتى براى روشنگرى بيشتر:هنگامى كه به معناى رخدادى مهم در زندگى خويش مىانديشيم، بيهوده تصور نمىكنيم درصدد رمزگشايى بعد معنايى پنهانى آن هستيم، بلكه در جستجوى توضيحى نسبتاً جامع براى رخداد هستيم؛ توضيحى كه بين اين واقعه و برخى وقايع و شرايط آن پيش از آن و نيز به احتمال زياد برخى پيامدهاى مهمش، روابطى مهم و پُرمعنا برقرار كند. از اين گذشته، روابط يادشده عمدتاً جنبه علّى دارد. چگونه هر رخداد زندگى ما از وقايع پيشين ناشى مىشود و نتايجى كه به دنبال آن رخ مىدهد چيست؟ وقتى رخدادى را بالقوه بامعنا مىپنداريم، صرفاً به هر گروه پراكنده از علتها و معلولها توجه نمىكنيم، بلكه هدف ما يافتن انگارهاى قابل بررسى از علل روشنگر است؛ انگارهاى كه ما را قادر سازد آن رخداد را در چارچوبى روايى قرار دهيم؛ چارچوبى كه رخداد موردنظر را در معرض ارزيابيها و ديدگاههاى معقول اخلاقى، روانشناختى، سياسى، مذهبى و غيره قرار دهد. معناى هر رخداد، ديدگاههاى تحليلى ما نسبت به جايگاه آن در شبكه روابط علّى است. هدف، دستيابى به انگارهاى است كه ــ در صورت امكان ــ ما را از سردرگمى برهاند.تعبير فوق شايد اين انديشه را به ذهن متبادر كند كه از يك سو با زنجيرهاى از روابط علّى مهم روبهرو هستيم؛ روابطى كه، از سوى ديگر، روياروى نظامى ارزشى قرار مىگيرد. اما، البته، اين موضوعات معمولاً بدينشكل مطرح نمىشود. براى مثال، ما رخداد را به صورت مسألهاى اخلاقى ــ از جهات بهخصوص ــ تجربه مىكنيم. مثالى ساده ــ كه براى خود من رخ داده ــ اين است كه من كارى كنم كه رشته دوستى ديرينهاى را از هم گسستهام و عمل من و پيامدهاى بالقوه آن باعث عذاب وجدانم شده است. در اينجا «روايت» نه صرفاً گسستن رشته دوستى، بلكه اين واقعيت است كه اين گسست به گونهاى نگرانكننده رخ داده و پرسشهايى عذابآور را به ذهنم متبادر مىكند. اميدوارم بتوانم داستانى مناسب بيابيم؛ داستانى ــ بر پايه قضاوتهاى علّى ــ كه بر جنبههاى ناراحتكننده اين مقطع از زندگى من، پرتوى بيفكند و در ارزيابى وقايع يارىام كند. به عبارت ديگر، مىخواهم داستانم درباره دوستى از هم گسسته هم واقعى باشد و هم مسائل ارزشى را كه در ابتدا ذهن مرا به خود مشغول كرده بود، به روشنى حل و فصل كند. (البته، گاه، بايد به اين نكته كه انتظار دستيابى به چنين حل و فصلى معقول نيست، تن در داد.) هنگامى كه داستانى مىيابيم كه به گونهاى رضايتبخش و روشنگر با رخدادى سردرگمكننده متناسب است، آنگاه مىتوانيم بگوييم درباره «معناى» آن رخداد (در زندگى خودمان) نكتهاى آموختهايم. من بر اين نكات آشنا ــ ولو تا حدى غامض ــ تأكيد مىكنم زيرا به ما يادآور مىشوند كه مفهومى به نام «معنا» ــ معناى وقايع، كنشها، برهههايى از زندگى و غيره ــ وجود دارد كه پيوندى تنگاتنگ با رابطه علت و معلولى رخدادهاى مذكور دارد نه اين كه با آنها مطلقاً بىارتباط باشد.زمانى كه به خواندن يا تماشاى داستانى روايى مىپردازيم، همين مفهوم «معنا» وارد كار مىشود. در اينگونه مباحث زيبايىشناختى، اين امر درست است كه خواننده به گونهاى تخيلى از رشتههايى منظم از وقايع واقعى باخبر مىشود. اين بخشى از بازى متداول خيالپردازى است كه از ما انتظار مىرود و اجازه داريم جوياى توضيحاتى درباره اين كه چرا داستان بدينصورت پيش مىرود، باشيم. اين توضيحات در چارچوب ساز و كار تلويحى دنياى داستان قرار مىگيرد.12 در عين حال، ما معمولاً نسبت به شخصيتهاى پيشبرنده داستان، علاقهمند، دلمشغول و در شك هستيم. اين بدين معناست كه توضيحاتى كه بدان دست مىيابيم، ما را در ارزيابى شخصيت، حساسيت و ساختار انگيزشى اين شخصيتها و نيز در قضاوتها و ارزيابيهايى معقول از اين افراد يارى مىكند. به يك كلام، اميدواريم كردار آنان را در مجموعهاى از روابط قرار دهيم به گونهاى كه آن را ــ از جهتى كه پيشتر گذشت ــ بامعنا كند. به واقع، به گمان من، زمانى كه خوانندگان و بينندگان عادى درباره معناى داستانى پرسش مىكنند، اين مفهوم را در ذهن دارند. كارهاى شخصيتى با خصوصيات روانى مرموز، اين تماشاگران را سردرگم كرده است. آنها از خلئى چشمگير در تكامل دراماتيك فيلم، به ستوه آمدهاند يا درباره جنبههاى اخلاقى وضعيتى كه شخصيتها با آن روبهرو هستند، دچار ترديد مىشوند. اين تماشاگران فاقد انگارهاى از روابط روشنگرانه هستند كه آنها را قادر به ارزيابى كلى مسائل مهم دراماتيك اثر پيشرويشان مىسازد.در بحث مجمل من درباره بزرگتر از زندگى، كوشيدهام چگونگى پيدايش ــ كاربرد فعلى ــ «معنا» را در روايت مطرح كنم. گرچه انگيزه اصلى اين تحليل، ماهيت اسرارآميز حمله نافرجام اورى به پسرش است، براى درك اين مطلب، نكات بالقوه مرتبط را از قسمتهاى گوناگون فيلم گردآورى كردهام. از تأكيدى كه در اوايل فيلم بر فشارهاى حرفهاى و خانوادگى اورى مىشود چه مىتوان فهميد؟ آيا نخستين حملات درد به نحوى به اين فشارها مرتبط است؟ سخنرانيهاى متعدد اورى درباره ديدگاه او مبنى بر اين كه زندگى معاصر به كلى راه خطا پيموده است، چه تأثيرى برما مىگذارد؟ اين واقعيت را كه پزشكان اورى به صورت تعميركاران حقير جسم تصوير مىشوند، چگونه تعبير كنيم؟ مسائل بسيارى از اين دست در تجربه ما از تماشاى فيلم وجود دارد، ولى، به يقين، بحث مختصر من تنها به طور سطحى به اين مطالب پرداخته است. بايد به جزئيات بسيارى مىپرداختم. پرسشهاى فراوانى را نيز اصلاً ذكر نكردهام. به هر تقدير، نكته تنها ارائه قضاوتى درباره علل حمله نهايى درد اورى نيست، بلكه گردآورى و قرار دادن تمام پرسشهاى مربوط به فيلم در شبكهاى توضيحى است كه بر سراسر فيلم پرتويى مىافكند. در اينجا از شيوه پيرنگافكنى مجدد استفاده شده است. زنجيرهاى آشنا از وقايع را كه آدمهاى آن در نوعى روايت به يكديگر پيوستهاند، در نظر مىگيريم و نشان مىدهيم كه چگونه اين شخصيتها در پيوند با وقايع ديگر، داستانى متفاوت و شايد بهتر نقل مىكنند. در فيلم بزرگتر از زندگى، ما به برداشتى جديد از «معناى» حمله نهايى اورى و انبوهى از وقايع و كنشهاى فيلم دست يافتهايم. بدينترتيب، نمايى كلى از معنا يا معانى تحول دراماتيك اين فيلم در پيش رو داريم.13پس اين، جانمايه مخالفت من با توصيف بردول از تفسير روشنگر است. ما هر دو ــ با قدرى جرح و تعديل ــ با اين سخن قالبى و تكرارى مخالفيم كه تأويل هر اثر شرحى است از معناى آن. اما بردول ــ مانند بسيارى از كسان ديگر كه در اين زمينه قلمفرسايى كردهاند ــ جنبهاى از معناى زبانى را پارادايم تفسير روشنگر مىسازد، تلقى مىكند. با قدرى باريكبينى مىتوان اشكالها و ضعفهاى قياس عقايد من و بردول را مشاهده كرد. او در صدد تضعيف و تعميم روابطى قياسى است كه توضيحاتش متكى به آنهاست. اما پس از تمام جرح و تعديلها، خواننده نوشته وى بر سر دوراهى تنها مىماند. يا بردول بر اين مدعاى «بدعتآميز» صحّه مىنهد كه معناى تلويحى، گونهاى روايت است كه از درونمايه مضمونى كه فيلم به طور غيرمستقيم ارائه كرده است فراتر مىرود يا اصلاً مشخص نيست كه او شرحى جامع از معناى تلويحى و تفسير روشنگر ارائه داده باشد. وانگهى اگر بنا بود وضعيت در راستاى خطوطى كه رسم كردهام اصلاح شود، آنگاه بايد از وسوسه مقايسه آراى مربوط به تفسير روشنگر و درونمايه حكايت صرفنظر شود.گزينش معانى زبانى به مثابه الگويى براى معانى تلويحى فيلم، ويژگى ديگر برداشت بردول از امر تفسير را شكل مىدهد و ــ به عقيده من ــ تحريف مىكند. در اواسط معناآفرينى (فصول 5 ، 6 و 7)، او تفسير را «انطباق نشانههاى سينمايى بر عناصر حوزه معنايى» (semantic) توصيف مىكند. به نظر بردول «حوزه معنايى عبارت است از مجموعه روابط معنايى بين واحدهاى مفهومى يا زبانى» (معناآفرينى، ص 106) و انطباق درست فيلم بر حوزه معنايى كه متغيرهاى تعيينكننده آن عمدتاً «طرحهايى» (schemata) به طور نهادينه مقبول و «يافتشناسى» (heuristics) ، قواعد (protocols) ، و روالهاى روزمره (routines) به طور نهادينه مطرود است. در اينجا نهادهاى مذكور، «نهادهاى انتقادى» گوناگونى است كه تفسيرگران فيلم ــ به سبب پشتيبانى خود از يك سلسله «قراردادهاى» روشنگر ــ بدان تعلق دارند. اما اين امر، يعنى پرداختن به تفسير چنانكه گويى با ترجمه سروكار داريم و اِسناد «واحدهاى مفهومى يا زبانى» به عناصر روايت فيلم است. تفسير روشنگر، بدين شكل و صورت، بسيار مبهم مىنمايد و روشها و اهدافش هيچ منطقى ندارد جز اينكه تفسيرگران زيادى از آن استفاده مىكنند. اما، به عقيده من، ظواهر نگرانكننده به طور عمده از اين واقعيت ناشى مىشود كه بيشتر محدوديتهاى منطقى تفسير، منكوب مقايسه ناميمون آن با ترجمه شده است. بعداً اندكى بيشتر درباره اين نكته سخن خواهم گفت.من تفسير خود را از بزرگتر از زندگى، با توجه و انديشيدن به ماهيت نابهنجار رخدادى در فيلم آغاز كردم. بردول، در كتاب خود، چند بار به اين روش اشاره كرده است. براى مثال، او مىگويد «وقتى تماشاگر نتواند راهى براى وفاق عنصر نابهنجار با جنبه ارجاعى يا صريح اثر پيدا كند، به خلق معانى ضمنى مىپردازد.» (معناآفرينى، ص 9) اما جوهر معرفتى كوشش (epistemic) براى «وفاق عناصر نابهنجار» و نقش بالقوه آنها در دركپذيرى و استحكام كلى اثر، هيچگاه به طور نظاممند مورد پژوهش قرار نگرفته است. بردول ــ چنان كه گذشت ــ اين نابهنجاريها را تنها «سرنخهايى» براى ترغيب تفسيرگران تازهكار به «انتساب معنا» به اثر مىداند. بدينترتيب، اين نابهنجاريها حكم پنجرهها و آينههايى را دارد كه عدهاى از منتقدان را به اسناد انديشههاى خود به فيلم از طريق آنها «ترغيب مىكند». با بردول همعقيدهام كه اغلب اينگونه خودارجاعيهاى رايج و پذيرفتهشده، نپذيرفتنى است. در غياب استدلالى سنجيده، پرداختن به روايت به مثابه تمثيل (تمثيلى از آفرينش سينمايى آن) امرى سادهانگارانه است. البته، اين امر به معناى انكار اين نكته نيست كه جد و جهد تفسير در حل ناهنجاريهاى آشكار روايت، خود اغلب به گونهاى ناقص و غيرقابل قبول صورت مىگيرد. اما در اين حالت نيز هر استدلال سنجيدهاى مىتواند مصداقهاى قوى يا ضعيف داشته باشد. اشكال از افرادى است كه دست به تفسير مىزنند و نه ماهيت استدلال. از سوى ديگر، اگر هدف تفسير روشنگر فيلمهاى داستانى روايى، مواردى باشد كه پيشتر ذكر كردهام، آنگاه چنين مىنمايد كه معيارهايى كه مىتوانيم در ارزيابى موفقيت يا ناكامى چنين تفسيرهايى به كار بنديم، غنى و بنيادين است. در اين حالت مىتوان به يافتن مبنا و زمينههاى مستحكمتر اميد بست.نخست آنكه مسائلى كه تفسيرگران در كار خويش با آنها روبهرو مىشوند همان دست مسائلى است كه تماشاگران عادى همواره در دستيابى به حداقلى از درك روايت با آنها دست به گريبان هستند. همانگونه كه بردول ــ به ويژه در روايت در فيلم داستانى14 ــ تأكيد مىكند، تماشاگران بايد پيوسته گمانهاى خود را درباره اتفاقات فيلم و روابط علّى رخدادهاى تصويرشده تغيير دهند. به هنگام رودررويى با رخداد روايى نابهنجارى كه به هيچ روى نظم و قاعده را برنمىتابد، شايد ناچار شويم به اين گمان متوسل شويم كه تنها با ملاحظه بسيار مبسوطتر و گستردهتر آنچه زمينه وسيعتر روايت آشكار مىكند، پاسخى به پرسشهايمان مىيابيم. به علاوه، وقتى مشخص شود اين گمان بىپشتوانه نيست، آنگاه استدلالِ پشتيبانِ نتيجهگيرى ما كه مدعى فهم واقعه سردرگمكننده است، بيش از حد معمول از ويژگيهاى گوناگون كل فيلم بهره مىگيرد. گردآورى شواهد نيز براى ما بسيار پيچيدهتر از معمول مىشود. به هر تقدير، انواع مصالح روايى كه از آنها استفاده مىكنيم و ساختارهاى برهانى كه به كار مىبنديم چندان ديرفهم يا نظريهزده نيست. در اين شيوه، نقد و نظرهاى تماشاگران عادى، استمرار نقد روشنگر است، مگر شايد در سنجههايى كه پيچيدگى شواهد به دست آمده را مىسنجد. در پرتو اين ديدگاه، تفسير روشنگر، امرى طبيعى، هرچند، گاه، تداوم فرهيختهتر راهبردهايى آشنا و بسيار اساسى است كه تماشاگران عادى از طريق آنها فيلم را درك مىكنند.دومين نكته مهم، روابط علّى داستان فيلم است. ما همه با تجربه وسيع قضاوتهاى علّى درباره دنياى واقعى به سينما مىرويم. هرچند شايد تبيين اين قضاوتها دشوار باشد، از طريق تجربههايمان، معيارهايى گوناگون را درباره چگونگى دستيابى به آنها و ملاكهاى عقلايى يا غيرعقلايىبودنشان درونى مىكنيم. براى به كار بستن همين ظرفيتها و امكانات بالقوه در ارائه قضاوتهايى مشابه در خصوص روابط علّى داستانى روايت فيلم، كار را از همان پايه و اساس شروع مىكنيم. البته شايد فيلمهايى به خصوص، دنياهايى داستانى را به تصوير بكشند كه در آنها روابط علّى، از جهاتى، بسيار متفاوت از روابط علّى دنياى واقعى است. اما اين تنها بدينمعناست كه پارهاى از معيارهاى آشنا بايد موقتاً كنار گذاشته شود و پارهاى ديگر بايد با فيلم مورد نظر وفق يابد. احتمال وجود اتفاق نظرى معقول درباره موجّه بودن برخى انواع قضاوتهاى علّى در زمينه روايت، معمولاً زياد است. نظرهاى مشابه در باب ويژگيهايى ــ غير از عليّت ــ كه خلق حكايت را نظم و يكپارچگى مىبخشد، صادق است.بردول در روايت در فيلم داستانى، براى درك صحيح نكتهاى اهميت زيادى قائل مىشود و آن اينكه چگونه تماشاگران واقعى، اطلاعات حاصل از روايت فيلم را پردازش مىكنند و قضاوتهايى غامض كه درك آنها را از دنياى داستان سبب مىشود پديد مىآورند. به طور قطع، حق با اوست. اما در معناآفرينى، وقتى توجه خود را به مسائل تفسير فيلم معطوف مىكند، از تأكيد بر تفاوت دو پرسش زير باز مىماند: «چگونه فلان تماشاگر واقعاً اين قطعه از فيلم را درك مىكند؟» و اين پرسش هنجارى (normative) كه «آيا براى تماشاگر، درك اين قطعه از فيلم امرى معقول است؟»15 واضح است كه پاسخهاى اين دو پرسش مىتواند بسيار متفاوت باشد و ــ همانطور كه پيشتر توضيح دادم ــ تلاش تفسير روشنگر در رويارويى با نابهنجارى، ارائه پاسخهايى پذيرفتنى و موءثر به مسائل متنوع هنجارى است. بالطبع، تماشاگران عادى معمولاً مىپندارند كه قضاوتهايشان در خصوص روايت فيلم، معقول است. آنها اين معيار را مىپذيرند. اما ــ در هر مورد ــ شايد تماشاگران در چنين پندارى اشتباه كنند يا ــ دستكم ــ اين كه به معقولترين قضاوت دست يافتهاند اشتباه باشد. تفسير روشنگر، كوششى است ــ يا بايد باشد ــ در جهت نشان دادن اين نكته كه مىتوان تمايزها و روابط توضيحى معقولترى براى فيلم در دست بررسى قائل شد و دست زدن به چنين كارى به لحاظ فكرى، تخيلى و عاطفى ارزشمند است.بردول، در سراسر معناآفرينى، چشماندازى تيره و تار از تفسيرهاى خودسرانه ارائه مىكند. همين به يادمان مىآورد كه تفسيرگران تا چه حد در موجهنمايى و علاقه به كار خويش، ناكام مىمانند. به هر روى، موارد فراوان اين ناكامى، دليل خوبى براى بدبينى درباره كليت تفسير روشنگر به دست نمىدهد. به رغم تمام نكاتى كه بردول عنوان مىكند، سرچشمه مشكل در جايى ديگر و امرى سادهتر است. به سخن ديگر، شايد مشكل در بىمبالاتى منتقدان و تفسيرگران در نكاتى كه درباره فيلم مطرح مىكنند و نيز در اين نكته باشد كه اين افراد به طرح آراى خويش به گونهاى كه واقعاً به درك فيلم به شيوه موردنظر آنها كمك كند نمىپردازند. اين همان علت ملموسترى است كه پيشتر ذكر كردم. به گمان من اين نكته درخور تأمل جدّيتر است ولى بردول همدلى فراوانى با ديدگاه مخدوشكننده كارآيى بالقوه اين عقيده ابراز مىكند.براساس ديدگاه مذكور ــ كه اغلب آثار استنلى فيش16 را تداعى مىكند ــ تفسير، تنها در صورت برخوردارى از معيارهاى شواهد و «عقلانيت» مورد پذيرش يكى از «نهادهاى انتقادى»، توجيهپذير است. با چنين معيارهايى نمىتوان به شيوهاى معقول و از درون اين نهادها به ستيز پرداخت؛ البته تا زمانى كه اين معيارها حكم قراردادهايى را دارد كه اعضاى آن نهاد انتقادى بدان گردن مىنهند. بدينترتيب، اگر تفسيرگرى پايبند به مكتب انتقادى قائل به قرائـت پنجرهها و آينههاى فيلم به مثابـه نمادهايى از پرده سينما باشد، آنگـاه كار او از ديدگاه مكتبش لزوماً عارى از خطا خواهد بود. به همين ترتيب، اعضاى مكاتب ديگر نيز نمىتوانند به گونهاى معقول از اين شيوه انتقاد كنند زيرا آنها صرفاً نمايندگان مكتب انتقادى متفاوت و قياسناپذير با مكتب موردنظر هستند. چنين موضعى توضيح اين مطلب را دشوار مىسازد كه چند تفسيرگر با پيروى از شيوههاى رايج تفسير مىتوانند راه خطا پيموده باشند. اما به عقيده من، تماشا و تفسير فيلم، به مكتبها و روشهاى چندان مجزا و قياسناپذير تقسيم نمىشود. همه ما، به طور عمده، از معيارهاى قضاوتى عقلايى كه به فرايندهاى شناختى (cognitive) ادراك عادى شكل مىبخشد آغاز مىكنيم. اگر بنا باشد درباره «جامعه تفسيرگر» در اين سطح سخن بگوييم، آنگاه، تقريباً تمام تماشاگران كاركُشته فيلم به اين جامعه تعلق خواهند داشت. بىشك اين مبناى مشترك معيارها براى حل تمام اختلافات «مكتبهاى انتقادى»، مختلف و تفسيرهاى متعارض از فيلمى بهخصوص كفايت نمىكند. با وجود اين، توان معرفتى (epistemic) و پيچيدگى معيارها را نبايد دستكم گرفت. به ويژه در مواردى كه به شدت حس مىكنيم آموزهاى نظرى يا روششناختى دچار كاستى است يا تفسيرى قانعكننده نيست، با زير پا گذاشتن اين معيارها، قادر به توضيح زمينههاى ترديد خود خواهيم بود. شايد چند راه قابل قبول براى تماشاى فيلم وجود داشته باشد ولى محدوديتهاى تماشاى قابل قبول بسيار محدودتر از آن است كه تصوير قياسناپذيرى تمام و كمال القا مىكند.17 شيوههاى تأويل نيز شايد بسيار بيش از آن كه مىپنداريم، در رفع تنگناهاى پيش رو دچار ناكامى شود.بردول، در فصل آخر معناآفرينى، پيشنهاد مىكند كه تفسير فيلم ــ به معناى رايج آن ــ بايد جاى خود را به «بوطيقاى تاريخى» نظاممندترى بدهد. براى من كاملاً روشن نيست كه بوطيقاى تاريخى بردول شامل چه مواردى مىشود ولى ــ براى مثال ــ او بر اين نكته پافشارى مىكند كه اين بوطيقا «توضيحاتى را (درباره آفرينش فيلم) شامل مىشود؛ توضيحاتى نيّتمند (intensionalist) ، كاركردباور (functionalist) يا علّى» (معناآفرينى، ص 269). از اين رو، اگر اين گفته را در پارهاى جهات تعميم و گسترش دهيم، شايد اختلاف ما در خصوص تدوين شيوهها و دستورالعملهايى سازنده براى تفسير فيلم چندان زياد نباشد. اگر آنگونه معناى روايت كه بر آن تأكيد كردهام، جايگاه طبيعى خود را در «بوطيقاى» فيلم بيابد، بسيار مايه انبساطخاطر خواهد شد. شايد قضاوت بردول اين باشد كه بحثى كه در اين فصل مطرح كردهام، كمتر شرحى بر تفسير روشنگر باشد آنگونه كه تفسيرگران گذشته و حال به آن دست يازيدهاند و بيشتر توصيهاى است براى اصلاح نقد معاصر. به هر تقدير، صرفنظر از اينكه كداميك از اين دو توصيف را ترجيح مىدهيم، نكته مهم، اشاره به كاستيهاى الگوهاى زبانى معناى روايت و تأكيد بر اين مطلب است كه مفهومى جايگزين نيز وجود دارد. در غير اين صورت، به گمانم، با وسوسه ارتكاب به «بدعت تفسير» همواره دست به گريبان مىمانيم و بارها اين گناه را مرتكب مىشويم.اين مقاله ترجمه فصلى است از :Film Theory and Philosophy, Edited by Richard Allen and Murray Smith, Oxford, 2000.يادداشتها :1. ديويد بردول، معناآفرينى (كيمبريج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، 1989). دستيابى به شرحى روشنتر از پارهاى از موضوعات مهم ــ از طريق تمركز بر مباحث تأثيرگذار بردول ــ امكانپذير شده است. اما معتقدم اكثر انتقادهاى من ــ با دستكم همان حدّت و شدّت ــ به آراى بسيارى ديگر از كسانى كه درباره ماهيت نقد روشنگر قلمفرسايى كردهاند وارد است. بنابراين، من مواضع بردول را نمونهاى از هدفى وسيعتر مىپندارم. اختلافنظرهاى من با بردول درباب تفسير نيز نبايد موافقتمان را در بسيارى از مسائل ديگر تحتالشعاع قرار دهد.2. ر.ك. به نتيجهگيريهاى فشرده او در فصل پايانى معناآفرينى.3. تكامل طبقهبندى بردول از معنا در سينما در فصول يكم تا چهارم معناآفرينى ارائه شده است.4. براى دفاع از مفهوم «موءلف ضمنى» در سينما ر. ك. ايماژ و ذهن: فيلم، فلسفه و علم شناخت، نوشته گريگورىكيورى (Gregory Currie) (كيمبريج: انتشارات دانشگاه كيمبريج، 1955)، ص 243-80. به اعتقاد كيورى «نيّات» موءلف ضمنى، درستى يا نادرستى بسيارى از انواع تفسيرهاى فيلم را سبب مىشود.5. روايت در فيلم داستانى (مديسن: انتشارات دانشگاه ويسكانسين، 1985)، ص 33-40.6 . همانطور كه هر فرد آشنا با نظريههاى فلسفى ادراك مىپندارد، مشكلات عظيمى درخصوص آنچه در فيلم «به طور مستقيم بازنمايى» مىشود يا نمىشود (يعنى درباره آنچه «به صورت شناختى» ارائه مىشود يا نمىشود) وجود دارد. در مبحث فعلى، من اين مسائل را به طور كلى ناديده مىانگارم و وانمود مىكنم ــ كه برحسب مورد ــ مىتوانيم قضاوتهايى درباره اين تمايز به عمل آوريم. اما در مباحث نظرى و تأويلى گوناگون، فقدان شفافيت درباره اين موضوع مىتواند حائز اهميت بسيار باشد.7. البته، منبع كلاسيك اين عبارت و نيز موضعى روششناختى به همين نام، مقاله كلينت بروكس تحت عنوان «بدعت تفسير» است. اين مقاله بخشى از كتاب جام خوشپرداخت (نيويورك: هاركورت بريس جوانوويچ، 1974)، ص 192-214 است.8. فيلم به عنوان فيلم نوشته ويكتور پركينز (نيويورك: انتشارات دكاپو، 1993)، ص 116-133. به اعتقاد من، مقاله حاضر را مىتوان شرح و بسط پارهاى از مضامين مهم كتاب تأثيرگذار پركينز تلقى كرد.9. درباره اين موضوع، بريس گوت (Berys Gaut) از «پارادايم معنايى» (semanticparadigm) و مخاطرات آن سخن مىگويد. ر. ك. مقاله وى با عنوان «نظريههاى گوناگون درباب تفسير هنر»، مجله زيبايىشناسى و نقد هنر، 51 : 4 (1993)، 597-609 . در شماره هشتم اين مجله، او بر تأثيرپذيرى مباحثاتش با ريچارد موران Muran) (Richard صحّه مىنهد. از قرار، موران از «پارادايم زبانى» حرف زده بود. تعبير موران را مىپسندم زيرا استفاده از واژه «معنايى» بر اين نكته دلالت مىكند كه نظريهپردازانى كه روابط قراردادى واژگان، عبارات و جملات را با معنايشان ــ در زبانهاى خود ــ پارادايم تلقى مىكنند، راه خطا مىپيمايند. گاه چنين است، ولى همانگونه كه ديديم، بردول به معناى سخنِ گوينده متوسل مىشود.10. در قسمت ديگرى از فيلم، اورى از توپ فوتبال براى تحقير پسرش استفاده مىكند. چنين مىنمايد كه انگيزه او از اين كار، تا حدى، تقويت حس برترى خود در وجود پسر است.11. اهميت «خيالپردازيهاى» ما در هنگام پرداختن به آثار هنرى موضوع عمده اين اثر كندال والتن Walton) (Kendal است: محاكات به مثابه خيالپردازى: درباره مبانى هنرهاى بازنمودى (كيمبريج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، 1990).12. اما آيا تحليل من از بزرگتر از زندگى به گونهاى ناموجه! شرح پيشنهادىام از حكايت فيلم را با مضامين كلى و گوناگون پيوند نمىزند و از اين رهگذر، اين واقعيت را كه برداشت بردول از «معناى تلويحى» در اين مورد مصداق دارد، تيره و تار نمىكند؟ براى مثال، آيا اين بخشى از تفسير من نيست كه فيلم، به طور تلويحى، اين نكته را بيان مىكند كه زندگى طبقه متوسط امريكا در دهه 1950، خفقانآور و داروى تجويزشده براى درك ماهيت مصائب ناشى از آن، ناكارآمد بود؟اين اعتراض اشتباه است. نخست آن كه با توجه به پيچيدگى و ابهام بزرگتر از زندگى، اين فيلم به ارائه پيامهاى سادهاى چون پيامهاى فوق نمىپردازد. حتى تلاش براى تبيين شقوق پيچيدهتر و پذيرفتنىتر نيز به منزله محو كردن آنهاست. اگر كسى براى استخراج پيامهاى كلى از فيلمهايى چون شمال به شمال غربى، قواعد بازى و ماركى او. بكوشد، دشوارى كار از اين هم آشكارتر مىشود. دوم آنكه صرفنظر از اينكه به چه مضامين كلى يا انتزاعىاى مىتوان دست يافت، فيلم تا جايى اين مضامين را توجيه مىكند كه فرد مجاز به تلقى موقعيتهاى ملموس داستانى به منزله نمونهها، پارادايمها يا به گونهاى نشانههاى گستره كلى مواردى باشد كه در دنياى واقعى رخ مىدهد. اما، معمولاً، فيلم هيچ راهنمايى مستقيم يا غيرمستقيمى درباره اين كه اجزاى روايتش كداميك از اين كاركردها را دارد ارائه نمىكند. از اين رو، هيچ ايده روشنى وجود ندارد كه براساس آن فيلمى به «بيان تلويحى» تعميمهاى رايج و پذيرفتهشده بپردازد. در نهايت، بنا به علل ذكر شده در متن، تفسير ناقص من از بزرگتر از زندگى، شرحى از «معناى» فيلم و بدينترتيب، امرى است اصالتاً تفسيرگرا. نكته اخلاقى يا پيامى كه فيلم به تماشاگران گوناگون القا مىكند، بر درك آنان از معناى روايت متكى است. وجود اين پيامها براى كمك به درك تفسير، نه ضرورى است و نه وافى به مقصود.13. در اين بحث، مسائل مربوط به معنا يا معانى روايت فيلم منظور نظر من بوده است. يكى از اهداف اين بحث، نفى تـقسيمبنـدى دوگـانه بـردول يعنـى درك روايت فيلـم و تفسير معنـاى آن است. به هـر تقدير، مىدانم كه مىتوان و بايد به مشاهداتى مشابه درباره كاركردهاى گوناگون (و گاه نابهنجار) روايت فيلم و ويژگيهاى سبكشناختى آن دست زد. توجه ويژه من به روايت نبايد حمل بر بىاعتنايىام به موضوعات ديگر شود. به واقع، در هر مورد بهخصوص، جداسازى موضوعات مربوط به يكى از اين جنبهها از موضوعات ديگر، امرى دشوار و تصنعى است. وانگهى، پرسشهاى مربوط به «معناى فيلم»، اغلب به منظور ارائه شرحى تفسيرى طرح مىشود؛ شرحى كه معناى جنبههاى مختلف را ــ در نماى كلى روشنگر كنش و واكنش آنها ــ گرد يكديگر مىآورد.14. ر. ك. تماشاى فيلم، فصل سوم.15. نيز ر. ك. بريس گوت، درك فيلم: نئوفرماليسم و محدودههاى آن، بررسيهاى زبانشناختى نوين Studies) Language (Modern ، 31 (1995)، 23-8 . گوت اين نكته را نيز خاطرنشان مىسازد كه بردول به ماهيت هنجارى مسائل تفسير توجه كافى نمىكند. درباره نقدهاى او از بردول در اين زمينه ر. ك. ص 15-16.16. به ويژه آيا در اين كلاس متنى هست؟ مرجعيت جوامع تفسيرى (كيمبريج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، 1980).17. گرچه شايد اين درست باشد كه تفسيرهاى روشنگر متعارضى درباره فيلمهاى جالب مطرح است؛ تفسيرهايى كه از لحاظ پذيرفتنىبودن و تأثير كلى، پيوندى تنگاتنگ با يكديگر دارد. با توجه به فشردگى و پيچيدگى مصالح فيلم، معمولاً تبيين و ارائه برهان درباره حتى يكى از اين تفسيرها به گونهاى كه در پرتو شواهد موجود در فيلم با شكست روبهرو نشود، امرى بسيار دشوار است.