قداست مکه نزد غیر مسلمانان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قداست مکه نزد غیر مسلمانان - نسخه متنی

هادی امینی؛ ترجمه: محسن آخوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قداست مكه نزد غيرمسلمانان

تأليف: هادى امينى ترجمه: محسن آخوندى

مكّه و كعبه مقدّسه را به ديده عظمت و جلالت نگريستن و با ادب و اخلاص و خضوع و خشوع، روى به جانب آن داشتن، ويژه روزگار و دوران اسلامى نيست. بلكه اين ارج نهادنها و توجّه و عنايتها نسبت به مكّه و مجاوان و زائران آن و آنان كه به هر قصد و عنوانى به سوى آن ديار رهسپار مى شدند، در روزگاران جاهلى و در طول قرنهاى بسيار دور وجود داشته است و ملّتها و طايفه ها و قبيله ها، با تمام اختلاف مذهبها، نژادها، آئين ها و خلصت ها كه داشتند، از راههاى دور و نزديك، براى زيارت و طواف و دعا روى به مكّه مى آوردند و پاره اى از زمان را در آن سپرى مى كردند و با سعه صدر و گشاده رويى مورد استقبال ساكنان و مجاوران خانه، قرار مى گرفتند و به اعتبار اينكه، ميهمانان خداوند سبحان هستند، از احسان و اكرام و مساعدت و يارى آنان برخوردار بودند زيرا، همان سان كه احترام و تعظيم و بزرگداشت كعبه واجب است، احترام زائران و ميهمانان آن نيز، به مثابه احترام به كعبه واجب است و بى اعتنايى و سستى و سهل انگارى در رعايت حرمت زائران، در حقيقت، كوچك شمردن و رعايت ننمودن حق كعبه و صاحب آن است.

ما چون برگهاى تاريخ عهد جاهليت گذشته را ورق مى زنيم، مى بينيم كه اقوام و طوايف گذشته، از هر سوى و مكانى، با كمال خضوع و خشوع و در نهايت ادب و تجليل و احترام و تواضع روى به كعبه مى آوردند. هم چنانكه، خدمتگزاران، واليان و خزانه داران كعبه را مى يابيم كه با عطوفت و محبّت از آنان پذيرايى كرده و مورد اكرام خود قرار مى دادند و از درِ مجالست و همنشينى و گفتگو و مزاح با آنان درمى آمدند تا زائران، احساس غربت نكنند و خستگى و ملالت در وجودشان راه نيابد و اين همه را به خاطر قداست كعبه، انجام مى دادند. و هموراه در همه حالات جلوه گر و نشان دهنده يك موضوع بودند كه ساليان دراز، براساس آن تربيت يافته بودند به گونه اى كه در طول زمان، ملازم و آميخته با بشريت و انسانيت گرديده بود، و آن احترام كعبه بود كه از جهت ارتباط و پيوند آن با خداوند واحد احد فرد صمد، صورت مى گرفت. تقديس «كعبه» و حرمت نهادن به آن، از طرف اقوام و قبال پيشين، به انگيزه اى ذاتى كه از شغور و وجدان و احساس نيازشان سرچشمه گرفته باشد، نبوده است؛ كه انسان روى دل به جانب خيرات دارد كه در واجبات و فرائض تجسّم يافته است و از جهت شرّ، گريزان و دورى كننده است كه در محرّمات خلاصه مى شود، بلكه تنها انگيزه و عامل، نزد آنان، بدست آوردن و تداوم بخشيدن به خيراتى بود كه به دنبال احترام كعبه، انتظار و توقع آن را داشتند و دورى جستن از كيفر و نگونسارى، كه در صورت پاس نداشتن حرمت كعبه، بيم آن را داشتند.

پس اين دو است كه آنان را به تقديس كعبه در متن جامعه اى منحط و عقب افتاده كه رعب و وحشت و جهل و فقر بر آن حكمفرما بود و كينه ها و بغضها آن را پاره پاره كرده و آتش تعصّب قبيله اى، در رگهايش شعله ور، و دشمنى و تجاوز در تمام حركات و سكنات آنان ريشه دوانيده بود، برمى انگيخت. و در نتيجه اين كابوس وحشتناك جاهلى و اين ظلمت و تاريكى سايه گستر بر افكار و انديشه هايشان بود كه به گروهها و دسته هايى سراسر كينه و بغض نسبت به يكديگر تبديل شدند و روزنه هاى رؤيت حق و حقيقت به روى آنان بسته شد و پرده سياسى كه قلبها را به قساوت و سختى سنگ درآورد، آنان را پوشاند و روح حيوانيت بر نفوسشان سيطره يافت و خلاصه از آنان حيوانانى ساخت كه تمام همش، علف و كارش نشخوار كردن است. آرى، اقوام و قبيله هاى جاهلى، در چنين وضع مرگبار و جهل كورى، روزگار مى گذراندند، همواره در پى غارت اموال و پايمال نمودن اعراض و هتك حرمتها و نواميس بودند. به عادات زشت خو كرده بودند و پيوسته گروهى درصدد نابودى گروه ديگر برمى آمدند و كوچكترين بهانه كافى بود كه خونها بينشان، جارى شود. امّا با اين همه، در مقابل كعبه، كوچكى و تواضع مى كردند و كعبه را بزرگ مى داشتند و از ساختن خانه، پيرامون كعبه و يا وارد شدن به مكه با حالت جنابت، خوددارى مى كردند و هنگام روز، در كنار آن باقى مى ماندند و شب هنگام از حرم، خارج مى شدند.1

كعبه در چشم عرب و مردم فارس، از حيث منزلت و رفعت، بدان گونه بود كه هيچ معبدى بدان پايه نمى رسيد زيرا آن را خانه خدا اعتبار مى كردند و خداوند متعال ملّتهاى غير عرب را نيز - همانند فارسيان و هندوان و يهود و نصارى - بر تعظيم و تكريم آن خانه، واداشت. پس هندوان آن را بزرگ مى داشتند و معتقد بودند كه روح سيفا كه اقنوم سوم از تالوت بوذى است هنگامى كه با همسر خود از شهرهاى حجاز ديدار مى كرد در حجرالاسود حلول كرد. «صائبين» كه ستاره پرستانى از ايرانيان و كلدانيان بودند، كعبه را يكى از خانه هاى هفتگانه معظّم به حساب مى آوردند؛ هم چنانكه ايرانيان قديم به احترام خانه خدا و جدّشان ابراهيم - ع - و به منظور تمسك به هدايت و حفظ نسب خويش، به بيت الحرام مى آمدند و آن را طواف مى كردند. آخرين كس از آنان كه حج گذاشت ساسان فرزند بابك فرزند فهرمس فرزند ساسان فرزند بهمن فرزند اسفنديار فرزند يستاسف فرزند بهراسف نياى اردشير فرزند بابك بود كه پدر و سرسلسله پادشاهان ساسانى است و همه ساسانيان به او بازمى گردند، هم چنانكه ملوك مروانى به «مروان بن حكم» انتساب دارند و خلفاى عباسى نسبت به «عباس بن عبدالمطلب» مى برند.

وقتى «ساسان» به كعبه درآمد، پيرامون خانه به طواف پرداخت و بر چاه و اسماعيل به زمزمه آواز خواند. گويند: آن چاه را، از آن رو، «زمزم» خوانند كه او و ديگر ايرانيان پيرامون آن چاه زمزمه مى كردند. اين نامگذارى بيانگر اين است كه اين كار فراوان روى مى داده است و شاعرى كهن در اين زمينه چنين سروده است: زمزمت الفرس على زمزم وذاك من سابقها الأقدم «ايرانيان بر سر زمزم، كه زمزمه آواز مى خوانند و اين كار از روزگاران قديم بين آنان رايج است». پس از طلوع اسلام، يكى از شاعران ايران به اين موضوع باليده و ضمن قصيده اى گويد «ما از دير زمان، پيوسته به حج خانه خدا مى آمديم و همديگر را در بيابان، در امان ديدار مى كرديم و ساسان فرزند بابك راهها پيمود تا به بيت العتيق درآمد و به دستور آئين خود، آنجا را طواف كرد و نزد چاه اسماعيل كه تشنگان را سيراب مى كند به زمزمه آواز خواند». در آغاز آن زمان، ايرانيان، مالها و گوهرها به آستان كعبه پيشكش كردند و ساسان فرزند بابك، دو آهوى زرّين و جواهرات و شمشيرها و طلاى بسيار تقديم آن آستان كرد و بعدها آن را در چاه زمزم افكند.2 غيرصائبين از ايرانيان نيز، كعبه را محترم مى شمردند و بر اين عقيده بودند كه روان «هرمز» در آن حلول كرده است و نزد كعبه حج مى گذاشتند. يهود نيز اين خانه را محترم مى شمردند و در آن، خداى را به دين ابراهيم - ع - مى پرستيدند و عبادت مى كردند و در آن، تصويرها و تمثالها بود. از جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل - عليهماالسلام - با تيرهاى قمار كه در دست داشتند.

و تصوير مريم عذرا و مسيح - ع - . عرب نيز در آن خانه 360 بت داشت. گويند نخستين كسى كه بتان را در خانه قرار داد. (عمرو بن لحى) بزرگ قوم خزاعه بود كه چون ولايت كعبه را بدست گرفت، همانند كارى كه بت پرستان با بتان خود مى كنند، عمل نمود. و وقتى پيامبر اكرم - ص - مكه را گشود، بتهايى را كه در آن بود، درهم شكست و آن را تنها براى پرستش پروردگار بر حق و يكتا پاك گردانيد.3 ابن اسحاق گويد: (تُبّع) و قوم او بت پرست بودند، در راه خود به يمن، به جانب مكّه رهسپار شد، چون به مابين «عسفان» و «أمج»4 رسيد، عدّه اى از قبيله «هذيل بن مدركة بن الياس بن مضر بن مزار بن معد» آمدند و به او گفتند: پادشاها! آيا مى خواهى تو را به خانه اى پر از گنج و ثروت كه شاهان پيشين از آن بى اطلاع بوده اند، راهنمايى كنم؟ خانه اى كه در آن لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و زر و سيم فراوان موجود است؟! گفت: آرى. گفتند: اين خانه در مكّه است كه پرستشگاه مردم آن ديار است و در كنار آن نماز مى گذارند. البته مقصود اين چند تن مرد هذلى، از گفتن اين سخنان، آن بود كه تبّع را از اين راه به هلاكت رسانند؛ زيرا مى دانستند كه هر كس قصد تخريب خانه خدا و يا ظلم و تجاوز در كنار آن را داشته باشد، هلاك مى گردد.

ملك چون در صدد برآمد كه به آن خانه يورش برد، براى مشورت در پى دو دانشمند يهودى فرستاد و از آنان نظر خواست و پرسيد اين خانه و اين مطالب حقيقت دارد يا نه؟ آن دو دانشمند يهودى گفتند: اين قوم جز هلاك تو و هلاك سپاهيان تو منظورى ندارند، زيرا ما جز اين خانه، خانه ديگرى را سراغ نداريم كه خداوند آن را در زمين براى خود اختيار فرموده باشد. اگر بخواهى آنچه اينان گفته اند انجام دهى، خود و تمام همراهانت نابود خواهيد شد. تبع پرسيد: در اين صورت، اگر بخواهم نزد آن خانه روم چه كنم؟ چگونه رفتارى داشته باشم؟ گفتند: همان سان كن كه مردم آنجا عمل مى كنند. پيرامون آن خانه، طواف كن و تعظيم و تكريم بجاى آر. موى سر را بتراش و تا در آن آستان هستى، در برابر آن خانه كوچكى و تواضع كن تا آنكه از مكّه خارج شوى. پرسيد: پس چرا شما خود چنين نمى كنيد؟ گفتند: به خدا سوگند، اين خانه، خانه پدر ما ابراهيم - ع - است و چنان است كه به تو گفتيم و آگاهت كرديم امّا اهل آنجا به وسيله بتهايى كه مى پرستند و پيرامون آن خانه نصب كرده اند و نيز به وسيله خونهايى كه بر زمين ريخته اند بين ما و آن خانه حايل شده اند، آنان مشرك و نجسند. ملك دريافت كه آن دو دانشمند يهودى، جز خيرانديشى منظورى ندارند، گفته آنان را تصديق كرد و پندشان را پذيرفت.

پس دستور داد آن چند نفر مرد هذلى را حاضر كنند و دست و پايشان را قطع كنند. آنگاه وارد مكّه شد و خانه را طواف كرد و قربانى نمود و سر را تراشيد و چنانكه گفته اند، شش روز در مكّه بماند و هر روزه گوسفند و يا شتر مى كشت و اهل مكه را اطعام مى نمود و با عسل پذيرايى مى كرد. شبى در خواب ديد كه بر خانه كعبه، جامه اى پوشانده است، از اين رو، دستور داد از ليف خرما، خانه كعبه را پوشاندند باز در خواب به او القا شد كه كعبه را با پارچه اى بهتر پوشانده است. پس بيت را با پارچه «معافرى» (كه نوعى پارچه يمنى بوده است) پوشاند. مجدداً، در خواب ديد كه با پارچه اى بهتر از آن، آنجا را پوشانده است. آنگاه با «ملاء» و «وصائل» (كه از بهترين پارچه هاى بافت يمن در آن زمان بودند) پوشانيد.

چنانكه گويند: «تبع» نخستين كسى است كه كعبه را با جامه پوشانيد و به واليانش كه از قبيله جرهم بودند سفارش كرد كه كعبه را پاكيزه نگاهدارند و از نزديك شدن خون و مردار و كهنه آلوده به خون حيض و زنان حائض به حرم، جلوگيرى كنند و براى آن خانه، در و كليدى ساخت. تبّع خود در اين باره، شعرى سروده است و در آن مى گويد: «ما بيت را كه خداى تعالى آن را حرمت نهاده است با پارچه هاى ملاء پوشانيديم ده روز از ماه را در آنجا اقامت كرديم و براى درب آن كليد، تعبيه نموديم و در آن محلّ شش هزار قربانى كرديم و دسته دسته، مردم بر خوان مى نشستند» اين ماجرا، مربوط به هفتصد سال پيش از اسلام است و سبيعه دختر احب بن زبينه، كه نزد عبدمناف بن كعب بود، در ضمن منظومه اى، فرزند خود خالد، را مخاطب ساخته و احترام و عظمت مكّه را به او گوشزد مى كند و او را از ستمگرى در آن برحذر مى دارد و از تُبّع و خاكسارى و تواضع او و كردارى كه نسبت به خانه خدا انجام داد، ياد مى كند.*كر * .

اشعار در متن عربى آمده است، طالبين مى توانند به آن مراجعه كنند. سرانجام وقتى، تبّع با لشكريان خود و آن دو دانشمند يهودى، به سوى يمن رهسپار شدند، قوم خود را به آئينى كه خود بدان درآمده بود، فراخواند. امّا آنان نپذيرفتند، تا بالاخره قرار شد. آتشى را كه براى اثبات حقانيت در يمن مى افروختند، حَكَم و داور قرار دهند.5

به هر حال، واقعيتى كه شايسته است بدان تصريح شود، اين است كه كتابهاى تاريخ، نامهاى ستمگران بسيارى را - از سده هاى گذشته - ثبت كرده است كه به علّت عدم رعايت حرمت مكّه و ظلم و ستمى كه نسبت به حجّاج و زائران خانه خدا روا مى داشتند، گردنشان درهم شكسته، هلاك گرديدند. اين امر، از امور مسلّم و ثابت نزد همگان است كه نسلها بعد نسل، از آن سخن گفته اند و به نسلهاى بعد از خود رسانده اند تا در معرض چنين امتحانى قرار نگيرند و روزى برآنان نگذرد كه مايه عبرت ديگران شوند. بارى، مكّه چنانكه بيان داشتيم و آيه 96 سوره آل عمران «انّ اوّل بيت وضع للناس...» بدان صراحت دارد، براى همه مردم جهان وضع شده و به گروهى خاصّ، اختصاص ندارد و تنها به قبيله و امّتى متعلق نيست، بلكه به همه مسلمانان جهان، تعلق دارد و آنانند كه اصحاب و فرمانگزاران و خادمان و زائران آن خانه اند كه از هر كوى و برزن، براى حج روى بدانجا مى آورند و از دورترين نقطه ها براى اداى مناسك و آشنايى با اوضاع ديگر مسلمانان، بدان سوى رهسپار مى شوند. و مشكلات و دشواريهاى جامعه خويش را در سطح جهانى، بررسى مى كنند و مردم جهان را، با اوضاع و احوال سختى كه در سرزمينشان مى گذرد، آشنا مى سازند كه چگونه ثروت و سرمايه هاى مملكتشان، تاراج و غارت شده و فقر و نابودى به جانب آنان روى آورده است و در پى آن، راههاى حلّ اين مشكلات و رهايى از اين گرفتاريها را بررسى مى كنند... امّا تا زمانى كه اين اجتماع، اين ويژگيها را دارد، هرگز غارتگران و استعمار و نوكران و اذناب مزدور آن در منطقه، آرام نخواهند نشست و حتّى براى يك روز هم، راضى نخواهند بود كه مسلمانان بر كلمه واحدى متّحد شوند و به حبل اللَّه تمسك جويند و عروةالوثقى را چنگ زنند.

زيرا هر فرد مسلمانى، در مفهوم استعمار، خود خطرى نابود كننده براى آنان و سدّ محكمى در برابر هجوم زشت و حركت توسعه طلبانه شان، به شمار مى رود. البته با توجه به اين نكته، كه برنامه ريزيها و سازمان دهيهاى فاسد، پديده اى استوار و جاويدان و غيرقابل زوال نيست. بلكه مى توان، آن را واژگون ساخته، از صفحه وجود برداشت و غير آن را جايگزين كرد. بنابراين برپايى حكومتى و يا دوام و طولانى شدن دولت و يا قدرتى، در قرنى از زمان، دليل بر مشروعيت و حقانيّت آن نيست، چنانكه طولانى شدن عمر يك ظالم ستمگر و استمرار تجاوز و آدم كشى و استبداد او دليل بر مشروعيت و نافذ بودن حكم او نيست و به اين معنى اشارت دارد اين آيه كريمه قرآن كه مى فرمايد: «ولا تحسبنّ الذين كفروا إنما نملى لهم خيرٌ لانفسهم إنّما نملى لهم ليزدادوا إثما و لهم عذابٌ مهين».6 خداوند متعال به ما چنين بيان مى كند كه مهلت دادن به كافران و ستمكاران در زندگى، سودى به آنان نمى بخشد، چه، پايان آن به عقاب و كيفر مى انجامد، و طولانى كردن عمر آنان و تأخير انداختن كيفر و عقوبتشان از اين جهت است كه گناهانشان، افزون شود يعنى عاقبت و پايان كارشان، افزونى گناه و ستمگرى است.

(حرف «ل» در كلمه «ليزدادوا» لام عاقبت است.) بنابراين هرگز نمى توانيم اين قوانين و سازمانهاى فاسد حاكم بر جامعه هاى بشرى را با اين احتمالات واهى و دستاويزهاى پوچ، توجيه كنيم. چرا كه اينها جز گمان و احتمالى كه بر اساسى صحيح و استوار، مبتنى نيست، نمى باشند. «و مالهم به من علم ان يتّبعون الّا الظّن و إن الظنَّ لايُغنى من الحق شيئاً».7 «مكه» مكان اَمْن چگونه مى توان نسبت به مهمانان خانه خدا ستم كرد و بى حرمتى نمود، در حالى كه رسول خدا در تكريم حجاج و شرافتشان فرموده است: «هرگام كه شتر حاجى سواره اى برمى دارد براى او يك حسنه محسوب مى شود». «حاجى، چه در هنگام رفت و چه در حال بازگشت، در پناه خدا است». «حج كننده و جنگ آور، ميهمان وارد بر خدا هستند كه اگر خدا را نخوانند، از خدا پاسخ شنوند و اگر استغفار كنند، آمرزيده گردند». «حج كننده و عمره گزار و جنگ آور در راه خدا، همه در كفالت خدايند، خداوند آنان را خواند، اجابت كردند پس چون از خدا خواهند، خداوند آنان را عطا فرمايد». «حاجيان و عمره گزاران، ميهمانان وارد بر خداوند هستند. آنچه بخواهند، خدا عطا فرمايد و آنچه دعا كنند، خداوند اجابت كند و در برابر هر درهمى كه خرج كرده اند، هزار هزار، جايگزين كند». «حاجيان و عمره گزاران، واردان بر خدا هستند، اگر چيزى بخواهند، داده شوند و اگر دعايى كنند، اجابت شوند و اگر انفاق و خرجى كنند، خداوند جايگزين قرار دهد. سوگند به آنكه جان ابوالقاسم در دست او است، هيچ تكبير گويى، به آواز بلند تكبير نمى گويد و هيچ لااله الّا الله گويى، اين ذكر را بر بلندى، ندا در نمى دهد مگر آنكه تمام موجودات در برابر او، تا آنجا كه زمين پايان مى پذيرد، همراه با او تكبير و لااله الّاالله، گويند».8

«هرگاه حاجيى را ملاقات كردى، به او سلام گوى و با او مصاحفه كن و از او بخواه كه براى تو آمرزش طلبد».9 و ديگر احاديث مسلّم و صحيحى كه در كتابهاى سنن و صحاح آمده است و همگان اجماع بر صحّت آن دارند كه همه اين حاديث، تصويرى زيبا از كرامت و شرافت حاجيان بدست مى دهد و بيانگر بيزارى خدا و رسول، از برخورد زشت ناجوانمردانه باحجاج است. تكريم حجاج در جاهليّت روايات ذكر شده و امثال آن، مقام والاى حجاج و منزلت رفيع و جايگاه بلند آنان را در شريعت اسلامى، بيانگراست، امّا تكريم و اكرام آنان منحصر به عهد اسلامى نبوده، تاريخ بازگو كننده تكريم و گرامى داشتن حجاج، از جانب عرب جاهليت است كه آنان را اطعام كرده و وسايل آسايش و امنيت را براى آنان فراهم، اتاقها و غرفه ها و خانه ها را بدون اخذ اجرت، براى سكونت در اختيارشان قرار مى دادند. هم چنانكه، متوليان كعبه نيز حجاج را گرامى مى داشتند. از هاشم بن عبدمناف، روايت كرده اند كه هنگام حضور حاجيان، قريش را مخاطب ساخته مى گفت: «اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل بيت او هستيد كه خداوند شما را به اين مقام خصوص گردانيده و به آن گرامى داشته است و به بهترين وجهى كه همسايه اى از همسايه اش مراقبت مى كند، شما را رعايت و مراقبت نموده است، پس ميهمانان او و زائران خانه او را كه از هر شهر و ديار، ژوليده و گردآلود، به سوى شما مى آيند گرامى داريد». نظير اين سخنان، از قصى بن كلاب بن مرّه، نيز نقل شده است.

از اين جهت، هر قرشى، در هر موسم از مراسم حج، ميزانى از مال خود را به كسانى كه عهده دار اطعام حاجيان بودند مى پرداختند و تمام حجاج را در ايام موسم حج، در مكّه و منى طعام مى دادند، اين رسم تا مدّتى در عهد اسلام نيز هم چنان، باقى بود.10 ابوالوليد گويد: نياى من، از سعيد بن سالم، از عثمان بن ساج از محمد بن اسحاق مرا نقل كرد كه چون حاجيان حضور مى يافتند، هشام بن عبد مناف، قريش را مخاطب ساخته مى گفت: اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل بيت او هستيد و خداوند شما را به اين مقام گرامى و مخصوص گردانيده است و به بهترين وجهى كه همسايه اى از همسايه خود مراقبت و محافظت مى كند، شما را نگهبان است. پس ميهمانان او و زائران خانه او را كه ژوليده و گردآلود، از هر شهر و ديارى روى به جانب شما مى آورند، اكرام كنيد. پس قريش بر اين امر كمر همّت بست و هركس با رغبت و اشتياق، حتّى اگر مقدار ناچيزى داشت، مى فرستاد و او مى پذيرفت چراكه اميد منفعت و سود فراوانى را براى آنان داشت. باز گويد: نياى من، از سعيد بن سالم، از عثمان بن ساج، از محمد بن اسحاق، به من نقل كرد كه قصى بن كلاب بن مرّه به قريش گفت: اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل حرم او هستيد و حجاج ميهمانان خدا و زائران خانه او و سزاوارترين ميهمانان به اكرام و پذيرايى هستند، پس طعام و آشاميدنى گوارايى را در ايام حج، براى آنان تا هنگام بازگشتشان فراهم كنيد. پس هر يك از قريش، سهمى از مال خود را در هر سال، به قصى مى دادند تا در ايام حج، در مكه و منى، طعامى براى حجّاج تهيه كند. و بدينگونه اين كار از فرمان او در روزگار جاهلى، جريان يافت تا زمان پيدايش اسلام كه از آن هنگام نيز تاكنون هم چنان پابرجاست و امروز طعامى كه از جانب سلطان در مكه و منى به مردم داده مى شود از همين جهت است.11

شيخ قطب الدين نهروانى مكّى حنفى گويد: امّا در مورد اجاره خانه هاى مكّه، صاحب تقريب مى گويد: هشام از ابوحنيفه نقل كرده است كه او اجاره خانه هاى مكّه را مكروه مى داشت و گفت: اگر در خانه اى، اطاق و يا مكان غير مورد نياز وجود داشته باشد در آنجا مى توانند فرود آيند وگرنه، خير. و اين سخن محمد رسول خدا - ص - است. و محمّد در كتاب «الآثار» از ابوحنيفه از عبداللَّه بن زياد، از ابن ابى نجيح، از عبداللَّه ابن عمر، از پيامبر روايت كرده است كه فرمود: كسى كه از اجرت خانه هاى مكّه، چيزى بخورد گويا آتش خورده است. اين روايت را دارقطنى نقل كرده است. و روايت كرده اند كه او اجاره خانه را در مورد كسانى كه در موسم حج مى آمدند مكروه مى دانست، امّا براى كسانى كه مقيم آنجا بودند، مكروه نمى دانست زيرا آنها كه براى حج مى آيند، ناچار از فرود آمدن در آنجا هستند امّا براى كسانى كه قصد اقامت دارند، چنين ضرورتى نيست. و از عمر بن خطاب آورده اند كه او نهى كرد كه درِ خانه اى را به روى حاجيان ببندند تا آنان بتوانند هرجا كه فارغ يافتند، فرود آيند.

عمربن عبدالعزيز، هنگام خلافت خود، به امير مكه مى نويسد كه اهل مكه را اجازه ندهد در برابر خانه هاى آن اجرت دريافت كنند زيرا بر آنان حلال نيست و صاحبان خانه، در آنجا، در پنهان اجرت مى گرفتند. البته، اين حكم مبنى بر اين است كه فتح مكه، عنوةً (با زور و غلبه) صورت گرفته باشد كه در اين صورت، از آنِ همه مسلمانان است، امّا پيامبر آن را ميان مسلمانان تقسيم ننمود و آن را به همان سان، باقى گذاشت، پس بايد به همان سان، بدون اينكه مورد بيع و يا اجاره قرار گيرد، باقى بماند و هركس نسبت به وضعى از آن، سبقت جست، اولويت در تصرّف آن دارد، ابوحنيفه و مالك و اوزاهى اين رأى را اختيار كرده اند. امّا اگر فتح مكه، از روى صلح، صورت گرفته باشد، آن سرزمين به صاحبان آن تعلّق دارد و هرگونه كه بخواهند مى توانند در آن تصرّف كنند و آن را مورد بيع و اجاره و يا ديگر معاملات قرار دهند. شافعى و احمد بر اين نظرند.12 به هر حال، چنانكه ديديد، حاجيان، هم در عهد جاهلى و هم در عهد اسلام، مورد تكريم و احترام بوده اند، بويژه حاجيان مسلمان ايرانى كه صفات والاى يك مسلمان واقعى در آنان تجسم يافته و حقيقت اسلام صحيح با زيباترين مظاهر و والاترين برجستگيهاى معنوى، در آنان جلوه گر بوده است. به دور از هر تعصّب و يا مبالغه گويى، مى توان گفت كه طايفه شيعه اماميه، به حق، تنها فرقه مسلمان واقعى است كه ايمان در ژرفناى دل و جانش، نفوذ و جاى گرفته است و در تمام دورانهاى زندگى و بحرانهاى سخت سياسى، به عقيده خويش، چنگ زده، در اداى رسالت خويش، ثابت و پايدار و در راه مبدأ آن رسالت، از جان مى گذرد.

امّا هرگز و در هيچ حالى، در طول تاريخ بلند و درخشان خويش، همانند ديگر فرقه ها به بندگى و تسليم سرننهاده و دست خود را در دست ظالمان و جائران قرار نداده است. و هرگز با آنان از درِ سازش درنيامده و به هر بهائى شده، خود را از زير سلطه كافران، آزاد نگه داشته است. اين، خوى و شيوه اينان در تمامى عصرها است كه هزاران قربانى را بردرگاه عقيده مقدس خويش تقديم كنند و خود را از تمام جريانات نفوذ كرده از خارج، دور نگهدارند. آرى، خداوند متعال خواسته است كه اينان همواره تا بشريت و شريعت جاويدان اسلام، حيات دارد، مجاهد و مؤمن و استوار باقى مانند و اين امرى است كه همگان به آن علم و يقين دارند. در اينجا خوب به يادمى آوريم كه در سال 1976 م/ 1395 ه توفيق يارم شد و براى بار سوّم به لطف ايزد منّان، از تهران به حج بيت اللَّه الحرام، مشرّف شدم، پس از اداى مناسك، به زيارت قبر پيامبر اكرم - ص - و ديگر مشاهد مشرفه آن ديار رفتم. روزى از آستان مقدّس نبوى به سوى منزل برمى گشتم كه در اثناء راه به چند نفر از برادران حاجى نجفى برخوردم.

پس از احوالپرسى و تعارفات، از من خواستند كه در ديدار از يكى از برجستگان نجف اشرف كه به مكّه آمده بود و در مهمانخانه حرم در مدينه، ميهمان دولت بود، با آنان همراه شوم. من عذرها آوردم، امّا آنان نپذيرفتند و بالاخره با آنان همراهى كرده، همگى نزد آن عالم نجفى رفتيم. پيش از ما دو تن از رجال سعودى براى گفتگو پيرامون مسائل گوناگون بقيع، نزد او آمده بودند. آن عالم با گرمى و گشاده رويى از من استقبال كرد و مرا در كنار خود نشاند. سپس بحث و گفتگو با شركت من، ادامه يافت. پس از پايان گفتگو، آن دو سعوى، نام و كار مرا از صاحب خانه، جويا شدند از او خواسته بودم كه نام مرا به آنها نگويد، امّا آنها اصرار كردند و او به ناچار پاسخ داد كه فلانى فرزند فلانى است. آنگاه از جاى برخاستند و نزد من آمدند، يكى براى مصافحه دست دراز كرد و گفت: من، اميرعبداللَّه فيصل، امير مدينه ام و ديگرى گفت: من رئيس تشريفات محمد بن عبدالوهاب، هستم.

پس از تحيّت گويى، براى تبادل سخن پيرامون مشاهدات خود در عربستان و مراسم حج، نشستيم. بحث، به طائفه حقه شيعه انجاميد و من اندكى از رسالت و عقيده شيعه و موقعيت والاى او در تاريخ و جهاد و مبارزه و پايداريشان در برابر استعمار، بازگفتم آن عدّه، در سكوت عميق، فرو رفته بودند. چون از گفتار، فارغ شدم، اميرعبداللَّه، سربرداشت و خطاب به من گفت: «ما سالهاى متمادى است كه مواسم حج، جهت گيريها و راه و روش و سلوك حاجيانى كه به حرمين مى آيند، مطالعه مى كنيم و اعمال آنان را زير نظر داريم. به خدايى كه معبودى جز او نيست، سوگند طايفه اى را همانند شيعه، آرام، متواضع و استوار و سخت در عقيده و مبانى خويش و بدور از تظاهر و ريا و نفاق در عبادات و طاعات خويش نيافتيم. به صراحت مى توان گفت: آنان واقعيت يك مسلمان حقيقى را مجسّم مى كنند. برخلاف ديگر فرقه هاى اسلامى كه در ظاهرسازى و بازيگرى، سرگردانند و ضعف و سستى با اعمالشان آميخته و اخلاص و يقين را در آن راه نيست. راستى كه شيعه، همواره در همه مواسم و تمامى مراحل مناسك، با صدق و ايمان و وقار و تواضع و ادب، ملازم بوده و بدور از هر دروغ و مكر و مجامله و جنجالى است. خداوند همگان را توفيق درستكارى عطا فرمايد انشاءاللَّه.

گفتم: اگر برداشت شما از شيعه چنين است، پس اين ظلمها و توصيفها و تحقيرها و خشونتها و بدرفتاريها چيست كه اينجا و آنجا، از جانب سازمانهاى دولتى اعمال مى شود و چرا با شيعه بسان غلامان و بندگانى زر خريد، برخورد مى شود؟ پاسخ داد: اين اعمال و رفتار، به دستور ما صورت نمى گيرد، بلكه به امر وهابيّتى است كه بر همه ما عموماً و بر دستگاه حكومت و سازمانهاى آن، خصوصاً، حاكم است و مخالف با آنها در حدّ قدرت و توان ما نيست. از خداوند مسألت داريم كه ما را در خدمت به مسلمانان و در جهت خير و سلامتى حاجيان، توفيق عنايت كند. آنگاه بحث و گفتگو از محدوده دينى خارج و به ميدان سياست داخل شد و سخن پيرامون بعضى دولتها و پيشاپيش آنها، از عراق و حزب بعث حاكم بر جان و مال و نواميس مردم آن، به ميان آمد كه چگونه ظالمانه و جائرانه با ملّت خويش رفتار مى كند و حال آنكه حكومتها همه بر حوادث مصيبت بار و آزار و شكنجه ها و به زندان افكندن فرزندان آن سامان، آگاه هستند. در پاسخ گفت: اللّه... الله... از جنايت و خيانت حزب بعث سخن از حزب بعث را واگذار كه اگر اين حزب، رشد كند و روزى ريشه هاى آن تا حجاز امتداد پيدا كند، اثرى از آبادى و نسل بشرى در اين مملكت باقى نخواهد گذاشت و كاخهايمان را بر سرمان خراب خواهد كرد، البته، كاخهاى ما همچون حباب شيشه اى است كه به اندك اشاره اى، درهم شكسته مى شود. ما هرگز در امور و شئون مسلمانان عراق، دخالت نمى كنيم، چراكه از حمله و هتاكى بعث و شرارت افروزى آن، بيمناك، و هراس آن داريم كه كشور را به ويرانه اى تبديل كند كه هيچ، در آن باقى نمانده باشد. در اين لحظه، هنگام بدرود فرا رسيد و به سلامت از مجلس پراكنده شديم.

1 . الإعلام باعلام بيت اللَّه الحرام /73.

2 . مروج الذهب 1/242.

3 . دائرة المعارف فريد وجدى 8/146.

4 . عسفان، منزلى از منازل بين «جحفه» و «مكه» است و از آن تا مكه دو منزل راه است و «اُمج» شهرى در اطراف مدينه است.

5 . سيره ابن هشام، 1/19 - 23.

6 . سوره آل عمران /178.

7 . سوره نجم /28.

8 . الجامع الصغير 1/583 - 585.

9 . مفتاح كنوز السنه /138.

10 . مرآة الحرمين 1/316.

11 . تاريخ مكّه 1/134.

12 . الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام /16. 34 . همان، شماره يكم سال دوم و نيز رجوع شود به شماره دوم و ما براى رعايت اختصار از تلخيص مقاله دوم خوددارى كرديم طالبان رجوع كنند.

/ 1