جامعه مدنى و نظريه سياسى در آثار لومان
نوشته اندرو آراتو ترجمه هاله لاجوردى اين مقاله سعى مىكند تا با استفاده از مفاهيم نيكلاس لومان جايگاه معرفتشناختى نظريه جامعه مدنى را بررسى كند. درحالىكه نخستين بخش به نظريه اوليه لومان (قبل از 1980) مىپردازد كه نظريهاى تكنوكراتيكتر در باره مساله دولت و جامعه است; بخش دوم به نظريههاى متاخر، يعنى نظريههاى لومان ليبرال مىپردازد، آن هم به سبب عميق شدن در مورد نسبت ميان علوم سياسى و نظريه سياسى. براى انجام اين كار اين مقاله در صدد آن است كه به پرسش لومان پاسخى غير از پاسخ خود او بدهد. يعنى اين پرسش كه امروزه چگونه نظريه سياسى در تقابل با نظريههاى علمى - اجتماعى از سياست مىتواند بسط و گسترش يابد. براى خوانندگان آثار لومان مناقشه ديرين لومان بر ضد بكارگيرى مفاهيم كلاسيك سياست، خصوصا اصطلاحات كرارا يكسان و soc ietas civils يا جامعه سياسى و جامعه مدنى، مناقشهاى كاملا آشناست. جالب است كه او تحت عناوين متعددى به اين مساله خاص مىپردازد: انديشه اروپايى سنتى درباره جامعه مدنى - سياسى تعاونى، مفهوم ماركسيستى burgerliche يا جامعه اقتصادى، تقسيمبندى دوگانه ليبرالى دولت و جامعه و دستآخر بحثى كه كارل اشميت در توصيف «ادغام»، ( fusion ) دولت و جامعه بر سر زبانها انداخته است. هيچيك از اين نظريهپردازيها نمىتوانند از انتقادات بىامان لومان برهند. بنا به نظر لومان مفهوم politike koinoria كه معادل «جامعه سياسى» است در ابتدا براى توصيف و تشريح تفصيلى ظهور مرحله تكاملى نوينى در تحول بشر به كار گرفته مىشد، يعنى تشكيل صورتى از حاكميتسياسى كه اهميت اجتماعات باستانى مبتنى بر خويشاوندى و [ تاثير ] قدرت دين در روابط بلاواسطه فرودست و فرادست را كاملا ناديده مىگرفتيا به شدت كاهش مىداد. (1) جامعه از طريق مراكز سياسى و روشهاى سياسى نظم مجدد يافت و نتيجهاى كه به بار آمد «امكان رفع تضادها از طريق تصميمات الزامآور، ( binding decisions ) »بود. حاكميت واقعى در هر جامعه سياسى، حاكميتبخشى از جامعه (در جمهوريهاى يونان: شهروندان) بر كل جامعه است. از نظر لومان رد پاى پارادوكسهاى منطقى متعددى را كه ملازم مفهوم politike koinonia هستند مىتوان تا اين وضعيت پى گرفت. politike koinonia را در شكل زبانى آن و در تقابل آن با مفهوم oikos مىتوان به مثابه صرفا يك نوع از koinonia در ميان ساير انواع، فهميد. با اين همه politike koinonia نظام جامع و فراگير اجتماعى يعنى ) polis شهر يا مدينه) نيز هست. از اين رو [ نظام اجتماعى يا polis ]كلى است كه به شيوهاى پارادوكسى به عنوان بخشى از آن خود تلقى مىشود (2) يا كلى است كه داراى اجزائى خارج از خود خاصه oikos است. (3) حاصل اين بحثبراى لومان روشن است: جامعهاى كه خود را به عنوان جامعهاى سياسى مطرح مىكند، ( thematized ) خود را بد مىفهمد و چيزى نيست مگر نظامى اجتماعى كه در آن خرده نظام سياسى كه به تازگى تفكيك يافته است داراى اولويت كاركردى است. (4) نظريه جامعه بورژوايى نيز به سبب اشتباهاتى مشابه، هرچند كمتر، گناهكار شناخته مىشود. از نظر لومان جامعه بورژوايى، [ burgerliche Gesellschaft ] صرفا مبين بازسازى سطحى societas civilis كهن است. همانطور كه اصطلاح بديل و جانشين «جامعه اقتصادى» نشان مىدهد burgerliche Gesellsch uft به اصطلاحى اشاره مىكند كه با اصطلاح «جامعه سياسى» يكى نيستبلكه همتراز آن است. در واقع نهايتا معلوم شده است كه اين دو اصطلاح به لحاظ ساختارى با يكديگر متفاوتاند. (5) لومان باز هم كار خود را با اين پرسش آغاز مىكند كه جامعه اقتصادى كه نظريه اجتماعى ماركسى نمونه كلاسيك آن است چگونه خود را مطرح مىسازد; در اين نظريه مفهوم جامعه اقتصادى را بايد به عنوان نوعى جديد از جامعه فهميد كه در آن توليد، و وراى آن «نظام به لحاظ متابوليكى پايهريزىشدهاى از نيازها»، جاى سياستبه عنوان جريان اجتماعى اصلى را مىگيرد. (6) از منظرى ديگر، كه باز هم مشخصه تفكر ماركسيستى است، اصطلاح «جامعه بورژوايى» دال بر اين امر است كه بخش در معناى ( citoyen اينك جاى خود را به قشر مسلطى مىدهد كه همان صاحبان دارايى باشند، Burger ) به معناى بورژوا). ملاحظات و ترديدهاى لومان نه فقط در باره نظريههاى ماركسى بلكه همچنين درباره نظريههاى بورژوايى جامعه اقتصادى، همتراز انتقادهاى اوست از فلسفه سياسى ارسطويى به عنوان نظريه جامعه سياسى. هر دو نظريه مرتكب خطايى قابل فهم مىشوند يعنى جزء را كل مىانگارند، ( pars pro toto ) خطايى كه در اين متن به معناى يكى قلمداد كردن خرده نظامى اجتماعى با كل جامعه است. اين خطا را مىتوان تا ماهيت دراماتيك ظهور هر ديگر جامعه پى گرفت. (7) با وجود اين اولويت كاركرديى كه براى اقتصاد قائل مىشوند نبايد به اين گفته منجر شود كه اقتصاد بر تمامى حوزههاى زندگى نفوذ مىكند. اين انديشه كه اقتصاد داراى اولويت كاركردى باشد، با شرايط كاملا شناختهشدهاى سازگار است كه در آن خرده نظام سياسى نه فقط به شكل فزايندهاى تفكيك مىشود (از دين و اخلاق و رسوم، اگر نه از اقتصاد) بلكه همچنين در جريان كل دوره سرمايهدارى به افزايش گسترش از حيث اندازه و پيچيدگى درونى ادامه مىدهد. (8) زيرا اولويت كاركردى صرفا مستلزم آن است كه پيچيدگى درونى خرده نظامى خاص و معين، بزرگترين پيچيدگى باشد و اينكه مشخصه مرحله تحولى جديد جامعه عبارت است از وظايف و مسايلى كه بدوا از اين سيطره نشات گرفته باشد. مفهوم ليبرالى (و گاهى اوقات ماركسى) دوگانگى ميان دولت و جامعه مدنى نمايانگر بهبود انديشههاى مربوط به جامعه سياسى و جامعه اقتصادى است. اين امر به دليل اولويت اقتصاد و در عصر تفكيك يافتن، عقلانى شدن و تحول يافتن بيشتر نظام سياسى، يعنى عصر اقتصاد بازار آزاد، امرى امكانپذير بود. با اين حال، از نظر لومان، اين ايده مصحح خطاى «جزئى از اجتماع را به جاى كل پنداشتن» است آن هم فقط با مشخص كردن كل به عنوان دوگانگيى ساده، ( simple duality ) مدل دوگانه دولت و جامعه مدنى يعنى جايى كه جامعه مدنى همان جامعه اقتصادى است، هرچند نسبتبه ايده جامعه اقتصادى كمتر تقليلگراست ولى با اين حال بيش از اندازه سادهانگارانه است. به تعبير لومان اقتصاد هيچگاه براى دولتيگانه زيست - محيط اجتماعى محسوب نمىشود; تفكيكيافتگى اقتصادى، تفكيكيافتگى سيطرههاى ديگر را مفروض مىگيرد و آن را ارتقاء مىدهد: يعنى سيطرههاى قانون، علم، هنر و خانواده. (9) اين مدل دوگانه با هر شايستگى نسبيى كه در توصيف عصر ليبرال كلاسيك داشته باشد، نه قادر به توصيف نيروهايى بود كه موجب تغيير شكل آن شدند و نه قادر به توصيف ساختار جديد و در حال پديد آمدن جامعه. لومان كاربردهاى اين دوگانگى را رد مىكند مبنى بر اينكه دولت و جامعه (يا جامعه مدنى) هر يك شامل مجموعههايى از افراد انسانى هستند، افرادى كه به طور انضمامى در جريان كل زندگيشان از يكديگر جدا شدهاند. (10) علاوه بر اين، او به اغتشاشى خاص در مفهوم جامعه اشاره مىكند و آن هنگامى است كه اين مفهوم در كنار اصطلاح دولت قرار مىگيرد. (11) با فرض اينكه ما مىدانيم اصطلاح دولت داراى چه معنايى است (و از نظر لومان دولتحداكثر به معناى نظام سياسى است!) اصطلاح جامعه، فقط با مسامحه، مبين كل زيست - محيطى است كه دولت را فراگرفته است.
جامعه سياسى كهن براى درك خود به عنوان كل به هيچ وجه زيست - محيط خود را بازنشناخت، درحالىكه ايده دولت هنگامى مبين ديدگاهى درباره نظام سياسى است كه قادر باشد خود را به عنوان بخشى از يك كل تفكيكيافته ببيند، تحولى كه خنثى شدن سياسى نقشهاى دينى و فرهنگى و خويشاوندى و اين سطح از مطرح ساختن خود، ( self-thematization ) - حداقل در شكلى از بحث كه رواج بيشترى دارد - نهادىشدن اولويت كاركردى سيطره اقتصاديى را مفروض مىگيرد كه راه را براى سطح جديدى از تفكيكيافتگى اجتماعى باز كرد. لومان نشان مىدهد كه چگونه خرده نظام اقتصادى معرف كل زيست - محيط اجتماعى خرده نظام سياسى نيست و او اين كار را با نشان دادن اين امر انجام مىدهد كه تفكيكيافتگى خرده نظام حقوقى، تفكيك يافتن «دولت» را از مذهب مجاز مىكند (از طريق قانون اساسى) به همانسان كه تفكيك يافتن آن را از اقتصاد نيز مجاز ( Private Law (13) در همين متن تاريخى مىتوان از نهادى شدن خرده نظام خانواده و علم و فرهنگ يا هنر به عنوان مقولاتى سخن گفت كه براى تفكيكيافتگى نظام سياسى اهميت نسبتا كمترى دارند. تمامى اين خرده نظامها - كه نمىتوان آنها را به «سازمان»، به «مجموعه»، به «سيطره»، به «منطق» يا بعيدتر از همه به «سيستم» تقليل داد - زيست - محيط اجتماعى تفكيكيافته از حيث درونى پوياى نظام سياسى را تشكيل مىدهند و روابط داده / ستانده مجزايى با يكديگر دارند. آنها هيچگونه جوهر منسجم واحدى (از نظر لومان: يك سيستم) را تشكيل نمىدهند كه در تقابل با نظام سياسى باشد. از اين رو، مدل تفكيكيافتگى، ايده جامعه مدنى را حفظ نمىكند بلكه آن را متلاشى مىكند. اشاره به اين نكته مهم است كه لومان به مساله درخور بودن تقسيمبندى دوگانه دولت / جامعه در زمانه معاصر به گونهاى متفاوت از كارل اشميت و آنانى كه مفهوم «ادغام» اشميت را به كار گرفتهاند حمله مىكند. در بحث اخير، مدل دوگانه كه به ميانجى سيطره عمومى بورژوا - ليبرال مستقر شده است، حداقل، عملا توصيفكننده وجوه عمده جامعه مدرن اوليه است. سياسى شدن مجدد جامعه از طريق مداخله دولت و به دست گرفتن قدرتهاى عمومى توسط گروههاى خصوصى به موازات زوال سيطره عمومى مربوطه، نهايتا موجب منسوخ شدن اين مدل شد. (14) لومان مىخواهد اين امكان را بررسى كند (و من به اين نكته باز خواهم گشت) كه در دوره روشنگرى اجتماعات فكرى وجود داشته است كه به لحاظ كاركردى تفكيكنيافته بودند ولى از نظر او ادغام دولت و جامعه اين سيطره را تخريب نكرد، ادغامى كه بنا به فرض، آن فضاهاى فرهنگى را حذف كرد كه تحت كنترل بوروكراتيك نبودند و پول نقش ساختدهنده مستقيمى در آنها نداشت. در عوض، تفكيكيافتگى كامل طيفى از اجتماعات فكرى متخصص (در علم، هنر، قانون و غيره) به سادگى الگوى نخستين روشنگرى را از كاركرد انداختند. (15) بحثى كه مدعى ادغام دولت و جامعه است همواره با تضادى كليدى به شدت درگير بوده است: طرفداران اين فرضيه (خصوصا نئوماركسيستها) هنگامى درگير اين تضاد مىشوند كه يك دوران را دورانى مىدانند كه در عين حال داراى دو مشخصه است:
1) مشخصه سياسى شدن مجدد اقتصاد و جامعه و
2) گذار دولت از وضعيت وابستگى كامل به اقتصاد (سرمايهدارى) يا «تابعيت مثبت» به آن به وضعيت استقلال نسبى» و «تابعيت منفى». (16)
از اين رو آنان بايد همزمان از فرآيند تفكيكزدايى و تفكيكيافتگى دفاع كنند. اين معما هم در بحثهاى تكنوكراتيك اوليه لومان و هم در بحثهاى بعدى ليبرالى او حل مىشود. در بحثهاى اوليه او قادر است از جابهجايى اولويت كاركردى از يك خرده نظام به خرده نظامى ديگر سخن بگويد، يعنى از سپرده شدن اولويت كاركردى اقتصاد به برنامهريزى علمى كه باعث ارتقاء تفكيكيافتگى در بين سيطرهها، يا فزونتر در بين خرده نظامها مىشود. لومان در بحثبعدى از تفكيكيافتگى فزايندهاى سخن مىگويد كه خرده نظامهايى با پيچيدگى فزاينده هم آن را مجاز مىسازند و هم خود توسط آنها اجازه بروز مىيابند، خرده نظامهايى كه شبكه دوجانبه روابط داده / ستانده آنها به طور متناظر پيچيده و متراكمتر مىشود و در نتيجه فقط ظاهرا نماى ادغام را خلق مىكند. آن طور كه لومان اشاره مىكند، استقلال نظام سياسى هيچگاه به معناى انزواى آن از، يا بريده شدن ارتباط آن با ساير سيطرههاى جامعه نيست. براى مثال، رخدادهاى اقتصادى مىتوانند به مسايل و انگيزههاى سياسى كمك كنند، هرچند كه يك نظام سياسى مستقل مىبايد بنا به معيارهاى خاص خود تصميمات مناسبى اتخاذ كند. بنابراين ارتباط درون سيستمى تقليل نمىيابد بلكه عميق مىشود. «همراه با استقلال سياست، وابستگى آن به جامعه نيز افزايش مىيابد.» (17) لومان به جاى [ مدل ] ادغام به ما مدل متقاعدكنندهاى ارائه مىدهد. مدلى كه ناظر بر رشد تفكيكيافتگى و وابستگى درونى خودفروبستگى، ( self-closure ) سيستمى و باز بودن آن به ساير سيستمهاست. «وابستگيهاى دوجانبه و وابستگيهاى درونى در بين خرده نظامها به طور همزمان افزايش مىيابد. در اصل اين امر بدين سبب ممكن مىگردد كه گسترش در موقعيتهايى به وجود مىآيد كه در آن مىتوان در عين حال مستقل و وابسته بود... .» (18) بنا به نظر لومان، كل بحث مربوط به «پايان جدايى دولت از جامعه» در مورد پديده تفكيكيافتگى و وابستگى درونى فزاينده، دچار كجفهمى شده است. از اين رو ممكن استبتوان با توجه به روح فرضيه او گفت كه بحث «ادغام» صرفا به «خود مطرحسازى» بعضا كاذب پيچيدگى اجتماعى بزرگتر آن مرحله تكاملى مىانجامد كه جايگزين مرحلهاى مىشود كه ويژگى آن اولويتخرده نظام اقتصادى است. در عين حال در اينجا خطرى وجود دارد و آن اينكه «تمايز تحليلى اوليه»، ( prior analytical distinction ) (يعنى تفكيكيافتگى) جايگزين آن چيزى شود كه همواره قصد بر آن بوده است كه «تشخيصى تجربى»، ( empirical diagnosis ) (يعنى ادغام) باشد. (19) حتى لومان در نظريه كاركرد جامعهشناختى حقوق بنيادى خود، (20) توان تفكيكزدايى نظام سياسى در جوامع مدرن را آنچنان تهديدى به شمار مىآورد كه [ ايجاد ] نوعى محافظهاى نهادى قوى را شايسته و بايسته مىداند. متعاقبا هابرماس اين انديشه را در نظريه استعمار زيست - جهان به وسيله منطق «قدرت» و «پول» تعميم داده است. (21) اين مدل اخير، همان مدل سهبخشى است كه ژان كوهن، ( Jean Cohen ) و من اخيرا براى بازسازى مفهوم جامعه مدنى از آن استفاده كردهايم. (22) ولى واضح است كه از ديد لومان اين نحوه تقليل دادن كلى پيچيده و تفكيكيافته، صرفا بهبودى جزئى نسبتبه تقليلگرايى دوبعدى يا تك بعدى است. (23) من تا به حال بحثهايى از لومان را برجسته كردهام كه او با اشراف به آن چيزى را مطرح مىكند كه آن را دانش دقيقى از جامعه تلقى مىكند. با اين حال، او با دورانهايى سروكار دارد كه در آنها خرده نظام علوم اجتماعى از ساير تلاشهاى فكرى تمايز زيادى نداشته است; تلاشهاى فكريى مثل فلسفه سياسى كهن و فلسفه اجتماعى ماركسيستى و آنچه اصطلاحا staatswissenschaft دوره پيش از جنگ جهانى دوم ناميده مىشد. از نظر لومان، نظريه انتقادى صرفا تلاشى است (ولى تلاشى ناگزير و نوميدكننده) براى تركيب اين سنتها در برابر تفكيكيافتگى علمى - اجتماعى و تخصصگرايى شدن. لومان مىپذيرد كه سنتهاى اوليه در زمينههايى كه تفكيكيافتگى علوم اجتماعى هنوز به وجود نيامده استحداقل كارى كه مىكنند اين است كه تا جايى كه ممكن است دانش از خود اجتماعى را در نظريات خود مىگنجانند. خطا و تقليلگرايى منسوب به اين سنتها را فقط مىتوان از منظر علوم سياسى متاخر شناسايى كرد.
اين سنتها دو صورت از تامل را تركيب كردند كه امروزه از يكديگر مجزا شدهاند: مشاهده خود، ( self-observatio n ) حيات سياسى، ( Vita Activa ) و مشاهده سياست از ديدگاه نظرى محض، ( Vita Contemplativa ) با توجه به تفكيكيافتگى علوم اجتماعى، يا در اين مورد علوم سياسى، آيا اين شكل دوم يگانه شكل تامل درباره سياست است؟ به مجرد آنكه پرسش به اين شيوه طرح شود، آشكارا بايد به نحوى منفى پاسخ آن را داد. با اين حال، در رهيافت اوليه لومان در مورد نسبت علوم سياسى با سياست، كه از نظر من رهيافتى تكنوكراتيك است، به نظر مىرسد پاسخ او به اين پرسش مثبتباشد; و از همينرو است كه صورتى جديد (در اين مورد علمى) از تقليلگرايى را ارائه مىدهد. اين همان تقليلگرايى است كه او پس از روى آوردن به نظريه سيستمهاى خودسازانه، ( antopoietic ) و نظريه سيستمهاى خودارجاعانه، ( self-referential ) ،در بسيارى از آثارش درباره سياست درصدد يافتن علاجى براى آن بود. (24) آنچه در اين زمينه مهم است تمايز ميان دو نوع نظريه است. در حالى كه گفته مىشود نظريههاى علوم سياسى (يا هر علمى) طرحهايى تحقيقاتى هستند كه در خرده نظام علم عمل مىكنند و صرفا اعتبارشان را از معيار علمى كسب مىكنند، نظريه سياسى - يا هر «نظريه تاملى» ديگرى درباره خرده نظامى معين - به عنوان صورتى از فعاليت فكرى، در درون خرده نظامى معرفى مىشود كه واردكننده عناصر «تامل در خود» و «مشاهده خود» و حتى «انتقاد از خود» به فرآيندهاى خرده نظام است، كه در اينجا فرآيند سياسى موردنظر است. نظريه سياسى بر علوم سياسى متكى استيا از آن «كمك» مىگيرد ولى لازم نيست كه درون محدوديتهاى دقيق مفهومپردازى و اعتباربخشى علمى عمل كند. (25) سطح پيچيدگى «نظريههاى تاملى» ضرورتا پايينتر از سطح پيچيدگى خردهنظامهاى آنها و همچنين پايينتر از سطح پيچيدگى «نظريههاى علمى» اين خردهنظامهاست. (26) با وجود اين، نظريه سياسى برخلاف علوم سياسى مىتواند در نظام سياسيى كه خود عنصرى از آن است، نقش مستقيمى ايفا كند; در واقع اين از طريق مشاهده خود امرى حياتى است. (27) لومان در اين زمينه اين مغلطه علمى را رد مىكند كه تصور شود كه از همه جهت، فهمهاى علمى (و كاربردهاى آنها) بيشتر به كار واقعيتسياسى مىآيند تا فهم از خود، ( self-understanding ) كنشگران سياسى. اجازه دهيد بپذيريم - با توجه به محدوديتهاى اين مقاله - كه نظريه اجتماعى - سياسى ابداعى لومان در باره سياست، نظريه درستى است. (28) با اين فرض دو مساله كليدى پيش مىآيد: 1) اين مساله كه چگونه مىتوان نظريهاى ديگر ارائه كرد، نظريهاى كه از داخل خود سياست پديد مىآيد، و 2) چگونه مىتوان اين دو نوع نظريه را به يكديگر مربوط ساخت. مساله دوم موردى است كه فقط وقتى پيش مىآيد كه ما اين ايده را رد كنيم كه نظريه سياسى صرفا علوم اجتماعى كاربردى است. لومان آشكارا و قاطعانه چنين ديدگاه تكنوكراتيكى را رد مىكند و اينك آن را صرفا به عنوان ايدئولوژى عصر ظهور دولت رفاه عامه تلقى مىنمايد. ايدئولوژيى كه وابسته به توسعه بيش از حد دولت و عوارض جانبى كژكاركردى آن است. پس كار را بايد از كجا شروع كرد؟ روشن است كه يگانه راه اين است كه به صور تامل در خود، كه از خود سياست پديد مىآيد، متوسل شويم. ژان كوهن و من تلاش كردهايم تا صور چنين تاملات در خود سياسى را در جامعه مدنى و نظريه سياسى پى بگيريم و آنها را تا سطح نظرى ارتقاء دهيم. (29) شگفت اينكه خود لومان بين اين دو رهيافت گير كرده است. از يك سو بسيار وسوسه مىشود كه در گفتمان سياسى، رهيافتهايى مشابه رهيافت علمى - اجتماعى خود بيابد. لومان در اين زمينه، علىرغم ادعايش در يافتن «معرفتشناسيى دوگرا»، ( dualistic epistemology ) براى تامل سياسى، مىپذيرد كه صرفا «سهمى در تحول علمى نظريهاى سياسى» داشته است. اين اعتراف صرفا به اين نتيجهگيرى قابل توجه منتهى مىشود كه نوشته خود وى در مورد نفس امكان وجود نظريهاى سياسى (غيرعلمى) مبهم و گنگ است. «پاسخ نوشته ما به لحاظ محتوايى مثبت و به لحاظ صورى منفى است.» (30) در مورد امكان وجود رهيافتى ديگر ما فقط با اشاراتى روبهروييم. براى مثال، لومان در نوشتهاى تصديق مىكند كه علىرغم تحليل نظرى پيچيدهاى كه در دست است، تفكر درباره سياست در درون خرده نظام سياسى اگر نخواهد به گذشته بازگردد و از مفاهيم فلسفه سياسى ماقبل مدرن استفاده كند نمىتواند به دوگانگى ميان جامعه و سياست (كه در جاى ديگر به عنوان دولت از آن ياد شده است) اعتراف نكند. (31) او با توجه به اين نقطه شروع عقيده دارد كه امكان گزينشى از ميان مفاهيم علمى در دسترس وجود دارد يعنى همان كارى كه هابز و ماركس درون محدوديتهاى چارچوبهاى علمى در دسترس خود انجام دادند. چگونگى انجام اين كار و اينكه كدام مفاهيم انتخاب شوند و اينكه در مورد چه امورى به كار گرفته شوند، در اين متن، بيشتر مسالهاى سياسى است تا مسالهاى علمى. به عبارت ديگر، در اينجا معيارها بيشتر وابسته به پيشنيازهاى كنش هستند تا وابسته به تامل فىنفسه. به عقيده من، نظراتى كه لومان در اينجا ارائه مىدهد آنقدرها كاربردى در حل مسايل استراتژيك ندارد (هرچند اين امر را نبايد كاملا منتفى شده دانست) كه در شكلگيرى موفقيتآميز هويتهاى كنشگران سياسى; يعنى كارى كه در سياستبراى كنش موفقيتآميز مؤلفهاى كافى نيست ولى مؤلفهاى ضرورى است. بىترديد، لومان قويا نمىگويد كه امروزه چارچوب مفهومى تقسيمبندى دوگانه دولت / جامعه مدنى مىبايستبه بنيان تامل در خود سياسى بدل شود; او فقط با وضوح هرچه تمامتر راه را براى چنين امكانى باز مىگذارد. با وجود اين، كار خود را با در نظر گرفتن مفهوم خود دولت پيش مىبرد. بنا به نظر لومان امروزه اين مفهوم فقط درون نظام سياسى، به عنوان مفهومى از نظريه سياسى، داراى جايگاهى نظرى است. اما در حال حاضر نمىتوان مفهومى را جايگزين مفهوم دولتبه طور كلى كرد. شكل «تامل در خود» خردهنظام سياسى يگانه شكل در دسترسى است كه با توسل به آن مىتوان درباره وحدت نظام دستبه مفهومپردازى زد. (32) با اين حال، لومان اشاره مىكند كه حتى در فرآيندهاى درونى ارتباطات نظام سياسى، به صورت اجتنابناپذيرى مشاهده مىشود كه مفهومى مثل «دولت» كه به شبكهاى از سازمانهاى مشخص و معين دلالت دارد نمىتواند كليه ارتباطات سياسى ممكن را در خود بگنجاند. و به اين ترتيب، لومان با سرنخى كه از ماكس وبر به دست مىآورد، اشاره مىكند كه [ امر ] سياسى، ( the political ) مدتهاست كه مجددا به عنوان «متمايل بودن به دولت» تعريف مىشود. از اين رو، اين تعريف مجدد به حوزههايى از جامعه اشاره مىكند كه با سياست و جامعهشناسى سياسى مربوطاند و در عين حال به شكلى سازمانيافته و در واقع به شكلى حقوقى خارج از محدودههاى دولت و قانون عمومى، ( public law ) هستند. به نظر من، مقوله جامعه مدنى هنوز هم يكى از بهترين مفاهيم سياسيى است كه ما براى تعريف اين حيطه در دست داريم. يقينا نمىتوان مدعى شد كه مفهوم جامعه مدنى در كنش سياسى همانقدر بديهى است كه مفهوم دولت. حق با لومان است وقتى استدلال مىكند كه اصطلاح دولت هيچگاه جايگزين تمام و كمالى نيافته است مگر «نظامهاى سياسى» كه دقيقترين مقوله علمى اجتماعى براى «امر سياسى» است. با وجود اين، نظريهپردازان مختلف در زمانهاى مختلف ترجيح دادهاند از اصطلاحاتى مثل «مجموعههاى واسط»، ( intermediary bodies ) و «انجمنهاى كثرتگرا» و «جنبشهاى اجتماعى» و «سيطره عمومى» (فقط به برخى از مهمترين اصطلاحات اشاره مىشود) براى توصيف ابعاد از حيث قضايى خصوصى و غيردولتى زندگى سياسيى استفاده كنند كه بقاى حيات آن به واسطه حقوق اساسيى (در وهله اول حقوق مربوط به انجمنها و تجمعات و گفتار و نوشتار) تضمين و فراهم شده است كه از سوى ماموران دولت پذيرفته شده است. استفاده از مفهوم جامعه مدنى به جاى اين مفاهيم نظرى جايگزين، فوايد و مضراتى دارد. اين مقوله بدون آنكه فرض بگيرد كه جامعه در همه زمانها خود را از طريق بسيجبه شيوهاى سياسى باز مىنماياند، براى جنبشهاى اجتماعى و ابتكار عملها جا باز مىگذارد و ارتباطات اجتماعى و ارتباطات عمومى را در چارچوب واحدى با يكديگر تركيب مىكند، چارچوبى كه نيازى ندارد نه سازمانسازى را به ارتباطات دموكراتيك و نه سيطره عمومى را به منافع سازمانى تقليل دهد. با وجود اين، بكارگيرى مقوله جامعه مدنى همان زيانهاى استفاده از نظريهاى با پيچيدگى سطح پايينتر را دارد هنگامى كه نه فقط در مورد تحليل علمى بلكه حتى در مورد رهيافت نظرى تفكيكيافتهترى به كار گرفته مىشود، رهيافتى كه با انجمنها و جنبشها و امور عمومى سروكار دارد بىآنكه آنها را در مفهومى فراگير و جامع ادغام كند. واضح است كه در جايى كه امكان استفاده از نظريات پيچيدهتر حتى در نظام سياسى وجود دارد لومان مايل نيست از نظرياتى با پيچيدگى كمتر استفاده كند - بدون در نظر گرفتن آنچه كنشگران سياسى در عمل در گفتارشان به آن اشاره مىكنند. هنگامى كه تصميم گرفته مىشود در مفهومپردازى از نظريهاى با پيچيدگى كمتر استفاده شود، يقينا براى انجام اين كار بايد دليلى متقاعدكننده وجود داشته باشد كه دلبخواهى نباشد. در مورد مفهوم جامعه مدنى چنين دليلى وجود دارد. لومان هرچند غيرعامدانه، اين دليل را در ارتباط با مفهوم امر عمومى، ( public ) مهيا كرده است. (33) از نظر لومان الگوى قرن هجدهمى و ليبرال يا همان سيطره عمومى، ( public sphere ) كه هابرماس آن را توصيف كرده است محكوم به شكستبود، چرا كه پيشفرض آن انديشه ارتباطات اجتماعى تفكيكنيافتهاى بود كه ظهور ارتباطات تخصصىشده و دقيق در حيطههاى متفاوت و گوناگون آن را منسوخ كرد، يعنى تفكيكيافتگى در اجتماعات علمى و هنرى و حقوقى و بسيارى از اجتماعات عمومى بالقوه ديگر. (34)
به هر حال، معلوم شد كه لومان اشتباه قاطعى كرده بود. علىرغم تحسين بجاى او از رشد اجتماعات عمومى، ( publics ) تفكيكيافته و تخصصى و ستايش او از بحثهاى هابرماس جوان در مورد تغيير شكل اجتماعات عمومى غيرتخصصى - تغيير شكلى كه تحت تاثير دموكراتيزه شدن و تعاونگرايى و صنعت فرهنگسازى و روابط عمومى و تبليغات عمومى حاصل شده است - نمىتوان گفت كه اجتماعات عمومى غيرتخصصى محو شده است، و در ضمن ادعاى ماهميتشدن آن اصلا قانعكننده نيست. در همه كشورهاى دموكراتيك در كنار حيطههايى كه در آنها آگهيها و روابط عمومى و تبليغات غالب هستند، سيطره مهمى وجود دارد كه در آن سياستمداران و روشنفكران و ديگران در سطح والايى به بحث و مجادله سياسى ادامه مىدهند و اين مجادلهها فاقد تاثيرات سياسى نيستند. سازماندهى اجتماعات عمومى بديل در ديكتاتوريهاى در حال زوال نشانگر جذابيت اين الگو در جاهايى است كه در آن اجتماعات تخصصى اغلب در معرض هيچ تهديدى نيستند (البته استثنائاتى وجود دارد!). اجتماعات عمومى براى بازتوليد خود نيازمند چارچوبهاى سازمانى هستند. اين امر دليل ديگرى استبر اينكه لومان اجتماعات ليبرال تفكيكنيافته را پايدار نمىداند. اين حوزه، برخلاف حوزههاى علم و هنر و قانون و دين، يقينا توسط مجموعهاى تخصصى از نهادها حمايت نمىشود. شايد بتوان گفت كه سازمانهاى نشر و دانشگاهها يكى از كارهايشان حمايت از حوزه غيرتخصصى، معالوصف، با نفوذ مباحثه سياسى است. ولى سازمانهاى نشر و دانشگاهها به تنهايى اين كار را نمىكنند. از شبكهها و كلوپهاى غيررسمى و گروههاى بحث كه تحتحمايت تعدادى از سازمانهاى تخصصى ديگر هستند (مثل كليساها و اتحاديهها) گرفته تا جنبشها و ابتكار عملهايى كه حول محور مسالهاى يا مسايلى پيچيدهتر پديد مىآيند، سيطره عمومى تفكيكنيافته داراى تنوع عظيمى از منابع سازمانى است كه از آن سيطره محافظتبه عمل مىآورند. به سبب وجود اين منظومه است - چارچوب سازمانى و نهادى از حيثحقوقى تثبيتشده (باز هم نقش حقوق در اينجا مهم است) كه حامى ارتباطات سياسى و غيرتخصصى و غيردولتى است - كه بسيارى از كنشگران سياسى معاصر در ارتباطاتى درگير شدهاند كه به آن جامعه مدنى گفته مىشود. مسلما فقط لومان نيست كه به تامل در خود اين كنشگران كمك مىكند بلكه علوم اجتماعى نيز مىتواند به اين امر «يارى رساند». من در اينجا به طور خلاصه برخى از اساسيترين كمكهايى را كه مىتوان از نظرات لومان (علىرغم ميل او) گرفتبرجسته مىكنم; زيرا برخلاف سيطره اقتصاد، علوم اجتماعى هيچ راهى براى محدود كردن يا كنترل يارانه خود به ساير حوزهها ندارد. (1) نظريه جامعه مدنى نمىتواند به پيچيدگى دستيابد يعنى نمىتواند به پاى تفكيكيافتگى تحليلى نظريه علمى - اجتماعى كاركردگرا برسد، اما مىتواند برخى از عناصر را كه راه را براى تفكيكيافتگى بيشتر بازمىگذارند از آن اخذ كند. اين امر امكان رفتن از دوگرايى سادهانگارانه مدل دولت / جامعهمدنى را به سمت چارچوب سهگراى دولت / اقتصاد / جامعه مدنى فراهم مىكند. به علاوه، بكارگيرى نظريه كاركردگرا درباره رسانههاى جمعى به عنوان جايگزينى براى ارتباطات زبانى معمولى، امكان مفهومپردازى وجوه متفاوت كنش هماهنگ را در هريك از اين سه سيطره فراهم مىكند. (2) ما همچنين مىتوانيم به شيوهاى معقول به وراى بحث ادغام اشميتى نظرى بيفكنيم كه حاصل بينشهايى بسيار اساسى درباره ماهيت افزايش مداخله دولت و تعاونگرايى است. لومان به ما مىآموزد كه بر تعداد فزاينده رخدادهاى ممكن در قلمرو هريك از سيطرههاى اجتماعى نگاهى بيفكنيم; قبل از آنكه تصميم بگيريم، حيطههاى مهم جديد متداخل باعثخلق «ادغام» ميان سيطرهها مىشوند. (3) ما به كمك لومان به بينش مهمى درباره وضعيت اجتماعى امكان وجود حقوق بنيادى، ( fundamental rights ) دست مىيابيم. لومان به ما كمك مىكند كه حقوق را نه فقط شيوهاى براى قدرتبخشى به سيطرههاى گوناگون غيردولتى جامعه بدانيم بلكه آن را به مثابه مكانيزمهاى تفكيكيافتگيى تلقى كنيم كه دولت را نيز كمك مىكند تا از شر عوارض جانبى كژكاركردى گرايش «امپرياليستى» خود به سياسى كردن كل زندگى اجتماعى رها شود. از اين رو، ما مىآموزيم كه حقوق، نوعى بده - بستان مثبتبا قدرت دولتى است نه بده - بستانى كه جمع جبرى آن صفر باشد، ( Zero sum games ) و مىفهميم كه چرا دولتيا هيئت قانونگذار بايد خود را محدود كند و مسئوليت ناتواناييهاى خود را بپذيرد. (4) دست آخر ما به آن شيوه از مفهومپردازى درباره تنظيمات روان و غيرمتجاوزانه، ( soft and non-intrusive ) سيستمها دست مىيابيم كه با خودتنظيمى آنها سازگار باشد. اين انديشه را نظريهپردازان قانون تاملى، ( Reflexive Law ) مثل تيوبنر، ( Teubner ) و ويلكه، ( Willke ) از آثار لومان اخذ كردهاند; انديشهاى كه به ما اجازه مىدهد تا نگاهى بيندازيم به فراسوى تقسيمبندى دوگانه غيرقابل قبول اقتصاد كاملا تنظيمنشده - كه ايدئال ليبراليسم اقتصادى است - و بوروكراتيزه شدن دولتى زندگى اقتصادى - نوشداروى دموكراسى اجتماعى سنتى. فقط اين استراتژى مفهومى است كه به طرفداران جنبشهاى اجتماعى جديد و طرفداران ابتكار عمل شهروندان بديلهايى را ارائه مىكند تا آنان فقط دستبه استراتژيهاى دفاعى مطلق نزنند يا حتى بدتر به نظريههاى پرخاشگرايانهاى متوسل نشوند كه تفكيكزدايى اجتماعى را قوت مىبخشد. من اين چهار مثال را برگزيدم، زيرا با وجود آنكه بر بسيارى از نكات ديگر هم مىشد تاكيد كرد، ولى ديدگاه اصلى من و ژان كوهن در كتاب جامعه مدنى و نظريه سياسى بيش از هر چيز اين بصيرتها را مديون لومان است. من بر اين عقيدهام كه هريك از اين نكات را مىتوان در نظريهسازيى با هدف عملى و سياسى بكار گرفت. آنها به عنوان ملاك و معيار نيز مىتوانند به كار گرفته شوند، ملاك و معيارى كه به كمك آن مىتوان ساير رهيافتها در نظريه سياسى را نقد كرد. من تا به حال به چهار گونه از چنين رهيافتهاى نظرى اشاره كردهام: مدل دوگانه دولت و جامعه مدنى; بحث ادغام; برداشت جمع جبرى صفر از حقوق، برداشتى كه نمىتواند تصويب و اجراى حقوق بنيادى را توسط دولت تبيين كند (يا به آن اعتماد كند!); و دستآخر هم حمله نئوليبرالى به دولت رفاه عامه و دفاع محافظهكارانه از آن. از اين رو، رابطه علوم سياسى و نظريه سياسى آشكارا مىتواند رابطهاى انتقادى نيز باشد، در اين معنا كه برملاكننده مفروضات شناختى ترديدآميزى باشد كه بنيان بسيارى از مهمترين نظريههاى سياسى است. با وجود اين، بدون شك هدف چنين نقدى نمىتواند ابطالپذيرى علمى باشد. برداشتهاى منسوخشده مورد نظر صرفا هنگامى رها مىشوند كه نظريه سياسى بديلى به كنشگران مربوطه ارائه شود - مىتوان به اين مساله اميدوار بود - نظريهاى كه در عين حال كه داراى پيچيدگى بيشترى باشد ولى قدرتى برابر براى هويتبخشى نيز داشته باشد. آيا به هيچ طريقى ممكن است كه نظريه سياسى بتواند به نظريهاى علمى درباره سياست چيزى بياموزد يا به آن كمك كند؟ لومان بايد به اين پرسش پاسخ گويد. ولى من ترديد دارم كه او اين نوع چيزآموزى را صرفا در اين معنا بپذيرد كه علم نيازمند آن است كه سياست را فقط در آينه كنشهاى مشاهده خود و تامل در خود ببيند. از نظر من، چنين مصالحهاى به حد كفايت پيش نمىرود. به هر تقدير، اگر ما دو اصلى را كه صرفا نقش كوچكى در بحث لومان دارند بازمىشناختيم برداشت لومان مىتوانست وسعتيابد. نخست من بر اين انديشه تاكيد مىكنم كه علوم اجتماعى صرفا به شيوهاى هرمنوتيكى و فقط به مدد تفسير مىتواند به برخى از ابعاد حيات اجتماعى دستيابد. دوم مىتوانم استدلال كنم كه كنش نيز ابعاد شناختى دارد: كنش از حيث اشكال استراتژيك استدلال، عينىكننده است، و در اين معنا، تفسيرى نيز هست كه نمادها و معانيى را توليد مىكند كه براى ايجاد هويتحياتى و مهم هستند. بعد هرمنوتيكى علوم اجتماعى نمىتواند نسبتبه تفاسير از خود كنشگران بىاعتنا باقى بماند، همانطور كه تاملات استراتژيك كنشگران نمىتواند تحليلهاى علمى و مدلسازى را به حساب نياورد. لومان آشكارا در برابر چنين ملاحظاتى مقاومت نشان مىدهد زيرا برداشت او از نظامهاى خودسازانه بايد بر اين فرض استوار باشد كه هر خرده نظامى از ساير خرده نظامها جدا باقى مىماند و حداكثر صرفا امكان مشاهده دوجانبه را مىپذيرد. من نمىدانم كه اين نظريه چگونه مىتواند دوام آورد در جايى كه مىتوان شواهدى دال بر وجود تداخل مستمرى در بين خرده نظامها آورد، نه فقط شواهدى دال بر تداخل ميان علم و سياستبلكه همچنين ميان حقوق و سياست، ميان سياست و اقتصاد و جز آن. به هر حال، از ديدگاه نظريه سياسى كه در اينجا ارائه شده است، مساله به عنوان مساله محو مىشود، زيرا كه از ديدگاه اين نظريه اشكال كنش متقابل و ارتباط ميان كنشگرانى كه كنش آنها معيار نظامهاى متفاوت كنش را مىپذيرد، جايگاه مشترك خود را در اجتماعات غيرتخصصى و غيرحرفهاى جامعه مدنى مىيابند.
1. Niklas Luhmann, Politische Planung (Oplanden : Westdeutscher, 1971) 36 ; NiklasLuhmann, Differeniation of Society, trans. Stephen Holmes, Charles Larmore ( NewYork:Columbia UP, 1982) 333 . rgen Habermas(Frankfurt/Main: Suhrkamp, 1971 ) 7-8; Soziologische Aufklrung I ( 2. Niklas Luhmann , Moderne Systemtheorien als د Opladen:Westde Form gesamtgesellschaftlicher Analyse, Theorie der Gesellschaft oder Sozialtechnologie, co-author: J 3. Luhmann, Differentiation 161, 295 . 4. Luhmann, Aufklrung 138; Differentiation 19 . 5. Luhmann, Differentiation 193, 338 . 6. Ibid., 341-43 . 7. Ibid., 191, 222, 338 . 8. Ibid., 338 . 9. Of course: Max Weber|s theory of modernity is predicated on this assum 10. Luhmann, Differentiation 140, 378 n3 . 11. Ibid., 236 . 12. Luhmann, Planung 54-55 . 13. Luhmann, Differentiation 128-29 . rgen Habermas, The Structural Transformation of the Public Sphere(Cambrid 14. See of course: J د MIT, 1991 ). 15. See: Luhmann|s chapter ع ffentliche Meinung, Politische Planung . 16. Claus Offe, Strukturprobleme des Kapitalistischen Staates (Frankfurt / Suhrkamp,1972 ). 17. Niklas Luhmann, Legitimations als Verfahren , 2 nd ed. (Darmstadt and N Luchterhand,1975) 160-61 . 18. Niklas Luhmann, A Sociological Theory of Law ( London: Routledge & Keg 1972)149. See: also 283ff . 19. Jurgen Habermas, The Theory of Communicative Action 2: Lifeworld and ACritique of Functionalist Reason , trans. Thomas McCarthy (Cambridge: Polity,1987 ) 186. 20. Niklas Luhmann, Grundrechte als Institution ( Berlin: Duncker & Humblo 21. Habermas, Theory of Communicative Action 2 chapter 8 . 22. See: Jean Cohen and Andrew Arato, Civil Society andPolitical Theory ( MIT,1992 ). 23. See: B. Pokol, P إ nz إ s politika (Budapest: Aula, 1993) 68-70 . 24. See: in particular chapters 1-3 of Niklas Luhmann|s Political Theory in the Welfare State(NewYork: de Gruyter, 1990 ). 25. Luhmann, Political Theory in the Welfare State 24-25, 54-56, 107-09