نگاهى به كاربردهاى تبليغى مثنوى
سيد محمّدجواد فاضليان كاربرد منثوى در تبليغ
زبان فارسى غنى ترين ادبيات را در دامن خود پرورش داده است. ايرانى و زبان فارسى و آداب و فرهنگ ايرانيان نزد پيشوايان معصوم ما از محبوبيت خاصى برخوردار بوده اند. متون نظم و نثر ادب فارسى از قابليت بالايى در فهم و انتقال فرهنگ و معارف اسلامى برخوردار است; زيرا بسيارى از اين متون، در سايه وحى و عصمت حركت كرده اند. بى توجه بودن به ادب فارسى براى درك بهتر معارف اسلامى و نيز عدم استفاده از آن به عنوان منابع غنى تبليغى «مهمل و مهجور نهادن لسان قوم» است.اگرچه بسيارى از متون ادب فارسى را مى توان منبع تبليغى محسوب كرد، اما مثنوى معنوى در اين ميان، جايگاه ويژه اى دارد. اين كتاب اعجاب بسيارى از دانشمندان مسلمان و غيرمسلمان را برانگيخته است، تا آن جا كه بزرگى همچون شيخ بهائى درباره مثنوى مولوى گفته است:من نمى گويم كه آن عالى جناب هست پيغمبر، ولى دارد كتاب!([1])و مستشرقى همچون رينولد نيكلسون (1868ـ1945) نيمى از عمر خود را صرف تصحيح متن مثنوى، شرح و ترجمه آن به انگليسى و استخراج مختصرى از عقايد متفرقه مولوى نموده است. مرحوم جلال الدين همايى درباره نيكلسون مى گويد: «او بزرگ ترين خدمت را در تصحيح، شرح و ترجمه مثنوى انجام داده است.»([2])در پيوند وثيق و گسترده مثنوى با فرهنگ اسلامى، كافى است كه بدانيد در مثنوى: 1. به بيش از 1200 آيه با صراحت يا كنايه پرداخته شده است.([3])2. بيش از هفتصد حديث مورد استفاده قرار گرفته است.([4])3. صدها داستان كوتاه و بلند نقل شده است.4. مملو از مطالب تفسيرى، كلامى، تربيتى، سيره، اخلاقى، روان شناسى و سياسى است.5. مطالبى تاريخى با هدف اخلاقى و عرفانى و تربيتى مطرح شده اند.6. حضور چهره هاى قرآنى و تاريخى از انبيا و اوليا و نيز چهره هاى منفى همچون ابليس، فرعون، بلعم باعورا، قارون،ابولهبو يزيد بسيار چشمگير است.7. واژه هاى فقهى فارسى و عربى و نيز موضوعات فقهى با نتيجه گيرى هاى اخلاقى و عرفانى، مورد استفاده فراوان قرار گرفته اند.سخن در اين نيست كه همه آنچه در اين كتاب آمده براى بيان در هر جمع و فضاى تبليغى كارامد و نتيجه بخش است، بلكه سخن آن است كه مبلّغان جوان محتواى آن را به ديده يك منبع و متن متين تبليغى پس از قرآن و سنّت بنگرند و نيز شكل آن را به عنوان قالبى كارامد و جذّاب براى فضاهاى تبليغى و پژوهشى خود برگزينند; چرا كه در عرصه تبليغ و نفوذ در ديگران، تأثير قالب از محتوا كم تر نيست. اگر محتواى تبليغات متون دينى (قرآن و سنّت) متعالى و آسمانى است، قالب آن هم بايد متعالى باشد و هر مظروفى را در هر ظرفى نمى توان ريخت; عرصه آفرينش عرصه هماهنگى هاوميزان ها است. خداوند معلم «بيان» انسان است و قرآناعجازمكتوب بيانو«شعر»سحر بيان.اگرچنين ضرورتى نسبت به«كاربردهاى تبليغى مثنوى» احساس شده باشد، بدون آموزشو استاد و متنى متين، راهى طولانى و خسته كننده است و اگر هم نتيجه بخش باشد، بسيار ديرهنگام خواهدبود.بنابراين، بايد آموزش چنين مقوله اى به فراگيران و دانش پژوهان دوره هاى تبليغى مورد اعتنا و اهتمام جدّى متولّيان آموزش هاى تبليغى قرار گيرد و تدريس زبان فارسى در نظام آموزشى حوزه پا به پاى ادبيات عرب اهميت بيش ترى يابد و خلاصه كلام آن كه زبان عربى براى ما زبان تفهّم است و زبان فارسى زبان تفهيم و تبليغ، و هيچ يك ما را از ديگرى بى نياز نمى كند. فهميدن معارف اسلام بدون زبان عربى ممكن نيست و فهماندن آن براى ايرانيان، بدون فارسى، ممكن و دست كم جذّاب نيست.الفاظ قرآن در مثنوى
به راحتى، مى توان ادعا كرد كه قرآن بر تمامى مثنوى سايه افكنده است. گذشته از اين كه روح قرآن حاكم بر اين كتاب است، الفاظ قرآنى در اين كتاب موج مى زند. طبق شمارش كتاب آيات مثنوى نوشته آقاى محمود درگاهى، بيش از 1200 آيه مورد استفاده مولوى قرار گرفته است. البته در مواردى، فقط يك كلمه در مصراعى درج شده و گاه دو و گاه سه و گاهى تمامى يك مصراع عيناً يا با اندك اختلافى، كه با وزن عروضى مثنوى هماهنگ شود، از آيه نقل شده است.براى نمونه، به موارد ذيل توجه كنيد:ـ بى حس و بى گوش و بى فكرت شويد تا خطاب «اِرجِعى» را بشنويد.([5])كه از آيه «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعي إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً» (فجر: 27ـ28) يك كلمه در آن درج شده است.اسم هر چيز تو از دانا شنو سِرّ رمز «عَلَّمَ الاسما» شنوكه از آيه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّهَا...» (بقره: 31) دو كلمه در آن درج شده است.ـ عالمى را لقمه كرد و در كشيد! معده اش نعره زنان «هل من مزيد»كه از آيه «يَوْمَ نَقوُلُ لِجَهَنَّمَ هَل امْتَلَأْتِ وَ تَقوُلُ هَلْ مِنْ مَزِيد» (ق: 30) سه كلمه در آن درج شده است.ـ و زمَلَك هم بايَدَم جَستن زجو «كُلُّ شَىء هالِكْ إلاّ وَجهَهُ»كه از آيه «وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلَهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَىْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص: 88) پنج كلمه در يك مصراع كامل آن درج شده است.معناى آيات در مثنوى
نوع ديگر استفاده از قرآن، درج معانى آيات بدون ذكر الفاظ است (تلميح) كه اين نوع بهره گيرى نيز در مثنوى بسيار رواج دارد. به چند نمونه اشاره مى شود:ـ ليك گفتى گرچه مى دانم سرت زود هم پيدا كُنَش بر ظاهرت([6])اشاره به آيه «ادْعوُني أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر: 60)ـ گر خَضِر در بَحر كشتى را شكست صد درستى در شكست خضر هست([7])اشاره به آيه «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا في السَّفِينَةِ خَرَقَهَا» (كهف; 41)ـ آن پسر را كِش خَضِر ببُريد حلق سرّ آن را در نيابد عامِ خلق([8])اشاره به آيه «فَانطَلَقا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَاماً فَقَتَلَهُ» (كهف: 74)ـ همچو اسماعيل پيشش سَر بِنِه شاد و خندان پيش تيغش جان بده([9])اشاره به آيه «قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شَاءَاللّهُ مِنْ الصَّابِرينَ» (صافات: 102)ـ آن شراب حق ختامش مشك ناب باده را ختمش بود گند و عذاباشاره به آيه «خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ في ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ» (مطفّفين: 26)ـ آتش ابراهيم را دندان نزد چون گزيده حق بود چونش گَزَد؟([10])پرورَد در آتش ابراهيم را ايمنىّ روح سازد بيم را([11])اشاره به آيه «قُلْنَا يَا نَارُ كُوني بَرْدَاً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ» (انبياء: 69)ـ گفت نار از خاك بى شك بهتر است من زنار و او زخاكِ اكدر است([12])اشـاره به آيه «قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْطـِين» (ص: 76)احاديث در مثنوى
به دليل استفاده مولوى از روايات صادره از معصومان(عليهم السلام)، رايحه اى از عصمت و پاكى به بخش هايى از اين كتاب وزيده است. او بحق در زمينى كردن معانى بلند توفيق وافرى دارد و كلمات آسمانى را به لسان قوم تنزيل داده است. او با استفاده از حديث «إنّا معاشرَ الانبياءِ نُكلّمُ النّاسَ على قدرِ عقولِهم»([13]) به پيروى از پيام آوران الهى ساده گويى را شيوه شايع خود قرار داده است; چنان كه مى گويد:پست مى گويم به اندازه عقول عيب نبود اين بود كار رسول([14])و نيز حديثى ديگر كه «كلّموا النّاسَ على قدرِ عقولهم لا على قدرِ عقولكم حتّى لا يُكذَّبَ اللّهُ و رسولُه»([15]) و «مَن كان له صبّىٌ فليتصبىّ.»([16])چون كه با كودك سر و كارت فتاد هم زبان كودكان بايد گشادمرحوم بديع الزمان فروزانفر بيش از هفتصد بيت وافى به مقصود روايات را از مثنوى جمع و تدوين كرده كه در كتابى مستقل تحت عنوان احاديث مثنوى منتشر شده است. به نمونه هايى ديگر از اين بهره گيرى توجه كنيد:در بيان اين سه كم جُنبان لَبت از ذهاب و از ذهب و زمذهبت([17])... ور بگويى با يكى دو، الوداع «كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاثنينِ شاع»([18])كه بر اين حديث شريف دلالت دارد: «استرذهابَك و ذهبَك و مذهبَك.»([19])چون درِ معنى زنى بازت كنند پرّ فكرت زن كه شهبازت كننددر اشاره به حديث «من قَرَعَ باباً و لَجَّ وَلَجَ»([20])مال را كز بهر دين باشى حمول نِعمَ مالٌ صالحٌ گفت آن رسولاشاره به «نعمَ المالُ الصّالحُ للرجلِ الصّالحِ» و نيز «نعمَ العونُ على تقوى اللّهِ الغنى.»([21])اين جهان زندان و ما زندانيان حفره كن زندان و خود را وارهانمأخوذ از حديث (الدنيا سجنُ المؤمِن و جَنَّةُ الكافر»([22])بيان اعتقادات در مثنوى
موضوعات كلامى و اعتقادى همچون توحيد، نبوّت، معاد، امامت، فلسفه خلقت و فلسفه مرگ در مثنوى حضورى چشمگير دارند. طرح اين مسائل با تكيه بر عقل صِرف با نوعى صعوبت همراه است، اما مولوى اين موضوعات را به گونه اى حسّى و وجدانى ترسيم كرده است. براى نمونه، او موضوع جبر و اختيار را همراه با لطافتى دلنشين بيان كرده است:
آن يكى مى رفت بالاى درخت
صاحب باغ آمد و گفت: اى دنىّ!
از خدا شرميت كو؟ چه مى كنى؟
مى فشاند آن ميوه را دزدانه سخت([23])
از خدا شرميت كو؟ چه مى كنى؟
از خدا شرميت كو؟ چه مى كنى؟
پس ببستش سخت آن دَم بر درخت
مى زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
مى زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
مى زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
گفت: از چوب خدا اين بنده اش
چوب حقّ و پشت و پهلو
آنِ او من غلام و آلت فرمانِ او
مى زند بر پشت ديگر بنده خَوش
آنِ او من غلام و آلت فرمانِ او
آنِ او من غلام و آلت فرمانِ او
گفت: توبه كردم از جبر اى عيار!
اختيار است، اختيار است، اختيار([24])
اختيار است، اختيار است، اختيار([24])
اختيار است، اختيار است، اختيار([24])
تبليغ يا دعوت پيامبرگونه در مثنوى
به سادگى، مى توان «دعوت پيامبرگونه» را تعريفى كوتاه و جامع از «تبليغ دينى» به حساب آورد و الگوهاى گوناگون تبليغ را كه بر اساس سيره پيامبران مطرح شده است در قرآن يا روايات سامان داد.الگوگيرى مولوى از سيما و سيره دل انگيز انبياى عظام الهى(عليهم السلام) فراوان و حيرت انگيز است، دلالت ها به قدرى قوى است كه خواننده ضرورت و اشتياقى براى بررسى سند و صحت و سُقم تاريخى آن ها در خود نمى يابد. او در دفتر پنجم، داستانى از سيره عملى حضرت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) در تبليغ و ايجاد تحوّل و انقلاب درونى آورده است:گروهى از كافران در مسجدى بر حضرتش وارد شدند و از او درخواست كردند كه آن ها را ضيافت كند. حضرت ميهمانان را بين خود و ياران تقسيم كرد. نصيب حضرت از اين گروه مردى تنومند و كريه المنظر بود كه همه از پذيرايى او خوددارى كردند.ميهمان شكم باره پيامبر غذاى همه اهل خانه را خورد. وقت خوابيدن به اتاقى رفت. كنيزك، كه از رفتار او به خشم آمده بود، در اتاق را از بيرون بر او بست و او را محبوس كرد. نيمه شب ميهمان براى قضاى حاجت به سوى درآمد، اما در را بسته يافت. حيران و بى درمان لاجرم دوباره به بستر خزيد، چشم ها را بر هم گذاشت و به خواب رفت. خواب هاى آشفته و پريشان به سراغش آمدند; خود را در ويرانه اى خالى و به دور از نظر ناظر محترم ديد! در ويرانه رؤيايى و خيالى خويش، خود را آسوده ساخت. وقتى بيدار شد، نگاهش به بستر پُر قذر و خبث افتاد. از اضطراب و خوف رسوايى، درون او به جوش آمد، در انتظار پايان شب سيه و گشوده شدن در به سر برد:
تا گريزد او چو تيرى از كمان
قصّه بسيار است كوته مى كنم
باز شد آن در رهيد از درد و غم
تا نبيند هيچ كس او را چنان
باز شد آن در رهيد از درد و غم
باز شد آن در رهيد از درد و غم
بس عداوت ها كه آن يارى بوَد
بس خرابى ها كه معمارى بوَد
بس خرابى ها كه معمارى بوَد
بس خرابى ها كه معمارى بوَد
جامِه خواب پُر حدث را يك فضول
كه چنين كرده است مهمانت
ببين خنده اى زد رحمةٌ للعالمين
قاصداً آورد در پيش رسول
ببين خنده اى زد رحمةٌ للعالمين
ببين خنده اى زد رحمةٌ للعالمين
كه بيار آن مطهَره اين جا به پيش
تا بشويم جمله را با دست خويش
تا بشويم جمله را با دست خويش
تا بشويم جمله را با دست خويش
مى زد او دو دست را بر رو و سَر
آن چنان كه خون ز بينىّ و سرش
شد روان و رحم كرد آن مهترش
كلّه را مى كوفت بر ديوار و در
شد روان و رحم كرد آن مهترش
شد روان و رحم كرد آن مهترش
سجده مى كرد او كه اى كُلّ زمين
شرمسارست از تو اين جزو مَهين
شرمسارست از تو اين جزو مَهين
شرمسارست از تو اين جزو مَهين
تو كه كلّى خاضع امر وى اى
تو كه كلّى، خوار و لرزانى زحق
من كه جزوم در خلاف و در سبق
من كه جُزوم ظالم و زشت و غوى
من كه جزوم در خلاف و در سبق
من كه جزوم در خلاف و در سبق
چون زحد بيرون بلرزيد و تپيد
مصطفى اش در كنار خود كشيد
مصطفى اش در كنار خود كشيد
مصطفى اش در كنار خود كشيد
تا نگريد ابر كى خندد چمن؟
تا نگريد طفل كى جوشد لَبَن؟
تا نگريد طفل كى جوشد لَبَن؟
تا نگريد طفل كى جوشد لَبَن؟
گفتِ «فَليَبكوا كَثيراً» گوش دار
چشم گريان بايدت چون طفلِ خُرد
كم خور آن نان را كه نان آبِ تو برد
تا بريزد شير فضل كردگار
كم خور آن نان را كه نان آبِ تو برد
كم خور آن نان را كه نان آبِ تو برد
اين سخن پايان ندارد، آن عرب
خواست ديوانه شدن عقلش رميد
دست عقل مصطفى بازش كشيد
ماند از الطاف آن شه در عَجب
دست عقل مصطفى بازش كشيد
دست عقل مصطفى بازش كشيد
گفت اين سوآ، بيامد آن چنان
كه كسى برخيزد از خواب گران
كه كسى برخيزد از خواب گران
كه كسى برخيزد از خواب گران
آب بر رو زد، در آمد در سُخن
كاى شهيد حق! شهادت عرضه كن
كاى شهيد حق! شهادت عرضه كن
كاى شهيد حق! شهادت عرضه كن
گشت مؤمن، گفت او را مصطفى:
گفت: واللّه تا ابد ضيف توام
هر كجا باشم به هر جا كه روم
كه امشبان هم باش تو ميهمان ما
هر كجا باشم به هر جا كه روم
هر كجا باشم به هر جا كه روم
گشت مهمان رسول آن شب عرب
شير يك بُز، نيمه خورد و بست لب
شير يك بُز، نيمه خورد و بست لب
شير يك بُز، نيمه خورد و بست لب
آن گدا چشمىِ كفر از وى برفت
لوت ايمانيش لَمتُر كرد و زَفت
لوت ايمانيش لَمتُر كرد و زَفت
لوت ايمانيش لَمتُر كرد و زَفت
ميوه جنّت سوى چشمش شتافت
معده چون دوزخش آرام يافت.
معده چون دوزخش آرام يافت.
معده چون دوزخش آرام يافت.
نقش ادب در هدايت (براساس نكته اى قرآنى)
رسالت مبلّغ هدايت مردم است و از آن جا كه عمل انسان تابع فكر و عقيده است، انسان هدايت يافته اعمال و رفتار و اخلاق خود را بر اساس مكتب دينى خود سرو سامان مى دهد. اما چه بسيار است كه عملكردهاى انسان زمينه ساز بى دينى يا دين دارى او خواهند شد. آيات فراوانى گواه بر اين مدّعا هستند و مدلول همه آن ها اين است كه اگر انسان تقواى الهى پيشه كند و محافظت بر اعمال خود داشته باشد و در راه خدا اهل مجاهده و تلاش باشد، خداى تعالى درهاى هدايت را به روى او مى گشايد; همچنين كسانى كه غوطهور در گناهان شوند، پليدى ها آن ها را احاطه مى كنند، نگرش دينى آن ها نيز دچار آسيب فراوان و جدّى مى شود و يكسره آيات الهى را به مسخره مى گيرند و تكذيب مى كنند و اين سخن پيام آور عاشورا، حضرت زينب(عليها السلام)، در مقابل يزيد بود: «ثُمَّ كانَ عَاقِبَةَ الَّذيِنَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ كَذَّبُوا بِأياتِ اللّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون» (روم: 10); كسانى كه زشتى و نافرمانى پيشه كردند، عاقبتِ آن ها چنين مى شود كه آيات الهى را تكذيب و استهزا كنند. اما آنان كه در عالم كفر و بى دينى، همه پرده ها را ندريده اند و همه پل ها را پشت سر خود فرو نريخته اند و حدّ نصابى از ادب را حفظ كرده و گستاخى را پيشه خود نساخته اند، چه بسا در معرض نسيم هدايت الهى قرار گيرند. از ذكر آيات عديده در اين مورد صرف نظر مى شود، صرفاً توجه ارباب معرفت بدين نكته جلب مى گردد كه «توصيه به ادب» و سلوك پسنديده اجتماعى را بخشى از تبليغات دينى خود قرار دهند.مولوى رفتار ساحران دربار فرعون را مصداق رعايت ادب مى داند و اين كه هدايت آن ها وامدار رفتار ظاهرى و سلوك پسنديده شان در مقابل حضرت موسى(عليه السلام) بود و اعتقاد توحيدى آن ها و سپس شهادت آن ها بر اثر حداقلى از اخلاق نيكوى ايشان بود:ساحران در دوران فرعون به ستيز و مجادله با حضرت موسى(عليه السلام)كمر بستند، ولى از نظر رعايت ادب، به حضرت موسى پيشنهاد كردند كه ابتدا او معجزه خود را نشان دهد، ولى آن حضرت فرمود: نخست شما آغاز كنيد. همين مقدار ادب و احترامى كه ساحران براى حضرت قايل شدند، سبب گرديد كه به دين راستين و ايمان حقيقى راه يابند، ولى در عين حال، به سبب عناد و ستيزشان، دست و پاى آن ها بريده شد.
ساحران در عهد فرعون لعين
ليك موسى را مقدم داشتند
ساحران او را مكرّم داشتند([25])
چون مِرا كردند با موسى به كين
ساحران او را مكرّم داشتند([25])
ساحران او را مكرّم داشتند([25])
زان كه گفتندش كه فرمان آن توست
خواهى اول آن عصا تو فكن نخست
خواهى اول آن عصا تو فكن نخست
خواهى اول آن عصا تو فكن نخست
گفت: نى، اول شما، اى ساحران
اين قَدَر تعظيم، دينشان را خريد
كز مِرا آن دست و پاهاشان بريد
افكنيد آن مكرها را در ميان
كز مِرا آن دست و پاهاشان بريد
كز مِرا آن دست و پاهاشان بريد
ساحران چون حَقّ او نشناختند
دست و پا در جرم آن درباختند([26])
دست و پا در جرم آن درباختند([26])
دست و پا در جرم آن درباختند([26])
اشتياق پيامبرگونه در تبليغ
همه انبياى الهى(عليهم السلام) مشتاق و حريص بر هدايت مردم بودند. كوچك ترين دل سردى، خستگى، نااميدى و گسست از مردم در ساحت عصمت، ترك أولى و عصيان محسوب مى شود. حضرت يونس(عليه السلام) مصداقى روشن از اين مدّعاست. مولوى حضرت نوح را شاهدى اعلا براى استقامت در دعوت مى داند كه انكار منكران او را به خاموشى و عزلت از عيال خدا نكشانيد. اگرچه دعوت انبيا(عليهم السلام)منجر به نتايج زودهنگام نمى شد و سخت ترين مقاومت ها در مقابل آن ها صورت مى گرفت، اما پيامبران با قبول و ردّ مردم، انجام رسالتِ خود را جهت نمى دادند.
ليك دعوت واردست از كردگار
نوح نهصد سال دعوت مى نمود
هيچ از گفتن عنان واپس كشيد؟
هيچ اندر غار خاموشى خزيد؟([27])
با قبول و ناقبول او را چه كار؟
دم به دم انكار قومش مى فزود
هيچ اندر غار خاموشى خزيد؟([27])
هيچ اندر غار خاموشى خزيد؟([27])
گفت از بانگ و علالاى سگان
يا شب مهتابى از غوغاى سگ
سُست گردد بدر را در سيرتگ؟
هيچ واگردد ز راهى كاروان؟
سُست گردد بدر را در سيرتگ؟
سُست گردد بدر را در سيرتگ؟
چون كه سِركه سِركگى افزون كند
پس شِكَر را واجب افزونى بوَد
پس شِكَر را واجب افزونى بوَد
پس شِكَر را واجب افزونى بوَد
قوم بر وى سركه ها مى ريختند
گر پليدان اين پليدى ها كنند
گرچه ماران زهر افشان مى كنند
نحل ها بر كوه و كندو و شجر
مى نهند از شهد، انبار شكر...
نوح را دريا فزون مى ريخت قند...
آب ها بر پاك كردن مى تنند
ورچه تلخامان پريشان مى كنند
مى نهند از شهد، انبار شكر...
مى نهند از شهد، انبار شكر...
اين جهان جنگ است كُل، چون
([30])
([30])
بنگرى ذرّه با ذرّه چو دين با كافرى
([30])
سياست در مثنوى
مولوى از مضامين سياسى ـ اجتماعى غافل نبوده و اين مقولات را نيز در قالب داستان ها و تمثيلاتى بيان كرده است. او عاملان حكومت و شهروندان را از شهرياران تأثيرپذير مى داند; همچنان كه در جوامع روايى ما آورده اند: «النّاسُ بِاُمرائِهِم أشبَهُ بآبائِهم» و نيز «النّاسُ عَلى دينِ ملوكِهِم.»([31]) اين ويژگى تأثيرپذيرى در دو داستان به تصوير كشيده شده است:داستان اول: ساده دلى عرب باديه نشين
عرب صحرانشين ساده دلى همراه با سبويى از آب به قصد خدمت به شاه راهى دربار شد تا آن سبو را به پادشاه هديه كند. به درباريان گفت: اين ارمغان را نزد خليفه ببريد و خواست و حاجتِ مرا از شاه برآورده سازيد; به او بگوييد: اين ارمغان آب گوارا و كوزه سبز و نوست و از آب بارانى است كه در گودال جمع است!
خنده مى آمد نقيبان را از آن
زآن كه لطف شاه خوبِ با خبر
كرده بود اندر همه اركان اثر
ليك پذرفتند آن را همچو جان
كرده بود اندر همه اركان اثر
كرده بود اندر همه اركان اثر
خوى شاهان در رعيّت جا كُنَد
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
شه چو حوضى دان و هر سو لوله ها
وز همه آب روان چون گوله ها
وز همه آب روان چون گوله ها
وز همه آب روان چون گوله ها
چون كه آب جمله از حوضى است پاك
ور در آن حوض آب شور است و پليد
ز آن كه پيوسته است هر لوله به حوض
خَوض كن در معنى اين حرف، خَوض.([32])
گر يكى آبى دهد خوش ذوقناك
در يكى لوله همان آرد پديد
خَوض كن در معنى اين حرف، خَوض.([32])
خَوض كن در معنى اين حرف، خَوض.([32])
داستان دوم:
در دفتر پنجم، داستانى آورده كه حاوى مضامين ذيل است: انتقاد از حاكمان و اميران خودسر، كج روى ها و اشتباهات جمعيت هاى هيجان زده و گم شدن شخصيت فردى و محو منطق در هنگام غلبه احساسات عمومى، تسليم محض كارگزاران حكومتى در برابر اعمال نارواى اميران و شاهان. داستان، حكايت مردى است كه از خوف خرگيران حكومتى مى گريخت، مبادا او را هم به عنوان چارپاى درازگوش دستگير كنند...!
آن يكى در خانه اى در مى گريخت
صاحب خانه بگفتش خير هست
كه همى لرزد تو را چون پير دست؟
زرد رو و لب كبود و رنگ ريخت
كه همى لرزد تو را چون پير دست؟
كه همى لرزد تو را چون پير دست؟
گفت: مى گيرند گر خر، جانِ عم!
چون نيى خر، رو تو را زين چيست غم؟
چون نيى خر، رو تو را زين چيست غم؟
چون نيى خر، رو تو را زين چيست غم؟
گفت: بس جدّند و گرم اندر گرفت
بهر خرگيرى بر آوردند دست جدّ
چون كه بى تمييزيانمان سروَرَند
صاحب خر را به جاى خَر بَرَندَ!([33])
گر خرم گيرند هم نبود شگفت
جدّ، تمييز هم برخاسته است!
صاحب خر را به جاى خَر بَرَندَ!([33])
صاحب خر را به جاى خَر بَرَندَ!([33])
تمثيلات فقهى در مثنوى
يكى ديگر از هنرهاى مولوى استفاده از تمثيلات فقهى اوست، او در اين ميان، به بيان حكمت بعضى احكام فقهى و گاه نتيجه گيرى هاى اخلاقىوعرفانى مى پردازد. مولوى برخلاف بعضى از صوفيان، همواره به حفظ ظاهر توصيه كرده است. او اعمال ظاهرى و فقهى را أماره مسلمانى و دين دارى و گواه اعتقاد مى شمرد.
اين نماز و روزه و حج و جهاد
اين زكات و هديه و ترك حسد
روزه گويد كرد تقوا از حلال
وآن زكاتش گفت كو از مال خويش
مى دهد، پس چون بدزدد زاهل كيش؟
هم گواهى دادن است از اعتقاد
هم گواهى دادن است از سرّ خَود
در حرامش دادن كه نبوَد اتصال
مى دهد، پس چون بدزدد زاهل كيش؟
مى دهد، پس چون بدزدد زاهل كيش؟
پس چنان كن فِعل كان خود بى زبان
باشد «اشهد» گفتن و عين بيان
باشد «اشهد» گفتن و عين بيان
باشد «اشهد» گفتن و عين بيان
1. خيار
آن يكى يارى پيمبر را بگفت
مكر هر كس كو فروشد يا خَرَد
گفت: در بيعى كه ترسى از غرار
شرط كن سه روز خود را اختيار
كه منم در بيع ها با غَبن جفت
همچو سحرست و ز راهم مى بَرَد
شرط كن سه روز خود را اختيار
شرط كن سه روز خود را اختيار
گفت: در بيعى كه ترسى از غِرار
شرط كن سه روز خود را اختيار
شرط كن سه روز خود را اختيار
شرط كن سه روز خود را اختيار
كه تأنّى هست از رحمان يقين
هست تعجيلت زشيطان لعين
هست تعجيلت زشيطان لعين
هست تعجيلت زشيطان لعين
پيش سگ چون لقمه نان افكنى
بو كند آن گه خورَد، اى مُعتَنى!
بو كند آن گه خورَد، اى مُعتَنى!
بو كند آن گه خورَد، اى مُعتَنى!
او به بينى بو كُنَد ما با خِرَد
هم ببوييمش به عقل منتقد
هم ببوييمش به عقل منتقد
هم ببوييمش به عقل منتقد
با تأنّى گشت موجود از خدا
تا به شش روز اين زمين و چرخ ها
تا به شش روز اين زمين و چرخ ها
تا به شش روز اين زمين و چرخ ها
آدمى را اندك اندك آن همام
تا چهل سالش كند مرد تمام
تا چهل سالش كند مرد تمام
تا چهل سالش كند مرد تمام
گرچه قادر بود كاندر يك نفس
از عدم پرّان كند پنجاه كس
از عدم پرّان كند پنجاه كس
از عدم پرّان كند پنجاه كس
عيسى قادر بود كو از يك دعا
خالق عيسى بِنَتواند كه او
بى توقّف مردم آرد تو به تو؟
بى توقّف برجهاند مُرده را
بى توقّف مردم آرد تو به تو؟
بى توقّف مردم آرد تو به تو؟
اين تأنّى از پى تعليم توست
كه طلب آهسته بايد بى سُكُست([36])
كه طلب آهسته بايد بى سُكُست([36])
كه طلب آهسته بايد بى سُكُست([36])
جو يكى كوچك كه دايم مى رود
نه نجس گردد، نه گنده مى شود
نه نجس گردد، نه گنده مى شود
نه نجس گردد، نه گنده مى شود
زين تأنّى زآيد اقبال و سرور
اين تأنّى بيضه، دولت چون طيور([37])
اين تأنّى بيضه، دولت چون طيور([37])
اين تأنّى بيضه، دولت چون طيور([37])
2. نماز مستحاضه
اين قبول ذكر تو از رحمت است
چون نماز مستحاضه رخصت است
چون نماز مستحاضه رخصت است
چون نماز مستحاضه رخصت است
كاله اى كه هيچ خلقش ننگريد
هيچ قلبى پيش او مردود نيست
زآن كه قصدش از خريدن سود نيست
از خلاقت،([38]) آن كريم آن را خريد([39])
زآن كه قصدش از خريدن سود نيست
زآن كه قصدش از خريدن سود نيست
تو براى وصل كردن آمدى
ما زبان را ننگريم و قال را
ناظر قلبيم اگر خاشع بود
گر خطا گويد ورا خاطى مگو
خون شهيدان را زآب اولى تر است
اين خطا از صد صواب اولى تر است
يا براى فصل كردن آمدى؟!
ما روان را بنگريم و حال را
گرچه گفت لفظ نا خاضع رود...
گر بُوَد پر خون، شهيد، او را مشو
اين خطا از صد صواب اولى تر است
اين خطا از صد صواب اولى تر است
هيچ آدابى و ترتيبى مجوى
هرچه مى خواهد دل تنگت بگوى
هرچه مى خواهد دل تنگت بگوى
هرچه مى خواهد دل تنگت بگوى
هان و هان گر حمد گويى گر سپاس
حمد تو نسبت بدان گر بهتر است
چند گويى چون غِطا بر داشتند
اين قبول ذكر تو از رحمت است
با نماز او بيالودست خون
ذكر تو آلوده تشبيه و چون
همچو نافرجام آن چوپان شناس
ليك آن نسبت به حق هم ابتر است
كاين نبودست آنچه مى پنداشتند
چون نماز مستحاضه رخصت است
ذكر تو آلوده تشبيه و چون
ذكر تو آلوده تشبيه و چون
كان به غير آب لطف كردگار
كم نگردد از درون مردكار([40])
كم نگردد از درون مردكار([40])
كم نگردد از درون مردكار([40])
3. وضو
روى ناشسته نبيند روى
حور «لاصلاة» گفت «إلاّ بالطَّهور»
حور «لاصلاة» گفت «إلاّ بالطَّهور»
حور «لاصلاة» گفت «إلاّ بالطَّهور»
آنچه يعقوب از رخ يوسف بديد
خاص او بُد، آن به اخوان كى رسيد؟
خاص او بُد، آن به اخوان كى رسيد؟
خاص او بُد، آن به اخوان كى رسيد؟
روى ناشسته نبيند روى حور
«لاصلاة» گفت «إلاّ بِالطَّهور»
«لاصلاة» گفت «إلاّ بِالطَّهور»
«لاصلاة» گفت «إلاّ بِالطَّهور»
اى بسا عالِم زدانش بى نصيب
و در تقسيم روزى و رزق معنوى، حريم
قسمت حق است روزى دادنى
هر يكى را سوى ديگر راه نى([45])
حافظ علم است آن كس، نه حبيب
عرشيان از دَنَس دَنيّان جداست.
هر يكى را سوى ديگر راه نى([45])
هر يكى را سوى ديگر راه نى([45])
واقع بينى درامرونهى هادرمثنوى
مولوى رعايت شرايط سنّى و مقتضيات آن را همچون بسيارى ديگر از واقعيت هاى موجود پذيرفته است. اخلاقى را كه او توصيه مى كند هرگز آرمانى، كه ويژه خواص باشد، نيست. زبان و خطابات او به همه مراتب ديانت سازگار است; اوامر و نواهى نابجا را فاقد نتيجه و كاركرد مى داند و مى گويد: در مقابل هجوم غريزه، بايد پاسخى معقول داد. داستان ذيل حاوى چند نكته در اين خصوص است:پدرى توانگر از سر ضرورت، دختر زيبا و نوبلوغ خود را به نكاح جوانى درآورد، اما آن جوان، نالايق و بدون اصل و نسب بود و خلاصه آن كه كفو دختر نبود و حال آن كه:
كفو بايد هر دو جفت اندر نكاح
ورنه تنگ آيد نماند ارتياح
ورنه تنگ آيد نماند ارتياح
ورنه تنگ آيد نماند ارتياح
خربزه چون در رسد شد آبناك
چون ضرورت بود دختر را بداد
گفت دختر را: كزين داماد نو
كز ضرورت بود عقد اين گدا
اين غريب خوار را نَبْوَد وفا
گر بنشكافى، تلف گشت و هلاك
او به ناكفوى از بيم فساد
خويشتن پرهيزكن حامل مشو
اين غريب خوار را نَبْوَد وفا
اين غريب خوار را نَبْوَد وفا
گفت دختر: اى پدر! خدمت كنم
هست پندت دلپذير و مُغتَنَم
هست پندت دلپذير و مُغتَنَم
هست پندت دلپذير و مُغتَنَم
پنبه را پرهيز از آتش كجاست؟
گفت: كى گفتم كه سوى او مرو؟!
در زمان حال انزال و خوشى
خويشتن بايد كه از وى دركشى
يا در آتش كىِ حِفاظ است و تُقاست؟
تو پذيراى مَنىّ او مشو
خويشتن بايد كه از وى دركشى
خويشتن بايد كه از وى دركشى
گفت تا چشمش كلاپيسه شدن كور
گشته است اين دو چشم شوخ من!
گشته است اين دو چشم شوخ من!
گشته است اين دو چشم شوخ من!
نيست هر عقل حقيرى پايدار
وقت حرص و وقت خشم و كارزار([46])
وقت حرص و وقت خشم و كارزار([46])
وقت حرص و وقت خشم و كارزار([46])
استفاده از هزل در مثنوى
اگرچه مولوى را به عنوان يك شاعر مى شناسيم، اما شعر او به ويژه مثنوى، سراسر حكمت است. او براى خويش رسالت تعليم قايل است; مى گويد:
بيت من بيت نيست، اقليم است
هزل من هزل نيست، تعليم است
هزل من هزل نيست، تعليم است
هزل من هزل نيست، تعليم است
هر جدى هزل است پيش هازلان
هزل ها جدّ است پيش عاقلان([47])
هزل ها جدّ است پيش عاقلان([47])
هزل ها جدّ است پيش عاقلان([47])
هزل تعليم است آن را جدّ شنو
تو مشو بر ظاهرِ هزلش گرو([48])
تو مشو بر ظاهرِ هزلش گرو([48])
تو مشو بر ظاهرِ هزلش گرو([48])
كَنده اى را لوطى اى در خانه بُرد
بر ميانش خنجرى ديد آن لعين
گفت آن كه با من ار يك بدمنش
گفت لوطى: حمدُللّه را كه من
بد نه انديشيده ام با تو به فن!
سرنگون افكندش و در وى فشرد
پس بگفتش در ميانت چيست اين؟
بد بينديشد بدرّم اشكمِش!
بد نه انديشيده ام با تو به فن!
بد نه انديشيده ام با تو به فن!
چون كه مردى نيست خنجرها چه سود؟
از على ميراث دارى ذوالفقار
گر دليلت هست اندر فعل آر
تيغ چوبين را بدان كن ذوالفقار.
چون نباشد دل، ندارد سود خود([49])
بازوى شيرخدا هستت بيار...
تيغ چوبين را بدان كن ذوالفقار.
تيغ چوبين را بدان كن ذوالفقار.
منابع:
ـ جلال الدين همايى، مولوى نامه ـ كريم زمانى، شرح مثنوى، انتشارات اطلاعات ـ قوام الدين خرّمشاهى، كشف الابيات مثنوى ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق ـ شيخ حرّ عاملى، المختصر النافع ـ محمود درگاهى، آيات مثنوى 14ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، بيت 3811 17ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، بيت 1047 18ـ همان، بيت 4048 15و16ـ بديع الزمان فروزانفر، پيشين، ص 338 / ص 89 13ـ بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوى، ص 146 19الى 22ـ بديع الزمان فروزانفر، پيشين، ص 52 / ص 121 / ص 49 / ص 48 1ـ استناد اين بيت به شيخ بهايى براساس درس هاى آقاى دكتر حسين الهى قمشه اى در شبكه چهارم سيما است. 23ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر پنجم ،بيت 3078 27ـ همان، دفتر ششم، بيت 11 2ـ مولوى نامه، جلال الدين همايى 24ـ همان، بيت 3078ـ3086 26ـ همان، بيت 35ـ 1620 28ـ سير و حركت 25ـ همان، دفتر اول، بيت 1616ـ1615 29ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر ششم بيت 9 ـ13 36ـ بدون گسستن 37ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر سوم، گزينش از ابيات 3494 ـ 3508 30ـ همان،دفترششم،گزينش از ابيات 11ـ 36 32ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، گزينش از ابيات 2773 ـ 2824 39ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر ششم، بيت 7 ـ 1266 34ـ قانون مدنى، ماده 397 33ـ همان، دفتر پنجم، گزينش از ابيات 2538ـ 2545 35ـ همان، ماده 397، 398 و 402 3ـ آيات مثنوى، محمود درگاهى 31ـ بديع الزمان فروزانفر، پيشين، ص 118 38ـ كهنگى و مندرس بودن 49ـ بروزن «جود» و «سود» به معناى كلاهخود 48ـ همان، بيت 3557 4ـ احاديث مثنوى، بديع الزمان فروزانفر 40ـ همان، دفتر دوم، گزينش از ابيات 1720 ـ 1800 45ـ مثنوى معنوى، دفتر سوم، گزينش از ابيات 3033 ـ 3042 41ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 80، ص 7، 237، 238 46ـ همان، دفتر پنجم، گزينش از ابيات 3716ـ 3736 44ـ بحارالانوار، ج 16، ص 333 42ـ همان،ج80، ص236و 316 و ج 84، ص 223 43ـ همان، ج 33، ص 587 47ـ همان، دفتر چهارم، بيت 3558 5ـ مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، بيت 568 6الى 12ـ همان، دفتر اول، بيت 60 / بيت 23 / بيت 224 / بيت 227 / بيت 861 / بيت 547 / بيت 3297