تنوع و کثرت واقع گرایی های اخلاقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تنوع و کثرت واقع گرایی های اخلاقی - نسخه متنی

جفری سرمک کورد؛ سیداکبر حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تنوع و كثرت واقع گرايي هاي اخلاقي

نويسنده: جفري سر-مك كورد

مترجم: سيداكبر حسيني

پيش گفتار

در اعتراف به احياي تكان دهندة واقع گرايي، دان فيلاهو (1) ، يكي ازاعضاي انجمن واقع گرايان بي نام را دعوت مي كند تا خودش را درتلويزيون به مردم نشان دهد. دان فيلاهو (د.پ) پس از ذكر مقدمه اي كوتاه درباره نفوذ و گسترة واقع گرايي، از ميهمانان برنامة خود مي پرسد: هيلاري! (2) معتاد به چه نوع واقع گرايي اي بودي؟ هيلاري: معتاد به همه نوع آن، دان! من دربارة واژگان منطقي، اعيان و هستي هاي انتزاعي، فرض هاي نظري و هرچه كه شما بگوييد واقع گرا بودم.

د.پ: راجع به عليت چطور؟

ه: در باب عليت نيزواقع گرا بودم. (تعجب حضار)

د.پ: هيلاري! مي خواهم تو را دراين جا تحت فشار قرار دهم. آيا زماني هم معتاد به        واقع گرايي اخلاقي بوده اي؟

ه: (درحالي كه باشرم به پاهايش نگاه مي كرد) بله.

د.پ: اين نوع واقع گرايي چه تأثيري بر زندگي تو داشت؟

ه: من ساعت ها بي هدف در خيابان ها مي گشتم و به سنگ هاي بزرگ لگد مي زدم و فرياد مي كشيدم كه: من بدين ترتيب [وجود] شما را تكذيب مي كنم!. (3) اين مطالب را از روي ناچار دوباره به خاطرمي آورم.

د.پ: چيزهايي بدتري نيز در اين ميان وجود داشت، اين طور نيست هيلاري؟

ه: اين مطلب قابل انكار نيست، دان. (تعجب حضار) من به جاي كه به سر كار بروم، در خانه مي نشستم و به نوازش جاي سيگاري ها مي پرداختم و حريصانه دربارة «نظرياتي كه نزديك اند به توافق برسند» (4) به مطالعه مي پرداختم. من نسخه اي از كتاب «هيتلر: مطالعه اي در استبداد» (5) را در يخچال خانه منفي كرده بودم (6) و هنگامي كه كسي در منزل نبود آن را بيرون مي آوردم و          مي خواندم كه «نازي ها افراد بدي بودند، آنها واقعا بد بودند.»

البته واقع گرايان و غير واقع گرايان به طور يكساني مي توانند بگويند كه افراد نازي،        انسان هاي بدي بودند و حتي مي توانند بگويند كه نازي ها واقعا بد بودند. آنچه كه واقع گرايان را از مخالفانشان در حوزه اخلاق متمايز مي گرداند، به طور يأس ياآوري دخالت اندكي در ادعاهاي اخلاقي اي دارد كه هر كدام با ميل و رضايت بر آن صحه مي گذارند. در حقيقت، غير واقع گرايان اخلاقي مقدار زيادي از توان و نيروي خود را صرف بيان اين نكته نموده اند كه ديدگاه هاي آنان دربارة شأن و منزلت ادعاهاي اخلاقي كاملا با گفتار اشخاص محترم، سالم و آراسته درباره اشياء مطابقت دارد. همچنين آنچه كه واقع گرايان را از غير واقع گرايان در باب علم متمايز مي گرداند، دخالت اندكي در وجود تفاوت ميان ادعاهاي علمي خاص كه هر كدام از آن ها مي پذيرند، دارد .تفاوت ميان واقع گرايان و غير واقع گرايان در حوزه رياضيات، عليت يا عالم خارجي نيز همين گونه است. در واقع، موجه نمايي غير واقع گرايايي در هر يك از اين حوزه ها، به طور گسترده اي مشروط به حفظ روش هاي معمولي در سخن گفتن است، حتي در زماني كه به معارضه تفسير واقع گرايانة طبيعي (هر چند ممكن است ساده باشد) در باب آنچه كه گفته شده است پرداخته باشند.

علي رغم نگرش مسالمت آميز غير واقع گرايان به بسياري از مطالبي كه ما مي گوييم، بحث ميان واقع گرايان و غير واقع گرايان عميق و مهم است. اين بحث بر ديدگاه هاي وجود شناختي، معرفت شناختي و معنا شناختي ما تأثيرمي گذارد. در فلسفة اخلاق، اين بحث تفاوت و تغيير مهمي در درك ما در باب آنچه كه با ارزش است (بر فرض اين كه چيز باارزش وجود داشته باشد) و نيز در شرح و تبيين ما از اختلافات اخلاقي و همچنين در اهميتي كه بر تفكر اخلاقي و همچنين در اهميتي كه بر تفكراخلاقي مي نهيم، ايجاد مي كند. و حتي اگر ما به دليل ارزشي كه به اشياء       مي دهيم به سوي آن ها ميل پيدا مي كنيم و نه بالعكس، اين بحث مي تواند نسبت به سعادت ما تغييراتي را ايجاد كند.

بحث واقع گرايي و غير واقع گرايي در حوزة اخلاقي از زماني كه آدميان به تفكر انتقادي دربارة اعتقادات اخلاقي خود پرداختند، مطرح شده است. همواره مسأله اين بوده كه چگونه به عقايد خود معنا دهيم كه حق اهميت ظاهري اخلاقيات را بدون اين كه با توهمات متافيزيكي مفرط و شديد درگير شويم، استيفاء نماييم. برخي معتقدند كه اين مطلب واقع نمي شود. آنان مدعي هستند كه اهميت ظاهري اخلاق، ظاهر محض است [و اخلاق از اهميت واقعي و قطعي برخوردار نيست]. ديگران معتقدند كه اين امر قابل تحقق است. به عقيدة آنان، آن قدر كه متافيزيك ضروري است نه جسارت آميز است و نه خيالي و نه وهمي.

وقتي كه جي. اي. مور ( G  E. Moore ) در اوايل قرن بيستم آنچه را كه مغالطه طبيعت گرايانه   مي خواند، مطرح ساخت، اين بحث تمركز دقيقي پيدا كرد. تمام مطلب اين بود كه به نظر          مي رسيد بيش تر نظريات جذاب متافيزيكي در حوزه اخلاق، يعني نظرياتي كه اخلاق را با   طبيعت گرايي سازگار و منطبق مي گردانند، دچار اين مغالطه شده اند. به نظر مور آدمي هنگامي كه سعي مي كند واژگان اخلاقي بسيط و تحليل ناپذير را تعريف كند، دچار اين مغالطه مي شود. وي مي گويد: مثالي روشن از اين مغالطه، طرح لذت گرايانه ( Hedonistic ) مبني بر اين كه خوبي يك عمل صرفا عبارت از لذت وخوشي آن عمل است، مي باشد. وي اظهار مي دارد كه هر چند بسياري از اشياء خوب لذت بخش اند و بسياري (و شايد همة) اشياء خوش و لذت بخش، خوب هستند، اما اين كه تصور مي كنيم خوبي و لذت بخشي يك چيزاند و صفتي مشابه اند تصوري خطاست. براي درك خطا بودن اين تصور، به اين نكته توجه كنيد كه با گفتن X لذت بخش است باز هم مي توان پرسيد كه آيا X عمل خوبي نيز هست يا نه. (مور استدلال مي كند) اين كه پرسش [مذكور] با معناست و با در نظرگرفتن اين كه X   لذت بخش است نمي توان به پاسخ آن پرسش رسيد، نشان مي دهد كه « X لذت بخش است» معنايي يكسان با « X خوب است» ندارد. مور معتقد است بعلاوه اين حقيقت كه اين پرسش [هنوز هم] معنا دارد، (يعني اين حقيقت كه با يك «سوال گشوده» ( Open question ) مواجهيم) مؤيد اين مطلب است كه «خوب» معنايي جداي از لذت بخش دارد، يعني: «هر كسي از روي دقت و توجه با خود تصور كند وقتي كه وي اين سؤال را مطرح   مي كند كه آيا لذت (با هر چيز ديگري) روي هم رفته خوب است؟ چه چيزي بالفعل در ذهن او مي گذرد. به سادگي مي تواند خودش را قانع كند كه وي صرفا ترديد ندارد كه آيا امر لذت بخش، مطلوب نيز هست يا نه. و اگر او بخواهد اين آزمايش را با هرتعريف پيشنهادي متوالي تجربه كند، ممكن است به اندازه كافي مهارت پيدا كند تا تصديق نمايد كه در هر موردي كه به عقيده خودش موضوعي منحصر به فرد است، با توجه به ارتباطي كه هر موضوع ديگري با آن دارد، پرسش ديگري مي تواند پرسيده شود. هر كسي در حقيقت اين سؤال را كه آيا اين چيز خوب است؟ درك مي كند. وقتي كه آدمي دربارة خوبي آن شيء مي انديشد، حالت ذهني او از هنگامي كه از ايشان پرسيده مي شود آيا اين شيء لذت بخش است، يا در مطلوب است يا پسنديده است؟ متفاوت است. اين سؤال براي او معنايي ديگري دارد هرچند كه نتواند تشخيص بدهد كه از چه جهتي معناي اين سؤال متفاوت است.» (7)

بنابراين، مورنتيجه مي گيرد كه اگر دربارة چيزي بگوييم: «اين چيز خوب است»، [در حقيقت] صفت تحليل ناپذير بسيطي به آن نسبت داده ايم؛ صفتي كه به طور كلي متمايز از ديگر اوصافي است كه به طور روزمره آن ها را تجربه مي كنيم. او مي گويد: صفت بسيطي كه با واژه «خوب» مورد اشاره قرار گرفته است، اساسا و به طور كلي مورد تجربة حسي قرار نمي گيرد. به نظر وي «خوبي نمي تواند مورد اداراك حسي واقع شود، بلكه تنها اشياء يا كيفيت هايي كه خوب هستند و مي توانند در حيطة زمان تحقق يابند - يعني مي توانند استمرار و انقطاع وجود در حيطة زمان داشته باشند- مي توانند موضوع و مورد ادارك واقع شوند.» (8) خود خوبي مورد مشاهده قرار     نمي گيرد، با وجود اين، اين صفت مي تواند صفتي براي اشياء قابل مشاهده قرارگيرد و [البته] صفت هم قرار مي گيرد.

ديدگاه حاصله، اوصاف اخلاقي را واقعي و حقيقي تلقي مي كند، اما [از سوي ديگر] آن ها را بسيط، غيرطبيعي و ظاهرا اسرارآميز در نظر مي گيرد؛ و از آن جا كه اوصاف اخلاقي غيرطبيعي و غيرقابل كشف از جانب تحقيق تجربي تلقي شده اند، [پيروان] اين تقرير، براي تفسير حصول معرفت اخلاقي به شهودگرايي اخلاقي ( M oral Intuitionism ) (كه از جهت اسرارآميز بودن، چيزي كم تر از مطلب قبل ندارد) متوسل شده اند. مور استدلال مي كند اگر با توجه به احساس خودمان، در آنجا كه عملي را خوب و عمل ديگري را بد مي خوانيم يا شخصي را فضيلت مند و ديگري را شرير تلقي مي كنيم يا كاري را درست و كار ديگري را خطا معرفي مي نماييم، معنايي را اراده كرده باشيم، آن گاه هر ديدگاهي كه داشته باشيم، از ارتكاب مغالطة طبيعت گرايانه مصون نخواهيم بود. بسياري از مردم پس از متقاعد شدن با استدلال هاي مور، اسرارآميز بودن [طرح وي] را پذيرفته اند و [حتي] برخي تلاش كرده اند با استفاده از فهم مشترك ( Common sense ) اسرارآميز بودن آن را مرتفع مي سازند.

در پاسخ و به نام برطرف ساختن اسرارآميز بودن اين ديدگاه برخي اين ايده را كه ادعاهاي اخلاقي به طريقي كه مور مي گفت با معنا هستند مورد ترديد قرار دادند. آنان خاطرنشان مي كنند كه با انكار و نپذيرفتن اين فرض كه ما در زمان خوب دانستن چيزي، در حال توصيف آن شيء هستيم، مي توانيم از مغالطة طبيعت گرايانه به سلامت عبور كنيم و از پذيرش اوصاف غيرطبيعي عجيب نيز اجتناب نماييم. [به عقيده اين عده] با تفكيك ميان زبان اخباري و زبان دستوري - زبان هست ها و زبان بايدها - مي توانيم تصديق كنيم كه هيچ تعريف پيشنهادي از واژگان اخلاقي، شايسته و كافي نخواهند بود و با اين حال، اين مطلب را انكار كنيم كه زبان انشايي (دستوري) زبان نسبت دادن صفت ها (يعني اوصاف غيرطبيعي) به اعمال، آدميان يا كارهاست. براساس اين نظريه، ابراز اين كه چيزي خوب است (تقريبا) توصيه و سفارش به آن مي باشد و بيان گرتأييد و تصديق شخص نسبت به آن چيز است، و اساسا گزارشي از واقعيتي دربارة آن شيء تلقي نمي گردد بدين ترتيب، اين استدلال به طور مرتب، نياز به داخل كردن اوصاف غيراخلاقي به وجود شناسي ما را برطرف مي كند و اين كار را با رها كردن مفهوم حقايق اخلاقي به انجام مي رساند.

عده اي اين نظريه را به اندازة نظرية مور غير رضايت بخش يافته اند؛ زيرا به نظر مي رسد با انكار حقايق اخلاقي، اين ديدگاه اهميت اخلاقي را به يغما مي برد و اين انديشه را كه «ممكن است دچار خطاهاي اخلاقي بنيادين شويم» غير معقول مي گرداند. در همين حال، اين ديدگاه به دو دليل در ارائه شرحي قانع كننده از پديدارشناسي تجربه اخلاقي مشكل دارد: اولا، از اين جهت كه اخلاق را به مثابه انعكاسي از گرايش هاي ما مي داند نه معياري براي آن گرايش ها و ثانيا، از آن رو كه وقتي اين نظريه به قلمرو اخلاقيات وارد مي شود، منكر وجود حقايق اخلاقي مي گردد. با اين حال، اين كه آيا جايگزيني وجود دارد كه بتواند حقايق اخلاقي را بدون اين كه دچار اضافات متافيزيكي گردد (بر فرض كه آن ها اضافه باشند) حفظ و بازيابي كند، هنوز در هاله اي از ابهام باقي مانده است. به گمان گروهي از واقع گرايان اخلاقي، جايگزيني وجود دارد و به عقيده باقي واقع گرايان (كساني كه تابع مور هستند) و تمام غير واقع گرايان، جايگزيني وجود ندارد.

در اين نوشتار قصد دارم نقشه اي ترسيم نمايم كه جايگاه تقريرهاي گوناگون واقع گرايي اخلاقي اي را كه مورد نظربوده اند (چه تقريرهاي تابع مور و چه غير آن ها) آشكار سازد و [نيز] اين ديدگاه ها را ازنظريه هاي غير واقع گرايانه متمايز گرداند. براي جدا كردن واقع گرايي هاي متعدد از همان تعداد ديدگاه هاي غير واقع گرايانه، آنچه مورد نياز است يك نقشه كشي و تعيين حدود و ثغور مفهومي مي باشد؛ نقشه اي كه از طريق [ارائه بحث واقع گرايي به دست مي آيد. براي اين كه نقشة من در باب واقع گرايي كامل و شايسته باشد، دست كم سه كار را بايد انجام دهد؛ اول اين كه از آنجا كه بحثي راجع به واقع گرايي اخلاقي است، اين نقشه بايد هر بعد و مرز را به طور قابل دفاعي ترسيم كند (هيچ كدام از ديدگاه هاي واقع گرايانه و غير واقع گرايانه نبايد به طور عوامانه صادق و حقيقت تلقي شوند)؛ دوم اين كه از آن جا كه بحثي راجع به واقع گرايي اخلاقي است، طرح و نقشة ما، بايد جايگاه ديدگاه هايي را كه به طور قابل تصديقي مردم دربارة اخلاقيات اخذ كرده اند، تعيين كند؛ و سوم اين كه از آنجا كه بحثي راجع به واقع گرايي اخلاقي است، نقشة ما بايد به طريقي طبيعي شامل ديگر مباحث و مباحثات راجع به واقع گرايي باشد.

نقشه اي كه من پيشنهاد مي كنم به گمان خودم طرحي است كه نه تنها در مباحث واقع گرايي اخلاقي به كار مي آيد، بلكه براي تمام مباحث ديگر در باب واقع گرايي مورد استفاده قرارمي گيرد. [يعني] از بحث واقع گرايي حركت مي كنيم و به بحث واقع گرايي مي رسيم. همين نقشه و طرح مي تواند در مرزبندي هر موضوعي كه در آن بين ديدگاه هاي واقع گرايانه و ضد واقع گرايانه جدايي وجود دارد، مثمر ثمر واقع شود. اين نقشه، برخلاف اغلب طرح ها كه به طور كامل يك قلمرو را شرح مي دهند اما درباره قلمروهاي ديگر بي فايده اند، به عنوان يك راهنما براي       واقع گرايي، هرجا كه باشد، انجام وظيفه مي كند.

از آن جا كه اين طرح، طرحي انعطاف پذير است، هر قدر آن را بگردانيم و خم كنيم، باز بر يك ديدگاه ثابت در باب ماهيت واقع گرايي منطبق مي گردد. اين طرح در هر موردي اگر ناحيه ويژه اي را به عنوان واقع گرايي جدا كند، ناحيه مشابهي را [به عنوان ديدگاه غير واقع گرايانه] بر جاي مي گذارد؛ به كرات اين مطلب را مي گوييم كه واقع گرايي ديدگاهي است كه اگر بعضي از ادعاهاي مورد بحث آن به صورت ظاهري تفسير شوند، صادق خواهند بود. (9) من ادعا مي كنم كه هرجا واقع گرايي يافت شود، تنها دو فرض را در بردارد: (1) ادعاهاي مورد تحقيق نزاع، هرگاه به صورت ظاهري تفسير شوند، يا صادق اند و يا كاذب (=شناخت گرايي Cognitivism ) و (2) برخي از اين ادعاها صادق مي باشند. واقع گرايي [ديگر] چيز بيش تري ندارد. (البته وزن زيادي بر روي اين دو مطلب بار شده است.)

متناظر با اين دو ادعا، دو طريق براي غير واقع گرا بودن وجود دارد؛ الف) پذيرفتن تحليلي غير شناخت گرايانه دربارة ادعاهاي مورد تحقيق و نزاع و ب) اظهار اين كه ادعاهاي مورد بحث و نزاع، علي رغم داشتن ارزش صدق، هيچ كدام صادق نيستند. (مثلا به اين دليل كه همه آن ها در يك پيش فرض خطا با هم شريك مي باشند.)

اين تعريف از واقع گرايي، به طرز قابل توجهي از بسياري ازتعريف هاي مشهور متفاوت است. براي مثال، برخي تعريف ها از واقع گرايي، جايگاه ارزشمندي به عينيت مي بخشند و برخي به استقلال از ذهن بها مي دهند. برخي نيز به واقع گرايي به عنوان ادعايي معنا شناختي دربارة   ماهيت صدق و برتري آن از توانايي تفكيك امور ازسوي آدميان، مي پردازند. حتي برخي چند عنصر از مطالب مذكور را با هم تركيب مي كنند [و آن گاه واقع گرايي را تعريف مي نمايند]. مثلا به عقيده مايكل دامت ( Michael Dummett ) واقع گرايي «اين باور است كه مجموعة گزاره هاي مورد بحث و نزاع، داراي ارزش صدقي عيني هستند كه از ابزار شناخت ما مستقل است. يعني آن     گزاره ها بر حسب وجودي واقعي مستقل از ما، يا صادق اند و يا كاذب.» (10) با وجود اين، در تقريري كه من پيشنهاد مي كنم، اشاره اي به عينيت يا وجود ديده نمي شود و اين تقرير اشاره اي به تشخيص برتري يا استقلال ندارد و نيز در آن اشاره اي به دلالت، دو ارزشي بودن يا تطابق [=نظريه تطابق در صدق] ديده نمي شود. البته اين مطالب فضيلتي براي طرح من است. استقلال از ذهن ممكن است هنگامي كه دربارة اشياي عالم خارجي سخن مي گوييم، لازمه اي موجه براي واقع گرايي باشد، اما وقتي كه دربارة واقع گرايي در حوزة روان شناسي صحبت مي شود (كه حقايق روان شناختي نمي توانند مستقل از ذهن باشند) اين استقلال از ذهن لازمة موجهي نيست؛ دو ارزشي بودن شايد همراه با واقع گرايي در رياضيات مطرح شود، لكن به نظر مي رسد كه     واقع گرايي در سايرقلمروها كاملا با شناخت و پذيرش اين نكته سازگار است كه برخي از محمولات ما مبهم اند و قلمرويي نامعلوم دارند [براي مثال، وقتي كه مي گوييم گل زيباست، زيبا بودن قلمرويي نامعلوم دارد به گونه اي كه نمي توانيم آن را بر گلي كه درحال پژمرده شدن است حمل يا سلب كنيم]؛ و وجود ممكن است آن جا كه واقع گرايي دربارة موجوداتي علمي بحث    مي كند براي واقع گرايي مهم باشد (زيرا ادعاهاي مربوط به چنين موجوداتي تنها هنگامي كه اين موجودات تنها هنگامي كه اين موجودات وجود دارند، صادق اند) اما وجود نسبت به واقع گرايي در حوزة قوانين علمي چندان مهم نيست (آن جا كه واقع گرايي ادعاهاي وجودي مطرح          نمي سازد).

با جدا شدن از اين مفاهيم (كه اغلب مورد نزاع قرارگرفته اند) شرحي كه من مطرح مي كنم، ديدگاهي است كه تبيين مي كند چرا اين مفاهيم، اغلب نسبت به ديدگاه واقع گرايانه، محوري اند، حتي اگر چه هيچ كدام از آنها هميشه محوري نباشند. تصور حاكم و نافذ اين است كه استقلال، دو ارزشي بودن، وجود و زماني و تنها زماني در واقع گرايي نقش دارند كه سازگار با اين ادعا باشند كه اگر ادعاهاي مورد بحث، تفسيرظاهري شوند صادق اند.

مفاهيم تفسير ظاهري و حقيقت ظاهري، آشكارا در اين شرح ما از واقع گرايي وزن زيادي را بر دوش خواهند كشيد. هر چند اغلب مباحث واقع گرايي به طور خاصي نسبت به اين كه چگونه اين مفاهيم درك شده اند، حساس نيستند. مادامي كه ما با نظرياتي در باب معنا و صدق سر و كار داريم، نظرياتي كه تمايزات ميان مباحث شناختي و غير شناختي را جريان مي دهند و تمايزات ميان ادعاهايي را كه ظاهرا صادق اند و ادعاهايي كه ظاهرا صادق نيستند مطرح مي كنند، تمام       ديدگاه هاي مناسب و سازگار با بحث واقع گرايي در اخلاق مي توانند دوباره مطرح گردند. اما يك شرط مهم اين است كه طرح معنا شناختي ارائه شده، بايد يكپارچه باشد. نظرياتي كه در باب معنا و صدق براي ادعاهاي مورد بحث مطرح مي شوند بايد شامل كاربرد آن ها در تمام ادعاها باشند. بنابراين، اگر ادعاهاي اخلاقي با معنا و صادق در معناي مشابهي كه ديگر ادعاهاي مسلم و غير جدلي معنادار هستند، معنادار نباشند، شخص نمي تواند از واقع گرايي اخلاقي با نشان دادن معنا داري و صدق ادعاهاي اخلاقي به يك معنا، دفاع كند. چندان مهم نيست كه چه نظرية خاصي در باب معنا وصدق اتخاذ گرديده است. آنچه كه گزينش نظريات معنا شناختي مي خواهد بر آن تأثير گذارد عبارت است از اين كه منظور ما از گفتن اين كه بعضي از ادعاهاي مورد بحث كه تفسير ظاهري شده اند، صادق مي باشند چيست؟ گزينش ما اثبات نمي كند كه آيا ادعايي از ادعاهاي مطرح شده صادق اند يا كاذب. اين عدم حساسيت به تفاوت ميان نظريات معنا شناختي   گوناگون، منعكس كنندة اين حقيقت است كه واقع گرايي تا حدود زيادي مسأله اي متافيزيكي است نه معنا شناختي.

براي دفاع از اين شرح كلي از واقع گرايي، ارائه نقشه اي در باب واقع گرايي اخلاقي مفيد و سودمند است. اين كار با تعيين حدود و قلمرو بهتر انجام شده است؛ تعيين حدودي كه مي تواند درباره جايگاه اخلاقي باشد.

واقع گرايي، ابزارگرايي (11) و ايده آليسم (12)

در حوزه اي كه بحث واقع گرايي مطرح گرديده، يكي از دوتقابل با واقع گرايي (كه در زمان خود مورد توجه هم قرارگرفته بودند)، فضاي بحث از واقع گرايي را متأثر ساخته است. يكي از   آن ها تقابل ميان واقع گرايي و ابزارگرايي است و ديگري، تقابل ميان واقع گرايي و ايده آليسم. البته اين مطلب كه در توصيف واقع گرايي بر كدام يك از اين دو تقابل تكيه شده است، به طور چشمگيري منظور ما از واقع گرايي اخلاقي را آشكار مي سازد. وقتي كه واقع گرايي (اخلاقي يا غير اخلاقي) با ابزارگرايي به معارضه برمي خيزد، سؤال محوري اين است كه آيا ادعاهاي مورد نزاع و بحث بايد به عنوان اموري داراي ارزش صدق تفسيرشوند يا نه؟ به عبارت ديگر، مسأله اين است كه آيا ادعاهاي مذكور بايد تفسيري شناخته داشته باشند يا خير؟ اما زماني كه واقع گرايي مقابل ايده آليسم قرار مي گيرد، ارزش صدق داشتن يا نداشتن مسأله نيست [زيرا] هم واقع گرايان و هم ايده آليست ها در اين نكته متفق اند كه آن ادعاها ارزش صدق دارند. در عوض مشكل اين است كه آيا اذهان (يا توانمندي هاي آن ها به طور صريح و آشكاري در [تعيين] شرايط صدق   ادعاهاي مورد پژوهش و تحقيق نقش ايفا مي كنند يا نه؟ واقع گرايان (در اين معنا) مي گويند كه اذهان و توانمندي هاي آن ها اين نقش را ندارند، در حالي كه ايده آليست ها مدعي اند اين ادعاها يا صادق اند و يا كاذب؛ اما اين كه آن ها چه ارزش صدقي دارند، منوط به ذهن خود شخص يا ذهن اشخاص ديگر مثل من، شما يا خدا مي باشد.

بحث ميان واقع گرايان و ايده آليست ها، تفسيري شناختي از ادعاهاي مورد بحث و تحقيق پيش فرض خود گرفته است. [از سوي ديگر ] اگر ابزارگويي را بپذيريم و به تبع آن، غير     شناخت گرايي درباره ادعاهايي راجع به موجودات غير قابل مشاهده يا اعراض و اوصاف اخلاقي يا قوانين علمي را قبول كنيم، آن گاه براي ما هيچ نگراني اي دربارة ماهيت وحقيقت شرايط صدق آن ها پديد نمي آيد؛ زيرا آن ها براي ما هيچ نگراني اي دربارة ماهيت وحقيقت شرايط صدق       آن ها پديد نمي آيد؛ زيرا آن ها اصلا صدقي ندارند تا شرايط صدق داشته باشند.

كساني كه ابزارگويي را (چه دربارة ادعاهاي علمي راجع به موجودات غير قابل مشاهده و چه دربارة ادعاهاي اخلاقي راجع به اين كه چه اعمالي درست اند و چه اعمالي نادرست)            برمي گزينند، مي گويند كه اين ادعاها، صادق يا كاذب نيستند، بلكه در عوض آن ها صرفا تدابيري مفيد براي ادارة تجارب ما يا رفتار ديگران محسوب مي گردند. يك ديدگاه ابزارگراي استاندارد در باب نظريات علمي، آن نظريات را نظام هاي صوري تفسيرناشده (جعبه هاي سياه (13) شناختي) به شمار مي آورد كه براي اداره و پيش بيني عالم قابل مشاهده ساخته شده اند نه اينكه صرفا آن نظريات، براي توصيف عالمي غير قابل مشاهده آورده شده باشد. براساس چنين ديدگاهي، نظريات علمي برحسب صدق، مورد دقت و نظر قرار نمي گيرند؛ بلكه براساس كفايت و شايستگي تجربي، سود مفهومي، سودمندي علمي و ظرافت و دقت صوري مورد توجه واقع مي شوند.

در طريقي مشابه، ابزارگرايان اخلاقي [نيز] ادعا مي كنند كه در استعمال زبان اخلاق، صفات اخلاقي را به آدميان، اعمال يا نهادها نسبت مي دهيم. مثلا، اير( Ayer )خاطر نشان مي سازد كه: «وجود نمادي اخلاقي در يك گزاره، چيزي به محتواي حقيقي آن گزاره نمي افزايد. بنابراين، اگر به كسي بگوييم كه «در ربودن آن پول به خطا عمل كرده اي،» چيزي بيش از اين كه اگر مي گفتيم «تو آن پول را دزديده اي،» نياورده ايم. در افزودن اين كه اين عمل، عملي خطا بوده است، حكايت بيش تري راجع به آن عمل انجام نداده ايم.» (14)

ابزارگرايان اخلاقي مي گويند هدف ما توصيف عالم نيست، بلكه مقصود ما تغييرآن است. آنان خاطر نشان مي سازند كه زبان اخلاق در جهت انجام اين وظيفه به خوبي شكل گرفته است، زيرا آدميان مقيد به استفاده از اظهارات اخلاقي و پاسخ دادن به آنها به عنوان فرامين و نصايح مي باشند. استيونسن ( C.L.Stevenson ) آورده است كه: «مسأله ايجاد ادعاهاي اخلاقي، خبر دادن ازحقايق نيست؛ بلكه غرض از ايجاد آن ها، تأثير است. ادعاهاي اخلاقي به جاي اين كه علايق مردمان را توصيف كنند، علايق آنان را تغييرمي دهند يا آن ها را شدت مي بخشند. اين ادعاها به جاي اين كه بيانگر علاقه اي كه از قبل وجود داشته است باشند، درصدد توصيه به علاقه به يك موضوع هستند.» (15)

ابزارگرايان اخلاقي، به روش هاي گوناگوني ديدگاه خود را مطرح ساخته اند. تفاوت ميان     آن ها از تفسير و شرح خاصي كه هر كدام از نحوه عملكرد زبان اخلاق ارائه نموده اند، ناشي شده است. براي مثال، احساس گرايان (عاطفه گرايان) مي گويند زبان اخلاق به دليل بيانگري اش از عواطف، سلايق، احساسات و ديگر حالات عاطفي گوينده به سودمندي و مفيد بودن توصيف     مي شوند. آنان معتقدند كه زبان اخلاق «براي بيان احساس آدميان راجع به موضوعات خاص به كار برده مي شوند، نه براي ايجاد هرگونه اظهاري دربارة آن احساسات.» (16) توصيه گرايان نيز ابزارگراي اخلاقي اند. اما آن ها ارتباط وثيقي را كه احساس گرايان ميان زبان و اخلاق و احساسات و عواطف فرض كرده اند انكار مي نمايند. به نظر اين افراد، ادعاهاي اخلاقي به اين دليل كه به منزله فرامين وتوصيه هاي تعميم پذيرند (به اين كه بايد يك نوع عمل در شرايط مشابه از سوي همه حتي گوينده انجام مي گيرد) مفيد وسودمندند، نه به علت اين كه بيانگر عواطف و احساسات اند. [اكنون] هر تقريري كه از مفيد بودن ارائه گردد، تمام ابزارگرايان اخلاقي بر سودمندي عملي زبان اخلاق تأكيد مي كنند و اين مطلب را كه ادعاهاي اخلاقي به منزلة اظهاراتي راجع به عالم اند كه ممكن است صادق يا كاذب باشند، خطا مي دانند .

واقع گرايان اخلاقي، همانند ابزارگرايان، زبان اخلاق را ابزاري مفيد براي ادارة جهان اطراف مي دانند. آنچه كه دست كم تا اندازه اي واقع گرايان را متمايز مي گرداند اين عقيده است كه سودمندي و تأثير اين استعمال، متكي بر بيانگري زبان اخلاق از باورهاي اخلاقي است.           واقع گرايان مي گويند: از آن جا كه مردم مي توانند باورهاي اخلاقي داشته باشند (نه اين كه صرفا واكنش اخلاقي از خودشان دهند) و از آن جا كه مي توان از طريق بحث و استدلال اخلاقي، (فقط به اين دليل كه باورهاي اخلاقي مردم قادرند واكنش هاي مردم را تغييردهند) رفتار وگرايش هاي ديگر مردمان را اصلاح نمود، زبان اخلاق نفوذ خود را اعمال مي كند. در تبيين اين كه چگونه ميان گرايش هاي اخلاقي از يك سو و استدلال و استنباط احكام اخلاقي ازسوي ديگر، عمل و عكس العمل و تأثير وجود دارد، مي گوييم كه ما خود را تنها متكي بر واكنش هاي اخلاقي نمي يابيم، بلكه خويشتن را متمسك به باورهاي اخلاقي نيز مي بينيم (باورهاي اخلاقي اي كه به نوبه خود با زبان اخلاق بيان شده اند.)

علاوه بر آن، واقع گرايان خاطر نشان مي سازند كه زبان اخلاق تمام ويژگي هاي گفتمان شناختي را به نمايش مي گذارد: ما باورهاي اخلاقي داريم، با يكديگر اختلاف هاي اخلاقي پيدا مي كنيم، براي ديدگاه هاي خود به دنبال شاهد مي گرديم؛ ما به گونه اي عمل مي كنيم كه گويي چيزي براي كشف كردن وجود دارد، گويي ما مي توانيم خطا كنيم، گويي حقيقتي [اخلاقي] در عالم وجود دارد؛ و حتي دربارة صدق و كذب ادعاهاي اخلاقي سخن مي گوييم و راجع به مردماني كه ادعاهاي اخلاقي را بهتر مي شناسند، صحبت مي كنيم (حتي هنگامي كه آنان بد عمل مي كنند). در واقع، ادعاهاي اخلاقي از قرارمعلوم در شكل منطقي و محتواي استنباطي اشان از ادعاهاي [ديگري] كه به عنوان ادعاهاي شناختي معرفي مي شوند، متمايزنيستند. اين ويژگي هاي گفتمان اخلاقي صرفا تصادف ها و لغزش هاي زبان نيستند؛ آن ها پديدارشناسي تجربه اخلاقي را منعكس مي سازند؛ پديدار شناسي اي كه الزام را به مثابه اجبار بر اعمال ما و ارزش را به منزلة ارائه هدايت بر اعمال ما، مستقل از آنچه كه ممكن است ميل به آن داشته باشيم، ارائه مي كند.   واقع گرايان مدعي هستند كه روي هم رفته شناخت گرايي بهترين تقرير روان شناختي و زبان شناختي را از زبان اخلاق ارائه مي نمايد.

البته هيچ كدام از اين تأملات قطعي و قاطع نيستند. ابزارگرايان هنوز مي توانند اين اعمال و عقايد را مقياس ها و شاخص هاي گمراه كنندة محتواي شناختي تعبيركنند. اما آن گاه آنان بايد روشي اصولي در ترسيم تمايز ميان گفتمان شناختي و غير شناختي ارائه نمايند و نشان دهند كه ادعاهاي اخلاقي در جانب و طرف غير شناختي از آن مرز واقع شده اند. در مقام چنين كاري، ابزارگرايان اخلاقي، نه واقع گرايان اخلاقي، كساني خواهند بود كه ظواهر را به نام واقعيتي      عميق تر انكار مي كنند.

نظريات درست و خطا

غير واقع گرايان به سادگي مي توانند شناختي بودن ادعاهاي اخلاقي را بپذيرند. از اين روي، واقع گرايي صرفا با كشف اين مطلب كه ادعاهاي مورد بحث، گزارشي از حقايق اند، نجات پيدا مي كنند. اين مطلب مي تواند براي آن ها مشكل ساز گردد. براي واقع گرا بودن، ارزش صدق داشتن ادعاهاي مورد بحث كافي نيست، [بلكه] برخي از آن ها بايد صادق باشند. بنابراين، كافي نيست كه گفته شود (همان طوركه پانتم مي گويد): «يك واقع گرا (با توجه به نظريه ارائه شده در گفتمان) مدعي است كه: 1- عبارت هاي نظريه مورد نظر يا صادق اند و يا كاذب؛ و 2- آنچه كه اين گزاره ها و جملات را صادق و كاذب مي نمايد امري خارجي است - يعني (به طور كلي) چيزي از داده هاي حسي بالفعل يا بالقوه ما يا ساختار اذهان ما يا زبان ما و نيست» (17) يك غير واقع گرا مي تواند تصديق كند كه ادعاهاي مورد بحث، ارزش صدق دارند و حتي بگويد كه ارزش صدق وابسته به چيزي خارجي است، در حالي كه مي گويد، هيچ كدام ازاين ادعاها صادق نيستند. به عبارت ديگر، يك غير واقع گرا مي تواند يك نظريه خطا ارائه كند.

براي ارائه اين تقرير ممكن، تقسيم بحث به واقع گرايي و ابزارگرايي بايد با دو تفكيك و تقسيم ديگر معاوضه شود: اول اين كه ميان شناخت گرايان و غير شناخت گرايان تفكيك قابل شويم و دوم اين كه در درون شناخت گرايي بين   نظريات خطا ( Eror Theoreis ) (كه مي گويند هيچ كدام ازادعاهاي مورد بحث صادق نيستند) ونظريات درست ( S  uccess Theoreis ) (كه مي گويند برخي ادعاها كه به صورت ظاهري تفسير شده اند، صادق اند) فرق مي گذاريم. اين دو تفكيك و تقسيم همراه هم، طرح (ناتمام) ذيل را در باب موقعيت هايي كه مي توان در برابر ادعاهاي مورد بحث اتخاذ نمود پيشنهاد مي دهد:

1- غير شناخت گرايي

نظريات خطا                       

2- شناخت گرايي نظريات درست

نظريه پردازان نظرية خطا و نظرية درست، در اين مطلب كه ادعاهاي مورد بحث بايد تفسيري شناختي داشته باشند با هم شريك اند؛ يعني هر دوي آن ها با اين موضوع كه اين ادعاها دربارة اموري هستند كه شهرت بر حقيقت داشتن (=حقيقي بودن) آن هاست، موافق اند. [اما] آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند اين است كه آيا اين ادعاهاي مطابق دعاوي خودشان رفتار مي كنند يا نه؟

در هم آميختن شناخت گرايي با غير واقع گرايي در نظريات خطا، نه كار تازه اي است و نه چيزي غير معمول. در ميان مدافعان پيشين نظريه خطا مي توان به هيوم ( H ume ) (براساس برخي تفسيرهاي موجه) و اسپپينوزا ( S pinoza ) اشاره كرد كه مي گويد خوب و بد (شر) «چيزهاي جز روش هايي كه در آن روش ها به گونه اي مختلف خيال متأثرمي گردد، نمي باشند و با وجود اين خوب و بد ازروي جهل و ناآگاهي به عنوان اوصافي خاص براي اشيا تلقي شده اند.» (18) همچنين در فلسفة روان شناسي، مادي گراياني كه به وجود روح اعتقادي ندارند و تمام فعاليت ها را به مغز نسبت مي دهند، اين دو را با هم درآميخته و مي گويند: اسناد حالات ذهني از سوي ما [به اشخاص] هر چند كه با معنا باشد، بتمامه خطاست. تجربه گرايان ساختاري در فلسفه علم، روش مناسبي دربارة تمام ادعاهايي مربوط به موجودات مشاهده ناپذير (19) اتخاذ نموده اند. آنان استدلال مي كنند؛ در حالي كه چنين ادعاهايي ممكن است ارزش صدق داشته باشند، ما دليل خوبي بر اين كه يكي از آن ادعاها صادق مي باشند، نداريم. همچنين، اساس و بنيان الحاد، (20) اين ديدگاه نيست كه صحبت از وجود خدا، اراده و سلطنت او بي معناست، بلكه در عوض، شالوده الحاد اين است كه چنين ادعاهايي جملگي به طور كامل كاذب اند. هر كدام ازاين ديدگاه هاي ضد واقع گرايانه از تفسيرشناختي از ادعاهاي مورد بحث به سوي استدلال بر عليه اين انديشه كه يكي از اين ادعاها   صادق اند حركت كرده اند (و در نهايت به نظريه خطا رسيده اند). آنچه كه تمام نظريه پردازان نظريه خطا به آن اذعان دارند اين است كه پذيرش شناخت گرايي راجع به يك موضوع، به خودي خود حقانيت و درستي براي ادعاهايش به ارمغان نمي آورد.

نظريات خطا (هرجا كه مطرح شوند) به طور ويژه اي چيزي بيش از اين كه هيچ كدام از ادعاهاي مورد بحث صادق نيستند، در بر دارند؛ زيرا چنين نظرياتي تقريبا هميشه با انكار       فرض هاي موضوعة در زبان مورد بحث، كه پذيرفتني بودن آن ها متكي بر داشتن شرحي از اين مي باشد كه چرا مردم به خطا مي روند، به مقابله با حس مشترك برخاسته اند. نيازي به گفتن نيست كه شرح ها و تبيين هاي پيشنهاد شده و موجه بودن آن ها، همان طور كه خطا به گونه هاي متفاوتي تبيين شده است، متفاوت اند. در فلسفة اخلاق، سرچشمة خطا اغلب تا حدودي       واكنش هاي فرافكنانه ما نسبت به جهان دانسته شده است (همان گونه كه هيوم خاطر نشان        مي سازد؛ تذهيب كردن يا آلوده نمودن تمام امور طبيعي با رنگ هاي به عاريت گرفته شده از عواطف دروني است.) و نيز سرچشمه اين خطا تا اندره اي به كاركردهاي اجتماعي شدن مؤثر نسبت داده شده است و موجه نمايي تبيين هاي روان شناختي و جامعه شناختي از ديدگاه اخلاقي، نقش قاطعي در جذاب شدن نظريه خطا ايفا مي كند. خوش ظاهري اين تبيين ها مي گويد كه خطا امري طبيعي است و هرچه كه خطا طبيعي تر ديده شود، عقيدة ما بر اين كه هيچ خطايي برطرف نخواهد شد طبيعي ترخواهد بود. بنابراين، حتي اگر ادعاهاي اخلاقي به گزارش از حقايق معنا بخشند (همان طور كه شناخت گرايان مي گويند)، واقع گرايان با چالشي جدي در نشان دادن اين كه مباحثات اخلاقي صرفا ابراز خطايي (هر چند طبيعي) نظام مند و در سطح وسيع نمي باشند، مواجه اند. عده اي معتقدند كه اين چالش مرتفع نمي گردد، براي مثال، جي. ال. مكي تصديق     مي كند كه ادعاهاي اخلاقي هرگونه آزمون معقول براي محتواي معرفتي را با موفقيت مي گذارند. اما در ادامه وي بر تحليل شناختي خود از ادعاهاي اخلاقي تكيه مي كند تا آن ها را بي اعتبار سازد و يك نظريه خطا را مطرح نمايد: «انكار ارزش عيني بايد به عنوان يك نظريه خطا مطرح گردد نظريه اي كه مي گويد هرچند اغلب مردم در ارائه احكام اخلاقي به روشني ادعا مي كنند كه (در ميان ساير امور) به چيزي به طور عيني توصيه اي اشاره دارند، اما اين ادعاها جملگي خطا و   كاذب اند». مكي براي اثبات كاذب بودن همة ادعاهاي اخلاقي سه استدلال مي آورد:

1- وي با اشاره به تنوع ديدگاه هاي اخلاقي استدلال مي كند كه در مواجهه با چنين اختلاف نظريه هاي شديد، اعتقاد به اين كه احكام اخلاقي آدميان پاسخي به حقايق اخلاقي عيني هستند ناموجه است. بنابراين، مسأله و مشكل تنها اين نيست كه مردم راجع به مسائل و پرسش هاي اخلاقي با هم اختلاف نظر دارند [زيرا] اختلاف نظر، با وجود داشتن امري حقيقي كاملا سازگار است. [بلكه] مسأله اين است كه «اختلافات حقيقي و بالفعل درنظام هاي اخلاقي با اين فرض كه اين نظام ها منعكس كنندة روش هاي مختلف زندگي اند آسان تر تبيين مي شوند تا اين فرض كه اين نظام ها بيانگر مشاهدات در باب ارزش هاي عيني اند كه اغلب آن ها به طور جدي ناكافي اند و به طرز ناهنجاري بد جلوه داده شده اند.» (21)

2- مكي مي گويد كه نيروي انگيزشي و ارتباط عملي احكام اخلاقي، مقبوليت اعتقاد به وجود حقايق اخلاقي را به تحليل مي برد. وي استدلال مي كند كه باورهاي اخلاقي بالضروره تحريك كننده اند و حقايق ا خلاقي (اگر وجود داشته باشند) بايد ضروره راهنماي عمل باشند به نظر او «مثل افلاطوني تصويري دراماتيك از آنچه كه ارزش هاي عيني بايد باشند، ارائه مي دهند. مثال خوبي چنان است كه معرفت به آن براي كسي كه صاحب آن معرفت شده است، جهت و مسيراعمال و انگيزه براي اعمال تدارك مي بيند؛ خوب بودن چيزي به كسي كه از آن آگاهي پيدا مي كند هم مي گويد كه آن را پي جوي آن مي گرداند» اكنون اگر ارزش هاي عيني بايد چنين باشند، پذيرش وجود حقايق اخلاقي، مستلزم در برداشتن يك وجود شناسي خيال بافانه و وهمي و نيز مسلم گرفتن نيروهاي اسرارآميز در تشخيص و درك اخلاقي است. مكي استدلال مي كند كه بهترين راه، انكار وجود ارزش هاي عيني است، مخصوصا به اين دليل كه ما مي توانيم نيروي انگيزشي احكام اخلاقي را بدون توسل به حقايق متناظر (و اسرارآميز) كه ضروره آدمي را       برمي انگيزانند تبيين كنيم.

3- مكي دغدغه هايي را دربارة ارتباطي كه ميان اوصاف اخلاقي و اوصاف طبيعي فرض گرفته شده است مطرح مي كند. اگر حقايق اخلاقي وجود دارند، آن حقايق بايد دو ويژگي داشته باشند: آن ها بايد عارض بر اوصاف طبيعي شده باشند (به گونه اي كه آمدن اوصاف طبيعي، باعث آمدن اوصاف اخلاقي باشد) و آن اوصاف بايد چنان باشند كه صدق يك گزارة اخلاقي از جانب صدق گزاره اي طبيعت گرايانه يا دسته اي از گزاره هاي طبيعت گرايانه ايجاب نشده باشد. (زيرا واژگان اخلاقي از جهت تعريف قابل تحويل به واژگان طبيعي نيستند.) اما اين دو ويژگي، با هم به ظاهر مشكلات لاينحلي را به وجود مي آورند: اگر اين مكان منطقي وجود داشته باشد كه يك شيء بتواند تمام اوصاف طبيعي را داشته باشد، چرا ممكن نباشد كه دو شيء با اوصاف طبيعي مشابه، اوصاف اخلاقي متفاوتي داشته باشند؟ واقع گرا بايد به اين پرسش با توسل به ارتباطي خاص ميان حقايق اخلاقي و حقايق طبيعي پاسخ دهد و بايد بر يك معرفت شناسي عجيب در تبيين اين كه چگونه ما اين ارتباط را كشف مي كنيم تكيه نمايد. به عكس، يك غير واقع گرا مي تواند عروض ظاهري اوصاف اخلاقي بر اوصاف طبيعي را با انكار يكجاي اوصاف اخلاقي و جايگزين نمودن شرحي از اين كه چگونه ما به باورهاي اخلاقي خود به عنوان واكنشي به چهره ها وجلوه هاي طبيعي عالم كه نسبت به آن ها واكنش نشان مي دهيم، نظرمي كنيم، تبيين مي نمايد.

از ميان اين سه استدلال، راهبردي عام پديد مي آيد. اين راهبرد بايد ارزش وجود شناختي و معرفت شناختي فرض گرفتن حقايق اخلاقي را برجسته سازد و نشان دهد كه ما نيازي به پرداختن اين هزينه ها نداريم. خلاصه استدلال اين است كه ما به وجود حقايق اخلاقي براي تبيين احكام اخلاقي همانند تبيين هر چيز ديگري نيازي نداريم؛ حقايق اخلاقي اگر وجود داشته باشند، براي تبيين گري ضعيف و ناتوان اند و بنابراين، بهتر است كه اعتقادي به آن ها نداشته باشيم. با اجتناب از فرض كردن حقايق اخلاقي از سوي گفتمان هاي اخلاقي، شرح جامع و بهتري از عالم به دست مي آوريم و يك وجود شناسي كم تر نامعقولي را تحصيل خواهيم كرد و يك معرفت شناسي مرتب تري خواهيم داشت.

البته اين دغدغه هاي معرفت شناختي و متافيزيكي دغدغه هايي تازه نيستند كه مكي براي نخستين بار آن ها را مطرح نموده باشد. (هرچند در گذشته اين نگراني ها معمولا به عنوان      زمينه هايي براي غير شناخت گرايي معرفي مي شدند، نه نظريه خطا.) اين دغدغه ها به       صورت هاي مختلف دست كم تا [زمان] هيوم ادامه پيدا مي كند. و از هنگامي كه مور استدلال برهان گشوده را دربارة طبيعت گروي (در باب تعريف) پيشنهاد كرد فيلسوفان در مجموع تصور كرده اند كه واقع گرايي اخلاقي با مشكلات معرفت شناختي و وجود شناختي غير قابل حلي مواجه شده است. در حقيقت، فرض عام و مشهور [خطا] اين است كه تنها ديدگاه هاي واقع گرايانة موجود در اخلاق، ديدگاه هايي هستند كه اوصاف فراطبيعي در بردارند و قدرت هاي خاصي را در باب شهود اخلاقي معرفي مي نمايند.

نظريه پردازان نظريه خطا پذيرش شناخت گرايي را به عنوان امتيازدادن به رقيب تلقي        نمي كنند. شبهات معرفت شناختي و متافيزيكي خاصي كه آنان مطرح مي سازند، به طور قاطع سبب شده است كه ديدگاه هاي خاصي راجع به اين كه جهان بايد چگونه باشد تا ادعاهاي اخلاقي صادق باشند مطرح گردد. (مكي معتقد است كه صدق ادعاهاي اخلاقي، وجود حقايق توصيه اي عيني، را پيش فرض مي گيرد؛ يعني مستلزم وجود حقايق غيرطبيعي است كه عارض بر حقايق طبيعي اند و هنگامي كه آن ها به عنوان امري حقيقي درك شوند، بالضروره بدون اين كه حالات عاطفي عامل را مد نظر قرارداده باشند عمل را ايجاب مي نمايند. اگر نظريه پردازان نظريه خطا راجع به آنچه كه احكام اخلاقي پيش فرض مي گيرند، بر خطا باشند، آن گاه استدلال هاي آنان در برابر واقع گرايي اخلاقي ارزش خود را از دست خواهند داد. علاوه بر آن، اگر اين افراد شناخت گرايي را انكار نمايند، زمينه اي براي ادعاي اين كه ادعاهاي اخلاقي پيش فرض هايي با خود دارند (آن پيش فرض ها هر چه كه مي خواهند باشند) نخواهند داشت.

عينيت گرايي (22) ، فرا ذهنيت گرايي (23) ، ذهنيت گرايي (24)

اگر شناخت گرايي را داراي بهترين تفسير و شرح از ادعاهاي مورد بحث تلقي كنيم، آن گاه بدون در نظر گرفتن اين كه پيرو نظريه خطا يا نظريه درست هستيم، پرسشي مطرح مي شود؛ شرايط صدق اين ادعاها كدامند؟

طرفداران نظرية خطا همانند پيروان نظرية درست، معتهدند كه به اين پرسش پاسخي درخور بدهند، زيرا مسأله اين است كه آيا شرايط صدق مناسب هميشه رضايت بخش نيز مي باشند يا نه؟ طرفداران نظرية خطا و درست   - هردو- بايد شرحي راجع به شرايط صدق براي ادعاهاي مورد بحث ارائه دهند. البته ضرورتي ندارد كه آن ها دربارة اين كه چگونه ادعاهاي مورد بحث بايد تفسير شوند اتفاق نظر داشته باشند. در واقع، اغلب بخش مهمي از اختلاف آنان برآنچه كه به عنوان تفسيرظاهري مناسب به حساب مي آيد قرارگرفته و بدين ترتيب برآنچه كه براي صدق ادعاها لازم است متمركز شده است. علي رغم اين مطلب هر كدام از اين دو ديدگاه بايد تقريري براي استمرار ديدگاه خود ارائه دهند.

در مباحثه راجع به شرايط صدق ادعاهاي مورد نزاع است كه گفت وگو در اطراف ايده آليسم به ميان مي آيد. ايده آليست ها با رقيبان خود در اين باره اختلاف نظر ندارند كه اگر ادعاهاي مورد بحث به صورت ظاهري تفسيرشوند، مي توانند به صورت ظاهري صادق باشند، بلكه اختلاف آنان درباره اين است كه آيا ادعاهايي كه تفسير ظاهري مناسب شده اند صدقشان را براساس يك ذهن يا اذهاني تدارك مي بينند يا نه؟ اما همانند تمايز و تقسيم مباحث به واقع گرايي و ابزارگرايي، تقسيم مباحث به ايده آليسم و واقع گرايي نيز ناكافي است. به جاي اين تقسيم بندي، نيازمند جايگزين كردن آن تقسيم با تقسيمي سه بخشي ميان عينيت گرايي، بين الاذهان گروي و ذهنيت گروي مي باشيم.

آنچه موجب تفاوت تفسير و شرح عينيت گرا، بين الاذهان گرا و ذهنيت گرا از ادعاهاي مورد بحث مي گردد اين است كه آيا مردم در شرايط صدق اين ادعاها نقشي دارند يا نه؟ اگر نقشي دارند، اين نقش را چگونه ايفا مي كنند؟ شرايط صدق اگر تكيه اصلي را به افراد داشته باشند (آن گونه كه من خواهم ناميد) سابجكتيو و متكي به فردند؛ و اگر ارجاع و تكيه اصلي را به اعمال يا قراردادها يا توانايي هاي گروهي از مردم داده باشند، بين الاذهان گر، هستند و اگر به طور كلي نيازي به ارجاع دادن به مردمان، توانايي آنان، اعمالشان يا قراردادهايشان نداشته باشند، «عينيت گرا» خواهند بود.

هركدام از اين ديدگاه ها، ديدگاهي را كه شخص مي تواند با توجه به ماهيت شرائط صدق مناسب براي ادعاهايي كه به طور شناختي تفسير شده اند اتخاذ نمايد، تشكيل مي دهند. بنابراين، مي توانيم عينيت گرايي، فراذهنيت گرايي و ذهنيت گرايي را در طرف شناخت گرايانه از طرح خود به عنوان ديدگاه هايي كه براي نظريات خطا و درست قابل پيروي و دسترسي اند، قرار دهيم.

براي بسياري از ادعاها (مثلا، ادعاهاي راجع به ارزش شخصي يا دربارة درد يا درباره باورها يا حالات ذهني به طور كلي) غير شناخت گرايي موجه ترين ديدگاه ها، ديدگاه هايي هستند كه صدق چنين ادعاهايي را مبتني بر ذهن سامان مي بخشد (و بدين ترتيب شرايط صدق ذهنيت گرايانه و متكي بر فرد ارائه مي كنند). براي ديگر ادعاها (مثلا، درباره مجاز بودن برخي حركات در يك بازي يا مشروعيت برخي اعمال) موجه ترين ديدگاه، ديدگاهي است كه صدق چنين ادعاهايي را منوط بر اعمال يا قراردادهاي اجتماعي مي نمايد (و بدين ترتيب شرايط صدق فراذهنيت گرايانه و بين الاذهاني را مطرح مي كند). براي ديگر ادعاها (مثل اين ادعا كه الكترون ها وجود دارند يا منظومه هاي شمسي ديگري نيز در عالم يافت مي شوند و يا اين كه كوه ها وجود دارند)        موجه ترين ديدگاه، ديدگاهي است كه صدق اين ادعاها را مستقل از افكار، اعمال و قرادادهاي افراد و اذهان بنيان مي نهد (و بدين ترتيب شرايط صدق عيني را پيش مي كشد).

هر كدام از اين ديدگاه ها، چه ذهنيت گرايانه، چه فراذهنيت گرايانه و چه عينيت گرايانه، تا آن جا كه با عبارت «برخي از شرايط صدق، لايق بالفعل و واقعا رضايت بخش اند» (يعني برخي از ادعاهاي مربوط صادق هستند) تركيب شده باشند، دقيقا به روشني يك ديدگاه واقع گرايانه        مي باشند.

براي مثال، يك دادگاه واقع گرايانة معتبر و بي چون و چرا در فلسفة روان شناسي اين است كه شرايط صدق براي گزارش از درد، ارجاع روشني به يك حالت ذهني فردي را مطرح مي كند و [نيز] اين كه گاهي اوقات آن شرايط صدق ارضا كننده مي باشند (يعني آدميان گاهي درد را احساس مي كنند)، هيچ تقرير كلي از واقع گرايي وجود ندارد كه ذهنيت گرايي را نفي كند. بنابراين، هيچ تقريري كه استقلال از حالت ذهني را لازم دانسته باشد، پذيرفتني نيست. همان طور كه آر. بي. پري قاطعانه خاطر نشان مي سازد: «كوچك ترين زمينه اي براي نسبت دادن اين مفهوم مضحك به واقع گرايي وجود ندارد كه چنين اشيايي به عنوان اعمال يا حالات ذهني وجود ندارند يا اين اشياء قابل شناخت نمي باشند ، زيرا واقع گرا، نه از روان ترس دارد و نه شيدا و مجنون آن است.» (25) زيرا واقع گرا به دنبال پرهيز از علاقه شديد به روان است و براي متهم ساختن او به روان ترسي، دليلي ديده نمي شود.)

در طريقي مشابه، يك ديدگاه واقع گرايانة موجه و كامل در فلسفة حقوق، ديدگاهي است كه شرايط صدق براي اظهارات حقوقي را به اعمال و قراردادهاي جوامع خاصي ارجاع مي دهد و مبتني مي سازد [كه البته] گاهي هم آن شرايط صدق را قانع كننده مي داند. (26) بديهي است كه اين تنها ديدگاه واقع گرايانه در فلسفه حقوق نيست. [زيرا] ديدگاهي كه شرايط صدق عيني براي ادعاهاي حقوقي ارائه مي كند (همان طور كه نظريه پردازان حقوق طبيعي رفتار مي كنند) و كساني كه معتقدند اين ادعاها گاهي صادق هستند [نيز] يك واقع گرا دربارة حقوق خواهند بود با اين حال، دربارة ادعاهاي حقوقي موجه ترين شرح و تقرير هنگامي كه ادعا مي كنيم برخي اعمال غيرحقوقي اند، اين است كه اين رفتار ازجانب قوانين جامعة مربوطه مورد نهي قرارگرفته است. و هر چيزي را كه به آن منع قانوني نسبت دهيم، منع قوي تري پيدا مي كند.

اين ديدگاه ها در فلسفة روان شناسي و فلسفة حقوق كم تر از اين عقيده در فلسفة علم، كه شرايط صدق براي ادعاهاي مربوط به موجودات نظري را متكي بر مردمان يا اعمال و قرادادها   نمي داند و از سوي ديگر، آن شرايط صدق گاهي راضي كننده هم مي باشند، واقع گرايانه نيستند. [بنابراين] واقع گرايي منحصرا ويژگي برجسته عينيت گرايي تلقي نمي گردد.

به فراخور موارد گوناگوني، ذهنيت گرايي و عينيت گرايي هر كدام به مثابه ارائه كننده تقريري درست ازشرايط صدق ادعاهاي اخلاقي مطرح شده اند. هر كدام ازاين ديدگاه ها، اگر بتواننند به طور موفقيت آميزي به عنوان تقريري مناسب از ادعاهاي اخلاقي كه به طور ظاهري تفسير شده اند دفاع شوند، مي توانند مادامي كه اين ديدگاه با يك نظرية درست تركيب شده باشد، ديدگاهي    واقع گرايانه را تشكيل دهند. (27) تنوع ديدگاه هاي در دسترس در ذهنيت گرايي، و تفاوت ميان    آن ها با چند مثال روشن ترخواهد شد.

ذهنيت گرايي

ذهنيت گرايان اخلاقي اي كه شناخت گرايي را مي پذيرند مي گويند صدق ادعاهاي اخلاقي متكي بر حالات شخصي و ذهني افراد است. آن ها مدعي اند كه ادعاهاي اخلاقي در يك معناي كاملا صريح، يا صادق اند و يا كاذب. مطلق مهم اين است كه صدق يا كذب آن ادعاها وابسته به ذهن مي باشد؛ [آنان معتقدند] اين كه چيزي خوب يا بد است (درست يا خطاست) مبتني بر نگرش شخصي خاصي نسبت به آن شيء مي باشد. اين قسم از ذهنيت گرايي تمام انواع شناخت ناگرايي را كنار مي گذارد وشامل آن ديده گاهاي مي گردد كه ادعاهاي اخلاقي را تأملان در باب حالات ذهني شخص تلقي مي كنند، يعني ديدگاه هايي كه درباره شرط صدق ادعاهاي اخلاقي    مي باشند.

بر طبق يك تقرير از ذهنيت گرايي اخلاقي، احكام ارزشي تنها در رابطه با اميال، پسندها و اهداف شخص حاكم، معنا پيدا مي كنند به طوري كه ادعاي « X براي من خوب است» ديده       مي شود و اين ادعا به نوبه خود بر اساس ميل، پسند و اهداف شخصي كه حكم و قضاوت        مي كند، صادق يا كاذب شمرده مي شود. هابز از اين ديدگاه حمايت كرده و استدلال مي نمايد كه «واژه هاي خوب و بد و عبارت هاي تحقيرآميز، هميشه در رابطه با شخصي كه اين واژه ها را به كار مي برد استفاده مي شوند. [و] هيچ گاه اين واژه ها مطلق و مجزا از استفاده كننده از آن ها نيستند. همچنين نبايد هيچ قاعده اي در باب خوب و بد از ماهيت خود ايشان اخذ شود.» اخيرا نظريه ذهنيت گرايانة مشابهي ازسوي نظريات معقوليت كه ارزش شي براي شخص را با ترجيحات و پسندهاي او گره زده، تأييد شده است.

به طور جايگزيني، يك ذهنيت گرا درباره ارزش مي تواند بگويد احكام ارزشي، وابسته به شخص حكم كننده نيستند، هر چند صدق آن احكام منوط به حالات ذهني افراد باشد. چنين ذهنيت گرايي، مي تواند بگويد ادعاهاي ارزشي به آنچه كه مي تواند اميال، پسندها يا اهداف كسي را (كه ضروره و صرفا شخص حكم كننده آن احكام نيست) برآورده سازد، بازمي گرداند. آر. بي. پري وقتي كه مي گويد: يك شيء - هرچه كه مي خواهد باشد - در معناي كلي و اصلي با ارزش است (قابليت ارزش دارد)، هنگامي كه موضوع علاقه اي قرارگرفته باشد - در اين جا فرقي       نمي كند، هر علاقه اي كه باشد مهم نيست (28) به روشني از اين تقريرحكايت مي كند. در حالتي مشابه، سودگرايان ترجيح گراي اقناعي (29) مي گويند كه ارزش منوط بر پسندها است و مادامي كه يك شيء پسند شخصي را برآورده سازد (اين كه پسند چه كسي باشد مهم نيست ) آن شيء نسبت به آن مقدار خوب است.

همچنين كسي كه دربارة ارزش، ذهنيت گراست مي تواند مدعي شود كه احكام ارزشي متكي به حاكم و حكم كننده اش نيستند با اين حال، زماني كه به علت اميال، پسندها يا اهداف شخص خاصي صادق باشند، هنوز هم صادق اند. براي مثال، بر طبق نظريات ناظر آرماني، اين كه آيا چيزي ارزشمند است (يا دست كم اين كه آيا چيزي درست است) مشروط به اين است كه آيا اين چيز از جانب ناظري كه به طور آرماني ساخته و پرداخته شده و متناسب گرديده است مورد تأييد قرار    مي گيرد يا نه؟

ذهنيت گرايي راجع به ارزش، معنايي كامل به وجود داشتن حقيقت (شما حتي مي توانيد بگوييد «يك حقيقت عيني») دربارة آنچه كه خوب است يا قابليت ارزشي دارد، مي دهد. و نيز معناي كاملي به اين مطالب مي بخشد كه آن حقيقت قابليت گزارش شدن از جانب همه مردم را دارد. ديدگاه ذهنيت گرايانة (شناختي) اين نيست كه احكام اخلاقي «براي كسي صادق اند» ولي ظاهرا صادق نيستند، بلكه در عوض اين است كه احكام ارزشي ظاهرا صادق اند، اما تنها به دليل حالات ذهني يك شخص صادق اند (مثلا، به دليل اميال، پسندها و اهداف شخص مربوطه     صادق اند).

البته براساس ذهنيت گرايي اي كه «  X خوب است» را معادل « X براي من خوب است»      مي داند، دو نفر كه مي گويند « X خوب است» از شيء واحدي خبر نمي دهند؛ بلكه هريك از    آن ها ادعايي راجع به ارتباط   X با اميال، پسندها و اهداف خود مطرح خواهد نمود اما (برخلاف نقدهاي مشهور برعليه ذهنيت گرايي) اين به معناي آن نيست كه دو شخص نمي توانند ازحقايق مشابهي گزارش كنند، يا اين كه آن دو نفر نمي توانند با هم اختلاف نظر داشته باشند؛ [بلكه] تنها به اين معناست كه براي خبر دادن ازحقيقت هاي مشابه و براي اختلاف نظر داشتن، آن دو بايد عبارت ديگري و طرف مقابل خود را اظهار دارند. براي مثال، بگويند « X براي توخوب است». بنابراين يكي از قوي ترين استدلال ها در برابر چنين تقرير ذهنيت گرايانه اي از احكام اخلاقي اين است كه دو نفرمي توانند بر ارزش اخلاقي چيزي با هم توافق داشته باشند، به اين كه هر دو صرفا بگويند اين شيء خوب است (يا بد است)، بدون در نظرگرفتن اميال، پسندها و اهداف مربوط به خودشان. و اين مطلب مي رساند كه اين تقرير از ذهنيت گرايي به عنوان شرحي از آنچه كه هنگام ادعاهاي اخلاقي مطرح مي نماييم، غير موجه مي باشد. بنابراين، در حالي كه اين تقرير         ذهنيت گرايانه بر حسب پذيرش اين ادعا كه اگر برخي ادعاهاي ارزشي تفسير ظاهري پيشنهادي آن ممكن است آن ديدگاه را به عنوان يك ديدگاه واقع گرايانه ناموجه گرداند.

فراذهنيت گرايي

همان طوركه ذهنيت گرايي ديدگاهي است كه مي توان آن را دربارة شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي اخذ كرد، فراذهنيت گرايي نيز همان طور است. با بيان و شرح شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي بر حسب قراردادها يا اعمال گروه هاي مردم، فراذهنيت گرايي (همانند ذهنيت گرايي)    مي پذيرد كه مردم در شرايط صدق نقش ايفا مي كنند، اما (همانند عينيت گرايان) مدعي اند كه صدق ادعاهاي اخلاقي، حقايقي را دربارة افراد خاصي مطرح نمي سازند.

قراردادگرايي (30) يكي از تقريرهاي فراذهنيت گرايانه در حوزة فلسفه اخلاق است. اين ديدگاه ادعاهاي اخلاقي را اموري راجع به قراردادها و اعمال بالفعل جاري در جامعة   مربوط به خود تلقي مي كند (نه صرفا انعكاسي از آن اعمال و قراردادها). اين قسم ازديدگاه ها به طور برجسته اي در دفاع از نسبيت فرهنگي (31) نقش دارند. براي مثال، روث بنديكت (32) از تقرير فراذهنيت گرايانه در عبارت زيردفاع مي كند؛ آن جا كه مي گويد: «اخلاق در هر جامعه اي متفاوت و يك واژه مناسب براي عادات مورد پذيرش جامعه است. آدميان هميشه ترجيح مي دهند كه بگويند «اين اخلاقا خوب است»، تا اين كه بگويند «اين [كار] مرسوم است»، اما از لحاظ تاريخي اين دو عبارت مترادف اند.»

تقرير ويژه بنديكت از قراردادگرايي به عنوان تقريري از معناي ظاهري ادعاهاي اخلاقي، مشكلات متعددي را پديد آورده است. اين تقرير تبييني بد از اين كه چگونه مي توانيم به طور معقولي انتقادات اخلاقي بر رسوم و آداب مورد پذيرش خودمان وارد كنيم، ارائه مي كند و ديدگاه خاصي در باب اين كه چگونه مي توانيم به سوي كشف آنچه كه خوب است حركت كنيم، پيشنهاد مي كند؛ اين ديدگاه توصيه مي كند كه تحقيات جامعه شناسي [در اين مهم] تعيين كننده اند. با اين حال، قراردادگرايي بنديكت تنها ديدگاه در دسترس از فراذهنيت گرايي نيست.

راه هاي گوناگوني براي جايگزين كردن فراذهنيت گرايي وجود دارد تا اين كه اين ديدگاه بتواند شرحي موجه تر از زبان اخلاق ارائه نمايد. يك راه اين است كه اين ديدگاه را كه ادعاهاي اخلاقي به طور مستقيم به قراردادهاي يك جامعه باز مي گردند، انكار مي كنيم در عوض فقط بگوييم كه اين ادعاها محصول قراردادها هستند. با توجه به اين مطلب، شخص مي تواند استدلال كند كه صحت يك اصل اخلاقي (و به دنبال آن صدق ادعاي اخلاقي) به موافق بودن آن اصل با بهترين نظرية توجيهي سازگار كه براي اصول، قراردادها و اعمالي كه ما آن ها را پذيرفته ايم در دسترس اند، منوط و وابسته است. اين ديدگاه معياري را تصديق مي كند كه با آن معيار اعمال و افعال خاص بايد مورد ارزيابي قرار گيرند. بنابراين، اين ديدگاه عقلاني بودن اين گفتار را كه قراردادهاي ضد اخلاقي و اعمالي كه اخلاقا مورد پذيرش نيستند وجود دارند، تصديق مي كند. اما در همان حال، اين ديدگاه، خود اين معيار را انعكاس نهادها و اعمال جامعه اخلاقي كه تحقيق در آن انجام مي شود قلمداد مي كند. (33)

روش ديگري در تكميل و بهتركردن قراردادگرايي بنديكتي اين است كه از اعمال و مردم بالفعل و حقيقي جدا شويم و صدق ادعاهاي اخلاقي را به عنوان اموري كه به طريقي از جانب قراردادهاي فرضي يا اعمال مردمان فرضي تعيين شده اند، مورد مطالعه قرار دهيم. جدا شدن از اعمال و قراردادهاي حقيقي مردمان واقعي، طرح نقد اخلاقي اين اعمال و قرادادهاي حقيقي را بامعنا مي سازد و نشان مي دهد چرا تحقيق جامعه شناختي صرف براي پاسخ دادن به مسائل اخلاقي كافي نيست. بسياري از ديدگاه هاي قراردادگرايانه از مزيت هاي اين تجربه و جداشدن، با اظهار اين كه صدق ادعاهاي اخلاقي بر مدار آنچه كه به طور شايسته از جانب عامل هاي آرماني نسبت به شرايط مناسب براي تعيين اصول اخلاقي ارائه مي كنند؛ اما اين ديدگاه ها راجع به اين مسأله كه شرايط صدق مناسب براي ادعاهاي اخلاقي، شرايط فراذهنيت گرايانه اند با هم متفقند.

عينيت گرايي

همانند ذهنيت گرايي و فراذهنيت گرايي، عينيت گرايي ديدگاهي راجع به شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي اي كه تفسيرظاهري شده اند مي باشد. تفاوت ميان اين سه ديدگاه در آنچه كه هر يك از آن ها در تفسيرظاهري مناسب براي ادعاهاي اخلاقي اخذ كرده اند، نهفته است. عينيت گرا معتقد است كه شرايط صدق مناسب، ارجاعي به حالات ذهني كسي يا توانايي ها، قرادادها يا اعمال هيچ گروهي از مردم ندارند. اساس عينيت گرايي كه از جانب راس به خوبي تبيين شده اين است كه «قطعا گفتن اين كه تحسين عملي از جانب ما علاوه بر تحسين، خوب بودن آن عمل نيز هست يا موجب خوب بودن آن عمل نيز مي گردد، نقضي عجيب از نظم طبيعي انديشه تلقي      مي گردد ما خوبي عمل را به عنوان چيزي كه در آن عمل مورد تحسين قرار مي گيرد، تلقي       مي كنيم و آن را به عنوان امري كه عمل آن را دارد هرچند هيچ كس آن را تحسين نكند مي دانيم؛ يعني چيزي كه آن عمل بذاته واجد آن است مي شماريم.» (34)

در چنين فضايي مور نظريه اي عينيت گرايانه در باب ارزش ارائه مي كند، آن جا كه مي گويد بهتراست يك جهان زيبا وجود داشته باشد تاجهاني زشت، اگر چه هيچ «انساني هرگز در آن     عالم ها زندگي نكرده باشد يا نتواند زندگي كند و هيچ انساني نتواند اين زيبايي ها و زشتي ها را ببيند و از زيبايي دنياي زيبا لذت ببرد و از زشتي دنياي زشت متنفر گردد» (35) مور معتقد است ارزش زيبايي مستقل ازحالات ذهني افراد و اعمال و قراردادهاي گروههاي مردم است. در جاي ديگر او مي آورد كه ارزش علاقه شخصي و درك آنچه كه زيباست، (36) ارزش زيبايي اي را كه به تنهايي اخذ شده است به شدت تحت الشعاع قرارمي دهد. شايد به نظر برسد كه اين استدلال مور تمايز ميان تفاسير عيني و ذهني (متكي بر فرد) از شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي را بر هم زده و در هم آميخته؛ زيرا علاقة شخصي و درك آنچه كه زيباست حالات ذهني ارزشمند هستند. اما اين استدلال چنين خلطي را مرتكب نشده است. آنچه كه مور را كاملا در اردوگاه عينيت گرايان قرار مي دهد اين است كه وي مدعي است ارزش اين حالات ذهني مثل ارزش زيبايي عالم (عالمي كه خلوت و بدون انسان است)، مستقل از حالات ذهني افراد و اعمال گروه هاي مردم مي باشد.

عينيت گرايي در حوزة اخلاق از اين فرض غلط كه عينيت گرايان بايد بگويند اوصاف اخلاقي، اوصافي غير طبيعي اند و از اين مطلب كه عبارتي آگاهي بخش نمي توان دربارة شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي ارائه كرد، آسيب ديده است. به همين دليل شايسته است بر اموري راجع به ارتباطات ميان عينيت گرايي، غير طبيعت گروي و روش هاي گوناگون كه درآن روش ها شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي ممكن است معين گردند، تأكيد شود.

مور و راس هر دو استدلال مي كنند كه واژگان اخلاقي به اوصافي غير طبيعي اشاره دارند. بنابراين، هر دو در ارائه شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي در مورد تعيين شرايط صدق مثلا [گزارة ] «قتل نفس عملي خطاست» در هر چيزي مخالفت مي كنند مگر در واژگان اخلاقي. و راس بر خلاف مور، حتي (در هنگام ارائه معناشناسي انگليسي در زبان انگليسي) در برابر چيزي بيش از اين بيان: «قتل نفس خطاست» صادق است اگر و تنها اگر قتل خطاست، مخالفت مي كند.

تفاوت ميان مور و راس از اين لحاظ است كه راس معتقد است [واژه] «خطا» به طور كلي تحليل ناپذير است. در حالي كه مور بر آن است كه شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي از جمله «درست» و «خطا» مي تواند به طور آگاهي بخش بر حسب « خوب» و «بد» بيان شود [او] از آن جا كه مور معتقد است «خوب» و «بد» تحليل ناپذيرند، هنگامي كه اين خوب و بد مي آيند تا مثلا بگويند «درد بد است» در پيروي از قرارداد تارسكي در شرايط صدق از راس تبعيت كرده و نظري مثل راس اتخاذ نموده است.

ذكر سه مطلب ضروري است. اول اين كه تعيين شرط صدق براساس قرارداد تارسكي، همانند كاري كه راس دربارة عبارت «قتل بد است» پيشنهاد مي كند برخلاف ظاهرش امري جزئي و ناچيز نيست. اين نوع تعيين شرط صدق، زبان انگليسي را براي گزارش از يك حقيقت غيرضروري ولي مهم راجع به ارتباط ميان زبان انگليسي و عالم به كار مي برد. اگر زباني غير از انگليسي براي بيان همان حقيقت مورد استفاده قرارگرفته باشد، آن گاه حتي آن جزئي بودن هم ازبين مي رود. (37) (: وقتي بگوئيم wrong murder is اگر و تنها اگر قتل خطاست، از زبان انگليسي به عنوان زبان مبدء و منبع براي بيان آن حقيقت در زبان ديگري استفاده كرده ايم. م.)

دوم اين كه عينت گرايان نياز ندارند كه هميشه بر تعيين شرط صدق براساس قرارداد تارسكي متكي باشند و [ازسوي ديگر] اين عده تنها كساني هم نيستند كه بر اين قرارداد مي توانند تكيه نمايند. آنچه كه شرايط صدق را شكل مي دهد متكي بر منابع فرا زباني كه مورد استعمال قرار گرفته است، متوجه خواهيم شد كه هرگاه زبان تنها مشتمل بر يك راه براي گزارش حقيقتي مربوط درباره عالم مي باشد. شرايط صدق چيزي بيش از تعيين شرايط صدق براساس قرارداد تارسكي ندارد. اين ضعف و نارسايي در تعيين شرايط صدق براساس قرارداد تارسكي ندارد. اين ضعف و نارسايي در تعيين شرايط صدق مي تواند و ممكن است بدون در نظرگرفتن اين كه آيا شرايط صدق مطرح شده عينيت گرايانه اند يا فراذهنيت گرايانه يا ذهنيت گرايانه، به ما آسيب برسانند. از سوي ديگر، عينيت گرايان (و نه تنها فرا ذهنيت گرايان و ذهنيت گرايان) با ارائه يك فرازبان به اندازة كافي غني، ممكن است قادر باشند به اين كه بيش از صرف تعيين شرط صدق براساس قرارداد تارسكي، روش نشان دهند.

نپذيرفتن ارائه شرط صدق براساس واژگان اخلاقي براي ادعاهاي اخلاقي، آن گونه كه راس و مور مدعي بودند، ويژگي ذاتي عينيت گرايي نيست؛ و نيز اين نپذيرفتن شخص را به وادي غير طبيعت گروي نمي كشاند. عينيت گرايان با گرايش طبيعت گروانه شايد به خوبي اوصاف اخلاقي را با اوصاف فيزيكي (شايد اوصاف فيزيكي بسيار پيچيده اي) منطبق گردانند و سپس با اين تطبيق، هنگامي كه مي خواهند شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي را ارائه نمايند، محصولات طبيعي را استفاده كنند. تنها دشواري مواجهه با اين عينيت گرايي طبيعت گرا شده در فلسفه اخلاق، يافتن نامزدهاي موجه براي انطباق مي باشد. جاذبة مهم ذهنيت گرايي و فراذهنيت گرايي براي طبيعت گرايان اين است كه موجه ترين نامزدها براي يك انطباق به نظر مي رسد شامل ارجاع به اميال، ترجيحات و اهداف افراد مي گردد يا شامل ارجاع به اعمال و قراردادهاي گروه هاي مردم مي باشد. به هر حال، حتي طبيعت گرايان افراطي (چه عينيت گرا، چه ذهنيت گرا و چه فرا ذهنيت گرا) به طور جايگزين و علي البدل مي توانند بگويند كه حقايق اخلاقي بر اساس واژه شناسي غير اخلاقي تعيين ناپذيرند، حتي اگر حقايق اخلاقي، حقايقي طبيعي باشند، ما نمي توانيم گنجينه اي از واژگان غير اخلاقي مناسب براي گزارش از آن حقايق داشته باشيم.

نتيجه گيري

ذهنيت گرايي، فرا ذهنيت گرايي و عينيت گرايي هر كدام ديدگاه هايي هستند كه مي توان براي تعيين شرايط صدق برخي ادعاهاي مورد بحث از آن ها بهره جست. بنابراين، هر كدام مي توانند در تقويت واقع گرايي در برخي قلمروها مورد نظر قرار گيرند. با اين حال، [استفاده از] اين   ديدگاه ها به روشني به طور برابر در هر قلمرويي موجه نيست. [مثلا] در حالي كه ذهنيت گرايي ديدگاه واقع گرايانة موجهي در فلسفة روان شناسي است. فرا ذهنيت گرايي ديدگاه واقع گرايانة موجهي در فلسفة حقوق مي باشد، هم ذهنيت گرايي و هم فراذهنيت گرايي معمولا ديدگاه هايي ضد واقع گرايانه در فلسفة اخلاق هستند. يكي از ثمرات تقرير من از واقع گرايي اين است كه اين تقرير تبيين مي كند كه چرا قضيه از اين قرار است. علت اين است كه اغلب تقريرهاي         ذهنيت گرايانه و فراذهنيت گرايانه، تفسيرهاي به شدت غير موجه در باب شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي به عنوان ادعاهايي كه تفسيرظاهري شده اند ارائه مي كنند.

هيچ كدام از تفسيرهايي ذهنيت گراي بسيط يا فراذهنيت گرايي در باب اين ادعا كه « X خطاست» حق معناي زبان اخلاق را ادا نمي كنند (هر چند حكيمانه ترين تقريرهاي آن ها باشد). و بدون پيشنهادي كه بتوان به عنوان ارائه شرايط صدق معتبر و درست براي ادعاهاي اخلاقي كه تفسير ظاهري شده اند از آن دفاع كرد، اين ديدگاه نمي تواند در دفاع از واقع گرايي اخلاقي مشاركت نمايد. واقع گرايي مستلزم آن است كه ادعاهاي اخلاقي اگر تفسيرظاهري و لفظي شدند، لفظا و ظاهرا هم صادق باشند. بنابراين، زماني كه آدمي مواجه با شرعي ناموجه از شرايط صدق براي ادعاي اخلاقي مي گردد، تفسير همدلانه از آن طرح و شرح اين است كه اين شرح بر اين ديدگاه كه ادعاهاي اخلاقي، هنگامي كه تفسير ظاهري شده اند بايد به نفع زبان جديدي ساده شوند تكيه كرده است. چنين طرحي اگر قراراست كه جدي گرفته شود، محرك و انگيزة خودش را از پذيرش قبلي ضد واقع گرايي براي ادعاهاي اخلاقي كه تفسيرظاهري شده اند، به دست خواهد آورد.

پيش تر از اين گفته بودم كه اساس واقع گرايي، مهم نيست كه در چه حوزه اي باشد، در دفاع از نظريه درست در برابر غير شناخت گرايي و نظريه خطا قرار دارد. چنين دفاعي مستلزم دو مطلب است: 1. نشان دادن اين كه ادعاهاي مورد بحث، هنگامي كه تفسير ظاهري و لفظي شده باشند، ارزش صدق دارند؛ 2. نشان دادن اين كه ادعاهاي مورد بحث اگر آن گونه تفسيرشوند، گاهي اوقات ظاهرا صادق هستند. اگر اين مطلب درست باشد، آن گاه واقع گرايي اخلاقي قابل دفاع است، اگر، اما تنها اگر، شرحي موجه از شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي وجود داشته باشد كه معناي ظاهري آن ادعاها را به تسخير در آورده باشد و به صادق بودن ظاهري بعضي از آن ادعاها هم معنا بخشيده باشد. البته مطرح كردن صرف تقريري كهن براي شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي كافي نيست اگر شرح ارائه شده آنچه را كه وقتي ما ادعاهاي اخلاقي مي آوريم اراده مي كنيم شامل نشود و به تسخير در نياورد، در دفاع از واقع گرايي اخلاقي كمكي نمي رساند. تفسيرهاي غير ظاهري بي ربط خواهند بود. همچنين دفاع از اين ديدگاه كه برخي ادعاهاي اخلاقي هنگامي كه تفسيرظاهري شده باشند «به يك معنايي صادق اند» كافي نخواهد بود؛ اگر دفاع نشان ندهد كه ادعاها ظاهرا صادق اند، كمكي به دفاع از واقع گرايي اخلاقي نخواهد نمود. صدق غير ظاهري و ناكافي خواهد بود. با وجود اين اگر اين شرح و تقرير آنچه را كه ما اراده كرده ايم به تسخير درآورده و بتواند اين اعتقاد را كه برخي از ادعاهاي اخلاقي ما ظاهرا صادق هستند معقول گرداند، آن گاه واقع گرايي اخلاقي دفاعي را كه نياز دارد خواهد يافت.

*. Geoffrey Sayre - Mccord; The Many Moral Realisms, Essay on Moral Realism, Cornell university press, First Published,1988.

**.Geoffrey sayre - Mccord

3- مجري يكي   از برنامه هاي طنز كه به تحليل و بررسي مفاسد و ناهنجاري هاي اجتماعي به صورت طنز         مي پردازد.

4- ميهمان فرضي اين برنامه هيلاري پانتم از مشهورترين واقع گرايان غربي مي باشد.

5- اشاره به كار يكي از انديشمندان غربي دارد كه براي اثبات وجود حقايقي عيني در عالم خارج به اشياء لگد    مي زد كه بگويد آنها در عالم خارج وجود دارند و با اين كار ادعاي ضد واقع گرايان را تكذيب مي نمود.

6- يكي از ادعاهاي واقع گرايان اين است كه اختلافات موجود در ميان نظريات، اندك اندك از بين مي رود و در نهايت نظريات با هم به توافق مي رسند زيرا از حقايق مشابهي خبر مي دهند.

7- Hitler: A Study in Tyranny

8- يكي از روشهاي مخفي كردن مواد مخدر در غرب، قراردادن آن در درون يك محافظ و سپس جا دادن آن در يخچال مي باشد.

9- G.E.Moore; Principia New York, 1971, P.P. 16-17

10- Ibid P.P. 110-111

11- يعني نيازي نيست كه در آن تأويل به كار بريم. يعني وقتي مي گوييم تواضع خوب است يعني در خارج چيزي به نام تواضع وجود دارد كه خوب است، برخلاف ديدگاه غير واقع گرايانه كه مي گويد نمي توانيم ادعاهاي اخلاقي را تفسير ظاهري كنيم بلكه بايد بگوييم تواضع خوب است يعني شخص متواضع خوب است. (م)

12- Truth and Other Enigmas (Cambridge, Mass, 1978), P.146

13- instrumentalism

14- idealism

15- جعبه هاي سياه ( black boxes ) در اينجا به چيزهايي گفته مي شود كه اطلاعات خام را به درون خود مي برند و با تجزيه و تحليلهايي كه براي ما مجهول است، آنها را تبديل به اطلاعات و محاسبات با ارزش مي نمايند. م.

16- Ayer, Language, Truth and Logic, p.107

17- C.L.Stevenson, The Emotive Meaning Of Ethical Terms, Facts and Values, p.16

18- Ayer, Ibid. p.108

19- What Is Mathematical Truth Mathematics, Matter and Method, 2 nd ed. (cambrige 1979), pp.69-70

20- Benedict Spinoza, Ethics (New York 1949), pt.I, app., p.77

21- Unobservable entites

22- atheism

23- Mackie, Ethics: Inventing Right and wrong, p.37.

24- Objectivism

25- intersubjectivism

26- Subjectivism

27- R.B.Perry, General Theory Of value (Cambridge, Mass., 1926), p.139

28- Ronald Dworkin defends this sort of realist position in the philosophy Of low. See Taking Rights Seriously (cambridge, Mass., 1977)

29- اين تلقي از واقع گرايي اخلاقي مبتني است بر ديدگاه مؤلف از نظريه صدق كه ديدگاه معنا شناختي تارسكي را اتخاذ نموده است وگرنه براساس ديدگاه تطابق شايد امر به گونه ديگري باشد كه خود جاي تحقيق و بررسي مفصل دارد. (م)

30- R.B.Perry, Realms Of Value (Cambridge. Mass., 1945), PP. 2-3

31- Preference satisfasction utilitarian

32- Conventionalism

33- Cultural relativism

34- Ruth Benedict

35- See my Coherence and models for Moral Theorizing.

36- W.D.Ross, The Right and the Good, P.89.

37- G.E.Moore, Principia Ethica, P.86.

38- Principia Ethica, P.188

39- See the introduction to Truth and Meaning, ed. Gareth Evans and John Mcdowell (Oxford, 1976), P.P.X - Xi.

/ 1