در اين جا نخست ادله ارائه شده از سوي حنفيها را مورد بررسي قرار ميدهيم. حنفيها سه دليل براي ادعاي خويش ارائه نمودهاند كه به نظر نگارنده هيچ يك از ادله آنان صلاحيت اثبات ادعاي آنان را ندارد زيرا:اولاً، يكي از ادله آنها دليل نقلي بود و در جاي خود اثبات شده كه دليل نقلي زماني معتبر و قابل استناد است كه حاكي از قول معصوم باشد و سلسله راويان حديث به گونهاي باشد كه بتوان حكم را به خدا و دين منتسب نمود. در ميان ادله نقلي حنفيها دو حديث را ميتوان به معصوم عليهالسلام منتسب نمود كه عبارتند از: حديث نقل شده از قول پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآله و حديث منقول از علي عليهالسلام اما با دقت در متن اين دو حديث روشن ميشود كه دلالت اين دو حديث ربطي به مرور زمان ندارد؛ بلكه معناي حديث رسول اللّه صلياللهعليهوآله مربوط به شاهد متهم است و ممكن است شاهد بدون گذشت زمان هم متهم باشد و يا اين كه حتي با گذشت زمان، ممكن است شاهد به دليل وجود عدالت در موضع اتهام قرار نگيرد. پس اين حديث دلالتي بر مرور زمان در حدود ندارد؛ امّا حديثي كه از اميرالمومنين علي عليهالسلام نقل شده نيز دلالتي بر مرور زمان ندارد؛ بلكه مورد حديث جائي است كه حارث بن زيد توبه كرده است. زيرا در پرسش پرسش كننده آمده است كه حارث جرم را ترك و توبه كرده است.امّا احاديثي كه از قول غير معصوم نقل شده است، مانند احاديثي كه از قول خليفه دوم نقل شده است، اولاً، به نظر ما قابليت استناد ندارد؛ زيرا حديث معصوم نيست و ثانيا حتي از نظر عامه نيز اين احاديث قابل استناد نميباشد. زيرا از ديدگاه علماي عامه اين حديث به دليل ارسال، ضعيف و غير قابل استناد است و از اين رو در كتابهاي عامه درباره اين حديث چنين آمده است: «و ان المروي عن عمر من قوله: ايما شهود شهدوا بحد لم يشهدوا بحضرته فانما هم شهود ضغن - رواه الحسن مرسلاً و مراسيل الحسن ليست بالقويه».(مالك، 16:86)بنابراين برخي از اين احاديث اصلاً قابل استناد نميباشد و برخي نيز اگر قابل استناد باشد به محل بحث ارتباط چنداني ندارد. زيرا آنچه در قبول شهادت شاهد معتبر است تحقق شرائط معتبر در شهود است. پس اگر شرائط، موجود باشد، گذشت زمان در پذيرش شهادت شهود اثري نخواهد داشت.امّا اجماعي كه بر مرور زمان ادعا شده نيز صحيح نيست؛ زيرا اجماعي قابل قبول است كه، اولاً معصوم عليهالسلام در مجمعين باشد و ثانيا اجماع مدركي نباشد. در حالي كه در اين جا اولاً، معصومي با اين قول موافقت نكرده است، بلكه اين اجماع در حقيقت مخالف ادله متقن كتاب اللّه و قواعد ديگر استنباط است، و ثانيا اجماع مدركي است كه در جاي خود دليل عدم حجيت آن به اثبات رسيده است. البته اگر مدرك را قبول داشته باشيم.امّا دليل عقلي حنفيها، اگر چه شكل قياس، از قبيل شكل اول منطقي است و شكل آن قابل مناقشه و ايراد نيست. زيرا بطور طبيعي قياس شكل اول نتيجه بخش است اما مواد قياس قابل قبول نيست زيرا:اصولاً در اسلام حكمي را ميتوان قبول نمود كه يا بر اساس ادله علم آور باشد يا اين كه اگر ظني است پشتوانه علمي داشته باشد كه اصطلاحا به آن ظن معتبر يا ظن خاص گفته ميشود. دليل علمي، مانند اين كه به استناد قرآن و سنت و عقل و اجماع، قتل نفس حرام و جرم است. دليل ظني مثل حجيت خبر واحد. اگر چه خبر واحد علم آور نيست، ولي به پشتوانه عدالت و طبق ادله حجيت خبر واحد قابل استناد ميشود.در حالي كه مقدمه اول قياس مذهب حنفي، امري ظني است. و دليلي بر اعتبار ندارد بلكه قرآن ميفرمايد: «ان الظن لا يغني من الحق شيئا»(يونس، آيه 36) مگر ظني كه به دليل خاص از اين عموم خارج شده باشد. پس مقدمه اول قياس حنفيها ناتمام است؛ زيرا ما علم و يقين نداريم كه هر شاهدي با گذشت زمان در معرض اتهام قرار ميگيرد.3- سقوط حد با مرور زمان در صورت اثبات با شهادت و عدم سقوط در صورت اقراريعني استدلال محمد، بر سقوط حد با مرور زمان، در جايي كه دليل اثبات، شهادت باشد و عدم تأثير مرور زمان در حدود در جايي كه دليل آن اقرار باشد، حتي اگر اقرار به شرب خمر باشد. همان گونه كه ملاحظه ميشود، اختلاف قول محمد با ابويوسف و ابوحنيفه، فقط در اقرار بر جرم شرب خمر است. بنابراين استدلال محمد در بقيه حدود، همان است كه در قول پيشين مورد بررسي قرار گرفت و محمد در رد نظر ابوحنيفه و ابويوسف چنين استدلال ميكند:اولاً: بوئي كه استشمام ميشود ممكن است بوئي مشابه از غير شرب خمر باشد. بنابراين استشمام بو را، بدليل اشتباه با بوهاي ديگر نميتوان، ملاك مرور زمان يا عدم آن قرار داد.ثانيا: به قضيه عبداللّه بن مسعود نميتوان استدلال نمود، زيرا ممكن است علت مناط حكم قرار گرفتن بوي شراب در سخن عبداللّه بن مسعود، فقدان دليل معتبر ديگري بوده است. پس بو را نميتوان بطور مطلق ملاك حكم قرار داد.ثالثا: برخي از علما گفتهاند در حدود اگر كسي اقرار كرد، كسي نميتواند حد را جاري نكند. پس سخن ابن مسعود از حيث دلالت و معنا نيز محل اشكال و شبهه است.(نجفي، 41:306)