مهرگان يا سومين يادگار دورهء ميترايي
بر طبق آيه هاي شاهنامه فردوسي شخصيت مهرگان زادهء انديشهء بازيابي و استرداد استقلال کشور در زمان سلطنت فريدون است. فريدون يکي از شاهان پيشداديان بلخي است. فردوسي در شاهنامه مي گويد:
فريدون چو شد بر جهان کامگار
برســم کيان تاج و تخـــت مــهي
بروز خجــســته ســر مهـــر ماه
زمانه بي اندوه گشــــــت از بدي
دل از داوري هــا بـــپرداختـنـــد
نشستند فرزانگان شـــــاد کـــام
ميء روشن و چهرهء شـــاه نو
بفرمود تا آتش افروخـــتــــــــند
پرستيدن مـــــهرگان دين اوست
اگر ياد گارســــت از او ماه مهر
ورابد جهان ســــــاليان پانصد
نيفگند يک روز بــــــــــنياد بد 1
ندانست جز خويشتن شهـــــريار
بياراســت با کــاخ شاهنشـــهي
بسر بر نهاد آن کــــــــياني کلاه
گرفــتــنــد هر کــس ره ايـــزدي
بآيين يکي جشن نو ساختــــــند
گرفتند هر يک ز ياقوت جـــــام
جهان نو ز داد و ســـــــرماه نو
همه عنبر و زعفران سوختـــند
تن آساني و خوردن آيين اوست
بکوش و برنج ايچ منماي چهر
نيفگند يک روز بــــــــــنياد بد 1
نيفگند يک روز بــــــــــنياد بد 1
فريدون به خورشيد بر برد سر
کمر تنگ بستش به کين پدر
کمر تنگ بستش به کين پدر
کمر تنگ بستش به کين پدر
بروز خجسته سر مهر ماه
دل از داوري ها بپرداختند
آيين يکي جشن نو ساختند
بسر بر نهاد آن کياني کلاه
آيين يکي جشن نو ساختند
آيين يکي جشن نو ساختند
دشمني اعراب مسلمان با مهرگان:
حضرت فردوسي اهريمن را در وجود ضحاک تازي باز شناسانده است. يکي از دشمني هاي اعراب مسلمان با جشن مهرگان نيز مبني براين است که مردم سرزمين ما باخ يا{ بلخ = باختر- ايران خراسان} يا بگفتهء خود اعراب، عجم بر عرب پيروز گرديده و اين پيروزي را جشن مي گرفتند. بنابراين نتوانستد شاهد يک چنين جشن پيروزي بر خويش باشند. بناً در تمام کشور هايي که مهرگان به مثابهء جشن استرداد استقلال از سيطره ضحاک تازي تجليل مي گرديد، پس از سيطره دوباره اعراب بر اين کشور ها از سوي اعراب فاتح تحريم شد. بهر حال،گزارشهاي تاريخي پژوهشگران به وضوح به شکلي از اشکال حکايت از ملي بودن اين جشن مي نمايد. بطور مثال: ابوريحان بيرونى در آثار الباقيه مينويسد: «... سبب اينکه اين روز را ايرانيان بزرگ داشته اند آن شادماني و خوشي است که مردم شنيدند فريدون خروج کرده پس از آنکه کاوه بر ضحاک بيوراسب خروج نموده بود و او را مغلوب و منکوب ساخته بود؛ مردم را به فريدون خواندند و کاوه کسي است که پادشاهان ايران به رايت او ايمن مي جستند. روز بيست و يکم رام، روزي است که مهرگان بزرگ باشد و سبب اين عيد آن است که فريدون به ضحاک ظفر يافت و او را به قيد اسارت در آورد و چون ضحاک را پيش فريدون آوردند ضحاک گفت مرا بخون جدت مکش» و فريدون از راه انکار اين قول گفت « آيا طمع کرده اي که با «جم پسر ويجهان در قصاص همسر و قرين باشي بلکه من تو را بخون گاونري که در خانه جدم بود مي کشم» سپس بفرمود تا او را بند کردند و در کوه دماوند، حبس نمودند و مردم از شر او راحت شدند و اين روز را عيد دانستند. » 2 ابو سعيد عبدالحي گرديزي در زين الاخبار نيز ملي بودن اين جشن را آشکار ساخته مي نويسد: « اين روز مهرگان باشد، و ( نام روز)و نام ماه متفق اند، و چنين گويند: که اندرين روز آفريدون با بيوراسب، که او را ضحاک گويند ظفر يافت. مر ضحاک را اسير گرفت، و ببست و به دماوند برد و آنجا به حبس کرد او را. مهرگان بزرگ باشد، و بعضي از مغان چنين گويند: که اين فيروزي فريدون بر بيوراسب، رام روز بودست از مهر ماه، و زرتشت که مغان او را به پيغمبري دارند، ايشان را فرمود است بزرگ داشتن اين روز، و روز نوروز را» 3 مسعودي در مروج الذهب نيز اين جشن را جشن استقلال مردم خراسان دانسته مي نويسد: «پس از او پسر اثقابان پسر جمشيد پادشاه شد و ملک هفت اقليم يافت و بيوراسب را بگرفت و چناکه گفته شد در کوه دماوند ببند کرد. بسياري از ايرانيان و مطلعان اخبارشان چون عمر کسري و غيره گفته اند که فريدون روز بند کردن ضحاک را عيد گرفت و آن را مهرگان ناميد.» 4 طبري هم برمعني ملي بودن و اينکه اين جشن به مناسبت استقلال کشورو آزادي مردم از سيطره ضحاک تازي بوده اشاره نموده و مي نويسد: «آنگاه آفريدون او ( ضحاک. س،ر) را به کوهستان دنباوند( دماوند. س،ر) برد و فرمان داد تا کسان مهر روز مهر ماه را که مهرگان بود و روز بند کشيدن بيوراسب بود عيد کنند و افريدون بر تخت نشست. » 5 در تاريخ کامل،عزالدين ابن اثير نيز به عين معني پرداخته مي نويسد: «گرفتار شدن آژي دهاک ( ضحاک ) در روز مهرگان بود و ايرانيان در اين هنگام گفتند{ مهرگان براي کشتن کسي فرا رسيد که مردم را سر مي بريد} » 6 در همين کتاب ابن اثير در معرفي ضحاک مي گويد که: « او ( ضحاک ) در سواد در روستايي به نام "بُرس" بر پهنه اي از راه کوفه فرود آمد و سراسر زمين را بگرفت و باستم و بدکاري فرمان راند و دست به مردم کشي بر گشاد. نخستين کس بود که آيين شوم دست و پا بريدن و بردار کردن را بنياد نهاد. نخستين کس بود که باژ را پايه گذارد و درم به نام خود زد.» 7 امر دست و پا بريدن و بر دار کردن تا به امروز در شريعت عرب به مثابه يادگار ضحاک باقي است. چيزيکه که در گزارش اين رويداد، خشم ابن اثير را با وجود ارائه ستمکاري هاي ضحاک بر مي انگيزد همانا ستايش بي حد و مغرورانهء همتباران و همشهريان فريدون، از کاوه و فريدون مي باشد. بنابرين نمي تواند خشم خود را بناً بر عقيده و علاقمندي که به آيين اعراب دارد پنهان نمايد. به همين خاطر در چند جايي ستايش هاي مربوط به کاوه و فريدون را افسانه و دروغ خوانده و حتي گاهي اسطوره هاي تاريخي مردمان ما را به سخريه گرفته مي گويد:{ دروغهاي شگفت تر اين است که آنها را فروهشتيم} منظورش در بارهء کاوه و فريدون مي باشد. در پاسخ اين عکس العمل ابن اثير، مترجم کتاب دکتر محمد حسين روحاني در حاشيه نقدي واکنشي بر اين سخريه هاي او نوشته که دريغ بود اگر آن را نقل نمي نموديم. دکتر محمد حسين روحاني مترجم کتاب تاريخ الکامل مي نويسد: «چنين سخني را هنگامي مي توان گفت که انسان گمان برد افسانه (ميتولوژي) دنباله رو آيين هاي سخت گيرانهء منطقي است. حقيقت آنکه افسانه، مرز هاي خرد و انديشه را مي شکافد و در گستره اي بسيار پهناورتر از مرز هاي آنها به کار مي پردازد و در همان هنگام داراي آيين مندي هاي ويژهء خويش است. افسانه، چکيدهء روان ناخود آگاه گروهي است که مردم درد ها، رنج ها، آرزو ها و آرمان خود را در کالبد آن مي ريزند و بدين سان به آنها عينيت مي بخشند. آژي دهاک (ضحاک) يادگار و نمود گار روزگاران گذشتهء بسيار دور است که همسايگان شمالي باختري ( منظور از کشور هاي عربي است ) بر سرزمين ايران تاختند و چپاول و خون ريزي و کشتار فراوان به راه انداختند و فرمانرواياني خود کامه بر گماشتند که روزگاراني دراز بر خاک پاک ميهن ما به ستم فرمان راندند. اينان با مردم اين مرز و بوم بيگانه بودند زيرا محال است ايراني اصيل با هم ميهنان خود چنين کند. آنکه چنين ستم ها روا دارد، بي گمان مزدور يا سر سپردهء بيگانان است. ( نکتهء اول ) فرمانرواي خود کامه نخست و پيش از هر کاري به سراغ جوانان مي رود و نيروي جوان ميهن را فلج مي کند. از ميان همهء هستي اينها نيز تنها با "مغز" شان سرو کار دارد که آن را شست و شو دهد (نکتهء دوم ). پايداري در برابر فرمانرواي خود کامه نه از بالا که از ژرف ترين ژرفا هاي جامعه پيدا مي شود و رهبري آن را رنجبري از توده هاي پيشه ور و شهري بدست مي گيرد( نکتهء سوم). اين رهبري نستوهِ جنبشِ مردمي، کسي است که بيش از همه مزهء ستم را چشيده است و شمشير فرمانرواي بيگانه يا بيگانه پرست دل و جان و تن و پيکر خود او را آزرده است از آن رو که همهء پسران جوانش را کشته اند و مغز شان را به خودکامه داده. آخرين ايشان همين امروز و فرداست که خوراک گراز وحشي شود. انگيزهء او پيش و بيش از هر چيزي، راندن ستم از خويشتن خويش است گرچه مالامال از عواطف انساني و خواسته هاي مردمي نيز هست. ( نکتهء چهارم) فرمانرواي خودکامه، براي آوازه گري که يکي از دو بازوي او براي پريدن و کار کردن است، گروهي از دانشمندان خود فروخته را پيرامون خود گرد مي آورد و به هنگام بالا گرفتن کار، گواهي نامه اي به امضاي همهء اينان فراهم مي آورد که در درازاي اين روزگاران ديرزي، در نهايت دادگري و مهرباني بر مردم فرمان رانده است. کاوه به کاخ بيدادگر تازش مي آورد و گواهي نامه را مي گيرد و مي درد و به روي دانشمندان خود فروخته تف مي اندازد و ايشان را" پايمردان ديو" مي خواند و روشن مي سازد که حساب " روشن انديشان" خود فروخته از حساب توده هاي گستردهء مردم جداست (نکتهء پنجم). نيرو هاي انقلابگر، خود کامه را از تخت به زير مي آورند ولي بجاي کشتن وي، در دل کوه به زنجيرش مي کشند زيرا او هرگز نمي ميرد - اشاره به اينکه خطر همواره در کمين است و خودکامگي و سرکوب، هر لحظه ممکن است بازگردد زيرا تناقض در گوهر اين شبکهء پويا نهفته است و اين خود رمز و انگيزهء پيروزي و پيروي آن است ( نکتهء ششم). 8 از سوي ديگر اگر مردم خراسان در تجليل اين جشن ملي يعني جشن استقلال کشور، بعد از حمله اعراب در اوايل قرن اول هجري از خود دفاع نشان نداند و به ادامهء آن مانند دفاع از نوروز نپرداختند دو عامل وجود داشت. يک: منع اعراب با فشار و تهديد. دوم اينکه: مردم به واقعيت درک نمودند که تجليل از اين جشن دگرمعني خود را با اشغال و استقرار سيطره دو بارهء اعراب البته اينبار به وسيله اعراب مسلمان از دست داده بود، يعني باري ديگر کشور در اشغال اعراب مسلمان واقع گرديد. و بعد از چندين قرن حضور مستقيم اعراب، بازهم فرهنگ و آيين و سنت هاي شان حاکم بر سر نوشت مردم خراسان گرديد چنانکه تا به امروز ادامه دارد. بدين لحاظ بوده که مردم خراسان به اميد رهايي دوباره از شر ستم فرهنگي و ديني اعراب تا برگزاري واقعي جشن استقلال و آزادي از تجليل اين جشن دست کشيدند و اين کاملاً منطقي است.{خنده دار مي بود اگر که مانند امروزيان با حضور انگليس، جشن آزادي از انگليس را} برگزار مي نمودند. ولي يادي از اين يادگار دورهء ميترايي در تاريخ ادبيات اسطوره يي کشور ما هم چنان در ذهن و خاطره هاي مردم ما باقي مانده و اين روز را برغم اعراب و مستعربه هاي بومي آن، دربرخي از نقاط کشور ما بنام جشن [برگ ريزان]، جشن [ خزاني] جشن [ خرمن] جشن [ کاه کوبي] و نامهاي ديگري که ما از آن آگاه نيستيم بر پا مي داشتند. پارسيان اين جشن را بنا به روايت که مي گويند اردشير بابکان در همين ماه تاجگذاري نموده تا پيش از رژيم اسلامي کنوني بزرگ مي داشتند. در زمان ساسانيان اين جشن را بنام " ميتراکانه" مي ناميدند. و بدين عقيده بودند که ايزد "ميثره" يا "ميترا" فره ايزدي را به اردشير بخشيده است. ولي چنانکه ما بررسي کرديم اين جشن بهيچوجه رابطه با فرشتهء "ميترا" ندارد. جز اينکه نام ماه،بنام ميترا يا مهر مسمي است. از طرفي ديگر چنانکه ميدانيم در دورهء ميترايي که پژوهشگران آن را دوره باستان مي گويند سال به دو فصل تقسيم بوده است: الف تابستان هَمَ (Hama ) که هفت ماه را در بر مي گرفته و دوم زمستان يا زَيَن( Zayana ) که پنج ماه بوده است که ؛ آغاز تابستان را بنام نوروز و آغاز زمستان را بنام مهر گان جشن مي گرفتند. همين اکنون هم در تقويم محلي مردم پامير روز اول پائيز مهر ماه " ميزان" را ( نوروز تيره ماه) ياد مي کنند و ابوريحان بيروني هم "نيم سرده" يعني نيم سال ياد نموده است. اين موضوع که اين جشن را چرا "مهرجان" مي گفتند چنانکه حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده مي نويسد که: « فريدون به مدد کاوه ء آهنگر و اکابر ايران بر ضحاک خروج کرد و او را بگرفت و بکوه دماوند در چاهي محبوس گردانيد و آن روز را که بر وي مستولي شد، مهر جان نام نهاد. » 9 و همچنان درهمين فصل تاريخ ادبيات مان از اولين سپه سالار و شخصيت ملي کشور مان کاوهء اهنگر و درفشي را که او بر عليه تجاوز و ستم ضحاک براي نخستين بار برافراشت و همچنان سرنوشت اين درفش ملي ما، که در تجاوز دوباره اعراب مسلمان در زمان عمر بن خطاب به سر باندي سعد بن وقاص و غارت هستي آن از سوي اعراب غارتگر طوريکه خاوند شاه بلخي مي گويد: « بر آن درفش انواع گوهر ها نصب بود تا آنکه در جنگ قادسيه بدست عرب افتاد و عمر فرمود تا جواهر و سنگهاي گرانبهاي آن را ميان جنگجويان قسمت کردند. »10 گردآورنده: مهين السادات صمدي. 1 - ابوالقاسم فردوسي، شاهنامهء فردوسي، متن کامل، نشر قطره، تهران چاپ سال 1377 ص 31 2- ابوريحان بيروني، ترجمهء اکبر دانا سرشت موسسهء انتشارات امير کبير، تهران 1377،ص 336 - 340 3- ابو سعيد عبدالحي بن ضحاک ابن محمود گرديزي، تاريخ گرديزي، به تصحيح و تحشيه و تعليق عبدالحيي حبيبي تهران، چاب ارمغان سال 1363 ،ص 520 4- ابو الحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمهء ابوالقاسم پاينده، جلد اول چاب شررکت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، سال 1378، ص 219 5 - محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري" تاريخ الرسل و الملوک"، ترجمهء ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات اساطير، چاب 1375، جلد اول ص 138 6- عزالدين ابن اثير، تاريخ کامل، جلد اول، ترجمهء دکترمحمد حسين روحاني انتشارات اساطير، تهران، چاب دوم سال 1374 ص 82 7- همانجا، ص 79 8- همانجا، حاشيهء صفحات 82 - 83 9 - حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده،باهتمام داکتر عبدالحسين نوائي، موسسهء انتشارات امير کبير، تهران 1381، ص 83 10 - محمد بن خاوند شاه بلخي، روضة الصفا تهذيب و تلخيص داکتر عباس زرياب، انتشارات علمي تهران 1375 ص 114.