گوتلوب فرگه (1) و تحليل منطقى زبان
نوشته ضياء موحد راسل و وايتهد در مقدمه كتاب پرينكيپيا ماتماتيكا (2) (1910 - 1913 م)، بزرگترين اثرى كه تاكنون در مبانى رياضيات نوشته شده است، چنين گفتهاند: در همه مسائل مربوط به تحليل منطقى بيش از همه مديون فرگه هستيم. (3) و ويتگنشتاين در مقدمه كتاب مكتبآفرين تراكتاتوس چنين مىنويسد: تنها بدين اشاره مىكنم كه در انگيزه بسيارى از انديشههاى خود مديون آثار عظيم فرگه و نوشتههاى دوستم برتراند راسل هستم. (4) آنچه در اين سپاسگزارى چشمگير است تجليل متمايزى است كه ويتگنشتاين از فرگه كرده است و در واقع هم فهم درست تراكتاتوس، چنانكه پس از اين بارها بدان اشاره خواهم كرد، بدون آگاهى از فلسفه منطق فرگه ممكن نخواهد بود. آنچه نقل كرديم دو نمونه از اهميت و تاثير آراء فرگه بر فيلسوفان بزرگ معاصر اوست. تاثير فرگه بر فيلسوفان پس او از اين هم عميقتر بود و دامنه گستردهترى يافت. پژوهش در آثار فرگه هنوز موضوعى پويا و پرجاذبه است. گوتلوب فرگه (1848 - 1925 م.) در 1874 از دانشگاه ينا دكتراى رياضى گرفته بود و در همين دانشگاه رياضيات تدريس مىكرد. علاقه فرگه به مبانى رياضيات و به خصوص تامل در مفهوم عدد او را با دشواريهايى در تعريف آن روبهرو كرد كه ناچار فرگه را به منطق كشانيد و در سال 1879 رساله كوچكى با عنوان Begriffsschrift (مفهومنگارى) منتشر كرد كه تاكنون مهمترين كتابى است كه در منطق جديد نوشته شده است. فرگه در اين رساله هشتاد و هشت صفحهاى با ارائه نخستين نظام كامل منطق جملهها، تحليل جمله به تابع (5) و سرشناسه (6) به جاى موضوع و محمول، نظريه تسوير (7) ، نظام كامل صورى استنتاجى و تعريف منطقى دنباله رياضى (8) انقلابى در منطق پديد آورد كه يكى از نتيجههاى آن آشكاركردن ناتواناييها و نقصهاى ذاتى منطق ارسطويى و پاياندادن به سلطه دوهزارساله آن بود. اگر فرگه به جز اين كتاب اثر ديگرى نيافريده بود مقام او همچنان به عنوان پايهگذار منطق جديد محفوظ مىماند. اما ارزش اين رساله در آن زمان ناشناخته ماند. اين رساله سرشار از مطالب تازه و بديع و ناآشنا بود. خطهاى افقى و عمودى هم كه فرگه در زبان صورى خود به كار مىبرد شكلى غريب و چه بسا ترساننده به آن داده بود. از اين رو فرگه براى آسان فهمكردن كار خود كتاب مبانى حساب، ( Grundlagen Der Arithmetic ) را نوشت. اين كتاب كه هفتسال (1848) پس از مفهومنگارى انتشار يافت در زيبايى تقرير، حسن استدلال و تازگى مطالب از شاهكارهاى مسلم كلاسيك فلسفه تحليلى است. رد پسيكولوژيسم و دفاع از عينىبودن معنا، تمايز ميان شىء و مفهوم و نسبت، اصل متن (9) مبنى بر اينكه تنها در متن جمله است كه كلمه مىتواند معنايى داشته باشد، دفاع از وجود شيئهاى انتزاعى و مجرد، تكميل مفهوم تحليلى و مفهوم پيشينى (10) كانت، تعريف عدد، بيان معيار اينهمانى شيئها از بحثهايى است كه در اين كتاب در نهايت دقت و انسجام طرح شدهاند. در واقع آنچه فرگه پس از اين كتاب نوشت اغلب تكميل و تنقيح مطالب همين كتاب بود. به خصوص در ميان اين نوشتهها مقالههايى است كه ريشه بسيارى از بحثهاى فلسفه زبان و منطق در شصت، هفتاد سال اخير را بايد در آنها يافت. از ميان اين مقالهها، مقالههايى كه در اين نوشته بيشتر بدانها استناد كردهام يا بدانها نظر داشتهام اينها هستند: 1 - درباره معنا و مصداق ( Uber Sinn und Bedeutung, 1892 )
در اين مقاله فرگه نخست پارادوكسى در اينهمانى طرح مىكند، سپس براى حل آن به تمايز ميان معنا و مصداق اسمهاى خاص مىپردازد. آنگاه اين بحث را به محمولها و جملهها نيز تعميم مىدهد. از بحثهاى ديگر اين مقاله جداكردن زبانهاى مفهومى (11) از زبانهاى مصداقى (12) است. اين مقاله يكى از الهامبخشترين نوشتههاى فرگه در فلسفه زبان و منطق بوده است. (13) 2 - درباره مفهوم و شىء ( Uber Bergriff und Gegenstand, 1892 )
در اين مقاله فرگه به بررسى پارادوكسى مىپردازد كه تمايز نهادن ميان مفهوم و شىء پديد مىآورد. در اين نوشته به تفصيل درباره اين پارادوكس بحثخواهيم كرد. بحث مفهومهاى صورى (14) ويتگنشتاين در تراكتاتوس متاثر از همين مقاله است. 3 - انديشه ( ( Der Gedanke, 1918
اين مقاله درباره ويژگيهاى انديشه (معناى جمله)، تعريفناپذيرى صدق و رد نظريه مطابقت صدق است. فرگه در اين مقاله استدلال مىكند كه وضع واقع (15) متعلق به قلمرو معناست نه مصداق. اين نكته درست در تقابل با تراكتاتوس است كه عالم را مجموعهاى از وضعهاى واقع مىداند. زمان درازى گذشت تا ويتگنشتاين به درستى نظر فرگه پى برد. در ضمن منشا آنچه ويتگنشتاين دوم در پژوهشهاى منطقى (16) خود در رد زبان خصوصى يا زبان منحصر به شخص (17) گفته است در اين مقاله مىتوان يافت. آراء بديع ديگرى نيز در اين مقاله آمده كه بحثهاى گستردهاى پديد آورده است. (18) 4 - نكتههايى در مورد «درباره معنا و مصداق»
(1895 - 1892 ، ( AusfUhrungen Uber Sinn und Bedeutung اين مقاله كه پس از درگذشت فرگه در آثار او يافته شد و منتشر گرديد درباره همان پارادوكس مفهوم و شىء است كه در مقاله شماره 2 بدان اشاره كرديم. فرگه در اين مقاله راه حل درست پارادوكس را كشف و گزارش كرده است. كتاب مفهومنگارى و مبانى حساب و نيز مقالههايى كه ذكر كرديم شامل مهمترين آراء فرگه در باب تحليل منطقى انديشه و ساختار زبان است. آثار ديگر فرگه بيشتر مربوط به نظام اصل موضوعى منطق و مبانى فلسفه رياضى است. بحثهاى اخير را به فرصتى ديگر وامىگذارم و در اين نوشته به بخشى از مطالبى مىپردازم كه در بحثهاى صورى و فنى فرگه اهميت مبنايى دارند. از اين مقاله به خصوص معلوم مىشود كه تفاوت منطق ارسطويى و منطق جديد نه در اجمال و تفصيل است و نه بر خلاف گفته رايج در كاربرد علائم و نمادهاى رياضى. به همين دليل در اين نوشته از كاربرد زبان صورى پرهيز خواهم كرد. - I انگيزه فرگه در پرداختن به منطق
از شگفتيهاى كار فرگه اين است كه آنچه را در آغاز، كار فرعى خود مىشمرد در انجام كار اصلى او گرديد. فرگه از آغاز به دنبال آن بود كه رياضيات را بر مبانى منسجمى استوار كند و گمان مىبرد كه حساب را مىتوان به منطق فرو كاست. لوجىسيسم (19) چيزى جز اين گمان نيست. اما در جريان اين فروكاستن دريافت كه زبان طبيعى و منطق ارسطويى دقت و توانايى شايسته را در انجام اين كار ندارند. از اين رو بر آن شد تا نخست منطق جديدى بنياد نهد كه به يارى آن بتوان استدلالهاى رياضى را با دقت تمام صورتبندى كرد و استنتاجها را با روش صورى محض، گامبهگام به پيش برد و به گفته او برهانها را از عبارتهاى مبهمى مانند: «با كمى تامل معلوم مىشود»، «به آسانى مىتوان ديد» و امثال آن رهانيد. (20) آنچه به كشف منطق جديد انجاميد همين برنامه مقدماتى در اجراى برنامه اصلى بود. اينكه لوجىسيسم فرگه به كجا انجاميد از موضوع اين نوشته بيرون است. موضوع اصلى اين نوشته مبانى برنامه مقدماتى اوست. توضيح آنكه روش صورى محض در استنتاج، جز به يارى زبان دقيق صورى ممكن نيست. اما زبان صورى دقيق هم در اساس چيزى جز ترجمه زبان طبيعى و متداولى نيست كه رياضىدانان در استدلالهاى خود به كار مىبرند. از اين رو نخستبايد به تحليل منطقى همين زبان پرداخت. سپس عنصرهاى اصلى را كه در اين تحليل به دست آمدهاند به نمادها و نشانهها ترجمه كرد. هدف اصلى اين نوشته نيز تحليل همين زبان است نه بررسى زبان صورى يا نظام اصل موضوعى منطق فرگه و قاعدهها و قانونهاى آن. - II تحليل انديشه (21)
فرگه در يادداشتهايى كه پنجسال پيش از درگذشتخود به يكى از مورخان علم به نام لودويك دارمستر نوشته است روش خود را در تحليل انديشه ( 22) چنين شرح مىدهد: ويژگى ادراك من از منطق ايناست كه اولويت را به محتواى كلمه «صادق» مىدهم، آنگاه بىدرنگ به معرفى انديشه مىپردازم، يعنى چيزى كه در اساس سؤال «آيا صادق است» براى آن به كار مىرود. بنابراين چنين نيست كه از مفهومها شروع كنم سپس آنها را پهلوى هم بگذارم و انديشه يا حكمى بسازم; [برعكس] عنصرهاى سازنده انديشه را از تحليل انديشه به دست مىآورم. (23) در قلمرو زبان كوچكترين واحدى كه با آن انديشه بيان مىشود جمله است. از نظر فرگه كوچكترين واحد معنا نيز جمله است نه كلمه. يكى از اصلهاى فلسفه زبان فرگه كه بحثهاى فراوانى برانگيخته اصل متن است. بنابراين اصل : تنها در متن يك جمله است كه كلمه معنا يا مصداقى دارد. اين اصل چنان تاثيرى بر ويتگنشتاين نهاده كه آن را كلمه به كلمه هم در تراكتاتوس (24) و هم در پژوهشهاى منطقى (25) خود آورده است. انديشه يا معناى جمله يكى از موضوعهاى بنيادى فلسفه فرگه است. اما در اينجا آنچه به بحث ما مربوط مىشود اين است كه جمله كامل معنايى دارد و بدين معنا انديشه مىگوييم. اكنون نخستين پرسشى كه طرح مىشود اين است كه انديشه از چه عنصرهاى بنيادى ساخته شده است. ساختار منطقى انديشه چيست؟ اين پرسش اساسيترين و چه بسا دشوارترين پرسش فلسفه زبان و منطق باشد. در واقع هرگونه پاسخى بدين پرسش مىتواند پاسخگو را وادار به پذيرفتن دلالتشناسى خاصى كند و اين به معناى وادارشدن به پذيرفتن انتولوژى خاصى نيز هست. بدون شك آنچه فرگه را از ارسطو و منطق جديد را در ذات و بنياد جدا از منطق ارسطويى مىكند پاسخى است كه فرگه بدين پرسش داده است. با دقت در اين پاسخ است كه مىتوان فهميد نسبت منطق قديم به جديد نسبت مجمل به مفصل نيست و تفاوت اين دو را نمىتوان به سطح نازل صورى بودن يا نبودن و كاربرد علامتهاى رياضى يا كارنبردن آنها پايين آورد. پيش از آنكه آراء فرگه را در تحليل انديشه شرح دهيم بايد گفت در اين بررسى كوتاه نه بايد و نه مىتوان همه دليلهاى فرگه و فيلسوفان پس از او را در اين تحليل ذكر كرد. در اينجا تنها به طرح اجمالى تحليل او مىپردازيم. اين كار دستكم اين حسن را دارد كه چهارچوب اصلى نظريه فرگه را به روشنى در پيش چشم خواننده مجسم كند تا خود درباره هر جزء بينديشد و تفصيل هر مطلب را در نوشتههاى فرگه يا شارحان آثار او جستجو كند. به نظر فرگه هر انديشه، كه محمل آن در زبان جملهاى كامل است، يك واحد تام و تمام است. اما همه عنصرهاى سازنده اين واحد تام و تمام نمىتوانند تام و تمام باشند. براى مثال از دو اسم خاص تنها، مانند «حسن» و «حسين»، كه نشانه دو شئ قائم به ذاتاند، نمىتوان يك جمله يا انديشه ساخت. «حسن، حسين» جمله نيست. فهرستى است از دو نام و به اعتبار مصاديق مجموعهاى است از دو شىء. هر شىء موجودى است تام و تمام و به همين دليل نمىتوان انديشهاى (يا جملهاى) داشت كه تنها و تنها از كنار همنهادن شيئها (يا اسمهاى خاص) ساخته شده باشد. بدين دليل - و دليلهاى ديگرى كه به تدريج ذكر خواهيم كرد - انديشه از دو بخش اساسى فراهم مىآيد. يكى بخشى كه در ذات بيانكننده حمل يا نسبت استيعنى چيزى را حمل مىكند يا نسبتى را برقرار مىكند. اين بخش به اعتبار آنكه تا بر شيئى حمل نشود يا ميان شيئها نسبتى برقرار نكند، انديشه كاملى ساخته نمىشود، ذاتا ناتمام است. ديگرى همان شىء يا شيئهايى هستند كه حمل بر آنها واقع مىشود يا طرف نسبت قرار مىگيرند. اين بخش به اعتبار آنكه تنها شامل شىء است و در شىء از حيثشىءبودن اعتبار حمل و نسبت نمىتوان كرد بخش تام و تمام انديشه است. به بيان ديگر انديشه يا از شىء و مفهوم ساخته مىشود يا از شىء و نسبت. از اين رو عنصرهاى برسازنده انديشه و اجزاى بنيادى دلالتشناسى فرگه عبارتاند از شىء (26) ، مفهوم (27) ، نسبت (28) . فرگه شىء و مفهوم و نسبت را تعريفناپذيرها (29) و سنگهاى بناى منطق مىداند. اما اين انتخاب چه دليلى دارد؟ يكى از اصلهاى تفكر فرگه اين است كه زبان با واقعيت پيوندى استوار دارد. زبان آيينهاى است كه مىتواند ساختار منطقى جهان را در خود منعكس كند. زبان طبيعى با همه نقصهاى منطقى خود شامل عنصرهايى بنيادى از واقعيت است. و اما دليل آن انتخاب. جهان مجموعهاى است از شيئها. هركدام از اين شيئها صفتها و ويژگيهايى دارد كه با مفهومها بيان مىشوند. همچنين هر شىء با شيئهاى ديگر به اعتبارهاى مختلف وضعهايى دارد كه با نسبتها بيان مىشوند. بنابراين جهان مجموعهاى است از شيئها و مفهومها و نسبتها. ويژگى اصلى شىء قائم به ذاتبودن است و ويژگى اصلى مفهوم يا نسبت ناتمامبودن - ناتمامبودن بدينمعنى كه تا بر شىء حمل نشود يا طرف نسبت آن معلوم نباشد انديشه كاملى از آن ساخته نمىشود. آنچه تاكنون گفتيم بخشى از دلالتشناسى فرگه بود. اكنون بايد به كاربرد اين دلالتشناسى در زبان بپردازيم. عنصرهاى بنيادى انديشه را برشمرديم و پس از اين بايد به عنصرهاى بنيادى جمله كه جلوه زبانى انديشه استبپردازيم. اما پيش از اين بحث لازم استبه چند تفاوت مهم كه دلالتشناسى فرگه با دلالتشناسى ارسطويى دارد اشاره كنيم. 1 - در دلالتشناسى ارسطويى آنچه اهميت دارد مفهوم است. موجودات انتولوژى ارسطويى مفهومها و كلياتاند. به همين دليل نيز انديشه، انديشهاى است موضوعى - محمولى. در اينجا عنصر بنيادى انديشه مفهوم است. اما در دلالتشناسى فرگه شيئها و نسبتها همان منزلت انتولوژيك (هستانشناختى) را دارند كه مفهومها. بدين اعتبار انتولوژى فرگه چه در قلمرو معنا و چه در قلمرو مصداق به مراتب از انتولوژى افلاطونى - ارسطويى وسيعتر و انبوهتر است. 2 - در انتولوژى افلاطونى - ارسطويى شىء واقعى همان مفهوم است كه شيئى است انتزاعى و مجرد. اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه وقتى مىگوييم «سقراط داناست.» در قلمرو دلالت، سقراط يك شىء است و «دانا» نيز در اين انتولوژى به اعتبار مفهوم بودن شيئى ديگر. اما در عالم دلالت كدام چسبى مىتواند اين دو شىء را به هم بچسباند. اين سؤال سادهاى نيست. اگر مفهوم هم شىء باشد چگونه مىتوان دو شىء را كه در عالم مدلولها سرد و ساكت و قائم به ذات نشستهاند پهلوى هم آورد و گفت اين شىء آن شىء است؟ اين وحدتى كه در انديشه مىيابيم از كجا ناشى مىشود؟ اين سؤالى است كه بسيارى از فيلسوفان از جمله راسل و مور و برادلى آن را از دشوارترين مسائل فلسفى دانستهاند. فرگه شايد نخستين فيلسوفى باشد كه پاسخ شايستهاى بدين پرسش داده است. پاسخ فرگه مبتنى بر تفاوت ذاتى شىء با مفهوم است. مفهوم هم در معنى و هم در مصداق ماهيتى اخبارى و اسنادى دارد. به همين دليل فرگه جمله «سقراط داناست» را به دو بخش «سقراط» و «- داناست» تجزيه مىكند. اين كه در منطق ارسطويى اين جمله را به سه جزء «سقراط»، «دانا» و «است» تجزيه مىكنند و «است» را به عنوان رابطه جزء سومى به حساب مىآورند به اين دليل است كه «دانا» را همانند «سقراط» شىء مىپندارند و ناچار گرفتار اين مشكل مىشوند كه اتحاد دو شىء چه معنايى مىتواند داشته باشد. بنا به نظر فرگه اشتباه اين تحليل در اين است كه گمان مىكنند «است» را مىتوان جزء مستقلى به شمار آورد. «است» جزء جدايىناپذير مفهوم است. اين همان جزئى است كه ماهيت ناتمام و اسنادى مفهوم را در زبان نشان مىدهد. در جمله «حسن مىرود» بخش «مىرود» حالت اسنادى خود را دارد. اما در «اين سيب سرخ است»، «سرخ» به همراه «است» اين حالت را پيدا مىكند. به نظر فرگه «است» تنها يك ابزار زبانى استبراى ظاهركردن حالت اسنادى كلمههايى كه اين حالت را از خود در زبان نشان نمىدهند. به همين دليل فرگه براى نمايان كردن ماهيت ناتمام مفهومها، آنها را براى مثال به شكل «- سرخ است» ، «- داناست» مىنويسد. خط تيره، نشانه ناتمامبودن مفهوم و در واقع نشانه جاى خالى شىء استكه تا پر نشود مفهوم، به اصطلاح فرگه اشباع (30) نمىشود. اينكه آيا ارسطو واقعا رابطه را جزء مستقلى مىدانسته يا رابطه و محمول را يك جزء به شمار مىآورده مسئلهاى است تاريخى. پيتر گيچ در مقالهاى با عنوان «تاريخ تباهى منطق» (31) با استناد به آثار ارسطو اثبات مىكند كه ارسطو در نوشتههاى اوليه خود و به پيروى از افلاطون جمله را به دو بخش اساسى تقسيم مىكرده است. اما بعدها اين نكته مهم را فراموش كرده و با تقسيم جمله به سه ركن، منطق را به تباهى كشانيده است. اين اشتباه، منطقدانان پس از او را به اندازهاى گمراه كرده است كه در زبانى مانند عربى هم كه «است» در مفهوم مندرج استبه دنبال يافتن آن رفتهاند و «زيد قائم» را به «زيد هو قائم» تعبير كرده و مدعى شدهاند كه «هو» در عربى همان «است» يا، ( estin ) در يونانى است! كوتاه سخن، فرگه نخستين منطقدانى استكه با تمايزنهادن دقيق ميان شىء و مفهوم و تحليل انديشه به دو بخش بنيادى دشواريهاى خاسته از تحليل جمله به سه بخش را از ميان برداشت. 3 - منطقدانان سنتى و پيش از همه ارسطو دريافته بودند كه نسبتيا اضافه از همه مقولات عامتر است و هيچ شىء را نمىتوان يافت كه نسبتى با شيئهاى ديگرى نداشته باشد. با اينهمه معلوم نيست چگونه شد كه در تحليل انديشه و زبان سهم نسبت را كه جايى چنين آشكار و استوار در واقعيت دارد ناديده بگيرند و منطق را به عجزى دچار كنند كه از عهده سادهترين استنتاجهايى كه شامل نسبت استبرنيايد. فرگه با كشف اهميت و اعتبار نسبت و نشاندادن جايگاه آن در ساختار انديشه، منطق نسبتها را كه از پركاربردترين شاخههاى منطق در فلسفه و رياضيات است پايهگذارى كرد. آنچه گفتيم بخش كوچكى از دلالتشناسى فرگه است. اما به همين اندازه بسنده مىكنيم و به نحو شناسى (32) فرگه مىپردازيم. نحوشناسى فرگه
جداكردن دلالتشناسى از نحوشناسى و وضع اصطلاحهاى جداگانه براى هريك كارى است كه فرگه آگاهانه و منظم آغاز كرد و در نخستين كار مهم گدل يعنى اثبات تماميت منطق محمولهاى مرتبه اول به اوج دقتخود رسيد. فرگه در واقع واضع سه دسته اصطلاح است: اصطلاحهاى مربوط به دلالتشناسى، نحوشناسى زبان طبيعى و نحوشناسى زبان صورى. ما در ادامه بحث در هر مورد اين اصطلاحها را با معادل انگليسى آنها كه ترجمه اصطلاحهاى آلمانى فرگه است مىآوريم. ديديم كه انديشه سه عنصر اصلى و بنيادى دارد: شىء، مفهوم و نسبت. معادل «انديشه» در زبان «جمله» (33) است. اكنون ببينيم معادل عنصرهاى انديشه در زبان طبيعى چيست. آنچه در زبان به شىء دلالت مىكند اسم خاص (34) است. براى اينكه نشان دهيم معادل مفهوم و نسبت در جمله چيست، كافى است اسمهاى خاص را از آن حذف كنيم و ببينيم چه مىماند. اگر از جمله «سقراط داناست»، «سقراط» را حذف كنيم، عبارت زير مىماند: «- داناست» و اگر از جمله «سقراط معلم افلاطون است»، «سقراط» و «افلاطون» را برداريم عبارت زير مىماند: «- معلم - است» فرگه عبارت اول را كه براى كاملشدن به يك اسم خاص نياز دارد محمول يك موضعى (35) مىنامد و دومى را كه به دو اسم خاص، محمول دو موضعى (36) . چنانكه ديده مىشود در هر مورد جمله از دو بخش بنيادى ساخته شده است: بخشى كه شامل اسمهاى خاص است و بخشى كه از حذف اسمهاى خاص به دست مىآيد. از اين رو اين دو بخش را به ترتيب بخش اسمى و بخش محمولى (محمول به معنايى كه شرح داده شد) مىناميم. همچنين در جمله «قم بين تهران و اصفهان است» مجموعه قم، تهران، اصفهان بخش اسمى و: «- بين - و - است» بخش محمولى است، محمولى سه موضعى. (37) به همين ترتيب مىتوان محمولهاى چهارموضعى، پنج موضعى و به طور كلى n موضعى داشت. محمولهاى يك موضعى معادل مفهومها در زبان طبيعى هستند و محمولهاى دوموضعى و بيش از دو موضعى معادل نسبتها. اطلاق محمول بر موردهاى اخير نوعى تسامح در نامگذارى است زيرا نسبت از مقوله حمل نيستبلكه قراردادن دو شىء يا چند شىء در نسبتى با يكديگر است. در واقع فرگه، به بيان دقيقتر و به قياس با رياضى، بخش محمولى را تابع (38) و بخش اسمى را بخش سرشناسهها (39) مىنامد. از آنچه گفتيم معلوم مىشود كه در حوزه نحوشناسى نيز همان تفاوتهايى ميان منطق فرگه و منطق سنتى وجود دارد كه در حوزه دلالتشناسى و البته اين تفاوتى است ناگزير. در اينجا به خصوص به يك تفاوت ديگر كه تاكنون بدان اشاره نكردهايم، مىپردازيم. در منطق ارسطويى نسبت، بنا به تعريف، نمىتواند بيش از دو طرف داشته باشد. يعنى همه نسبتها دوتايى، و به اصطلاح فرگه، محمولهاى دوموضعى هستند. ابوت، بنوت، فوقيت و هر مثال ديگرى كه آوردهاند نسبتهاى دوتايى هستند. در سرتاسر تاريخ منطق ارسطويى به يك مورد نسبتسهتايى، مانند بينيت، برنمىخوريم. كسانى كه با رياضى آشنايى دارند مىدانند كه دامنه كاربرد نسبتهاى چند موضعى تا چه اندازه وسيع و پراهميت است. محدودكردن نسبتها به نسبتهاى دو موضعى مانند منحصر كردن تابعها به تابعهايى با دو متغير است. البته با ابزار منطق جديد مىتوان ثابت كرد كه هميشه به جاى هر نسبت كه بيش از دو موضع داشته باشد مىتوان چند نسبت دو موضعى نهاد. اما اگر بخواهيم در عمل هم چنين كنيم حرفمان را هيچ كس نخواهد فهميد.
جملههاى سوردار
اكنون به نكتهاى بديع مىرسيم. ديديم كه از نظر فرگه انديشه هميشه تركيبى است از شىء و مفهوم يا شىء و نسبت و، به اصطلاح نحوشناسى، تركيبى است از اسم خاص و محمول يك موضعى يا اسم خاص و محمول دو يا چند موضعى. اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه آيا ممكن است از دو اسم تنها يا دو محمول تنها جملهاى ساخت؟ اينكه از دو اسم تنها نمىتوان جملهاى ساخت چيزى است معلوم، اما از دو مفهوم تنها هم نمىتوان؟ مگر جمله «هر انسان حيوان است» ظاهرا از دو مفهوم تنها ساخته نشده است؟ ظاهرا چنين است. اما واقعا چنين نيست. فرگه با تحليل جملههاى سوردار نشان مىدهد كه چگونه در هر جملهاى كه در محل اسم مفهومى نشسته باشد مىتوان آن را به بخش محمولى برد و محل اسم را به اسم بازگردانيد و ساختار منطقى جمله را آشكار كرد. براى مثال جمله مذكور چنين تحليل مىشود: هركس اگر او انسان است او حيوان است مىبينيد كه «انسان» كه در جمله اصلى، به اصطلاح منطق سنتى، موضوع به نظر مىرسيد در اين تحليل در «او انسان است» به بخش محمولى انتقال يافته و در بخش اسمى ضمير «او» را داريم كه به جاى آن تنها اسم خاصى مىتوان نهاد و البته مدلول اسم خاص نيز جز شىء نمىتواند باشد. از نكتههاى بسيار مهم تحليل فرگه يكى اين است كه موضوع يا فاعل يا طرف نسبت در هر انديشه حتما بايد شىء باشد. به بيان دقيقتر زيربناى انديشه، انديشه اتمى و به اصطلاح نحوشناسى، جمله اتمى است. جمله اتمى تقريبا (40) همان است كه در منطق سنتى به آن قضيه شخصى مىگفتند و اعتنايى بدان نداشتند. فرگه درستبرخلاف اين راى از جملههاى اتمى شروع مىكند و نشان مىدهد كه چگونه پيچيدهترين جملهها را مىتوان گامبهگام از آنها به دست آورد. منظور از نظريه تسوير (41) فرگه همين است. در اينجا نمىتوانيم به نظريه تسوير بپردازيم. تنها به مثالى بسنده مىكنيم. جمله زير را در نظر بگيريد. هيچكس نمىتواند همه را هميشه فريب دهد اين جملهاى ساده به نظر مىرسد. اما ساختار منطقى آن را تنها با ابزار نظريه تسوير فرگه مىتوان به دست داد. منطق ارسطويى به كلى از اين كار عاجز است. در واقع از تحليلهاى فرگه مىتوان فهميد كه اين جمله از محمول سه موضعى «الف ، ب را در زمان ج فريب مىدهد» و علامت نقض و سه سور كلى «هيچكس»، «همه»، «هميشه» ساخته شده است. در اينجا اين محمول سه موضعى زيربناى همه جملههاى اتمى است كه در اين سورها خلاصه شدهاند. اهميت اين تحليل هنگامى روشن مىشود كه بخواهيم نقيض جمله اول را تعيين كنيم يا جملههايى را كه از آن استنتاج مىشوند به دست آوريم. مقاله را با بررسى يك پارادوكس كه تمايز شىء و مفهوم فرگه پديد آورد به پايان مىبريم. اين پارادوكس نتيجههاى فلسفى - منطقى ژرفى به بار آورد و فهم برخى از گفتههاى ويتگنشتاين در تراكتاتوس بدون آگاهى از آن ممكن نيست. پارادوكس شىء - مفهوم
كرى (42) ، يكى از معاصران فرگه، در مخالفتبا تمايز شىء و مفهوم فرگه اظهار داشت كه ويژگيهاى شىء و مفهوم مانعةالجمع نيستند و مفهوم مىتواند شىء هم باشد. كرى به عنوان مثال جمله زير را آورد: مفهوم «اسب» يك مفهوم است دشوارى نهفته در اين جمله اين است كه اگر آن را جملهاى بامعنا بدانيم و به شكل ديگرى هم نتوانيم آن را تحليل كنيم، بنابر اصرار فرگه بر اينكه بخش اسمى جمله حتما بايد نام شىء باشد در اين جمله ناچار خواهيم بود بگوييم «مفهوم اسب» به شىء اشاره مىكند. در اين صورت چگونه مىتوان نام شىء را برد و گفتيك مفهوم است؟ بنابراين جمله بالا جملهاى است كاذب و بايد گفت: مفهوم «اسب» يك مفهوم نيست و البته اين جملهاى پارادوكسى است. توضيح اين مطلب در زبانهايى كه براى اسم علامت مشخصى دارند آسانتر است. ترجمه جمله كرى به انگليسى اين است: The concept horse is a concept در اينجا حرف تعريف the اسم بودن عبارت پس از خود را به خوبى نشان مىدهد. اما مسماى اسم تنها شىء مىتواند باشد. بنابراين طبق موازين فرگه نمىتوان اسناد مفهوم بودن به آن داد. در اينجا هم ناچار بايد گفت: The concept horse is not a concept و دوباره همان پارادوكس ظاهر مىشود. جالب توجه اين است كه اين جمله پارادوكسى آخر را فرگه خود به بحث كرى اضافه كرده است. فرگه در مقاله «درباره مفهوم و شىء» مىپذيرد كه «مفهوم اسب» واقعا اسم است و دلالتبر شىء مىكند و ناچار نمىتواند مفهوم باشد اما راهحلى هم براى آن پيدا نمىكند. در اين مقاله واكنش فرگه در برابر اين پارادوكس اين است: در واقع بايد دانست كه اينجا با نوعى كجتابى زبان روبهرو هستيم كه اعتراف مىكنم از آن نمىتوان پرهيز كرد. (43) و مقاله را چنين پايان مىدهد كه «اين مانع، ذاتى زبان است و ريشه در ماهيت آن دارد» و «كارى نمىتوان كرد مگر اينكه اين مانع را بشناسيم و توجه به آن داشته باشيم.» (44) آنچه در اينجا بايد بر آن تاكيد كرد اين است كه اگر تفاوت بنيادى شىء و مفهوم را بپذيريم كه البته دليلهاى قاطعى براى پذيرفتن آن داريم، بايد اين را هم بپذيريم كه زبان طبيعى كمبودها و ناتوانيهاى منطقى جدى دارد. زيرا در اين زبان هرگاه بخواهيم درباره مفهوم يا نسبتى سخنى بگوييم ناچار مىشويم آن را در بخش اسمى جمله قرار دهيم و با اين كار بىدرنگ مفهوم يا نسبت تغيير ماهيت مىدهد و تبديل به شىء مىشود، يعنى ماهيتحملى يا نسبتى خود را از دست مىدهد. اهميت اين محدوديتى را كه فرگه در زبان كشف كرد شايد هيچكس به اندازه ويتگنشتاين درنيافت. ويتگنشتاين عبارتهايى چون: «... يك مفهوم است» ، «... يك تابع است» ، «... يك نسبت است» را مفهومهاى صورى (45) مىنامد و مىگويد هرگاه با آنها گزارهاى ساخته شود نتيجه جز شبهگزاره بىمعنايى نخواهد بود. (46) پس چگونه بگوييم عبارتى مفهوم استيا نسبت است؟ جواب ويتگنشتاين خيلى ساده و در عين حال عميق است: از ساختار منطقى آن. در زبان صورى منطق، فرگه مفهومها را با محمول نشانه يك موضعى (47) مانند «- F »و نسبتها را با محمول نشانه دو يا چند موضعى (48) مانند «- - R »نشان مىدهد. همين نشانهها بهترين معرف مفهومها و نسبتها هستند. از جمله : «حسن برادر حسين است»، يا از شكل صورى آن : Rab ] »،با نگاهى به ساختار منطقى جمله مىتوان ديد كدام شىء و كدام نسبت است. ساختار منطقى جمله، خود اين را نشان مىدهد. بنابراين نيازى نيستبگوييم R ] يك نسبت است» به ويژه كه اكنون مىدانيم اين جمله ساختار منطقى درستى ندارد. حالا معناى اين جمله معروف تراكتاتوس روشن مىشود: آنچه نشاندادنى است گفتنى نيست. (49) و همچنين اصل متن، معنا يا تعبير تازهاى پيدا مىكند. تنها در متن يك جمله است كه ويژگيهاى منطقى كلمهها و عبارتها نشان داده مىشود. آنچه اين معنا را نشان مىدهد همان ساختار منطقى جمله است. اين معنا را نمىتوان گفت، زيرا زبان اجازه گفتن آن را نمىدهد. اين از آن جاهايى است كه به گفته فرگه «كارى نمىتوان كرد» و به قول ويتگنشتاين در آخرين جمله تراكتاتوس «بايد خاموش از آن گذشت.» (50) آنچه گفتيم درباره مفهومهاى صورى يا شبه محمولها بود. اما درباره محمولهاى واقعى چه بايد گفت؟ چگونه بگوييم نسبتى متعدى يا متقارن است؟ چگونه بگوييم حسن و حسين نسبتبرادرى بايكديگر دارند؟ ويتگنشتاين اين موردها رانيز مشمول همان حكم مىداند. دراين موردها نيز هر حرفى زنيم بىمعنى خواهد بود. فرگه نيز در مقاله «مفهوم و شىء» چنانكه اشاره كرديم، بر همين عقيده بود و حرف ويتگنشتاين در واقع به گونهاى تكرار همان حرف فرگه است. اما اكنون كه آثار منتشرنشده فرگه را منتشر كردهاند معلوم شده است كه حرف آخر فرگه اين نبوده است. در آثار بازمانده از فرگه مقالهاى يافتند با عنوان «يادداشتهايى درباره معنا و مصداق» كه در آن راهحل مسئله را يافته بود. فرگه در اين نوشته نخستشرط اينهمانى شىء الف و شىء ب را چنين به دست مىدهد: مىگوييمشىء الفهمان شىء ب است (بدين معنى كه به تمامى منطبق با آن است) اگر الف مصداق هر مفهومى باشد ب نيز مصداق همان مفهوم باشد و برعكس. (51) سابقه اين اصل، كه به اصل اينهمانى تمايزناپذيرها (52) نيز معروف است، به لايبنيتس مىرسد اما واردكردن اينهمانى در منطق و صورتبندى قاعدههاى استنتاج مربوط به آن از نوآوريهاى فرگه است. از نظر فرگه اينهمانى تنها براى شيئها به كار مىرود. سخن گفتن از اينهمانى دو مفهوم معنايى ندارد اما مىتوان براى مفهومها چيزى متناظر با آن پيدا كرد و گفت اگر دايره مصداقهاى دو مفهوم يكسان باشد آن دو مفهوم به گونهاى مساوى هستند و به بيان فرگه: مفهوم F مساوى مفهوم G است اگر هر شىء كه مصداق F باشد مصداق G نيز باشد و برعكس. »و «مفهوم G »به كار رفتهاند كه در محل اسم نشسته و ماهيت اسنادى خود را از دست دادهاند. راهحل فرگه براى گريز از اين دشوارى، راهحلى ساده اما بسيار دقيق است. به جاى اينكه، براى مثال، بگوييم «مفهوم انسان» مىگوييم: آنچه «- انسان است» بر آن دلالت مىكند. با اين شگرد منطقى، به جاى اينكه بگوييم: مفهوم «انسان» مندرج در مفهوم «حيوان» است. مىگوييم: آنچه «- انسان است» بر آن دلالت مىكند مندرج است در آنچه «- حيوان است» بر آن دلالت مىكند. به همين ترتيب به جاى اينكه بگوييم مفهوم «برادرى»، مىگوييم: آنچه «- برادر - است» بر آن دلالت مىكند. و در نتيجه به جاى اينكه بگوييم: حسن با حسين نسبتبرادرى دارد. مىگوييم: حسن با حسين در آنچه «- برادر - است» بر آن دلالت مىكند، قرار دارد. و به ويژه شرط تساوى دو مفهوم را چنين مىنويسيم: آنچه «الف F است» بر آن دلالت مىكند مساوى استبا آنچه «الف G است» بر آن دلالت مىكند اگر و تنها اگر مصداقهاى اين دو يكسان باشند. (53) براى مثال، شرط تساوى دو مفهوم «انسان» و «حيوان ناطق» را چنين مىنويسيم: آنچه «- انسان است» بر آن دلالت مىكند مساوى استبا آنچه «- حيوان ناطق است» بر آن دلالت مىكند اگر و تنها اگر مصداقهاى اين دو يكسان باشند. در اين جمله و جملههاى ديگرى كه آورديم مفهومها و نسبتها چنان به كار رفته و درباره آنها صحبتشده است كه ماهيت اسنادى و نسبتى آنها محفوظ مانده است. اينگونه حرفزدن غريب مىنمايد اما براى كسانى كه رياضى نمىدانند فرمولهاى رياضى هم غريب مىنمايد. هر دانشى زبانى دارد كه بدون يادگرفتن آن نمىتوان درك درستى از آن دانش داشت. از اين گذشته مساله اصلى ما اين بود كه آيا مىتوان بر محدوديتى كه زبان طبيعى در بحث از مفهومها و نسبتها دارد غلبه كرد يا نه. اكنون كه اطمينان يافتيم راهحلى براى غلبه بر اين محدوديت وجود دارد ديگر نگران كاربرد شكلهاى نادرست اما متداول نخواهيم بود. زيرا مىدانيم هميشه مىتوان بيان نادرستى را به بيانى درست تبديل كرد. نمونه ديگرى از اينگونه دقتها نظريه وصفهاى خاص (54) راسل است. در اين مورد نيز همين كه دانستيم تحليل منطقى عبارتى مانند «بزرگترين عدد اول» يا «پادشاه فعلى فرانسه» چيست نگران كاربردهاى متداول اينگونه عبارتها نخواهيم بود. مقاله را با نكتهاى تاريخى پايان مىدهيم. از قرار معلوم فرگه مقالهاى را كه در آن راه حل مذكور را آورده بود براى همان مجلهاى مىفرستد كه مقاله «درباره مفهوم و شىء» در آن چاپ شده بود. اما سردبير مجله، با قضاوتى كه مايكل دامت آن را اشتباهترين قضاوتى مىداند كه سردبيرى تاكنون كرده است، از چاپ آن سرباز مىزند. (55) اين نخستين بارى نبود كه معاصران فرگه اهميت انديشههاى او را درنمىيافتند. 1. Gottlob Frege 2. Principia Mathematica . 3. Principia Mathematica, Cambridg, the University Press , 1910, P. viii 4. 5. function 6. argument 7. quantification theory 8. mathematical sequence 9. Context Principle 10. a Priori 11. intensional 12. extensional 13. براى ترجمه اين مقاله ر.ك. فرهنگ، نشريه مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، ش 2 و 3 . 14. formal concepts 15. fact 16. Logical Investigations 17. private language 18. براى ترجمهاى از اين مقاله در همين شماره ر.ك. صص 87 - 112. 19. Logicism 20. 21. thought 22. در اصطلاح فرگه: «انديشه معناى جمله كامل». 23. Posthumous Writings, P. 253 24. Trectatus. P. 14 25. Philosophical Investigation, tr, G.E.M. Anscomb, Basil Blackwell 1978, P. 24 26. object 27. concept 28. relation 29. identfiables 30. saturated 31. A History of the Corruption of Logic 32. «نحوشناسى» را براى syntax در برابر semantics وضع كردهايم. در منطق و رياضى آنچه با عنوان syntax شناخته مىشود بسيار وسيعتر از «نحو» به معناى متداول آن است. در منطق منظور از syntax همه مسائلى است كه بيرون از حوزه دلالتشناسى قرار مىگيرند. نحو زبان صورى بخش كوچكى از اين مسائل است. 33. sentence 34. proper name 35. 1- Place Predicate 36. 2- Place Predicate 37. 3- Place Predicate 38. function 39. arguments 40. اينكه مىگوييم تقريبا براى اين است كه تحليل منطق جديد از قضيههاى شخصى، چنانكه ديديم، به كلى متفاوت از منطق قديم است. در اين موارد نبايد فريب اصطلاحهاى مشترك را خورد. 41. Quantification Theory 42. Kerry 43. 44. Ibid. p 55 . 45. formal concept 46. Tractatus, 4. 1272 47. one-Place Predicate letter 48. two-Place Predicate letter 49. Tiactatus, 4. 1212 . 50. Ibid . p7 . 51. Posthumous Writings, p 120 . 52. Principle of the identity of indiscernibles 53. Ibid, P . 121 . 54. Theory of Definite Description . 55. Michael Dummet. Frege, Philosophy of Language, London , 1973. P. 212