تغییرات اجتماعی در کشورهای در حال توسعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تغییرات اجتماعی در کشورهای در حال توسعه - نسخه متنی

دیوید هولم، مارک.م. ترنر؛ ترجمه: علی شکوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تغييرات اجتماعي در كشورهاي در حال توسعه

در تحليل تغييررات اجتماعي بايد به عوامل گوناگوني از قبيل طبقات ، خانواده ، خويشاوندي ، قوميت ، و توجه داشت .

نوشته ديويد هولم ـ مارك . م. ترنر ترجمه : علي شكوري

در چندين سال اخير اغلب تحقيقات جامعه شناختي با مطالعه تغييرات اجتماعي قرين بوده است . در واقع وقتي مردم از توسعه و ييا ازجهان سوم حرف مي زنند آنها در مورد تغيير بحث مي نمايند و. البته در مورد تويعه به كندي تغييرات بطور عام ، ديدگاههاي مختلف وجود دارد . برخي به كندي تغييرات و استمرار وضع گذشته اشاره مي كنند ، عده اي در مورد ساختهاي ناعادلانه و ظالمانه كه جايگزين ساختهاي پيشين شده سخن مي گويند . و عده اي عناصر محليي تغيير همچون ،نابودي محيط ، اشاعه خشونت سياسي ، فقدان هويت و فرهنگ متذكر مي شوند . مسلما تغيير جنبه هاي زيادي همراه با پيامدهاي گوناگون در مناطق مختلف دارند . ما در اينجا قوميت را عمدتا از رهيافت جامعه شناختي بر گزيده ايم .

قوميت

غالب تفسيرها به جاي درك تغيير در جهان سوم بر نقش طبقه تكيه مي كند . روشهاي ديگري از هويت گروهي وجود دارند كه بنياني را براي كنش اجتماعي و تحرك سياسي فراهم مي نمايند . اينها بطور قابل ملاحظه اي شامل طبقات جوان افريقا و آسيا مي گردد. يكي از مهمترين روشهاي استمرار ن خود ـ هويتي قومي است . هويت قومي ممكن است در طرق گوناگون بر اساس نژاد ، فرهنگ ،مذهب ، زبان يا محل ( سكونت ) اصلي مشاهده گردد. تركيب كم نظير از چنين عناصصري ، اجتماع قومي را از بقيه متمايز مي كند و مبنايي را براي خودآگاهي بين اعضاء اجتماع قومي فراهم مي نمايد .

خودهويتيي حتيي ممكن است به وسيله سياستهاي تبعيض آميز طبقات حاكم و گروههاي مسلط تقويت گردد ، و باعث مي شود كه اعضاء يك گروه خود را جدا از ديگران احساس كنند . از طرفي اعضاء طبقات حاكم و انان كه خواهان پايگاهي هستند ادعاهايشان را براي به دست آوردن قدرت يا اعمال قدرت بر مبناي خودآگاهي قومي بنا نهند .

در شهرها ، اهميت هويت قومي به استحكام زندگي روستايي نيست ولي در راستاي مقتضييات بقاء در اقتصاد رقابتي شهري است . جائي كه فرصتهاي اقتصادي اندكند ، در چنين حالتي قوميت مي تواند براي منحصر كردن مشاغل يا محل استخدام و به كار برده شود و جو اعتمادي را ايجاد نمايد . بنابراين هويت قومي مهمترين ايفاء نمايد .آنچنانكه تصور مي شود ، هويت قومي امري متحجر و لايتغير نيست بلكه پديده اي است انعطاف پذير.

سياستمداران ، طبقه بنديي مستعمراتي ، فقر شهري و ديگر عوامل بيروني مي توانند خودهويتي را توسعه دهند و كنش جمعي يگانه را صعود دهند .

اگرچه اجتماعات قومي در جوامع صنعتي وجود دارند و بطور قابل ملاحظهاي مثبت ارزيابي مي شوند ، با اينن وجود در جهان سوم اختلافات قومي به وفور يافت مي شود . به علاوه هيچ قاعده اي درباره ميزان و اندازه آن وجود ندارد . اجتماعات قومي مي تواند هر اندازه باشند در پاپوا نيوگينه با جمعيت تقريبا 5/3 ميليوني ،بيش از 700 گروه زباني وجود دارد كه برخي از انها تعدادشان بيش از 300 نفر نيست . در مقابل اقليت سيك در هند بيش از 20 ميليون نفر است .

در اغلب موارد ، اختلافات قومي ملل جهان سوم از تجربه استعمار غرب سرچشمه مي گيرد ، با وجود اين كشورهاي همانند ايران ، تايلند و افغانستان كه هرگز تحت سلطه رسمي اروپايي درنيامدند توده اي از اختلافات قومي ( انواع قوميتها ) را در خود جاي داده اند . قدرتهاي استعماري وقتي بر سرزميني تسلط مي يافتند توافقاتي بين خودششان در مورد حدود و ثغور وو نحوه ملاحظه اجتماعات انجام مي دادند . استعمار در اين حالت محور اصلي نگهدارنده روابط بين اجزاء ساخت اجتماعي ( روابط بين استعمار ، اقوام و نهادهاي اجتماعي ) بود . آزاديي از يوغ اسستقلال يافته چنين انگاره اي را متزلزل كرد . دول سرزمينهاي تازه استقلال يافته خودشان را در زير بار مليتهاي گوناگون ( از نظظر قومي ) يافتند آنجا كه اغلب مردم چندان تمايلي به ملي گرايي نداشتند .

نتيجه پرواضح ، پيدائي اپيدمي ملي گرايي خرد در اين جوامع بوده است . اين وضعيت در واقع هنگامي رخ مي دهد كه جماعات قومي ازملت ـ دولت بيگانه مي شوند يا احساس مي كنند كه به وسيله آن مورد ستم واقع شدند . آنها سپس هويت و آمال خود را در طلب آزادي بيشتر ابراز مي

دارند . اين تقاضاها از خودمختاري بيشتر تا ادعاي استقلال را شامل مي گرددد . به همين ترتيب واكنش دولت نيز مي تواند از شكل سازش و مذاكره تا سركوبي نظامي را در برگيرد . چند مثال اين موارد را بيشتر توضيح خواهد داد .

در سالهاي 1970 وقتي پاپوانيوگينه استقلال خود را يافت قوميتهايي كه تحت شرايط استعماري به هم پيوند داده شده بودند و يك جامعه متحد را ايجاد نمده بودند ، به نظر رسيد كه در معرض خطر از هم پاشيدگي قرار گرفته اند . جنبشهاي ناسيوناليست خرد افزون شد . اينها جنبشهاي ملي و خلق الساعه بودند كه قصد داشتند از طريق كنش جمعي به توسعه نايا آيند . از برنامه هاي ايين جنبشها گرايش به جدايي از اجتماع ملي بزرگتر بود . پس از طي نوساناتي با اتخاذ سياستهاي دولت مركزي چنين تمايلاتي فروكش كرد.

وقايع در لبنان نشان داد كه چگونه يك دولت به آساني در نتيجه چند گانگي مذهبي ، ايدئولوژيهاي خرده و طايفه هاي ستيزه جو تكه تكه شود . كشمكشهاي اسف بار ، بين عناصر تشكيل دهنده ساخت جمعي كثرت گرا به مرگ هزاران نفر به سربازان رقيب ( طرفين درگير ) در بيروت و جاهاي ديگر انجاميد . سربازان مختلف مسلمان ، سازمان آزاديبخش فلسطين ، ماروني هاي مسيحي و فالانژهاي دست راستي در كشمكش هستند ، نيروهاي نظامي اسرائيل و سوريه در اين كشمكشها شركت دارند . نيروهاي لبنان در برقراري نظم ناتوان به نظر مي رسيد .

بعضي اوقات جنبشهاي ملي گرايي خرد مي توانند به هدف نهايي شان يعني استقلال نايل گردند. بنگلادش نمونه بارز آن است . بعد از رهايي از يوغ استعمار ، بريتانيا كشور پاكستان را به طور فيزيكي در دو بخش شرقي و غربي ترك كرد . عامل اتحاد ، صرفا تنفر و ترس از اكثريت هندوهاي هند نهفته بود . اكثريت بنگالي زبان شرق پاكستان احساس كردند كه با آنان به عنوان شهروندان درجه دوم توسط گروههاي مسلط در غرب رفتار مي شود . نتيجه اش بروز جدايي خواهي بود . به همين منظور كشمكشهاي خونين به راه افتاد و بيش از يك ميليون بنگالي تا قبل از استقلال بنگلادش قرباني شدند . كشور جديد بنگلادش اكنون ( پس از استقلال ) با جنبشهاي جدايي طلب قومي ميان قبايل اقليت مواجه بود كه از تسلط بنگالها و سيطره جنوبي ها به سرزمين هاي سنتي شان ناخشنود بودند .

بايد توجه داشت قوميت در جهان سوم هميشه ملي گرايي هاي خرد نيست و هر گروه قومي در مسير جدايي طلبي گام بر نمي دارد . اگر اينطور باشد هرج و مرج به احتمال زياد همه جا را فرا خواهد گرفت . مطمئنا انشعابات قومي وجود دارد و بالقوه سرچشمه هاي تضاد و تجربه اجتماعي هستند ، در چين شرايطي تقلا براي توسعه مشكل تر از آنچه كه هست مي تواند نمود يابد . دولتها اغلب از اين قضايا آگاهند و سعي مي كنند تا موازنه قومي را بقاء كنند . ارتشها ممكن است بر پايه هاي قومي تشكيل يافته باشند به خاطر اينكه اين اعتماد را به وجود آورد كه هيچ گروه قومي به تنهايي مسلط نمي باشد . نمايندگان مخالف و پر درد سر برخي از گروههاي اقليت ممكن است حتي براي ارتش قابل جستجو باشد ، براي اينكه تنشهاي قومي را مغشوش كند . استخدام مسلمانان در ارتش فيليپين با اين ايده صورت گرفته است . به اين ترتيب ( به عنوان مظهر وحدت ) تسلط و كنترل خود را تداوم مي بخشد . همان اصول و شرايط ممكن است در استخدام دواير برجسته دولتي پياده گردد.

برخي اوقات اوضاع فرق ميي كند ، اتخاذ چنيين سياستهايي براي كشمكشهاي قومي غير عملي مي نمايد . پييچيدگي ريشه هايي اختلاف ، ماهيت گروههاي قومي ، قوت و كثرت آنها و همچنين حمايتهاي بين المللي و خارجي از گروههاي خاصي با نيات مختلف ، از اين دسته عوامل محسوب مي شوند ، كه تجويز نسخه واحد يا چندگانه براي حل تعارضات قومي را با مشكل مواجه مي سازد ، علي رغم شباهتها بايد اختلافات قومي در هر مرحله و در هر مكاني دوباره وارسي گردد.

با توجه به آنچه گفتيم مطالب را مي توان در عبارات ذيل جمع بندي كرد : عامل تغيير يكي از وجوه اساسي جامعه است ، در تحليل تغييرات اجتماعيي بايد به عوامل گوناگون از قبيل طبقات ، خانواده ،خويشاونديي ، قويمت ، و توجه داشت . قوميت ازز مواردي است كه كمتر به آن عنايت شده است در حالي كه بخصوص بعد از جنگ جهاني دوم و رهايي بسياري ازر كشورها از يوغ استعمار اهميت خاصي در دگرگوني جوامع داشته است . اگر چه قوميت در ممالك صنعتي وجود دارد . ولي به لحاظ توسعه صنعت و گسترش اقتصاد رفاه و امكان استفاده از فرصتها براي گروههاي قومي مختلف و پي گيري سياست شايسته سالاري ( حداقل بطور رسمي ) چندان

تعارض آفرين بوده است . علت عمده به فروپاشي ساخت سنتي يا تزلزل عناصر ساختي ( مانند آزادي از يوغ استعمار و اضمحلال حاكميت استعمار يا از بين رفتن حكومت مركزي بخصوص در جوماع فدرالي و يا تضعيف حكومت مركزي ) اين جوامع ارتباط پيدا مي كند . پس از هم پاشيدگي توازن قومي و وحدت ظاهري ،آگاهي به هويت قومي ( به عنوان موتور محركه قوميت و ناسيوناليسم خرد ) به وسيله عواملي چون احساس تبعيض ، محروميت از مزاياي اجتماعي و ايدئولوژيهاي دروني يا بروني تحريك مي شود و در اشكالي چون ملي گرائيهاي خرد و گرايش خودمختاري محلي تا استقلال و تجزيه كامل با روشهاي خشونت آميز تا مسالمت جويانه تجلي پيدا مي كند . چنين كشمكشهاي قومي غالب موارد مسائل اساسي را در باب توسعه براي اينن جوامع مطرح مي سازد .

حل مسائل قومي و اتخاذ راه حلهاي موثر در اين راستا ، به اتخاذ سياستهايي دولت حاكم در ابعاد داخلي و خارجي و همكاريهاي بين المللي بخصوص كشورهاي پر نفوذ دارد . شواهد نشان داده است دول خارجي به خصوص قدرتهاي بين المللي ( سياسي ، اقتصادي و نظامي ) بيشتر در جهت كاناليزه كردن حل اختلافات قومي همسو با منافع خود علاقه نشان مي دهند بطوري كه هيچ يك از طرفهاي درگير شايد تمايلي به چنين نتايجي نداشته باشند . البته اين موقعي است كه حكومت يا ساير عوامل دروني از حل معضلات قومي عاجز گردد.

قوميت بخصوص بعد از جنگ جهاني دوم ، و رهايي بسياري از كشورها از يوغ استعمار ، اهميت خاصي در دگرگوني جوامع داشته است .

پس از هم پاشيدگي توازن قومي وحدت ظاهري ، آگاهي به هويت قومي ، به وسيله عواملي چون احساس تبعيض ، محروميت از مزاياي اجتماعي و ايدئولوژيهاي دروني يا بروني تحريك مي شوند و در اشكالي چون ملي گرائيهاي خرد و گرايش خودمختاري محلي تجلي پيدا مي كند .

شواهد نشان داده است دول خارجي بخصوص قدرتهاي بين المللي ، بيشتر در جهت كاناليزه كردن حل اختلافات قومي همسو با منافع خود علاقه نشان مي دهند .

/ 1