بیم و مدرنیزاسیون تأملی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بیم و مدرنیزاسیون تأملی - نسخه متنی

دبورا لاپتن/ ترجمه: مریم رفعت جاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيم و مدرنيزاسيون تاملى

نوشته دبورا لاپتن

ترجمه مريم رفعت‏جاه

شارحان ديدگاه جامعه بيم‏زده ( risksociety ) عمدتا به شيوه‏هايى علاقه‏مندند كه در آن مفهوم بيم به وضعيت مدرنيته متاخر ربط داده مى‏شود.اين ديدگاه، رويكردى براى بررسى امور سياسى و معانى رايج در سطح كلان و استراتژيهاى بيم ارائه مى‏نمايد. شارحان «جامعه بيم‏زده‏» بر فرآيندهايى چون فردى‏شدن، تاملى بودن ( reflexivity ) و جهانى شدن به مثابه عواملى كه در «جامعه بيم‏زده‏» ملتهاى غربى گرد هم مى‏آيند تاكيد مى‏كنند.در اين مقاله به بررسى بينشهايى مى‏پردازيم كه دو شارح مهم تز «جامعه بيم‏زده‏» ، الريش بك ( Ulrich Beck ) و آنتونى گيدنز ( Anthony Giddens ) ارائه كرده‏اند.اگرچه آنها در بدو امر شناخت‏خود را از بيم و مدرنيته متاخر به طور جداگانه گسترش دادند، اما از آنجا كه نوشته‏هاى بك و گيدنز نكات مشترك بسيارى با يكديگر دارد، تصميم گرفتيم كه در اين مقاله آراء آنان را در كنار يكديگر مورد بررسى قرار دهيم.با اين حال، همچنان كه در پايان اين گفتار يادآور شده‏ايم، تفاوتهاى مهمى نيز در نوشته‏هاى آنان وجود دارد كه نيازمند تذكر است.

بِك و جامعه بيم‏زده

جامعه‏شناس آلمانى الريش بك در مورد مطالب جامعه‏شناختى مربوط به بيم، به شخصيت‏برجسته‏اى بدل شده است.ترجمه انگليسى‏كتاب او جامعه بيم‏زده: به سوى مدرنيته‏اى نوين، نخستين‏بار در سال 1992 چاپ شد (نسخه اصلى آلمانى آن شش سال پيش از آن منتشر شده بود) و بحثهاى زيادى را درباره ماهيت‏بيم در جوامع معاصر غربى برانگيخت.به دنبال آن، بك كتابهاى ديگرى درباره جنبه‏ها و ابعاد مختلف بيم نوشته كه تعدادى از آنها به زبان انگليسى برگردانده شده‏اند.اين آثار شامل مدرنيزاسيون تاملى (كه در سال 1994 با آنتونى گيدنز و اسكات لش ( Scott Lash ) نوشته شد)، آشوب عادى عشق (كه در سال 1995 با همراهى اليزابت‏بك گرنشايم ( Beck-Gernsheim ) نوشته شد) و سياست‏بوم‏شناختى در عصر بيم (1995) مى‏شود.همچنين شمارى مقالات در مجلات و برخى از فصول كتابها درباره اين موضوع را نيز شامل مى‏شود.

(به عنوان مثال نگاه 1996 و b 1996.) بك در اين آثار استدلال مى‏كند كه افراد در جوامع معاصر غربى در دوره‏اى در حال گذار زندگى مى‏كنند كه در آن جامعه صنعتى در حال تبديل به جامعه‏اى بيم‏زده است.در اين دوره گذار، توليد ثروت، ملازم بيمهاست، بيمهايى كه به منزله پيامد مدرنيزاسيون در حال گسترش‏اند.بنابراين مشكل اساسى جوامع غربى توليد و توزيع كالاهايى مانند ثروت و اشتغال در وضعيتهاى كميابى (همچنان‏كه در اوايل مدرنيته وجود داشت و هنوز هم در كشورهاى در حال توسعه باقى مانده است) نيست‏بلكه ممانعت‏يا به حداقل رساندن زيانها ( bads ) ، يا به عبارت ديگر بيمهاست.امروزه مناقشات و درگيريهاى مربوط به بيم بر عرصه‏هاى عمومى و سياسى و خصوصى در حال سيطره يافتن است.از اين رو افرادى كه در اين جوامع زندگى مى‏كنند، آگاهى بيشترى از بيم پيدا مى‏كنند و مجبور مى‏شوند كه در زمينه‏هاى روزمره و عادى با بيمها مواجه شوند: «هر كس به نوعى گرفتار پيكارهاى تدافعى گوناگون و در انتظار ظهور نوعى خصومت در شيوه زندگى و تغذيه خود است‏» (بك، 1994 : 45) .

بك در بيشتر نوشته‏هايش رويكردى رئاليستى به بيم را نمايان مى‏سازد.براى او بيم، كلمه ديگرى براى مخاطره ( hazard ) يا خطر ( danger ) است. (2)

او مدعى است كه «بيمهاى مدرنيزاسيون تهديدهايى بازگشت‏ناپذير براى حيات گياهان، جانوران و موجودات انسانى هستند» (بك، b 1992 : 13). از بسيارى جهات او خشم خود را از سرشت هماره مخاطره‏آميز زندگى در مدرنيته متاخر آشكار مى‏سازد و بينشى آخرالزمانى ( apocalyptic ) از اين كه چگونه مخاطره‏ها و خطرات مى‏توانند نوع بشر و ساير موجودات زنده را نابود كنند، ارائه مى‏دهد.با اين حال اين رويكرد رئاليستى هميشه در سرتاسر آثار او حفظ نمى‏شود.

در بخشهايى از نوشته‏هاى بك فرآيندهاى فرهنگى و اجتماعيى كه ميانجى فهم و ادراك بيم هستند، مورد تاكيد قرار گرفته است; بنابراين او نوع ضعيفى از ساختگرايى اجتماعى ( social constructionism ) را آشكار مى‏سازد.براى مثال در جامعه بيم‏زده او از يك جهت‏يادآور مى‏شود كه ميان بيم فى‏نفسه و «برداشتى كه عامه از آن دارند» تفاوت وجود دارد و سپس توضيح بيشترى داده و مى‏گويد «مشخص نيست كه آيا اين خود بيمها هستند كه تشديد شده‏اند يا نظر ما درباره آنها تشديد شده است‏» ، b ) 1992 : 55، تاييد از خود بك است) .

«بيمها، بيمهايى در معرفت هستند.بنابراين برداشتها از بيم و خود بيمها چيزهاى متفاوتى نيستند بلكه يكى هستند» ، b ) 1992 : 55). بك در مقاله بعدى‏اش، به گونه مشابهى استدلال مى‏كند كه بيمها «برساخته‏هاى اجتماعيى هستند كه به گونه‏اى استراتژيك در حوزه عمومى، تعريف يا لاپوشانى و يا دراماتيزه مى‏شوند و اين كار به كمك مواد و مصالح علمى كه به همين منظور فراهم شده انجام مى‏گيرد» ، a ) 1996 : 4). بك در سياست‏بوم‏شناختى (1995) دو رويكردى را كه به نظر او مهمترين رويكردهاى تفسير بيم هستند، با هم مقايسه مى‏كند: «عينى‏گرايى علمى - طبيعى در مورد مخاطره‏ها» (اصطلاح بك براى رويكرد رئاليستى) و «نسبى‏گرايى فرهنگى درباره مخاطره‏ها» (اصطلاح او براى رويكرد ساختگرايى اجتماعى «قوى‏») .او معتقد است هر دو رويكرد داراى نقاط قوت و ضعف است.

او استدلال مى‏كند كه «عينى‏گرايى علمى - طبيعى‏» سودمند است زيرا با استفاده از نيروى تكنيكى مشاهده، اندازه‏گيرى و محاسبه به شناسايى بيمها نائل مى‏شود.مخاطره‏ها براى اين‏كه اساسا «درك‏پذير» شوند مستلزم مقوله‏هاى علمى - طبيعى و ابزارهاى اندازه‏گيرى‏اند» (1995: 162) .با اين حال ضعف عينى‏گرايى در آن است كه به سبب جست‏وجوى عينيتى بيطرفانه، نمى‏تواند مانند ساير ديدگاههاى مربوط به بيم، شيوه‏هايى را بازشناسد كه در آنها «واقعيتهاى علمى‏» در زمينه‏هاى فرهنگى - سياسى جاى مى‏گيرند و تفسير مى‏شوند: «نه آزمايشها و مدلهاى رياضى مى‏توانند اثبات كنند كه موجودات بشرى چه چيزى را بايد بپذيرند و نه به هيچ صورتى مى‏توان محاسبات مربوط به بيم را صرفا در اصطلاحات تكنيكى و بوروكراتيك فرمول‏بندى كرد، زيرا آنها آن پذيرش فرهنگى را كه قرار است ايجاد كنند، بديهى فرض مى‏كنند» (1995: 91) .

رويكرد «نسبى‏گرايى فرهنگى‏» از نظر بك به درستى بر جنبه‏هاى زمينه‏اى ( contextual ) واكنشهاى به بيم‏زده تاكيد مى‏كند و خاطرنشان مى‏سازد كه آنچه در يك دوره تاريخى موجب نگرانى يك گروه اجتماعى مى‏شود ممكن است در گروه ديگر ايجاد نگرانى نكند.از اين ديدگاه در حال حاضر محاسبات بيم، ديگر در مقام داور قرار نمى‏گيرند، بلكه همچون يك طرف قضيه در درگيريها هستند كه برحسب درصدها، نتايج‏حاصل از آزمايشها و برآوردها و نظاير آن نمايش داده مى‏شود» (بك، 1995 : 92) .با وجود اين، او اين رويكرد را، رويكردى مى‏داند كه غالبا بسيار نسبى‏گرا مى‏شود و بر اساس منظرى كه اتخاذ مى‏كند هر چيزى را مى‏تواند به طور بالقوه در مقوله خطرناك جاى دهد.در نتيجه اين رويكرد از عهده بازشناسى سرشت ويژه مخاطره‏هاى «واقعى‏» معاصر برنمى‏آيد.بك در پى آن است كه هر دو رويكرد را در آنچه كه خودش آن را «رويكردى جامعه‏شناختى‏» مى‏نامد، تلفيق كند» (1995 : 76) .او با قبول اين ايده كه بيمهاى واقعى وجود دارند رويكرد «عينى‏گراى علمى - طبيعى‏» را نگه مى‏دارد اما با دست زدن به اين استدلال كه در جوامع غربى در مقايسه با دوره‏هاى قبلى مفهوم‏پردازى و پرداختن به سرشت و علل بيمها متفاوت است، ديدگاه «نسبى‏گرايى فرهنگى (به عبارت ديگر موضع ساختگراى اجتماعى ضعيف) را وارد نظريه خود مى‏كند.

بك به «تمايل فرهنگى‏» اى علاقه‏مند است كه افراد و گروههاى اجتماعى براى مهم شمردن برخى بيمها به عنوان امرى مهم و مورد غفلت قرار دادن برخى ديگر از خود نشان مى‏دهند.براى مثال، او مى‏پرسد چرا مساله نابودى جنگلها (به ويژه در كشور خود او آلمان) چنين توجهى را به خود جلب نموده در حالى كه مخاطره‏هاى ديگرى چون هلاكت تعداد زيادى از مردم در جاده‏ها، وسيعا ناديده گرفته مى‏شود; دليل آن اين است كه تخريب و اعتراض به شيوه‏اى نمادين وابسته به يكديگرند.نمادهايى كه يك عصب فرهنگى را متاثر مى‏كنند و موجب هشدار مى‏شوند - كه غيرواقعى و فوق واقعى بودن مخاطره‏ها در زندگى روزمره را خرد كرده و آن را قابل فهم مى‏سازند - جريان تجريدى بودن، غيرقابل فهم بودن و لمس‏ناپذيربودن فرآيند تخريب كه صنعت پيشرفته مخاطره‏ها آن را زنده نگه مى‏دارد اهميتى كليدى مى‏يابند (بك، 1995 : 47) .

بنابراين تصاوير فكها يا جنگلهاى در حال نابودى نمايانگر گستردگى و عظمت‏بيمهايى است كه ما را احاطه كرده و امر فهم‏ناپذير را به امر فهم‏پذير بدل كرده و همچنين هدفى در اختيار ما مى‏گذارد كه احساس موهومى از كنترل را به طرف آن نشانه برويم.يكى از واكنشهاى معمول در برابر خطرات شديد اين است كه وجود آنها را به مثابه نوعى سازوكار روانشناختى محافظت از خود و كوششى براى تداوم احساس بهنجار بودن انكار كنيم.هدفهاى نمادين آلايندگى به ما كمك مى‏كنند تا با متمركز كردن توجه خود بر روى آنها و ناديده گرفتن بقيه خطرها اين كار را به انجام برسانيم (بك، 1995 : 9- 48) .

بك تصديق مى‏كند كه تمامى جوامع در همه دورانهاى تاريخ بشر، به لحاظ حيات و سلامت، در معرض تهديد بوده‏اند و بنابراين مى‏توان آنها را «جوامع بيم‏زده‏» توصيف كرد.با اين حال او اصطلاح «جامعه بيم‏زده‏» را منحصرا براى توصيف روندهاى دوران معاصر به كار مى‏گيرد.بك براى بررسى، بيمها را در سه دوران از هم متمايز مى‏كند: جوامع ماقبل مدرن، جوامع مدرن اوليه و جوامع معاصر يا جوامع مدرن متاخر. (همچنين در آثارش به جوامع ماقبل صنعتى، دوران صنعت‏گرايى نخستين و صنعت‏گرايى متاخر اشاره مى‏كند.) او براى مدرنيته متاخر، ويژگيهاى متعدد متمايزى تعريف مى‏كند و آنها را با دوران مدرنيته اوليه مقايسه مى‏نمايد.در اين ميان يكى از تفاوتهاى عمده آن است كه خطرها و مخاطره‏ها در جوامع معاصر - مهمتر از همه مسايل زيست‏محيطى مانند آلودگى هوا و آب، تشعشعات يونيزه‏كننده و تركيبات شيميايى سمى در مواد غذايى - به طور قابل ملاحظه‏اى با دوره‏هاى قبلى فرق كرده است.بك مدعى است كه از اواسط سده بيستم جامعه صنعتى در مقياسى وسيع و بى‏نظير با تهديدهايى به حيات بشر مواجه بوده است.برخلاف بيمهاى شخصى كه در اوايل صنعتى شدن ايجاد مى‏شد، حد و مرز چنين تهديدهايى را، نه به لحاظ فضايى و نه زمانى و نه اجتماعى، نمى‏توان معين كرد.عظمت و ماهيت جهانى بيمها چنان‏اند كه تعيين كميت و ممانعت و اجتناب از آنها روز به روز دشوارتر مى‏شود.مخاطره‏هاى معاصر، در حال حاضر، بيشتر رويدادهايى بى‏انتها هستند تا وقايعى كه فرجام آنها قابل پيش‏بينى است.بك درباره اين كه «سطوح بالاتر و بالاترى از مخاطره‏ها تبديل به هنجار مى‏شود» سخن مى‏گويد (بك، 1995 : 13) .او استدلال مى‏كند كه در دوران معاصر، مخاطره‏ها بسيار آخرالزمانى‏تر از دوران قبلى هستند و همه صور حيات روى كره زمين را به نابودى تهديد مى‏كنند.

از اين گذشته، بك، محاسبه‏پذيرى مخاطره‏هاى دوره معاصر را با مخاطره‏هاى دوره‏هاى قبلى مقايسه مى‏كند.او شيوه‏هاى انديشيدن به تهديدها و مخاطرات و نيز شيوه برخورد با آنها را در جوامع ماقبل مدرن و مدرنيته اوليه با هم مقايسه مى‏كند.در جوامع ماقبل مدرن تهديدهاى معمول و متداول (طاعون، خشكسالى، بلاياى طبيعى، جنگها، همچنين جادو، خدايان و شياطين) محاسبه ناشدنى انگاشته مى‏شدند زيرا اين تهديدها به علتهاى خارجى و فوق طبيعى نسبت داده مى‏شدند.از طريق فرآيندهاى مدرنيته كه در صنعت‏گرايى اوليه رخ داد، به هر روى اين تهديدها در جريان توسعه كنترل عقلانى ابزارى، به بيمهايى محاسبه‏پذير تبديل شدند (بك، 1995 : 30) .بيمها در دوره مدرنيته اوليه، امور تعيين‏شدنى و غيرقطعى محاسبه‏پذير فهميده مى‏شدند و به منزله محصول انتخاب اجتماعى در نظر گرفته مى‏شدند كه مى‏بايست در برابر فرصتها سبك و سنگين و سنجيده و پذيرفته مى‏شدند و با آنها مقابله مى‏شد يا صرفا به افراد تحميل مى‏شد (1995 : 77) .

بر اساس ديدگاه بك در دوره مدرن متاخر، بنيادهاى منطق بيم به آن صورتى كه در مدرنيته اوليه توسعه يافته بود، واژگون شده يا به حالت تعليق درآمده است.در «جامعه بيم‏زده‏» روشهاى مدرنيستى محاسبه بيم، ديگر كارآيى ندارد.بيمهاى جامعه مدرن متاخر به سبب ماهيت غيرمحلى و آثار بالقوه درازمدتى كه دارند، به سادگى قابل محاسبه نيستند: «اين ويژگى را با ارجاع به مثالى واحد مى‏توان نشان داد: امروز برخى از آسيب‏ديدگان سانحه چرنوبيل با آن كه سالها از آن مى‏گذرد، هنوز حتى متولد نشده‏اند» (بك، 1996 : 31) .هنگام وقوع بدترين فاجعه يا حادثه ممكن (مانند سوانح ناشى از سلاحهاى هسته‏اى، زيستى و شيميايى كه نابودى و هلاكت توده‏هاى وسيع مردم را در پى دارد) كه تاثيرات آن طولانى‏مدت، جبران‏ناپذير و محاسبه‏ناشدنى است، هيچ نهادى وجود ندارد كه بتواند از آن ممانعت كند يا تاثيرات مخرب آن را جبران كند.در چنين سناريويى، با توجه به عظمت آن تهديد مشكل مى‏توان علت واحدى را مشخص كرد و تقصير را به گردن آن انداخت‏يا غرامت مالى خسارتهاى واردشده را تعيين و پرداخت نمود، a ) 1996 : 15). بنابراين قواعد انتساب و عليت كه در دوران مدرن اوليه رايج‏بودند، در مواجهه با جهانى شدن بيم از اعتبار افتادند.همچنانكه نظامهاى ايمنى كه زمانى با بيم سروكار داشته مانند بيمه و برنامه‏هاى پرداخت‏خسارت نيز كارآيى خود را از دست دادند.مخاطره‏هاى معاصر را فقط با استفاده از ابزارهاى تكنولوژيك مى‏توان كاهش داد اما هيچ‏گاه نمى‏توان به طور كامل آنها را از ميان برداشت (بك ، 1995 : 7- 76) .

در «جامعه بيم‏زده‏» به سبب پيچيدگى جامعه و دانش فنى ارزيابى بيم به ميزان زيادى با ابهام و ترديد مواجه است.در ايام اوليه صنعتى شدن، بيمها و مخاطره‏ها در معرض درك حواس بودند - آنها را مى‏شد بوييد، لمس كرد، چشيد يا با چشم غيرمسلح مشاهده كرد.در مقابل، امروزه بسيارى از بيمهاى مهم از درك و فهم ما مى‏گريزند زيرا در قلمرو فرمولهاى فيزيكى و شيميايى متمركز شده‏اند (مانند تركيبات سمى در مواد غذايى يا تهديد هسته‏اى) (بك، b 1992 : 21). اين بيمها به جاى آن‏كه در تجربيات روزمره وجود داشته باشند در دانش علمى جاى گرفته‏اند.دانشهاى تخصصى در مواجهه با يكديگر دچار تضاد مى‏شوند و به مناقشه بر سر ديدگاهها و شيوه‏هاى محاسبه و نتايج منجر مى‏شوند.اين امر عمل را فلج مى‏كند.علم به تنهايى از پاسخگويى به سرشت پهن دامنه و نامعين مخاطرات معاصر ناتوان است.فرضيه‏هاى مربوط به ايمن‏سازى اين مخاطرات را نمى‏توان به شيوه تجربى آزمود و قدرت مداخله علم در زمينه‏اى كه در آن، دنيا آزمايشگاهى براى آزمودن نحوه تاثير خطرها بر روى جمعيتها شده، اندك و ناچيز است.در نتيجه دانشمندان در مورد ارزيابيهاى مربوط به بيم اقتدار خود را از دست داده‏اند; محاسبات دانشمندان، بيش از پيش، توسط گروهها و فعالان سياسى به مبارزه خوانده مى‏شود (1995 : 6- 125) .

بنابراين، سرشت چنين مخاطره‏هايى مفهوم بيم را به برداشت ماقبل مدرن از «ناامنيهاى محاسبه‏ناپذير» بازمى‏گرداند.همانطور كه در مورد اين نوع مخاطره‏ها معمول است، آنها منطق اجتماعى محاسبه و پيش‏بينى بيم را بى‏اثر مى‏سازند (1995 : 77) .با وجود اين، شيوه‏هاى در نظر گرفتن و مقابله كردن با مخاطره‏هاى معاصر با ديدگاههاى دوران ماقبل مدرن يكسان نيست.مفهوم طبيعت، شياطين يا افعال خداوند كه افراد جوامع ماقبل مدرن را هراسان مى‏كرد، مفهومى فوق‏طبيعى است.در آن زمان طبيعت و خطرهاى آن همچون نيروهايى كه از خارج تحميل مى‏شدند و بنابراين خارج از كنترل انسانها هستند در نظر گرفته مى‏شوند.در مقابل، خطرها و مخاطره‏ها در جوامع مدرن اوليه و جوامع مدرن متاخر همچون توليدات انسانى در نظر گرفته مى‏شوند نه امورى فوق طبيعى.بنابراين آنها به گونه‏اى انگاشته شده‏اند كه انسانها مسئوليت مهار آنها را بر عهده دارند و در اساس مى‏توان از آنها اجتناب كرد يا آنها را تغيير داد.

اين امر، يعنى پيوند يافتن مسئوليت انسانى با مخاطره‏هاى معاصر، تفاوت مهم ديگرى را ميان خطرهاى قديميتر و مخاطره‏هاى دنياى معاصر پديد مى‏آورد.از آنجا كه مخاطره‏هاى معاصر به عنوان پيامد كنش انسانى - و عمدتا رويدادهاى مرتبط با مدرنيزاسيون، صنعتى شدن، شهرى شدن و جهانى شدن - به شمار مى‏آيند، با ايرادها و زيانهاى چنين وقايعى پيوسته مقابله و مبارزه مى‏شود.در حالى كه ممكن است عدم قطعيتها هميشه بخشى از زندگى انسان بوده باشد اما تفاوت مدرنيته متاخر در آن است كه بسيارى از اين امور از رشد دانش انسان برمى‏خيزد (به جاى آن كه توسط آن تخفيف يابد يا برطرف شود) .در واقع حتى بيمهاى گذشته مانند طاعون و سيل و خشكسالى اكنون به ندرت به عنوان افعال خدايان يا شياطين يا نتيجه «طبيعت‏به خطا رفته‏» در نظر گرفته مى‏شوند.در عوض تصور مى‏شود مداخله انسان نقشى اساسى ايفا مى‏كند و حاصل آن، آن است كه طبيعت‏به سبب آن كه با خشونت‏با آن رفتار شده است و به گونه‏اى نامناسب با آن رفتار شده است، تلافى كند و دست‏به انتقام متقابل بزند.

بنابراين در اپيدمى بيماريهاى عفونى باكتريايى، داروهايى مقصر دانسته مى‏شوند كه به باكتريهاى مقاوم در برابر آنتى‏بيوتيك منجر شده‏اند.علت‏سيلها و ريزش كوهها و خشكساليها به پاك كردن بيش از حد زمين از جنگلها و تغييرات آب و هوايى ناشى از گرم شدن كره زمين نسبت داده مى‏شود كه به نوبه خود از آثار جانبى صنعتى شدن به شمار مى‏آيند.بيمها در معناى معاصر خود، اساسا مبتنى بر تصميمها هستند; به ويژه تصميمهايى كه سازمانها و گروههاى سياسى با در نظر گرفتن فوايد تكنيكى - اقتصادى و با ملاحظات مربوط به سودمندى اتخاذ مى‏كنند.نتيجه آن كه «اين تعداد مردگان و مجروحان نيست كه خطرات مگا تكنولوژى را به موضوعى سياسى تبديل مى‏كند بلكه خصيصه‏هاى اجتماعى و خودتوليدگرى ( self-generation ) صنعتى آنهاست كه اين امر را به موضوعى سياسى بدل مى‏كند (بك، a 1992 : 98). مدرنيزاسيون تاملى جنبه‏هاى سياسى بيم و انتقاد از خودى كه به وسيله بيم ايجاد مى‏شود در برداشت‏بك از جامعه بيم‏زده نقش بنيادى دارد.

او بيم را به عنوان شيوه‏اى روش‏مند براى مواجهه با مخاطره‏ها و ناامنيها معرفى مى‏كند كه توسط خود مدرنيزاسيون ايجاد و تعريف مى‏شود.بيمها برخلاف خطرهاى گذشته، پيامدهايى هستند كه به نيروى تهديدكننده مدرنيزاسيون و جهانى ساختن شك به دست آن مربوط مى‏شوند.آنها به لحاظ سياسى تاملى هستند، b ) 1992 : 21). مفهوم بيم با بازانديشى پيوسته است زيرا اضطرابها و نگرانيها درباره بيمها، به مطرح كردن سؤالهايى درباره اعمال متداول و مرسوم مى‏انجامد.در جامعه بيم‏زده، جامعه به سه شيوه تاملى مى‏شود كه خود ناشى از سرشت جديدا جهانى‏شده بيم است.

در وهله نخست جامعه در سطح جهانى به موضوع و مساله‏اى براى خودش تبديل مى‏شود.در مرحله دوم، آگاهى از ماهيت جهانى بيم، انگيزه‏هاى جديدى در جهت توسعه سازمانهاى تعاونى بين‏المللى ايجاد مى‏كند.در مرحله بعدى مرزهاى سياسى رو به محو شدن مى‏گذارند و به اتحاديه‏هاى جهانى منتهى مى‏شوند.به وسيله اين فرآيندها جامعه بيم‏زده به «جامعه جهانى بيم‏زده‏» تبديل مى‏شود كه در آن سيطره عمومى مناقشه و كنش سياسى جهانى مى‏شود; اين امر نوع متفاوتى از شهروندى را به وجود مى‏آورد. «شهروندى جهانى‏» كه در آن شيوه سنتى تعيين هويت كه مبتنى بر زمينه‏هاى محلى بود، جاى خود را به تكيه بر چشم‏اندازى جهانى مى‏دهد.نتيجه اين تغيير، ايجاد اتحاديه‏هاى جديدى متشكل از گروههاى عملگراى موقتى 1996 : 2). بك (1994 ، a 1996) اظهار مى‏كند كه استفاده از واژه «تاملى‏» در مفهوم مدرنيزاسيون تاملى به معناى تامل محض نيست‏بلكه بيشتر به معناى مواجه شدن با خود است.

حركت‏به سوى تاملى شدن پيامدهاى جانبى ناخواسته مدرنيته يا فزونتر مخاطراتى است كه مدرنيته به عنوان بخشى از پروژه خود آن را توليد مى‏كند، b ) 1996 : 28). اين همان فرآيند مدرنيته است كه به طرف بررسى و انتقاد از خود حركت مى‏كند.بنابراين، اين امر فى‏نفسه به معناى رد مدرنيته نيست‏بلكه بيشتر، كاربستى از يكى از اصول مدرنيته بر خود آن است.مدرنيزاسيون تاملى، شامل دو مرحله است: مرحله اول (مرحله واكنش) بخشى از گذار خودكار از جامعه صنعتى به جامعه بيم‏زده است كه در آن بيمها به منزله بخشى از فرآيندهاى مدرنيزاسيون توليد مى‏شوند اما هنوز به موضوعى براى مباحثات عمومى و خصوصى و كشمكشهاى سياسى تبديل نشده‏اند; مرحله دوم عبارت از اين است كه جامعه صنعتى خود را به عنوان جامعه بيم‏زده مشاهده مى‏كند آن هم به همراه بازشناسى فزاينده از خطرهايى كه در مدرنيته نهفته است كه اين امر خود زير ساختارهاى جامعه را مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.بنابراين مدرنيزاسيون تاملى:

تركيبى از واكنش و تامل است كه تا زمانى كه فاجعه صورت خارجى به خود نگرفته، مى‏تواند مدرنيته صنعتى را در مسير انتقاد از خود و تغيير خود قرار دهد.مدرنيزاسيون تاملى، هر دو عنصر را شامل مى‏شود: تهديد واكنش‏گونه بنيادهاى خود جامعه صنعتى از طريق مدرنيزاسيون موفقيت‏آميز فزونتر كه در برابر خطرها كور است، و رشد آگاهى و تامل درباره اين وضعيت (بك، b 1996 : 34). تفاوت ميان جامعه صنعتى و جامعه بيم‏زده در همين تامل انتقادى درباره خطرهاى مدرنيته نهفته است.

از ديدگاه بك مدرنيزاسيون تاملى، به امكان نوعى خودنابودگرى خلاق، براى كل يك دوران، يعنى دوران جامعه صنعتى مى‏انجامد (1994 : 2) .پيشرفت‏به نابودى خود منجر مى‏شود اما نه آن‏چنان كه ماركس پيش‏بينى كرده بود از طريق مبارزه طبقاتى يا انقلاب، بلكه به منزله پيامدى ناخواسته، به واسطه فرآيندهاى بى‏وقفه و رشديابنده خود مدرنيزاسيون.داوريهاى مربوط به بيم نمايشگر داوريهاى اخلاقى ضمنى (اگرچه در لفافه گفتگو درباره «واقعيتها» ى عينى كمى پوشانده مى‏شود) بر سر شيوه‏هاى توسعه جوامع انسانى است (بك، b 1992: 176). يقينهاى ساده‏دلانه روشنگرى - خوش‏بينى به پيشرفت انسان در نتيجه علم و كنش عقلانى‏شده - از ميان رفته‏اند و به نياز فرد براى پيجويى و جعل يقينهايى جديد براى خودشان منتهى شده است (بك، 1994 : 14) .عامه مردم نسبت‏به علم بدگمان شده‏اند زيرا آنها مى‏دانند كه بسيارى از بيمهايى را كه درباره آن نگران هستند، علم ايجاد كرده و نيز مى‏دانند كه دانش علمى درباره بيم ناكامل و غالبا تناقض‏آميز است و از عهده حل مشكلاتى كه به وجود آورده، برنمى‏آيد.از اين رو مردم بايد با ناامنى و عدم قطعيت مداوم مواجه باشند.به نظر مى‏رسد كه نظم اجتماعى رايج‏بر اثر تحليل رفتن يقينهاى گذشته در حال متلاشى شدن است.بر سر تعريف واژه بيم مناقشه‏اى دائمى، به ويژه ميان آنهايى كه تعريفهايى براى بيم ارائه كرده‏اند (عمدتا متخصصان) و آنها كه مصرف‏كنندگان اين تعاريف‏اند (عامه مردم)، وجود دارد.در نتيجه در جامعه بيم‏زده، بيم به مفهومى بسيار سياسى تبديل شده است.

بك، b ) 1992 : 52) متخصصان را به سبب موضعگيرى آنها در قبال عامه مردم مورد انتقاد قرار مى‏دهد، زيرا آنها عامه مردم را به منزله ناآگاهانى تصور مى‏كنند كه براى نشان دادن واكنش مناسب در برابر بيم صرفا نيازمند اطلاعات بيشترى هستند.او استدلال مى‏كند كه غيرعقلانى بودن ظاهرى عامه مردم در رابطه با بيم، واكنشى بسيار عقلانى به شكست عقلانيت تكنيكى - علمى در برابر بيمهاى رو به افزايش مدرنيته متاخر است.واكنش قابل فهم افراد آن است كه به منتقدان آن خطراتى بدل شوند كه مدرنيته اوليه آنها را توليد كرده است و همچنين به ناقدان گرايش اين مدرنيته به توليد صنعتى بدل شوند.بك معتقد است كه اين عمل هم‏اكنون به اشكال متفاوت در سازمانهايى نظير جنبش سبز و همچنين در ميان افرادى از عامه مردم در حال رخ دادن است.

بك به گونه‏اى كم و بيش ضد و نقيض، بيم را، به طور همزمان هم تقويت‏كننده وضعيتهاى غيرعادلانه و هم عامل دموكراتيزه كردن و خلق نوعى شهروندى جهانى مى‏داند.او تصديق مى‏كند كه برخى گروههاى اجتماعى از نحوه توزيع و رشد بيمها بيشتر آسيب مى‏بينند و ممكن است اين تفاوتها توسط نابرابرى طبقاتى و جايگاه اجتماعى ساخت‏يابند.محرومان در مقايسه با ثروتمندان به سبب فقدان منابع، فرصتهاى كمترى براى اجتناب از بيمها در اختيار دارند: «فقر، موجب يورش شمار بسيارى از بيمهاى شوم مى‏شود.در مقابل، ثروت (درآمد، قدرت يا تحصيلات) مى‏تواند امنيت و رهايى از بيم را خريدارى كند» (بك، b 1992 : 35). گذشته از اين بك به رشد نابرابريها در توزيع بيم اشاره مى‏كند كه در آن جايگاههاى طبقاتى و جايگاههاى بيم با هم تداخل مى‏يابند.او اذعان دارد كه آنچه او آن را «مستعمره‏هاى سابق‏» دنياى غرب مى‏نامد توسط كشورهاى ثروتمندتر، در مسير تبديل به زباله‏دانيهاى مواد زايد سمى و هسته‏اى جهان قرار گرفته‏اند.

با اين حال، بك استدلال مى‏كند كه بسيارى از بيمهاى جامعه بيم‏زده به شيوه‏هايى يكسان به مردم ثروتمند و مردم فقير آسيب مى‏رساند.فقر سلسله‏مراتبى است، آلودگى هوا دموكراتيك است، b ) 1992 : 36). بيمهايى مانند تشعشعات، جنگهاى هسته‏اى، مواد شيميايى سمى در غذا و هوا و آلودگى آب، به سبب گستردگى بسيار زياد و نامرئى بودن نشانه‏ها يا آثارشان يا هر دو آنها، حتى براى كسانى كه از نظر اجتماعى، اقتصادى ممتاز به شمار مى‏آيند، غيرقابل اجتناب‏اند.بيمهاى مدرنيزاسيون آنهايى را نيز كه آن را ايجاد كرده‏اند يا از آن سود برده‏اند متاثر مى‏سازد و بدين‏سان مرزهاى ميان طبقات و كشورها را در هم مى‏شكند.يكى از خصيصه‏هاى جامعه بيم‏زده آن است كه كسانى كه بيش از همه درباره بيمها نگران و از آن آگاه‏اند، عمدتا از افراد داراى تحصيلات بالا و طبقات مرفه‏اند، زيرا اين‏گونه افراد در آگاه كردن خود از بيمها كوشش زيادى به عمل مى‏آورند.با اين حال به رغم بهترين تلاشهايشان دانش اين افراد درباره اندازه و وسعت‏بيم ناقص است، زيرا آنها به دانش علمى (كه صاحب آن توليدكنندگان بيرونى هستند) دسترسى ندارند (بك، b 1992 : 53). بنابراين مشخصه جامعه بيم‏زده تضادى است كه بر مبناى آن ميزان دسترسى افراد ممتاز آن به دانش بيشتر است اما كافى نيست; در نتيجه آنها مضطرب مى‏شوند بدون آنكه قادر باشند به اضطرابشان خاتمه دهند يا بر آن تاثيرى بگذارند.

فردى شدن مفهوم

ديگرى كه در نظريه جامعه بيم‏زده و مدرنيزاسيون تاملى بك نقشى اساسى دارد، فردى‏شدن است.فردى شدن به بيگانگى يا تنهايى دلالت نمى‏كند بلكه به معناى اين الزام در مدرنيته متاخر است كه افراد در غياب يقينها و هنجارهاى سنتى ثابت و الزام‏آور و ظهور شيوه‏هاى جديد زندگى كه به طور مداوم در معرض تغيير است، بايد خود زندگينامه خود را خلق كنند (بك، 1994 : 13) . فردى شدن وجه ديگر جهانى شدن يعنى وجه خصوصى آن در مدرنيزاسيون تاملى است.هسته مدرنيته تاملى، دگرگونى نقشهاى 1992 : ff 87). بك فردى شدن را نتيجه فرآيندهاى مدرنيزاسيون مى‏داند كه مستلزم كاهش تاثير نهادهاى ساخت‏مندكننده سنتى جامعه در شكل‏گيرى هويت‏شخصى است.عواملى چون آموزش همگانى، بهبود سطح زندگى، موج دوم جنبش فيمينيستى و دگرگونى در بازار كار، در روند فردى شدن تاثير بسزايى داشته‏اند.

فردى شدن به معناى فروپاشى يقينهاى جامعه صنعتى و اجبار در جست‏وجو و ابداع يقينهاى جديد براى خود و ديگران، در غياب آنهاست (بك، 1994 : 14) .توانايى شكل دادن به سرنوشت‏خود از طريق استقلال فردى و شناسايى هويت‏خود به تصميم‏گيرى بستگى دارد، همان‏طور كه عامليت را پيش‏فرض خود مى‏داند. «موج اجتماعى خروشانى از فردى شدن‏» (بك، b 1992 : 87) پديد آمده است كه بر اثر آن مردم وادار شده‏اند كه خودشان سكان هدايت زندگى را به دست گيرند و ذهنيتهاى متعدد و تغييرپذيرى را اتخاذ كنند.فردى شدن نوعى دگرگونى اجتماعى پيچيده و مبهم است: «از يك زاويه به معناى آزادى انتخاب و از زاويه‏اى ديگر فشار براى همنوايى با خواستهاى درونى‏شده است، از سويى به معناى مسئول خود بودن و از سوى ديگر به معناى وابسته بودن به وضعيتهايى است كه كاملا از چنگ انسان مى‏گريزد» (بك و بك - گريشام، 1995 : 7) .اگرچه فردى‏شدن به عنوان يك فرآيند اجتماعى درازمدت بر همه گروههاى اجتماعى تاثير يكسانى نمى‏گذارد، اما براى تعداد وسيعى از مردم تاثير فزاينده‏اى در هدايت زندگى روزمره‏شان داشته است.

در حالى كه روزگارى، در جامعه ماقبل مدرن، چنين انتظار مى‏رفت كه سرنوشت فرد از طريق بخت، يعنى جايگاهى كه او در آن متولد مى‏شود تعيين مى‏شود، امروزه جريان زندگى بسيار منعطفتر و بازتر تصور مى‏شود، هرچند با توجه به تلاشهاى خود فرد و نه با افت و خيزهاى بخت و اقبال او.بك، ، b ) 1992 : 135) به اين موضوع تحت عنوان زندگينامه تاملى اشاره مى‏كند يا زندگينامه‏اى كه به جاى آنكه مخلوق اجتماع باشد خود فرد آن را خلق كرده است.اشكال سنتى غلبه بر تشويش و ناامنى - خانواده، ازدواج و نقشهاى مردانه، زنانه - رو به زوال‏اند و افراد بايد براى خلق تقاضاهاى جديد براى نهادهاى اجتماعى همچون نهادهاى آموزشى، مشاوره‏اى، درمانى و سياسى، به خود اتكا كنند، b ) 1992 : 153). بنابراين فردى شدن متضمن افزايش تقاضاهاى جديد در مردم و در عين حال در انتخابهاى آنان است كه به ويژه در رابطه با مسايلى همچون هويت جنسى، روابط شغلى و خانوادگى، روز به روز پيچيده‏تر و دشوارتر مى‏شود.اين نوع برنامه‏ريزى نيازمند به كار بستن پيوسته و فراوان تامل درباره ماهيت مسير زندگى فرد و آينده آن است.

براى مثال در عرصه‏هايى مانند كار و آموزش و پرورش از افراد انتظار مى‏رود كه سرنوشت‏خود را بسازند، با ديگران براى كسب صلاحيتها و اشتغال رقابت كنند و زندگى حرفه‏اى فردى خود را ديگر نه با اتكاء بر انتظارات سنتى يا ساختارهاى اجتماعى بنا كنند.شغل پايدار را ديگر نمى‏توان به عنوان يك امر داده شده در نظر گرفت، بلكه چنين تصور مى‏شود كه مردم خودشان بايد فرصتهايشان را ايجاد كنند.كارگران بايد با يك بازار كار كثرت‏يافته و مركززدوده سروكار داشته باشند كه به موجب آن از كارگران تقاضا مى‏شود كه انعطاف‏پذير و كارآفرين باشند و در غير اين صورت، تبعات كم اشتغالى يا بيكارى را تحمل كنند.در عرصه مناسبات شخصى، فردى شدن در همكاريهاى صميمى به تعارضات بيشترى ميان افراد مى‏انجامد، زيرا هر طرف مى‏كوشد حق خود را براى خودمختارى و پيشرفت‏شخصى دنبال كند و در عين حال سعى دارد ارتباط خود را حفظ كند.نقشهاى جنسيتى مانند سابق متصلبانه جريان زندگى را سازمان نمى‏دهند.در نتيجه، امكان انتخاب بيشترى در هدايت و اداره روابط وجود دارد اما اين امر نيازمند مذاكرات و تصميم‏گيرى فشرده و مستمر براى جفتهاست.مردم بايد با نياز خود به خودمختارى و ابراز وجود و با نيازشان به وابستگى و ثبات عاطفى در روابط با مهارت برخورد كنند.ميان درخواستهاى خانواده و ضرورتهاى محل كار كه پيش‏فرض آن فردى مستقل است كه بار مسئوليتهاى خانوادگى بر دوشش نباشد تضادهايى آشكار شده است.در اين زمينه، بيمهاى فردى جديدى ايجاد شده، به ويژه براى زنان، كه متضمن ناامنيهاست و همچنين بيمهايى كه حول و حوش مسائل اشتغال و اقتصادى و همچنين حول و حوش پايدارى روابط در ازدواج قرار دارد (بك و بك - گريشام، 1995) .

بنابراين فردى شدن آكنده از بيم است (همانجا) .با زوال شمار زيادى از يقينهاى سنتى كه توسط سن و جنسيت و طبقه اجتماعى پى‏ريزى شده بود، تعداد زيادى از بيمهاى جديد از جمله بيكارى يا كم‏اشتغالى، ناپايدارى زناشويى و فروپاشى خانواده توام با سطوح بالايى از اضطراب و ناامنى ايجاد شده است.زندگى حتى زمانى كه بيشتر تحت كنترل فرد قرار دارد از اطمينان و يقين كمترى برخوردار است.اين حركت‏به سوى فردى شدن به اين معنا نيست كه نابرابريهاى اجتماع يا سازمان‏يابى فرصتها توسط ويژگيهايى چون طبقه، جنسيت‏يا قوميت ناپديد شده‏اند; بلكه، در مواجهه با فردى شدن تاثير اين ساختارها روى بختهاى زندگى كمتر آشكار مى‏شود و كمتر به آن اعتنا مى‏شود.نابرابريها عمدتا فردى و شخصى تلقى مى‏شوند و همچون «تمايلات روانشناختى مانند ناتوانى، احساس گناه، اضطراب، تضاد و روان‏رنجورى‏» ادراك مى‏شوند (بك، b 1992 : 100). انتخاب نوع نادرست مدرك دانشگاهى، شغل يا شريك زناشويى، مواجه شدن با بيكارى يا فروپاشى خانواده، بيشتر نتيجه برنامه‏ريزى يا تصميم‏گيرى اشتباه‏آميز خود فرد تلقى مى‏شود تا پيامد فرآيندهاى وسيعتر اجتماعى.

ديدگاه گيدنز درباره بيم

آنتونى گيدنز در كتابهايش پيامدهاى مدرنيته (1990) و مدرنيته و هويت‏شخصى (1991) و همچنين همراه با لش و بك در مدرنيزاسيون تاملى (1994) درباره بيم و عدم قطعيتى كه با آن افراد در جوامع غربى معاصر با آن با زندگى روبه‏رو مى‏شوند به تفصيل مطالبى را نگاشته است.گيدنز همچون بك اين ترديد و بى‏اطمينانى را ناشى از پى بردن به اين نكته مى‏داند كه ادعاهاى مدرنيته در مورد پيشرفت‏بشر به همان اندازه كه سابقا تصور مى‏شد، يوتوپيايى نيست.آثار گيدنز درباره بيم مبتنى بر بحثهاى قبلى او راجع به مدرنيزاسيون و جهانى شدن و ارتباط آنها با سرشت زندگى روزمره است.او استدلال مى‏كند كه: «در واقع يكى از مشخصه‏هاى متمايز مدرنيته پيوند متقابل روزافزون ميان دو حد نهايى گسترش‏يابندگى و نيت‏مندى است: از يك سو تاثيرات جهانى شدن و از سوى ديگر تمايلات شخصى‏» (1991 : 1) .او به ويژه به شناسايى و تحليل اين پيوندهاى متقابل و تامل درباره تاثيرات بعدى آن بر واكنشهاى اجتماعى به بيم علاقه‏مند است.

گيدنز مانند بك مشخصه صنعت‏گرايى متاخر يا مدرنيته متاخر را دگرگونى در عادات و آداب و رسوم سنتى مى‏داند كه تاثيرى اساسى بر هدايت زندگى روزمره و معناى آن دارد.او نهادهاى مدرن را براى سرشت مدرنيته مهم و اساسى تشخيص مى‏دهد.اين نهادها روى زندگى روزمره و فرديت تاثير مى‏گذارند اما خودشان به نوبه خود به وسيله كنشهاى افراد شكل مى‏گيرند.به نظر گيدنز، مشخصه‏هاى مهم مدرنيته تاملى بودن نهادها و افراد، به همراه سازمان‏يابى مجدد زمان ( time and place ) و توسعه مكانيزمهاى از جا كندن ( disembeding mechanisms ) يا مكانيزمهايى‏است كه روابط اجتماعى را از زمينه‏هاى خاص زمانى/مكانى خودشان خارج كرده و آنها را در منطقه‏هاى وسيعتر به كار مى‏برند.يكى از اين مكانيزمهاى از جا كندن، نظامهاى دانش تخصصى است، زيرا آنها «شيوه‏هاى دانش فنى را گسترش مى‏دهند كه اعتبار آنها مستقل از كنش‏گران و موكلانى است كه آنها را مورد استفاده قرار مى‏دهند (همانجا : 18) .ساير مكانيزمهاى از جا كندن شامل قلمروهاى زمانى استانداردشده جهانى و نشانه‏هاى نمادين يا ابژه‏هاى واسطه مبادله هستند كه ارزش استاندارد دارند، مانند پول به آن‏گونه كه در اقتصاد جهانى مورد استفاده قرار مى‏گيرد.

مطابق ديدگاه گيدنز، در زمانهاى ماقبل مدرن، مكان و جا ( space and place ) غالبا بر هم منطبق بودند و تحت تسلط فعاليتهاى منطقه‏اى قرار داشتند.وضعيتهاى مدرنيته با رواج دادن ارتباط ميان ديگران «غايبى‏» كه از يكديگر دورند، به طور فزاينده‏اى مكان را از جا جدا كرد.برخلاف دوران ماقبل مدرن، كه در آن تجربه‏ها و سنتها به ميزان زيادى در محلهاى خاص محبوس بودند و از اين رو بسيار زمينه‏اى و گسسته بودند، مدرنيته متاخر ميان تجربه‏ها و دانش بشر پيوند برقرار كرد.نهادهاى مدرن يكپارچه‏كننده و برقراركننده يك «دنياى واحد» و احساسى از يك «ما» به مثابه بشريتى كه متفقا با مسائل و فرصتها مواجه مى‏شود هستند كه در دوران ماقبل مدرن هيچ‏گاه وجود نداشت (همانجا : 27) .

گيدنز به «خصلت دوپهلوى مدرنيته‏» (1990 : 10) يا بيمهايى كه توام با اشتياق به پيشرفت است اشاره مى‏كند.به سبب مكانيزمهاى از جا كندن و جهانى شدن، اكنون ممكن است رويدادها به طور بالقوه آثار فاجعه‏آميزى داشته باشند كه بسيار گسترده‏تر از قبل است.سقوط اقتصاد سرمايه‏دارى جهانى بر بختهاى زندگى ميليونها نفر تاثير مى‏گذارد، همين‏طور خرابى يك كارخانه انرژى هسته‏اى ممكن است ميليونها انسان را نابود سازد يا به آنها آسيب برساند.بنابراين گيدنز مدرنيته متاخر را، به منزله «يك فرهنگ، بيم‏» ، توصيف مى‏كند (1991 : 3) .او تاكيد مى‏كند كه منظور او از اين اصطلاح آن نيست كه مردم در جوامع غربى معاصر بيشتر در معرض خطر هستند يا آن‏كه درباره تهديدهاى مربوط به رفاهشان بيش از آنچه قبلا بودند نگران و مضطرب‏اند.در دورانهاى قبلى، وحشتهايى از فاجعه‏هاى هولناكى كه تاثيرى جهانى داشت و نوع بشر را نابود مى‏كرد، وجود داشت. به هر حال، در زمان حاضر، چنين وحشتهايى عموما به اين برداشت پيوند مى‏يابند كه انسانها (به جاى خدايان يا سرنوشت) خودشان اين فاجعه‏ها را به بار مى‏آورند (همانجا: 2- 121) .بنابراين، اين تهديدها از نوع متفاوتى هستند و بخشى از «سويه تاريك مدرنيته‏» به شمار مى‏آيند (همانجا : 122) .مخاطره‏ها و خطرها، اكنون به جاى آن‏كه به منزله امور داده‏شده تصور شوند به مثابه بيمها يعنى چيزهايى كه انسانها توان اعمال كنترل و نظارت بر آن را دارند، در نظر گرفته مى‏شوند.جامعه‏اى كه به طور فزاينده مشغول و نگران آينده (و نيز امنيت) است همان جامعه‏اى است كه مفهوم بيم را توليد مى‏كند (گيدنز، 1998 : 27) .

بنابراين گيدنز در مورد سرشت‏بيم و ربط دادن آن به مخاطره‏ها يا خطرهايى‏كه به طور عينى وجود دارند اما اساسا متفاوت با دوره‏هاى قبلى هستند و اكنون با مسئوليت‏بشرى پيوند يافته‏اند، موضعى مشابه با بك اتخاذ مى‏كند.او مفهوم بيم را چنان توصيف مى‏كند كه طى دو مرحله تغيير مى‏كند كه كاملا با مشاهدات بك درباره تغييرات مفهوم بيم و برخورد با آن در جوامع مدرن اوليه و دوره‏هاى مدرن متاخر تطبيق دارد.در مرحله اول بيم به منزله «يك محاسبه ضرورى‏» ، شيوه‏اى براى ارتقاء اطمينان و نظم در دقت محاسبات بيم و شيوه «تحت كنترل درآوردن آينده‏» يعنى جايى كه مؤلفه‏هاى مختلف بيم «داده شده‏اند» و بنابراين قابل محاسبه‏اند، پنداشته مى‏شود (گيدنز، 1994 : 9- 58) .بر اساس اين مفهوم از بيم بود كه دولت رفاه عامه به منزله شيوه‏اى براى محافظت مردمان از بيم تهديدهاى از حيث كارشناسى بيمه محاسبه‏پذير - مثل بيمارى و بيكارى - گسترش يافتند، آن هم به كمك طرح‏هاى بيمه‏اى (گيدنز، 1998 : 8- 27) .در مرحله دوم ما قادر نيستيم كه دقيقا بيم را محاسبه كنيم، بلكه در عوض «سناريوها» يى درباره بيم با درجات متفاوتى از احتمال وقوع آنها مى‏نويسيم.يكى از مثالهاى آن گرم شدن كره زمين است كه موضوع بحثهاى كارشناسانه قرار گرفته كه آيا اين امر در حال اتفاق افتادن است‏يا نه و عواقب آن تا چه حد وخيم هستند.يكى از پيامدهاى مدرنيته آن است كه اكنون عدم قطعيتها و بى‏اطمينانيها بسيار بزرگتر از آنى است كه از قبل وجود داشته است.

گيدنز مانند بك تاملى بودن مدرن را متفاوت با نظارت فكورانه‏اى كه همواره بخشى از فعاليت‏بشر بوده مى‏داند.تاملى بودن مدرن هم براى افراد و هم براى نهادها متضمن آگاهى از سرشت احتمالى دانش تخصصى و فعاليت اجتماعى و حساسيت آنها در برابر تجديدنظر و اصلاح و تغيير است (گيدنز، 1991 : 20) .اين بازانديشى هم محصول روشنگرى است و هم انتظارات آن را در مورد پيشرفت‏بى‏وقفه بشر به وسيله دانش، نقش بر آب مى‏كند.وضعيت مدرنيته - جدايى روزافزون مكان و جا و زمان و نقشهاى رو به افزايشى كه مكانيزمهاى از جا كندن ايفا مى‏كند - همگى وابسته به اعتمادى است كه هدف آن افراد نيست‏بلكه «قابليتهاى انتزاعى‏» است (گيدنز، 1990 : 26) .اكنون مردم نمى‏توانند براى مديريت زندگى روزمره خود مانند دوره ماقبل مدرن و دوره مدرن اوليه صرفا بر دانشهاى محلى، سنت، احكام مذهبى، عادت يا مشاهده اعمال ديگران تكيه كنند.بلكه آنها بايد در درجه اول به متخصصان نگاه كنند كه آنها را شخصا نمى‏شناسند و بعيد است كه زمانى با آنها ملاقات كنند تا رهنمودها را در اختيار آنها بگذارند.

گذشته از اين، مدرنيته با ترديد درباره اعتبار دانشها و اعتراف به اين كه تمامى دانش در معرض اصلاح و تجديدنظر قرار دارد، مشخص مى‏شود.دانش بيشتر به عدم قطعيت‏بيشتر منجر شده است: «اين واقعيت كه متخصصان غالبا با يكديگر اختلاف‏نظر دارند تقريبا براى همگان به مساله آشنايى بدل شده است‏» (گيدنز، 1994 : 186) .سازمان تاملى محيطهاى دانش مستلزم پيش‏بينى مداوم ماهيت پيامدها در آينده يا تخمين بيم است.اين تخمين و برآورد در ذات خود همواره غيردقيق است چرا كه اين محاسبات متكى بر نظامهاى دانش انتزاعى‏اند كه خود در معرض رقابت و تغيير قرار دارد.در نتيجه مردم به طور فزاينده‏اى درباره ادعاهاى پيشرفتى كه توسط مدرنيته سنتى ارائه شده بدگمان شده‏اند.از اين رو تاملى بودن مستمر افراد و نهادها ناشى از همين امر است.در دوره‏هاى ماقبل مدرن تاملى بودن عمدتا به وسيله سنتهايى سازمان داده مى‏شد كه در درون سازمان زمانى - مكانى اجتماعات منفرد ايجاد شده بود.در مدرنيته، تاملى بودن ويژگى متفاوتى يافت - سنت‏به منزله توجيهى براى كنش اهميت كمترى پيدا كرد.در مقابل، «رسوم اجتماعى به طور مداوم در پرتو ورود اطلاعاتى درباره همان رسوم بررسى و اصلاح مى‏شود; بنابراين به گونه‏اى سازنده خصلت آنها دگرگون مى‏شود» (گيدنز، 1990 : 38) .

گيدنز استدلال مى‏كند كه مفهوم بيم، با مفهوم سرنوشت ناسازگار است زيرا سرنوشت مسيرى از پيش تعيين‏شده را بديهى فرض مى‏كند:

در دنيايى كه اساسا به وسيله بيمهاى آفريده انسانها ساخت‏يافته جاى كمى براى نفوذهاى الهى يا در واقع تسكينهاى جادويى ارواح يا نيروهاى كيهانى يا ارواح وجود دارد.آنچه در مدرنيته مهم و اساسى است آن است كه در كل، بيمها را مى‏توان با توجه به دانش تعميم‏پذير درباره خطرهاى احتمالى، ارزيابى و برآورد كرد - نگرشى كه در آن تصورات بخت ( fortuna ) ، عمدتا به عنوان صورتهايى حاشيه‏اى و كم‏اهميت‏به بقاى خود ادامه مى‏دهند (گيدنز، 1990 : 111) .

اگرچه در مدرنيته متاخر تصورات سرنوشت و تقدير هنوز وجود دارد اما مفهوم بيم نيز در آن غالب است.دلالت ضمنى مفهوم بيم آن است كه هيچ جنبه‏اى از كنش انسانى از يك جريان مقدرشده تبعيت نمى‏كند، بلكه همه پذيراى احتمال هستند: «زندگى در جامعه‏اى بيم‏زده به معناى زندگى با نگرشى حسابگرانه به امكانات آشكار كنش اعم از مثبت‏يا منفى است كه با آن ما به صورت فردى يا در مقياسى جهانى به شيوه‏اى مستمر با هستى اجتماعى معاصر خودمان مواجه مى‏شويم‏» (گيدنز، 1991 : 28) .تخمين بيم مستلزم سبك و سنگين كردن و انتخاب كردن از ميان مسيرهاى احتمالى متفاوت كنش با توجه به نتايج پيش‏بينى‏شده آنهاست; بنابراين مدرنيته رو به سوى آينده دارد درحالى‏كه ماقبل مدرنيته رو به سوى گذشته داشت (همانجا : 29) .

به سبب آن كه در مدرنيته متاخر «خود» ( self ) همچون پروژه‏اى تاملى در نظر گرفته مى‏شود كه به جاى آن كه «داده‏شده‏» باشد، بغرنج و مساله‏دار است و تاكيد زيادى مى‏شود بر تربيت‏پذيرى «خود» و مسئوليتى كه انسان براى تعيين مسير زندگى خود بر عهده دارد.افراد ذخاير دانش تخصصى بيشترى براى ساختن پروژه «خود» دارند (همانجا : 33- 32) .از آنجايى كه دانش در مدرنيته معاصر پيوسته مورد تجديدنظر قرار مى‏گيرد، فرآيندهاى تامل كردن، پيچيدگى و عدم يقين بيشترى دارند.انتخابهاى بيشترى بايد به عمل آيد. «خود» ، همانند زمينه‏هاى نهادى وسيعترى كه در آن حضور دارد بايد به گونه‏اى تاملى ساخته شود.با اين حال، اين تكليف بايد در ميان تنوع حيرت‏آورى از انتخابها و امكانها انجام گيرد» (همانجا : 3) .از آنجا كه سنتها قدرت خود را از دست داده‏اند و آزادى بيشترى در مورد نحوه زندگى فرد وجود دارد، مفهوم سبك زندگى همواره براى نفسانيت ( selfhood ) اهميت‏بيشترى يافته و افراد را وادار مى‏كند كه به سبك - سنگين كردن طيفى از انتخابها بپردازند.پروژه تاملى هويت نفسانى ( self-identify ) مستلزم آن است كه «بيمها را چنان در نظر گيريم كه گويى از صافى دانش تخصصى گذشته‏اند» (همانجا : 5) . بنابراين گيدنز همچنين استدلال مى‏كند كه «بدن‏» كمتر و كمتر به عنوان «امرى داده‏شده‏» در نظر گرفته مى‏شود بلكه بيشتر به عنوان موضوعى براى اعمال دستكارى و اراده فردى قرار مى‏گيرد: بنابراين، «بدن به گونه‏اى تاملى بسيج مى‏شود» (همانجا : 7) . پيشرفت در حوزه‏هاى علم و پزشكى در پيدايش اين تصور سهم دارد كه «بدن‏» تابع كنش انسانى، مانند تكنولوژيهاى توليد نسل و مهندسى ژنتيك و روشهاى جراحى است.در اينجا مجددا نوشته‏هاى گيدنز درباره فرآيندهايى كه بك آن را «فردى شدن‏» مى‏نامد شباهت زيادى با آثار او پيدا مى‏كند.



اعتماد ( Trust )

يكى از تفاوتهاى ميان بك و گيدنز آن است كه در نوشته‏هاى گيدنز درباره بيم و مدرنيته متاخر، مفهوم اعتماد نقش برجسته‏اى دارد.گيدنز تاكيد مى‏كند كه با اتكاى مدرنيته متاخر به نظامهاى تخصصى تعميم‏يافته تا به دانشهاى محلى، و با تكيه به نشانه‏هاى نمادينى مانند پول، اعتماد به بخش ضرورى زندگى بدل مى‏شود: «مشخصه ازجاكندگى كه از آن نظامهاى انتزاعى است‏به معناى تعامل مداوم با ديگران غايب است - افرادى كه شخص هرگز آنها را نمى‏بيند يا با آنها مواجه نمى‏شود اما كنشهاى آنها مستقيما روى خصوصيات زندگى شخصى او اثر مى‏گذارد» (گيدنز، 1994 : 89) .با اين حال اگر دانشهاى تخصصى با شكست مواجه شوند، عواقب آن بسيار فراتر از آن زمينه محلى گسترش مى‏يابد.بنابراين مشخصه اتكا بر نظامهاى تخصصى جهانى، عدم قطعيت است. مردم ناگزيرند دانشهاى تخصصى را بيشتر مورد سؤال قرار دهند و از آنها بخواهند كه اعتمادشان را جلب كنند.گذشته از اين، آنها در تلاش براى «استقرار دوباره‏» اعتماد خودشان در آنهايى كه شخصا از قبل آنها را مى‏شناختند به سوى روابط روياروى برگشته‏اند. اين امر شامل انواع متفاوت روابط اعتمادآميز، مبتنى بر ديگران صميمى و انواع متفاوت بيمهاست.در هر دو مورد يعنى در مورد ديگران صميمى و نزديك و ديگران متخصص، اعتماد بايد حاصل شود و به طور پيوسته مورد مذاكره قرار گيرد.

اعتماد، آگاهى از بيم را پيش‏فرض خود مى‏گيرد.در مواجهه با پيامدهاى احتمالى، قابليت اطمينان عرضه مى‏كند و بدان وسيله موجب به حداقل رساندن نگرانى در مورد بيم محتمل‏الوقوع مى‏شود: «آنچه به عنوان بيم پذيرفتنى - به حداقل رساندن خطر - تصور مى‏شود، در زمينه‏هاى مختلف، متفاوت است اما معمولا ويژگى مهم آن حفظ اعتماد است‏» (گيدنز، 1990 : 35) .اعتماد در ايجاد امنيت هستى‏شناختى در دوران كودكى و پس از آن نقشى مهم و حياتى دارد.گيدنز امنيت هستى‏شناختى را به مثابه پديده‏اى عاطفى توصيف مى‏كند كه دربردارنده اطمينانى است كه اغلب انسانها در جريان استمرار هويت نفسانيشان و در جريان پايدارى محيط اجتماعى و مادى كه گرد كنش را فرا گرفته است، دارند (همانجا : 92) .اين امر، اعتماد را در قابل اطمينان بودن اشخاص و چيزها جاى مى‏دهد.بنابراين اعتماد ممكن است‏به عنوان شيوه‏اى روانشناختى براى مقابله با بيمها تلقى شود كه در غير اين صورت كنش فلج مى‏شود يا به احساساتى نظير غرق‏شدگى، وحشت و اضطراب مى‏انجامد.بدون اعتماد، مردم نمى‏توانند در «جهش و ايمان‏» ى كه لازمه سروكار داشتن با اين نظامهاى دانش تخصصى است‏سهم داشته باشند، نظامهايى كه خود آنها از آن فهم يا دانش فنى چندانى ندارند چرا كه در آن آموزش نديده‏اند.

اعتماد ممكن است نتيجه محاسبه‏اى تاملى باشد يا صرفا ناشى از انتخابى باشد براى سرمايه‏گذارى ايمان در فردى يا در سازمانى و اعتماد براى افراد اين امكان را فراهم مى‏آورد كه پيله‏اى از آسيب‏ناپذيرى گرد خود ايجاد كنند كه آنها را قادر مى‏سازد با زندگى كنار بيايند و از آگاهى يافتن از بيمهايى كه از هر سو در كمين آنها نشسته است طفره بروند.اين پيله نگاهبان برخى اوقات به وسيله تجربه‏هايى كه وجود اين بيمها را برجسته مى‏سازد، شكافته مى‏شود و امور روزمره را مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.گيدنز اين تجربيات را «لحظات سرنوشت‏ساز» مى‏نامد كه بايد با مراجعه به ضوابط اخلاقى يا معيارهاى وجودى به آنها رسيدگى شود.برخى اوقات افراد تعمدا به جست‏وجوى اين بيمها برمى‏خيزند اما اين امر غالبا در موردى اتفاق مى‏افتد كه پيله محافظ ترميم‏شده و برگشت احساس آسيب‏ناپذيرى نسبى و در نتيجه دفع وحشت و اضطراب ممكن مى‏شود (گيدنز، 1991 : 40) .علاوه بر اين، امور عادى روزمره در ايجاد و نگهدارى امنيت هستى‏شناختى نقشى حياتى دارند و به افراد امكان مى‏دهند بنا بر عادت با خطرها و ترسهاى مربوط به آن مقابله كنند (همانجا : 44) .

در مواجهه با بيمهاى داراى احتمال پايين اما عواقب زياد كه افراد درباره آنها هيچ كنترل شخصى ندارند، مفاهيم مربوط به سرنوشت مجددا مطرح مى‏شوند.برخى اوقات اختلاف ميان دانشهاى تخصصى به قدرى زياد است كه فرد وادار مى‏شود تا به سرنوشت تكيه كند، تا به مدد بخت از فرصت استفاده كند.تصميم‏گيرى براى آنكه سرنوشت‏بدون توجه به آنچه گيدنز «پذيرش عمل‏گرايانه‏» ( pragmatic acceptance ) مى‏نامد مسير خود را طى كند، ظاهرا فشار اضطراب را تخفيف مى‏دهد (1990 : 133) .با اين همه، او ادعا مى‏كند كه اضطرابها صرفا به گونه‏اى عميقتر به ناخودآگاه رانده مى‏شوند.بنابراين ترس برطرف نمى‏شود، بلكه جاى آن عوض مى‏شود چرا كه امكان فاجعه هنوز وجود دارد.ساير واكنشها در مقابل بيم عبارت‏اند از : «خوش‏بينى دائمى‏» يا پايبندى به اعتقاد روشنگرى در مورد عقل مآل‏انديش، «بدبينى بدگمانانه‏» ، يا كاستن از تاثير هيجانى اضطرابها به وسيله نزديك كردن آن به نوعى چشم‏انداز طنزآميز يا بيزار از جهان، و «درگيرى اساسى‏» يا نگرشى در جهت مبارزه عملى با منابع ادرك‏شده خطر، مانند آنچه در جنبشهاى اجتماعى جديد نظير جنبش سبز يافت مى‏شود (1990 : 7- 135) .

گيدنز مانند بك، همچنين در اين اواخر در كتاب خود، دگرگونى روابط نزديك) 2991 (، درباره روابط عشقى و جنسى مطالبى را منتشر كرده است.جايى كه او بيمهايى را كه ملازم است‏با «راز دل خود را به ديگرى گشودن‏» و در پى رابطه «ناب‏» رفتن را مورد بحث قرار مى‏دهد.گيدنز استدلال مى‏كند كه مردم به ويژه آنهايى كه در عشق رمانتيك و ازدواج درگير مى‏شوند براى يافتن احساسى از امنيت و بنا كردن فرديت، به مناسبات شخصى بسيار محدودى متكى مى‏شوند.او مدعى است كه در دنياى اجتماعيى كه در آن نقشهاى جنسيتى و خانوادگى در حال تغيير است، سطح بالايى از اضطراب و فقدان اطمينان حول روابط عشقى وجود دارد كه به واسطه تنش ميان حفظ احساس خودمختارى به عنوان يك فرد و نياز به ارتباط نزديك با ديگران مشخص مى‏شود.

گيدنز تصور خود را از «رابطه ناب‏» در مدرنيته و هويت نفسانى مطرح و استدلال مى‏كند كه اين رابطه «رابطه‏اى است كه در آن معيارهاى خارجى از بين رفته‏اند: اين رابطه فقط به سبب هر نوع پاداشى وجود دارد كه چنين رابطه‏اى مى‏تواند آن را ارائه كند» (1991 : 6) .اعتماد در رابطه ناب نقش مهمى ايفا مى‏كند و بيشتر به وسيله بازگفتن افكار و احساسات خصوصى به يكديگر شكل مى‏گيرد تا پناه بردن به معيارهاى خارج از خود آن رابطه، مانند وظيفه اجتماعى يا الزام سنتى.بنابراين «رابطه ناب‏» همچنين به ميزان زيادى تاملى است و نگهدارى آن نيازمند تلاش دائمى است.اين رابطه مستلزم پايبندى است اما اين پايبندى بايد بر اساس صميميت و نزديكى به طور فعال به دست آيد و مورد توافق قرار گيرد.حوزه روابط شخصى، محلى در نظر گرفته مى‏شود كه ممكن است در آن صميمت ايجاد شود و فرد را در برابر عدم قطعيتها و ناپايداريهاى دنياى خارجى حمايت كند.با وجود اين، روابط شخصى و صميميت، خودشان به سبب باز بودن بيشتر و زوال هنجارهاى سنتى، توسط بيمها تهديد مى‏شوند.در مورد روابط نزديك و صميمى حوزه‏هاى متعدد گوناگونى، مانند ازدواج و روابط عاشقانه ديگرى همچون رابطه ميان افراد همجنس و ميان والدين و كودكان، وجود دارد (همانجا : 12) .

در سطح فردى، اعتماد پروژه‏اى است كه بايد روى آن كار شود و نيازمند آن است كه در غياب قواعد ثابت، هر طرف با ديگرى آزادانه ارتباط برقرار كند (گيدنز، 1990 : 121) .گيدنز وسواس ما در مورد كيفيت روابط را ناشى از نياز به پرورش اعتماد مى‏داند: رابطه اروتيك ( erotic ) به طور خاص نيازمند گشودن افكار و عواطف خود به روى ديگران است.براى شناخت ديگرى فرد بايد خودش را بشناسد: «روابط اروتيك مستلزم پيش رفتن در مسير كشف متقابل است‏» كه در آن فرآيند تحقق خود از سوى عاشق همانقدر بخشى از تجربه است كه صميميت فزاينده با معشوق (همانجا : 122) .اعتمادى را كه شخص در يك ديگرى نزديك و صميمى سرمايه‏گذارى مى‏كند مى‏توان در هر موقعى قطع كرد: ديگرى صميمى در نتيجه يك رابطه عشقى شكست‏خورده، تبديل به شخصى بيگانه مى‏شود.بنابراين مشخصه «گشودن افكار و عواطف خود به ديگران‏» ابهام و اضطراب و بيم است.نتيجه آن كه روابط صميمى با وجودى كه امنيت هستى‏شناختى را وعده مى‏دهند، جايگاهى براى ناامنى شديد نيز هستند.

نتيجه‏گيرى

ميان بك و گيدنز در مورد نظريه‏پردازى درباره بيم در متن مدرنيته متاخر همگراييهاى عمده‏اى وجود دارد.هر دو آنها مفهوم بيم را به منزله يك مساله اساسى در دوره معاصر در نظر مى‏گيرند كه از فرآيندهاى مدرنيزاسيون ناشى مى‏شود.به نظر آنها، مشخصه بيمها در جامعه مدرن متاخر دگرگون شده و پيامدهاى وسيعترى در تاثير بر سرتاسر مكان و زمان دارند.بك و گيدنز به جنبه‏هاى سياسى بيم علاقه‏مندند و تامل را به عنوان واكنشى اساسى در برابر عدم قطعيت و ناامنى در مدرنيته متاخر برجسته مى‏سازند. آنها معتقدند آگاهى عامه مردم از اين امر كه ادعاهاى متخصصان درباره بيم غالبا غيرقطعى يا با يكديگر ناسازگار است، بيشتر است و همچنين به اراده‏اى در نزد عامه مردم اشاره مى‏كنند كه بر مبناى آن، آنان متخصصان و حكومتها و صنعت را در رابطه با مسائل مربوط به بيم به مبارزه بطلبند.بك و گيدنز بحثهاى خود درباره تامل را به حيطه زندگى خصوصى و روابط نزديك و صميمى گسترش مى‏دهند و به شيوه‏هايى اشاره مى‏كنند كه از طريق آن بيم و تامل وابسته بدان در اين حيطه نفوذ كرده است. بك و گيدنز هر دو درباره بيم رويكرد ساختگراى اجتماعى ضعيف اتخاذ مى‏كنند و در رويكردى نيز شريك‏اند كه مبتنى بر ساختگرايى انتقادى است زيرا كه توجه خود را بر اين امر معطوف مى‏كنند كه چگونه بيم در سطح كلان ساختارى جامعه توليد مى‏شود و با آن برخورد مى‏شود و همچنين معانى ضمنى اين امر و تضادهاى اجتماعى برخاسته از آن چيست.

با وجود اين، ميان دو نظريه‏پرداز يادشده، درباره بيم تفاوتهاى مهمى نيز وجود دارد.يكى از آنها رابطه ضمنى ميان بيم و تامل درباره بيم است.بك به گونه‏اى تلويحى بيان مى‏كند كه افزايش يافتن ميزان تامل درباره بيم نتيجه تعداد بيشتر بيمهايى است كه در دوره مدرن متاخر توليد مى‏شود.گيدنز اين رابطه را برعكس مى‏بيند.بيمها در مدرنيته متاخر از نظر تعداد بيشتر نيستند، بلكه صرفا تصور مى‏شود كه بيشترند، زيرا سرشت ذهنيت‏به طور كلى در جهت نگرشى به زندگى تغيير كرده كه نسبت‏به احتمال بيم بسيار حساستر از دوره‏هاى قبلى است.از اين گذشته، گيدنز و بك نظامهاى دانش تخصصى را به شيوه‏هاى متفاوتى بازمى‏نمايانند.به نظر گيدنز تاملى بودن در اثر نظامهاى تخصصى رخ مى‏دهد و متكى به اعتماد عامه مردم به تخصص است.اما براى بك تاملى بودن نقد تخصص است و به ويژه در رابطه با مخاطرت زيست - محيطى، به جاى آن‏كه مبتنى بر اعتماد به نظامهاى تخصصى باشد مبتنى بر بى‏اعتمادى به آنهاست.همچنين گيدنز بيشتر از بك به خودتاملى‏بودن متمركز مى‏شود، نوعى از تامل كه متوجه «بدن‏» و «خود» است.در حالى كه بك بيشتر بر نقد تاملى افراد از جامعه تاكيد دارد و بنابراين بيشتر از گيدنز برنامه‏ريزيهاى اجتماعى رايج را به چالش مى‏خواند (لش، 1994 : 116 ; لش و يورى ، 1994 : 38) .

در مورد تز مدرنيزاسيون تاملى انتقادهاى مهمى مطرح شده است.يكى از اين انتقادها آن است كه بك و گيدنز دليل مى‏آورند كه نقد تاملى از علم و ساير نظامهاى تخصصى و نيز جنبشهاى اجتماعى منحصرا مشخصه‏هاى مدرنيته متاخرند و در مدرنيته اوليه يافت نمى‏شوند.برخى مفسران بحث كرده‏اند كه اين امر واقعيت ندارد و بازنماييهاى بك و گيدنز از مدرنيته ساده‏انگارانه است و پيچيدگى واكنشهاى مربوط به دانش تخصصى را در نظر نمى‏گيرد.براى مثال لش (1993 : 5) اظهار مى‏كند كه مدرنيته خودبه‏خود و بنا به تعريف تاملى است و بازبينى و نظارت دائمى بر خودش را ايجاب مى‏كند حتى اگر اين نظارت به جاى فردى‏شدن از طريق عرف ( Convention ) باشد.ساير انتقادهاى مطرح‏شده حاكى از آن هستند كه بك و گيدنز در نظريه‏پردازى خود به تخيل ميدان داده‏اند و گمانه‏زنيهاى وسيع و غيردقيقى درباره فرآيندهاى ساختارى و سازمانى انجام داده‏اند بدون آن كه اين گمانه‏زنيها را با دقت كافى بر پايه فرآيندها و تجربه‏هاى واقعى زندگى نهادى و روزمره استوار سازند.از اين گذشته، ممكن است استدلال شود كه بك و گيدنز با تاكيد خود بر فردى شدن به اندازه كافى به جنبه‏هاى گروهى و اجتماعى، زيبايى‏شناختى و جنبه‏هاى نمادى مشترك بيم اعتنا نمى‏كنند (لش 1993 ، 1994; الكساندر 1996) .

على‏رغم اين انتقادها، تاملات بك و گيدنز درباره ماهيت‏بيم در جوامع معاصر، در جامعه‏شناسى انگليسى زبان بسيار تعيين‏كننده بوده‏اند و اين تعجب‏آور نيست، چرا كه بصيرتهاى آنها نسبت‏به مشخصه‏هاى نهادى و سياسى بيم، تغييرات معانى بيم در طول دوره‏هاى ماقبل مدرنيته، مدرنيته اول و مدرنيته متاخر و تاثيرات عقايد فعلى درباره بيم بر ذهنيت و روابط اجتماعى، ارزشمند و مثمرثمر هستند.

اين مقاله ترجمه‏اى است از فصل چهارم كتاب:

Lupton, Deborah, Risk, London, Routledge, 1999 .

/ 1