آثار اجتماعی شفاعت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آثار اجتماعی شفاعت - نسخه متنی

محمد حسین طباطبائی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آثار اجتماعى شفاعت

بحث اجتماعى(در باره حكومت و قانون و بررسى شفاعت از نظر اجتماعى)

آنچه اصول اجتماعى دست ميدهد، اينستكه مجتمع بشرى بهيچ وجه قادر بر حفظ حيات، وادامه وجود خود نيست، مگر با قوانينى كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود، تا آن قوانين، ناظر بر احوال اجتماع باشد، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند، و البته بايد قانونى باشد كه‏از فطرت اجتماع، و غريزه افراد جامعه، سر چشمه گرفته باشد، و بر طبق شرائط موجود دراجتماع وضع شده باشد، تا تمامى طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش سازگاراست، راه خود را بسوى كمال حياة طى كند، و در نتيجه جامعه بسرعت رو بكمال قدم بر دارد، و دراين راه طبقات مختلف، با تبادل اعمال، و آثار گوناگون خود، و با برقرار كردن عدالت اجتماعى، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت ‏شوند.

از سوى ديگر، اين معنا مسلم است، كه وقتى اين تعاون، و عدالت اجتماعى برقرار ميشود، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى هر دو وضع شود، و در وضع قوانين، رعايت منافع معنوى هم بشود، (زيرا سعادت مادى و معنوى بشر، مانند دو بال مرغ است، كه درپروازش بهر دو محتاج است، اگر كمالات معنوى از قبيل فضائل اخلاقى در بشر نباشد، ودر نتيجه عمل افراد صالح نگردد، مرغى ميماند كه ميخواهد با يك بال پرواز كند)چون همه‏ميدانيم كه اين فضائل اخلاقى است، كه راستى، و درستى، و وفاى بعهد، و خير خواهى، و صدهاعمل صالح ديگر درست مى‏كند.

و از آنجائيكه قوانين، و احكاميكه براى نظام اجتماع وضع ميشود، احكامى است اعتبارى، و غير حقيقى، و به تنهائى اثر خود را نمى‏بخشد(چون طبع سركش و آزادى طلب بشر، همواره‏ميخواهد از قيد قانون بگريزد)، لذا براى اينكه تاثير اين قوانين تكميل شود، باحكام ديگرى‏جزائى نيازمند ميشود، تا از حريم آن قوانين حمايت، و محافظت كند، و نگذارد يكدسته بوالهوس‏از آن تعدى نموده، دسته‏اى ديگر در آن سهل‏انگارى و بى اعتنائى كنند.

و بهمين جهت مى‏بينيم هر قدر حكومت(حال، هر حكومتى كه باشد)بر اجراء مقررات‏جزائى قويتر باشد، اجتماع در سير خود كمتر متوقف ميشود، و افراد كمتر از مسير خود منحرف وگمراه گشته، و كمتر از مقصد باز ميمانند.

و بر خلاف، هر چه حكومت ضعيف‏تر باشد، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده، وجامعه از مسير خود منحرف و منحرف‏تر ميشود، پس بهمين جهت‏يكى از تعليماتيكه لازم است دراجتماع تثبيت‏شود، تلقين و تذكر احكام جزائى است، تا اينكه همه بدانند: در صورت تخلف ازقانون بچه مجازات‏ها گرفتار مى‏شوند، و نيز ايجاد ايمان بقوانين در افراد است، و نيز يكى ديگراين است كه با ندانم‏كاريها، و قانون‏شكنى‏ها، و رشوه‏گيريها، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلهاراه ندهند، و شديدا از اين اميد جلوگيرى كنند.

باز بهمين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد، و آنرا غير قابل قبول دانست، براى اينكه در اين كيش بمردم ميگويند: كه حضرت مسيح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض‏گناهان مردم قرار داد، و اين را بمردم تلقين كردند، كه اگر بيائيد، و با نمايندگان او صحبت كنيد، واز او خواهش كنيد، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند، آن نماينده اين وساطت را برايتان‏خواهد كرد، و معلوم است كه چنين دينى اساس بشريت را منهدم مى‏كند، و تمدن بشر را با سيرقهقرى به توحش مبدل ميسازد.

همچنانكه ميگويند: آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر ازديگرانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مى‏زنند، و گفتگواز شفاعت مسيح در روز قيامت مى‏كنند، و لذا ديگر هيچ باكى از هيچ عملى ندارند، بخلاف‏ديگران، كه از خارج چيزى و تعليماتى در افكارشان وارد نگشته، بهمان سادگى فطرت، و غريزه‏خدادادى خود باقى مانده‏اند و احكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطرى ديگر آنرا باطل‏كرده، باطل نمى‏كنند و بطور قطع حكم مى‏كنند باينكه تخلف از هر قانونى كه مقتضاى انسانيت، ومدينه فاضله بشريت است، قبيح و ناپسند است.

و اى بسا كه جمعى از اهل بحث، مسئله شفاعت اسلام را هم، از ترس اينكه با همين قانون شكنى‏هاى زشت تطبيق نشود، تاويل نموده، و برايش معنائى كرده‏اند، كه هيچ ربطى بشفاعت‏ندارد، و حال آنكه مسئله شفاعت، هم صريح قرآن است، و هم روايات وارده در باره آن متواتراست.

و بجان خودم، نه اسلام شفاعت بان معنائى كه آقايان كرده‏اند كه گفتيم هيچ ربطى بشفاعت‏ندارد اثبات كرده، و نه آن شفاعتى را كه با قانون‏شكنى يعنى يك مسئله مسخره و زشت منطبق‏ميشود، قبول دارد.

اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف دينى اسلامى بحث كند، و آنچه اسلام‏تشريع كرده، با هيكل اجتماع صالح، و مدينه فاضله تطبيق نمايد، بايد تمامى اصول و قوانين‏منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، ودر خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است؟ و ثانيا اين‏شفاعتى كه وعده‏اش را داده‏اند، در چه مكان و زمانى صورت مى‏گيرد؟و ثالثا چه موقعيتى در ميان‏ساير معارف اسلامى دارد؟

كه اگر اين طريقه را رعايت كند، مى‏فهمد كه اولا آن شفاعتى كه قرآن اثباتش كرده، اين‏است كه مؤمنين يعنى دارندگان دينى مرضى، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند، البته‏همانطور كه گفتيم، بشرطى كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضى، و دين حق ديدار نموده‏باشد، پس اين وعده‏اى كه قرآن داده مشروط است، نه مطلق، (پس هيچكس نيست كه يقين داشته‏باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود، و نميتواند چنين يقينى پيدا كند).

علاوه بر اين، قرآن كريم ناطق باين معنا است: كه هر كسى نميتواند اين دو شرط را درخود حفظ كند، چون باقى نگهداشتن ايمان بسيار سخت است، و بقاى آن از جهت گناهان، ومخصوصا گناهان كبيره، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان، در خطرى عظيم است، آرى ايمان‏آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودى مى‏كند.

و چون چنين است، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه‏ترين‏سرمايه نجات خود را از دست بدهد، و اين اميد هم دارد، كه بتواند با توبه و جبران مافات آنراحفظ كند، پس چنين كسى دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس‏مى‏پرستد، و هم باميد، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال، ميان نوميدى، كه منشا خموديهااست، و ميان اطمينان بشفاعت، كه كوتاهيها و كسالتها است، زندگى مى‏كند، نه بكلى نوميد است، و نه بكلى مطمئن، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدى است، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان.

و ثانيا مى‏فهمد، كه اسلام قوانينى اجتماعى قرار داده، كه هم جنبه ماديات بشر را تامين مى‏كند، و هم جنبه معنويات او را، بطوريكه اين قوانين، تمامى حركات و سكنات فرد و اجتماع رافرا گرفته، و براى هر يك از مواد آن قوانين، كيفر و پاداشى مناسب با آن مقرر كرده، اگر آن گناه‏مربوط بحقوق خلق است، دياتى، و اگر مربوط بحقوق دينى و الهى است، حدودى و (تعزيرهائى) معلوم كرده، تا آنجا كه يك فرد را بكلى از مزاياى اجتماعى محروم نموده، سزاوار ملامت و مذمت‏و تقبيح دانسته است.

و باز براى حفظ اين احكام، حكومتى تاسيس كرده، و اولى الامرى معين نموده، و از آنهم‏گذشته، تمامى افراد را بر يكدگر مسلط نموده، و حق حاكميت داده، تا يك فرد(هر چند از طبقه‏پائين اجتماع باشد)، بتواند فرد ديگرى را(هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد)، امربمعروف و نهى از منكر كند.

و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى، زنده نگه داشته است، چون دعوت دينى‏كه وظيفه علماى امت است، متضمن انذار و تبشيرهائى بعقاب و ثواب در آخرت است، و باين‏ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده.

اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است، خاتم پيامبران آنرا آورد، و هم‏در عهد خود آنجناب، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده‏كرد، و حتى يك نقطه ضعف در آن ديده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى بان احكام عمل شد، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بنى اميه، و پيروان ايشان قرارگرفت، و با استبداد خود، و بازى‏گرى با احكام دين، و ابطال حدود الهى، و سياسات دينى، دين‏مبين اسلام را از رونق انداختند، تا كار بجائى رسيد كه همه ميدانيم، تمامى آزاديها كه اسلام آورده‏بود از بين رفت، و يك تمدن غربى جاى‏گزين تمدن واقعى اسلامى شد، و از دين اسلام در بين‏مسلمانان چيزى باقى نماند، مگر بقدر آن رطوبتى كه پس از خالى كردن كاسه آب در آن ميماند.

و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد، و اين ارتجاع و عقب گردى كه مسلمانان‏كردند، باعث‏شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده، بانحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، ويكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاى زشت فرو روند، و در نتيجه تمام قرق‏هاى‏اسلام شكسته شد، و گناهانى در بينشان پديد آمد، كه حتى بى‏دينان هم از آن شرم دارند.

اين بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دينى، كه بغير از سعادت انسان در زندگى دنيا وآخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام، و معارف اين دين حنيف يارى دهد.

و آن آمارى هم كه نام بردند، (بفرضى كه درست باشد)، از جمعيت متدينى گرفته‏اند، كه‏سرپرست نداشته‏اند، و در حت‏سيطره حكومتى كه معارف و احكام دين را موبمو در آنان اجراء كند نبوده‏اند، پس در حقيقت آمارى كه گرفته شده، از يك جمعيت بى دين گرفته‏اند، بى دينى كه نام‏دين بر سر دارند، بخلاف آن جمعيت بى دينى كه تعليم و تربيت اجتماعى غير دينى را با ضامن‏اجراء داشته‏اند، يعنى سرپرستى داشته‏اند، كه قوانين اجتماعى را موبمو در آنان اجراء كرده، وصلاح اجتماعى آنانرا حفظ نموده، پس اين آمارگيرى هيچ دلالتى بر مقصود آنان ندارد.

الميزان جلد 1 صفحه 279

علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه

/ 1