سیدمحمد واحدی، تندیس حماسه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیدمحمد واحدی، تندیس حماسه - نسخه متنی

محسن علوی پیام‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيد محمد واحدي

تنديس حماسه »

محسن علوي پيام‏

تولّد

سيّدمحمّد در خانواده‏اي مشهور به فضل و تقوي‏ در کرمانشاه متولد شد. بيش از 5 سال نداشت که پدر بزرگوارش، آيةاللّه حاج سيدمحمدرضا مجتهد قمي (واحدي)، را از دست داد و مادرش «خانم آل‏آقا» بار سنگين اداره زندگي و تربيت فرزندان را مردانه به دوش کشيد و به قدري در انجام وظائف خطير سرپرستي خانواده کوشا و دقيق بود که زبانزد همه گشت(1 ).

تحصيلات‏

سيدمحمد واحدي ابتدا در «سُنقر کُليائي» به تحصيل پرداخت و بعد به همراه خانواده‏اش به قم آمد. در دبيرستان «حکيم‏نظامي» قم ادامه تحصيل داد، همزمان با تحصيل وقتي در حال رشد و تشخيص يافت خود و برادرش، سيّدعبدالحسين، را براي مبارزه با ظلم و ستم و فساد، با اجازه مادر به تهران آمده و به ديگر برادران خود به گرده فدائيان اسلام پيوستند(2 ).

شروع مبارزات‏

سيدمحمد به خاطر عشق به اسلام و پيشرفت نهضت، لحظه‏اي آرام نمي‏نشست و در همان جوّ اختناق، اعلاميه‏هاي فدائيان اسلام را پخش مي‏کرد و به همين دليل از طرف پليس طاغوت دستگير و مضروب شد .

پس از اعدام انقلابي «رزم آراء» نيز دستگير شد. دفاعياتش در هنگام محاکمه اوج عظمت روحي او را بر همگان آشکار ساخت، طوريکه همه مبهوت و متحيّر شدند. او در طول مبارزه‏اش يک‏بار به بندرعباس تبعيد شد و آنگاه که شهيد نواب صفوي از اين موضوع مطلع شد، به شدّت متأثر گرديد(3 ).

نگاهي به تاريخ پيدايش فدائيان اسلام‏

براي پي‏بردن به اوج آگاهي سياسي و اجتماعي سيدمحمد واحدي متن مقاله او را که نگاهي به تاريخ پيدايش فدائيان اسلام است، از نظر مي‏گذرانيم .

آغاز

سالهاي بعد از شهريور «بيست» که از فشار زياد هرج ومرج، مردم به هر نقطه‏اي متشبث مي‏شدند، موقعيّت خوبي بود که شيادان اجتماع دامهاي سوء استفاده خود را بگسترند. هر کس بنا بر استعداد و موقعيّت و طرز تفکرش، چاهي فرا راه اجتماع بِکند و غالب حزب‏سازي‏ها و مسلک‏تراشي‏ها نيز در همين سالها شروع شد. در اين موقع احمد کسروي هم که در ايّام جواني بر اثر اختلافاتي از محيط روحانيت خارج شده و کينه روحانيّت را به دل گرفته بود، فرصتي مناسب ديد که انتقامي باز ستاند و دکاني باز کرد تا دنيايي آباد براي خود بسازد. اين فکر در مغز او قوّت گرفت و شروع به کار نمود و نشرياتي منتشر کرد. اندک اندک که بازارش رونقي گرفت، اهانت به مقدسات ديني را شروع نمود. اين خود زنگ خطري بود که در گوش مسلمين به صدا درآمد. دستهايي نامرئي که هميشه صداهايي را که ايجاد نفاق مي‏کند، تقويت مي‏نمايند، شروع به فعّاليت کردند و مسلک کسروي را روز به روز توسعه دادند و در اطراف آن سرو و صدا راه انداختند به اميد آنکه باز هم مسلمانان را به جنگ و نفاق داخلي مشغول کرده، به اجراي نقشه‏هاي ظالمانه خود موفق شوند .

در اين موقع غالب نويسندگان مسلمان مبارزات قلمي خود را آغاز نموده و در فکر ريشه‏کن کردن نهال مفسدي بودند که داشت در اعماق قلوب بي‏خبران از معارف اسلام ريشه مي‏دوانيد، ولي کسروي مطالب مستدل آنان را با سفسطه و ناسزا پاسخ مي‏داد .

... کارهاي کسروي کم کم در اثر تقويت بيگانگان غوغايي به‏پا کرد. مقداري از نشرياتش به نجف اشرف که آن روز مرکز اوّل روحانيت و حوزه علميه بود، مي‏رسد يکي از آن کتب در يکي از مدارس نجف (مدرسه آخوند) به حجره‏اي راه مي‏يابد آنجا محل اقامت « سيّدمجتبي نواب صفوي» بود .

سيّدمجتبي نواب صفوي که در آن ايام بيستمين سال زندگي خود را طي مي‏کرد، جواني بود که در سال 1303 در محله خاني‏آباد تهران و در يک خانواده متدين پا به جهان نهاده، سنين کودکي را در همان محله طي نموده، دوران تحصيل ابتدايي را در «دبستان حکيم‏نظامي» گذرانيده، سپس وارد «دبيرستان صنعتي» گرديد و پس از چندي به منظور تکميل تحصيلات بار سفر بسته و از طريق اهواز، آبادان، بصره، به نجف رفت. نواب صفوي در اندک مدتي با زبان عربي آشنا شد و با حرارت و گرمي خاص خود، دوستاني علاقمند يافت... هنوز بيش از چند سال از تحصيل وي نگذشته بود، ولي مراحل عالي دروس ديني را طي نموده بود که روزي در حجرة مدرسه، کتابي از کسروي به دستش رسيد که آتشي به قلبش زد و از جاي حرکتش داد و با خود گفت: چگونه يک فرد مسلمان زنده باشد و با ساحت اولياء دين جسارت شود؟ آيا سزاوار است؟ در عرض چند روز در ميان طلاّب و علماء نجف هيجاني ايجاد نمود و بالاخره بنا بر تصميم بعضي از علماء نجف بنا شد که ايشان، به نمايندگي از طرف حوزه علميه، به ايران آمده و پس از انجام مقدماتي در مسير راه، به تهران وارد شود و با تغيير افکار منحرف شده جوانان، بساط کسروي را جمع کند، ولي به عللي اين نقشه تغيير يافت و به طور عادي از طريق بصره وارد ايران شد و در ابتداي ورود به ايران، مردم به ايشان اطلاع دادند که کسروي در آبادان عده زيادي از جوانان را اغفال نموده است و بدين مناسبت، چند روزي در آبادان توقف کرد(4 ).

خصوصيات اخلاقي و مبارزاتي شهيد سيدمحمد واحدي‏

سيدمحمد در اندک مدتي چنان لياقتي از خود نشان داد که درباره‏اش مي‏گفتند: او زمينه روحي و نبوغ ذاتي يک رهبر را دارد. سيدمحمد قامتي بلند و سيمين و چهره‏اي خوب داشت، در عين حال هميشه لبخندي نمکين، زينت سيمايش بود. صدايي مردانه و جذاب داشت و هنگام سخنراني چون سياستمداري سالمند و کارآزموده سخن مي‏گفت .

گاهي که برادرانش به شوخي آرزوي ازوداج او را مي‏کردند، اشاره به لقاءاللّه کرده، ازدواج خود را به آن سمت صفحه زندگي، يعني زندگي جاويد، حواله مي‏داد. داراي خطي بسيار زيبا و مقالاتي بسيار شيوا بود و روزنامه منشور برادري را در سال 1331 تا حد زيادي او اداره مي‏کرد. او لحظه‏اي از رهبر خود، نواب صفوي، دور نمي‏شد. عاشق نواب بود و او را نمونه جَد شهيدش امام حسين (ع) مي‏دانست. سيّدمحمد در تمام دوره سخت و سنگين حمله به «علاء»، اختفاء، دستگيري و دادگاه در کنار رهبر محبوب خود ماند و در لحظه شهادت نيز دوش به دوش رهبر خود ايستاد(5). در محاکمه تقاضا کرد که «تمام برادرانش را آزاد کنند و او را بکشند(6 )».

اين شهامت و مردانگي از جوان هيجده ساله، به اندازه‏اي تکان‏دهنده بود که اشک از ديدگان همه جاري ساخت. در سال 1334 در جلسه‏اي که براي اعدام حسين علاء گرفته شد، در کنار شهيد نواب صفوي، شهيد سيدعبدالحسين واحدي و شهيد خليل طهماسبي بود و قاطعانه رأي خود را نسبت به آن اقدام اعلام کرد. او پس از تيراندازي به حسين علاء، همراه نواب، در منزل حميد ذوالقدر دستگير شد و تا آخرين نفس براي دفاع از ارزشهاي اسلامي ايستادگي کرد. در دادگاه ظلم، با شجاعت از مواضع انقلابي و اسلامي دفاع کرد به گونه‏اي که يکي از سران رژيم به او گفت: جوان: مگر چند سال داري که مي‏خواهي شهيد شوي؟

واحدي با صلابت جواب داد :

« شهادت تمام وجود مرا مي‏سوزاند و من نمي‏توانم تحمل کنم، برادرانم شهيد شوند و من آزاد باشم(7 ).»

سيدمحمد واحدي در دادگاه‏

در تاريخ 1334/10/4 اولين دادگاه شهيد واحدي و اعضاي گروه که هفت نفر بودند، به رياست سرلشکر قطبي، در اداره دادرسي ارتش در تهران، تشکيل شد. جلسات دادگاه به طور مخفي شروع به کار نمود و بعد از هشت روز حکم خود را به شرح زير اعلان کرد .

سيّدمجتبي نواب صفوي، سيّدمحمد واحدي، مظفر ذوالقدر و خليل طهماسبي به اعدام، سيدهادي ميرلوحي به شش سال زندان، اصغر عمري به پنج سال زندان، احمد تهراني به چهار سال زندان و علي بهاري به سه سال زندان. به جرم قيام مسلحانه بر ضد سلطنت مشروطه محکوم مي‏شوند .

از نکات جالبي که از اخبار داخل دادگاه بدوي از زبان برادر اصغر عمري، روايت شده است، دفاعيات بسيار رساي سيّدمحمد واحدي در رابطه با مسائل فکري و ايدئولوژيکي فدائيان اسلام است که شگفتي حاضرين حتّي وکيل مدافع او را به همراه داشت. برادر عمري مي‏گويد: وکيل مدافع واحدي به او مي‏گفت تو از خودت دفاع کن و به اين صورت که حرف مي‏زني، محکوم به اعدام مي‏شوي و او جواب مي‏گفت: بعد از شهادت برادرانم زندگي براي من بي‏ارزش است و بهتر است با هم باشيم(8 ).

از نکات جالب ديگر اين دادگاه اين است که بعد از قرائت حکم هيئت دادرسان، که معلوم شد چهار نفر به اعدام و بقيه به زندان محکوم گشته‏اند، چنان خنده‏اي همه محکومين را گرفته بود که تعجب‏آور بود. مخصوصا شهيد نواب صفوي و طهماسبي و شهيد سيدمحمد واحدي به قدري مي‏خنديدند که رنگ رخساره آنها از شدت خنده تغيير کرده بود و هنگامي که از آنها سؤال شد به چه چيز مي‏خنديد، گفتند: به نزديک شدن بزرگترين آرزوي خود يعني شهادت و از اينکه در سفر شهادت خود تنها نبوده، با يکديگر هستيم(9 ).

بدين ترتيب دوره اول محاکمه پايان يافت و دادگاه تجديد نظر در روز 1334/10/25 تشکيل و شهيد نواب آخرين دفاعيات خود را انجام داد؛ اما بالاخره اين نمايش نيز در ساعتهاي پاياني روز 1334/10/25 خاتمه پذيرفت و حکم دادگاه تجديدنظر نيز درست به همان ترتيب که در دادگاه اوّلي داده شده بود، صادر شد(10 ).

برادر عمري مي‏گويد(11): ساعتي از نيمه شب گذشته بود من و احمد تهراني در يک سلول يک‏نفره زنداني بوديم و هوا به قدري سرد بود که چيزي نمانده بود، نفس‏هايمان در سينه منجمد شود. ناگهان صداي مردانه و رشيد «سيّدمحمد واحدي» را شنيدم که مي‏گفت: يااللّه، بلافاصله از جاي خود بلند شديم از سوراخ درب سلول نگاه کرديم و در زير نور بي‏رمق راهروي زندان لشکر 2 زرهي، ديديم که سرهنگ اللهياري، نماينده سرلشکر آزموده دادستان ارتش، که مأموريت اجراي حکم اعدام نواب و يارانش را پذيرفته بود، در پيش و شهيد نواب صفوي و شهيد سيّدمحمد نيز در پشت سر او در حرکت است و از گامهاي استوار و محکم آن شهيد به خوبي پيدا بود که در راه معشوق خويش، خداي جهانيان، گام بر مي‏دارند و آن‏چنان از راهي که به سوي چوبه اعدام و شهادت مي‏پيمايند، خاطر جمع و دل‏آرام هستند که گويي تمام وظائف خويش را انجام داده و براي دريافت پاداش و جايزه خود به پيش مي‏روند(12 ).

واحدي در پرونده فدائيان اسلام و مرکز اسناد انقلاب اسلامي‏

گزارش اداره آگاهي درباره اعدام انقلابي رزم‏آرا که از جمله درباره شهيد سيدمحمد واحدي نيز مطالبي گزارش شده است :

سيدمحمد واحدي فرزند سيدمحمدرضا اهل کرمانشاهان باسواد، بدون عيال و اولاد، داراي شناسنامه، شغل محصّل، ساکن قم و تهران، خيابان لرزاده، برادرِ سيّد عبدالحسين واحدي که يکي از افراد جوان و فعال فداييان اسلام و رابط بين نواب صفوي و ساير ياران او بوده و حتي او را موظف کرده بودند که براي افرادي که مورد نظر مي‏باشند وجه تهيه و آنها را به طرفي بفرستند، طبق دستور کتبي فرمانداري نظامي و به استناد ماده 5 آيين فرمانداري مزبور وارسي بدني از او اوراق و مدارکي که حاکي از شرکت او در جمعيت فداييان و همدستي او با خليل طهماسبي و نشر اعلاميه فداييان و تحويل اعلاميه‏هاي مزبور به پست و ارسال به کشورهاي خارجه و يک نسخه از نامه که نواب صفوي خطاب به جناب آقاي علا و صورت برخي از اشخاص که نواب مي‏خواسته با آنها ملاقات کند و شرحي که نواب براي طهماسبي نوشته بوده که وکيل براي خود بگيرد و نيز شرحي که دستور داده، نواب وجه براي واحدي ارسال دارند و از زندانيان فدايي ملاقات کنند و يک برگ شرحي که ابوالقاسم رفيعي با مداد نوشته بوده و از انعکاس روزنامه نبرد ملت در اذهان مردم کشف و ضمنا به بازجويي از او ادامه مشاراليه صريحا رفتن روز 16 اسفند 1329 به مسجد شاه و تماس با خليل طهماسبي و ايستادن پست سر او تا انجام قتل مرحوم رزم‏آرا و دستگيري خليل طهماسبي اعتراف، ولي از بيان عمليات رضاي قدوسي به علت ترس و واهمه از او خودداري نموده و به موجب قرار صادره از طرف شعبه اول بازپرسي موقتا بازداشت گرديده و پس از اعتراف به قرار مزبور از طرف دادگاه شعبه 19 «جنحه» تأييد و به زندان موقت تسليم گرديد .

اين شخص نيز از افراد مؤثر فداييان و طبق اقاريرش صبح روز قتل، ناظر تمام جريان و با خليل طهماسبي تماس گرفته و به طوري که از موارد مربوطه استنباط مي‏گردد، شب قبل از قتل مشار اليه با خليل بوده و سپس به اتفاق او به مسجد شاه وارد و خليل از پشت سر صف پاسبانان مراقب توسط خط و پشت سر مرحوم رزم‏آرا راهنمايي نموده است(13 ).

شهادت و مدفن‏

شهيد سيّدمحمد واحدي در سپيده دهم بيست‏و هفتم دي‏ماه 1334 همراه رهبر فدائيان اسلام و ساير برادرانش در سن بيست‏و يک سالگي تکبيرگويان به شهادت رسيد(14 ).

اجساد پاک اين شهداي راه اسلام را پيش از آنکه مردم تهران از خواب بيدار شوند، به گورستان مسگرآباد، در جنوب شرقي بيرون تهران، بردند و جدا از يک‏ديگر به خاک سپردند. ساعتي بعد از راديو تهران اين خبر را منتشر ساخت. مردم «دولاب» که از ديگران به گورستان مسگرآباد نزديک‏تر بودند، به آنجا رفتند تا شايد بتوانند جنازه‏ها را بگيرند؛ اما معلوم مي‏شود که کار به پايان رسيده است. آنها از روي خط خوني که از درب غسالخانه تا سر هر قبري کشيده شده بود، قبور را يافتند و بعدها با کمک مأمورين گورستان يک يک قبرها را شناسايي کرده، علامت کوچکي روي هر يک از قبرها گذاشتند. سالها بعد که شهرداري تهران گورستان مسگرآباد را متروکه اعلام کرد، بيم آن مي‏رفت که اين قبور شريف براي هميشه نابود شوند. لذا بعضي از برادران وفادار طي طرحي بسيار دقيق نيمه شب به قبرستان رفته، جنازه‏هاي «شهيد نواب»، شهيد «سيدمحمد واحدي» شهيد «ذوالقدر» را از قبر بيرون آورده، به شهرستان مقدس قم منتقل و در قبرستان وادي‏السلام در قسمت ضلع شمالي، به خاک سپردند(15 ).

روحشان شاد و راهشان پررهرو باد

1 - کتاب (نواب صفوي، انديشه‏ها، مبارزات و شهادت او)، سيدحسين خوش نيّت، ص 103.

2 - همان .

3 - شهداي روحانيت شيعه در يکصدساله اخير، علي رباني خلخالي، ج 1، ص 217 .

4 - فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 2، سال اول، زمستان 1370، ص 7 .

5 - نواب صفوي، انديشه‏ها، مبارزات و شهادت او، ص 103 .

6 - شهداي روحانيت شيعه در يکصدساله اخير، ج 1، ص 217 .

7 - همان .

8 - نواب صفوي، انديشه‏ها، مبارزات و شهادت او، ص 174 .

9 - همان، ص 175 .

10 - همان، ص 178 .

11 - برادر اصغر عمري و علي بهاري تنها بازماندگان و يادگاران اين صحنه‏ها هستند: همان ص 193 .

12 - همان، ص 194 .

13 - مجله 15 خرداد، زمستان 1374، شماره 19 و 20، ص 91 .

14 - شهداي روحانيت شيعه در يکصد ساله اخير، ج 1، ص 217 .

15 - مصاحبه نگارنده با آيةاللّه حسين بُدلا، شهريور 1377 .


/ 1