اخلاق و حقوق (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق و حقوق (3) - نسخه متنی

داود الهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اخلاق و حقوق

بدون اخلاق اجتماعي «حقوق» اجتماعات نابود مي گردند و بدون اخلاق فردي بقاي اجتماع ارزشي ندارد. بنابراين در يك دنياي خوب، اخلاق اجتماعي و فردي متساويا لازمند.«برتراند راسل»

مفهوم اخلاق:

به عنوان مقدمه و به اجمال، بايد ديد كدام دسته از قواعد را اخلاق مي نامند و رابطه آن با حقوق چه مفهومي دارد؟.

اخلاق، مجموع قواعدي است كه رعايت آنها براي نيكوكاري و رسيدن به كمال لازم است به اين معني اخلاق، قانون زندگي است كه به انسان چگونه زيستن را مي آموزد. «سن توماس داكن» اخلاق را «قاعده عمل انساني» تعريف كرده است. مقصود از «عمل انساني» كاري است كه انسان عاقل، به فرمان عقل و براي رسيدن به هدفي كه عقل دارد، آزادانه انجام مي دهد. بنابراين كاري مي تواند موضوع اخلاق قرار گيرد كه به آزادي انجام گرفته باشد. اعمال غير ارادي و غريزي و اجباري، صفت اخلاقي (اعم از نيك و بد) را دارا نيست. انساني كه به حكم عقل رفتار مي كند در مي يابد كه پاره اي كارها با هدف نهائي خود منطبق است و پاره ديگر مخالف. او بايد رده نخست را انتخاب كند تا كارش نيك باشد1 قواعد اخلاق ميزان تشخيص نيكي و بدي است و بي آن كه نيازي به دخالت دولت باشد، انسان در وجدان خويش آنها را محترم و اجباري مي داند2.

چگونه مي توان نيك و بد را از هم شناخت؟

در اين كه موضوع اخلاق چيست و چگونه مي توان نيك و بد يا كمال و نقص را از هم شناخت، در اين باره بحث و گفتگو بسيار است:

1 - جامعه شناسان اخلاق را «علم به عادات و رسوم» تعريف كرده اند و قواعد آن را ناشي از اجتماع مي دانند نه راهنماي آن. به نظر جامعه شناسان، اگر امري را زشت و ناپسند مي شماريم، نه به خاطر مخالفت آن با قواعد اخلاق است، بلكه بدين جهت است كه عموم يا اكثر مردم از آن متنفّرند. پس، هر كار كه در جامعه اي مرسوم شد، نيك است بنابراين هيچ گاه نبايد از پستي اخلاق عمومي شكايت كرد3.

به نظر جامعه شناسان، قواعد اخلاق در هر جامعه ويژه خود آن جامعه است و قانون كلي براي همه انسانها نيست و در اجتماع نيز اخلاق ثابت نمي ماند و بسان عادات و رسوم، دائم در تحول و دگرگوني است به گمان اينان ارزش، مخلوق روابط اجتماعي است نه مخلوق ذهن اين و آن و يا قانون قانون نويسان. به تعبير ديگر نه پيامبران نه فيلسوفان و نه خيرخواهان بشر اينها نيستند كه خوب و بد را به مردم مي آموزند، بلكه ساختمان و بافت و تار و پود جامعه است اين مفاهيم را خلق و تعليم مي كند و پيامبران و فيلسوفان نيز خود زاده اجتماع و تابع آنند و در اين جهت فرقي با ديگران ندارند.

به پندار آنها، عفت و فحشاء تنها در جوامعي مفهوم و مصداق دارند كه در آنها زناشوئي و اختصاصي دو همسر به يكديگر معنا داشته باشد، در غير اين صورت نه پاكدامني و نه روسپيگري هيچ كدام از يكديگر تمايز نمي يابند و البته به صفات خوب و بد هم موصوف نمي گردند.

اين نمونه از اخلاق علمي كه شعارش همرنگي با جماعت است، «خواهي نشوي رسوا؛ همرنگ جماعت شو» همه بناي آن بر اين معادله استوار است كه «رواج اجتماعي» مساوي با «جواز اخلاقي» است. هرچه در جامعه اي رايج بود خود به خود جايز هم هست و هرچه به دليلي در جامعه اي راه نيافته بود عدم رواجش بهترين نشان بر عدم جواز آن شمرده مي شود و افراد و طبايع آن را قبيح و منكر مي شناسند.«اخلاقي بودن» يعني «انسان خوب» بودن در هر دوره جز به معناي همگام شدن با ارزشهاي زمان و همرنگ شدن با شيوه هاي جماعت نيست.

2 - كمونيست ها نيز براي اخلاق مفهومي قائل شده اند كه هرچند به ظاهر جنبه اجتماعي دارد ولي از لحاظ نتيجه در خدمت نظريه كمونيسم و مبارزه با طبقه زحمتكش درآمده است «لنين» در نطقي كه در سال 1921م ايراد كرد، پس از حمله به اخلاق مذهبي كه ناشي از فرامين الهي است، گفت: «ما به خداوند اعتقاد نداريم و به خوبي مي دانيم كه روحانيون و سرمايه داران به نام اجراي فرمان خدا از منافع استثمارگران حمايت مي كنند، ما مي گوئيم كه اخلاق به طور كلي در خدمت مبارزه طبقه زحمتكش است، آنچه براي نابودي جامعه قديمي استثمارگران و به سود گروههاي كارگران و زحمتكشاني كه جامعه نوين كمونيست را به وجود آورده اند به كار برود، اخلاق است»4.

3 - گروهي از سياستمداران و سوسياليست ها به پيروي از «هِگل» اخلاق را عبارت از پيروي و اطاعت از قوانين مي دانند به نظر آنان انسان اخلاقي كسي است كه در نيت مطيع قانون باشد و عملاً نيز مقررات آن را بكار بندد و از اعمال تمايلاتي كه با عدل و قانون ناسازگار است خودداري نمايد، هگل در توضيح نظريه خود مي گويد: اگرتنافي ميل و اراده شخصي با حق يعني اراده كل از ميان رفت و اراده نفس با قانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نيكي كردار مي شود. پس حق كه امري برون ذاتي است چون برگشت و درون ذاتي شد اخلاق خواهد بود در اخلاق، عمل كه بيروني و پديدار است، تنها منظور نيست، بلكه نيت هم كه پديدار نيست و دروني است، معتبر است. اخلاقي آن است كه دلش بر دوستي و وِداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است، گواهي دهد و نفع و سود را تابع خير سازد5.

پس روي اين حساب، اخلاق مفهومي جز سياست زور ندارد و اعتقاد به آن، مساوي با انكار اخلاق است.

4 - گروهي از پيروان اديان و حكيمان هستند كه پيرو اخلاق برترين مي باشند و قواعد آن را حاكم و رهبر جامعه مي شناسند، براي يافتن قواعد اخلاقي كاوش در عادات اجتماعي را بيهوده و بلكه زيانبار مي شمارند در نظر آنان، اخلاق داعيه رهبري و اصلاح دارد و هرگز دنباله رو جامعه نمي باشد، هرچند كه اين گروه درباره معيار شناسائي نيك و بد همعقيده نيستند زيرا برخي عقل و جمعي وجدان و حكم دل و سرانجام بعضي مذهب را به عنوان سرچشمه و اصل برگزيده اند ولي در اين نكته اتفاق دارند كه تكاليف اخلاقي راهنماي زندگي و كم و بيش ثابت و عمومي هستند6.

منبع قواعد اخلاقي

قواعد اخلاقي بالاتر از اين است كه جامعه شناسان و كمونيستها و سياستمداران سوسياليست به پيروي از «هگل» تصور كرده اند و اگر تصور آنها را انكار اخلاق بناميم، با واقع نزديك تر است. فضيلتي كه مورد نظر اخلاق است جنبه نوعي و كلي دارد و قواعد آن، ثابت و عمومي مي باشد. اخلاق نيز، مانند حقوق، از قانون زندگي سخن مي گويد و خالي از خصوصيتهاي فردي است. در اين علم از انسان و فضيلت و داد و ستم به طور نوعي گفتگو مي كند و جنبه شخصي ندارد. بزرگترين مصيبت اجتماعي اين است كه مفاهيم اخلاقي جنبه نوعي و ثابت خود را از دست بدهد و هركس، به سليقه خاص خود، اخلاق تازه اي به وجود آورد. ترس از همين مصيبت، علماي اخلاق را وادار كرده است تا در دستورها و تعاريف خود هرچه بيشتر به قواعد كلي توجه كنند7.

«كانت» در دستور اخلاقي خود مي گويد:

«به شيوه اي رفتار كن كه آزادي تو بر طبق يك قاعده كلي با آزادي همه مردم سازگار شود در تكاليف فضيلتي، نظر به اخلاق است و غايت علم اخلاق براي هركس كمال نفس خود او و خوشي ديگران است»8.

بدين ترتيب در اخلاق خود سامان كانت آنچه حقيقتا ابتكاري و اصيل است نتيجه مذهب اصالت اراده اخلاقي او است9.

«خواجه نصير الدين طوسي» در تعريف علم اخلاق «انسان» را مبناي بحث قرار داده و گفته است: و آن علمي است به آنكه نفس انساني چگونه خُلقي اكتساب تواند كرد كه جملگي احوال و افعال كه به اراده او از او صادر شود جميل و محمود بود، پس موضوع اين علم نفس انساني بود از آن جهت كه از او افعال جميل و محمود يا قبيح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده او و چون چنين بود اول بايد معلوم باشد كه نفس انساني چيست و غايت كمال او در چيست؟»10.

يكي از نويسندگان «فلسفه حقوق» مي نويسد:

«عيب مهم روش جامعه شناسي در اين است كه سنتهاي اخلاقي و مذهبي گذشته را رها كرده و مبناي اخلاق را «وجدان اجتماعي» و عادات و رسوم قرار داده است. تميز «احساس مشترك مردم» به آساني ممكن نيست و چون ميزان ثابتي در تميز قواعد اخلاقي وجود ندارد، هركس به سليقه خاص خود اخلاقي مي سازد، دسته اي سقط جنين را از جنايات نابخشودني مي دانند و جمعي ديگر آن را مباح و اخلاقي مي شمارند. اختلاف شده است كه آيا پزشك مي تواند بيماري را كه از مداواي او نا اميد شده است، بكشد، و نجات دادن او از رنج و درد زندگي اخلاقي است يا نه؟ آيا تلقيح مصنوعي كاري پسنديده است؟ آيا متهمين را مي توان باتزريق داروهاي خاص وادار به اعتراف كرد؟ رابطه آزاد زن و مرد مشروع است و اطفال ناشي از اين رابطه را بايد از حقوق فرزندان قانوني بهره مند ساخت؟».

سپس همين نويسنده مي افزايد:

«كارگر تابعيت سود از سرمايه را تجاوز به حق خود مي داند و كارفرما اعتصاب كارگر و پيمان شكني او را خلاف اخلاق مي داند. موجر از تجاوز مستأجر به حق مالكيت او شكايت دارد، و مستأجر آزاد گذاشتن روابط او و مالك را خلاف اخلاق مي خواند و تجاوز قوي را به ناتوان به شدت محكوم مي سازد. زن رياست مرد را بر خانواده اخلاقي نمي داند، و مرد استقلال زن و سستي بنيان خانواده را زيانبار مي شمرد.

اينها و صدها مسأله ديگر همه روز پيش مي آيد و پاسخ درستي در «وجدان اجتماعي» و «احساس مشترك مردم» براي آنها نمي توان يافت»11.

عدم ثبات اخلاق در دنياي امروز

آري عيب بزرگ دنياي به اصطلاح متمدن امروز اين است كه اصول اخلاقي و قانون فضيلت را ثابت نمي داند و مسائل اخلاقي را از دريچه افكار عمومي مشاهده مي كند و نيك و بد آنها را با ميزان قبول و رد جامعه مي سنجد، اخلاق خوب را هماهنگي و همرنگي با جامعه مي داند و اخلاق زشت را سرپيچي و تخلف از روش اجتماع مي شناسد. طبق اين نظر، اخلاق و رفتاري كه در اجتماع مورد قبول واقع شده خوب و پسنديده است و بايد به آنها گرايش يافت و خُلقياتي كه در نظر مردم مردود و مطرود شناخته شده زشت و ناپسند است و بايد از آنها دوري جست.

«جان ديوئي» مي گويد:

«در جامعه ما مصونيت از انتقاد و ملامت اجتماعي، معمول ترين نشانه خوبي است زيرا گواه بر آن است كه از گرائيدن به بدي خودداري شده است. پيروي از ديگران و غرق شدن در اقيانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه ديگران موجب رهائي يافتن از انتقاد و ملامت اجتماعي مي گردد، در نتيجه اخلاق قراردادي و متداول امروزي به صورت يك اخلاق بيرنگ درآمده است كه خطرناكترين انحراف از آن خودنمائي و جلب توجه ديگران است. هرگاه رنگي در آن تشخيص داده شود چنين معني مي دهد كه يك خصوصيت اخلاقي وضع غير عادي به خود گرفته و از قيد تسلط رهائي يافته است. يك فرد بايد متوجه باشد كه در خوب بودن بر ديگران پيشي نگيرد و به صورت فرد ممتازي در نيايد، حتي عيب و نقصي كه توأم با ادب اجتماعي باشد بر غير عادي بودن ترچيح دارد و جنبه نقص خود را از دست مي دهد»12.

چون اوضاع اجتماع دائما در حال تحول و دگرگوني است، با عوض شدن شرائط زندگي وضع اخلاق نيز عوض مي شود، درنتيجه اخلاقي كه بايد برافراد حكمت كند و قواعد آن حاكم بر جامعه باشد، از مرتبه خود پائين مي آيد و دنباله رو جامعه مي گردد و در اين صورت قوام و ملاك اخلاق، منوط به اعتبار اجتماع مي شود.

هنگامي كه در سراسر آداب و رسوم مردم فساد روي دهد و آنچه راست و مستقيم باشد، كج و معوّج گردد و تمام سنتها و ارزشها ضد ارزش تلقي شود و وجدان و ضمير اجتماعي مورد بي اعتنائي قرار گيرد و مردم شيفته و فريفته مفاسد باشند و اين معني به شكل قانوني درآيد و جايگزين عادت گردد، ديگر هيچ عاملي نخواهد توانست براي فرد خوي صحيح و اخلاق سليمي حفظ كند و فرد در چنين محيطي ناگزير است كه حقيقت شخصيتش را از دست بدهد واز آرمانهاي اخلاقي خود دست بردارد واز هر جهت به رنگ اجتماع درآيد و تلقين اين فكر كه هيچ نيك و بدي در جهان وجود ندارد و هرچه هست ساخته شده اجتماع است اخلاق را به صورت امري متغير و دلبخواه درمي آورد و هركس به خود اجازه مي دهد رسومي را كه نمي پسندد و جامعه نسبت به آن حساسيت ندارد، بشكند و پايه عادتي نو را بگذارد.

از نظر جامعه شناسان، مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد، افكار عمومي است و معيار فضيلت و رذيلت، قبول و رد اجتماع است. اينان معتقدند كه گرايش به رفتار اجتماعي هرچند داراي عيب و نقص باشد، علامت خوبي اخلاق و باعث مصونيت از انتقاد است و تخلف از روشهاي عمومي، اگرچه آن تخلف بجا و صحيح باشد، نشانه اخلاق بد و مايه ملامت و سرزنش مردم است.

طبق همين مبنا، جامعه شناسان نبايد از پستي اخلاق عمومي شكايت كنند زيرا به عقيده آنها، جامعه خود سازنده و به وجود آورنده اخلاق عمومي است و عادات و رسوم اجتماعي بر بسياري از روابط مردم حكومت مي كند و ترس از شماتت و سرزنش ديگران سبب شده است كه رعايت آنها اجباري شود. البته تفاوت بسيار است بين كسي كه اخلاقي را محترم مي شمارد و قواعد آن را به عنوان «اصل» مي پذيرد و درجستجوي تحولات آن در اجتماع است، با كسي كه ذهن خود را از هرگونه داوري قبلي خالي كرده و از ترس رسوائي رنگ جامعه را مي گيرد.

پيشرفتهاي حيرت انگيز بشر در علوم مادي، علماي اجمتاعي را چنان فريفته كه در كاوشهاي خود طبع انسان را از ياد برده اند، و تمام سنتهاي گذشته و مقدسات مذهبي و اخلاقي را به باد ريشخند گرفته و با استقراء ناقص خود بر تمام تجربه هاي گذشتگان خط بطلان كشيده اند درحالي كه بشر امروز، با همه مفاخر علمي خود، از نظر اخلاقي ضعيف تر و در برابر مسائل اجتماعي زبون تر شده است13.

«اوتانت» دبير كل اسبق سازمان ملل متحد كه در دوم ژوئن 1967، ضمن نطقي هنگام ديدن نمايشگاه مونرآل كانادا گفته است كه: «هرگز اخلاق جهاني بدين پايه از پستي و ابتذال نرسيده است»14.

انسان عاري از عيب و خطا نيست، سودجو و زورگوست و نوعا مصلحت خود را برتر از همه حقائق مي داند، پس او معصوم از گناه نيست و نمي توان معيار اخلاق را عادات و رسوم او دانست و در نتيجه اجتماع نيز نمي تواند ميزان تشخيص اخلاق باشد. پس بايد در جستجوي قواعدي بود كه اين خودخواهي را تعديل و با عادات ناپسند مبارزه كند و اين همان قواعدي است كه آن را اخلاق مي نامند و اخلاق بايد از منبعي بالاتر از رسوم توده مردم تراوش كرده باشد، و لذا تعليمات مذهبي مهمترين منبع اخلاق در ميان هرقوم است. بنابراين، مبناي اخلاق، قواعد عالي و محترمي است كه از تركيب اصول مزبور به وجود آمده و در هر زمان با عادات اجمتاعي تركيب مي شود و نبايد آن را تا حد «علم به عادات و رسوم» تنزل داد و به گفته برگسن، منبعي پست تر از عقل براي آن قائل شد»15.

«منتسكيو» در روح القوانين مي نويسد:

«در كشورهائي كه مذهب آسماني وجود ندارد، لازم است قوانين مذهبي با قوانين اخلاقي تطبيق شود زيرا مذهب ولو اين كه ناحق باشد، بهترين ضامن امانت و درستي انسان مي باشد مذهب پگو در هندوستان با اين كه يك مذهب آسماني نيست ولي اين حسن را دارد كه با قوانين اخلاقي تطبيق مي شود و اصول آن عبارت از اين است كه مؤمنين هيچ كس را به قتل نرسانند و سرقت نكنند و از ناپاكي بپرهيزند و كاري نكنند كه باعث عدم رضايت ديگران شوند. همين اصول اخلاقي سبب شده كه اين ملت باوجود اين كه فقير و داراي نخوت است، رئوف و ملايم شده و نسبت به تيره بختان ترحم مي كند»16.

در آئين مقدس اسلام منبع اخلاق و مرجع شناخت خوبيها و بديها وحي است و اخلاق از منبعي بالاتر از عقل و رسوم توده مردم تراوش كرده واحترام و نفوذ بيشتر دارد واولياء گرامي اسلام به پيروان خود توصيه كرده اند كه گفته هاي مردم را معيار خوبي و بدي خويش ندانند و از نفي واثبات آنان غمگين و خوشحال نشوند، بلكه خود را با كتاب خدا بسنجند و خوبي و بدي اخلاق و اعمال خويشتن را باموازين قرآن كريم و تعاليم وحي اندازه گيري كنند و لذا همه بنيانگذار آن را مقدس و داناتر از خود مي شمرند و در دل احساس اطاعت مي نمايند.

فرق قانون و اخلاق

گفتيم بعضيها به پيروي از «هگل» اخلاق را عبارت از پيروي و اطاعت از دولت و قوانين مي دانند. و اين نظريه در حقيقت انكار اخلاق است و «اخلاق اجتماعي» در اين نظريه تحريف شده و دولت و قانون جاي آن را گرفته است.

البته اين وظيفه يك شخص اخلاقي است كه بايد رفتار خود را براساس درستي و دادگري استوار سازد، حقوق ديگران را رعايت كند، قانون را محترم شمرده و عملا از آنان پيروي نمايد ولي اين معني اخلاق نيست. چه بسيارند افرادي كه رفتارشان طبق قانون و مقررات اجتماعي است اما از لحاظ اخلاق خشن و تندخو، بي گذشت و سختگير، كينه توز و انتقامجو و حسود و مغرور و متكبّر مي باشند و برخلاف گفته هگل و طرفدارانش فاقد مكارم اخلاق و ملكات انساني هستند.

«كانت» كه قبل از «هگل» مي زيسته در بحثهاي علمي خود اين نكته را مورد توجه قرار داده و وظائف قانوني و اخلاقي را از يكديگر تفكيك نموده است.

او در فلسفه اخلاق، چندين رساله و كتاب نوشته و تكاليف را منقسم به دو قسم كرده است: يكي تكليف قانوني يعني آنچه به موجب قوانين بر مردم الزام مي شود و نقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و ديوانخانه ها مي گردد دوم تكاليف فضيلتي كه الزامش دروني است و محاكمه اش با نفس انسان است. در تكاليف قانوني، نظر به عدل و داد است، داد هر عملي است كه بنيادش بر اين اصل استوار است: آزادي هر كس با آزادي همه كسان سازگار بوده باشد»17.

در تعاليم آسماني اسلام، عمل به قوانين و مقررات اجتماعي دين، غير از تخلق به فضائل اخلاقي و سجاياي انساني است اگرچه پيروي از قانون خودكار اخلاقي است با اجراء قوانين اجتماعي، حقوق و حدود ديگران رعايت مي شود و با اعمال فضائل اخلاق، انسان به تعالي معنوي و تكامل روحاني نائل مي گردد. به اين معني عمل به قوانين ديني معيار دادگري و انصاف است و تخلق به مكارم اخلاق مايه كمال معنوي و فضيلت است.

علي عليه السلام مي فرمايد:

«العدل انك اذا ظلمت انصفت و الفضل انك اذا قدرت عفوت»18. (عدل اين است كه اگر مورد ستم قرار گرفتي با ستم كننده خود منصفانه رفتار كني و براي كيفر او از مرز حق و قانون تجاوز نكني و فضيلت اين است كه اگر قدرت پيداكردي از مجازاتش چشم پوشي كني واو را مشمول عفو و بخشش قرار دهي).

باز در حديثي از علي عليه السلام مي خوانيم:

«العدل الإنصاف، والإحسان التفضّل»19 (عدل آن است كه حق مردم را به آنها برساني و احسان آن است كه بر آنها تفضل كني).

در اسلام، قانون و اخلاق هر دو از منبع والاي وحي تراوش كرده است. در قرآن مجيد مي فرمايد:

«اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَ اِيتاءِ ذِي القُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ وَالبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»20

(خداوند فرمان به عدل واحسان و بخشش به نزديكان مي دهد و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهي مي كند، خداوند به شما اندرز مي دهد، شايد متذكر شويد).

در اين آيه نمونه اي از جامع ترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعي و انساني و اخلاقي بيان شده است. از آنجا كه عدالت (قانون) با همه قدرت و شكوه و تأثير عميقش در مواقع بحراني و استثنائي به تنهائي كارساز نيست لذا قرآن بلافاصله دستور به احسان، (يك اصل اخلاقي) را پشت سر آن آورده است. منتهي در تعاليم اسلام، توصيه هاي اخلاقي با قانون آميخته شده است.

1- ژاك لوكرك : از حقوق طبيعي تا جامعه شناسي، ص 33 به بعد.

2- كاتوزيان، ناصر، فلسفه حقوق، ص 383 و 384.

3- از حقوق طبيعي تا جامعه شناسي، ج2، ص 86 - اميل دوركيم: قواعد روش جامعه شناسي، ترجمه كاردان، ص 47.

4- به نقل از كلوددوپاكيه: كليات نظريه عمومي و فلسفه حقوق، شماره 300.

5- فروغي، سير حكمت در اروپا، ج3، ص 38.

6- دكتر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص 384.

7- همان كتاب، ص 386.

8- سير حكمت در اروپا، ج2، ص 169.

9- اخلاق نظري و علم آداب، گورويچ ترجمه حسن حبيبي، ص 86.

10- اخلاق ناصري، ص 14 و 15 - چاپ اسلاميه، تهران.

11- دكتر ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ج1، ص 386 و 387.

12- اخلاق و شخصيت، ص 21.

13- فلسفه حقوق، ج1، ص 389، 390َ

14- روزنامه لوموند، 5 ژوئن، 1967 - به نقل فلسفه حقوق، ص 39.

15- فلسفه حقوق، ج1، ص 388.

16- روح القوانين، ص 676.

17- سير حكمت در اروپا، ج2، ص 169.

18- غُرَر و دُرَر، آمدي، ج2، ص 145.

19- نهج البلاغه، كلمات قصار، 231.

20- سوره نحل، آيه 90.

/ 1