تجددى ديگر - گفتوگو با سيد جواد طباطبايى
همشهرى، 5/4/82 چکيده: به نظر آقاى طباطبايى، چيزى به نام روشنفکرى دينى وجود ندارد; زيرا عقل شرعى با عقل مستقل خودبنياد متفاوت است . نهاد توليد علم دانشگاه است و نهاد سنتى توليد علم تعطيل است . دين اسلام با مسيحيت متفاوت است و از اول متکفل تنظيم مناسبات دنياى مؤمنان بوده است . بنابراين نيازى به مفهوم سکولاريزاسيون در جهان اسلام نيست . امروز ديگر دو حوزه شرعى و قانونى نداريم و حوزه شرع به علم حقوق جديد تبديل شده است . پروژه روشنفکرى دينى در سالهاى اخير به تعبير برخى منتقدان با تعارضات خاصى مواجه شده است . دستهاى از بانيان اين پروژه، اکنون در ادعاى خود بازنگرى کردهاند . آنها دغدغه جمع ميان ديندارى يا به تعبير وسيعتر، سنت و لوازم دنياى مدرن را داشتهاند و تجربه سالهاى اخير نشان از اين دارد که سنت در اين گفتمان، هر روز گامى به عقب مىگذارد . کار به جايى رسيده که پارهاى منتقدان، روشنفکرى دينى را تلاشى براى پذيرفتن تام و تمام مدرنيته در پوشش دين دانستهاند . مىخواهيم براى ما از ويژگىهاى مسير پيشنهادىتان به سوى جهان مدرن بگوييد . من معناى روشنفکرى دينى را به درستى درنمىيابم . اگر افزودن «دينى» به روشنفکرى به معناى محدود کردن عقل [. . ]. بوده است، در اين صورت بايد گفت که روشنفکرى دينى ترکيبى داراى تضاد [. . ]. است . در يک کلمه، روشنفکرى - اگر در واقع، روشنفکرى بهمعناى اعتقاد به استقلال مبناى عقل باشد - نمىتواند خود را با الزامات [غيرعقلانى] سازگار کند . منظورتان از سازگار بودن چيست؟ آيا بايد به يکى از آن دو اصالت داد يا اينکه شما هم معتقديد مىتوان اين دو را بدون هيچ مشکلى با هم جمع کرد؟ من از دو دهه پيش به تکرار گفتهام که با تکيه [محض] بر انديشه سنتى در ايران نمىتوان بهطور اصولى در اين مباحث وارد شد . دستگاه مفاهيم انديشه سنتى با مضمون اين بحثها سازگار نيست و امکانات انديشه سنتى به گونهاى نيست که بتوان بر پايه آن، سخنى در اينباره گفت . بديهى است که از ديدگاه شرع، امکانات عقل اندک است و انسان نمىتواند از محدوده آن فراتر رود . حل اين تعارض چگونه انجام مىشود؟ با استحاله يکى در ديگرى يا نه، به گونهاى ديگر؟ بديهى است که به هر حال، هيچ شرعى، به اعتبار وحيانى بودن آن، عين عقل که انسانى است، نمىباشد . منظور از عقل، خرد خودبنياد است که منشا هر قانونى به شمار مىآيد و جز از قانونهايى که خود وضع کرده است، تبعيت نمىکند . عقل در محدوده شرع يا عقلى که عين شرع است، عقل شرعى است; درحالىکه عقل روشنگرى، عقل استقلالى است . البته منظورم اين نيست که روشنفکرى عين بىدينى است، بلکه مىخواهم بگويم که ديانت روشنفکرى جديد در محدوده عقلانيت آن قرار مىگيرد . روشنفکرى دينى چندان هم با آنچه شما مىگوييد بيگانه نيست . اگر به الزامات روشنفکرى اعتقاد داريم و اگر مىخواهيم به آن الزامات تن در دهيم، لزومى به جعل اصطلاح نيست . مثالى بزنم . ببينيد زمانى که انقلاب فرهنگى شروع شد [. . ]. بحث درباره «دانشگاه اسلامى» در گرفت . معناى «دانشگاه اسلامى» چيست؟ اگر کسى بستن دانشگاه و تصفيهها را از ويژگىهاى دانشگاه اسلامى مىدانست، البته من ايرادى نمىبينم; اما اگر منظور ايجاد يک دانشگاه به معناى دقيق کلمه بود، چه نيازى به جعل اصطلاح بود؟ پيامد ابهام «دانشگاه اسلامى» تعطيل نظام توليد علم [. . ]. بود . وانگهى معناى روشنفکرى لائيک که به نظر مىرسد نقيض روشنفکرى دينى است، به هيچ وجه روشن نيست . لائيک، در زبان فارسى، به غلط، معادل بىدين تلقى شده است . اين اصطلاح و مشتقات ديگرآن از اصطلاحات الاهيات مسيحى است و به هيچ وجه نمىتوان آنها را در مورد اسلام بهکار برد . اگر معناى اين اصطلاح را مىفهميديم، بايد مىگفتيم که در ايران و ديگر کشورهاى اسلامى، همه روشنفکران لائيک هستند . جايى که کليسا وجود نداشته باشد، همه لائيک هستند . به نظر من، عبدالکريم سروش و احسان طبرى، در روشنفکرى، فرقى با هم ندارند . نمىتوان به اين نکته اساسى نپرداخت که اين نظريهپردازىهايى که به ظاهر بسيار بديع مىنمايند، بعضا فاقد اعتبارند و پيامدى جز آشوب ذهنى نخواهند داشت . ما البته چون تاريخ نمىدانيم، اغلب در اين توهم که لوتر يا ارسموس زمان هستيم، تاريخ ديگران را تکرار مىکنيم; به ويژه اشتباههاى آنان را . مقالهاى از سروش در کتابى که سال گذشته با عنوان سنت و سکولاريسم انتشار يافت، چاپ شده که حتى تعريفى که از پروتستانيسم و اصلاح دينى در آن داده شده، صحيح نيست و حاصل کلام او هم جز اين نيست که چون سکولاريسم بر عقل تکيه دارد، موضعى نادرست در امر ديانت دارد; زيرا «عقل تا بال گشوده است، گرفتارتر است» . اين مصراع شاعرى مانند اقبال لاهورى خلاصه آن چيزى است که روشنفکرى دينى به دنبال چهار دهه نظريهپردازى و يک ربع قرن تجربه قدرت به آن دستيافته است و بنابراين من اعتقادى ندارم بتوان از روشنفکرى لائيک (که من البته باز هم نمىدانم لائيک چيست) و روشنفکرى دينى سخن گفت . لائيک در زبانهاى اروپايى به معناى عامه مردم، در مقابل پدران روحانى، بوده است . ما در اسلام چنين چيزى نداريم . اصلا لائيک و غيرلائيک نداريم . يک کسى مىتواند عالم دين باشد و به قول قدما، مکلا يا معمم باشد . هيچ فرقى هم از لحاظ مرتبه ندارد . اين صحبتى که راجع به مسيحيت کردم و اين ترديدى که من از چندين سال پيش شروع کردهام و قصد دارم آن را بسط بدهم، اين است که ما، يعنى معمم و مکلا و به اصطلاح آنها روشنفکرى دينى و روشنفکر لائيک، هر دو با مقولاتى صحبت مىکنيم و با مفاهيمى بيان مطلب مىکنيم که در واقع مفاهيم ما نيستند . اينکه چرا اينطور است، علتش اين است که وضعيت فکر سنتى در ايران به جايى رسيده که از درون سنت و با توجه به امکانات آن، ممکن نيست که ما بتوانيم پرسشهاى جديدى طرح کنيم . اين فکر حدود سيصد سال است که بيشتر ارتباطهايش با تحولات اجتماعى، يعنى پرسشهاى فرهنگى و تمدنى، گسسته شده است . اينجا پرسش مهمى مطرح مىشود که آيا اساسا امکان طرح پرسش جديد از دل سنت وجود نداشت، يا متفکران ما قادر به انجام چنين کارى نشدند . نوعى اجماع بر سر اين مطلب وجود دارد که مهمترين بحث نظرى ما به نسبتسنت و تجدد مربوط مىشود . اما کسى به درستى نمىداند که سنت چيست؟ اگر سنت را به اجمال، نظامى انديشهاى بدانيم که بر مبانى خاص خويش استوار است، بايد بگوييم که با صرف بازگشتبه اين انديشه سنتى و به ويژه با تکرار آن، نمىتوان مفاهيم جديد تدوين کرد . مفاهيم انديشه جديد در درون نظامهاى نظرى جديد تدوين شدهاند . با تدوين قانون مدنى، حقوق شرع به حقوق عرف تبديل شد و بدينسان زمينه ايجاد نظام حقوقى جديدى در ايران فراهم آمد . جالب توجه است که روشنفکرى دينى عمدهترين منتقد عرفىشدن نظام حقوقى، اجتماعى و سياسى بود و با ايدئولوژيک کردن انديشه سنتى، از سويى، بنيان نظام حقوق عرفى را تخريب کرد، و از سوى ديگر، اساس ديانت و بيشتر از آن اخلاق دينى را وجهالمصالحه قدرتطلبى خود قرار داد . نهادهاى آموزشى جديد در ايران، زمانى تاسيس شدند که نهاد سنتى توليد علم، پيش از آن، در عمل تعطيل شده بود; يعنى از توليد علم باز ايستاده بود . تاسيس دانشگاه کوششى براى ايجاد «سنت» فکرى دوران جديد در ايران بود . اگر انتقالى از انديشه سنتى به نظام جديد توليد علم امکانپذير بود، مىبايست در دانشگاه صورت مىگرفت و به نظر من، در برخى شاخههاى دانش، دانشگاه، به رغم همه ايرادهايى که مىتوان به عملکرد آن گرفت، کوششى اساسى کرد . انتقال از حقوق شرع به عرف و ايجاد نظام حقوقى جديد که دانشگاه تهران، و البته هيئت قضات آن دوران، نقشى عمده در ايجاد آن ايفا کرد، اقدامى بس پراهميتبود . اگر عرفان مولوى را با بحث الاهيات مسيحى خلط نمىکرديم مشکل سکولاريزاسيون را مىشد آسانتر حل کرد . خلط اسلام با مسيحيت که روشنفکرى دينى و اصلاحطلبان دينى با عرفانبافىهاى خود مرتکب آن شدهاند، موجب شده است، چنان که اشاره کردم، برخى روشن فکران مقام عقل را انکار کنند . اسلام، بر خلاف مسيحيت، دين دنيا هم بود . در يکى از نامههاى پولس قديس آمده است که «به دنيا تشبه پيدا نکنيد» . اسلام مبتنى بر حقوق موضوعه است و ازاينرو، فقه اساس ديانت تلقى مىشود; تدوين فقه عيسوى در دوره مسيحى، در مقايسه با اسلام، با تاخير بسيار صورت گرفت . اسلام از مجراى فقه، پيوسته متکفل تنظيم مناسبات دنياى مؤمنان بوده است . بنابراين نيازى به مفهوم سکولاريزاسيون نيست . بحثبر سر اين است که دينى که از آغاز متکفل تنظيم مناسبات دنياى مؤمنان بوده، در جريان تاريخ نتوانسته استخود را با دگرگونىهاى حيات اجتماعى سازگار کند . من نمىخواهم بگويم اسلام هيچ مشکلى با دنيا ندارد; مىخواهم بگويم مشکل همان نيست که روشنفکرى دينى ادعا مىکند . پس مشکل شما با روشنفکران دينى متدولوژيک است . نه! اختلاف در شناخت ماهيت دو دين و دو سنت انديشه است که در دوره مسيحى و اسلامى تدوين شده است . با وارد کردن بىرويه مفاهيم انديشه جديد و رد غيرمنطقى آنها با تکيه بر عرفان تنها مىتوان به آشوب ذهنى مردم دامن زد . روشنفکرى دينى با دامن زدن به اين ابهامها - که بيشتر تسويه حساب با مخالفان سياسى است - مسئولانه عمل نمىکند . سبب افول روشنفکرى دينى نيز که از چند سال پيش، روند آن آغاز شده است، جز اين نيست که بخش بزرگى از موضعگيرى آن، سياسى است . از دل اين گزارههاى توصيفى شما درباره اسلام، چه دستورات تجويزىاى بيرون مىآيد . چون اگر شما اين گزارههاى تجويزى را ارائه نکنيد، تنها يک تذکر متديک در حوزه معرفتشناسى دادهايد . به نظر من، تنها اصلاح ممکن، در آغاز دوران جديد ايران، در دوره مشروطه عملى شد . در اين دوره، نخستين نظام قانونى دوران جديد ايران ايجاد شد . با تدوين اين قانونها که با روح شرع و الزامات زمان سازگار بود، فقه به حقوق جديد تبديل گشت و حقوق جديد ايران تدوين شد . اين تدوين قانونهاى جديد و ايجاد نظام حقوقى، يگانه امکانى بود که مىتوانست راه تحول اسلام و سازگارى آن با تحولات زمان را هموار کند . سبب اينکه در جنبش مشروطهخواهى و پس از آن، بحثسکولاريزاسيون مطرح نشد، جز اين نيست که روشنفکرى آن دوره تلقى درستى از ماهيت اسلام داشت و بيشتر از اين، مانند روشنفکرى دينى کنونى سياسى نبود، بلکه مىخواست مشکلى را حل کند که در حوزه مصالح عالى ملى قرار مىگرفت . امروز ديگر دو حوزه شرعى و قانونى نداريم . به هر حال، حقوق شرع به علم حقوق جديد تبديل شده است و تنظيم مناسبات اجتماعى تنها بر مبناى قانون انجام مىگيرد - يا بايد بگيرد . دانشگاه، به عنوان نهاد جديد توليد علم، و دادگسترى، به عنوان نهاد جديد اجراى عدالت، به نظام سياسى خاصى تعلق ندارند . دستاوردهاى دانشگاه در علم حقوق براى تحول در فقه اساسى بود; [. . ]. اما جاى شگفتى است که متوليان علم متوجه نشدند . اينکه امروزه حوزه، بيش از آنکه دانشگاه حوزوى شده باشد، دانشگاهى شده است، مبين اين واقعيت است که تنها نهادى که به رغم اشکالات عمده آن مىتواند علم جديد توليد کند، دانشگاه است و حوزه ناگزير بايد به الزامات اسلوب جديد توليد علم تن در دهد . ابتداى صحبتتان مىخواستم عرض کنم که اساسىترين نکتهاى که شما اشاره کرديد، اين بود که قوانين مسيحى امضاى قوانين طبيعى است . من مىخواهم بگويم در اسلام قضيه به اين سادگى نيست . [. . ]. قوانين اسلامى جديد صرف امضاى قوانين طبيعى نيست . بله، اين تمايزى اساسى است; اما توجه اسلام به عرف و اينکه بسيارى از احکام از عرف زمان تشريع ناشى شده و شارع آنها را امضا کرده است، دستحقوقدانان را در تفسيرهاى جديد باز مىگذارد . وانگهى در اسلام ملاکات از اهميت ويژهاى برخوردار است و نمىتوان در استنباط احکام و تفسير آنها به اين مسئله توجهى نکرد . اين نکته را نيز اضافه کنم که برخى از فيلسوفان حقوق بشر، حقوق بشر را به معناى دقيق کلمه حقوق نمىدانند . حقوق بشر، مبنايى فلسفى دارد و از تلقى متفاوتى از ملاکات تفسير احکام ناشى شده است . شايد بهتر باشد ما بگوييم که حقوق بشر حقوق نيست تا با حقوق اسلام در تعارض قرار گيرد; در حوزه ملاکات است; يعنى فلسفه آن مبنايى براى تفسير احکام است . علماى هوادار مشروطه با استناد به يک قاعده حقوقى اسلام، مبنى بر اينکه «بهترين لباس، لباس اهل زمان است» ، مىگفتند که نظام سياسى را نيز بايد قياس از لباس گرفت . در انتخاب لباس و نظام سياسى، در منطقه فراغ شرع، بايد تابع عرف اهل زمان بود - در تبعيت از حقوق بشر و اجراى آن نيز همين امر مصداق دارد . شما در گفتوگو با روزنامه فرانسوى فيگارو تعبيرى راجع به اسلام سياسى داشتيد . مىخواهم منظورتان را از اسلام سياسى بدانم . از ديدگاه انديشه سياسى، اسلام «سياسى» معناى محصلى ندارد . اگر معناى «سياسى» اين است که اسلام به يک حزب سياسى براى گرفتن قدرت تبديل شود، اين همان ايدئولوژى احزاب جديد است و هيچ دينى نمىتواند چنين ادعايى بکند . اگر سياسى را به معناى تنظيم مناسبات اجتماعى بگيريم، بايد بگوييم که همه دينها به اعتبار اينکه احکامى ناظر بر مناسبات اجتماعى دارند، به نوعى سياسى هستند . تنها نظريه سياسى که در تاريخ اسلام تدوين شده، نظريه خلافت است; اما اين نظريه، در تاريخ انديشه در ايران، نماينده مهمى نداشته است . در تشيع نيز نوعى نظريه حکومت عدل وجود دارد که مستلزم وجود معصوم در راس حکومت است . به نظر من، در تشيع، حکومت در دوره غيبت، از امورى است که در «منطقه فراغ شرع» قرار مىگيرد، حکم مشخصى درباره آن وجود ندارد و تابع عرف زمان است . جمع بندى ما از اين گفتوگو اين است که پروژه شما نوعى بازگشتبه سنتبراى تاسيس يک تجدد ديگر است . من فکر مىکنم که راه تجدد را نمىشود باز کرد مگر اينکه شما با سنت درگير شده باشيد . بحث من نقد سنت است; نقد به معناى فلسفى; يعنى اينکه ما بايد بدانيم که در کجا ايستادهايم، منابع ما چه چيز است و با توجه به آنها چه مىتوان کرد . به نظر من، اگر توجهى به مشروطه مىشود اهميتش در اين است که اعراض از سنت نکرد . سعى کرد سنت را مقدمه و مبنايى براى باز کردن و تدوين نظريه قرار دهد . ما در انقلاب اين کار را نکرديم و بحثهاى بعدى ما هم اين راه را دنبال نکرد . بحثهاى بعدى ما اعراض از سنت است; حتى آنجا که روشنفکرى دينى دست در کار است . اشاره 1 . مدتهاست که بحثبر سر مفهوم «روشنفکرى دينى» در اين سرزمين در گرفته است و موافق و مخالف پيرامون آن سخن گفتهاند . از بهاءالدين خرمشاهى و يوسفى اشکورى و عبدالکريم سروش که جزء موافقان آن هستند، تا هوشنگ گلشيرى و داريوش آشورى و رامين جهانبگلو (که در شمارههاى پيشين بازتاب انديشه نظرهايش آمد) و مراد ثقفى و مصطفى ملکيان که جزء مخالفان آن . عمده دليل مخالفان اين است که اين مفهوم پارادوکسيکال است; زيرا روشنفکرى يعنى پذيرش حجيت و اعتبار انحصارى عقل; درحالىکه قيد دينى به معناى پذيرش حجيت و اعتبار چيزى غير از عقل (مانند خدا و پيامبر و . .). استبرخى نيز با ارجاع به مسائل تاريخى، بر تفاوت دو سنت مسيحى و اسلامى پاى مىفشرند و مىگويند در بطن اسلام زمينه براى پديد آمدن جريان روشنفکرى وجود دارد; زيرا اسلام دين دنياست و بر قواعد موضوعه تکيه دارد و به عرف توجه مىکند و شارع امضاکننده احکام عرف است . موافقان «روشنفکرى دينى» نيز چند دستهاند: برخى آن را مفهومى اعتبارى مىدانند که پوششى استبراى دوران گذار که مىتوان با استفاده از آن، جامعه سنتى ايران را به تدريجبه سوى تجدد و سکولار شدن کشاند; زيرا در اين کشور هيچ حرکتى بدون استفاده از پوشش دين موفق نخواهد شد . برخى ديگر مىگويند روشنفکر دينى، روشنفکرى است که به موضوعات دينى توجه دارد و مسائل دينى را مطرح مىکند; اما با رويکرد روشنفکرانه و با اتکا به عقل نقاد . گروه سوم تنها به تعهدات شخصى روشنفکر توجه دارند که اگر يک روشنفکر داراى تعهدات دينى بود و از باب نمونه مسلمان بود و آداب مسلمانى را به جاى مىآورد، مىتوان قيد دينى را به روشنفکرى او افزود . گروه چهارم مىگويند روشنفکر کسى است که پايبند عقل باشد و اگر عقل انسان را به حجيت و اعتبار دين واقف ساخت، پذيرش مرجعيت دين منافاتى با پذيرش حجيت عقل ندارد و بنابراين اگر کسى با شرط يادشده براى حل مسائل و مشکلات جامعه به متون دينى مراجعه کرد، روشنفکر دينى است . بىمهرى آقاى طباطبايى به روشنفکرى دينى از اين روست که به نظر ايشان، روشنفکرى دينى رويکردى سياسى به مسائل دارد و مسئولانه عمل نمىکند و از مفهوم دينى به عنوان پوششى استفاده مىکند تا به اغراض سياسى خود دستيابد يا در التخوشبينانهترش، دچار اشتباه تاريخى همانندپندارى اسلام و مسيحيتشده است . 2 . آقاى طباطبايى معتقد است که «از ديدگاه شرع، امکانات عقل اندک است» . به نظر مىرسد درستتر بود اگر مىگفتند که «از ديدگاه عقل، امکانات عقل اندک است» . اگر عقل خودبنياد را هم در نظر آوريم، تشخيص محدوديتهاى عقل براى خود عقل کارى دشوار نيست . عقل مستقل نيز به محدوديتهاى خويش واقف است و هر چه غنىتر شود، بر اين محدوديتها و ضعفها بيشتر وقوف مىيابد . گسترش دايره علم مستلزم گسترش چند برابر دايره جهل است; به اين معنا که هر چه بشر داناتر مىشود، بيشتر به جهل و نادانىهاى خويش واقف مىگردد . هر کشف جديد علمى ملازم با پديد آمدن صدها مسئله و ابهام جديد است . بنابراين وقوف بر ناتوانىها و محدوديتهاى عقل، حکم خود عقل است و همين حکم ما را ملزم به روى آوردن به جانب دين مىکند . ما از عقل مستقل آغاز مىکنيم، اما در محدوده آن باقى نمىمانيم و خود عقل ما را به جانب عقل شرعى مىکشاند و در صورتى که خلاف آن کنيم، خلاف الزامات عقل مستقل عمل کردهايم . اينجاست که مفهوم روشنفکرى دينى جان مىگيرد و معنا پيدا مىکند . البته مصاديق اين روشنفکرى همانها نيستند که آقاى طباطبايى از اين مفهوم اراده مىکنند . 3 . بر همين قياس، مفهوم «دانشگاه اسلامى» معنا مىيابد . اسلامى کردن دانشگاه به آن چيزهايى که آقاى طباطبايى اشاره کردند نيست، بلکه اسلامى کردن در ذات علم و گستره آن است . در دانشگاه اسلامى، نظام توليد علم، اسلامى مىشود، پارادايمها و مفروضات علمى اسلامى مىشوند و به دنبال آن، در شيوه تحقيق جهتگيرى اسلامى پديد مىآيد و از محکمات و ارزشهاى دينى براى زيرساخت علوم بهرهگيرى به عمل مىآيد . آقاى طباطبايى دانشگاه را مکان توليد علم بىجهت و فارغ از ارزشها دانستهاند و اين گمانى است که بطلان آن براى فيلسوفان علم آشکار است . جهتيافتگى نظريههاى علمى، يا کليت علم از گرايشها و بينشها و ارزشهاى عالمان اينک آنچنان آشکار است که تفکر علم بىطرف به رؤياها پيوسته است . (1) 4 . آقاى طباطبايى در جايى از گفتوگو مىگويند: «جعلهاى جديد مانند «فلسفه فقه» يا در حوزه سياست، «فقه سياسى» اصطلاحاتى خالى از معنا هستند» . از نظر ايشان فقه تنها يک فقه جواهرى است و فقه تنها در صورتى مىتواند «پويا» باشد که به حقوق تبديل شود . سپس مىگويند: «امروزه ديگر دو حوزه شرعى و قانونى نداريم; به هر حال، حقوق شرع به علم حقوق جديد تبديل شده است» . اولا، در مورد تبديل شرع به حقوق جديد بايد گفت که نوعى وارونه پندارى صورت گرفته است . کدام دليل است که يافتههاى جديد حقوقى را بر حقوق شرعى ترجيح مىدهد؟ آيا بنيانهاى فلسفى حقوق جديد جز بر اومانيسم و دنياپندارى صرف بنا شده است؟ در اين صورت، چرا بايد اين حقوق بر حقوق شرعى ترجيح پيدا کند . اگر به ربوبيتخداوند ايمان داشته باشيم و معتقد باشيم خداوند با تعيين قوانين شرعى راه زندگى دنيا را براى ما مشخص کرده است، و چون عليم و حکيم است احکام شرعى وضعشده مصالح بشر را در دنيا و آخرت تامين مىکند، در اين صورت وجهى ندارد که احکام حقوقى ساخته و پرداخته عقل محدود بشر را بر احکام شرعى ساخته عقل کل عالم هستى ترجيح دهيم . پويايى فقه نيز به پاسخگويى به زمانه است و اينکه نيازهاى زمان را، آن چنان که هست، بشناسد و حکم آن را بر اساس کليات شرع استخراج کند و بالاتر از آن به چارچوبهاى جديد متکى بر بنيانهاى شرع مقدس دستيابد . بنابراين فقه بايد در عرصههاى مختلف زندگى از جمله سياست، احکام کلى خود را باز گويد و در نتيجه، چيزى به نام «فقه سياسى» پديد مىآيد . تفکر در مورد اصل و بنياد فقه، پيش فرضها و اصول موضوعه آن، روشهاى آن و بهطور کلى مباحث معرفتشناختى فقه، مجموعه مباحثى هستند که شاخه علمى جديدى را پديد مىآورند به نام «فلسفه فقه» . فلسفه فقه، علم درجه دوم است که در زمره فلسفههاى علوم قرار مىگيرد و اصطلاح کاملا با معنايى است . اشکال آقاى طباطبايى اين است که در زمينه فلسفههاى علوم چندان مطالعه ندارند . 1) رک: به کتابهاى نوشته شده در زمينه فلسفه علم، از جمله کتاب اسطوره علم بىطرف .