تمدن ها، فرهنگ ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تمدن ها، فرهنگ ها - نسخه متنی

مصاحبه شوندگان: اوانگلوس موتچوپولوس، علی اکبر رشاد، اتانا دلی کاستوپولوس

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تمدنها، فرهنگها: تقابل يا تعامل

اشاره

آنچه در ذيل از نظر
خوانندگان گرامي مي گذرد حاصل نشست و
گفت و گويي است كه با حضور
پرفسور اوانگلوس موتچوپولوس* (Mvaghelos
Moutsopovlos) رئيس جامعه يوناني
مطالعات فلسفه و عضو هيأت علمي
سمپوزيوم اسلام و مسحيت ارتدكس، و
حجة الاسلام والمسلمين علي اكبر
رشاد رئيس پژوهشگاه فرهنگ و انديشه
اسلامي و عضو هيأت علمي
سمپوزيوم اسلام و مسيحيت و پرفسور
آتانا دلي كاستوپولوس** (Atha.
Delicostopulos)، استاد دانشگاههاي يونان
و عضو هيأت علمي سمپوزيوم اسلام
و مسحيت ارتدكس صورت بسته است. دانشوران
ياد شده، در اين گفت و شنود، به
تشريح نظرات خود در قبال پرسش هاي قبسات
درباره تمدن و مؤلفه هاي تشكيل
دهنده آن و رابطه تمدن با فرهنگ، و هم
چنين تعريف دين و نسبت آن با
تمدن و اينكه آيا تمدن ديني متصور و
قابل تحقق است يا خير؛ و علاوه بر
اين تفاوت تمدن ديني با تمدن
سكولار در چيست؟ و نيز در اين باره كه
آيا رابطه تمدنها تعارض و
برخورد است يا تعامل و گفت وگو، پرداخته
اند كه ضمن سپاس از اين
دانشوران
محترم توجه خوانندگان ارجمند قبسات را
به اين ميزگرد جلب مي
كنيم.

قبسات:

ضمن تشكر از
شما انديشمنداني كه دعوت قبسات را
پذيرفته ايد و در اين نشست علمي حضور
يافته ايد جلسه را با پرسش از جناب آقاي
پروفسور موتچوپولوس آغاز مي كنيم،
جنابعالي چه تعريفي از تمدن داريد و
مؤلفه هاي يك تمدن را چه عناصري مي
دانيد؟ و چه نسبتي ميان مقوله تمدن،
فرهنگ و تكنولوژي قائل هستيد؟

موتچوپولوس:

نمي توانيم از تمدن بي
آنكه اين مفهوم را از مفهوم فرهنگ جدا
سازيم سخن بگوييم. اين دو مفهوم در مشخص
كردن ابعاد گوناگون زندگي اجتماعي و
شخصي مكمّل همديگر هستند. مولفانّي كه
تعابير و اصطلاحات فرانسوي بكار مي
برند عمدتا بر تمدن تأكيد مي ورزند و
مؤلّفاني كه تعابير و اصطلاحات آلماني
بكار مي برند عمدتا بر فرهنگ پاي مي
فشارند. مع ذلك، حدود اين دو نه روشن است
و نه تصور آنها سهل است. به نظر من،
تمدّن
به معناي كل رفتارها و اعمال راجع به
محصول مادي فعاليتهاي اجتماعي است از
قبيل اتومبيل، هواپيما و انواع ديگر
تكنولوژي، در صورتيكه فرهنگ به نياز به
خلق محصولات اخلاقي و عقلاني كه حيات
معنوي از آنها فراهم ميايد اشاره دارد.
از نظر ريشه لغوي، فرهنگ به معناي «كشت
روشمند زمين» براي بدست آوردن محصولاتي
بهتر از محصولات طبيعي است. لذا ميان
مفاهيم طبيعت و فرهنگ تقابل وجود دارد.
در روزگار ما، فرهنگ به معناي كشت
استعدادهاي عقلاني و اخلاقي آدمي براي
آفرينش هاي معنوي با بهترين كيفيت، اعم
از آفرينش هاي ديني، هنري، فلسفي است.
كه از آنها انتظار ثمرات و ميوه هاي
معنوي هم مي رود. در حاليكه تمدن مستلزم
توليد اجناس مادّي با بهترين كيفيت است.
از اين قرار، تكنولوژي نوعي ابزار
روشمند براي بهبود بخشيدن مستمر به
محصولات در سطح تمدن مي گردد، امّا باز
مي تواند به نحوي در نوآوريهاي فرهنگي
تأثير بنهد. در واقع، اگر پيامدهاي
فعاليتهاي فرهنگي و تمدني را بايد از هم
جدا ساخت، در اينصورت تقريبا بايد
آفرينش هاي فرهنگي را در مقابل محصولات
تمدن قرار داد. آفرينش هاي فرهنگي به
جوامع در محكم ساختن ساختارشان ياري مي
رساند و روابط اعضاي آنها را مستحكم مي
سازد. و محصولات تمدني زندگي مادي را
سهل تر مي كنند.

رشاد:

البته تعريف
مقوله هايي از اين دست بسيار دشوار است
اما به نظر بنده مي توان با اندكي تسامح
گفت: «تمدن عبارت است از مجموعه يي از
حاصل فعاليتهاي ذهني آدمي كه تدبير و
تسهيل كننده جهات گوناگون زندگي جمعي و
سازنده شخصيت و هويت آحاد يك ملت يا
جامعه در مقطع تاريخي و منطقه
جغرافيايي مشخص باشد.» هر تمدني مبتني
است. بر پيشينه هاي تاريخي، اجتماعي و
پيشگمانه هاي معرفت شناختي و هستي
شناختي، انسانشناختي و جامعه شناختي
خاص؛ و مشتمل است بر فرهنگ و ادب، رسوم و
آداب، هنر و ادبيات، نظامات اجتماعي
مخصوص به خود. به ديگر بيان: هر تمدني
تاليف شده است از دو دسته از مولفه ها:
مولفه هاي نرم افزاري و مولفه هاي سخت
افزاري، مباني فلسفي و قواعد و مفاهيم
انساني بخش نرم افزاري آن، و صنعت و
معماري بخش سخت افزاري آن بشمار مي رود.
هر تمدني روحي دارد و جسمي، هر تمدني
مانند يك موجود زنده داراي ادوار
روياني و طفوليت، بلوغ و جواني، كهولت و
فتور است. مي توان گفت: تمدن وجه سخت
افزاري فرهنگ و فرهنگ وجه نرم افزاري
تمدن است اما دشوار است تقدم و تأخر
دائم و نسبت ثابتي ميان مقولاتي چون:
تمدن، فرهنگ و فن آوري و... تعيين و تعريف
كرد، چه آنكه گاه نوعي فرهنگ، آداب و
هنر
و فن آوري در پي ظهور يك نوع تمدن پديد
مي
آيد، كما اينكه گاه نوعي فرهنگ و آداب
نيز مي تواند منجر به پيدايش نوعي تمدن
گردد. لهذا بايد پرسيد ميان فلان تمدن
با فلان فرهنگ چه نسبتي است؟ تا پرسش
امكان پاسخ بيابد.

كاستوپولوس:

بنده
هم تأكيد مي كنم ما نمي توانيم، بي آنكه
به فرهنگ اشاره كنيم، از تمدن سخن
بگوييم. مراد از تمدّن، وضع و حالي از
جامعه بشري است كه با مرحله پيشرفته اي
از رشد در هنرها و علوم و با تركيب
اجتماعي، سياسي و فرهنگي متناظر مشخص
شده است.

از جهت ديگر، مراد از تمدن،
همچنين نوعي فرهنگ و جامعه است كه به
مَدَد گروه، ملّت يا ناحيه خاصّي، يا به
مَدَد هر يك از اين امور در دروه خاصّي
رشد يافته است. از سوي ديگر، مراد از
فرهنگ تمامي رفتارها، الگوها، هنرها،
باورها، نهادها و تمام محصولات ديگرِ
كار و انديشه بشري است كه از لحاظ
اجتماعي تحول يافته اند ويژگي مشخص يك
جامعه و يا ملت مي باشند. بعلاوه، مراد
ما سبكي از تعابير اجتماعي و هنري ويژه
يك جامعه يا طبقه، و فعاليت عقلاني و
هنري يا بهبود عقلاني و اجتماعي است كه
از چنين فعاليتي برآمده است.

به نظر
من، مراد از تكنولوژي بكارگيري علم،
خصوصا در اهداف صنعتي يا تجاري، و تمام
مجموعه روشها و موادي است كه براي دست
يابي به چنين اهدافي بكار گرفته مي شود.
به عبارت ديگر، مجموعه معرفتي كه در
دسترس تمدن قرار دارد كه در شكل دادن به
اسباب، در بكار بستن هنرهاي دستي و
مهارتها، و استخراج يا جمع آوري مواد از
آن سود مي جويد. (اصطلاح تكنولوژي Techology
از واژه ي يوناني tech به معناي
مهارت يا هنر بعلاوه Logy به معناي
بحث، اظهار، علم، نظريه، يا بررسي، اخذ
شده است... همچنين از واژه يوناني
ldgoV به معناي سخن يا واژه).

با
تركيب اين دو نكته بايد بر اين واقعيت
تأكيد نمايم كه فرهنگ به معناي نتيجه
كاري واقعا معنوي است كه از ژرفاي روح
بشر به بيرون تراويده است و براي فيلسوف
و عالم الهيات؛ يعني براي انساني
عقلاني
Vous و انساني الهي QedV حداكثر اهميت را
دارد.

قبسات:

متشكريم،جناب آقاي
موتچوپولوس، با توجه به تعريفي كه از
دين داريد، بفرماييد چه نسبتي ميان
تمدن و دين حاكم است؟

موتچوپولوس:

واژه دين در زبان لاتيني در اصل به
معناي پيوند فرهنگي ميان اعضاي يك
جامعه مفروض بخاطر رجوع مشترك به
نيروهاي فراطبيعي بود، و در عين حال به
معناي مجموعه مظاهر هنري يك آيين ديني
مفروض نيز بود. اين عناصر مشترك در
ايجاد و تقويت پيوندهاي ساختاري ميان
اعضاي جوامع گوناگون ياري رسانده است و
هنوز هم ياري مي رساند.

قبسات:

جناب
آقاي رشاد مايليم پاسخ شما را هم در
قبال همين پرسش بشنويم:

رشاد:

دين را
بنده عبارت مي دانم از «مجموعه گزاره
هاي حقيقت نمون و آموزه هاي تكامل بخشي
كه از سوي مبدء و مدبّر حيات و هستي،
براي ارتقاء بشر به او الهام شده است.»
به نظر من غالبا ظهور هر تمدني متعاقب
ظهور يا احياء يك دين روي مي دهد، نوعا
اديان مولّد و مقوّم تمدن ها هستند،
يعني ميان دين و تمدن رابطه سبب و مسببي
حاكم است، البته هستند تمدنهايي كه
ظاهرابالمرّه از اديان جدا هستند و حتا
يكسره الحادي تلقي مي شوند اما اگر
اجزاء و عناصر انساني موجود در آن
تمدنها دقيقا مورد مطالعه و مداقه قرار
گيرند رد پاي تعاليم انبياء را در آن ها
مي توان يافت. تعاليم انبياء ـ هر چند با
واسطه و غير مستقيم ـ به سراسر حيات و
روابط بشري تسري كرده است.

هيچ مقطعي
از زمان و قطعه يي از مكان را بدور از
تاثير دين نمي توان يافت، اگر بر اين
ادعا اين آموزه اسلامي را نيز
بيافزاييم كه «عقل حجت خدا است» و «خرد
پيامبر دروني است»، در خواهيم يافت كه
بسياري از عناصر معقول تمدني ملهمه
الهي است. لهذا به نظر ما تمدن ـ مطلقا
الحادي نداريم، اما تمدنها نيز غالبا
ديني نيستند، البته تمدن ديني متصور و
متحقق است.

كاستوپولوس:

به نظر مي آيد
كه دين بر اين فرض قرار دارد كه كسي كه
وجود قدرت يا قدرتهايي فراطبيعي را
شناخته است طرز تلقي معنوي و عاطفي
دارد. دين تعبير باور انسان و تقديس اش
نسبت قدرت و يا قدرتهاي فراطبيعي است كه
خالق جهان و حاكم بر آن در نظر گرفته شده
اند. ازاين گذشته، مراد از دين هر
دستگاهي از باورها يا اعمال، خواه شخصي
و خواه نهادينه شده است كه به باور اين
تقديس تجسم بخشيده است.

ارتباط
مستحكمي ميان دين و تمدن در كار است. نمي
توانيم هيچ تمدني را بدون عناصر ديني آن
در نظر بگيريم. بشريت تجربه معنوي شش
هزار سال تمدن را در اختيار دارد و
سرگذشت تمام تمدنهاي بزرگ اين امر را
اثبات مي كنند. همه تمدنهاي: مايا،
اينكا، بين النهرين، چين، رم، يونان،
ايران خداياني را مي پرستيدند، اهميتي
ندارد اين خدايان بر روي زمين مي زيستند
يا در آسمانها بودند. همه [از اين جهت]
يكسان هستند.

قبسات:

پروفسور
موتچوپولوس بفرماييد آيا تمدن ديني
متصور و در صورت مثبت بودن پاسخ آيا
تمدن ديني تحقق پذير است؟

موتچوپولوس:

اگر از لحاظ تاريخي سخن
بگوييم هرگز جامعه اي بدون دين وجود
نداشته، و از آنجا كه دين و هنر با هم
پيوند دارند در نتيجه دين بدون هنر وجود
نداشته است. حتّي در جامعه پيشين
خداناباور شوروي كه از ماركسيسم الهام
گرفته بود قهرمان پرستي اجبارا جايگزين
خداپرستي شد. و بالاخره، راست است كه
هنر
از سيطره جادو و دين كه از آنها سرچشمه
گرفته رها گرديده است، امّا امروزه
هنوز حال و هواي سحرآميز و ديني اش را
نگه داشته است كه آن را به تماشاگر
منتقل مي سازد. به عنوان نمونه، ريتم در
هر موقعيتي نظم اش را برآشفتگي ظاهري
روزمره حيات اجتماعي و رفتار تحميل مي
كند. قوم شناسانند (فريزر، لوي برول،
لوي اشتراوس) بطور مسلّم اظهار كرده اند
كه آفرينش هاي فرهنگي براي حيات جوامع
ضروري هستند.

قبسات:

آقاي كاستوپولوس
نظر جنابعالي چيست؟ كاستوپولوس: تمدني
كه صرفا ديني باشد امكانپذير نيست، چرا
كه تجربه ديني بر عوامل بسياري تكيه زده
است. از لحاظ نظري، حكومت الهي در دست
انسانها تحقق مي يابد، فرقي نمي كند كه
اين انسانها چقدر از خود گذشته باشند.
حكومت الهي برطبق تعريف، صورتي از
حكومت است كه در آن خدا به عنوان حاكم
برتر در نظر گرفته مي شود، و قدرتهاي
دنيوي در دستان نظامي از روحانيت كه
داراي ضمانت اجرايي الهي هستند قرار
دارد. واژه Qeokratia به خدايي اشاره مي كند
كه از طريق انسانها و يا يك انسان حكومت
مي كند، همچنانكه در مورد واتيكان چنين
است؛ جايي كه پاپ روم، او و نه كسي ديگر،
مظهر خدا در مقام خدا بر روي زمين alter deus
i
terra است.

من شخصا به عنوان يك مسيحي
ارتدوكس و فيلسوف، احترام عميقي به
قدرت جهاني دموكراتيك سياسي قائل هستم،
فرقي نمي كند اين قدرت به نام خدا تحقق
يابد يا به نام مردم يا هر دو، چرا كه در
كتاب مقدس (همانطوريكه ملاحظه مي كنيد)1
چنين آمده است كه ما بايد بر كسانيكه
صاحب مقام هستند دعا نماييم و سپاس آنها
را از هر جهت بجاي آوريم. اين خط مشي
كليساي ارتدوكس يونان از بدو پيدايش اش
بر روي زمين در مدّت بيست قرن گذشته
بوده است.

من خداي را بخاطر صاحبان
مقامي كه خداي به آنها رهبريت و تعاليمي
را براي هدايت قومشان به صراط سرسپردگي
به خدا و فرامين اش اعطاء كرده است سپاس
مي گويم. اين وظيفه اي بس دشوار است،
امّا مي توان از طريق سرسپردگي به قدرت
الهي بدان دست يافت.

قبسات:

جناب آقاي
رشاد جنابعالي علاوه بر پاسخ به سؤال
قبلي، نظرتان را در خصوص اينكه تمدن
ديني چه ويژگيهايي خواهد داشت؟ و
همچنين تفاوت تمدن ديني با تمدن سكولار
يا الحادي اگر تمدن ديني را متصور و
ممكن بدانيم در چيست را بيان فرماييد؟

رشاد:

تمدن ديني حاصل فعاليت ذهني
انسان ديني است، در نظر من «انسان ديني»
برتر از «انسان متدين» است، انسان
متدين، انسان تنها ملتزم به دين است هر
چند مكرهانه، مراد من از انسان ديني
انسان محو و مذاب شده در دين است، انسان
به فطرت بازگشته و انسان خدا گونه شده
است، انساني كه دينداري حركت قسري براي
او بشمار نمي رود، انسان ديني انساني
است كه «پيش از هر چيز و با هر چيز و پس
از هر چيز» خدا را مي بيند، انديشه اش
عين دين، رفتارش عين دين و كردارش عين
دين است، چنين انساني هر چه پديد آورد
ديني خواهد بود، لهذا زيرساخت تمدن
ديني معرفت شناسي و هستي شناسي الهي
است، طبعا رو ساخت آن نيز الهي انساني
خواهد بود، در تمدن ديني (البته مصداق
اتم آن) عناصر و آثار ناساز با ديانت و
ربانيت يافت نمي شود. از آنجا كه دين
عبارت است از تعريفي خاص از هستي و حيات
و طريقي ويژه در مناسبات انساني، تحقق
خارجي و كامل اين تعريف و طريق، همان
تمدن ديني است.

تمدن سكولار، تمدن
التقاطي است زيرا مي تواند مشتمل بر
عناصر و مولفه هاي سازگار با دين (به
تعبير دقيق تر ديني) و مولفه هاي ضدديني
و الحادي باشد، تمدني كه ضديت با دين در
آن غالب است تمدن الحادي است. البته
مراد من از ديانت مفهوم خاص آن است كه
اخص از معنويت است، مسالك صوفيانه را
دين نمي نامم، تمدني كه در كمال غفلت
آينده حيات آدمي يعني آخرت، همّ و غمّ
آن صِرف دنياگرايي و دنياگري است
الحادي است، تمدني كه به موازات
پرداختن به دنيا (كه اگر چنين نبود تمدن
ناميده نمي شد) ـ به آخرت نيز 2مي
پردازد، تمدن ديني است، تمدن ديني،
كلان بين، بلند منظر، دور نگر، تعالي
انديش و تكامل بخش است، تمدن ديني در
انديشه سعادت بشر و كمال آدمي است اما
انسانمدار نيست، بلكه خدا مدار است،
تمدن ديني تواما دست آورد عشق و عقل
است؛ تمدن حاصل از عشق محض صوفيانه است،
تمدن حاصل از عقل صرف ملحدانه است. در
خصوص تفاوت ميان فرهنگ و تمدن شرق و غرب
(معاصر) زيبا سروده است متفكر عظيم
روزگار ما علامه اقبال لاهوري:

شرقيان را، عشق راز كائنات كار عشق
از زيركي محكم اساس نقشبند عالم ديگر
شود عشق را با زيركي آميز ده چشم شان
صاحب نظر، دل مرده اي است بسمل افتادند
چون نخجير خويش عصر ديگر نيست در
افلاكشان عالم نو آفريدن كار توست
زندگي را سوز و ساز از نار توست





غربيان را زيركي ساز حيات
زيركي ازعشق گردد حق شناس
عشق چون با زيركي همسرشود
خيز و نقش عالم ديگر بنه شعله
يافرنگيان نم خورده اي است زخمها خوردند
از شمشير خويش سوز و مستي را مجو از
تاكشان زندگي را سوز و ساز از نار توست
زندگي را سوز و ساز از نار توست



تمدن صوفيانه و تمدن ملحدانه، تمدن
تكبال است، لهذا پرواز با آنها ميسور
نيست، بلكه تصور تمدن صوفيانه ـ كه يك
تعبير متناقض نماست ـ دشوار است.

دين
حد و رسم و حدود و رسوم مشخصي دارد براي
تعيين هويت تمدنها آنها را بايد با دين
سنجيد، ديني و غير ديني بودن تمدن ها
نسبي است، يعني يك تمدن به هر اندازه در
زير ساخت هاي معرفت شناختي و هستي
شناختي و هستمندشناختي خود از دين
متاثرتر، و در روساخت ها و رويه ها به
دين شبيه تر باشد به همان ميزان ديني تر
است، و به هر ميزان در مباني و بناها از
دين دورتر باشد به همان اندازه غير ديني
تر خواهد بود.

تمدن سكولار دنيامدار و
تمدن الحادي انسانمدار است، امانيسم
انسان را تا حدّ بت فرو مي كاهد، رباني
گرايي و الهي انديشي آدمي را تا مرز
خدايي فرا مي برد. تمدن الهي و تمدن
الحادي از جهات گوناگون با هم متفاوتند:
از حيث مبادي و مباني، از جهت اهداف
اغراض، از نظر روش ها و شيوه ها، از لحاظ
نتايج و حواصل.

كاستوپولوس:

تمدن
خداناباور يا دنيوي در كار نيست،
اهميتي ندارد اگر دين در اركان نهادهاي
دولتي ممنوع باشد. آزادي دين، همانند
تسامح ديني پايه و اساس دموكراسي واقعي
است.

قبسات:

اكنون اگر اجازه
بفرمائيد اندكي به بحث پيرامون پرچالش
ترين پرسش معاصر در خصوص تمدنها،
بپردازيم. از نظر شما رابطه تمدنها با
هم چگونه است، تعارض و برخورد؟ يا تعامل
و گفت وگو؟

رشاد:

اين سوال در عين
اينكه امروز از شايع ترين مسأله هاي
روزگار ما شده است، از جمله مبهم ترين
پرسش ها نيز مي باشد زيرا پيرامون آن
پرسش ها و ابهامات بسياري وجود دارد كه
هر يك پاسخ روشن طلب مي كند: تمدن چيست؟
تفاوت آن با مقولات همگن و همجوار همچون
فرهنگ، صنعت و... چيست؟ وقتي سخن از
تعامل
يا تقابل تمدنها در ميان است منظور مطلق
تمدنها است يا مصداقهاي مشخصي مورد نظر
مي باشد؟ آيا امروز تمدن تك مصداق است
يا داراييها و دانستنيهاي ساير ملل و
مناطق جهان (جز غرب) را نيز مي توان تمدن
ناميد؟مراد از تعامل و تقابل چيست؟ و
آيا سؤال از مقام ثبوت است يا اثبات؟ به
چه روشي بايد به بررسي مسأله پرداخت؟
آيا غرض هواداران تنازع و تفاهم توصيف
است يا توصيه:

1) توصيف فلسفي و انتزاعي
محض يا

2) توصيف واقعگرايانه و متكي به
شواهد تاريخي و اجتماعي؟ اگر مراد
توصيه است، آيا نوعي تجويز ايدئولوژيك
از سوي فيلسوفان به سياستمداران است يا
يك آرزوي نيك خواهانه يا بدخواهانه از
سوي بشر دوستان يا جنگ افروزان؟ اگر
تمدن امروز تك مصداق نيست تقابل يا
تعامل ميان كدام تمدن با كدام تمدن مورد
نظر است؟ تعارض در كدام شرائط محتمل
است، تعامل در كدام وضعيت ممكن؟ آيا
تمدنها خود به خود مقتضي همگرايي يا
واگرايي اند يا اين اصحاب تمدنها هستند
كه با هم سازگاري يا ناسازگاري مي كنند؟
به تعبير ديگر تمدنها بالذات با هم
متعارض يا متساعدند يا اغراض و آمال
انسانها و بلوكهاي بشري علت يا دليل يكي
از دوگمانه است؟ اصولاً توصيه يا توصيف
به هر يك از آن دو فرضيه، برآمده از علل
است يا بر ساخته بر دلائل؟ نمادها و
نمايندگان تمدنها (براي گفت وگو يا
معارضه) كيانند؟ آيا فيلسوفان و
متفكرانند يا هنرمندان و اديبان؟
سياستمداران و زمامدارانند يا طبقه يي
ديگر از نخبگان يا توده؟ چه كسي بايد يا
مي تواند در اين مقوله تصميم بگيرد، آيا
اين مساله تصميم پذير است؟ اگر تقابل
روي دهد چگونه و چرا، كي و كجا؟ و همچنين
اگر تعامل... اهداف و آثار، موضوعات و
عرصه ها، استطاعت ها و استعدادها،
لوازم و ابزارها، قواعد و شرايط، شيوه
ها و معيارها (در يك كلمه «منطق گفت
وگو») چيست؟ سرّ اقبال سازمان ملل ـ كه
عالي ترين مجمع سياستمداران و احيانا
سياست بازارن عالم است ـ به ديدگاه
تفاهم و تعامل كدام است؟... و دهها پرسه و
گويه ديگر از اين است، مسائلي هستند كه
بايد پاسخ بيابند تا كلان مسأله ما
يعني: «نسبت تمدنها نسبت تفاهم است يا
تعارض؟» پاسخ روشن بيابد، بنده طي دو
سخنراني يكي تحت عنوان «اهداف و آثار
گفت و گوي تمدني و فرهنگي»، ديگري با
عنوان «منطق گفت وگوي تمدني» در حد
بضاعت ناچيزم گوشه هايي از مساله را
تبيين كرده ام، به هر حال ابهام ها
بسيار متنوع است و پرسش ها بسيار متكثر،
به نظر مي رسد براي برخي از سياستمداران
معاصر كه تنها به اقتضاي مسئوليت سياسي
خود و همچنين سياسي شدن اين مسأله
(البته بايد گفت: متاسفانه)، لاجرم در
يكي از دو جبهه قرار گرفته و اظهار نظر و
عرض اندام مي كنند. برخي از اين سؤالات
حتا مطرح نيست تا چه رسد به علم به پاسخ
آن ها! يك نشست در حد جلسه حاضر نيز قطعا
گنجايش طرح و تبيين اين مسائل را ندارد
و جمع كوچك ما نيز به تمام و كمال قادر
به پاسخ گويي به اينهمه پرسش نخواهد
بود، و اين امر مجالي فراخ و ميداني
فراخور مي طلبد تا تبييني در خور پيدا
كند. اما اجمالاً عرض مي كنم كه در باب
مناسبات تمدنها و فرهنگها، وجوه مختلفي
قابل فرض است، كما اينكه به دليل دخالت
متغيرهاي بيشمار در هويت تمدنها، و
نسبت هر تمدن با ديگري، تحقق هر فرض
تنها بين برخي با برخي ديگر (نه همه
تمدنها) ممكن است و كما اينكه ميان هر
تمدن با تمدن ديگر تنها مي تواند برخي
از فروض (نه همه آنها) روي دهد. بنده در
مقاله يي براي ارائه در كنفرانس آينده
اديان در ژنو در سال 1999، وجوه قابل فرض
در خصوص نسبت و رابطه تمدنها و اديان با
هم تبييني كرده ام كه همان تبيين را
اينجا نيز تقديم مي كنم: ميان تمدنها
ممكن است نسبت «تباين» و بيگانگي حاكم
باشد، يعني: تمدنها دستگاهها و مجموعه
هايي قياس ناپذيري باشند كه از هرگونه
تاثير و تاثر نسبت به همديگر تهي باشند.
هر تمدني منظومه يي باشد در درون خود (به
اعتبار تناسب اجزاء) پيوسته و منسجم،
اما در برون (در مقايسه با ساير تمدنها)
غير مماس و غير مرتبط و از هم گسسته.
چنانكه ممكن است تمدنها (همه با هم يا
برخي با برخي ديگر) مماس و مرتبط باشند.
تماس و ترابط نيز مي تواند واگرايانه و
تقابلي (منفي) باشد، مي تواند همگرايانه
و تمايلي (مثبت) باشد. كما اينكه نسبت
تقابل نيز مي تواند همراه با فرايندي
پيوسته در تنازع بوده و در نتيجه به
«تباعد» فزاينده ي تمدنها بيانجامد، و
مي تواند به تجزيه و زوال و در نتيجه، به
«تساقط» هر دو تمدن يا «تغلّب» يكي
(مثلاً تمدن جوان تر و پوياتر، يا
پربنيه تر و قدرتمندتر) بر ديگري منتهي
گردد. چنانكه رابطه ي همگرايانه نيز بر
اثر تعامل و تكافل تمدن ها، به تكامل
متوازي دو تمدن بيانجامد يا به ادغام و
تداوم آنها در قالب تولّد تمدني
جديدمنجرشود.به اختصار مي توان وجوه
مختلف نسبت و مناسبات تمدنها را، به
صورت زير نمودار ساخت:

وجوه نسبت و
مناسبات تمدنها



تباين و عدم
تماسترابط و تماس

تقابل و
تنازعتمايل و تعامل

تباعد تساقط يا
تغلّب تداوم و تكامل تبدّل و توالد

ساموئل هانتينگون نظريه پرداز معاصر
تمدني، در تبيين نظريه ي «جدال تمدنها»
مدعي است: «اين تضاد [ميان اسلام و غرب]
توسط مورّخان مورد بحث قرار گرفته و به
نظر من ريشه هاي اين امر به طبيعت اين دو
تمدن و دين باز مي گردد و ماهيت اصلي
روابط مسلمانان و مسيحيان را تشكيل مي
دهد» اما به نظر من تصميم اصحاب تمدنها
و اديان تعيين كننده تر از ماهيت تمدنها
و دين هاست، اما در هر حال چنانكه عرض شد
پرسش محدّد بايد تا پاسخ معين يابد.

موتچوپولوس: مبانيي كه در وراي مسئله
برخورد تمدن ها وجود دارد مباني
ايدئولوژيك است نه فلسفي و معرفت
شناختي و برعكس مبانيي كه در مسئله گفت
وگوي تمدنها وجود دارد كاملاً فلسفي و
معرفت شناختي است چرا كه در وراي مباني
ايدئولوژيكي كه در بردارنده نظريه
تعارض يا برخورد تمدن هاست يك مفهوم
جزمي و دگماتيسم را ارايه مي كند و
گفتگوي تمدنها ذاتا فلسفي است چون يك
برداشت كاملاً فلسفي است، چرا كه در
گفتگو ما تلاش نمي كنيم كه ضديت و
مخالفت با طرف مقابلمان برقرار كنيم
بلكه مي كوشيم تا با مشورت با طرف مقابل
به نكات و واقعيتهاي تازه اي دست پيدا
كنيم. اگر چه برخي بر اين باورند كه
فرهنگ هاي غيرغربي نبايد از بين برود
امّا آن ها اين شعار را مي دهند كه فرهنگ
غربي بهتر است. و اين تشبيه كه مي كنند
نظام ايدئولوژيك را مانند دست كشي است
كه به دستان زشت و زمخت در زير خودش
پنهان مي كند و وانمود مي كند كه زيباست
و تئوري برخورد تمدنها سلطه فرهنگي
خودش را بر سلطه فرهنگي فرهنگ غربي را
دارد دم مي زند در حاليكه گفتگوي تمدنها
كاملاً مفهوم دمكراتيك دارد و در مفهوم
گفتگوي تمدنها وام گيري و وام دهي در آن
نهفته است، بعضي از عناصر را مي شود وام
گرفت و برخي از عناصر را مي شود وام
داد.

از آنجا كه به اصطلاح جهان شمولي
globalism در صدد اين است كه بر جهان صرفا يك
الگوي تمدني را تحميل كند و در نتيجه
ابعاد وجود آدمي را به يك بعد كاهش مي
دهد، ولي تكثر فرهنگها چند بعدي بودن او
را؛ يعني دارايي استثنايي معنوي او را
تضمين مي كند. بدين علت است كه گفتگو
ميان فرهنگها امروز ضرورت مي يابد، چرا
كه رشد دارايي فرهنگي هر جامعه مجزّا را
از طريق نفوذ عناصر جديد، و جذب و تحليل
بعدي اين عناصر تضمين مي كند كه فهم آن
را از فرهنگهاي بيگانه مشاركت اش با
آنها آسان مي سازد و جان تازه مي بخشد و
بدين سان، نوع بشر را بي آنكه در دام خطر
فقر معنوي گرفتار آيد متحد مي سازد.

كاستوپولوس:

در جهان غرب سخن بسياري
در
باب «برخورد تمدنها» گفته شده است، چرا
كه غرب تمايل به انكار خدا به هر شكلي
دارد و به ثروت زميني و تكنولوژي برتر
ايمان دارد كه بي شك به بن بستي فرهنگي
معنوي و به جاده اي بن بست منتهي مي
شود.

در جهان اسلام تلاشها و
كشمكشهاي بسياري صورت گرفته است كه
درصدد فهم راز «توفيق» غرب بوده اند.
اين نكته نيازي به توضيح ندارد كه تفاوت
عميقي ميان مدرن سازي Moderizig جوامع شرقي
و
غربي كردن Westerizigاين جوامع است. براي
جهان شرق بازگشت به اسلام اصيل و فرهنگ
اش به دور از افراط و تفريطها گامي
ضروري است. از اين رو، امروزه گفتگو
ضرورت دارد؛ نمي توانيم بدون گفتگو
پيشرفتي داشته باشيم، چرا كه گفتگو
مبادله افكار و عقايد است. انديشه
تابناك شما در باب «ديالوگ تمدنها»
نياز فعلي به توافق و همدلي را نشان مي
دهد. شما ايرانيان و ما اهل يونان بي شك
مي توانيم در مقام صاحبان دو تمدن بزرگ
مدعيّاتي را تصديق نماييم. ما مستحق اين
گفتگو هستيم و اهميتي ندارد كه برخي از
مردم غرب واكنش مثبتي به تقاضاي شما و
ما از خود نشان ندهند.

تمدنهاي بزرگي
به منصّه ظهور رسيده اند و بخاطر عدم
تناسب آنها در انطباق با نيازهاي بشري
براي مدتي طولاني از روي زمين محو گشته
اند. اين تمدنها تمدنهايي از دست رفته
اند با مردماني كه عميقا مانند ما سرمست
از زندگي بوده اند. امّا تمدن شما همچون
تمدن ما از دست نرفته است.

خوب است از
زير بار مسئوليت ساختن جهاني كه به تمدن
والا و خاستگاههاي معنوي اش ايمان دارد
شانه خالي كنيم. چرا كه اين وظيفه اي
سترگ است كه سالهاي آينده بايد درباره
آن كار كنيم.

قبسات:

مباني معرفتي و
فلسفي هر يك از فرضهاي تنازع و تفاهم
كدام است؟ پروفسور كاستوپولوس شما
بفرماييد.

كاستوپولوس:

اين نكته به
خوبي روشن است كه معرفت شناسي بخشي از
فلسفه است كه در باره سرشت منشاء معرفت
به تحقيق مي پردازد؛ و به عبارت ديگر،
نظريه سرشت معرفت (از واژه يوناني epidthmh
به معناي معرفت و فهم) است. همه پاسخهاي
من بر معرفت مبتني است و چيزي خيالي در
ميان آنها در كار نيست اين يكي از اصولي
است كه به من حق حُسن تلّقي از اين
«ديالوگ تمدنها» را مي دهد.

بايد
تشكر خود را از اينكه مرا به ارتباط با
خوانندگان مجله ي خودتان فراخوانديد
اعلام بدارم. مجله قبسات محل تبادل نظر
پيش تازي است كه به اين گفتگو تا حد
زيادي كمك خواهد رساند.

رشاد:

هر يك
از دو ديدگاه مي تواند با شواهد و علل
تاريخي فرهنگي و دلائل و براهين فلسفي
معرفتي پشتيباني شود، اما آنچه
انكارپذير نيست اين است كه اگر اين
مساله به عهده سياستمداران بيافتد (از
آن جهت كه در عالم سياست، دو چيز وجود
ندارد: «محال» و «ثابت»، در عرصه سياست
هر چيز ممكن و همه چيز متغير است) هرگز
هيچ مسأله يي پيش بيني پذير نيست! زيرا
در عالم سياستمداران، مباني فلسفي و
معرفتي نيستند كه سرنوشت نگارند بلكه
اين اميال و اغراض سياست بازان اند كه
فرجامگذارند! و اصولاً در اين وادي
متغيرها بسيارند و مغيّرها بيشمار. اما
اگر اين مهم به متفكران وانهاده شود مي
توان از سهم مباني فلسفي سخن گفت و از
آينده متحمل.

بنده هم با نظر پرفسور
موتچوپولوس كه آنچه به عنوان نظريه
برخورد تمدنها مطرح شده بيش از آن كه
مبتني بر مباني و دلائل فلسفي باشد،
متكي بر علل و اجتماعي، تاريخي و
برساخته آمال سياسي است. اما مي شود
براي اين نظريه هم از ميان مكاتب غربي،
مباني فلسفي و معرفتي و انسان شناختي و
جامعه شناختي دست و پا كرد، از باب
نمونه آن فلسفه و مكتب انسان شناختي كه
به انسان بدبينانه مي نگرد و انسان را
گرگ انسان مي پندارد و انسان را ذاتا
اهل خشونت و تجاوز و تعدي به هم نوع خود
تلقي مي كند مي تواند مبناي فلسفي
برخورد تمدنها و فرهنگ ها، انسان ها و
جامعه ها تلقي شود! كما اينكه تعارض
ماهوي دو تمدن (مثلا الهي بودن يكي و
الحادي بودن ديگري) نيز مي تواند توجيه
ديگري براي امكان تنازع تمدنها بشمار
آيد، همچنين به مبناي فلسفي ديگر نيز مي
توان اشاره كرد كه ايشان هم به يك معنا
اشاره كردند و آن دگم انديشي و عدم
اعتراف به امكان حقانيت ديگري، يا
مشاركت او در حقانيت است، اين هم مي
توان يك مبناي معرفت شناختي به شمار
آيد. به هر حال:لازمه بعضي از نظريه هاي
فلسفي، معرفتي و جامعه شناختي، انسان
شناختي معاصر، برخورد تمدنها و جوامع
خواهد بود، ولي به نظر مي رسد: در پس اين
نظريه كه از ناحيه يك امريكايي مطرح
شده، علل سياسي و تاريخي نهفته است.
آمريكاييها از مطرح كردن تعارض و تنازع
تمدنها (با توجه به اين كه تصور مي كنند
تمدن و فرهنگ آن ها تمدن زنده و فعال و
قوي تر است،) غرضشان اين نيست كه بگويند
تمدنها به اقتضا دلائل فلسفي، لاجرم
باهم برخورد مي كنند، مقصودشان اين است
كه ما بايد با فرهنگهاي ديگر برخورد
كنيم و تمدنهاي ديگر را ببلعيم، فرهنگ
ما بايد همه فرهنگها را از عرصه ي
ادبيات انساني بزدايد. يك زبانزد ضرب
المثل ايراني مي گويد: «در دعوا حلوا
پخش نمي كنند»، وقتي گفتيم تنازع و جنگ،
قهرا هر كس در صدد نابودي ديگري برخواهد
آمد و طبعا آن كه قوي تر است سايرين ار
نابود خواهد كرد. امروز تمدن امريكايي و
فرهنگ غربي فرهنگ مسلط و تمدن غالب
محسوب مي شود بالطبع احساس مي كند كه به
نفع اوست كه جانبدار تعارض تمدنها باشد
تا از اين رهگذر بتواند بهانه يي به چنگ
آورد براي برچيدن و بلعيدن ديگر تمدنها.
به معناي ديگر نظريه برخورد تمدنها بيش
از آن كه يك نظريه توصيفي باشد يك نسخه
تجويزي است، يعني هانتينگتون نمي خواهد
بگويد كه واقعيت امر چنين است، بلكه او
واقعيت را چنين آرزو مي كند! به
سياستمداران امريكايي خط مي دهد و مي
گويد شما وارد صحنه تنازع شويد و به
تعارض بپردازيد و با اعمال قدرت، ديگر
تمدنها و فرهنگ ها را برچينيد، كما
اينكه امروز مسأله تعارض و تهاجم فرهنگ
مسلط، مشكل فقط دنياي اسلام يا شرق
نيست، بلكه اروپا در مقابل امريكا
احساس ضعف و خطر مي كند، كشورهاي درجه
دوم اروپايي در قبال كشورهاي دست اول
اروپايي احساس مي كنند كه در معرض تهاجم
هستند.

قبسات: از يكايك استادان محترم
بخاطر طرح نظرات خود و ارائه پاسخ هاي
ارزشمند در قبال پرسشهاي قبسات
سپاسگزاريم.

*ـ پرفسور
موتچوپولوس، فارغ التحصيل رشته ادبيات
دانشگاه پاريس مي باشند كه سالها در
دانشگاه آتن به تدريس مشغول بود. و در
سال 1977 به رياست دانشگاه آتن برگزيده
شد، وي همچنين عضو دائمي بسياري از
آكادمي هاي بين المللي و جوامع فلسفي
جهان مي باشد، و در حال حاضر هم رئيس
جامعه يوناني مطالعات فلسفه و مسئوليت
دو نشريه «ديوتيما» و «سير فلسفه» كه هر
دو به مباحث فلسفي مي پردازند را به
عهده
دارد وي صاحب تأليفات ارزنده اي در حوزه
مباحث فلسفي، فلسفه هنر و تاريخ فلسفه
مي باشند.

**ـ پرفسور دلي كاستوپولوس
تحصيلات خود را از سال 1647 در دانشگاه
آتن در رشته الهيات شروع و در سال 1966 در
دانشگاه مونيخ به پايان رساندند و
همزمان به عنوان استاد الهيات به تدريس
مشغول شدند. وي در سال 1997 به خاطر تحقيق
در زمينه «رمز الهيات» مورد تشويق
دانشگاه آتن قرار گرفته و همچنين در سال
1987 به خاطر تأليف كتاب «ارتدكس مبارزه
طلبي عصر حاضر» برنده جايزه و از طرف
اسقف اعظم اسكندريه و اورشليم نشان
افتخار دريافت نمودند.

ايشان كتب و
مقالات متعددي تأليف كرده اند كه از آن
جمله اند: اعتقادات و تفكرات ارسطو،
تجهيز به اخلاق ذاتي و طبيعي، فرزندان
بين انسانيت و تكنولوژي، ارتدكس امروز،
معجزه تئوري علمي الهيات و...

1- بنگريد به: كتاب مقدس، متن
22 و 21. و نيز بنگريد به: لوقا 26ـ25 و 20 و
نيز: پطرس 17ـ11 و 2.

/ 1