قاضی نظام الدین اصفهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قاضی نظام الدین اصفهانی - نسخه متنی

علی صدرائی خوئی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قاضي نظام‏الدين اصفهاني

علي صدرائي خوئي

يكي از اختران ادب ايران در نيمه دوم سده هفتم و اوايل سده هشتم هجري قاضي نظام الدين اصفهاني است. او در فقه، ادب، شعر پارسي و تازي، تبحر كامل داشته ولي شخصيت‏اش در غبار طوفانهاي حوادث آن عصر، از ديده‏ها بدور مانده و آثارش در اختيار پژوهندگان قرار نگرفته است.

اين نوشتار در صدد معرفي احوال و آثار اين اديب است تا شايد آثار باقي مانده از وي از گوشه كتابخانه‏ها بيرون كشيده شده و به عالم علم و ادب عرضه گردد.

نام و نسب

اغلب منابعي كه ياد وي در آنها آمده، نامش را قاضي نظام‏الدين اصفهاني ذكر كرده‏اند. و در اين نام اختلافي در منابع ديده نمي‏شود. اما درباره نام كوچك وي و كنيه و لقبش، اختلاف فاحشي در مآخذ ديده مي‏شود.

ابن فوطي كه گويا اولين مآخذي است كه نام وي را ذكر كرده، نام وي را هنگام ذكر پسر وي چنين ياد مي‏كند: «علاء الدين اسحاق القاضي بن قاضي القضاة نظام‏الدين محمد بن قاضي القضاة اسحاق اصفهاني»1.

در مقدمه كتاب مسمار العقيده به مناظره‏اي اشاره شده كه در سال 707 ق بين ابن معمار بغدادي متكلم شيعي و قاضي نظام الدين اصفهاني در اصفهان صورت گرفته و در آن نام وي اسحاق و لقبش مزهّد ذكر شده است2.

وي در كتاب ترجمه محاسن اصفهان كه در سال 729 ه·· . ق. ترجمه نموده نام وي را «شيخ الاسلام خواجه نظام الدين اسحاق متويه» ذكر مي‏كند1.

قاضي نور اللّه شوشتري نيز وي را «قاضي نظام الدين محمد بن قاضي القضاة اسحاق بن المظهر الاصفهاني» نام مي‏برد2.

از مطالب مذكور مسلم مي‏گردد كه صاحب ترجمه، قاضي نظام الدين محمد فرزند قاضي القضاة اصفهاني است و فرزندي به نام علاء الدين اسحاق داشته و از خاندان متويه اصفهان3 است كه در برخي مآخذ به مزهّد يا متزهد تحريف شده است.

عصر قاضي نظام الدين اصفهاني

دوره زندگي قاضي نظام الدين مصادف با تاخت و تازهاي مغولان و پس از استقرار آنان براريكه سلطنت، در نزاعهاي مذهبي سپري گرديده و به همين دليل از تاريخ تولد و وفات وي اطلاعي در دست نيست. همين اندازه مي‏دانيم كه وي در سال 707 هـ. ق در اصفهان رياست ديني داشته و تاج الدين عبد اللّه بن معمار بغدادي متكلم شيعي مناظره‏اي در امامت در اين تاريخ در اصفهان با وي داشته است4.

همچنين در رساله‏اي به نام سيد النبي آمده كه سلطان محمد خدابنده در سال 707 ه··. ق سكه به نام دوازده امام زد و در همه جا اين سكه‏ها رواج يافت، غير از اصفهان؛ تا اين كه سلطان در سال 710 ه·· . ق بيست هزار لشگر به آن ديار گسيل داشته و بعد از زحمت زياد رهبر ايشان را كه ملاابواسحاق5 بود گرفته به اردو مي‏آورد كه همين عمل موجب فروكش نمودن سرسختي اصفهانيان گرديده است6.

و با عنايت به اين كه در ترجمه محاسن اصفهان (تأليف شده در 729 ه·· . ق) از

قاضي نظام الدين با وصف مرحوم ياد شده، مي‏توان نتيجه گرفت كه وفات وي بين سالهاي 710 تا 729 صورت گرفته است.

در باره گرايشات مذهبي وي، نظرات مختلفي ارائه گرديده است. قاضي نوراللّه شوشتري1 با استناد به اشعار وي در مدح اهل بيت وي را شيعه قلمداد نموده كه از جمله آن اشعار، اين رباعي و دوبيتي است:




  • لم ارض سوي هدي نبي و ولي
    في الشر تراني ابن حرب بطلا
    قالوا طرح الصغر لاجل الحرب
    اختار علي التشيع النصب عمي
    لا ال و رسالة النبي العربي



  • لا اتبع الباطل و الحق جلي
    لكنني من شيعة مولاي علي
    لا لا ابيع نبعتي بالغرب
    لا ال و رسالة النبي العربي
    لا ال و رسالة النبي العربي



شيخ آغا بزرگ تهراني نيز به پيروي از قاضي نور اللّه وي را شيعه قلمداد نموده و در طبقات اعلام الشيعه شرح حال2 وي را ذكر نموده است. در لغت نامه دهخدا نيز دو نفر با عنوان «نظام الدين اصفهاني» ذكر شده كه اولي را به نقل از قاضي نور اللّه شيعي مذهب و دومي نيز با توجه به منابع ديگر سني مذهب ذكر شده در حالي كه هر دو يك نفر هستند.

با چشم پوشي از اظهار نظر قاضي نور اللّه شوشتري، در اغلب منابع وي را پيرو مذهب اهل سنت ذكر كرده‏اند. و همچنان كه از سيد النبي نقل گرديد او در سال 710هـ. ق. توسط سپاهيان سلطان محمد خدابنده بجهت رهبري مخالفان با ترويج تشيع باز داشت شده است. و اين دليل قوي بر پاي بندي وي بر مذهب اهل سنت است.

علاوه بر آن در مقدمه كتاب مسمار العقيده ـ كه در حقيقت مناظره‏اي است ميان قاضي نظام الدين اصفهاني و ابن معمار بغدادي متكلم شيعي ـ عنوان شده كه علت تأليف اين كتاب، گفتاري بوده از قاضي نظام الدين كه گفته بود: «اينك اين گوي و اين ميدان در روشن كردن حق و دفع بهتان و تفصيل ابوبكر و عمر و عثمان و اگر خود حريفست و سلطان». كه ابن معمار مي‏گويد در پاسخ اين ادعاي وي، كتاب مسمار العقيده را كه سؤالهايي است اعتقادي درباره امامت، تأليف نموده كه مسمار العقيده ترجمه پارسي آن است.

البته مي‏توان احتمال داد كه قاضي نظام الدين شايد بعد از دستگيري در سال 710 و آشنايي با مذهب شيعه، به اين مذهب گرويده باشد و اشعاري را كه دلالت بر تشيع وي دارد بعد از آن سروده باشد. همچنين ملا حسين مديحه سراي شيعي معاصر با نظام الدين در كتابش تاريخ محمدي كه در سال 718 به نظم كشيده از قاضي نظام ياد

مي‏كند كه شايد دليلي بر گرايش او به شيعه باشد.

آثـار

قاضي نظام الدين در فنون ادب خصوصا شعر پارسي و عربي توانايي زيادي داشته1 كه همين امر موجب گرديده، شرح حالش در كتابهاي شرح حال و تذكره شعرا درج گردد و خود نيز درباره مهارتش گويد:




  • لا يبلغ طالب العلي مرقاتي
    عاقبت من العمر لعمري تحبا
    لم يأت بها الدور و لا ان يأتي



  • اني و بدايتي مدي الغاياتي
    لم يأت بها الدور و لا ان يأتي
    لم يأت بها الدور و لا ان يأتي



از آثار نثروي جز ديباجه ديوان و دو نامه، تاكنون رساله‏اي شناسايي نگرديده است. ولي از اشعار وي به عربي و فارسي چند نسخه دردست است.

اغلب اشعار وي در مدح شمس الدين محمد صاحب ديوان جويني و برادرش خواجه عطاءالملك جويني و پسرش خواجه بهاءالدين محمد جويني، سروده شده، كه از آن عنايت و پيوستگي شاعر نسبت به آنهاكاملاً مشهود است.

در ترجمه محاسن اصفهان ذكر شده كه خواجه بهاء الدين محمد فرزند شمس الدين صاحب ديوان جويني سرايي در اصفهان بنا نهاد كه در آفاق نظير نداشته، از جمله كساني كه در مدح آن سرا شعر سروده‏اند قاضي نظام الدين اصفهاني است، كه او، با اوصاف صاحب ديوان ممالك نظم و نشر عرب و عجم از وي يادكرده و قصيده‏اش را نيز كه به عربي است نقل كرده است2.

آثاري كه از قاضي نظام الدين تاكنون شناسايي شده عبارتنداز:

1ـ نخبة الشارب و عجالة الراكب، كه شامل رباعيات نظام الدين اصفهاني است به ترتيب حروف تهجي و باديباجه‏اي به نثر. دو فيلم از اين كتاب در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به شماره‏هاي 2351 ـ 3183 3 موجود است4.

2ـ ديوان المنشآت، ديوان اشعار عربي نظام الدين اصفهاني است با ديباجه‏اي به نثر، كه در آن از مستنصرِ عباسي و بهاء الدين صاحب ديوان ستايش شده و در پايان ديوان رباعياتِ عربي يعني همان، نخبة الشارب و عجالة الراكب، آمده است.

نسخه‏اي از ديوان المنشآت در كتابخانه احمديه به شماره 2315 كه به خط نسخ محمود بن عبد الرشيد الرحال در 710 ق در 466 صفحه تحرير شده و از آغاز افتادگي دارد و فيلم آن به شماره 2352 در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است1.

3ـ نامه به صاحب عزالدين طاهر به فارسي

4ـ نامه به وزير نجم الدين جلاباذي، كه فيلم هر دو نامه به شماره 1951 در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است2.

5ـ الرسالة القوسية، با اين سر آغاز: تنكب رماح الخط و البيض خلها و اما الحنايا عاطها. نسخه‏اي از آن در كتابخانه حميديه اصفهان به شماره 1447 حاشيه برگهاي 116 و 117 تحرير شده در قرن هشتم موجود است.

6ـ ديوان اشعار، كه گزيده‏اي از آن در كتابخانه ديوان هند به شماره 1028 موجود است3.

7ـ شرف ايوان البيان في شرف بيت صاحب الديوان4: اين كتاب مشتمل بر قصايد و اشعاري است كه نظام الدين در مدح صاحب ديوان شس الدين محمد جويني

و برادرش علاءالدين عطاء ملك جويني و پدرايشان بهاءالدين محمد ساخته است و گاهگاه اشعار خود ممدوحين نيز در آن مندرج است. يك نسخه از اين كتاب در كتابخانه ملي پاريس به شماره5 3174 و دو نسخه در كتابخانه‏هاي استانبول موجود است.

8 ـ در جُنگها و كتابهاي متعدد اشعاري پراكنده از قاضي نظام الدين نقل شده كه موارد زير تاكنون شناسايي شده است:

الف: سفينه اشعار متعق به كتابخانه دكتر اصغر مهدوي به شماره 1396.

ب: بياض تاج الدين احمد وزير كه به صورت عكسي منتشر شده است. صفحات 240 تا 248.

ج: در فهرست ميكروفيلمهاي دانشگاه تهران ص 291، 329، 423، 445، 689 چند مآخذ كه اشعاري از نظام الدين در آنها آمده، معرفي شده است.

د: مونس الاحرار، بدر الدين جاجرمي، كه در آن چند رباعي ملمع فارسي از صاحب ترجمه ذكر گرديده است1.

اشعار قاضي نظام الدين اصفهاني

در اين جا براي ارائه نمونه‏اي از ذوق و طبع قاضي نظام الدين، اشعاري از وي كه از منابع متعدد گردآوري شده درج مي‏گردد. ابتدا اشعار فارسي و پس از آن اشعار عربي ذكر مي‏شود.

بخش اوّل: اشعار فارسي

حمد اللّه مستوفي بعد از آن كه وي را با وصف ـ اشعار عربي و فارسي نيكو دارد ـ ستوده، بخشي از قصيده پارسي وي را كه به خاطر داشته نقل كرده است. اين قصيده را شاعر در مدح خواجه شمس الدين ديوان سروده كه چنين است:




  • بيا بشنو كه خوش خوش ماجراييست
    صفاي اندرون هر دم كند عرض
    بدو مي‏گفت سرو اي بي وفا يار
    منم از راستي خويش در بند توئي
    [ترا از بار خس چون چاره‏اي نيست
    كنون بادم بدست است از حديثت
    فرو خواند اين غزل‏تر در جوابش
    بديدم خود سر وصلم نداري
    ز تو جز سر كشي كاري نيايد
    مكن دعوي آزادي ازين پس
    بناز اندر كنارت پروريدم
    كنون كار تو خود بالا گرفتست
    ز عشقت سر كشيدم سوي صحرا
    ترا سر سوي گردون از بلندي
    ترا سرسبزي و حسن و طراوت
    ترا باد اين سرافرازي هميشه
    همي گفت اين و بس ناگه فرو شد
    ازين سرگشته شد سرو سرافراز
    بباغ اندر همي زد دست بر دست
    ز شعر خواجه‏ام ياد آمد اين بيت
    «لقد ناحت علي عود القماري
    وفاح الروض كالعود القماري»1



  • ميان آب و سرو جويباري
    گشايد صد زبان بي نطق جاري
    چه لرزم بر سرت از دوستداري
    كج روي بهرسو سر بر آري
    چو من بي همبري را مي‏گذاري]
    به خاكم در نشسته سوگواري
    سر اندر پيش داشت از شرمساري
    ندارد عهد تو هيچ استواري
    زما جز خوي نرم و سازگاري
    مزن در عشق لاف پايداري
    بود كم سايه روزي بر سر آري
    گرم هرگزنبيني ياد ناري
    زنان بر سينه سنگ از بي قراري
    در افتاده به پايت من بخواري
    مرا شوريدگي و خاكساري
    كه هستي تو مقيم و ما گذاري
    تن اندر خاك ره از جانسپاري
    بسي كرد اضطراب از روي ياري
    برو مرغان همي كردند زاري
    كه الحق زيبد از بر جان نگاري
    وفاح الروض كالعود القماري»1
    وفاح الروض كالعود القماري»1



در حبيب السير بعد از ستودن وي به مهارت در اشعار عربي و پارسي دو بيت از قصيده مذكور (بيت هشتم و نهم)2 و در لغت نامه دهخدا نيز علاوه بر دوبيت حبيب السيد، دو بيت ديگر قصيده (بيت يازدهم و دوازدهم) نقل شده است3.

بخش دوم: اشعار عربي

قاضي نور اللّه شوشتري، قصيده، زير را كه نظام الدين در مدح خواجه شمس الدين محمد جويني سروده و در آن اهل بيت - عليهم السلام - را نيز مدح كرده، به عنوان دليلي بر تشيع وي ذكر كرده است:




  • للّه دركم يا آل ياسينا
    لايقبل اللّه الاّ في محبّتكم
    ارجو النجاة بكم المعاد و ان
    بلي اخفف اعباء الذنوب بكم
    من لم يوالكم في اللّه لم يرمن
    لاجل جدكم الافلاك قد خلقت
    ساء ابن آكلة الاكباد منقلبا
    طورا يكابركم بالسيف منصلتا
    من ذا كمثل علي في ولايته
    اسم علي العرش مكتوب كما
    من حجة اللّه و الحبل المتين
    من المبارز في صف الجدال
    من مطعم قرصه الضياف ذا
    من لابس الدرع يوم الروع من
    من مثله كان ذا جفر و جامعة
    و من كهرون من موسي اخوته
    تقرير رجحانه عندي كقولهم
    عن الكوادن إن قلت الجياد شأت
    مهما تمسك بالاخبار طايفة
    يوم الغدير جري الوادي فطم
    اثني عليه و ما استمددت بايعتي
    شبلاه ريحانتا روض الجنان فقل
    من مثل فاطمة الزهراء منقبة
    يحصي مناقب اهل البيت حاصرها
    مهماترا صف عقد في مديحهم
    قل للنواصب كفوا لا ابا لكم
    اعاد عهد ملوك الترك رونقهم
    هذا ابن صاحب ديوان الممالك
    ارض كساها ظلال الا من هيبته
    عن المنابر نحي المبغضين لهم
    يري عليا ولي اللّه مدخرا
    يعزي بساكن قبر في الغري فلا
    به اهاب رسول اللّه معجزة
    ستارة ارحبت من دون مشهده
    موشي روض كساه تربة عطرت
    من اصفهان رأي انفادها وراي
    و شم تربة ذاك الباب مبنية
    لا رغم اللّه انفا شم تربته
    هذه المودة ذي القربي يثاب
    لا للخلائق في ايام دولتهم
    ما للأكارم ما اهتموا بذالك و لا
    فليدع بالخير زوار المقام له
    وليبد لن حاضر و هم قال آمينا1



  • يا انجم الحق اعلام الهدي فينا
    اعمال عبد ولا يرضي له دينا
    جنت يداي من الذنب الا فاتينا
    بلي اثقل في الحشر الموازينا
    قيح اللظي و عذاب القبر تسكينا
    لولاه ما افتضت الاقدار تكوينا
    اذ جر حرب ابيكم يوم صفينا
    نعم و بالسم يهوي قتلكم حينا
    ما مبغضيه اري الا مجانينا
    نقلوا من يستطيع له محوا و ترقينا
    و من وصي خير الوري ولاه تعيينا
    و من اقام حقا علي القطع البراهينا
    سغب و مؤثر كرما بالزاد مسكينا
    قبل لا يكتسيه وراء الظهر تجصينا
    له تدون سر الغيب تدوينا
    للخلق بين خير الرسل تبيينا
    بذي العتاق من الخيل ال براذينا
    تري لها من طريق العقل تهحينا
    فقوله و ال من والاه يكفينا
    علي قوي قوم هم كانوا المعادينا
    بل الهم النفس روح القدس تلقينا
    في طيب ارض نمت تلك الرياحينا
    من ذا يقيس باذناب عرانينا
    لو كان يضبط عدارمل بيرينا
    في نظمه ود زهرالجو تضمينا
    لشيعة الحق يا للّه تهوينا
    و زادهم ببهاء الدين تمكينا
    قد امضي عزيمته يخزي الملاعينا
    ارامها العفو لا تخشي البرا جينا
    يري لاعينهم بالمنع تسخينا
    للحشر اولاده الغر الميامينا
    يخلي من البر زوارا مساكينا
    من بعد ستمأة مرت و سبعينا
    يود لو زينت بالزهر تزيينا
    نشر الثنا افاد الدهر تحسينا
    علي ولائهم للنفس توطينا
    مادام يألف ذاك الماء الطينا
    فعاف في جنبها وردا و نسرينا
    بها فيما تيقنت لاظنا و تخمينا
    ما اسسوا مثله تلك القوانينا
    حثو الملوك عليه و السلاطينا
    وليبد لن حاضر و هم قال آمينا1
    وليبد لن حاضر و هم قال آمينا1



حسين بن محمد آوي نيز قصيده زير را كه نظام الدين در تعريف سـراي خواجه بهاء الدين محمد ـ كه در اصفهان ساخته بود ـ سروده، نقل كرده است: بناء تقاضته سعود الطوالع و مغنيً تحامته صروف الوقايع




  • مخيم اقبال و منشأ دولة رنت
    تمني ملوك الارض لثم ترابه فلم
    هي الدار عنها الدائرات بمعزل
    تباهي بها الارض السماء تفاخرا
    ابي اللّه الاّ أن يحوط حريمها
    يواصل أمداد النوي فتح بابها
    ظماء اماني العالمين تواردت هنا
    هنا يحتظي الراجي بعذب
    هناك هناك العز قرّ قراره
    متي ينه من صرف الزمان ظلامةً
    هو الموقف الا علي البهائيّ لم يزل
    يعض بأ عيان الملوك وَ سادة
    يلازمه كالدولة الدهر عصبةً
    يودّ دراريّ الكواكب انها
    بكف الخضيب المشتري في
    كأخلاق بانيها الهواء لطيبه
    نعم مثل رحب الصدر منه عراصها
    يسافر في ارجائها طرف من رأي
    كوشم الكفّ الغاينات نقوشها
    بريك قصورا للجنان تطاول
    مدائن كسري دونها قد تطامنت
    و قل في سدير و الخورنق دونها
    فلا سدّ ذي القرنين يوصف بعده
    و هل باب ابواب يشاد بذكره
    هي السدة العلياء الفت بها
    اليها خراج الارض يجبي و يرتمي
    ويزهي بشمّ الترب كل متوّج
    علي اصفهان الظل قد مدّ ربها
    اشاع بها امنّا وعدلاً و راحةً
    و شاهد من قوم غلوا و فتنة
    بقاطع حكم لا بردّ و من أبي
    رأي ظلما للظلم عمت سوادها
    و ابرز في حلني العمارة يمنه
    عمارتها في العمر زادت و قد
    عداه بمستّن السيول قد انتفوا
    بتشييده في اصفهان معالما
    ذكرت ابن عباد و اعلام عصره
    و لولا خطوب فتّ في عضدي بها
    و لم اتخلف في الميادين عنهم و لكن
    و نقش علي الأ حجار ما انا قائل
    و انشئ هذالنظم و الشكر واجب
    لستمأةٍ مرّت و سبعين بعد ها
    نعم و ثمان لم تكمل بتاسع1



  • نحوه الأفلاك عن طرف خاشع
    يخل من خدعلي الارض ضارع
    لمن رامها بالسوء سوء المصارع
    وتدفع في صدر النجوم اللوامع
    ويغني عن حام سواه و مانع
    و لا فتح باب للغيوث الهوامع
    لك اصفي مايري من مشارع
    مشارب لغلة آمال الخلائق نافع
    اقامة ناوِ لا يري السير وداع
    ثني ايّها من دونها كف وازع
    مباءة مستعدٍ قريبٍ و شاسع
    الصدور و اعلام الهدي و الشرائع
    يري انجما تزري بتلك المطالع
    منظمة في سلك تلك الصنايع
    سعوده يشير الي حافاته بالأصابع
    من القلب يغدر آخذا بالمجامع
    زهت بمحل كلما شئت جامع
    و فيها يقيم القلب غير مراجع
    تلاعب ابصار الوري بروائع
    لأ بينة نحو السماء قوارع
    تضاول كم دون هضب متالع
    و غمدان لم يوبه بها من مواضع
    و لا الذكر من اهرام مصر بشائع
    و دولة بانيها رمته بقالع
    العصا سعادة جد للمكاره دافع
    ملوك البرايا من مطيع و سامع
    يقوم مقام الخاضع المتواضع
    فما راعها صرف الزمان برائع
    و واسعها لطفا فنون المنافع
    فهان عليه نقل تلك الطبائع
    امتثالاً فمن بيض السيوف بقاطع
    فجاء بصبح من سنا العدل ساطع
    معاطف هاتيك الديار البلاقع
    رمت لعمري اعمار العدي بقواطع
    فما أن سموا الاّ سمّوا لفواقع
    زمان حلت من مفلق ذي بدائع
    الا لي مرّ دارّياتهم بالمسامع
    لسرت بخطو في البلاغة واسع
    خبت ناري و غاضت منابعي
    علي انني لم آت فيه برائع
    لربّ علي الحالات معط و مانع
    نعم و ثمان لم تكمل بتاسع1
    نعم و ثمان لم تكمل بتاسع1



بخش سوم: رباعيات

گفته شد كه قاضي رباعياتش را به ترتيب حروف تهجي در رساله‏اي با نام «نخبة الشارب و عجالة الراكب» جمع آوري نموده كه ما فعلاً بدان دسترسي نداريم، پاره‏اي از رباعيات تازي وي نيز در ضمن بياض تاج الدين احمد وزير به خط جلال اناري در 782 ق تحرير شده كه معلوم نيست كه از كتاب مذكور گزين نموده يا غيرآن هستند، در اين جا چند رباعي از بياض تاج‏الدين وزير نقل مي‏گردد:

1




  • كالشمس تبّرجت لعين الرايي
    مااليق صلبه علي العود
    و لا الجر باء تصدي لنا البيضاء



  • فاستقبلها الرقيب كالجربايي
    و لا الجر باء تصدي لنا البيضاء
    و لا الجر باء تصدي لنا البيضاء



2




  • يا حسن شفاءٍ منعت جانبها
    اهواه حيوة عذب جمّتها
    لا تبصر الاخضيرا شاربها



  • في العشق اُملك النهي صاحبها
    لا تبصر الاخضيرا شاربها
    لا تبصر الاخضيرا شاربها



3




  • سل دُرج عقيقه من اسفتحه
    في اللعل اري اللولؤ ابهي حشو
    ما احسن ذا الحشو و ما املحه



  • بل كنز لآ ليه من استوضحه
    ما احسن ذا الحشو و ما املحه
    ما احسن ذا الحشو و ما املحه



4




  • للسحر الي لحظك وحي يوحي
    مهما فرشت موايد الحسن اتي
    بالملح و بالخضرة يغذ و الروحا



  • من خطّك للحسن اري مشروحا
    بالملح و بالخضرة يغذ و الروحا
    بالملح و بالخضرة يغذ و الروحا



5




  • سل عنّي هل معا قدي تنفسح
    تنسل عن الدّرع قناتي قصدا
    كالحية عن اهابها تنسلغ



  • اذا صرخ في اللقاء من يصطرخ
    كالحية عن اهابها تنسلغ
    كالحية عن اهابها تنسلغ



6




  • أن أمْلِ فوايدي علي النساخ
    مهما شمخوا بنظم بيت انفا
    ارغمت بها معاطس الشماخ



  • شوقت عطارد الي استنساخ
    ارغمت بها معاطس الشماخ
    ارغمت بها معاطس الشماخ



7




  • أن جاذب غير حبلي صدغيك يدي
    عذّبني بالنار عزاما و اهجر
    ان أخلد نحو حور خلدٍ خَلَدي



  • فانقض مرر العهد و زد في كمدي
    ان أخلد نحو حور خلدٍ خَلَدي
    ان أخلد نحو حور خلدٍ خَلَدي



8




  • كم قلت و من صدغك قاسيت
    من شوّشه اليوم كما شوّشني
    من نكّسه معلقا دام كذا



  • اذي اذ فاح أريجه و لا نشر شذي
    من نكّسه معلقا دام كذا
    من نكّسه معلقا دام كذا



9




  • مذغال جبيتي قضاء نفذا
    ما اغبنني و قيل لي ذاك بذا
    ماذا اعطي الثري و ماذا اخذا



  • في عيني من تأمل الورد قذي
    ماذا اعطي الثري و ماذا اخذا
    ماذا اعطي الثري و ماذا اخذا



10




  • لا تنخد عّن بامتداد العمر
    هاتيك اهلة الاسُهر انعطفت
    كالمنجل شكلا لحصاد العمر



  • و اغنم فرصا قبل نفاد العمر
    كالمنجل شكلا لحصاد العمر
    كالمنجل شكلا لحصاد العمر



اين اندازه براي بيان نمودن ذوق لطيف اين اديب اريب كافي و شافي است، اميد كه به همت رادمردي آثار اين بزرگ به عالم علم و ادب عرضه گردد و در اين ميان فضلاي خطه اصفهان سزاورِ بذلِ همت و ايثار جهد بيش از ديگران هستند.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمين

منابع:

تلخيص مجمع الآداب,ابن فوطي,jeld=2,safhe=998

مسمار العقيده,تاج الدين عبد اللّه بن معمار بغدادي,jeld=ش2,safhe=788

ترجمه محاسن اصفهان,safhe=137

مجالس المؤمنين,jeld=1,safhe=543

الذريعه,jeld=15,safhe=13

الذريعه,jeld=15,safhe=13

مقدمه مسمار العقيده,jeld=2,safhe=788

طبقات اعلام‏الشيعه,safhe=98

تاريخ محمدي,حسن كاشي، به كوشش رسول جعفريان,safhe=154

ترجمه محاسن اصفهان,آوي,safhe=59

فهرست ميكروفيلمهاي دانشگاه,jeld=2,safhe=93

فهرست ميكروفيلم‏هاي دانشگاه تهران,jeld=1,safhe=329

تاريخ الادب العربي,بروكلمان,jeld=1,safhe=449، 454

الذريعه في تصانيف الشيعه,jeld=14,safhe=180

نشريه نسخه‏هاي خطي دانشگاه تهران,jeld=2,safhe=143

تاريخ گزيده,حمد اللّه مستوفي,safhe=755

رجال حبيب السير,عبد الحسين نوايي,safhe=16

مجالس المؤمنين,قاضي نور اللّه شوشتري,jeld=1,safhe=545-543

ترجمه محاسن اصفهان,آوي,safhe=61-59


1- ترجمه محاسن اصفهان، آوي، ص 59 - 61.

1- تاريخ گزيده، حمد اللّه مستوفي، ص 755.

1- مجالس المؤمنين، قاضي نور اللّه شوشتري، 1/543 - 545.

1- تلخيص مجمع الآداب، ابن فوطي 2/998

1ـ بيتي كه كاشي از نظام الدين ياد مي‏كند چنين است: قاضي كه نظام نام دارد شيرين شكرين كلام‏دارد تاريخ محمدي، حسن كاشي، به كوشش رسول جعفريان ص 154.

1- نشريه نسخه‏هاي خطي دانشگاه تهران، دفتر دوم، ص 143.

1- ترجمه محاسن اصفهان، آوي ص 59.

1- فهرست ميكروفيلمهاي دانشگاه تهران 2/93.

1- مجالس المؤمنين، 1/543.

1- ترجمه محاسن اصفهان، ص 137.

2- فهرست ميكروفيلم‏هاي دانشگاه تهران 1/329.

2- رجال حبيب السير، عبد الحسين نوايي، ص 16.

2- مسمار العقيده، تاج الدين عبد اللّه بن معمار بغدادي، چاپ شده در سالنامه ميراث اسلامي ايران دفتر دوم، ص 788.

2- نسخه عكسي مونس الاحرار متعلق به كتابخانه دانشكده ادبيات تهران، نسخه شماره 5 صفحه‏هاي، 433 و 447 ـ 449 و 453 و 471.

2- طبقات اعلام‏الشيعه، قرن هفتم، ص 98.

2- عنوان كتابخانه كه نسخه اصل در آن محفوظ است چنين است: The John Ryland Library Ryland Arabic 265

2- مجالس المؤمنين، 1/543.

3- لغت نامه دهخدا، ماده «نظام الدين اصفهاني».

3- تاريخ الادب العربي، بروكلمان، 1/454 و ذيل 1/449.

3- چند تن به ابن متويه در قرن چهارم و پنجم مشهورند كه دو فرد به اين نام در دايرة المعارف بزرگ اسلامي و فرد ديگري در الذريعه ج 15 ص 13 ذكر شده است.

4- فهرست ديوان هند، ش 1028.

4- مقدمه مسمار العقيده، منتشره در ميراث اسلامي ايران، دفتر دوم، ص 788.

5- الذريعه في تصانيف الشيعه 14/180.

5- مقصود از ملا ابواسحاق همان قاضي نظام الدين اصفهاني است.

6- Arade, 3174

6- سيد النبي نسخه خطي موجود در ضمن مجموعه ش 3008 كتابخانه حضرت آيت اللّه مرعشي نجفي.

/ 1