يكى از وجوه مشخصه تاريخنگارى اسلامى از آغاز قرن سوم به بعد، رويكرد مورخان اسلامى به تاريخ، فرهنگ و تمدن ملل ديگر مىباشد.اين رويكرد بدون ترديد معلول علل و عوامل گوناگونى بوده است.فروكش كردن دامنه فتوحات اسلامى و پايان عصر فتوح، ايجاد ارتباط و برقرارى رابطه فرهنگى با ساير ملل متمدن دنيا، جذب و نقل آثار علمى و فرهنگى ملل ديگر و نيز ضرورت نياز مسلمين به تفسير و تحليل ميراث عهد پيامبر اسلام (ص) در تاكيد بر ايجاد يك جامعه متعالى و پويا، و توصيفات قرآن و پيامبر از دانش و دانايى و ارجمندى مقام طالب علم و دانش، هم از عوامل زمينه ساز و مؤثر در توجه مسلمين به فرهنگ و تمدن ملل ديگر در اقصى نقاط عالم بود. تاريخنگارى اسلامى نيز همپاى اين تحولات و متاثر از آنها، تحولات خاصى را به خود ديد و از آغاز قرن سوم هجرى با توسعه دامنه دانش و دانايى و تكريم مقام علم و علما، به عنوان يكى از دانشهاى ارزنده در تمدن اسلامى شناخته شد كه متناسب با نياز جامعه اسلامى براى شناخت عصر بعثت، عصر خلفا و ديگر تحولات اساسى تاريخ اسلام، با سرعت در دامن جامعه اسلامى رخ نموده و پديدار گرديد.اما آنچه بيشتر در حوزه كار مورخان اخبارى و اهل حديثبه عنوان علم تاريخ تلقى مىشد عبارت از همان تاريخ عصر پيامبر (ص) و وقايع سياسى آن بود.اما با آغاز دوره عباسى به ويژه از عصر منصور، جامعه اسلامى با فراهم آمدن زمينههاى لازم، شروع به جذب عناصر فرهنگى ديگر جوامع بشرى كرد و با حركت عظيم «نهضت ترجمه» امكانات و تداركات بسيارى براى بهرهمندى از آن فرهنگها فراهم آمد و خلفا و وزرا و امرا هر كدام به نوبه خود در اين راه كوشيدند تا علوم و معارف سرزمينهاى همجوار و يا مفتوحه، وارد حوزه تمدنى اسلام گردد.تاريخنگارى اسلامى نيز به نوبه خود تحت تاثير اين جريانهاى فرهنگى و نقل و انتقال علوم مختلف به جهان اسلام قرار گرفت و ضرورت پرداختن به مباحث فرهنگى و علمى و تمدنى ساير ملل مورد توجه برخى از تاريخنگاران مسلمان قرار گرفت.از مورخان طراز اولى كه اين ضرورت را در سطحى بسيار عالى احساس نمود و در اثر تاريخى خود به آن پرداخت، «ابنواضح يعقوبى» است. در سه اثر بازمانده از يعقوبى توجه او به علوم مختلفه، فرهنگ و حيات اجتماعى قابل ستايش و تحسين برانگيز است.در «البلدان» در توصيف برخى از شهرها، به مراكز علمى و فرهنگى توجه خاصى نموده است.در «مشاكلة الناس لزمانهم» در بيان عادات و سلوك خلفا و امراى دانش دوست و فرهنگپرور و نقش آنها در توسعه دانش و رواج مسلك دانش پرورى در جامعه اسلامى، توضيح مىدهد كه چگونه زمانى كه حاكم و اميرى داراى خصايل فرهنگى و دوستدار علم و دانش و دانايى باشد، اين روحيه در ميان افراد جامعه شيوع پيدا مىكند و كانونهاى علمى و فرهنگى متعددى شكل گرفته و همه به نحوى سعى مىكنند روحيهاى را كه خليفه، امير و يا وزيرى مىپذيرد اتخاذ كنند و بدينگونه علما و دانايان بسيار مىشوند و توجه مردم به علوم فزونى مىيابد. (5×) چنانكه در همان كتاب در مورد عصر ابوجعفر منصور خليفه عباسى آورده است: «و كان اول خليفة اتخذ المنجمين و عمل بالنجوم و كان اول خليفة ترجم الكتب القديمه العجمية و نقلها الى اللسان العربي و فى ايامه ترجم كتاب كليلة و دمنه و ترجم كتاب السند هند و ترجم كتب ارسطاطاليس و كتاب المجسطى لبطلميوس و كتاب اقليدس و كتاب الدر ثماطيقى و سائر الكتب العجميه فى النجوم و الحساب و الطب و الفلسفة و غير ذلك و تنظر فيها الناس» . و فى ايامه ايضا وضع محمدبن اسحاق بن بشار كتب المغازى و لم تكن قبل ذلك مجموعة و لامعروفة و كان اول خليفه، بنى فنزلها و هى مدينه بغداد و اخذ له الطالع فى الوقت الذي اتخذ بنيانها.فقيل له انه لايموت بها خليفة و كان ابوجعفر قد نظر في العلم و روى الحديث و كثرت علوم الناس و رواياتهم في ايامه....» (21) در همين زمينه در كتاب مورد نظر، مثالهايى از عصر هارون و مامون نيز آمده است. (22) در «تاريخ يعقوبى» نيز مؤلف اثر خود را با يك رويكرد فرهنگى و با توجه ويژهاى به تاريخ علم، تحولات علوم، نام و زندگى برخى از علما و دانشمندان ملل ديگر چون يونانيان، روميان، ايرانيان و هنديان و آثار علمى بزرگان و علمايى چون برهمن كبير، بقراط، ارسطو، افلاطون، مانى، بطلميوس و...آغاز كرده و بدينوسيله از قالب كليشهاى «تواريخ عمومى» كه در تاريخ سياسى باقى مىماندند، خارج شده است.بنا به نظر روزنتال، يعقوبى در هر جايى كه دسترسى به تاريخ سياسى يك عصر نداشته است، توجه به مسائل فرهنگى را در اولويت قرار داده است. (23) البته بايستى يادآور شد كه يعقوبى روند مشخصى را در توجه به مسائل فرهنگى و علمى ملل و اقوام مختلف در پيش نگرفته است.به عنوان نمونه، نسبتبه برخى از علماى ايرانى نظير ابن مقفع كه از نخستين مترجمان كتب فارسى به زبان عربى بوده است، و يا نسبتبه تحولات علمى «عصر ترجمه» و نشاط علمى و فرهنگى عهد هارون و مامون با بىاعتنايى و كم توجهى گذشته است و اين بىمحلى از يعقوبى كه فردى بسيار حساس نسبتبه اين مسائل است، جاى شگفتى دارد.البته ناگفته نماند كه او بسيارى از علوم و دانشهاى انتقالى به جهان اسلام را كه در همين عصر، ترجمه شده است، در ضمن بيان مواريث فرهنگى يونانيان و روميان يادآور شده است. يعقوبى در جلد نخست كتاب خود كه به تاريخ عمومى قبل از اسلام اختصاص دارد و در شش باب تنظيم شده است، چند باب را به طور جدى به مباحث فرهنگى اختصاص داده است. باب اول دربر گيرنده اطلاعات تاريخى ماخوذ از اسرائيليات و منابع دينى يهوديان و نصارى است. (24) از باب دوم كه به تاريخ هندوستان مىپردازد رويكرد فرهنگى و علمى يعقوبى در تاريخنگارى شروع مىشود. (25) باب سوم به طور كامل با يك نگاه فرهنگى و علمى به علوم و آثار علمى يونانيان و روميان و ذكر برخى حوادث سياسى و نام برخى ملوك يونانى و رومى آغاز و به انجام رسيده است. (26) او در باب چهارم با وجود اينكه فصل مشروحى را به تاريخ ايران اختصاص داده است، اما چندان به آثار علمى و فرهنگى ايرانيان توجه نكرده و نگاهش به مسائل فرهنگى كمرنگ شده و فقط به يادآورى پارهاى از آثار مانوى اكتفا نموده است. (27) البته با اين تفاوت كه به تحولات مذهبى و دينى توجه ويژه داشته و به امور اعتقادى و آئينى ايرانيان و نيز به پارهاى امور ديوانى و ادارى اشارات مفصلى دارد. (28) در باب پنجم، از چينيان و مصريان و قبايل نوبه و بجه، و در باب ششم در مورد تاريخ قديم اعراب و كيشها و آداب و رسوم آنها سخن گفته و به طرح برخى مباحث فرهنگى و آئينى اعراب مبادرت ورزيده است. در جلد دوم كتاب، وجه غالب رويكرد يعقوبى در تاريخنگارى، پرداختن به تاريخ سياسى است و كمتر به اوضاع اجتماعى و فرهنگى خلافت عباسيان توجه نموده است. از اينرو در جلد دوم به جز پارهاى از پندها و اندرزها و نكات حكمتآميز در باب دانش و علم و دانايى، مطلب قابل توجهى در ارتباط با مسائل فرهنگى به چشم نمىخورد.اما نكاتى كه در مقدمه جلد دوم آورده استبسيار پسنديده است و توجه او را به دانش و دانايى و خردمندى و خردورزى نشان داده و بيانگر عمق انديشه وى در باب اهميت علم و دانش و جايگاه متعالى جويندگان آن مىباشد.بر همين اساس است كه او اطلاعات و اخبار تاريخى خود را بر مبناى روايتگران صادق و دانا قرار داده و آنها را به تاييد راويان مطلع و دانا مىرسانيد. (29) با وجود اين، مؤلف بر اين امر واقف است كه هيچ كس بر تمام علوم و دانايىها اشراف ندارد و آدمى به ويژه از اين باب دچار محدوديت است و نمىتواند به تمام درياى بىكران دانش دستيابد، اما خردمندى حكم مىكند كه بكوشد تا آنچه را كه ندانستن آن نارواست، بداند. (30) گفتارى كه يعقوبى در مقدمه جلد دوم تاريخ خود آورده استبه خوبى نشان دهنده قوت حس حقيقتجويى و دانشپژوهشى او است.امرى كه جان مايه تاريخنگارى او را شكل مىداده است تا بر اساس آن، آنچه را از مختصر دانش خود به نسل بعدى مىسپارد خلاف خردمندى نباشد: (31) «...سپس خواستم آنچه را از هر يك از آنان به ما رسيده است جمعآورى كنم، چه يك نفر به تمام دانش احاطه پيدا نمىكند و امير مؤمنان علىبن ابىطالب گفته است: العلم اكثر من ان يحفظ فخذوا من كل علم محاسنه; علم بيش از آن است كه جمعآورى شود، پس از هر علمى قسمتهاى برجسته آن را فراگير» . در ميان مورخان مسلمان كمتر مورخى را مىتوان سراغ گرفت كه تا اين حد به مقام والاى علم و دانش و گردآورى آن اهميت داده باشد. پس از ذكر مقدمات بالا در مورد توجه يعقوبى به مسائل علمى و فرهنگى، به باب دوم و سوم تاريخ يعقوبى يعنى ابوابى كه مؤلف به جاى ذكر وقايع سياسى، به مباحث علمى و فرهنگى كانونهاى مهم علمى جهان باستان نظير هند، يونان، روم و ايران پرداخته و تحولات علمى را در آن حوزهها مورد مداقه قرار داده است، نظرى مىافكنيم تا رويكرد فرهنگى او در تاريخنگارى بيشتر نمايان گردد.بدون ترديد اين شيوه عمل مؤلف متاثر از تكاپوى عظيم علمى مسلمين در عصر نهضت ترجمه و برگردان آثار علمى انديشمندان مختلف از زبانهاى يونانى، سانسكريتى، پهلوى و سريانى به زبان عربى است و يعقوبى متاثر از اين جنبش و نهضت علمى، بخش پايانى كتاب خويش را بيشتر به جريانها، شخصيتها و آثار علمى و فرهنگى آن كانونها اختصاص داده است. به عبارت ديگر، «نهضت ترجمه» راهى را پيش پاى يعقوبى نهاده كه به جاى ذكر وقايع سياسى ناقص اين سرزمينها، رخدادهاى علمى و فرهنگى آنها را كه بر تمدن اسلامى نيز تاثيرگذار بودهاند مورد توجه قرار دهد. مؤلف، اين رويكرد را به صورت كمرنگ از صفحات پايانى باب اول آغاز مىكند و در آنجا توضيحات مفصلى در مورد كتب اربعه مسيحيت و آراى فرق مسيحى در باب مسيح ارائه مىكند و بعد در بيان تاريخ بابل به رشد علومى مانند نجوم و رياضيات پرداخته و آنگاه به صورتى جدىتر از هند آغاز مىكند.