پیرامون اشاره نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیرامون اشاره - نسخه متنی

پ.ف. استراوسون؛ مترجم: رضا محمدزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيرامون اشاره (1)

نوشته پ.ف. استراوسون (2)

ترجمه رضا محمدزاده

يك

ما معمولا عبارتهاى معينى را براى ذكركردن يا اشاره‏كردن به برخى اشخاص خاص يا شى‏ء واحد يا حادثه يا مكان يا عمل خاص به كار مى‏بريم و اين كار را در ضمن عملى انجام مى‏دهيم كه آن را ارائه حكمى درباره فرد، شى‏ء، مكان، رويداد يا عملى توصيف مى‏كنيم. من اين شيوه كاربرد عبارات را (از اين پس) «كاربرد اشاره‏اى انحصارى‏» (3) خواهم ناميد. اقسام عباراتى كه غالبا به اين شيوه به كار مى‏روند عبارت‏اند از: ضماير اشاره‏اى مفرد («اين‏» و «آن‏») (4) ، اسامى خاص (به عنوان مثال «ونيز»، «ناپلئون‏»، «ژان‏»)، ضماير مفرد شخصى و غيرشخصى (او (5) ، من، شما، آن (6) ) ، عباراتى كه با حرف تعريف و سپس اسم مفرد مقيد يا غيرمقيد شروع مى‏گردد (مثل عبارتهاى: .( The King of France , The old man ,The Table هر عبارتى از اقسام فوق مى‏تواند براى آنچه از ديرباز تحت عنوان «جمله موضوعى - محمولى مفرد» (7) (جمله شخصى) شناخته شده است، موضوع واقع شود.

اين نحوه وقوع چنين عباراتى، در واقع نشانگر نوع كاربردى است كه درصدد بحث از آن هستم. من نمى‏خواهم بگويم عباراتى كه به اقسام فوق تعلق دارند هيچ كاربرد ديگرى غير از آنچه من در مقام بحث از آن هستم ندارند; برعكس، روشن است كه آنها كاربردهاى ديگرى هم دارند. معلوم است هر كه جمله «نهنگ يك پستاندار است‏» را اظهار كند واژه «نهنگ‏» را به گونه‏اى كاملا متفاوت از شخصى به كاربرده كه به طور جدى جمله «نهنگ با كشتى برخورد كرد» را اظهار كرده است. در جمله اول، گوينده به چيزى اشاره نمى‏كند اما روشن است كه گوينده جمله دوم به يك نهنگ معين اشاره مى‏كند. اگر بگويم: «ناپلئون بزرگترين سرباز فرانسوى بود»، واژه «ناپلئون‏» را براى اشاره به يك فرد معين به كار برده‏ام. در حالى‏كه عبارت «بزرگترين سرباز فرانسوى‏» (8) را براى اشاره به يك شخص معين به كار نبرده‏ام.

بلكه مراد من از آن بيان چيزى است درباره شخصى كه قبلا او را مورد اشاه قرار داده‏ام. طبيعى است گفته شود كه با كاربرد چنين جمله‏اى درباره ناپلئون سخن گفته‏ام و آنچه در مورد او اظهار كرده‏ام آن است كه او بزرگترين سرباز فرانسوى است. البته مى‏توانستم از عبارت «بزرگترين سرباز فرانسوى‏» براى اشاره به يك شخص خاص استفاده كرده، مثلا بگويم: «بزرگترين سرباز فرانسوى در تبعيد جان سپرد.» (9) بنابراين حداقل برخى از عباراتى كه به اقسام يادشده تعلق دارند مى‏توانند كاربردهايى داشته باشند غير از آنچه درصدد بحث از آن هستم.

همچنين نمى‏خواهم بگويم كه در هيچ جمله‏اى نمى‏توان بيش از يك عبارت را، به گونه‏اى كه مقصود من از اين بحث است، مورد استعمال قرار داد; بلكه برعكس، معلوم است كه چنين عباراتى را مى‏توان بيش از يك بار در جمله استعمال كرد. براى مثال، طبيعى است اگر جمله «نهنگ به كشتى برخورد كرد»، (10) به گونه‏اى جدى به كار رود. در اين جمله با كاربرد «نهنگ‏» و «كشتى‏» مطلبى را درباره دو چيز معين بيان كرده‏ام: يكى نهنگ معين و ديگرى كشتى خاص. و با هريك از اين دو عبارت به شى‏ء معينى اشاره كرده‏ام. به تعبير ديگر هريك از اين دو عبارت را به شيوه اشاره‏اى انحصارى به كار برده‏ام. البته در اين بحث توجه خويش را تنها به مواردى معطوف كرده‏ام كه يك عبارت با چنين شيوه‏اى (11) موضوع دستورى يك جمله واقع مى‏شود. من مى‏پذيرم كه تئورى راسل در مورد وصفهاى خاص كه آخرين قسم از اقسام فوق را تشكيل مى‏دهد (يعنى عباراتى به شكل «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏») (12) هنوز به صورتى شايع در نزد منطق‏دانان به عنوان تحليل صحيح از نحوه كاربرد چنين عباراتى در زبان عادى مورد قبول است. هدف من آن است كه در وهله اول نشان دهم اين تئورى پذيرفته‏شده موجب بروز اشكالاتى اساسى مى‏شود.

آيا تئورى راسل درصدد پاسخگويى به چه پرسش يا پرسشهايى پيرامون عبارتهايى است كه ساخت «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏» را دارند؟ من معتقدم كه يكى از اين سؤالات پرسشى است كه مى‏توان آن را به نحو زير توضيح داد:

فرض كنيد شخصى جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» (13) را در زمان حال بيان كند. هيچ‏كس نخواهد گفت جمله‏اى كه اين شخص اظهار كرده بى‏معناست. همه قبول مى‏كنند كه اين جمله، معنادار است. اما هركسى مى‏داند كه در حال حاضر پادشاهى در فرانسه وجود ندارد. يكى از سؤالاتى كه تئورى راسل براى پاسخگويى به آنها طرح شد اين است كه چگونه جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» حتى در زمانى كه چيزى وجود ندارد كه پاسخگوى وصفى باشد كه اين جمله مشتمل بر آن است، يعنى وقتى چيزى نيست (14) كه پاسخگوى وصف «پادشاه فرانسه‏» باشد، مى‏تواند داراى معنا باشد؟ و يكى از اسبابى كه موجب گرديد براى راسل پاسخ صحيح به اين پرسش اهميت پيدا كند آن بود كه براى وى مهم بود نشان‏دهد پاسخ ديگرى كه ممكن است‏به اين سؤال داده شود غلط است. پاسخى را كه وى اعتقاد به نادرستى آن داشت و مى‏خواست جايگزين درستى براى آن فراهم كند مى‏توان به عنوان نتيجه در استدلال مغالطى ذيل نشان داد. اجازه دهيد جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» را جمله S بناميم. اولين استدلال چنين است:

(1) عبارت «پادشاه فرانسه‏» موضوع جمله است.

(2) پس اگر يك جمله معنادار باشد، جمله‏اى است درباره پادشاه فرانسه.

(3) اگر به‏هيچ‏نحوى پادشاه فرانسه وجود نداشته باشد، جمله مزبور درباره چيزى نيست و لذا درباره پادشاه فرانسه نيز نيست.

بنابراين:

(4) چون معنادار است‏بايد به نحوى پادشاه فرانسه وجود (يا تحقق) داشته باشد. (15) و استدلال دوم چنين است:

(1) اگر معنادار باشد، يا صادق است‏يا كاذب. (16)

(2) جمله صادق است اگر پادشاه فرانسه عاقل باشد و كاذب است اگر پادشاه فرانسه عاقل نباشد.

(3) اما هريك از اين‏دو حكم يعنى اينكه پادشاه فرانسه عاقل است و اينكه پادشاه فرانسه عاقل نيست‏شبيه به‏هم بوده و در صورتى صادق‏اندكه (به‏نوعى در جهانى) چيزى وجود داشته باشد كه پادشاه فرانسه باشد.

بنابراين :

(4) چون جمله معنادار است نتيجه استدلال قبل مجددا استنتاج مى‏شود.

اين دو استدلال تقريبا به نحوى آشكار استدلالات بدى بود و همانطور كه انتظار مى‏رفت راسل آنها را رد مى‏كند. او معتقد است مسلم فرض‏نمودن جهانى از هويات ناشناخته و غريب كه پادشاه فرانسه بدان تعلق دارد برخلاف اين اصل است كه اعتقاد به عالم واقعى حتى در انتزاعيترين بحثها نيز بايد حفظ شود. درجه اهميت اين حقيقت كه راسل استدلالات فوق را رد مى‏كند به مراتب كمتر از اهميت اين مطلب است كه وى در رد نتايج آنها، اصول (17) آنها را مى‏پذيرد.

اجازه دهيد عبارت «پادشاه فرانسه‏» را عبارت D بناميم. من معتقدم دلايل راسل براى رد دو استدلال فوق را مى‏توان چنين خلاصه كرد. او مى‏گويد: اشكال از آنجا ناشى مى‏شود كه گمان مى‏رود D كه يقينا موضوع گرامرى (18) است، موضوع منطقى (19) S نيز هست. در حالى كه D موضوع منطقى S نيست. اگر چه S از نظر دستورى داراى يك موضوع منفرد و نيز يك محمول است اما از لحاظ منطقى اصلا يك جمله موضوعى - محمولى نيست. قضيه‏اى كه S بيان مى‏كند نوع پيچيده‏اى از قضاياى است كه بخشى از آن را مى‏توان به عنوان قضيه «وجودى انحصارى‏» (21) توصيف كرد. براى نشان‏دادن شكل منطقى اين قضيه بايد جمله مذكور را به شكل گرامرى مناسب منطقى بازنويسى كنيم، به نحوى كه شباهت گمراه‏كننده S به جملاتى كه مبين قضيه موضوعى محمولى هستند از ميان برود، و در نتيجه از دچارشدن به استدلالات نادرست فوق درامان بمانيم. پيش از بيان جزئيات تحليل راسل از S ،اجازه دهيد به آنچه پاسخ او در تقدير دارد توجه كنيم. به نظر مى‏رسد آنچه پاسخ او در تقدير دارد آن‏است كه اگر جمله‏اى شبيه S باشد يعنى: (1) شكل گرامرى آن موضوعى محمولى است; و (2) موضوع دستورى آن به چيزى اشاره نمى‏كند; در اين صورت به جاى آنكه گفته شود چنين جمله‏اى بى‏معناست، تنها چاره آن‏است‏كه بگوييم اين جمله در واقع (به لحاظ منطقى) داراى شكل موضوعى - محمولى نيست، بلكه داراى شكلى كاملا مغاير با آن‏است. اين مطلب نيز به نوبه خود نكته ديگرى را در تقدير دارد و آن اينكه اگر جملاتى واقعا داراى شكل موضوعى - محمولى باشند، معناداربودن آنها در گرو آن‏است كه چيزى باشد كه به واسطه موضوع منطقى (و دستورى) اين جمله مورد اشاره قرار گيرد. از اين گذشته به نظر مى‏رسد تئورى راسل متضمن پذيرش وجود چنين جملاتى است. زيرا اگر درست‏باشد كه شخصى به واسطه شباهت دستورى S با برخى جملات ديگر دچار اين توهم نادرست‏شود كه اين جمله نيز به لحاظ منطقى همان فرم موضوعى - محمولى را دارد، حتما بايد جملات ديگرى باشند كه از نظر دستورى شبيه S بوده و شكل موضوعى محمولى داشته باشند. براى آنكه نشان دهيم پاسخ راسل نه فقط متضمن اين نتايج هست‏بلكه حداقل او به دوتاى آنها باور دارد كافى است‏ببينيم درباره عباراتى كه آنها را «نامهاى خاص منطقى‏» (22) مى‏خواند، در تقابل با عباراتى چون D كه آنها را «وصفهاى معين‏» (23) مى‏نامد، چه مى‏گويد. راسل در مورد نامهاى خاص منطقى مطالب زير را تصريحا و تلويحا بيان مى‏كند:

1) تنها چنين اساميى مى‏توانند موضوع جملاتى واقع شوند كه شكل موضوعى - محمولى دارند.

2) عبارتى كه به عنوان يك اسم خاص منطقى موردنظر است‏بى‏معناست مگر آنكه يك شى‏ء يگانه وجود داشته باشد كه اين اسم به ازاى آن به كار رود. زيرا معناى چنين عبارتى تنها همان شى‏ء مشخص است كه عبارت بدان اشاره مى‏كند. بنابراين اگر عبارتى اسم باشد بايد شى‏ء منحصر به فردى را مشخص كند.

به راحتى مى‏توان دريافت كه اگر كسى به اين دو قضيه باور داشته باشد، تنها راه براى آنكه به معنادار بودن S پايبند بماند آن‏است كه موضوعى - محمولى بودن فرم منطقى آن را انكار كند. به طور كلى مى‏توان گفت راسل تنها دو راه براى معنادار بودن جملاتى كه از ساختمان دستورى آنها به نظر مى‏رسد درباره شخص يا شى‏ء يا حادثه خاصى باشند، مى‏شناسد:

1) اولين راه آن‏است كه شكل دستورى آنها ما را در تشخيص شكل منطقى آنها گمراه كند و اين جملات درست‏شبيه S قابل تحليل به نوع خاصى از جملات وجودى باشند.

2) دوم آنكه موضوع دستورى اين جملات نام خاص منطقى باشد كه معناى آن عبارت است از همان فرد و شى‏ء معينى كه عبارت مشخص مى‏كند. به اعتقاد من راسل بى‏هيچ ترديدى در اين مطلب دچار اشتباه شده است و جملات معنادارى كه با عباراتى آغاز مى‏شوند كه كاربرد آنها به شيوه اشاره‏اى انحصارى در آن جملات صورت گرفته، داخل هيچ‏يك از دو مورد فوق قرار ندارند. عباراتى كه به شيوه اشاره‏اى انحصارى به كار مى‏روند هرگز اسامى خاص منطقى يا وصف نيستند البته به شرطى كه مقصود از وصف‏ناميدن آنها قابليت تحليل آنها بر مبناى مدلى باشد كه تئورى وصفهاى خاص راسل فراهم مى‏كند. (به اين ترتيب) نه اسامى خاص منطقى وجود دارد و نه اوصاف (به معنايى كه گفته شد).

اينك به بررسى جزئيات تحليل راسل مى‏پردازيم. بنابر نظر راسل، هركس جمله S را بگويد، بايد اظهار كرده باشد كه:

(1) يك پادشاه براى فرانسه وجود دارد.

(2) فرانسه بيش از يك پادشاه ندارد.

(3) چيزى وجود ندارد كه پادشاه فرانسه باشد ولى عاقل نباشد.

حال به راحتى مى‏توان دو مطلب را دريافت. يكى آنكه راسل چطور به چنين تحليلى دست‏يافته است و دوم اينكه چگونه اين تحليل او را قادر مى‏سازد تا به سؤالى كه قبلا سخن را بدان آغاز كرديم پاسخ دهد. سؤال اين بود كه: چطور جمله S معنادار است در حالى كه فرانسه پادشاه ندارد؟ راهى كه توانست از خلال آن بدان تحليل دست‏يابد آشكارا آن‏است كه از خود سؤال كرد: ما تحت چه شرايطى گوينده جمله S را در اظهار خويش صادق مى‏دانيم؟ كاملا واضح است - و نيازى هم به بحث نيست - كه جملات 1 الى 3 همان شرايطى را بيان مى‏كنند كه براى صادق‏بودن گفتار كسى كه جمله S را بيان كند ضرورى است. اما قصد من آن‏است كه نشان دهم اعتقاد به چنين چيزى بدان معنا نيست كه راسل توجيه صحيحى از نحوه استعمال S ارائه كرده است و حتى بدان معنا هم نيست كه اين توجيه هر چند ناقص است اما تا همانجا هم كه پيش‏رفته صحيح باشد و نيز بدان معنا هم نيست كه مدل تفسيرى راسل، مدلى صحيح براى تمامى جملات معين (شخصيه) باشد كه عبارت آغازين آنها به شكل «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏» مى‏باشد.

همچنين مى‏توان به راحتى دريافت كه چگونه اين تحليل راسل را قادر مى‏سازد تا پرسش از علت معنادارى جمله S را در صورت عدم وجود پادشاه فرانسه پاسخ دهد. زيرا اگر اين تحليل درست‏باشد، هركس امروز جمله S را اظهار كند، سه قضيه را توام با هم بيان كرده است كه يكى از آنها (يعنى «پادشاه فرانسه وجود دارد») كاذب خواهد بود. و چون تركيب عطفى سه قضيه‏اى كه يكى از آنها كاذب است‏خود كاذب است. جمله اظهارشده يك جمله معنادار اما كاذب خواهد بود. به اين ترتيب هيچ‏يك از استدلالات سنتى كه منجر به اعتقاد به موجودات و هويات (در عالم ديگرى) مى‏گردد براى جمله اظهار شده صورت نمى‏گيرد.

دو

براى آنكه نشان دهم راه‏حل راسل براى مساله‏اى كه (24) براى او مطرح بوده، راهى خطاست و همچنين براى اثبات راه‏حل صحيح اين مساله، در اين مرحله از بحث مى‏خواهم چند تمايز را توضيح دهم. براى نيل به اين مقصود و به منظور رعايت اختصار در كلام، در دنباله اين بخش از مقاله به عبارتى كه حاوى كاربرد اشاره‏اى انحصارى است‏با عنوان «عبارت‏» (25) و به جمله‏اى كه با يك عبارت آغاز شده با عنوان «جمله‏» (26) اشاره خواهم كرد. تمايزهايى كه در اين بحث‏خواهم نهاد خيلى دقيق نيستند و بدون شك موارد مشكلترى ممكن است پيش آيد كه مستلزم دقيقتر كردن آنها باشد. اما معتقدم اين تفاوتها براى مقصود من نافع‏اند. اين تمايزها ميان :

( A1 ) يك جمله (27)

( A2 ) كاربرد يك جمله (28)

( A3 ) اظهار يك جمله (29)

و متناظرا ميان موارد زير ديده مى‏شود:

( B1 ) يك عبارت (30)

( B2 ) كاربرد يك عبارت (31)

( B3 ) اظهار يك عبارت (32)

بار ديگر جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» را در نظر بگيريد. به راحتى مى‏توان تصور كرد كه اين جمله در زمانهاى مختلفى، مثلا از ابتداى قرن هفدهم به بعد و نيز در خلال زمان حاكميت پادشاهى موروثى فرانسه، اظهار شده باشد. و نيز به سادگى مى‏توان تصور كرد كه اين جمله در زمانهاى بعد يعنى هنگامى كه ديگر حكومت فرانسه، پادشاهى نبود اظهار شده باشد. توجه كنيد اين مطلب يا «اين جمله‏» (34) در مدت زمان مذكور صحبت كنم. به عبارت ديگر عادى و درست است كه از يك جمله و دقيقا همان جمله‏اى سخن بگويم كه در تمام اين موقعيتهاى مختلف زمانى اظهار شده بوده است و يعنى عبارت «يك جمله‏» (35) كنم. البته تفاوتهاى واضحى ميان موقعيتهاى مختلف كاربرد اين جمله وجود دارد. براى نمونه اگر يك نفر اين جمله را در زمان حكومت لويى چهاردهم و شخص ديگرى همين جمله را در زمان حكومت لويى پانزدهم اظهار كرده باشد طبيعى است گفته (فرض) شود كه هريك از اين دو نفر درباره اشخاص مختلفى صحبت كرده‏اند و نيز امكان دارد نفر اول در كاربرد اين جمله اظهار صادقى كرده باشد اما نفر دوم در كاربرد همين جمله اظهار غلطى مرتكب شده باشد. از طرف ديگر اگر دو شخص مختلف همزمان، در فاصله زمانى حكومت لويى چهاردهم، همين جمله را اظهار كنند (مثلا يكى از آنها اين جمله را بنويسد و ديگرى بدان تكلم كند) طبيعى است گفته (فرض) شود كه هردو آنها در مورد يك شخص واحد صحبت كرده‏اند و نيز اين دو نفر بايد در كاربرد اين جمله يا هر دو در گفته خود صادق يا هر دو در گفته خود كاذب باشند.

اين مطلب آنچه را كه مراد من از كاربرد يك جمله است روشن مى‏كند. آن دونفرى كه اين جمله را در دو زمان مختلف، يكى در هنگام حكومت لويى پانزدهم و ديگرى در زمان حكومت لويى چهاردهم اظهار كرده‏اند، هريك كاربرد مختلفى از همان جمله واحد را انجام داده‏اند. اما آن دو نفرى كه جمله مزبور را همزمان در هنگام زمامدارى لويى پانزدهم اظهار كرده‏اند، يك كاربرد (36) واحد از همين جمله را انجام داده‏اند. روشن است كه در مورد اين جمله و نيز جملات فراوان ديگرى نمى‏توان از صدق يا كذب جمله سخن گفت‏بلكه تنها مى‏توان از كاربرد آن براى انجام يك اظهار صادق يا يك اظهار كاذب يا (اگر اين تعبير پسنديده‏تر باشد) از كاربرد آن براى بيان يك قضيه صادق يا كاذب سخن گفت. همچنين روشن است كه نمى‏توان گفت‏يك جمله خاص (هميشه) درباره يك شخص خاص است زيرا همين جمله ممكن است در زمانهاى مختلفى به كار رود و در نتيجه درباره اشخاص معين كاملا مختلفى سخن بگويد. بلكه تنها مى‏توان از كاربرد اين جمله در مورد شخص خاص سخن گفت. سرانجام اگر بگويم دو نفرى كه همزمان جمله مورد بحث را در زمان حكومت لويى چهاردهم اظهار كرده‏اند با دو اظهار مختلف از يك جمله تنها يك كاربرد از همان جمله را انجام داده‏اند به اندازه كافى روشن خواهد شد كه مراد من از اظهار يك جمله چيست.

اينك اگر نه تمام جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» بلكه تنها بخشى از آن را كه عبارت «پادشاه فرانسه‏» است ملاحظه كنيم روشن است كه مى‏توان در مورد آن نيز به تفاوتهايى مشابه (نه عين) تفاوتهاى مذكور در مورد جمله يعنى تفاوت ميان: (1) عبارت، (2) كاربرد آن، (3) اظهار آن، قائل شد. البته اين تفاوتها عين تفاوتهاى مربوط به جمله، كاربرد و اظهار جمله نيست. اصولا صحيح نيست گفته شود عبارت «پادشاه فرانسه‏» براى بيان يك قضيه صادق يا كاذب به كار رفته است. زيرا به طور كلى فقط مى‏توان جملات (نه عبارات) را به نحو صادق يا كاذب به كار برد، همچنانكه فقط با كاربرد يك جمله، نه يك عبارت به تنهايى، مى‏توان درباره يك شخص خاص سخن گفت. در عوض آنچه در اين مورد بايد گفته شود آن‏است كه شما عبارت را براى اشاره به يك شخص خاص در خلال يك جمله درباره آن شخص به كار مى‏بريد. اما واضح است در چنين موردى و بسيارى از موارد نظير آن، همانطور كه نمى‏توان گفت عبارت (يعنى ( B1 به چيزى اشاره مى‏كند، به همان ترتيب نمى‏توان گفت جمله حاوى آن صادق يا كاذب است. يك عبارت واحد ممكن است كاربردهاى اشاره‏اى مختلفى داشته باشد همچنانكه يك جمله واحد را مى‏توان براى ساختن اخبارى كه ارزش صدقهاى متفاوتى دارند به كاربرد. اشاره چيزى نيست كه توسط يك عبارت صورت گيرد بلكه چيزى است كه توسط شخصى انجام مى‏شود كه قادر بر كاربرد يك عبارت است. (بنابراين) اشاره به يك شى‏ء، به عنوان چيزى درباره آن شى‏ء خاص، از خصوصيات كاربرد يك عبارت است و صدق و كذب نيز از خصوصيات كاربرد يك جمله هستند.

يك مثال كاملا متفاوت ديگر مى‏تواند كمك كند تا اين تفاوتها وضوح بيشترى يابد. اينك موردى ديگر از عبارتى را كه داراى كاربرد اشاره‏اى انحصارى است ملاحظه كنيد: عبارت «من‏» در جمله «من به شدت احساس گرما مى‏كنم‏» (37) . ممكن است تعداد بيشمارى از مردم همين جمله را به كار ببرند اما از نظر منطقى محال است دو شخص مختلف يك كاربرد واحد از اين جمله را انجام دهند. يا به عبارت ديگر محال است آن را به كاربرند و تنها يك قضيه واحد (38) را بيان كنند. عبارت «من‏» اگر توسط هريك از افراد بى‏شمار به طور صحيح مورد استعمال قرار گيرد تنها به خود گوينده اشاره مى‏كند. توضيح اين سخن منوط به بيان برخى مطالب درباره عبارت «من‏» يعنى ارائه معناى آن‏است. و اين مطلب همان چيزى است كه درباره يك عبارت مى‏توان گفت. بنابراين، سخن از «من‏» كه به يك شخص خاص اشاره مى‏كند در واقع همان مطلبى است كه درباره كاربرد خاص يك عبارت گفته مى‏شود. اما بى‏معناست اگر گفته شود كه عبارت «من‏» به يك شخص خاص اشاره مى‏كند. (39) اين مطلب را مى‏توان فقط در مورد كاربرد خاص يك عبارت بيان كرد.

اجازه دهيد براى رعايت اختصار، به جاى «جمله يا عبارت‏» از اصطلاح «نوع‏» (40) استفاده كنم. بنابراين من مدعى نيستم همانطور كه اشيائى مثل كفش، كشتى، لاك مخصوص مهر و موم وجود دارند، جملات و عبارات (انواع)، كاربرد آنها و اظهار آنها نيز وجود دارند. بلكه حرف من آن‏است كه در مورد انواع، كاربرد و اظهار آنها نمى‏توان يكسان سخن گفت. اينكه در سخنان خويش در مورد انواع گرفتار چنين اشتباهاتى مى‏شويم ناشى از عدم توجه به تفاوتهاى ميان سخن‏گفتن در باب انواع و سخن‏گفتن در باب كاربردهاى انواع است. هنگامى كه واقعا از كاربرد جملات وعبارات سخن مى‏گوييم ممكن است‏خيال كنيم كه درباره خود جملات و عبارات سخن مى‏گوييم.

اين همان اشتباهى است كه راسل مرتكب شده است. به طور كلى حرف من در برابر راسل همين است. معنا (حداقل به يك مفهوم مهم) اثر و عمل يك جمله يا عبارت است در حالى كه اشاره، صدق يا كذب، آثار و خواص كاربرد جمله يا عبارت‏اند. ارائه معناى يك عبارت (به مفهومى كه من اين كلمه را استعمال مى‏كنم) در واقع ارائه دستورالعملهاى كلى است‏براى كاربرد آن براى اشاره به اشياء يا اشخاص معين. و نيز ارائه معناى يك جمله همان ارائه قواعد عام براى كاربرد آن جمله در ساخت اظهارات صادق يا كاذب است. پس نبايد براى ارائه معناى يك جمله يا عبارت، از شرايط خاص مربوط به كاربرد آنها سخن گفت. معناى يك عبارت همان شى‏ء نيست كه آن عبارت در شرايط خاص بدان اشاره مى‏كند. چنانكه معناى يك جمله همان حكمى نيست كه در شرايط معين توسط آن جمله اظهار مى‏شود. زيرا بحث از معناى يك عبارت يا جمله، بحث درباره كاربرد آن در شرايط خاص نيست‏بلكه بحث درباره قواعد، عادات و قراردادهايى است كه بر كاربرد صحيح آن براى اشاره يا اظهار در تمامى شرايط حاكم است. پس اين پرسش كه آيا يك جمله يا عبارت معنادار است اصلا هيچ ربطى به سؤالاتى از قبيل: «آيا جمله‏اى كه تحت‏شرايطى خاص اظهار شده، آن شرايط خاص براى يك اظهار صادق يا كاذب به كار رفته يا نه؟ و نيز آيا عبارت در همان شرايط معين، براى اشاره به چيزى به كار رفته يا نه؟» ندارد.

و B2 تمايز ننهاد و معنا را با اشاره خلط مى‏كرد. وقتى من درباره دستمال خود صحبت مى‏كنم، شايد بتوانم آن را از جيب خود خارج سازم، اما نمى‏توانم معناى عبارت «دستمال من‏» را از جيب خارج كنم. چون راسل معنا و اشاره را با يكديگر خلط كرد، گمان برد اگر عباراتى با كاربرد اشاره‏اى انحصارى وجود داشته و واقعا همانگونه كه به نظر مى‏رسند باشند (يعنى موضوعات منطقى باشند) نه چيز ديگرى كه تغيير شكل داده، معناى آنها بايد همان شى‏ء خاصى باشد كه آن عبارت براى اشاره بدان به كار رفته‏اند. مشكل افسانه‏اى اسامى خاص منطقى از همين‏جا پيدا شده است. اما اگر كسى از من بپرسد كه معناى عبارت «اين‏» (كه زمانى برگزيده موردعلاقه راسل در اين بحث‏بود) چيست، من در پاسخ شيئى را كه هم‏اكنون عبارت را براى اشاره بدان استعمال كرده‏ام، ارائه نخواهم كرد و اين نكته را نيز اضافه مى‏كنم كه معناى يك كلمه در هر زمانى (نسبت‏به ساير زمانها) تغيير مى‏كند. همچنين من در پاسخ او تمامى اشيائى را كه اين عبارت براى اشاره به آنها به كار رفته يا ممكن است‏به كار رود ارائه نخواهم كرد، بلكه آنچه انجام مى‏دهم تبيين و توضيح قراردادهايى است كه بر كاربرد آن عبارت حاكم‏اند. اين‏است ارائه معناى يك عبارت. چنين چيزى با ارائه (به هر مفهومى كه اخذ شود) شيئى كه آن عبارت بدان اشاره مى‏كند متفاوت است زيرا خود عبارت به تنهايى به چيزى اشاره نمى‏كند بلكه در اوضاع و شرايط مختلف مى‏تواند به اشياء فراوانى اشاره كند.

در حال حاضر واقعيت آن‏است كه در زبان انگليسى مفهومى از واژه mean وجود دارد كه تقريبا نزديك به واژگان indicate (41) يا to refer و mention (42) است. چنانكه گاهى شخصى (بى‏ادبانه) مى‏گويد: I mean you (43) يا من اشاره كرده مى‏گويم: That|s the one I mean (44) .اما عبارت The one I meant (45) با The meaning of the expression (46) كه تا به حال به كار مى‏بردم كاملا متفاوت است. در اين مفهوم خاص از mean (47) اين مردم هستند كه چيزى را قصد مى‏كنند نه خود عبارت. مردم عبارت را به كار مى‏برند تا به اشياء خاصى اشاره كنند. اما معناى (48) يك عبارت مجموعه اشياء يا شى‏ء واحدى نيست كه آن عبارت ممكن است‏به طرز صحيح براى اشاره بدانها مورد استعمال قرار گيرد. معناى عبارت (در واقع) مجموعه‏اى است از قوانين، عادات و قراردادهاى مربوط به استعمال آن عبارت براى اشاره. آنچه در مورد عبارت گفته شد درباره جمله حتى به نحو روشنترى قابل بيان است. هركسى مى‏داند كه جمله «ميز پوشيده از كتاب است‏» (49) معنادار است و هركسى مى‏داند كه اين جمله به چه معناست. اما اين سؤال كه: «اين جمله در مورد چه چيزى است؟» پرسشى پوچ و بى‏معناست، چرا كه اين پرسشى است در مورد كاربرد جمله نه در مورد خود جمله، و جمله مذكور در اين مورد براى صحبت در مورد شى‏ء به كار نرفته است.

اين جمله صرفا به عنوان يك مثال ذكر شده است. براى فهم معناى آن، بايد دريافت كه چگونه مى‏توان آن را به طور صحيح براى صحبت در مورد اشياء به كار برد. بنابراين دانستن معنا هيچ ربطى به دانستن كاربرد خاص جمله براى صحبت در مورد اشياء ندارد. همچنين اين سؤال كه: «آيا اين جمله صادق ست‏يا كاذب؟» جمله‏اى پوچ و بى‏معناست و از پوچى آن كاسته نخواهد شد اگر اضافه شود: «اين جمله يا بايد صادق باشد يا كاذب زيرا معنادار است.» چنين پرسشى نامعقول است زيرا اين جمله اگر درباره شى‏ء خاصى نباشد، نه صادق است نه كاذب. البته اين حقيقت كه چنين جمله‏اى معنادار است ناشى از اين واقعيت است كه مى‏توان آن را به طور صحيح براى صحبت درباره شى‏ء خاص به كاربرد و در چنين استعمالى، شخص در صورتى اظهارى صادق يا كاذب انجام مى‏دهد كه آن جمله درباره يك شى‏ء خاص باشد.

ولى در صورتى كه اين شخص با اظهار آن جمله، درباره هيچ چيزى صحبت نكند، كاربرد او از لفظ، برخلاف گمان او ديگر يك اظهار صادق يا كاذب نخواهد بود و اين مطلب ما را به پاسخ صحيح معمايى رهنمون مى‏شود كه نظريه وصفهاى خاص (راسل) جوابى نادرست‏بدان داده است. نكته مهم آن‏است‏كه اين پرسش كه آيا يك جمله معنادار است‏يا نه كاملا مستقل از پرسشى است كه ممكن است درباره كاربرد خاص آن صورت گيرد. يعنى اين پرسش كه: آيا چنين كاربردى كاربرد واقعى است‏يا ساختگى، آيا اين جمله به كار رفته تا درباره شى‏ء خاصى صحبت مى‏كند يا صرفا تظاهر به سخن درباره چيزى مى‏كند يا تنها به عنوان مثالى در فلسفه ذكر شده است. اين سؤال كه آيا يك جمله معنادار است‏يا نه، در واقع پرسش از آن‏است‏كه آيا عادات، قراردادها و قواعد زبانى وجود دارد كه بر مبناى آنها اين جمله براى صحبت درباره چيزى به كار رود؟ به اين ترتيب اين پرسش كاملا مستقل از اين سؤال است كه آيا آن جمله در شرايط خاصى اظهار شده است (يا نه).

سه

بار ديگر جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» را به همراه مطالب صحيح و غيرصحيحى كه راسل در مورد آن مى‏گويد مورد ملاحظه قرار دهيد. راسل حداقل دو مطلب صحيح درباره اين جمله گفته است:

1) اولين مطلب آن‏است كه اين جمله معنادار است. يعنى اگر كسى آن را اظهار نمايد، يك جمله معنادار اظهار كرده است.

2) دومين مطلب آن‏است كه هركسى در حال حاضر اين جمله را اظهار كند فقط در صورتى حرف درست و صادقى زده كه واقعا در حال حاضر يك و فقط يك پادشاه فرانسه وجود داشته و عاقل باشد.

اما مطالب نادرستى كه راسل در مورد اين جمله گفته چيست؟ آنها عبارت‏اند از:

1) اينكه هركسى اكنون اين جمله را اظهار كند يك سخن كاذب يا صادق اظهار كرده است.

2) بخشى از آنچه گوينده اظهار كرده آن‏است كه در حال حاضر يك و فقط يك پادشاه فرانسه وجود دارد.

من پيش از اين چند دليل مبنى بر آنكه چرا معتقدم اين دو مطلب نادرست‏اند بيان كردم. اينك فرض كنيد شخصى به طور كاملا جدى به شما بگويد: «پادشاه فرانسه عاقل است.» آيا شما خواهيد گفت كه سخن او كاذب است؟ من فكر نمى‏كنم شما چنين كارى را حتما انجام دهيد. حال اينطور فرض كنيد كه اين شخص پافشارى كند تا شما قضاوت كنيد آنچه او گفته صادق است‏يا كاذب، و آيا شما واقعا با آنچه او گفته موافقيد يا مخالف. به اعتقاد من شما با كمى ترديد در رد درخواست او، تمايل داريد بگوييد اين سؤال كه آيا سخنى كه او گفته صادق است‏يا كاذب اصلا مطرح نمى‏شود زيرا هيچ شخصى به عنوان پادشاه فرانسه وجود ندارد. اگر اين شخص به دليل حواس‏پرتى در اعتقاد خويش كاملا جدى باشد ممكن است‏به او بگوييد: متاسفانه شما دچار يك سوءتفاهم شده‏ايد، فرانسه ديگر داراى حكومت پادشاهى نيست و پادشاه فرانسه وجود ندارد.

اين مطلب به روشنى نشان مى‏دهد اظهار چنين جمله‏اى از جانب آن شخص دليلى است‏بر اعتقاد او به وجود پادشاه فرانسه. اما دلالت اين جمله بر نحوه اعتقاد او نظير لالت‏برداشتن بارانى بر اعتقاد به وجود باران، و نيز از قبيل دلالت‏سخن كسى كه مى‏گويد: «باران مى‏آيد» بر وجود باران نيست. نحوه دلالت آن را مى‏توان اينگونه بيان كرد: اظهار جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» (به يك معنا از دلالت) داراى اين دلالت است كه پادشاه فرانسه وجود داشته باشد. اما اين معنا از «دلالت‏» معنايى خاص و بسيار غيرمعمول است. دلالت‏به اين معنا غير از استلزام به معناى استنتاج منطقى نتيجه از مقدمات استدلال است. (50) اين مطلب ناشى از اين واقعيت است كه وقتى ما در واكنش نسبت‏به كلام گوينده اين جمله مى‏گوييم (و بايد بگوييم) كه «پادشاه فرانسه وجود ندارد» به طور حتم مقصود ما آن نيست كه سخن او مبنى بر عاقل‏بودن پادشاه فرانسه را نقض كرده‏ايم. يقينا مقصود ما از چنين پاسخى آن نيست كه جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» جمله‏اى كاذب است.

(بلكه اين پاسخ يعنى) جمله «پادشاه فرانسه وجود ندارد» دليلى است‏بر اينكه پرسش از صادق‏بودن يا كاذب‏بودن جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» اصلا پيش نمى‏آيد. در اينجاست كه تفاوتى كه قبلا به آن پرداختم به كمك ما مى‏آيد. جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» يقينا جمله‏اى معنادار است اما اين بدان معنا نيست كه هر كاربرد خاصى از آن صادق يا كاذب است. اين جمله را زمانى مى‏توان به طرز صادق يا كاذب به كار برد كه با استفاده از عبارت «پادشاه فرانسه‏» در آن، واقعا به شخص خاصى اشاره كنيم و درباره او سخن بگوييم.

اينكه جمله و عبارت هريك به نوبه خود معنادار است، بيان اين واقعيت است كه جمله را مى‏توان در شرايط معينى به كاربرد و مطلب درست‏يا نادرستى اظهار كرد، و نيز عبارت را مى‏توان در شرايط معينى براى اشاره به يك شخص خاص به كار برد و دانستن معناى آنها عبارت است از دانستن چگونگى همين شرايط معين. بنابراين وقتى ما بدون آنكه با كاربرد عبارت «پادشاه فرانسه‏» واقعا به كسى اشاره كنيم، جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» را اظهار كنيم، چنين نيست كه اين جمله معنادار نباشد. اينكه در بيان خبرى درست‏يا نادرست موفق نبوده‏ايم به دليل آن‏است‏كه نتوانسته‏ايم با كاربرد آن عبارت معنادار كامل، به كسى اشاره كنيم. چنين كاربردى را اگر بخواهيد مى‏توانيد كاربرد ساختگى (51) جمله و كاربرد ساختگى عبارت (52) ناميد. زيرا در اين موارد ممكن است اين توهم پيش آيد (البته ممكن است كه اين توهم پيش نيايد) كه اين يك كاربرد واقعى (53) است. اين كاربردهاى ساختگى بسيار رايج و معمول‏اند و داستانهاى تخيلى و افسانه‏هاى خوب (54) مبتنى بر آنها هستند. (55)

اگر با جمله «پادشاه فرانسه عاقل است‏» سخن را آغاز كنيم و به دنبال آن بگوييم «و او در يك قصر طلايى زندگى مى‏كند و داراى صدها زوجه است‏» الى آخر، شنونده منظور مرا كاملا درك خواهد كرد بدون آنكه فرض كند درباره شخصى خاص سخن مى‏گويم يا فرض كندكه سخن كاذب در توصيف شخصى خاص كه وجود دارد، اظهار كرده‏ام. (لازم است اضافه كنم در جايى كه كاربرد جملات و عبارات كاملا خيالى است، مفهوم واژه «درباره‏» (56) ممكن است تغيير يابد. بنابر سخن مور (57) كاملا صحيح و طبيعى است اگر گفته شود بعضى مطالب در نوشته‏هاى پيك‏ويك (58) درباره آقاى پيك‏ويك است. اما در جايى كه كاربرد جملات و عبارات كاملا خيالى نيست چنين كاربردى از واژه «درباره‏» از صحت كمترى برخوردار است. به عبارت ديگر: به طور كلى صحيح نيست گفته شود يك جمله درباره آقاى x است مگر آنكه چنين شخص يا شيئى وجود داشته باشد. به همين دليل در جايى كه احتمال دارد يك قصه خيالى، جدى (و واقعى - م) تلقى شود، در پاسخ اينكه «گوينده درباره چه كسى صحبت مى‏كند؟» مى‏گويم: «او درباره كسى سخن نمى‏گويد.» (59) اما مراد ما از اين جواب آن نيست كه گوينده سخنى كاذب يا بى‏معنا گفته است.)

با كنارگذاشتن كاربردهاى تخيلى صرف، آنچه هم اينك گفتم آن‏است كه كاربرد عبارتى نظير «پادشاه فرانسه‏» در ابتداى يك جمله، مستلزم (به معناى خاص استلزام) (60) آن‏است كه پادشاه فرانسه وجود داشته باشد. وقتى شخصى چنين عبارتى را به كار مى‏برد نه صريحا يك قضيه وجودى حاوى انحصار را بيان كرده و نه چنين قضيه‏اى را مى‏توان از بيان او نتيجه گرفت. ليكن يكى از عملكردهاى قراردادى حرف تعريف the آن‏است كه به مثابه علامتى براى تحقق اشاره انحصارى عمل مى‏كند; البته علامت، نه يك بيان ضمنى. وقتى ما جمله‏اى را با «شى‏ء خاصى كه چنين و چنان است‏» (61) آغاز مى‏كنيم، كاربرد the نشان مى‏دهد، البته تصريح ندارد، كه داريم يا مى‏خواهيم به يك فرد خاص از انواع چنين صفاتى (62) اشاره كنيم. هر فرد خاص را بايد در خلال متن، زمان، مكان، و ديگر خصوصيات مربوط به چگونگى اظهار آن عبارت، تعيين كرد.

حال اگر شخصى عبارتى را به كار ببرد، پيش‏فرض آن‏است‏كه وى اعتقاد دارد آن عبارت را درست‏به كار مى‏برد. بنابراين وقتى او عبارت «شى‏ء خاصى كه چنين و چنان است‏» (63) را به نحو اشاره‏اى انحصارى به كار برد، پيش‏فرض آن‏است‏كه او هم معتقد است فرد خاصى از صفات يادشده وجود دارد و هم متن كاربرد به طور كافى همان فردى را كه او در ذهن دارد معين مى‏كند. لذا كاربرد حرف تعريف the به همين شيوه، مستلزم (به مفهوم خاص استلزام) (64) آن‏است كه شرايط وجودى كه توسط راسل تبيين گرديده متحقق شده باشد. اما كاربرد the بدين شيوه بر تحقق آن شرايط تصريح ندارد. اگر من جمله‏اى را با يك عبارت به شكل «شى‏ء خاصى كه چنين و چنان است‏» شروع كنم و سپس به دليلى از ادامه كلام بازبمانم، هيچ نوع حكمى را بيان نكرده‏ام اما ممكن است در اشاره به شخص يا شى‏ء معينى موفق شده باشم.

حكم وجودى انحصارى كه توسط راسل به عنوان بخشى از هر بيان حاوى كاربرد اشاره‏اى انحصارى فرض شده است، از يك عبارت به شكل «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏» (65) فراهم آمده و وى معتقد است چنين بيانى مركب از دو حكم است. سخن از اينكه يك f وجود دارد سخن از چيزى است‏سازگار با وجود چندين f و سخن از اينكه بيش از يك f وجود ندارد سخن از چيزى ست‏سازگار با عدم وجود بيش از يك . f بنابراين سخن از اينكه يك و تنها يك f وجود دارد سازگار با هر دو حكم مذكور است. (66) آنچه تا به حال مورد توجه من بوده است‏بيشتر حكم وجودى مورد ادعاست و كمتر از حكم انحصار ادعاشده سخن گفته‏ام. مثالى كه اينك خواهم زد تاكيد بيشترى بر حكم انحصار داشته و به روشنى مفهوم استلزام تقديرى نه منطقى را در يك حكم وجودى انحصارى كه شامل عبارتى به طريق اشاره‏اى انحصارى است، نشان مى‏دهد. اين جمله را در نظر بگيريد: «ميز پوشيده از كتاب است.» (67) يقينا در هر كاربرد عادى از اين جمله، استعمال عبارت «ميز» (68) يك اشاره انحصارى يعنى اشاره به يك ميز خاص را انجام مى‏دهد. اين يك كاربرد كاملا دقيق از حرف تعريف the به مفهومى است كه راسل در صفحه 30 پرينكيپيا ماتمتيكا، ( Principia Mathematica ) آورده و معتقد است كاربرد تاكيدى حرف تعريف حاوى دلالت ضمنى (69) بر انحصار است. راسل در همان صفحه مى‏گويد: عبارتى كه به شكل «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏» (70) همراه با تاكيد بر حرف تعريف به كار رفته تنها براى موردى استعمال مى‏شود كه تنها يك شى‏ء چنين و چنان وجود داشته باشد. اما كاملا غلط است اگر عبارت «ميز» را كه در جمله «ميز پوشيده از كتاب است‏» به نحو عادى (و بدون تاكيد) به كار رفته، فقط در صورتى داراى كاربرد بدانيم كه تنها يك ميز و نه بيشتر وجود داشته باشد. بلكه بديهى است در چنين استعمالى از جمله مورد بحث عبارت «ميز» (71) در صورتى كاربرد خواهد داشت كه يك ميز نه بيشتر وجود داشته و مورد اشاره قرار گيرد. و نيز در صورتى مى‏دانيم كه اين عبارت يك كاربرد دارد كه بدانيم فقط يك ميز و نه بيشتر با استعمال آن عبارت مورد اشاره قرار گرفته است.

كاربرد اين جمله نه به منزله حكم صريح بلكه در واقع مستلزم (استلزام به معنا خاصى كه بحث‏شد) آن‏است كه فقط يك چيز باشد كه حائز هر دو صفت معين است‏يعنى هم ميز است و هم توسط گوينده مورد اشاره قرار گرفته است. واضح است كه اين جمله تصريح به اين مطلب ندارد. عمل اشاره آن نيست كه شما بگوييد در حال اشاره هستيد. سخن از اينكه يك يا چند ميز وجود دارد كه شما به آنها اشاره مى‏كنيد به معناى اشاره به يك ميز (يا چند ميز - م) خاص نيست. عبارتى مثل «فردى كه به او اشاره كردم‏» (72) داراى كاربرد نيست مگر آنكه چيزى باشد كه مورد اشاره قرار گرفته باشد. (در صورتى كه چيزى مورد اشاره قرار نگرفته باشد بى‏معناست اگر مدعى اشاره شويد.) بنابراين بار ديگر اين نتيجه را مى‏گيرم كه اشاره به شى‏ء خاص به هيچ نحو قابل تحليل به حكم نيست. اشاره، حكم نيست، اگر چه گاهى به دنبال اشاره، حكم انجام مى‏شود.

اكنون اجازه دهيد مثالى حاوى كاربرد اشاره‏اى انحصارى طرح كنم كه داراى شكل «فلان شى‏ء يگانه كه چنين و چنان است‏» (73) نباشد. فرض كنيد من در برابر شخصى مشت‏خود را جمع كنم و با احتياط پيش ببرم و چنين بگويم: «اين يكى قرمز روشن است‏» (74) و آن شخص با نگاه به داخل دست من و توجه به اينكه چيزى در آن نيست‏بگويد: «چه؟ شما درباره چه صحبت مى‏كنيد؟» يا بگويد: «اما در دست‏شما چيزى نيست.» البته بى‏معناست اگر گفته شود كه آن شخص با گفتن جمله «ولى در دستان شما چيزى نيست‏» آنچه را كه من گفته‏ام تكذيب يا نقض كند. پس لفظ «اين‏» از نظر راسل نه وصفى است كه تغيير شكل داده باشد و نه اسم خاص منطقى است. زيرا شخص بايد بداند معناى جمله چيست تا بدين ترتيب نسبت‏به اظهار آن عكس‏العمل نشان دهد. و اين دقيقا ناشى از آن است كه معناى كلمه «اين‏» مستقل از هر اشاره خاصى است كه اين كلمه براى ايجاد آن به كار مى‏رود اما مستقل از نحوه كاربرد براى اشاره نيست. چنانكه در مثال فوق، مى‏توانم اين كلمه را براى تظاهر به اشاره نسبت‏به چيزى به كار ببرم.

نتيجه كلى همه سخنان پيشين آن‏است‏كه ارتباط (75) (و تفاهم) بسيار كمتر از آنچه دانشمندان منطق در گذشته گمان مى‏كردند موضوع اظهار صريح يا غيرصريح (76) است. كاربرد عملى و مشخص اين نتيجه كلى كه بدان اعتقاد دارم، عبارت است از استفاده از آن براى ساخت اشاره انحصارى. اين بخشى از معناى آن نوع عباراتى است كه در مورد آنها بحث كرده و گفتم آنها را مى‏توان در انواع و اقسام بى‏شمارى از متنها براى انجام اشارات انحصارى به كار برد. (اما) اظهار و تصريح به اينكه اين نوع عبارات براى اشاره به كار مى‏روند يا اينكه شرايط كاربرد اشاره‏اى آنها متحقق شده، بخشى از معناى آنها را تشكيل نمى‏دهد. پس تمايز كلى و مهمى كه بايد به دست آيد ميان دو چيز است:

1) كاربرد يك عبارت براى ايجاد اشاره انحصارى;

2) اظهار اينكه يك و تنها يك فرد وجود دارد كه داراى صفات معين است (مثلا از يك نوع خاص است و يا در ارتباط خاص با گوينده قرار دارد يا هر دو مورد).

اين تمايز به عبارتى ديگر ميان موارد ذيل نيز وجود دارد:

1) جملاتى حاوى يك عبارت كه آن عبارت براى نشان‏دادن يا اشاره به شخص يا شى‏ء خاصى به كار رفته است;

2) جملات وجودى منحصر به فرد.

آنچه راسل انجام مى‏دهد آن‏است‏كه هر چه بيشتر جملات دسته اول را معادل جملات دسته دوم قرار مى‏دهد و در نتيجه خود را گرفتار مشكلاتى غيرقابل حل درباره موضوعات منطقى و به طور كلى ارزش متغيرهاى فردى (77) مى‏كند. مشكلاتى كه او را در نهايت‏به تئورى منطقى پردردسرى پيرامون اسامى رهنمون مى‏گردد كه در دو اثر وى يكى تحقيق درباره معنا و صدق (78) و ديگرى معرفت‏بشر (79) به تفصيل آمده است. اين نگرش پيرامون معناى عباراتى كه موضوع منطقى واقع مى‏شوند، گذشته از آنكه همه انگيزه راسل براى تئورى وصفهاى خاص است، در عين حال مانع از آن مى‏شود كه راسل به جانشينى مناسب براى عباراتى كه در آغاز جملات اسمى واقع مى‏شوند دست‏يابد و در نتيجه وى مرتبه و محدوده موضوعات منطقى را تنزل مى‏دهد; (80) آن‏طور كه گاهى گفته مى‏شود اصل و ريشه اين مشكل و دردسر نه در علاقه و جاذبه ميان يك نام و حامل آن‏است و نه حتى در اسمهايى كه با معيار ناممكن راسل سازگار نيستند. بلكه ريشه اين مشكل در واقع تركيبى است از دو برداشت غلط: اول، عدم توفيق در فهم اهميت تفاوت بين آنچه ممكن است در مورد يك عبارت گفته شود و آنچه ممكن است درباره كاربرد خاص آن گفته شود (چنانكه در بخش دوم اين مقاله آمده); دوم، عدم توفيق در تشخيص آنكه كاربرد اشاره‏اى انحصارى عبارات چيزى غير از كاربرد اسنادى يا محمولى عبارات است - كاربردى كه نه تنها ضررى ندارد بلكه ضرورى و مكمل كاربرد اسنادى است.

عباراتى كه در واقع مى‏توانند موضوعات منطقى مفرد واقع شوند، عباراتى هستند از دسته اول اقسامى كه در آغاز مقاله بدانها اشاره شد. (اين اقسام عبارت بودند از: ضماير اشاره، عبارات اسمى، اسامى خاص و ضماير شخصى.) اين سخن بدان معناست كه اين عبارات همراه با متن (به مفهوم عام) چيزهايى هستند كه شخص براى ايجاد اشارات انحصارى به كار مى‏برد. نكته‏اى كه در كنار موقعيت و چگونگى اظهار، حاكم بر كاربرد چنين عباراتى است، عبارت است از حفظ انحصار در اشاره. اما چنين كارى ميسر نيست. ما در هنگام اشاره، به نقطه كمال صراحت، كه ديگر در آن عمل اشاره صورت نمى‏گيرد، نمى‏رسيم و نمى‏توانيم هم برسيم. اشاره انحصارى واقعى، اگر وجود داشته باشد، موضوعى است مربوط به كاربرد خاص در متن خاص; و معناى عبارت به كار رفته، مجموعه‏اى است از قوانين و قراردادها كه ايجاد چنين اشاره‏اى را تجويز مى‏كند. بنابراين ما با كاربرد عبارات معنادار مى‏توانيم در مواردى از قبيل وانمود يا افسانه، تظاهر به اشاره و يا به خطا گمان كنيم كه اشاره مى‏كنيم حال آنكه به هيچ چيز اشاره نمى‏كنيم. اين مطلب، اهميت تفكيك و تفاوت ميان دو نوع قانون و قرارداد (از ساير انواع) زبانى را كه عبارت‏اند از: قوانين اشاره، و قوانين اسناد و حمل و همچنين اهميت‏بررسى قوانين اشاره را نشان مى‏دهد. اگر اين تمايز و تفاوت در مورد كاربرد يك عبارت را تشخيص دهيم، مى‏توانيم در جهت‏حل تعدادى از معماهاى مابعدالطبيعى و سنتى منطقى گام برداريم. در بخش پايانى مقاله با طرح كلى واضحترى به اين سؤالات مى‏پردازيم.

چهار

يكى از مقاصد اصلى ما از كاربرد زبان عبارت است از بيان حقايقى درباره اشياء، اشخاص و حوادث. براى انجام چنين مقصودى بايد از قبل راهى براى پاسخ به اين پرسش بيابيم كه: «شما درباره چه (چه كسى و كدام شخص) سخن مى‏گوييد؟» و نيز: «شما درباره او چه مى‏گوييد؟». آنچه پاسخگويى پيشين به اولين سؤال را به عهده دارد عبارت است از عمل اشاره يا تعيين. (81) و چيزى كه پاسخ پيشين به پرسش دوم را انجام مى‏دهد عبارت است از عمل حمل (يا توصيف يا دسته‏بندى يا اسناد) (82) . در جملات مرسوم مطابق قاعده انگليسى كه براى اظهار واقعيتى پيرامون يك شى‏ء يا شخص يا حادثه خاص به كار مى‏روند يا مدعى چنين اظهارى هستند، تحقق اين دو عمل را مى‏توان تقريبا و نه دقيقا به عهده عباراتى قابل تفكيك (83) قرار داد. (84)

و در چنين جمله‏اى، تعيين چنين عباراتى براى انجام نقشهاى جداگانه‏اى كه دارند مبتنى بر تفكيك دستورى قراردادى موضوع و محمول (85) است. البته هيچ انحصارى در استخدام عبارات قابل تفكيك براى انجام اين دو عمل وجود ندارد، بلكه شيوه‏هاى ديگرى را نيز مى‏توان مورد استفاده قرار داد كما اينكه استفاده هم مى‏شود. به عنوان مثال، شيوه اظهار كلمه‏اى مفرد يا عبارتى اسنادى در صورت وجود شيئى كه آشكارا مورد اشاره قرار گرفته يا طريقى مشابه آن مثل نصب تابلويى با كلمات «عبور كاميون خطرناك است‏» روى يك پل يا نصب برچسبى حاوى «درجه يك‏» بر روى يك كدوتنبل از شيوه‏هاى قابل استفاده هستند. يا مثلا مى‏توان يك بازى كامل را فرض كرد كه به هيچ‏وجه نمى‏شود براى اشاره به آن از عبارات حاوى اشاره انحصارى استفاده كرد بلكه تنها بايد جملات وجودى انحصارى را به كاربرد تا بدين ترتيب بتوان شنونده را بر تشخيص چيزى كه با مجموعه‏اى از جملات ناقص مورد توصيف قرار گرفته، قادر ساخت. (چنين توصيفى از اهداف يك بازى نشان مى‏دهد كه آن را به چه معنا بازى مى‏گوييم. چنين چيزى، كاربرد عادى جملات وجودى نيست.)

در اينجا بر دو نكته بايد تاكيد كرد. نكته اول آن‏است كه ضرورت انجام آن دو عمل (86) براى بيان واقعيتهاى معين نياز به هيچ تبيين متعالى (87) ندارد و جلب توجه به يك شى‏ء تقريبا عبارت است از روشن‏كردن معناى عبارت «بيان يك واقعيت‏» (در مورد آن). نكته دوم آن‏است كه حتى چنين توضيحى، خود از واژه‏هايى ساخته شده كه از گرامر قراردادى جمله مفرد برگرفته شده‏اند و نيز آنكه تمايز زبانى كاملا عملى ميان نقشهاى تعيينى (اشاره‏اى - م) و نقشهاى اسنادى (88) كه كلمات ممكن است در زبان بازى كنند ناشى از اين حقيقت است كه مكالمات عادى به ما عبارات قابل تفكيكى ارائه مى‏كنند كه براى هريك از آنها ممكن است‏به گونه‏اى تقريبى و معقول وظايف مختلفى را مشخص كرد و چنين تمايز عملى، ابهامات فلسفى كهنى را پى‏ريزى كرده است. تمايز ميان خاص و عام، ذات و صفت از قبيل همان ابهامات شبه مادى (89) هستند كه توسط گرامر جمله قراردادى پى‏ريزى شده‏اند كه در آن جمله، عبارات قابل تفكيك نقشهاى متمايزى بازى مى‏كنند. (90)

استعمال يك عبارت خاص براى تحقق اين عمل اول در واقع عبارت است از كاربرد يك عبارت به شيوه اشاره‏اى انحصارى. اكنون درصدد هستم كه به گونه‏اى كلى در مورد قراردادهاى كاربرد عبارات بدين شيوه سخن گفته آنها را با قراردادهاى كاربرد اسنادى مقايسه كنم. سپس در دنباله كلام تصويرى مختصر از اين اظهارات كلى و نيز برخى موارد كاربرد آنها را ارائه خواهم كرد.

به طور كلى آنچه براى ايجاد يك اشاره انحصارى مورد نياز است، از يك طرف وسيله يا وسايلى است‏براى نشان‏دادن آنكه اولا اشاره انحصارى (توسط متكلم - م) قصد شده، و ثانيا اين اشاره از چه نوعى است; و از طرف ديگر وسيله‏اى است‏براى آنكه بتوان شنونده يا خواننده را براى تشخيص آنچه مورد تكلم است مهيا و توانا كرد. متن اظهار براى تامين اين نتيجه از چنان اهميتى برخوردار است كه مبالغه در آن ممكن نيست. مراد من از «متن‏» (91) حداقل زمان، مكان، وضعيت، هويت متكلم، موضوعاتى كه مستقيم و بى‏واسطه مورد علاقه است و پيشينه شخصى متكلم و مخاطبان اوست. البته علاوه بر متن، پاى قرارداد زبانى نيز در كار است. اما به جز مورد اسامى خاص واقعى (92) كه بعدا بيشتر بدانها خواهم پرداخت، تحقق كم و بيش دقيق شرايط متنى قابل تفكيك، بنابر قرارداد (يا به مفهوم وسيعتر كلمه، به طور منطقى) براى كاربرد اشاره‏اى صحيح عبارات به معنايى كه در مورد كاربردهاى اسنادى صحيح درست نيست، موردنياز است.

لازمه كاربرد اسنادى يك عبارت نسبت‏به شى‏ء معين به طور ساده آن‏است كه بايد از نوعى خاص و داراى خصوصيات معينى باشد. و لازمه كاربرد اشاره‏اى يك عبارت نسبت‏به يك شى‏ء معين چيزى است وراى هر لزومى كه ممكن است ناشى از معناى اسنادى عبارت باشد. به عبارت ديگر لازمه آن اين‏است كه آن شى‏ء رابطه خاصى با متكلم و متن اظهار پيدا كند. اجازه دهيد من اين رابطه را «لزوم متنى‏» (93) بخوانم. بنابراين به عنوان مثال لازمه متنى مورد محدود كلمه «من‏» اين‏است كه آن شى‏ء معين با متكلم يكى باشد. اما در مورد اغلب عباراتى كه كاربرد اشاره‏اى دارند چنين لزومى نمى‏تواند با چنين دقتى تعيين شود. تفاوت تام و كلى ميان قراردادهاى اشاره و قراردادهاى توصيف همان است كه قبلا بدان اشاره شد، يعنى تحقق شرايط كاربرد اسنادى يك عبارت، بخشى از آن چيزى است كه با كاربرد آن بيان مى‏شود اما تحقق شرايط كاربرد اشاره‏اى يك عبارت هرگز جزيى از آنچه بيان مى‏شود نيست زيرا تحقق اين شرايط مدلول ضمنى و مقدر (به معناى خاص و مربوط آن) چنين كاربردى است. قراردادهاى اشاره يا از نظر دانشمندان منطق مورد غفلت واقع شده، يا به نادرستى تفسير شده است. اگر چه مشكل است دلايل اين غفلت را به طور خلاصه بازگو كرد اما ملاحظه آنها مشكل نيست. دو مورد از آنها عبارت است از: (1) اشتغال اكثر منطق‏دانان به تعاريف; (2) اشتغال بعضى منطق‏دانان به نظامهاى صورى.

1) تعريف به معناى معروف آن، عبارت است از توضيح شرايط اسناد يا كاربرد طبقه‏اى (94) يك عبارت. در تعريف هيچ‏كدام از لوازم متنى مورد توجه نيست. به اين ترتيب تا آنجا كه جستجو براى معنا و تحليل يك عبارت به عنوان كاوشى براى تعريف تلقى شود، غفلت‏يا سوء تفسير قراردادها و نه اسنادها اجتناب‏ناپذير است. شايد بهتر است گفته شود (چون نمى‏خواهم قانونى در مورد «معنا» (95) يا «تحليل‏» (96) وضع كنم) كه منطق‏دانان نتوانسته‏اند دريابند كه مشكلات كاربرد وسيعتر از مشكلات معنا و تحليل است.

2) تاثير اشتغال به رياضيات و منطق صورى به شكلى واضح و آشكار در مورد لايب‏نيتز و راسل (اگر نخواهيم موارد جديدترى نشان دهيم) وجود دارد. بنيانگذار حساب، بدون توجه يا هيچ‏گونه اجبارى به ايجاد جملات واقعى، با نوعى تعصب، به منطق كاربردى تقرب مى‏جويد. طبيعى است كه وى تصور كند انواع قرارداد كه او با كارآيى آنها در يك زمينه آشناست تنها در صورتى واقعا كافى است كه حداقل يك نفر بتواند، در زمينه‏اى كاملا متفاوت، چگونگى كفايت آن عبارت حاكى از واقع را دريابد. بنابراين ما شاهد تلاشى سخت از لايب‏نيتز هستيم در جهت اثبات انحصار در مورد اشارات انحصارى به عنوان مطلبى منطقى به معناى دقيق كلمه، و نيز شاهد تلاش سخت راسل براى انجام همين كار به گونه‏اى متفاوت هستيم و هر دو آنها به دنبال دلالت ضمنى بر انحصار و نيز وجود (97) هستند. (98)

بايد روشن شود تفاوتى كه به دنبال پيداكردن آن هستم اصولا ميان نقشهاى مختلف يا بخشى (از آن نقشها) است كه عبارات ممكن است در زبان ايفا كنند نه ميان گروههاى مختلف عبارات. زيرا بعضى عبارات ممكن است در هريك از دو نقش ظاهر شوند. بعضى از انواع كلمات كه در مورد آنها بحث‏خواهم كرد غالبا، اگر نگويم منحصرا، يك نقش اشاره‏اى دارند. چنين سخنى در مورد ضماير و اسامى خاص عادى، كاملا واضح و صادق است. بعضى از كلمات نيز مى‏توانند به عنوان تمام يا جزئى از عباراتى واقع شوند كه غالبا كاربرد اشاره‏اى دارند و نيز به عنوان تمام يا جزئى از عباراتى واقع شوند كه غالبا كاربرد طبقه‏اى يا اسنادى دارند. موارد روشن اين كلمات عبارت‏اند از: اسامى عام - به تنهايى يا به همراه وجه وصفى - ، و مواردى از اين كلمات كه از وضوح كمترى برخوردارند عبارت‏اند از صفات يا وجوه وصفى به تنهايى. ميان عباراتى كه قابليت كاربرد اشاره‏اى دارند با عبارات ديگر در حداقل سه مورد مستقل زير تفاوت وجود دارد:

1) يكى از اختلافات آنها در اندازه وابستگى است كه استعمال هريك از آنها به متن اظهار آنها دارد. در اين دامنه كلماتى چون «من‏» و «آن‏» در يك طرف (آخرين حد ماكزيمم وابستگى) و عباراتى چون «نويسنده ويورلى‏» (99) و هجدهمين پادشاه فرانسه در طرف ديگر قرار گرفته‏اند.

2) اختلاف ديگر آنها در درجه «معناى وصفى‏» (100) آنهاست. مراد من از «معناى وصفى‏» همان حد قراردادى (101) در كاربرد نسبت‏به اشيائى از نوع عام معين يا داشتن خصوصيات عام معين است. در يك طرف اين دامنه، نامهاى خاصى وجود دارد كه معمولا آنها را در سخنان عادى به كار مى‏بريم. چنانكه ممكن است اشخاص، سگها و موتورسيكلتها را هوراس (102) بناميم. نامهاى ساده هيچ معناى وصفى ندارد (مگر مواردى كه به خاطر كاربرد آنها به عنوان يك نام، معنايى پيدا كرده باشند). كلمه‏اى مثل «او» كمترين معناى وصفى را داراست ولى بالاخره معنا دارد. عبارت اسمى مثل «ميزگرد» (103) بيشترين معناى توصيفى را داراست. يك مورد از كلماتى كه داراى حد وسط در اين مراتب است عبارات اسمى است كه در زبان انگليسى با حروف بزرگ شروع شده باشد مثل . The RoundTable

3) آخرين تفاوت آنكه چنين عباراتى را مى‏توان به دو دسته زير تقسيم كرد:

الف: آنهايى كه كاربرد اشاره‏اى صحيحشان با برخى قراردادهاى اسنادى - اشاره‏اى صورت مى‏گيرد.

ب: آنهايى كه كاربرد اشاره‏اى صحيحشان با هيچ نوع قراردادى نه از نوع متنى و نه اسنادى صورت نمى‏گيرد بلكه با قراردادهايى كه مختص به هر كاربرد خاص (نه هر اظهار خاص) هستند صورت مى‏گيرد.

ضمايرى (كه كمترين معناى توصيفى را دارند) و عبارتهاى اسمى (كه بيشترين معناى توصيفى را دارند) متعلق به دسته اول هستند. و تقريبا معروفترين نوع اسامى خاص به دومين دسته تعلق دارند. ندانستن نام يك شخص به معناى جهل به زبان او نيست. به همين جهت است كه ما از معناى اسامى خاص سخن نمى‏گوييم. (اما اين بدان معنا نيست كه اين اسامى فاقد معنايند.) در اين دامنه وضعيت متوسط از آن عباراتى است كه با حروف بزرگ انگليسى نوشته مى‏شود از قبيل The OldPretender (104) .با اين عبارت فقط به مدعى پير مى‏توان اشاره كرد اما شناخت آن مدعى به معناى شناخت‏يك قرارداد عام نيست‏بلكه شناخت‏يك قرارداد خاص و ويژه است.

در مورد عبارتهايى كه با شكل «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏» (105) براى اشاره به كار مى‏روند، حرف تعريف the به همراه چگونگى وقوع آنها در جمله (يعنى اينكه در ابتداى جمله يا به دنبال يك فعل متعدى يا قضيه واقع شوند) علامت آن است كه اشاره انحصارى صورت گرفته و اسم يا نام و صفت‏بعدى به همراه متن اظهار، نشان‏دهنده آن‏است كه چه اشاره انحصارى انجام شده است.

به طور كلى تفاوت عملى ميان نامهاى عام و صفات آن‏است‏كه نامهاى عام به طور طبيعى و عام براى اشاره به كار مى‏روند اما صفات را نمى‏توان بدين شيوه به طور عام يا حتى طبيعى به‏كار برد مگر در مواردى كه اسمى را توصيف كنند، اگر چه مى‏توانند به تنهايى نيز در اين مورد به كار روند. و البته اين تفاوت عملى چيزى مستقل از توان توصيف مخصوص هر كلمه است. به طور كلى بايد توقع ما از توان توصيف اسامى آن باشد كه اين اسامى ابزارى با كارآيى بيشتر براى اين وظيفه هستند كه نشان‏دهند وقتى اشاره انحصارى به صورت خاص به كار مى‏رود كاربرد اشاره‏اى انحصارى (توسط گوينده) قصد شده است. همچنين توقع ما از توان توصيفى كلماتى كه به طور طبيعى و عام به كار مى‏بريم بايد عبارت باشد از انجام اشارت انحصارى براى آنكه توجه خود را به خصوصيات رفتارى برجسته و تقريبا دائمى اشياء نشان دهيم. اين دو توقع غيرمستقل از يكديگر نيستند و اگر به تفاوتهاى ميان نوع عامتر اسامى عام و نوع عامتر صفات توجه كنيم، درخواهيم يافت كه هردو آنها تحقق يافته‏اند. اين تفاوتها از همان نوعى هستند كه لاك با زيركى در دو جا بيان كرده است: يك بار آنجا كه مى‏گويد: «نيروها (106) بخش عمده‏اى از تصورات ما را نسبت‏به اشياء تشكيل مى‏دهند» و بار ديگر جايى است كه در مقام مقايسه ميان اينهمانى ماهيت واقعى و ماهيت اسمى در مورد تصورات بسيط و عدم اينهمانى و تحول‏پذيرى ماهيت اسمى جوهر است. (107) «جوهر» (108) خود باج آزاردهنده‏اى است كه لاك به آگاهى مبهم خويش از تفاوت در رفتار زبانى حاكم و غالب مى‏پردازد. اين ابهام حتى وقتى كه اسم كم‏وبيش به رشته‏اى نامعين از صفات گسترش مى‏يابد، وجود دارد. راسل همان خطاى لاك را با مقدارى تفاوت هنگامى مرتكب مى‏شود كه به استنتاج واقعيت از تركيب جمله به اندازه‏اى باور پيدا مى‏كند كه خيال مى‏كند تنها با حذف عمل اشاره از زبان مى‏تواند از اين مشكل فلسفى رهايى يابد. بدين ترتيب او برنامه خويش را براى ابطال خصوصيات منحصر به فرد طراحى كرد; در واقع برنامه‏اى براى حذف تمايز كاربرد منطقى كه من در اينجا به سختى بر آن تاكيد دارم.

اقتضاى متن براى كاربرد اشاره‏اى ضماير اشاره را مى‏توان با بيشترين دقت در بعضى موارد (مثل «من‏» و «تو») و تنها با بيشترين ابهام در موارد ديگر (مثل «آن‏» و «اين‏») بيان كرد. من ترجيح مى‏دهم چيز بيشترى درمورد ضمايم نگويم جز آنكه اشاره كنم به علامت ديگرى كه حاكى از عجز در تشخيص كاربرد اشاره‏اى است و آن عبارت است از اينكه عده‏اى از منطق‏دانان در واقع براى توضيح ماهيت متغير (109) ، جملاتى مثل «او مريض است‏» (110) ، «آن سبز است‏» (111) را به عنوان نمونه‏هايى از آنچه در زبان عادى مانند تابع جمله‏اى (112) است ارائه كرده‏اند. البته درست است كه كلمه «او» ممكن است در موقعيتهاى مختلفى براى اشاره به افراد يا حيوانات مختلفى به كار رود اما كلماتى مثل «جان‏» (113) و عبارت «گربه‏» (114) نيز همين‏طورند. ليكن چيزى كه مانع شده منطق‏دانان با اين دو عبارت به عنوان شبه متغير (115) رفتار كنند در وهله اول عبارت است از توهمى پرسابقه مبنى بر آنكه اسم از نظر منطقى به فرد خاص تعلق دارد، و در وهله دوم عبارت است از معناى توصيفى عبارت «گربه‏» (116) . اما «او» كه قلمرو كاربردى وسيع و توان توصيفى كمى دارد فقط كاربردى از نوع كاربرد كلمات اشاره دارد. همين واقعيت‏به همراه عجز از اعطاى جايگاه اشاره‏اى مناسب به اين عبارات (جايگاهى كه به روى اسامى خاص منطقى موهوم باز نگه داشته‏اند) موجب تلاشهاى گمراه‏كننده در توضيح طبيعت متغير كلماتى از قبيل «او» (117) و «آن‏» (118) شده است.

گاهى اوقات در مورد اسامى خاص معمولى گفته مى‏شود كه آنها اساسا كلماتى هستند كه هريك براى اشاره به تنها يك فرد به كار مى‏روند. چنين چيزى واضح‏البطلان است. بسيارى از اسامى شخصى عادى - اسامى واقعى - به طور صحيح براى اشاره به افراد متعددى به كار مى‏روند. يك نام شخصى عادى تقريبا عبارت است از كلمه‏اى كه به نحو اشاره‏اى به كار رفته وكاربرد آن توسط هيچ معناى وصفى كه آن كلمه ممكن است داشته باشد تعيين نشده و نيز محكوم هيچ‏يك از قوانين كلى در مورد كاربرد يك عبارت به عنوان عبارت اشاره‏اى (يا حتى بخشى از عبارت اشاره‏اى) مثل «اين‏»، «من‏» و the نيست، اما محكوم قراردادهاى ويژه هر مجموعه خاص از كاربرد كلمات در مورد يك شخص مفروض است. نكته مهم آن‏است كه صحت چنين كاربردهايى ناشى از هيچ قانون كلى يا قرارداد كاربرد براى چنين كلماتى نيست. (نامعقولى و دور باطل وقتى به حداعلاى خود مى‏رسد كه بخواهيم با اسامى خاص به منزله وصفهاى پنهان به معناى راسلى آن رفتار كنيم. زيرا لازمه اشاره به يك شى‏ء با ذكر نام تنها عبارت است از وجود آن شى‏ء كه مورد اشاره قرار گرفته يعنى كسى كه به طور قراردادى با آن نام خوانده شده است.)

حتى اين جنبه از اسامى تنها نمادى است از هدف استعمال آنها. در حال حاضر انتخاب ما از اسامى، تا حدى من‏عندى و تا حدى به ملاحظات اجتماعى و قانونى وابسته است. كاملا محتمل است كه نظام كاملى از اسامى بر مبناى مثلا تاريخ ولادت يادسته‏بندى دقيق تفاوتهاى روانشناسانه يا مربوط به ساختمان بدن داشته باشيم. اما موفقيت اين چنين سيستمى تماما بستگى به سهولت نامگذارى به منظور انجام اشارات انحصارى دارد و اين نيز خود به تعدد دسته‏بنديهاى مورداستفاده و نيز حد و اندازه‏اى بستگى دارد كه آنها تا بدان درجه، گروه‏بنديهاى تصادفى را از گروه‏بنديهاى اجتماعى عادى جدا مى‏كنند; با فرض آنكه اين دو شرط در حد كافى وجود داشته باشد. حسن انتخابى كه به واسطه متن فراهم مى‏آيد بقيه كار را انجام خواهد داد و اين چنين امرى در مورد رسوم نامگذارى فعلى ما وجود دارد. اگر ما چنين سيستمى داشتيم، مى‏توانستيم نامها را هم به طور وصفى به كار ببريم (چنانكه در حال حاضر ما به شكل محدود و تنها با اسامى مشهور چنين مى‏كنيم) و هم به طور اشاره‏اى. اما تنها با معيارهايى كه ناشى از ملاحظه لوازم عمل اشاره است مى‏توان به كفايت هر سيستم نامگذارى دسترسى يافت. از حيث نامگذارى، هيچ نوع دسته‏بندى تنها به سبب خصوصيات مربوط به زبان تولد يا ويژگيهاى بدنى، بهتر يا بدتر از دسته‏بندى ديگر نيست.

قبلا مجموعه شبه اسامى (119) از عبارات اسمى كه با حروف بزرگ شروع مى‏شوند مثل: The Glorious Revolution (120) ، The Great War (121) ، The Announciation (122) ، The RoundTable (123) را ذكر كردم. در حالى كه معناى وصفى اين عبارات كه همراه با حرف تعريف The بيان شده‏اند به نقش اشاره‏اى آنها مربوط است، حروف بزرگ نشانه همان انتخاب بيرون از منطق (124) در كاربرد اشاره‏اى هستند كه ويژگى اسامى محض (125) است. چنين عباراتى در متنهاى چاپى يا دستنوشته هنگامى يافت مى‏شوند كه به عضوى از يك مجموعه حوادث يا اشياء در يك جامعه توجه آشكارى شده باشد. چنين عباراتى، اسامى بالقوه (126) هستند. به دلايلى روشن، يك عبارت ممكن است در اين مجموعه داخل و يا خارج از آن باشد. (مثل عبارت (. The Great War

پنج

با ملاحظه آنچه گفته شد مى‏خواهم سه مطلب ذيل را در مورد كاربردهاى اشاره‏اى به اختصار نتيجه بگيرم:

الف) چنين نيست كه كليه كاربردهاى اشاره‏اى عبارات مفرد از قبل پاسخگوى پرسش «شما در مورد چه چيز (چه كسى يا كدامين شخص) سخن مى‏گوييد؟» باشد، بلكه بعضى از آنها يا موجب چنين پرسشى هستند و يا منكر ادعا يا توانايى پاسخ به‏آن‏اند. براى اين مورد مى‏توان جملاتى را به عنوان مثال ذكر كرد كه چنين آغاز شده‏اند: «مردى به من گفت كه ...» (127) ، «كسى به من گفت كه ...» (128) . بنابريك باور سنتى (باور راسلى) چنين جملاتى وجودى‏اند اما نه وجودى انحصارى. اما چنين اعتقادى به چند دليل غلط است. اينكه گفته شود بخشى از آنچه در اين نوع جملات اظهار شده آن‏است كه مجموعه مردان يا اشخاص تهى نيست، سخنى به غايت پوچ است. يقينا اين مطلب، به معنا خاص كلمه دلالت كه شرح داديم، در تقدير است. اما اين دلالت تقديرى به همان اندازه انحصار را در شى‏ء خاص مورد اشاره دربردارد كه جمله‏اى كه با عبارت The Table آغاز شود.

تفاوت ميان كاربرد حرف تعريف معين و غيرمعين تقريبا چنين است. ما از The يا در وقتى استفاده مى‏كنيم كه يك اشاره قبلى انجام شده باشد و حرف The نشان دهد كه همان اشاره انجام شده و يا وقتى از آن استفاده مى‏كنيم كه اشاره غيرمعين قبلى صورت نگرفته ولى از متن (شامل آگاهى فرضى شنونده) انتظار مى‏رود كه شنونده را قادر سازد تا بگويد چه اشاره‏اى انجام شده است. و از a يا وقتى استفاده مى‏كنيم كه چنين شرايطى تحقق نيافته باشد و يا وقتى استفاده مى‏كنيم كه على‏رغم آنكه يك اشاره معين را مى‏توان انجام داد ولى ما مى‏خواهيم ابهام را در هويت‏شخص يا شيئى كه بدان اشاره مى‏كنيم حفظ كنيم. اين كاربرد اصلى عباراتى مثل «يك شخص معين‏» يا «يك كسى‏» در جايى است كه نمى‏توان آن را مبدل كرد به «كسى كه شما (شنونده) آن كس را نمى‏شناسيد» يا «من (گوينده) نمى‏شناسم‏»، بلكه مى‏توان آن را مبدل كرد به «كسى كه من نمى‏خواهم هويت او را فاش كنم‏».

ب) عبارتهاى شناسايى. مراد من از اين عنوان عبارتهايى است‏شبيه به :

، ( ia ) آن مرد همان كس است كه در يك روز دو بار در كانال شنا كرد. (129)

، ( iia ) ناپلئون همان شخصى است كه فرمان اعدام دوك انگين را صادر كرد. (130)

معمايى كه درباره اين احكام وجود دارد آن‏است‏كه ظاهرا محمولات دستورى آنها همانند احكام ذيل به نحو مستقيم به موضوع اسناد داده نشده‏اند:

، ( ib ) آن مرد در يك روز دو بار در كانال شنا كرد. (131)

، ( iib ) ناپلئون فرمان اعدام دوك انگين را صادر كرد. (132)

اگر كسى براى جلوگيرى از بروز عدم تفاوت ميان، ( ia ) و، ( ib ) و نيز، ( iia ) و، ( iib ) بگويد: عباراتى كه مكملهاى گرامرى، ( ia ) و، ( iia ) را تشكيل مى‏دهند كاربرد اشاره‏اى دارند، در مورد اين جملات گرفتار معما مى‏شويم. بنابراين ظاهرا ما با دو بار اشاره به يك شخص واحد يا هيچ چيز در مورد او نگفته و حكمى نكرده‏ايم يا او را با خودش مشخص كرده‏ايم و بدين ترتيب يك اينهمانى بى‏مايه (133) انجام داده‏ايم. اين بى‏مايگى را مى‏توان از بين برد. چنين چيزى تنها براى كسانى مطرح مى‏شود كه فكر كنند كه شى‏ء مورد اشاره همان معناى اين عبارات است و گمان كنند كه موضوع و مكمل اين جملات به اين دليل كه به يك شى‏ء اشاره مى‏كنند، يك معنا دارند.

به اعتقاد من تفاوتهاى ميان جملات دسته، ( a ) و جملات دسته، ( b ) را مى‏توان با ملاحظه تفاوتهاى ميان شرايطى كه تحت آنها را به جاى، ( ib ) بگوييد كه بدانيد يا معتقد باشيد كه شنونده شما مى‏داند يا اعتقاد دارد كسى در آن كانال دو بار در يك روز شنا كرده است. شما وقتى، ( ia ) را مى‏گوييد كه شنونده خويش را در موضع كسى قرار دهيد كه مى‏پرسد: «چه كسى دو بار در يك روز در كانال شنا كرد؟» (و سؤال‏كننده با اين سؤال نمى‏گويد كسى اين كار را انجام داده است، اگر چه اين سؤال داراى دلالت تقديرى اينكه شخصى اين كار را كرده هست.) چنين جملاتى پاسخهاى اين‏گونه سؤالات هستند. بهتر است آنها را به جاى احكام اينهمانى، «احكام شناسايى‏» (134) بخوانيم. جمله، ( ia ) چيزى كمتر يا بيشتر از جمله، ( ib ) بيان نمى‏كند. اما فقط شما جمله، ( ia ) را به كسى مى‏گوييد كه فرض مى‏كنيد چيزهايى مى‏داند حال آنكه جمله، ( ib ) را به كسى مى‏گوييد كه آن چيزها را نمى‏داند. اين در اساس راه‏حل معماى راسلى درباره «عبارتهاى دال بر اشياء خاص‏» (135) است كه با فعل «هست‏» به يكديگر پيوسته‏اند. و اين يكى از معماهايى است كه راسل مدعى است تئورى وصفهاى خاص شايستگى حل آن را دارد.

ج) منطق موضوعات و محمولات. اكثر آنچه را در مورد كاربرد اشاره‏اى انحصارى عبارت گفته‏ام مى‏توان با يك تغيير مناسب به كاربرد اشاره‏اى غيرانحصارى (136) نيز تعميم داد. منظور از كاربرد اشاره‏اى غيرانحصارى بعضى كاربردهاى مشتمل بر some of the , some , all , all the , the و غيره كه پس از آنها يك اسم جمع مقيد يا غيرمقيد مى‏آيد و نيز بعضى كاربردهاى مشتمل بر those , them , they و نيز تركيب عطفى چند اسم. عبارات نوع اول به خصوص جالب توجه هستند. تقريبا مى‏توان گفت نقد جديد و مرسوم توسط منطق رياضى در مورد تعليمات سنتى مثل مربع تقابل ونيز چند شكل از اشكال سنتى قياس كه منتج دانسته شده، بر مبناى عجز معروف در تشخيص معناى خاصى است مشتمل بر اظهارات وجودى كه مدلول ضمنى عبارات هستند. قضاياى كلى مربع، آنطور كه گفته شده، يا داراى تفسير منفى وجودى است (چنانكه تفسير قضيه ] A موجبه كليه‏» آن‏است كه: هيچ x اى نيست كه y نباشد) يا بايد با تركيب عطفى عبارات وجودى مثبت و منفى تفسير شود. به هايى وجود دارند اما هيچ x اى نيست كه y نباشد.» قضاياى I (موجبه جزئيه) و O (سالبه جزئيه) به طور طبيعى داراى تفسير مثبت وجودى هستند.

معلوم است‏با پذيرش هريك از شقوق فوق، بعضى قوانين سنتى را بايد رها كرد; چنانكه قياس ذوالوجهين (137) يك مورد ساختگى است. اگر قضاياى اين جدول را نه به عنوان جملات وجودى مثبت، نه جملات وجودى منفى و نه جملات وجودى مثبت و منفى تفسير كنيم بلكه آنها را به عنوان جملاتى تقسير كنيم كه پرسش از كاربرد آنها براى ساختن اظهاراتى درست‏يا نادرست فقط در صورتى طرح شود كه شرايط وجودى براى موضوع آنها تحقق يابد، به اين ترتيب تمامى قانونهاى سنتى با يكديگر سازگارى داشته، باقى مى‏مانند. و چنين تفسيرى بسيار نزديك به يا some آغاز شود و اين نزديكى به مراتب بيشتر از تفسير برگزيده راسل است، زيرا اين عبارات شايعترين كاربرد را براى اشاره دارند. اگر فردى خالى‏الذهن و بدون فرزند موردسؤال قرار گيرد كه آيا تمام بچه‏هايش خواب هستند، يقينا، بر اين اساس كه فرزند ندارد جواب نخواهد داد: «بله‏» و نيز به همين دليل جواب نخواهد داد كه : «خير». از آنجا كه او بچه‏اى ندارد، چنين سؤالى مطرح نمى‏شود. اين سخنان بدان‏معنا نيست كه من نتوانم جمله «تمام بچه‏هاى من خواب‏اند» را به قصد اينكه شخصى بفهمد من واقعا داراى چند بچه هستم و يا به قصد گمراه‏كردن او در مورد اينكه بچه دارم، به كار ببرم.

همچنين تصديق به اينكه عبارات مفرد به شكل «شى‏ء يگانه‏اى كه چنين و چنان است‏» گاهى ممكن است‏با هدف مشابهى به كار رود موجب تضعيف تئورى من نمى‏شود. هيچ قانون ارسطويى يا راسلى، منطق دقيقى براى عبارات زبان عادى ارائه نمى‏كند، چرا كه زبان عادى اصلا منطق دقيقى ندارد.

1. On Referring

2. P.F. Strawson

3. uniquely referring use

4. that, this

5. he, she

6. it

7. singular subject-predicate sentence

8. The greatest French soldier

9. The greatest French soldier died in exile .

10. The Whale struck the ship .

11. مراد همان شيوه اشاره‏اى انحصارى است. - م.

12. The so and so

13. The King of France is wise .

14. در مقام تخاطب. - م.

15. به اين ترتيب تئورى راسل واكنشى ضد رويكرد ماينونگ است كه قائل به عالم تقررى براى اسامى و وصفهاى خاص فاقد مصداق بود. - م.

16. اين اصل مفاد قانون استحاله ارتفاع نقيضين، ( Bivalence ) است. - م.

17. مطرح شده در مقدمات. - م.

18. grammatical subject

19. logical subject

20. existential proposition

21. uniquely existential

22. logical proper names

23. definite descriptions

24. در باب وصفهاى خاص. - م.

25. expression

26. sentence

27. a sentence

28. a use of a sentence

29. an utterance of a sentence

30. an expression

31. a use of an expression

32. an utterance of an expression

33. the sentence

34. this sentence

35. a sentence

36. واژه «كاربرد» دو استعمال ديگر دارد، اما مقصود من در اينجا هيچ‏يك از آن دو نيست.

الف) استعمال رايج «كاربرد» (يك واژه خاص، عبارت، جمله) تقريبا مساوى است‏با «قواعد كاربرد» كه آن نيز تقريبا مساوى است‏با معنا.

ب) همان استعمال كه من در عبارت «كاربرد اشاره‏اى انحصارى يك عبارت‏» انجام داده‏ام و «كاربرد» در آن تقريبا مساوى است‏با «شيوه استعمال‏».

. 37. I am hot

38. توجه شود كه جمله، ( sentence ) با قضيه، ( proposition ) تفاوت دارد. - م.

39. بلكه بايد گفت: كسى كه اين عبارت را به كار مى‏برد، عمل اشاره را انجام مى‏دهد. - م.

40. type

41. نشان‏دادن. - م.

42. هر دو واژه به معناى اشاره‏كردن است. - م.

43. مقصودم تو هستى. - م.

44. اين همان است كه مقصود من است. - م.

45. آنكه مقصود من بود. - م.

46. معناى عبارت. - م.

47. منظور كاربرد اين واژه در عبارت اول است.

48. منظور كاربرد واژه mean در عبارت دوم است. - م.

49. The table is covered with books .

50. نويسنده در متن دو واژه imply و entail را به كار برده كه اولى به دلالت تقديرى و دومى به استلزام منطقى ترجمه‏شده‏است. البته شايد بتوان هردو را به‏استلزام ترجمه كرد، اما در اينجا براى جلوگيرى از بروز اشتباه ميان آن دو چنين كارى انجام نشد. مقصود از دلالت تقديرى يا استلزام ضمنى همان اصل پيش‏فرض، ( presupposition ) است كه مى‏گويد هركس جمله‏اى مثل «پادشاه فرانسه عاقل است‏» را اظهار كند، اعتقاد به جود موضوع آن دارد. پس اين جمله به نحوى دلالت دارد بر جمله «پادشاه فرانسه وجود دارد.» نويسنده از اين‏به‏بعد در موارد مختلف از imply ياد مى‏كند و همواره پس از استعمال آن براى اينكه بين آن و استلزام منطقى خلط نشود قيودى چون «به همان معنايى كه گفته شد» يا «به معنا خاص‏» را به كار مى‏برد. از اين به بعد گاهى در ترجمه imply از استلزام (البته با قيود مذكور) استفاده مى‏شود. - م.

51. a spurious use of the sentence

52. البته به نظر مى‏رسد انتخاب واژه «ساختگى‏» حداقل در بعضى استعمالات غيراستاندارد موجب سوءبرداشت گردد. لذا من ترجيح مى‏دهم اين موارد را كاربردهاى ثانوى بنامم.

53. genuine use

54. sophisticated romancing and sophisticated fiction

55. افسانه‏هاى ساده با عبارت «روزى بود روزگارى بود ...» آغاز مى‏گردد.

56. about

57. Moore

58. Pick Wick يك شخصيت‏خيالى است. - م.

59. He|s not talking about anybody .

60. نگاه كنيد به: پاورقى 1، صفحه 21.

61. the such and such

62. such and such

63. the such and such

64. نگاه كنيد به : پاورقى 1، صفحه 21.

65. the so and so

66. يعنى يك f وجود دارد و غير از آن f ديگرى نيست. - م.

67. The table is covered by books .

68. the table

69. imply

70. the so and so

71. the table

72. the individnal I referred to

73. the so and so

74. This is a fine red one .

75. communication

76. explicit or disguised assertion

77. Individnal Variables

78. enquiry into meaning and truth

79. Human knowledge

80. على‏رغم علامت‏خطرى كه در عبارت «فرم گرامرى گمراه‏كننده‏» وجود دارد.

81. the referring or identifying task

82. the attributive or descriptive or classificatory or ascriptive task

83. separable expressions

84. من به جملات منطقى توجهى ندارم، زيرا اين قبيل جملات نيازى به تغيير براساس آنچه خواهم گفت ندارند بلكه تنها به تكميل موارد جزئى احتياج دارند.

85. the convertional grammatical classification of subject and predicate

86. يعنى اشاره و اسناد. - م.

87. transcendental explanation

88. the identifying and attributive roles

89. pseudo - material shadows

90. اين طرز نگارش خاص استراوسون است. - ر.م.

91. context

92. genuine proper names

93. the contextual requirement

94. classificatory use

95. meaning

96. analysis

97. implication for uniqueness and for that of existence

98. توضيح آنكه لايب‏نيتز و راسل هر دو درصدد هستند نشان دهند عبارتهايى كه موضوع آنها وصفهاى خاص است، در واقع عبارتهاى سوردارى هستند كه كميت آنها جزئى است (داراى سور وجودى هستند) و محمول‏آنها ثابت‏براى تنها مصداق‏موضوع‏است. بنابراين محور اصلى مراد آنها اثبات وجودى بودن چنين عباراتى و نيز منحصر به فرد بودن مصداق موضوع آنهاست. - م.

99. The author of Waverley

100. discriptive meaning

101. conventional limitation

102. Horace يك نام لاتين است.

103. the round table

104. فرزند جيمز دوم كه مدعى سلطنت در انگليس بود.

105. the so and so

106. مراد از نيرو در نزد لاك، همان توان فراآوردن هر تصور در ذهن است. او اين نيرو را «كيفيت ماده‏اى كه دربردارنده آن توان است‏» مى‏خواند و لذا ميان تصورات و كيفيات فرق مى‏گذارد. به عنوان مثال توان گلوله برف در ايجاد تصورات سفيد و سرد و گرد در ذهن را كيفيات مى‏خواند، ولى احساسات يا ادراكات مطابق با آنها را تصورات مى‏نامد. - م.

107. لاك در مورد الفاظ عام و چگونگى دستيابى به آنها و نيز تفاوت ميان ماهيت واقعى و اسمى و همچنين‏اينهمانى و اين نه آنى بحثهاى مفصلى دارد كه متن ناظر بدانهاست. - م.

108. substance

109. the nature of a variable

. 110. He is sick

. 111. It is grech

112. a sentential function

113. John

114. the cat

115. quasi - variables

116. cat

117. he, she

118. it

119. quasi names

120. انقلاب باشكوه.

121. جنگ بزرگ.

122. اعلان.

123. ميزگرد.

124. extra - logical selectiviting

125. pure - names

126. embryonic phrases

... 127. A man told me that

... 128. Some one told me that

. 129. That is the man who swam the channel twice on one day

. 130. Napoleon was the man who ordered the execution of the Duc d|Enghien

. 131. That man swam the channel twice in one day

. 132. Napoleon ordered the execution of the Duc d|Enghien

133. trivial identing

134. identification - statement

135. denoting phrase

136. none uniquely referring use

137. the dilemma


/ 1