نويسنده : ارحان آكتاش در اين جا مقصود اين نيست كه دو مقوله دين و مليت گرايى را ـ كه نه از نظر محتوا و نه از ديگر جهات همسويى و سازگارى با يكديگر ندارندـ در كنار هم بگذاريم و به تعريفى جديد دست بزنيم . بلكه مى خواهيم از تعبير مليت گرايى دينى براى تشريح يك ذهنيت دينى استفاده بكنيم كه براساس آن ، دين به صورت مقوله اى تصور مى شود كه ريشه قومى و نژادى دارد، از اجداد به ما به ارث رسيده و به مرزهاى جغرافيايى معينى وابسته است ؛ و همچنان كه وابستگان يك قوم خود را برتر از وابستگان ساير اقوام مى بيند، معتقدين به يك دين ،هم كيشان خود را از پيروان ساير دين ها برتر مى شمارند. فرد معتقد به يك دين با ذهنيتى كه به نژادپرستى شباهت دارد، دين خود را بالاتر ازساير دين ها مى بيند. اين بزرگ بينى همان گونه كه بعد محتوايى ندارد، بر پايه علمى نيز متكى نيست و ارزش هاى دينى در آن نقشى ندارند،تنها از اسم دين حاصل مى آيد. خود اين اسم نيز عنوانى است كه نه به شكلى آگاهانه ، بلكه از جامعه اى كه در آن پيدا شده و از اجداد وسرزمينى كه در آن حيات يافته ، گرفته شده است . يك هندوى گاوپرست بدين سبب هندوييسم را مرجح مى شمارد كه محتواى آن را قبول دارد و بيش از آنكه در اين خصوص علمى وآگاهانه حركت كند، خود را همچنان كه هندى مى داند وابسته بدان مى بيند. اگر كسى دينش را بالاتر از دين سايرين مى بيند، و تنها به اسم دين خود بسنده مى كند، به هر دينى كه معتقد باشد، ثابت مى كند كه ارتباطى واقعى با دين خود ندارد. پيرو هر دينى مى تواند دينش را برديگر دين ها ترجيح بدهد اما براى اينكه در اين مورد به ورطه مليت گرايى دچار نشود لازم است محتوا و ارزش هاى دين خود را اساس قراربدهد. در غير اين صورت همان گونه كه مى گويد من ترك هستم ، عبارت من مسلمان هستم را بر زبان مى آورد. اگر ترك بودن پدر يك نفر براى ترك بودن او كفايت مى كند؛ مسلمان بودن پدر يك نفر براى مسلمان بودن وى نمى تواند كافى باشد. زيرا مسلمانى يك گزينش است و اسلامى كه مورد اعتقاد و ايمان كامل نباشد و تنها با توجه به عنوان مورد تأييد قرار گيرد، نمى تواند كسى را مسلمان بكند. اشاره به وجود حدود دو ميليارد مسلمان در دنيا، نشان مى دهد كه مليت گرا ى ى در دين رخنه كرده است . اين جا اسلام به صورت مقوله اى درآمده است كه مى تواند از طريق قوميت ها ادامه حيات بدهد، و در واقع با خاك و زمين ارتباط دارد چون اگر كسى ، پدرش مسلمان باشد، ياسرزمينى كه در آن به دنيا آمده به مسلمانان تعلق داشته باشد مسلمان شمرده مى شود. در صورتى كه اگر ذهنيت و اعتقادات اين توده عظيم كه مسلمان ديده مى شوند از نظر تناسب و توافق با قرآن مورد ارزيابى قرار گيرد، مشاهده مى شود كه ارتباطى با اسلام ندارند. بسيارى از آنان در حالى كه قرآن را ناديده مى گيرند و حتى بى دين هستند، خود و كشورشان را مسلمان مى دانند و دين را به صورت يك مقوله قومى به حساب مى آورند. اگر دين را درست مانند ترك ، آلمانى يا انگليسى بودن درنظر بگيريم ، آن وقت مى توانيم كسى را كه اساساً ارتباطى با اسلام ندارد، مسلمان بناميم . در صورتى كه ترك بودن يك حالت فيزيكى است و تحت هيچ شرطى عوض نمى شود و كسى نمى تواند آن را عوض كند؛ ولى دين چنين حالتى ندارد. دين با اراده آزاد انسان انتخاب مى شود. انسان مى تواند دينى را كه مى پسندد و مى خواهد برگزيند و يا آن راتغيير دهد. دين يك مقوله طبيعى و زيستى نيست و آن را نمى توان با رنگ ، سرزمين ، زبان ، فرهنگ و تاريخ انسان ها تعريف كرد. كسى كه اسلام را انتخاب نكرده و حتى با اسلام موافق نيست ، به خاطر اينكه ترك يا عرب است ، يا در تركيه و عربستان زندگى مى كند به ظاهر مسلمان شمره مى شود. امروز حدود دو ميليارد مسلمان در دنيا وجود دارد؛ آنان به خاطر سرزمينى كه در آن به دنيا آمده اند يا به جهت اينكه پدرشان مسلمان بوده است مسلمان محسوب مى شوند؛ در صورتى كه اگر قرآن ملاك گرفته شود، تعداد مسلمانان به اندازه مردمى است كه با تعريف قرآن از مسلمان متناسب و هماهنگ هستند. مقوله ديگرى كه وارد حيطه مليت گرايى دينى مى شود، نگرش مسلمانان نسبت به غيرمسلمانان و پيروان اديان ديگر است . اين نگرش زمانى كه يهوديان موردنظر باشند، حالتى بارز به خود مى گيرد و هرگونه فساد و بدى كه از طرف يك يهودى صورت مى گيرد به يهوديت نسبت داده مى شود. در صورتى كه اگر همين فساد و بدى و حتى بيشتر از آن از يك مسلمان صادر شود، هرگز در مسلمانى وى ترديدنمى شود و گناهش بر گردن اسلام انداخته نمى شود. مليت گرا ى ى دينى ، نه تنها ويژه مسلمانان كه از ويژگى هاى پيروان ساير اديان هم است . اين ذهنيت را در مقياسى محدود در ميان پاره اى از مسلمانان آگاه و متعهد نيز مشاهده مى كنيم . اگر انتقاد قرآن را از بعضى گروه هاى يهودى كه در دوره هاى معينى از تاريخ و در ارتباط باحوادث معين صورت گرفته است به همه ادوار و همه يهوديان اطلا ع دهيم و آنان را به صورت عاملان همه بدى ها در جهان ببينيم و برلزوم تلعين آنان به جهت اينكه يهودى هستند اصرار ورزيم ، با روح قرآن و اسلام مخالفت كرده ايم . اگر ملاحظه كنيم در قرآن از امت هايى سخن رفته كه به مراتب بدتر از يهوديان عمل كرده اند. همه انسان ها و در اين ميان يهوديان نيز بنده خدا هستند و خدا هيچ كس را به عنوان بنده بد نيافريده است . بنابراين كسى را به سبب اينكه يهودى است نمى توانيم بد بشماريم ؛ ولى فراموش نشود كه يهوديان بد نيز شبيه مسلمانان بد وجود دارند. با توجه به اينكه يهوديت به اعتبار اصل و ريشه ، دينى حق است و يهوديان از نسل حضرت اسحا ق ، يكى ازفرزندان حضرت ابراهيم هستند (حضرت محمد ص نيز از نظر تبار از نسل حضرت اسماعيل فرزند ديگر حضرت ابراهيم است ) پيشداورى در حق يهوديان ، چيزى جز مليت گرايى دينى نمى تواند باشد. در صورتى كه مى دانيم قرآن انسان ها را به دو بخش مؤمنان و كافران و ظالمان و عادلان و نيكان و بدان تقسيم كرده است . مسلمانان به سبب وابستگى احساساتى نسبت به دين خود كه اين نوع وابستگى ، نوعى مليت گرايى دينى است )، مسؤوليت هر نوع بدى را بر گردن پيروان ساير اديان مى نهند و آنان را مسؤول عقب ماندگى ، فقر و بيچارگى و ناتوانى مى بينند. هر جا حادثه بدى اتفاِ ق مى افتد،بيش از خود حادثه ، به ارزيابى قهرمانان آن حادثه مى پردازند و مُهر ناحقى بر پيشانى غيرمسلمانان مى زنند؛ و مسؤوليت همه جنگ ها،استثمارها و اشغالگرى ها را بر گردن كافران مى گذارند. هر چند ممكن است طرف مقابل واقعاً مجرم و مقصر باشد، ولى چون در صدور حكم ،علاوه بر خود جرم و تقصير، مسأله عدم تعلق به اسلام مطمح نظر بوده ، حكم صادره نمى تواند عادلانه باشد. اگر كسى در تعيين حق و ناحق ،مسأله تعلق يا عدم تعلق به دين را مورد توجه قرار ندهد، آن وقت مى توان گفت كه وى بر مليت گرايى دينى اعتبارى قائل نيست . حساسيتى كه م سلمانان در اين خصوص نشان مى دهند، نشانگر ضعفى است كه در مسأله مليت گرايى دينى دارند. مضافاً اينكه خود مسلمانان نيزحداقل به اندازه كافران مسؤول بدى ها، اشغالگرى ها، گرسنگى و ظلم در جهان و نيز عقب ماندگى ، فقر و مورد استثمار قرار گرفتن مسلمانان محسوب مى شوند. آنانى كه دين را به شكل مليت گرايى دينى مى بينند به هر كارى كه مسلمانان انجام مى دهند به چشم نيك مى نگرند و شكنجه وكشتارهايى را كه مسلمانان نسبت به هم دينان خود اعمال مى كنند، حكمت تصور كرده و بدين ترتيب حساسيت اسلامى خود را از دست مى دهند. ذهنيت مليت گرايى دينى سبب مى شود كه انسان مسؤوليت هاى خود را فراموش كند، يا به صورت فردى غيرمسؤول درآيد. شكى نيست كه انتساب به يك دين ، احساساتى در ذهن انسان پديد مى آورد كه خواهى نخواهى در حركت ها و ترجيحات وى منعكس مى شود. عدم آگاهى از اين انعكاس سبب مى شود كه انسان بى طرفى خود را از دست بدهد و ضمن توسل به ظلم ، به تحقق عدالت بيانديشد.به عبارت ديگر به نام عدالت به ظلم متوسل شود، به نام حيات بخشيدن بكشد و به نام هستى دادن نابود كند. اگر مسلمانى بدون توجه به هدف و نتيجه ، هر كارى را كه يك مسلمان در مخالفت با يك غيرمسلمان انجام مى دهد، شايسته و نيك بداند و در مقابل ، هر عملى را كه از سوى پيروان ساير اديان صورت مى گيرد، ناشايست تلقى كند، نمى تواند خود را با روح اخلاقى كه در قرآن آمده است آراسته گرداند. قرآن توصيه مى كند كه نه تنها در دوره صلح كه ، در جنگ ها نيز نبايد از اجراى عدالت نسبت به دشمن خوددارى كرد. بدى از سوى هر كسى كه اعمال شود نامطلوب است و ظلم از سوى هر مقامى كه صادر گردد ظلم است . فراموش نكنيم كه اگرمى خواهيم پيرو رهبرى باشيم كه به عنوان رحمت فرستاده شده است ، بايد خود را با اخلا ق او بياراييم . مسؤول واقعى وضعيتى كه امروز مسلمانان بدان دچار شده اند، خود آنان هستند؛ شكل رابطه اى كه آنان با دين خود دارند اجازه نمى دهدكه حقيقت را ببينند. آنان به جاى اينكه خود را مسؤول بدانند، با ذهنيت ملى گرايى دينى مسؤوليت همه بدى ها را بر گردن پيروان ساير اديان مى نهند و چون دين را در بطن ذهنيت مليت گرايى قرار مى دهند، به رغم اينكه جز با نام اسلام ، ارتباطى با اين دين ندارند خود را مسلمان مى شمارند. اوج مليت گرايى دينى در نقطه اى است كه دين صورت و شكل اتيكت به خود بگيرد؛ زيرا در چنين حالت است كه از دين تنهااسم باقى مى ماند و همه محتواى اسلام جز اسامى مقدس خدا، پيامبر، اسلام و مسلمان تغيير مى يابد. كسى كه به مليت گرايى دينى اعتقاددارد، حفاظت از اين اسامى را حفاظت از دين تلقى مى كند. كسانى كه اسلام را برگزيده اند، به دو جهت در تفسير تاريخ و حوادث تاريخى و ارزيابى وقايع روزمره نمى توانند بى طرف باقى بمانند؛ اولاًحق را به جانب خود مى دهند و ثانياً دين خود را برتر از ساير اديان مى دانند. اگر آنان در درگيرى هايى كه ميان مسلمانان و غيرمسلمانان رخ مى دهد، بدون توجه به حق و ناحق ، از مسلمانان جانبدارى به عمل مى آورند، نه براساس ضرورت دين ، كه براساس احساسات دينى خودحركت مى كنند. از اين جاست كه انحراف از عدالت يا ناديده گرفتن آن پاى به ميدان مى گذارد و پيشداورى ها آغاز مى شود. مطابقت با يك دين ايجاب مى كند كه انسان بيش از آن چه اسماً بدان وابسته باشد و از آن جانبدارى كند، ضرورت هايش را بپذيرد.انتساب و جانبدارى بيش از واقعيت ، يك مسأله روانى است . كسى كه احتياجات اعتقادى خود را از اين روان شناسى به دست بياورد، با همين روان شناسى حفاظت از دين و برتر شمردنش بر ساير اديان به عنوان يك ضرورت اسلامى تلقى مى كند. ذهنيت اين فرد شبيه برداشت كسى است كه مى گويد: آنچه به من تعلق دارد بهتر است . اين مسأله سبب مى شود كه دين هويت اصلى خود را از دست بدهد و هويتى شبيه ملى ، فرهنگى يا جغرافيايى كسب كند و به عبارت ديگر حالتى ملى شده به خود بگيرد.