پيرامون اشاره (1)
نوشته پ.ف. استراوسون (2) ترجمه رضا محمدزاده يك
ما معمولا عبارتهاى معينى را براى ذكركردن يا اشارهكردن به برخى اشخاص خاص يا شىء واحد يا حادثه يا مكان يا عمل خاص به كار مىبريم و اين كار را در ضمن عملى انجام مىدهيم كه آن را ارائه حكمى درباره فرد، شىء، مكان، رويداد يا عملى توصيف مىكنيم. من اين شيوه كاربرد عبارات را (از اين پس) «كاربرد اشارهاى انحصارى» (3) خواهم ناميد. اقسام عباراتى كه غالبا به اين شيوه به كار مىروند عبارتاند از: ضماير اشارهاى مفرد («اين» و «آن») (4) ، اسامى خاص (به عنوان مثال «ونيز»، «ناپلئون»، «ژان»)، ضماير مفرد شخصى و غيرشخصى (او (5) ، من، شما، آن (6) ) ، عباراتى كه با حرف تعريف و سپس اسم مفرد مقيد يا غيرمقيد شروع مىگردد (مثل عبارتهاى: .( The King of France , The old man ,The Table هر عبارتى از اقسام فوق مىتواند براى آنچه از ديرباز تحت عنوان «جمله موضوعى - محمولى مفرد» (7) (جمله شخصى) شناخته شده است، موضوع واقع شود.اين نحوه وقوع چنين عباراتى، در واقع نشانگر نوع كاربردى است كه درصدد بحث از آن هستم. من نمىخواهم بگويم عباراتى كه به اقسام فوق تعلق دارند هيچ كاربرد ديگرى غير از آنچه من در مقام بحث از آن هستم ندارند; برعكس، روشن است كه آنها كاربردهاى ديگرى هم دارند. معلوم است هر كه جمله «نهنگ يك پستاندار است» را اظهار كند واژه «نهنگ» را به گونهاى كاملا متفاوت از شخصى به كاربرده كه به طور جدى جمله «نهنگ با كشتى برخورد كرد» را اظهار كرده است. در جمله اول، گوينده به چيزى اشاره نمىكند اما روشن است كه گوينده جمله دوم به يك نهنگ معين اشاره مىكند. اگر بگويم: «ناپلئون بزرگترين سرباز فرانسوى بود»، واژه «ناپلئون» را براى اشاره به يك فرد معين به كار بردهام. در حالىكه عبارت «بزرگترين سرباز فرانسوى» (8) را براى اشاره به يك شخص معين به كار نبردهام.
بلكه مراد من از آن بيان چيزى است درباره شخصى كه قبلا او را مورد اشاه قرار دادهام. طبيعى است گفته شود كه با كاربرد چنين جملهاى درباره ناپلئون سخن گفتهام و آنچه در مورد او اظهار كردهام آن است كه او بزرگترين سرباز فرانسوى است. البته مىتوانستم از عبارت «بزرگترين سرباز فرانسوى» براى اشاره به يك شخص خاص استفاده كرده، مثلا بگويم: «بزرگترين سرباز فرانسوى در تبعيد جان سپرد.» (9) بنابراين حداقل برخى از عباراتى كه به اقسام يادشده تعلق دارند مىتوانند كاربردهايى داشته باشند غير از آنچه درصدد بحث از آن هستم.
همچنين نمىخواهم بگويم كه در هيچ جملهاى نمىتوان بيش از يك عبارت را، به گونهاى كه مقصود من از اين بحث است، مورد استعمال قرار داد; بلكه برعكس، معلوم است كه چنين عباراتى را مىتوان بيش از يك بار در جمله استعمال كرد. براى مثال، طبيعى است اگر جمله «نهنگ به كشتى برخورد كرد»، (10) به گونهاى جدى به كار رود. در اين جمله با كاربرد «نهنگ» و «كشتى» مطلبى را درباره دو چيز معين بيان كردهام: يكى نهنگ معين و ديگرى كشتى خاص. و با هريك از اين دو عبارت به شىء معينى اشاره كردهام. به تعبير ديگر هريك از اين دو عبارت را به شيوه اشارهاى انحصارى به كار بردهام. البته در اين بحث توجه خويش را تنها به مواردى معطوف كردهام كه يك عبارت با چنين شيوهاى (11) موضوع دستورى يك جمله واقع مىشود. من مىپذيرم كه تئورى راسل در مورد وصفهاى خاص كه آخرين قسم از اقسام فوق را تشكيل مىدهد (يعنى عباراتى به شكل «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است») (12) هنوز به صورتى شايع در نزد منطقدانان به عنوان تحليل صحيح از نحوه كاربرد چنين عباراتى در زبان عادى مورد قبول است. هدف من آن است كه در وهله اول نشان دهم اين تئورى پذيرفتهشده موجب بروز اشكالاتى اساسى مىشود. آيا تئورى راسل درصدد پاسخگويى به چه پرسش يا پرسشهايى پيرامون عبارتهايى است كه ساخت «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است» را دارند؟ من معتقدم كه يكى از اين سؤالات پرسشى است كه مىتوان آن را به نحو زير توضيح داد: فرض كنيد شخصى جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» (13) را در زمان حال بيان كند. هيچكس نخواهد گفت جملهاى كه اين شخص اظهار كرده بىمعناست. همه قبول مىكنند كه اين جمله، معنادار است. اما هركسى مىداند كه در حال حاضر پادشاهى در فرانسه وجود ندارد. يكى از سؤالاتى كه تئورى راسل براى پاسخگويى به آنها طرح شد اين است كه چگونه جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» حتى در زمانى كه چيزى وجود ندارد كه پاسخگوى وصفى باشد كه اين جمله مشتمل بر آن است، يعنى وقتى چيزى نيست (14) كه پاسخگوى وصف «پادشاه فرانسه» باشد، مىتواند داراى معنا باشد؟ و يكى از اسبابى كه موجب گرديد براى راسل پاسخ صحيح به اين پرسش اهميت پيدا كند آن بود كه براى وى مهم بود نشاندهد پاسخ ديگرى كه ممكن استبه اين سؤال داده شود غلط است. پاسخى را كه وى اعتقاد به نادرستى آن داشت و مىخواست جايگزين درستى براى آن فراهم كند مىتوان به عنوان نتيجه در استدلال مغالطى ذيل نشان داد. اجازه دهيد جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» را جمله S بناميم. اولين استدلال چنين است: (1) عبارت «پادشاه فرانسه» موضوع جمله است. (2) پس اگر يك جمله معنادار باشد، جملهاى است درباره پادشاه فرانسه. (3) اگر بههيچنحوى پادشاه فرانسه وجود نداشته باشد، جمله مزبور درباره چيزى نيست و لذا درباره پادشاه فرانسه نيز نيست. بنابراين: (4) چون معنادار استبايد به نحوى پادشاه فرانسه وجود (يا تحقق) داشته باشد. (15) و استدلال دوم چنين است: (1) اگر معنادار باشد، يا صادق استيا كاذب. (16) (2) جمله صادق است اگر پادشاه فرانسه عاقل باشد و كاذب است اگر پادشاه فرانسه عاقل نباشد. (3) اما هريك از ايندو حكم يعنى اينكه پادشاه فرانسه عاقل است و اينكه پادشاه فرانسه عاقل نيستشبيه بههم بوده و در صورتى صادقاندكه (بهنوعى در جهانى) چيزى وجود داشته باشد كه پادشاه فرانسه باشد. بنابراين : (4) چون جمله معنادار است نتيجه استدلال قبل مجددا استنتاج مىشود. اين دو استدلال تقريبا به نحوى آشكار استدلالات بدى بود و همانطور كه انتظار مىرفت راسل آنها را رد مىكند. او معتقد است مسلم فرضنمودن جهانى از هويات ناشناخته و غريب كه پادشاه فرانسه بدان تعلق دارد برخلاف اين اصل است كه اعتقاد به عالم واقعى حتى در انتزاعيترين بحثها نيز بايد حفظ شود. درجه اهميت اين حقيقت كه راسل استدلالات فوق را رد مىكند به مراتب كمتر از اهميت اين مطلب است كه وى در رد نتايج آنها، اصول (17) آنها را مىپذيرد. اجازه دهيد عبارت «پادشاه فرانسه» را عبارت D بناميم. من معتقدم دلايل راسل براى رد دو استدلال فوق را مىتوان چنين خلاصه كرد. او مىگويد: اشكال از آنجا ناشى مىشود كه گمان مىرود D كه يقينا موضوع گرامرى (18) است، موضوع منطقى (19) S نيز هست. در حالى كه D موضوع منطقى S نيست. اگر چه S از نظر دستورى داراى يك موضوع منفرد و نيز يك محمول است اما از لحاظ منطقى اصلا يك جمله موضوعى - محمولى نيست. قضيهاى كه S بيان مىكند نوع پيچيدهاى از قضاياى است كه بخشى از آن را مىتوان به عنوان قضيه «وجودى انحصارى» (21) توصيف كرد. براى نشاندادن شكل منطقى اين قضيه بايد جمله مذكور را به شكل گرامرى مناسب منطقى بازنويسى كنيم، به نحوى كه شباهت گمراهكننده S به جملاتى كه مبين قضيه موضوعى محمولى هستند از ميان برود، و در نتيجه از دچارشدن به استدلالات نادرست فوق درامان بمانيم. پيش از بيان جزئيات تحليل راسل از S ،اجازه دهيد به آنچه پاسخ او در تقدير دارد توجه كنيم. به نظر مىرسد آنچه پاسخ او در تقدير دارد آناست كه اگر جملهاى شبيه S باشد يعنى: (1) شكل گرامرى آن موضوعى محمولى است; و (2) موضوع دستورى آن به چيزى اشاره نمىكند; در اين صورت به جاى آنكه گفته شود چنين جملهاى بىمعناست، تنها چاره آناستكه بگوييم اين جمله در واقع (به لحاظ منطقى) داراى شكل موضوعى - محمولى نيست، بلكه داراى شكلى كاملا مغاير با آناست. اين مطلب نيز به نوبه خود نكته ديگرى را در تقدير دارد و آن اينكه اگر جملاتى واقعا داراى شكل موضوعى - محمولى باشند، معناداربودن آنها در گرو آناست كه چيزى باشد كه به واسطه موضوع منطقى (و دستورى) اين جمله مورد اشاره قرار گيرد. از اين گذشته به نظر مىرسد تئورى راسل متضمن پذيرش وجود چنين جملاتى است. زيرا اگر درستباشد كه شخصى به واسطه شباهت دستورى S با برخى جملات ديگر دچار اين توهم نادرستشود كه اين جمله نيز به لحاظ منطقى همان فرم موضوعى - محمولى را دارد، حتما بايد جملات ديگرى باشند كه از نظر دستورى شبيه S بوده و شكل موضوعى محمولى داشته باشند. براى آنكه نشان دهيم پاسخ راسل نه فقط متضمن اين نتايج هستبلكه حداقل او به دوتاى آنها باور دارد كافى استببينيم درباره عباراتى كه آنها را «نامهاى خاص منطقى» (22) مىخواند، در تقابل با عباراتى چون D كه آنها را «وصفهاى معين» (23) مىنامد، چه مىگويد. راسل در مورد نامهاى خاص منطقى مطالب زير را تصريحا و تلويحا بيان مىكند: 1) تنها چنين اساميى مىتوانند موضوع جملاتى واقع شوند كه شكل موضوعى - محمولى دارند. 2) عبارتى كه به عنوان يك اسم خاص منطقى موردنظر استبىمعناست مگر آنكه يك شىء يگانه وجود داشته باشد كه اين اسم به ازاى آن به كار رود. زيرا معناى چنين عبارتى تنها همان شىء مشخص است كه عبارت بدان اشاره مىكند. بنابراين اگر عبارتى اسم باشد بايد شىء منحصر به فردى را مشخص كند. به راحتى مىتوان دريافت كه اگر كسى به اين دو قضيه باور داشته باشد، تنها راه براى آنكه به معنادار بودن S پايبند بماند آناست كه موضوعى - محمولى بودن فرم منطقى آن را انكار كند. به طور كلى مىتوان گفت راسل تنها دو راه براى معنادار بودن جملاتى كه از ساختمان دستورى آنها به نظر مىرسد درباره شخص يا شىء يا حادثه خاصى باشند، مىشناسد: 1) اولين راه آناست كه شكل دستورى آنها ما را در تشخيص شكل منطقى آنها گمراه كند و اين جملات درستشبيه S قابل تحليل به نوع خاصى از جملات وجودى باشند. 2) دوم آنكه موضوع دستورى اين جملات نام خاص منطقى باشد كه معناى آن عبارت است از همان فرد و شىء معينى كه عبارت مشخص مىكند. به اعتقاد من راسل بىهيچ ترديدى در اين مطلب دچار اشتباه شده است و جملات معنادارى كه با عباراتى آغاز مىشوند كه كاربرد آنها به شيوه اشارهاى انحصارى در آن جملات صورت گرفته، داخل هيچيك از دو مورد فوق قرار ندارند. عباراتى كه به شيوه اشارهاى انحصارى به كار مىروند هرگز اسامى خاص منطقى يا وصف نيستند البته به شرطى كه مقصود از وصفناميدن آنها قابليت تحليل آنها بر مبناى مدلى باشد كه تئورى وصفهاى خاص راسل فراهم مىكند. (به اين ترتيب) نه اسامى خاص منطقى وجود دارد و نه اوصاف (به معنايى كه گفته شد). اينك به بررسى جزئيات تحليل راسل مىپردازيم. بنابر نظر راسل، هركس جمله S را بگويد، بايد اظهار كرده باشد كه: (1) يك پادشاه براى فرانسه وجود دارد. (2) فرانسه بيش از يك پادشاه ندارد. (3) چيزى وجود ندارد كه پادشاه فرانسه باشد ولى عاقل نباشد. حال به راحتى مىتوان دو مطلب را دريافت. يكى آنكه راسل چطور به چنين تحليلى دستيافته است و دوم اينكه چگونه اين تحليل او را قادر مىسازد تا به سؤالى كه قبلا سخن را بدان آغاز كرديم پاسخ دهد. سؤال اين بود كه: چطور جمله S معنادار است در حالى كه فرانسه پادشاه ندارد؟ راهى كه توانست از خلال آن بدان تحليل دستيابد آشكارا آناست كه از خود سؤال كرد: ما تحت چه شرايطى گوينده جمله S را در اظهار خويش صادق مىدانيم؟ كاملا واضح است - و نيازى هم به بحث نيست - كه جملات 1 الى 3 همان شرايطى را بيان مىكنند كه براى صادقبودن گفتار كسى كه جمله S را بيان كند ضرورى است. اما قصد من آناست كه نشان دهم اعتقاد به چنين چيزى بدان معنا نيست كه راسل توجيه صحيحى از نحوه استعمال S ارائه كرده است و حتى بدان معنا هم نيست كه اين توجيه هر چند ناقص است اما تا همانجا هم كه پيشرفته صحيح باشد و نيز بدان معنا هم نيست كه مدل تفسيرى راسل، مدلى صحيح براى تمامى جملات معين (شخصيه) باشد كه عبارت آغازين آنها به شكل «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است» مىباشد. همچنين مىتوان به راحتى دريافت كه چگونه اين تحليل راسل را قادر مىسازد تا پرسش از علت معنادارى جمله S را در صورت عدم وجود پادشاه فرانسه پاسخ دهد. زيرا اگر اين تحليل درستباشد، هركس امروز جمله S را اظهار كند، سه قضيه را توام با هم بيان كرده است كه يكى از آنها (يعنى «پادشاه فرانسه وجود دارد») كاذب خواهد بود. و چون تركيب عطفى سه قضيهاى كه يكى از آنها كاذب استخود كاذب است. جمله اظهارشده يك جمله معنادار اما كاذب خواهد بود. به اين ترتيب هيچيك از استدلالات سنتى كه منجر به اعتقاد به موجودات و هويات (در عالم ديگرى) مىگردد براى جمله اظهار شده صورت نمىگيرد.
دو
براى آنكه نشان دهم راهحل راسل براى مسالهاى كه (24) براى او مطرح بوده، راهى خطاست و همچنين براى اثبات راهحل صحيح اين مساله، در اين مرحله از بحث مىخواهم چند تمايز را توضيح دهم. براى نيل به اين مقصود و به منظور رعايت اختصار در كلام، در دنباله اين بخش از مقاله به عبارتى كه حاوى كاربرد اشارهاى انحصارى استبا عنوان «عبارت» (25) و به جملهاى كه با يك عبارت آغاز شده با عنوان «جمله» (26) اشاره خواهم كرد. تمايزهايى كه در اين بحثخواهم نهاد خيلى دقيق نيستند و بدون شك موارد مشكلترى ممكن است پيش آيد كه مستلزم دقيقتر كردن آنها باشد. اما معتقدم اين تفاوتها براى مقصود من نافعاند. اين تمايزها ميان : ( A1 ) يك جمله (27) ( A2 ) كاربرد يك جمله (28) ( A3 ) اظهار يك جمله (29) و متناظرا ميان موارد زير ديده مىشود: ( B1 ) يك عبارت (30) ( B2 ) كاربرد يك عبارت (31) ( B3 ) اظهار يك عبارت (32) بار ديگر جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» را در نظر بگيريد. به راحتى مىتوان تصور كرد كه اين جمله در زمانهاى مختلفى، مثلا از ابتداى قرن هفدهم به بعد و نيز در خلال زمان حاكميت پادشاهى موروثى فرانسه، اظهار شده باشد. و نيز به سادگى مىتوان تصور كرد كه اين جمله در زمانهاى بعد يعنى هنگامى كه ديگر حكومت فرانسه، پادشاهى نبود اظهار شده باشد. توجه كنيد اين مطلب يا «اين جمله» (34) در مدت زمان مذكور صحبت كنم. به عبارت ديگر عادى و درست است كه از يك جمله و دقيقا همان جملهاى سخن بگويم كه در تمام اين موقعيتهاى مختلف زمانى اظهار شده بوده است و يعنى عبارت «يك جمله» (35) كنم. البته تفاوتهاى واضحى ميان موقعيتهاى مختلف كاربرد اين جمله وجود دارد. براى نمونه اگر يك نفر اين جمله را در زمان حكومت لويى چهاردهم و شخص ديگرى همين جمله را در زمان حكومت لويى پانزدهم اظهار كرده باشد طبيعى است گفته (فرض) شود كه هريك از اين دو نفر درباره اشخاص مختلفى صحبت كردهاند و نيز امكان دارد نفر اول در كاربرد اين جمله اظهار صادقى كرده باشد اما نفر دوم در كاربرد همين جمله اظهار غلطى مرتكب شده باشد. از طرف ديگر اگر دو شخص مختلف همزمان، در فاصله زمانى حكومت لويى چهاردهم، همين جمله را اظهار كنند (مثلا يكى از آنها اين جمله را بنويسد و ديگرى بدان تكلم كند) طبيعى است گفته (فرض) شود كه هردو آنها در مورد يك شخص واحد صحبت كردهاند و نيز اين دو نفر بايد در كاربرد اين جمله يا هر دو در گفته خود صادق يا هر دو در گفته خود كاذب باشند. اين مطلب آنچه را كه مراد من از كاربرد يك جمله است روشن مىكند. آن دونفرى كه اين جمله را در دو زمان مختلف، يكى در هنگام حكومت لويى پانزدهم و ديگرى در زمان حكومت لويى چهاردهم اظهار كردهاند، هريك كاربرد مختلفى از همان جمله واحد را انجام دادهاند. اما آن دو نفرى كه جمله مزبور را همزمان در هنگام زمامدارى لويى پانزدهم اظهار كردهاند، يك كاربرد (36) واحد از همين جمله را انجام دادهاند. روشن است كه در مورد اين جمله و نيز جملات فراوان ديگرى نمىتوان از صدق يا كذب جمله سخن گفتبلكه تنها مىتوان از كاربرد آن براى انجام يك اظهار صادق يا يك اظهار كاذب يا (اگر اين تعبير پسنديدهتر باشد) از كاربرد آن براى بيان يك قضيه صادق يا كاذب سخن گفت. همچنين روشن است كه نمىتوان گفتيك جمله خاص (هميشه) درباره يك شخص خاص است زيرا همين جمله ممكن است در زمانهاى مختلفى به كار رود و در نتيجه درباره اشخاص معين كاملا مختلفى سخن بگويد. بلكه تنها مىتوان از كاربرد اين جمله در مورد شخص خاص سخن گفت. سرانجام اگر بگويم دو نفرى كه همزمان جمله مورد بحث را در زمان حكومت لويى چهاردهم اظهار كردهاند با دو اظهار مختلف از يك جمله تنها يك كاربرد از همان جمله را انجام دادهاند به اندازه كافى روشن خواهد شد كه مراد من از اظهار يك جمله چيست. اينك اگر نه تمام جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» بلكه تنها بخشى از آن را كه عبارت «پادشاه فرانسه» است ملاحظه كنيم روشن است كه مىتوان در مورد آن نيز به تفاوتهايى مشابه (نه عين) تفاوتهاى مذكور در مورد جمله يعنى تفاوت ميان: (1) عبارت، (2) كاربرد آن، (3) اظهار آن، قائل شد. البته اين تفاوتها عين تفاوتهاى مربوط به جمله، كاربرد و اظهار جمله نيست. اصولا صحيح نيست گفته شود عبارت «پادشاه فرانسه» براى بيان يك قضيه صادق يا كاذب به كار رفته است. زيرا به طور كلى فقط مىتوان جملات (نه عبارات) را به نحو صادق يا كاذب به كار برد، همچنانكه فقط با كاربرد يك جمله، نه يك عبارت به تنهايى، مىتوان درباره يك شخص خاص سخن گفت. در عوض آنچه در اين مورد بايد گفته شود آناست كه شما عبارت را براى اشاره به يك شخص خاص در خلال يك جمله درباره آن شخص به كار مىبريد. اما واضح است در چنين موردى و بسيارى از موارد نظير آن، همانطور كه نمىتوان گفت عبارت (يعنى ( B1 به چيزى اشاره مىكند، به همان ترتيب نمىتوان گفت جمله حاوى آن صادق يا كاذب است. يك عبارت واحد ممكن است كاربردهاى اشارهاى مختلفى داشته باشد همچنانكه يك جمله واحد را مىتوان براى ساختن اخبارى كه ارزش صدقهاى متفاوتى دارند به كاربرد. اشاره چيزى نيست كه توسط يك عبارت صورت گيرد بلكه چيزى است كه توسط شخصى انجام مىشود كه قادر بر كاربرد يك عبارت است. (بنابراين) اشاره به يك شىء، به عنوان چيزى درباره آن شىء خاص، از خصوصيات كاربرد يك عبارت است و صدق و كذب نيز از خصوصيات كاربرد يك جمله هستند. يك مثال كاملا متفاوت ديگر مىتواند كمك كند تا اين تفاوتها وضوح بيشترى يابد. اينك موردى ديگر از عبارتى را كه داراى كاربرد اشارهاى انحصارى است ملاحظه كنيد: عبارت «من» در جمله «من به شدت احساس گرما مىكنم» (37) . ممكن است تعداد بيشمارى از مردم همين جمله را به كار ببرند اما از نظر منطقى محال است دو شخص مختلف يك كاربرد واحد از اين جمله را انجام دهند. يا به عبارت ديگر محال است آن را به كاربرند و تنها يك قضيه واحد (38) را بيان كنند. عبارت «من» اگر توسط هريك از افراد بىشمار به طور صحيح مورد استعمال قرار گيرد تنها به خود گوينده اشاره مىكند. توضيح اين سخن منوط به بيان برخى مطالب درباره عبارت «من» يعنى ارائه معناى آناست. و اين مطلب همان چيزى است كه درباره يك عبارت مىتوان گفت. بنابراين، سخن از «من» كه به يك شخص خاص اشاره مىكند در واقع همان مطلبى است كه درباره كاربرد خاص يك عبارت گفته مىشود. اما بىمعناست اگر گفته شود كه عبارت «من» به يك شخص خاص اشاره مىكند. (39) اين مطلب را مىتوان فقط در مورد كاربرد خاص يك عبارت بيان كرد. اجازه دهيد براى رعايت اختصار، به جاى «جمله يا عبارت» از اصطلاح «نوع» (40) استفاده كنم. بنابراين من مدعى نيستم همانطور كه اشيائى مثل كفش، كشتى، لاك مخصوص مهر و موم وجود دارند، جملات و عبارات (انواع)، كاربرد آنها و اظهار آنها نيز وجود دارند. بلكه حرف من آناست كه در مورد انواع، كاربرد و اظهار آنها نمىتوان يكسان سخن گفت. اينكه در سخنان خويش در مورد انواع گرفتار چنين اشتباهاتى مىشويم ناشى از عدم توجه به تفاوتهاى ميان سخنگفتن در باب انواع و سخنگفتن در باب كاربردهاى انواع است. هنگامى كه واقعا از كاربرد جملات وعبارات سخن مىگوييم ممكن استخيال كنيم كه درباره خود جملات و عبارات سخن مىگوييم. اين همان اشتباهى است كه راسل مرتكب شده است. به طور كلى حرف من در برابر راسل همين است. معنا (حداقل به يك مفهوم مهم) اثر و عمل يك جمله يا عبارت است در حالى كه اشاره، صدق يا كذب، آثار و خواص كاربرد جمله يا عبارتاند. ارائه معناى يك عبارت (به مفهومى كه من اين كلمه را استعمال مىكنم) در واقع ارائه دستورالعملهاى كلى استبراى كاربرد آن براى اشاره به اشياء يا اشخاص معين. و نيز ارائه معناى يك جمله همان ارائه قواعد عام براى كاربرد آن جمله در ساخت اظهارات صادق يا كاذب است. پس نبايد براى ارائه معناى يك جمله يا عبارت، از شرايط خاص مربوط به كاربرد آنها سخن گفت. معناى يك عبارت همان شىء نيست كه آن عبارت در شرايط خاص بدان اشاره مىكند. چنانكه معناى يك جمله همان حكمى نيست كه در شرايط معين توسط آن جمله اظهار مىشود. زيرا بحث از معناى يك عبارت يا جمله، بحث درباره كاربرد آن در شرايط خاص نيستبلكه بحث درباره قواعد، عادات و قراردادهايى است كه بر كاربرد صحيح آن براى اشاره يا اظهار در تمامى شرايط حاكم است. پس اين پرسش كه آيا يك جمله يا عبارت معنادار است اصلا هيچ ربطى به سؤالاتى از قبيل: «آيا جملهاى كه تحتشرايطى خاص اظهار شده، آن شرايط خاص براى يك اظهار صادق يا كاذب به كار رفته يا نه؟ و نيز آيا عبارت در همان شرايط معين، براى اشاره به چيزى به كار رفته يا نه؟» ندارد. و B2 تمايز ننهاد و معنا را با اشاره خلط مىكرد. وقتى من درباره دستمال خود صحبت مىكنم، شايد بتوانم آن را از جيب خود خارج سازم، اما نمىتوانم معناى عبارت «دستمال من» را از جيب خارج كنم. چون راسل معنا و اشاره را با يكديگر خلط كرد، گمان برد اگر عباراتى با كاربرد اشارهاى انحصارى وجود داشته و واقعا همانگونه كه به نظر مىرسند باشند (يعنى موضوعات منطقى باشند) نه چيز ديگرى كه تغيير شكل داده، معناى آنها بايد همان شىء خاصى باشد كه آن عبارت براى اشاره بدان به كار رفتهاند. مشكل افسانهاى اسامى خاص منطقى از همينجا پيدا شده است. اما اگر كسى از من بپرسد كه معناى عبارت «اين» (كه زمانى برگزيده موردعلاقه راسل در اين بحثبود) چيست، من در پاسخ شيئى را كه هماكنون عبارت را براى اشاره بدان استعمال كردهام، ارائه نخواهم كرد و اين نكته را نيز اضافه مىكنم كه معناى يك كلمه در هر زمانى (نسبتبه ساير زمانها) تغيير مىكند. همچنين من در پاسخ او تمامى اشيائى را كه اين عبارت براى اشاره به آنها به كار رفته يا ممكن استبه كار رود ارائه نخواهم كرد، بلكه آنچه انجام مىدهم تبيين و توضيح قراردادهايى است كه بر كاربرد آن عبارت حاكماند. ايناست ارائه معناى يك عبارت. چنين چيزى با ارائه (به هر مفهومى كه اخذ شود) شيئى كه آن عبارت بدان اشاره مىكند متفاوت است زيرا خود عبارت به تنهايى به چيزى اشاره نمىكند بلكه در اوضاع و شرايط مختلف مىتواند به اشياء فراوانى اشاره كند.
در حال حاضر واقعيت آناست كه در زبان انگليسى مفهومى از واژه mean وجود دارد كه تقريبا نزديك به واژگان indicate (41) يا to refer و mention (42) است. چنانكه گاهى شخصى (بىادبانه) مىگويد: I mean you (43) يا من اشاره كرده مىگويم: That|s the one I mean (44) .اما عبارت The one I meant (45) با The meaning of the expression (46) كه تا به حال به كار مىبردم كاملا متفاوت است. در اين مفهوم خاص از mean (47) اين مردم هستند كه چيزى را قصد مىكنند نه خود عبارت. مردم عبارت را به كار مىبرند تا به اشياء خاصى اشاره كنند. اما معناى (48) يك عبارت مجموعه اشياء يا شىء واحدى نيست كه آن عبارت ممكن استبه طرز صحيح براى اشاره بدانها مورد استعمال قرار گيرد. معناى عبارت (در واقع) مجموعهاى است از قوانين، عادات و قراردادهاى مربوط به استعمال آن عبارت براى اشاره. آنچه در مورد عبارت گفته شد درباره جمله حتى به نحو روشنترى قابل بيان است. هركسى مىداند كه جمله «ميز پوشيده از كتاب است» (49) معنادار است و هركسى مىداند كه اين جمله به چه معناست. اما اين سؤال كه: «اين جمله در مورد چه چيزى است؟» پرسشى پوچ و بىمعناست، چرا كه اين پرسشى است در مورد كاربرد جمله نه در مورد خود جمله، و جمله مذكور در اين مورد براى صحبت در مورد شىء به كار نرفته است.
اين جمله صرفا به عنوان يك مثال ذكر شده است. براى فهم معناى آن، بايد دريافت كه چگونه مىتوان آن را به طور صحيح براى صحبت در مورد اشياء به كار برد. بنابراين دانستن معنا هيچ ربطى به دانستن كاربرد خاص جمله براى صحبت در مورد اشياء ندارد. همچنين اين سؤال كه: «آيا اين جمله صادق ستيا كاذب؟» جملهاى پوچ و بىمعناست و از پوچى آن كاسته نخواهد شد اگر اضافه شود: «اين جمله يا بايد صادق باشد يا كاذب زيرا معنادار است.» چنين پرسشى نامعقول است زيرا اين جمله اگر درباره شىء خاصى نباشد، نه صادق است نه كاذب. البته اين حقيقت كه چنين جملهاى معنادار است ناشى از اين واقعيت است كه مىتوان آن را به طور صحيح براى صحبت درباره شىء خاص به كاربرد و در چنين استعمالى، شخص در صورتى اظهارى صادق يا كاذب انجام مىدهد كه آن جمله درباره يك شىء خاص باشد.
ولى در صورتى كه اين شخص با اظهار آن جمله، درباره هيچ چيزى صحبت نكند، كاربرد او از لفظ، برخلاف گمان او ديگر يك اظهار صادق يا كاذب نخواهد بود و اين مطلب ما را به پاسخ صحيح معمايى رهنمون مىشود كه نظريه وصفهاى خاص (راسل) جوابى نادرستبدان داده است. نكته مهم آناستكه اين پرسش كه آيا يك جمله معنادار استيا نه كاملا مستقل از پرسشى است كه ممكن است درباره كاربرد خاص آن صورت گيرد. يعنى اين پرسش كه: آيا چنين كاربردى كاربرد واقعى استيا ساختگى، آيا اين جمله به كار رفته تا درباره شىء خاصى صحبت مىكند يا صرفا تظاهر به سخن درباره چيزى مىكند يا تنها به عنوان مثالى در فلسفه ذكر شده است. اين سؤال كه آيا يك جمله معنادار استيا نه، در واقع پرسش از آناستكه آيا عادات، قراردادها و قواعد زبانى وجود دارد كه بر مبناى آنها اين جمله براى صحبت درباره چيزى به كار رود؟ به اين ترتيب اين پرسش كاملا مستقل از اين سؤال است كه آيا آن جمله در شرايط خاصى اظهار شده است (يا نه).
سه
بار ديگر جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» را به همراه مطالب صحيح و غيرصحيحى كه راسل در مورد آن مىگويد مورد ملاحظه قرار دهيد. راسل حداقل دو مطلب صحيح درباره اين جمله گفته است: 1) اولين مطلب آناست كه اين جمله معنادار است. يعنى اگر كسى آن را اظهار نمايد، يك جمله معنادار اظهار كرده است. 2) دومين مطلب آناست كه هركسى در حال حاضر اين جمله را اظهار كند فقط در صورتى حرف درست و صادقى زده كه واقعا در حال حاضر يك و فقط يك پادشاه فرانسه وجود داشته و عاقل باشد. اما مطالب نادرستى كه راسل در مورد اين جمله گفته چيست؟ آنها عبارتاند از: 1) اينكه هركسى اكنون اين جمله را اظهار كند يك سخن كاذب يا صادق اظهار كرده است. 2) بخشى از آنچه گوينده اظهار كرده آناست كه در حال حاضر يك و فقط يك پادشاه فرانسه وجود دارد. من پيش از اين چند دليل مبنى بر آنكه چرا معتقدم اين دو مطلب نادرستاند بيان كردم. اينك فرض كنيد شخصى به طور كاملا جدى به شما بگويد: «پادشاه فرانسه عاقل است.» آيا شما خواهيد گفت كه سخن او كاذب است؟ من فكر نمىكنم شما چنين كارى را حتما انجام دهيد. حال اينطور فرض كنيد كه اين شخص پافشارى كند تا شما قضاوت كنيد آنچه او گفته صادق استيا كاذب، و آيا شما واقعا با آنچه او گفته موافقيد يا مخالف. به اعتقاد من شما با كمى ترديد در رد درخواست او، تمايل داريد بگوييد اين سؤال كه آيا سخنى كه او گفته صادق استيا كاذب اصلا مطرح نمىشود زيرا هيچ شخصى به عنوان پادشاه فرانسه وجود ندارد. اگر اين شخص به دليل حواسپرتى در اعتقاد خويش كاملا جدى باشد ممكن استبه او بگوييد: متاسفانه شما دچار يك سوءتفاهم شدهايد، فرانسه ديگر داراى حكومت پادشاهى نيست و پادشاه فرانسه وجود ندارد.اين مطلب به روشنى نشان مىدهد اظهار چنين جملهاى از جانب آن شخص دليلى استبر اعتقاد او به وجود پادشاه فرانسه. اما دلالت اين جمله بر نحوه اعتقاد او نظير لالتبرداشتن بارانى بر اعتقاد به وجود باران، و نيز از قبيل دلالتسخن كسى كه مىگويد: «باران مىآيد» بر وجود باران نيست. نحوه دلالت آن را مىتوان اينگونه بيان كرد: اظهار جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» (به يك معنا از دلالت) داراى اين دلالت است كه پادشاه فرانسه وجود داشته باشد. اما اين معنا از «دلالت» معنايى خاص و بسيار غيرمعمول است. دلالتبه اين معنا غير از استلزام به معناى استنتاج منطقى نتيجه از مقدمات استدلال است. (50) اين مطلب ناشى از اين واقعيت است كه وقتى ما در واكنش نسبتبه كلام گوينده اين جمله مىگوييم (و بايد بگوييم) كه «پادشاه فرانسه وجود ندارد» به طور حتم مقصود ما آن نيست كه سخن او مبنى بر عاقلبودن پادشاه فرانسه را نقض كردهايم. يقينا مقصود ما از چنين پاسخى آن نيست كه جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» جملهاى كاذب است.
(بلكه اين پاسخ يعنى) جمله «پادشاه فرانسه وجود ندارد» دليلى استبر اينكه پرسش از صادقبودن يا كاذببودن جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» اصلا پيش نمىآيد. در اينجاست كه تفاوتى كه قبلا به آن پرداختم به كمك ما مىآيد. جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» يقينا جملهاى معنادار است اما اين بدان معنا نيست كه هر كاربرد خاصى از آن صادق يا كاذب است. اين جمله را زمانى مىتوان به طرز صادق يا كاذب به كار برد كه با استفاده از عبارت «پادشاه فرانسه» در آن، واقعا به شخص خاصى اشاره كنيم و درباره او سخن بگوييم. اينكه جمله و عبارت هريك به نوبه خود معنادار است، بيان اين واقعيت است كه جمله را مىتوان در شرايط معينى به كاربرد و مطلب درستيا نادرستى اظهار كرد، و نيز عبارت را مىتوان در شرايط معينى براى اشاره به يك شخص خاص به كار برد و دانستن معناى آنها عبارت است از دانستن چگونگى همين شرايط معين. بنابراين وقتى ما بدون آنكه با كاربرد عبارت «پادشاه فرانسه» واقعا به كسى اشاره كنيم، جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» را اظهار كنيم، چنين نيست كه اين جمله معنادار نباشد. اينكه در بيان خبرى درستيا نادرست موفق نبودهايم به دليل آناستكه نتوانستهايم با كاربرد آن عبارت معنادار كامل، به كسى اشاره كنيم. چنين كاربردى را اگر بخواهيد مىتوانيد كاربرد ساختگى (51) جمله و كاربرد ساختگى عبارت (52) ناميد. زيرا در اين موارد ممكن است اين توهم پيش آيد (البته ممكن است كه اين توهم پيش نيايد) كه اين يك كاربرد واقعى (53) است. اين كاربردهاى ساختگى بسيار رايج و معمولاند و داستانهاى تخيلى و افسانههاى خوب (54) مبتنى بر آنها هستند. (55)
اگر با جمله «پادشاه فرانسه عاقل است» سخن را آغاز كنيم و به دنبال آن بگوييم «و او در يك قصر طلايى زندگى مىكند و داراى صدها زوجه است» الى آخر، شنونده منظور مرا كاملا درك خواهد كرد بدون آنكه فرض كند درباره شخصى خاص سخن مىگويم يا فرض كندكه سخن كاذب در توصيف شخصى خاص كه وجود دارد، اظهار كردهام. (لازم است اضافه كنم در جايى كه كاربرد جملات و عبارات كاملا خيالى است، مفهوم واژه «درباره» (56) ممكن است تغيير يابد. بنابر سخن مور (57) كاملا صحيح و طبيعى است اگر گفته شود بعضى مطالب در نوشتههاى پيكويك (58) درباره آقاى پيكويك است. اما در جايى كه كاربرد جملات و عبارات كاملا خيالى نيست چنين كاربردى از واژه «درباره» از صحت كمترى برخوردار است. به عبارت ديگر: به طور كلى صحيح نيست گفته شود يك جمله درباره آقاى x است مگر آنكه چنين شخص يا شيئى وجود داشته باشد. به همين دليل در جايى كه احتمال دارد يك قصه خيالى، جدى (و واقعى - م) تلقى شود، در پاسخ اينكه «گوينده درباره چه كسى صحبت مىكند؟» مىگويم: «او درباره كسى سخن نمىگويد.» (59) اما مراد ما از اين جواب آن نيست كه گوينده سخنى كاذب يا بىمعنا گفته است.) با كنارگذاشتن كاربردهاى تخيلى صرف، آنچه هم اينك گفتم آناست كه كاربرد عبارتى نظير «پادشاه فرانسه» در ابتداى يك جمله، مستلزم (به معناى خاص استلزام) (60) آناست كه پادشاه فرانسه وجود داشته باشد. وقتى شخصى چنين عبارتى را به كار مىبرد نه صريحا يك قضيه وجودى حاوى انحصار را بيان كرده و نه چنين قضيهاى را مىتوان از بيان او نتيجه گرفت. ليكن يكى از عملكردهاى قراردادى حرف تعريف the آناست كه به مثابه علامتى براى تحقق اشاره انحصارى عمل مىكند; البته علامت، نه يك بيان ضمنى. وقتى ما جملهاى را با «شىء خاصى كه چنين و چنان است» (61) آغاز مىكنيم، كاربرد the نشان مىدهد، البته تصريح ندارد، كه داريم يا مىخواهيم به يك فرد خاص از انواع چنين صفاتى (62) اشاره كنيم. هر فرد خاص را بايد در خلال متن، زمان، مكان، و ديگر خصوصيات مربوط به چگونگى اظهار آن عبارت، تعيين كرد. حال اگر شخصى عبارتى را به كار ببرد، پيشفرض آناستكه وى اعتقاد دارد آن عبارت را درستبه كار مىبرد. بنابراين وقتى او عبارت «شىء خاصى كه چنين و چنان است» (63) را به نحو اشارهاى انحصارى به كار برد، پيشفرض آناستكه او هم معتقد است فرد خاصى از صفات يادشده وجود دارد و هم متن كاربرد به طور كافى همان فردى را كه او در ذهن دارد معين مىكند. لذا كاربرد حرف تعريف the به همين شيوه، مستلزم (به مفهوم خاص استلزام) (64) آناست كه شرايط وجودى كه توسط راسل تبيين گرديده متحقق شده باشد. اما كاربرد the بدين شيوه بر تحقق آن شرايط تصريح ندارد. اگر من جملهاى را با يك عبارت به شكل «شىء خاصى كه چنين و چنان است» شروع كنم و سپس به دليلى از ادامه كلام بازبمانم، هيچ نوع حكمى را بيان نكردهام اما ممكن است در اشاره به شخص يا شىء معينى موفق شده باشم. حكم وجودى انحصارى كه توسط راسل به عنوان بخشى از هر بيان حاوى كاربرد اشارهاى انحصارى فرض شده است، از يك عبارت به شكل «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است» (65) فراهم آمده و وى معتقد است چنين بيانى مركب از دو حكم است. سخن از اينكه يك f وجود دارد سخن از چيزى استسازگار با وجود چندين f و سخن از اينكه بيش از يك f وجود ندارد سخن از چيزى ستسازگار با عدم وجود بيش از يك . f بنابراين سخن از اينكه يك و تنها يك f وجود دارد سازگار با هر دو حكم مذكور است. (66) آنچه تا به حال مورد توجه من بوده استبيشتر حكم وجودى مورد ادعاست و كمتر از حكم انحصار ادعاشده سخن گفتهام. مثالى كه اينك خواهم زد تاكيد بيشترى بر حكم انحصار داشته و به روشنى مفهوم استلزام تقديرى نه منطقى را در يك حكم وجودى انحصارى كه شامل عبارتى به طريق اشارهاى انحصارى است، نشان مىدهد. اين جمله را در نظر بگيريد: «ميز پوشيده از كتاب است.» (67) يقينا در هر كاربرد عادى از اين جمله، استعمال عبارت «ميز» (68) يك اشاره انحصارى يعنى اشاره به يك ميز خاص را انجام مىدهد. اين يك كاربرد كاملا دقيق از حرف تعريف the به مفهومى است كه راسل در صفحه 30 پرينكيپيا ماتمتيكا، ( Principia Mathematica ) آورده و معتقد است كاربرد تاكيدى حرف تعريف حاوى دلالت ضمنى (69) بر انحصار است. راسل در همان صفحه مىگويد: عبارتى كه به شكل «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است» (70) همراه با تاكيد بر حرف تعريف به كار رفته تنها براى موردى استعمال مىشود كه تنها يك شىء چنين و چنان وجود داشته باشد. اما كاملا غلط است اگر عبارت «ميز» را كه در جمله «ميز پوشيده از كتاب است» به نحو عادى (و بدون تاكيد) به كار رفته، فقط در صورتى داراى كاربرد بدانيم كه تنها يك ميز و نه بيشتر وجود داشته باشد. بلكه بديهى است در چنين استعمالى از جمله مورد بحث عبارت «ميز» (71) در صورتى كاربرد خواهد داشت كه يك ميز نه بيشتر وجود داشته و مورد اشاره قرار گيرد. و نيز در صورتى مىدانيم كه اين عبارت يك كاربرد دارد كه بدانيم فقط يك ميز و نه بيشتر با استعمال آن عبارت مورد اشاره قرار گرفته است.
كاربرد اين جمله نه به منزله حكم صريح بلكه در واقع مستلزم (استلزام به معنا خاصى كه بحثشد) آناست كه فقط يك چيز باشد كه حائز هر دو صفت معين استيعنى هم ميز است و هم توسط گوينده مورد اشاره قرار گرفته است. واضح است كه اين جمله تصريح به اين مطلب ندارد. عمل اشاره آن نيست كه شما بگوييد در حال اشاره هستيد. سخن از اينكه يك يا چند ميز وجود دارد كه شما به آنها اشاره مىكنيد به معناى اشاره به يك ميز (يا چند ميز - م) خاص نيست. عبارتى مثل «فردى كه به او اشاره كردم» (72) داراى كاربرد نيست مگر آنكه چيزى باشد كه مورد اشاره قرار گرفته باشد. (در صورتى كه چيزى مورد اشاره قرار نگرفته باشد بىمعناست اگر مدعى اشاره شويد.) بنابراين بار ديگر اين نتيجه را مىگيرم كه اشاره به شىء خاص به هيچ نحو قابل تحليل به حكم نيست. اشاره، حكم نيست، اگر چه گاهى به دنبال اشاره، حكم انجام مىشود. اكنون اجازه دهيد مثالى حاوى كاربرد اشارهاى انحصارى طرح كنم كه داراى شكل «فلان شىء يگانه كه چنين و چنان است» (73) نباشد. فرض كنيد من در برابر شخصى مشتخود را جمع كنم و با احتياط پيش ببرم و چنين بگويم: «اين يكى قرمز روشن است» (74) و آن شخص با نگاه به داخل دست من و توجه به اينكه چيزى در آن نيستبگويد: «چه؟ شما درباره چه صحبت مىكنيد؟» يا بگويد: «اما در دستشما چيزى نيست.» البته بىمعناست اگر گفته شود كه آن شخص با گفتن جمله «ولى در دستان شما چيزى نيست» آنچه را كه من گفتهام تكذيب يا نقض كند. پس لفظ «اين» از نظر راسل نه وصفى است كه تغيير شكل داده باشد و نه اسم خاص منطقى است. زيرا شخص بايد بداند معناى جمله چيست تا بدين ترتيب نسبتبه اظهار آن عكسالعمل نشان دهد. و اين دقيقا ناشى از آن است كه معناى كلمه «اين» مستقل از هر اشاره خاصى است كه اين كلمه براى ايجاد آن به كار مىرود اما مستقل از نحوه كاربرد براى اشاره نيست. چنانكه در مثال فوق، مىتوانم اين كلمه را براى تظاهر به اشاره نسبتبه چيزى به كار ببرم. نتيجه كلى همه سخنان پيشين آناستكه ارتباط (75) (و تفاهم) بسيار كمتر از آنچه دانشمندان منطق در گذشته گمان مىكردند موضوع اظهار صريح يا غيرصريح (76) است. كاربرد عملى و مشخص اين نتيجه كلى كه بدان اعتقاد دارم، عبارت است از استفاده از آن براى ساخت اشاره انحصارى. اين بخشى از معناى آن نوع عباراتى است كه در مورد آنها بحث كرده و گفتم آنها را مىتوان در انواع و اقسام بىشمارى از متنها براى انجام اشارات انحصارى به كار برد. (اما) اظهار و تصريح به اينكه اين نوع عبارات براى اشاره به كار مىروند يا اينكه شرايط كاربرد اشارهاى آنها متحقق شده، بخشى از معناى آنها را تشكيل نمىدهد. پس تمايز كلى و مهمى كه بايد به دست آيد ميان دو چيز است: 1) كاربرد يك عبارت براى ايجاد اشاره انحصارى; 2) اظهار اينكه يك و تنها يك فرد وجود دارد كه داراى صفات معين است (مثلا از يك نوع خاص است و يا در ارتباط خاص با گوينده قرار دارد يا هر دو مورد). اين تمايز به عبارتى ديگر ميان موارد ذيل نيز وجود دارد: 1) جملاتى حاوى يك عبارت كه آن عبارت براى نشاندادن يا اشاره به شخص يا شىء خاصى به كار رفته است; 2) جملات وجودى منحصر به فرد. آنچه راسل انجام مىدهد آناستكه هر چه بيشتر جملات دسته اول را معادل جملات دسته دوم قرار مىدهد و در نتيجه خود را گرفتار مشكلاتى غيرقابل حل درباره موضوعات منطقى و به طور كلى ارزش متغيرهاى فردى (77) مىكند. مشكلاتى كه او را در نهايتبه تئورى منطقى پردردسرى پيرامون اسامى رهنمون مىگردد كه در دو اثر وى يكى تحقيق درباره معنا و صدق (78) و ديگرى معرفتبشر (79) به تفصيل آمده است. اين نگرش پيرامون معناى عباراتى كه موضوع منطقى واقع مىشوند، گذشته از آنكه همه انگيزه راسل براى تئورى وصفهاى خاص است، در عين حال مانع از آن مىشود كه راسل به جانشينى مناسب براى عباراتى كه در آغاز جملات اسمى واقع مىشوند دستيابد و در نتيجه وى مرتبه و محدوده موضوعات منطقى را تنزل مىدهد; (80) آنطور كه گاهى گفته مىشود اصل و ريشه اين مشكل و دردسر نه در علاقه و جاذبه ميان يك نام و حامل آناست و نه حتى در اسمهايى كه با معيار ناممكن راسل سازگار نيستند. بلكه ريشه اين مشكل در واقع تركيبى است از دو برداشت غلط: اول، عدم توفيق در فهم اهميت تفاوت بين آنچه ممكن است در مورد يك عبارت گفته شود و آنچه ممكن است درباره كاربرد خاص آن گفته شود (چنانكه در بخش دوم اين مقاله آمده); دوم، عدم توفيق در تشخيص آنكه كاربرد اشارهاى انحصارى عبارات چيزى غير از كاربرد اسنادى يا محمولى عبارات است - كاربردى كه نه تنها ضررى ندارد بلكه ضرورى و مكمل كاربرد اسنادى است.
عباراتى كه در واقع مىتوانند موضوعات منطقى مفرد واقع شوند، عباراتى هستند از دسته اول اقسامى كه در آغاز مقاله بدانها اشاره شد. (اين اقسام عبارت بودند از: ضماير اشاره، عبارات اسمى، اسامى خاص و ضماير شخصى.) اين سخن بدان معناست كه اين عبارات همراه با متن (به مفهوم عام) چيزهايى هستند كه شخص براى ايجاد اشارات انحصارى به كار مىبرد. نكتهاى كه در كنار موقعيت و چگونگى اظهار، حاكم بر كاربرد چنين عباراتى است، عبارت است از حفظ انحصار در اشاره. اما چنين كارى ميسر نيست. ما در هنگام اشاره، به نقطه كمال صراحت، كه ديگر در آن عمل اشاره صورت نمىگيرد، نمىرسيم و نمىتوانيم هم برسيم. اشاره انحصارى واقعى، اگر وجود داشته باشد، موضوعى است مربوط به كاربرد خاص در متن خاص; و معناى عبارت به كار رفته، مجموعهاى است از قوانين و قراردادها كه ايجاد چنين اشارهاى را تجويز مىكند. بنابراين ما با كاربرد عبارات معنادار مىتوانيم در مواردى از قبيل وانمود يا افسانه، تظاهر به اشاره و يا به خطا گمان كنيم كه اشاره مىكنيم حال آنكه به هيچ چيز اشاره نمىكنيم. اين مطلب، اهميت تفكيك و تفاوت ميان دو نوع قانون و قرارداد (از ساير انواع) زبانى را كه عبارتاند از: قوانين اشاره، و قوانين اسناد و حمل و همچنين اهميتبررسى قوانين اشاره را نشان مىدهد. اگر اين تمايز و تفاوت در مورد كاربرد يك عبارت را تشخيص دهيم، مىتوانيم در جهتحل تعدادى از معماهاى مابعدالطبيعى و سنتى منطقى گام برداريم. در بخش پايانى مقاله با طرح كلى واضحترى به اين سؤالات مىپردازيم.
چهار
يكى از مقاصد اصلى ما از كاربرد زبان عبارت است از بيان حقايقى درباره اشياء، اشخاص و حوادث. براى انجام چنين مقصودى بايد از قبل راهى براى پاسخ به اين پرسش بيابيم كه: «شما درباره چه (چه كسى و كدام شخص) سخن مىگوييد؟» و نيز: «شما درباره او چه مىگوييد؟». آنچه پاسخگويى پيشين به اولين سؤال را به عهده دارد عبارت است از عمل اشاره يا تعيين. (81) و چيزى كه پاسخ پيشين به پرسش دوم را انجام مىدهد عبارت است از عمل حمل (يا توصيف يا دستهبندى يا اسناد) (82) . در جملات مرسوم مطابق قاعده انگليسى كه براى اظهار واقعيتى پيرامون يك شىء يا شخص يا حادثه خاص به كار مىروند يا مدعى چنين اظهارى هستند، تحقق اين دو عمل را مىتوان تقريبا و نه دقيقا به عهده عباراتى قابل تفكيك (83) قرار داد. (84) و در چنين جملهاى، تعيين چنين عباراتى براى انجام نقشهاى جداگانهاى كه دارند مبتنى بر تفكيك دستورى قراردادى موضوع و محمول (85) است. البته هيچ انحصارى در استخدام عبارات قابل تفكيك براى انجام اين دو عمل وجود ندارد، بلكه شيوههاى ديگرى را نيز مىتوان مورد استفاده قرار داد كما اينكه استفاده هم مىشود. به عنوان مثال، شيوه اظهار كلمهاى مفرد يا عبارتى اسنادى در صورت وجود شيئى كه آشكارا مورد اشاره قرار گرفته يا طريقى مشابه آن مثل نصب تابلويى با كلمات «عبور كاميون خطرناك است» روى يك پل يا نصب برچسبى حاوى «درجه يك» بر روى يك كدوتنبل از شيوههاى قابل استفاده هستند. يا مثلا مىتوان يك بازى كامل را فرض كرد كه به هيچوجه نمىشود براى اشاره به آن از عبارات حاوى اشاره انحصارى استفاده كرد بلكه تنها بايد جملات وجودى انحصارى را به كاربرد تا بدين ترتيب بتوان شنونده را بر تشخيص چيزى كه با مجموعهاى از جملات ناقص مورد توصيف قرار گرفته، قادر ساخت. (چنين توصيفى از اهداف يك بازى نشان مىدهد كه آن را به چه معنا بازى مىگوييم. چنين چيزى، كاربرد عادى جملات وجودى نيست.) در اينجا بر دو نكته بايد تاكيد كرد. نكته اول آناست كه ضرورت انجام آن دو عمل (86) براى بيان واقعيتهاى معين نياز به هيچ تبيين متعالى (87) ندارد و جلب توجه به يك شىء تقريبا عبارت است از روشنكردن معناى عبارت «بيان يك واقعيت» (در مورد آن). نكته دوم آناست كه حتى چنين توضيحى، خود از واژههايى ساخته شده كه از گرامر قراردادى جمله مفرد برگرفته شدهاند و نيز آنكه تمايز زبانى كاملا عملى ميان نقشهاى تعيينى (اشارهاى - م) و نقشهاى اسنادى (88) كه كلمات ممكن است در زبان بازى كنند ناشى از اين حقيقت است كه مكالمات عادى به ما عبارات قابل تفكيكى ارائه مىكنند كه براى هريك از آنها ممكن استبه گونهاى تقريبى و معقول وظايف مختلفى را مشخص كرد و چنين تمايز عملى، ابهامات فلسفى كهنى را پىريزى كرده است. تمايز ميان خاص و عام، ذات و صفت از قبيل همان ابهامات شبه مادى (89) هستند كه توسط گرامر جمله قراردادى پىريزى شدهاند كه در آن جمله، عبارات قابل تفكيك نقشهاى متمايزى بازى مىكنند. (90) استعمال يك عبارت خاص براى تحقق اين عمل اول در واقع عبارت است از كاربرد يك عبارت به شيوه اشارهاى انحصارى. اكنون درصدد هستم كه به گونهاى كلى در مورد قراردادهاى كاربرد عبارات بدين شيوه سخن گفته آنها را با قراردادهاى كاربرد اسنادى مقايسه كنم. سپس در دنباله كلام تصويرى مختصر از اين اظهارات كلى و نيز برخى موارد كاربرد آنها را ارائه خواهم كرد. به طور كلى آنچه براى ايجاد يك اشاره انحصارى مورد نياز است، از يك طرف وسيله يا وسايلى استبراى نشاندادن آنكه اولا اشاره انحصارى (توسط متكلم - م) قصد شده، و ثانيا اين اشاره از چه نوعى است; و از طرف ديگر وسيلهاى استبراى آنكه بتوان شنونده يا خواننده را براى تشخيص آنچه مورد تكلم است مهيا و توانا كرد. متن اظهار براى تامين اين نتيجه از چنان اهميتى برخوردار است كه مبالغه در آن ممكن نيست. مراد من از «متن» (91) حداقل زمان، مكان، وضعيت، هويت متكلم، موضوعاتى كه مستقيم و بىواسطه مورد علاقه است و پيشينه شخصى متكلم و مخاطبان اوست. البته علاوه بر متن، پاى قرارداد زبانى نيز در كار است. اما به جز مورد اسامى خاص واقعى (92) كه بعدا بيشتر بدانها خواهم پرداخت، تحقق كم و بيش دقيق شرايط متنى قابل تفكيك، بنابر قرارداد (يا به مفهوم وسيعتر كلمه، به طور منطقى) براى كاربرد اشارهاى صحيح عبارات به معنايى كه در مورد كاربردهاى اسنادى صحيح درست نيست، موردنياز است.
لازمه كاربرد اسنادى يك عبارت نسبتبه شىء معين به طور ساده آناست كه بايد از نوعى خاص و داراى خصوصيات معينى باشد. و لازمه كاربرد اشارهاى يك عبارت نسبتبه يك شىء معين چيزى است وراى هر لزومى كه ممكن است ناشى از معناى اسنادى عبارت باشد. به عبارت ديگر لازمه آن ايناست كه آن شىء رابطه خاصى با متكلم و متن اظهار پيدا كند. اجازه دهيد من اين رابطه را «لزوم متنى» (93) بخوانم. بنابراين به عنوان مثال لازمه متنى مورد محدود كلمه «من» ايناست كه آن شىء معين با متكلم يكى باشد. اما در مورد اغلب عباراتى كه كاربرد اشارهاى دارند چنين لزومى نمىتواند با چنين دقتى تعيين شود. تفاوت تام و كلى ميان قراردادهاى اشاره و قراردادهاى توصيف همان است كه قبلا بدان اشاره شد، يعنى تحقق شرايط كاربرد اسنادى يك عبارت، بخشى از آن چيزى است كه با كاربرد آن بيان مىشود اما تحقق شرايط كاربرد اشارهاى يك عبارت هرگز جزيى از آنچه بيان مىشود نيست زيرا تحقق اين شرايط مدلول ضمنى و مقدر (به معناى خاص و مربوط آن) چنين كاربردى است. قراردادهاى اشاره يا از نظر دانشمندان منطق مورد غفلت واقع شده، يا به نادرستى تفسير شده است. اگر چه مشكل است دلايل اين غفلت را به طور خلاصه بازگو كرد اما ملاحظه آنها مشكل نيست. دو مورد از آنها عبارت است از: (1) اشتغال اكثر منطقدانان به تعاريف; (2) اشتغال بعضى منطقدانان به نظامهاى صورى. 1) تعريف به معناى معروف آن، عبارت است از توضيح شرايط اسناد يا كاربرد طبقهاى (94) يك عبارت. در تعريف هيچكدام از لوازم متنى مورد توجه نيست. به اين ترتيب تا آنجا كه جستجو براى معنا و تحليل يك عبارت به عنوان كاوشى براى تعريف تلقى شود، غفلتيا سوء تفسير قراردادها و نه اسنادها اجتنابناپذير است. شايد بهتر است گفته شود (چون نمىخواهم قانونى در مورد «معنا» (95) يا «تحليل» (96) وضع كنم) كه منطقدانان نتوانستهاند دريابند كه مشكلات كاربرد وسيعتر از مشكلات معنا و تحليل است. 2) تاثير اشتغال به رياضيات و منطق صورى به شكلى واضح و آشكار در مورد لايبنيتز و راسل (اگر نخواهيم موارد جديدترى نشان دهيم) وجود دارد. بنيانگذار حساب، بدون توجه يا هيچگونه اجبارى به ايجاد جملات واقعى، با نوعى تعصب، به منطق كاربردى تقرب مىجويد. طبيعى است كه وى تصور كند انواع قرارداد كه او با كارآيى آنها در يك زمينه آشناست تنها در صورتى واقعا كافى است كه حداقل يك نفر بتواند، در زمينهاى كاملا متفاوت، چگونگى كفايت آن عبارت حاكى از واقع را دريابد. بنابراين ما شاهد تلاشى سخت از لايبنيتز هستيم در جهت اثبات انحصار در مورد اشارات انحصارى به عنوان مطلبى منطقى به معناى دقيق كلمه، و نيز شاهد تلاش سخت راسل براى انجام همين كار به گونهاى متفاوت هستيم و هر دو آنها به دنبال دلالت ضمنى بر انحصار و نيز وجود (97) هستند. (98) بايد روشن شود تفاوتى كه به دنبال پيداكردن آن هستم اصولا ميان نقشهاى مختلف يا بخشى (از آن نقشها) است كه عبارات ممكن است در زبان ايفا كنند نه ميان گروههاى مختلف عبارات. زيرا بعضى عبارات ممكن است در هريك از دو نقش ظاهر شوند. بعضى از انواع كلمات كه در مورد آنها بحثخواهم كرد غالبا، اگر نگويم منحصرا، يك نقش اشارهاى دارند. چنين سخنى در مورد ضماير و اسامى خاص عادى، كاملا واضح و صادق است. بعضى از كلمات نيز مىتوانند به عنوان تمام يا جزئى از عباراتى واقع شوند كه غالبا كاربرد اشارهاى دارند و نيز به عنوان تمام يا جزئى از عباراتى واقع شوند كه غالبا كاربرد طبقهاى يا اسنادى دارند. موارد روشن اين كلمات عبارتاند از: اسامى عام - به تنهايى يا به همراه وجه وصفى - ، و مواردى از اين كلمات كه از وضوح كمترى برخوردارند عبارتاند از صفات يا وجوه وصفى به تنهايى. ميان عباراتى كه قابليت كاربرد اشارهاى دارند با عبارات ديگر در حداقل سه مورد مستقل زير تفاوت وجود دارد: 1) يكى از اختلافات آنها در اندازه وابستگى است كه استعمال هريك از آنها به متن اظهار آنها دارد. در اين دامنه كلماتى چون «من» و «آن» در يك طرف (آخرين حد ماكزيمم وابستگى) و عباراتى چون «نويسنده ويورلى» (99) و هجدهمين پادشاه فرانسه در طرف ديگر قرار گرفتهاند. 2) اختلاف ديگر آنها در درجه «معناى وصفى» (100) آنهاست. مراد من از «معناى وصفى» همان حد قراردادى (101) در كاربرد نسبتبه اشيائى از نوع عام معين يا داشتن خصوصيات عام معين است. در يك طرف اين دامنه، نامهاى خاصى وجود دارد كه معمولا آنها را در سخنان عادى به كار مىبريم. چنانكه ممكن است اشخاص، سگها و موتورسيكلتها را هوراس (102) بناميم. نامهاى ساده هيچ معناى وصفى ندارد (مگر مواردى كه به خاطر كاربرد آنها به عنوان يك نام، معنايى پيدا كرده باشند). كلمهاى مثل «او» كمترين معناى وصفى را داراست ولى بالاخره معنا دارد. عبارت اسمى مثل «ميزگرد» (103) بيشترين معناى توصيفى را داراست. يك مورد از كلماتى كه داراى حد وسط در اين مراتب است عبارات اسمى است كه در زبان انگليسى با حروف بزرگ شروع شده باشد مثل . The RoundTable 3) آخرين تفاوت آنكه چنين عباراتى را مىتوان به دو دسته زير تقسيم كرد: الف: آنهايى كه كاربرد اشارهاى صحيحشان با برخى قراردادهاى اسنادى - اشارهاى صورت مىگيرد. ب: آنهايى كه كاربرد اشارهاى صحيحشان با هيچ نوع قراردادى نه از نوع متنى و نه اسنادى صورت نمىگيرد بلكه با قراردادهايى كه مختص به هر كاربرد خاص (نه هر اظهار خاص) هستند صورت مىگيرد. ضمايرى (كه كمترين معناى توصيفى را دارند) و عبارتهاى اسمى (كه بيشترين معناى توصيفى را دارند) متعلق به دسته اول هستند. و تقريبا معروفترين نوع اسامى خاص به دومين دسته تعلق دارند. ندانستن نام يك شخص به معناى جهل به زبان او نيست. به همين جهت است كه ما از معناى اسامى خاص سخن نمىگوييم. (اما اين بدان معنا نيست كه اين اسامى فاقد معنايند.) در اين دامنه وضعيت متوسط از آن عباراتى است كه با حروف بزرگ انگليسى نوشته مىشود از قبيل The OldPretender (104) .با اين عبارت فقط به مدعى پير مىتوان اشاره كرد اما شناخت آن مدعى به معناى شناختيك قرارداد عام نيستبلكه شناختيك قرارداد خاص و ويژه است. در مورد عبارتهايى كه با شكل «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است» (105) براى اشاره به كار مىروند، حرف تعريف the به همراه چگونگى وقوع آنها در جمله (يعنى اينكه در ابتداى جمله يا به دنبال يك فعل متعدى يا قضيه واقع شوند) علامت آن است كه اشاره انحصارى صورت گرفته و اسم يا نام و صفتبعدى به همراه متن اظهار، نشاندهنده آناست كه چه اشاره انحصارى انجام شده است. به طور كلى تفاوت عملى ميان نامهاى عام و صفات آناستكه نامهاى عام به طور طبيعى و عام براى اشاره به كار مىروند اما صفات را نمىتوان بدين شيوه به طور عام يا حتى طبيعى بهكار برد مگر در مواردى كه اسمى را توصيف كنند، اگر چه مىتوانند به تنهايى نيز در اين مورد به كار روند. و البته اين تفاوت عملى چيزى مستقل از توان توصيف مخصوص هر كلمه است. به طور كلى بايد توقع ما از توان توصيف اسامى آن باشد كه اين اسامى ابزارى با كارآيى بيشتر براى اين وظيفه هستند كه نشاندهند وقتى اشاره انحصارى به صورت خاص به كار مىرود كاربرد اشارهاى انحصارى (توسط گوينده) قصد شده است. همچنين توقع ما از توان توصيفى كلماتى كه به طور طبيعى و عام به كار مىبريم بايد عبارت باشد از انجام اشارت انحصارى براى آنكه توجه خود را به خصوصيات رفتارى برجسته و تقريبا دائمى اشياء نشان دهيم. اين دو توقع غيرمستقل از يكديگر نيستند و اگر به تفاوتهاى ميان نوع عامتر اسامى عام و نوع عامتر صفات توجه كنيم، درخواهيم يافت كه هردو آنها تحقق يافتهاند. اين تفاوتها از همان نوعى هستند كه لاك با زيركى در دو جا بيان كرده است: يك بار آنجا كه مىگويد: «نيروها (106) بخش عمدهاى از تصورات ما را نسبتبه اشياء تشكيل مىدهند» و بار ديگر جايى است كه در مقام مقايسه ميان اينهمانى ماهيت واقعى و ماهيت اسمى در مورد تصورات بسيط و عدم اينهمانى و تحولپذيرى ماهيت اسمى جوهر است. (107) «جوهر» (108) خود باج آزاردهندهاى است كه لاك به آگاهى مبهم خويش از تفاوت در رفتار زبانى حاكم و غالب مىپردازد. اين ابهام حتى وقتى كه اسم كموبيش به رشتهاى نامعين از صفات گسترش مىيابد، وجود دارد. راسل همان خطاى لاك را با مقدارى تفاوت هنگامى مرتكب مىشود كه به استنتاج واقعيت از تركيب جمله به اندازهاى باور پيدا مىكند كه خيال مىكند تنها با حذف عمل اشاره از زبان مىتواند از اين مشكل فلسفى رهايى يابد. بدين ترتيب او برنامه خويش را براى ابطال خصوصيات منحصر به فرد طراحى كرد; در واقع برنامهاى براى حذف تمايز كاربرد منطقى كه من در اينجا به سختى بر آن تاكيد دارم. اقتضاى متن براى كاربرد اشارهاى ضماير اشاره را مىتوان با بيشترين دقت در بعضى موارد (مثل «من» و «تو») و تنها با بيشترين ابهام در موارد ديگر (مثل «آن» و «اين») بيان كرد. من ترجيح مىدهم چيز بيشترى درمورد ضمايم نگويم جز آنكه اشاره كنم به علامت ديگرى كه حاكى از عجز در تشخيص كاربرد اشارهاى است و آن عبارت است از اينكه عدهاى از منطقدانان در واقع براى توضيح ماهيت متغير (109) ، جملاتى مثل «او مريض است» (110) ، «آن سبز است» (111) را به عنوان نمونههايى از آنچه در زبان عادى مانند تابع جملهاى (112) است ارائه كردهاند. البته درست است كه كلمه «او» ممكن است در موقعيتهاى مختلفى براى اشاره به افراد يا حيوانات مختلفى به كار رود اما كلماتى مثل «جان» (113) و عبارت «گربه» (114) نيز همينطورند. ليكن چيزى كه مانع شده منطقدانان با اين دو عبارت به عنوان شبه متغير (115) رفتار كنند در وهله اول عبارت است از توهمى پرسابقه مبنى بر آنكه اسم از نظر منطقى به فرد خاص تعلق دارد، و در وهله دوم عبارت است از معناى توصيفى عبارت «گربه» (116) . اما «او» كه قلمرو كاربردى وسيع و توان توصيفى كمى دارد فقط كاربردى از نوع كاربرد كلمات اشاره دارد. همين واقعيتبه همراه عجز از اعطاى جايگاه اشارهاى مناسب به اين عبارات (جايگاهى كه به روى اسامى خاص منطقى موهوم باز نگه داشتهاند) موجب تلاشهاى گمراهكننده در توضيح طبيعت متغير كلماتى از قبيل «او» (117) و «آن» (118) شده است. گاهى اوقات در مورد اسامى خاص معمولى گفته مىشود كه آنها اساسا كلماتى هستند كه هريك براى اشاره به تنها يك فرد به كار مىروند. چنين چيزى واضحالبطلان است. بسيارى از اسامى شخصى عادى - اسامى واقعى - به طور صحيح براى اشاره به افراد متعددى به كار مىروند. يك نام شخصى عادى تقريبا عبارت است از كلمهاى كه به نحو اشارهاى به كار رفته وكاربرد آن توسط هيچ معناى وصفى كه آن كلمه ممكن است داشته باشد تعيين نشده و نيز محكوم هيچيك از قوانين كلى در مورد كاربرد يك عبارت به عنوان عبارت اشارهاى (يا حتى بخشى از عبارت اشارهاى) مثل «اين»، «من» و the نيست، اما محكوم قراردادهاى ويژه هر مجموعه خاص از كاربرد كلمات در مورد يك شخص مفروض است. نكته مهم آناست كه صحت چنين كاربردهايى ناشى از هيچ قانون كلى يا قرارداد كاربرد براى چنين كلماتى نيست. (نامعقولى و دور باطل وقتى به حداعلاى خود مىرسد كه بخواهيم با اسامى خاص به منزله وصفهاى پنهان به معناى راسلى آن رفتار كنيم. زيرا لازمه اشاره به يك شىء با ذكر نام تنها عبارت است از وجود آن شىء كه مورد اشاره قرار گرفته يعنى كسى كه به طور قراردادى با آن نام خوانده شده است.)
حتى اين جنبه از اسامى تنها نمادى است از هدف استعمال آنها. در حال حاضر انتخاب ما از اسامى، تا حدى منعندى و تا حدى به ملاحظات اجتماعى و قانونى وابسته است. كاملا محتمل است كه نظام كاملى از اسامى بر مبناى مثلا تاريخ ولادت يادستهبندى دقيق تفاوتهاى روانشناسانه يا مربوط به ساختمان بدن داشته باشيم. اما موفقيت اين چنين سيستمى تماما بستگى به سهولت نامگذارى به منظور انجام اشارات انحصارى دارد و اين نيز خود به تعدد دستهبنديهاى مورداستفاده و نيز حد و اندازهاى بستگى دارد كه آنها تا بدان درجه، گروهبنديهاى تصادفى را از گروهبنديهاى اجتماعى عادى جدا مىكنند; با فرض آنكه اين دو شرط در حد كافى وجود داشته باشد. حسن انتخابى كه به واسطه متن فراهم مىآيد بقيه كار را انجام خواهد داد و اين چنين امرى در مورد رسوم نامگذارى فعلى ما وجود دارد. اگر ما چنين سيستمى داشتيم، مىتوانستيم نامها را هم به طور وصفى به كار ببريم (چنانكه در حال حاضر ما به شكل محدود و تنها با اسامى مشهور چنين مىكنيم) و هم به طور اشارهاى. اما تنها با معيارهايى كه ناشى از ملاحظه لوازم عمل اشاره است مىتوان به كفايت هر سيستم نامگذارى دسترسى يافت. از حيث نامگذارى، هيچ نوع دستهبندى تنها به سبب خصوصيات مربوط به زبان تولد يا ويژگيهاى بدنى، بهتر يا بدتر از دستهبندى ديگر نيست. قبلا مجموعه شبه اسامى (119) از عبارات اسمى كه با حروف بزرگ شروع مىشوند مثل: The Glorious Revolution (120) ، The Great War (121) ، The Announciation (122) ، The RoundTable (123) را ذكر كردم. در حالى كه معناى وصفى اين عبارات كه همراه با حرف تعريف The بيان شدهاند به نقش اشارهاى آنها مربوط است، حروف بزرگ نشانه همان انتخاب بيرون از منطق (124) در كاربرد اشارهاى هستند كه ويژگى اسامى محض (125) است. چنين عباراتى در متنهاى چاپى يا دستنوشته هنگامى يافت مىشوند كه به عضوى از يك مجموعه حوادث يا اشياء در يك جامعه توجه آشكارى شده باشد. چنين عباراتى، اسامى بالقوه (126) هستند. به دلايلى روشن، يك عبارت ممكن است در اين مجموعه داخل و يا خارج از آن باشد. (مثل عبارت (. The Great War
پنج
با ملاحظه آنچه گفته شد مىخواهم سه مطلب ذيل را در مورد كاربردهاى اشارهاى به اختصار نتيجه بگيرم: الف) چنين نيست كه كليه كاربردهاى اشارهاى عبارات مفرد از قبل پاسخگوى پرسش «شما در مورد چه چيز (چه كسى يا كدامين شخص) سخن مىگوييد؟» باشد، بلكه بعضى از آنها يا موجب چنين پرسشى هستند و يا منكر ادعا يا توانايى پاسخ بهآناند. براى اين مورد مىتوان جملاتى را به عنوان مثال ذكر كرد كه چنين آغاز شدهاند: «مردى به من گفت كه ...» (127) ، «كسى به من گفت كه ...» (128) . بنابريك باور سنتى (باور راسلى) چنين جملاتى وجودىاند اما نه وجودى انحصارى. اما چنين اعتقادى به چند دليل غلط است. اينكه گفته شود بخشى از آنچه در اين نوع جملات اظهار شده آناست كه مجموعه مردان يا اشخاص تهى نيست، سخنى به غايت پوچ است. يقينا اين مطلب، به معنا خاص كلمه دلالت كه شرح داديم، در تقدير است. اما اين دلالت تقديرى به همان اندازه انحصار را در شىء خاص مورد اشاره دربردارد كه جملهاى كه با عبارت The Table آغاز شود.تفاوت ميان كاربرد حرف تعريف معين و غيرمعين تقريبا چنين است. ما از The يا در وقتى استفاده مىكنيم كه يك اشاره قبلى انجام شده باشد و حرف The نشان دهد كه همان اشاره انجام شده و يا وقتى از آن استفاده مىكنيم كه اشاره غيرمعين قبلى صورت نگرفته ولى از متن (شامل آگاهى فرضى شنونده) انتظار مىرود كه شنونده را قادر سازد تا بگويد چه اشارهاى انجام شده است. و از a يا وقتى استفاده مىكنيم كه چنين شرايطى تحقق نيافته باشد و يا وقتى استفاده مىكنيم كه علىرغم آنكه يك اشاره معين را مىتوان انجام داد ولى ما مىخواهيم ابهام را در هويتشخص يا شيئى كه بدان اشاره مىكنيم حفظ كنيم. اين كاربرد اصلى عباراتى مثل «يك شخص معين» يا «يك كسى» در جايى است كه نمىتوان آن را مبدل كرد به «كسى كه شما (شنونده) آن كس را نمىشناسيد» يا «من (گوينده) نمىشناسم»، بلكه مىتوان آن را مبدل كرد به «كسى كه من نمىخواهم هويت او را فاش كنم». ب) عبارتهاى شناسايى. مراد من از اين عنوان عبارتهايى استشبيه به : ، ( ia ) آن مرد همان كس است كه در يك روز دو بار در كانال شنا كرد. (129) ، ( iia ) ناپلئون همان شخصى است كه فرمان اعدام دوك انگين را صادر كرد. (130) معمايى كه درباره اين احكام وجود دارد آناستكه ظاهرا محمولات دستورى آنها همانند احكام ذيل به نحو مستقيم به موضوع اسناد داده نشدهاند: ، ( ib ) آن مرد در يك روز دو بار در كانال شنا كرد. (131) ، ( iib ) ناپلئون فرمان اعدام دوك انگين را صادر كرد. (132) اگر كسى براى جلوگيرى از بروز عدم تفاوت ميان، ( ia ) و، ( ib ) و نيز، ( iia ) و، ( iib ) بگويد: عباراتى كه مكملهاى گرامرى، ( ia ) و، ( iia ) را تشكيل مىدهند كاربرد اشارهاى دارند، در مورد اين جملات گرفتار معما مىشويم. بنابراين ظاهرا ما با دو بار اشاره به يك شخص واحد يا هيچ چيز در مورد او نگفته و حكمى نكردهايم يا او را با خودش مشخص كردهايم و بدين ترتيب يك اينهمانى بىمايه (133) انجام دادهايم. اين بىمايگى را مىتوان از بين برد. چنين چيزى تنها براى كسانى مطرح مىشود كه فكر كنند كه شىء مورد اشاره همان معناى اين عبارات است و گمان كنند كه موضوع و مكمل اين جملات به اين دليل كه به يك شىء اشاره مىكنند، يك معنا دارند. به اعتقاد من تفاوتهاى ميان جملات دسته، ( a ) و جملات دسته، ( b ) را مىتوان با ملاحظه تفاوتهاى ميان شرايطى كه تحت آنها را به جاى، ( ib ) بگوييد كه بدانيد يا معتقد باشيد كه شنونده شما مىداند يا اعتقاد دارد كسى در آن كانال دو بار در يك روز شنا كرده است. شما وقتى، ( ia ) را مىگوييد كه شنونده خويش را در موضع كسى قرار دهيد كه مىپرسد: «چه كسى دو بار در يك روز در كانال شنا كرد؟» (و سؤالكننده با اين سؤال نمىگويد كسى اين كار را انجام داده است، اگر چه اين سؤال داراى دلالت تقديرى اينكه شخصى اين كار را كرده هست.) چنين جملاتى پاسخهاى اينگونه سؤالات هستند. بهتر است آنها را به جاى احكام اينهمانى، «احكام شناسايى» (134) بخوانيم. جمله، ( ia ) چيزى كمتر يا بيشتر از جمله، ( ib ) بيان نمىكند. اما فقط شما جمله، ( ia ) را به كسى مىگوييد كه فرض مىكنيد چيزهايى مىداند حال آنكه جمله، ( ib ) را به كسى مىگوييد كه آن چيزها را نمىداند. اين در اساس راهحل معماى راسلى درباره «عبارتهاى دال بر اشياء خاص» (135) است كه با فعل «هست» به يكديگر پيوستهاند. و اين يكى از معماهايى است كه راسل مدعى است تئورى وصفهاى خاص شايستگى حل آن را دارد. ج) منطق موضوعات و محمولات. اكثر آنچه را در مورد كاربرد اشارهاى انحصارى عبارت گفتهام مىتوان با يك تغيير مناسب به كاربرد اشارهاى غيرانحصارى (136) نيز تعميم داد. منظور از كاربرد اشارهاى غيرانحصارى بعضى كاربردهاى مشتمل بر some of the , some , all , all the , the و غيره كه پس از آنها يك اسم جمع مقيد يا غيرمقيد مىآيد و نيز بعضى كاربردهاى مشتمل بر those , them , they و نيز تركيب عطفى چند اسم. عبارات نوع اول به خصوص جالب توجه هستند. تقريبا مىتوان گفت نقد جديد و مرسوم توسط منطق رياضى در مورد تعليمات سنتى مثل مربع تقابل ونيز چند شكل از اشكال سنتى قياس كه منتج دانسته شده، بر مبناى عجز معروف در تشخيص معناى خاصى است مشتمل بر اظهارات وجودى كه مدلول ضمنى عبارات هستند. قضاياى كلى مربع، آنطور كه گفته شده، يا داراى تفسير منفى وجودى است (چنانكه تفسير قضيه ] A موجبه كليه» آناست كه: هيچ x اى نيست كه y نباشد) يا بايد با تركيب عطفى عبارات وجودى مثبت و منفى تفسير شود. به هايى وجود دارند اما هيچ x اى نيست كه y نباشد.» قضاياى I (موجبه جزئيه) و O (سالبه جزئيه) به طور طبيعى داراى تفسير مثبت وجودى هستند.
معلوم استبا پذيرش هريك از شقوق فوق، بعضى قوانين سنتى را بايد رها كرد; چنانكه قياس ذوالوجهين (137) يك مورد ساختگى است. اگر قضاياى اين جدول را نه به عنوان جملات وجودى مثبت، نه جملات وجودى منفى و نه جملات وجودى مثبت و منفى تفسير كنيم بلكه آنها را به عنوان جملاتى تقسير كنيم كه پرسش از كاربرد آنها براى ساختن اظهاراتى درستيا نادرست فقط در صورتى طرح شود كه شرايط وجودى براى موضوع آنها تحقق يابد، به اين ترتيب تمامى قانونهاى سنتى با يكديگر سازگارى داشته، باقى مىمانند. و چنين تفسيرى بسيار نزديك به يا some آغاز شود و اين نزديكى به مراتب بيشتر از تفسير برگزيده راسل است، زيرا اين عبارات شايعترين كاربرد را براى اشاره دارند. اگر فردى خالىالذهن و بدون فرزند موردسؤال قرار گيرد كه آيا تمام بچههايش خواب هستند، يقينا، بر اين اساس كه فرزند ندارد جواب نخواهد داد: «بله» و نيز به همين دليل جواب نخواهد داد كه : «خير». از آنجا كه او بچهاى ندارد، چنين سؤالى مطرح نمىشود. اين سخنان بدانمعنا نيست كه من نتوانم جمله «تمام بچههاى من خواباند» را به قصد اينكه شخصى بفهمد من واقعا داراى چند بچه هستم و يا به قصد گمراهكردن او در مورد اينكه بچه دارم، به كار ببرم. همچنين تصديق به اينكه عبارات مفرد به شكل «شىء يگانهاى كه چنين و چنان است» گاهى ممكن استبا هدف مشابهى به كار رود موجب تضعيف تئورى من نمىشود. هيچ قانون ارسطويى يا راسلى، منطق دقيقى براى عبارات زبان عادى ارائه نمىكند، چرا كه زبان عادى اصلا منطق دقيقى ندارد.
1. On Referring 2. P.F. Strawson 3. uniquely referring use 4. that, this 5. he, she 6. it 7. singular subject-predicate sentence 8. The greatest French soldier 9. The greatest French soldier died in exile . 10. The Whale struck the ship . 11. مراد همان شيوه اشارهاى انحصارى است. - م. 12. The so and so 13. The King of France is wise . 14. در مقام تخاطب. - م. 15. به اين ترتيب تئورى راسل واكنشى ضد رويكرد ماينونگ است كه قائل به عالم تقررى براى اسامى و وصفهاى خاص فاقد مصداق بود. - م. 16. اين اصل مفاد قانون استحاله ارتفاع نقيضين، ( Bivalence ) است. - م. 17. مطرح شده در مقدمات. - م. 18. grammatical subject 19. logical subject 20. existential proposition 21. uniquely existential 22. logical proper names 23. definite descriptions 24. در باب وصفهاى خاص. - م. 25. expression 26. sentence 27. a sentence 28. a use of a sentence 29. an utterance of a sentence 30. an expression 31. a use of an expression 32. an utterance of an expression 33. the sentence 34. this sentence 35. a sentence 36. واژه «كاربرد» دو استعمال ديگر دارد، اما مقصود من در اينجا هيچيك از آن دو نيست. الف) استعمال رايج «كاربرد» (يك واژه خاص، عبارت، جمله) تقريبا مساوى استبا «قواعد كاربرد» كه آن نيز تقريبا مساوى استبا معنا. ب) همان استعمال كه من در عبارت «كاربرد اشارهاى انحصارى يك عبارت» انجام دادهام و «كاربرد» در آن تقريبا مساوى استبا «شيوه استعمال». . 37. I am hot 38. توجه شود كه جمله، ( sentence ) با قضيه، ( proposition ) تفاوت دارد. - م. 39. بلكه بايد گفت: كسى كه اين عبارت را به كار مىبرد، عمل اشاره را انجام مىدهد. - م. 40. type 41. نشاندادن. - م. 42. هر دو واژه به معناى اشارهكردن است. - م. 43. مقصودم تو هستى. - م. 44. اين همان است كه مقصود من است. - م. 45. آنكه مقصود من بود. - م. 46. معناى عبارت. - م. 47. منظور كاربرد اين واژه در عبارت اول است. 48. منظور كاربرد واژه mean در عبارت دوم است. - م. 49. The table is covered with books . 50. نويسنده در متن دو واژه imply و entail را به كار برده كه اولى به دلالت تقديرى و دومى به استلزام منطقى ترجمهشدهاست. البته شايد بتوان هردو را بهاستلزام ترجمه كرد، اما در اينجا براى جلوگيرى از بروز اشتباه ميان آن دو چنين كارى انجام نشد. مقصود از دلالت تقديرى يا استلزام ضمنى همان اصل پيشفرض، ( presupposition ) است كه مىگويد هركس جملهاى مثل «پادشاه فرانسه عاقل است» را اظهار كند، اعتقاد به جود موضوع آن دارد. پس اين جمله به نحوى دلالت دارد بر جمله «پادشاه فرانسه وجود دارد.» نويسنده از اينبهبعد در موارد مختلف از imply ياد مىكند و همواره پس از استعمال آن براى اينكه بين آن و استلزام منطقى خلط نشود قيودى چون «به همان معنايى كه گفته شد» يا «به معنا خاص» را به كار مىبرد. از اين به بعد گاهى در ترجمه imply از استلزام (البته با قيود مذكور) استفاده مىشود. - م. 51. a spurious use of the sentence 52. البته به نظر مىرسد انتخاب واژه «ساختگى» حداقل در بعضى استعمالات غيراستاندارد موجب سوءبرداشت گردد. لذا من ترجيح مىدهم اين موارد را كاربردهاى ثانوى بنامم. 53. genuine use 54. sophisticated romancing and sophisticated fiction 55. افسانههاى ساده با عبارت «روزى بود روزگارى بود ...» آغاز مىگردد. 56. about 57. Moore 58. Pick Wick يك شخصيتخيالى است. - م. 59. He|s not talking about anybody . 60. نگاه كنيد به: پاورقى 1، صفحه 21. 61. the such and such 62. such and such 63. the such and such 64. نگاه كنيد به : پاورقى 1، صفحه 21. 65. the so and so 66. يعنى يك f وجود دارد و غير از آن f ديگرى نيست. - م. 67. The table is covered by books . 68. the table 69. imply 70. the so and so 71. the table 72. the individnal I referred to 73. the so and so 74. This is a fine red one . 75. communication 76. explicit or disguised assertion 77. Individnal Variables 78. enquiry into meaning and truth 79. Human knowledge 80. علىرغم علامتخطرى كه در عبارت «فرم گرامرى گمراهكننده» وجود دارد. 81. the referring or identifying task 82. the attributive or descriptive or classificatory or ascriptive task 83. separable expressions 84. من به جملات منطقى توجهى ندارم، زيرا اين قبيل جملات نيازى به تغيير براساس آنچه خواهم گفت ندارند بلكه تنها به تكميل موارد جزئى احتياج دارند. 85. the convertional grammatical classification of subject and predicate 86. يعنى اشاره و اسناد. - م. 87. transcendental explanation 88. the identifying and attributive roles 89. pseudo - material shadows 90. اين طرز نگارش خاص استراوسون است. - ر.م. 91. context 92. genuine proper names 93. the contextual requirement 94. classificatory use 95. meaning 96. analysis 97. implication for uniqueness and for that of existence 98. توضيح آنكه لايبنيتز و راسل هر دو درصدد هستند نشان دهند عبارتهايى كه موضوع آنها وصفهاى خاص است، در واقع عبارتهاى سوردارى هستند كه كميت آنها جزئى است (داراى سور وجودى هستند) و محمولآنها ثابتبراى تنها مصداقموضوعاست. بنابراين محور اصلى مراد آنها اثبات وجودى بودن چنين عباراتى و نيز منحصر به فرد بودن مصداق موضوع آنهاست. - م. 99. The author of Waverley 100. discriptive meaning 101. conventional limitation 102. Horace يك نام لاتين است. 103. the round table 104. فرزند جيمز دوم كه مدعى سلطنت در انگليس بود. 105. the so and so 106. مراد از نيرو در نزد لاك، همان توان فراآوردن هر تصور در ذهن است. او اين نيرو را «كيفيت مادهاى كه دربردارنده آن توان است» مىخواند و لذا ميان تصورات و كيفيات فرق مىگذارد. به عنوان مثال توان گلوله برف در ايجاد تصورات سفيد و سرد و گرد در ذهن را كيفيات مىخواند، ولى احساسات يا ادراكات مطابق با آنها را تصورات مىنامد. - م. 107. لاك در مورد الفاظ عام و چگونگى دستيابى به آنها و نيز تفاوت ميان ماهيت واقعى و اسمى و همچنيناينهمانى و اين نه آنى بحثهاى مفصلى دارد كه متن ناظر بدانهاست. - م. 108. substance 109. the nature of a variable . 110. He is sick . 111. It is grech 112. a sentential function 113. John 114. the cat 115. quasi - variables 116. cat 117. he, she 118. it 119. quasi names 120. انقلاب باشكوه. 121. جنگ بزرگ. 122. اعلان. 123. ميزگرد. 124. extra - logical selectiviting 125. pure - names 126. embryonic phrases ... 127. A man told me that ... 128. Some one told me that . 129. That is the man who swam the channel twice on one day . 130. Napoleon was the man who ordered the execution of the Duc d|Enghien . 131. That man swam the channel twice in one day . 132. Napoleon ordered the execution of the Duc d|Enghien 133. trivial identing 134. identification - statement 135. denoting phrase 136. none uniquely referring use 137. the dilemma