آسيب ‏شناسى تربيتى مهدويت (4) - آسیب ‏شناسی تربیتی مهدویت (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آسیب ‏شناسی تربیتی مهدویت (4) - نسخه متنی

خسرو باقری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آسيب ‏شناسى تربيتى مهدويت (4)

محور چهارم

آسيب‏ها

مريدپرورى و تكروى

سلامت

امامت.

در آسيب‏شناسى تربيت دينى به طور كلى، مريدپرورى و تكروى، دو قطب متقابل آسيب‏زايى محسوب مى‏گردند . منظور از مريدپرورى اين است كه در جريان تربيت دينى، افراد چنان تربيت‏شوند كه مربى را به چشم مراد خويش ببينند، به اين معنا كه وى را وراى سؤال قرار دهند و او را چنان بنگرند كه گويى منشا اوليه حق است . اين شان تنها از آن خداست و جز او هر كه باشد، نه منشا اوليه حق است و نه در وراى سؤال قرار دارد.

از سوى ديگر، تكروى نيز در تربيت دينى، آسيب‏زاست. تكروى ، نفى هرگونه اقتدا به ديگران، به منزله پيشرو، و خود، گونه‏اى از آنارشيسم دينى است. تكروى نيز آسيب‏زاست زيرا افراد را در حد خودشان محدود مى‏گرداند و آنها را از مزاياى وجودى ديگران محروم مى‏سازد.

در اين محور نيز داد و ستدى نهانى ميان دو قطب آسيب وجود دارد، يعنى مريدپرورى به تكروى منجر مى‏شود و تكروى نيز سرانجام از مريدپرورى سربرمى‏آورد. در حالت‏سلامت، امامت قرار دارد. امامت، نه با مريدپرورى سازگار است و نه با تكروى. ناسازگارى آن با تكروى آشكار است، اما ناسازگارى آن با مريدپرورى نيز از آنجا ناشى مى‏گردد كه امام در مفهوم اسلامى كلمه، منشا اوليه حق نيست‏بلكه ملازم با حق است و نه تنها خود را در وراى سؤال نمى‏بيند، بلكه از سؤال استقبال مى‏كند و در پى آن، ملازمت‏خود را با حق آشكار مى‏سازد.

پس از اشاره كلى به مفاهيم آسيب و سلامت در اين محور، اكنون، آن را در مورد خاص مهدويت و تربيت مهدوى ، مورد بحث قرار مى‏دهيم.

مريدپرورى، به منزله يكى از قطب‏هاى آسيب در تربيت دينى، صورت محرف امامت است. هر گاه افراد، امامان را چنان بستايند كه گويى آنان، منشا اوليه حق و حقيقت‏اند، اين چهره محرف آشكار مى‏گردد. اين گونه افراد، به سبب همين تعبير نادرستى كه از امامت دارند، و آن را به يكى از لغزشگاه‏هاى آسيب‏زاى تربيت دينى تبديل مى‏كنند، « محب غال ‏» ( دوستدار افراط گر ) ناميده شده‏اند. افراط گرى آنان در اين است كه امام را از حد خويش، فراتر مى‏برند و او را به مقام و منزلت الوهى برمى‏كشند. تنها در باره خداوند، در قرآن آمده است : «الحق من ربك‏» . ( 1)

اما نسبت امام با حق اين است كه او با حق ملازمت و همراهى (معيت) دارد و با آن مطابقت مى‏ورزد.

در خصوص حضرت مهدى (عج) نيز همين سخن جارى است. در متون اسلامى، براى در امان نگهداشتن افراد از لغزيدن در ورطه مريدپرورى، همواره بر اين نكته تاكيد شده است كه امام مهدى عليه السلام، در كار سترگى كه به انجام خواهد رساند، كارگزار و فرمانبر خداست.

به طور مثال، در روايتى كه حمران بن اعين نقل مى‏كند مى‏خوانيم: «از امام باقر عليه السلام سؤال كرده به او عرض كردم: آيا قائم تو هستى؟ پس آن حضرت فرمود: زاده و تربيت‏يافته بيت رسولم و خونخواهى كننده‏ام (يا از من خونخواهى كنند) و آنچه خدا بخواهد انجام مى‏دهد..» . ( 2)

در اين روايت، امام باقر عليه السلام، ابتدا «قائم‏» را به معناى لغوى يا مفهوم عام آن كه در مورد هر يك از امامان شيعه صادق است، بكار مى‏برد و در پايان روايت، با دريافتن مقصود اصلى سؤال كننده، حضرت مهدى عليه السلام را با ذكر برخى ويژگى‏ها معرفى مى‏كند. اما آنچه در اينجا مقصود است، تعبير

«يفعل الله ما يشاء»

( آنچه خدا بخواهد انجام مى‏دهد ) است. اين تعبير، بيانگر آن است كه هر امامى كه قيام به برپاداشتن حدود الهى مى‏كند، او تابع فرمان خداست و هر آن چه را او بخواهد، انجام مى‏دهد و اين مطلب، شامل حضرت قائم (عج) نيز مى‏گردد. بنابراين، مساله مهدويت، در فضايى مطرح گرديده است كه تابعيت و عبوديت امام نسبت‏به خداوند در آن موج مى‏زند و اين براى آن است كه امامت در دست عوام و عوام‏زدگان، تبديل به بساط مريد و مرادى نگردد.

به علاوه، هنگامى كه امام، تابع و ملازم با حق بود، خود را در وراى سؤال نمى‏نشاند. در اين مورد، قابل ذكر است كه در روايات مهدويت، بر مشابهت امام مهدى عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ، از حيث منش و روش زندگى اشاره شده است. ( 3)

امام على عليه السلام، به صراحت‏خود را در حيطه سؤال قرار داد. امام مهدى عليه السلام نيز بر همين شيوه عمل مى‏كند. سخن امام على عليه السلام در اين خصوص چنين است:

«مپنداريد كه گفتن حق بر من گران مى‏آيد و خواهم كه مرا بزرگ انگاريد زيرا هر كه شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز كسى را در باب عدالت‏بشنود، عمل كردن به حق و عدالت‏بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق يا راى زدن به عدل بازنايستيد زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم كه مرتكب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم، مگر آن كه خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، كفايت كند زيرا او تواناتر از من به من است. ما و شما بندگانى هستيم در قبضه قدرت پروردگارى كه پرورش دهنده‏اى جز او نيست..» . ( 4)

از سوى ديگر، قطب دوم آسيب، يعنى تكروى، نيز در تربيت مهدوى قابل قبول نيست. تكروى در جريان تربيت دينى، در دو صورت رخ مى‏دهد: نخست ‏با نفى امامت و دوم با پذيرش و در عين حال، تعميم امامت.

در حالت نخست ، نياز به امامت، بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نفى مى‏گردد و چنين تصور مى‏شود كه هدايت پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم ارزانى شده و هر كس بخواهد مى‏تواند در طريق هدايت راه بسپارد و در اين مسير، نيازى به راهبر و امام نيست.

در حالت دوم ، امامت‏به صراحت نفى نمى‏شود، اما اختصاص آن به امامان معصوم عليهم السلام، نفى مى‏شود، به گونه‏اى كه هر كس مى‏تواند امام خويش باشد.

در روايات مربوط به مهدويت، هر دو گونه تكروى، نفى شده است. در خصوص مورد اول، يعنى نفى امامت، در برخى روايات به اين نكته اشاره و انتقاد شده است كه در آينده امت اسلامى، كسانى تندروى خواهند نمود و خواهند گفت كه امامت‏باطل شده است. به طور مثال، در روايتى از قول امام على عليه السلام خطاب به «حذيفه يمانى‏» آمده است:

«...پس اين امت پيوسته ستمگرند و همچون سگان در ستيز با يكديگر بر حرام دنيا بسرمى‏برند، در درياهاى هلاكت و گودال‏هاى خون، عمر سپرى كنند تا آن زمان كه غائب شونده از فرزندان من از ديدگان مردم پنهان شود و مردم به گفتگو افتند، آيا او گم شده، يا كشته شده، يا خود وفات يافته است، كه فتنه شدت گيرد و بلا نازل شود و آتش جنگ قبيله‏اى برافروزد و مردم در دينشان تندروى كنند و همصدا شوند كه حجت از ميان رفته و امامت‏باطل شده است...به خداى على قسم! كه حجت امت همان هنگام برپا و در راههاى آن (امت) گام برمى‏دارد، به خانه‏ها و كاخ‏هايشان داخل مى‏شود، در شرق و غرب زمين در گردش است، گفته‏ها را مى‏شنود و بر جماعت‏سلام مى‏كند، او مى‏بيند اما ديده نمى‏شود تا زمان و وعده‏اش فرا رسد..» . ( 5)

در مورد دوم، يعنى تعميم امامت، نيز در روايات مهدويت، انتقاد صورت پذيرفته است. امامت، مشروط به شروطى است كه مهم‏ترين آن، اين است كه امام، آلوده به ستم نباشد، چنانكه وقتى ابراهيم عليه السلام در باره امامت فرزندان خويش از خدا مسالت نمود، خداوند در پاسخ فرمود:

«پيمان من به بيدادگران نمى‏رسد» . ( 6)

از اين رو، خداوند امامت را در شان هر كسى ننهاده است . در اين مورد، در روايتى، فضيل بن يسار از قول امام صادق عليه السلام مى‏گويد:

«هر كس خروج كرده، مردم را به سوى خود فراخواند در صورتى كه كسى در ميان مردم باشد كه از او برتر است، پس چنين شخصى گمراه و بدعت‏گذار است‏» . ( 7)

در حالت‏سلامت. تربيت دينى، مستلزم قبول امامت است. حضرت مهدى (عج) نيز يكى از جمله امامان شيعه است. قبول امامت، به معناى انكار مريدپرورى و تكروى است . اين هردو، چون آفت‏هاى تربيت دينى محسوب مى‏شوند. در حالت مريدپرورى، فرد تربيت‏شونده، در حد انسانى ديگر كه مراد تلقى شده، متوقف مى‏ماند و از تقرب جستن به كمال بى‏پايان، يعنى خداوند، بازمى‏ماند. در مقابل، در حالت تكروى، فرد تربيت‏شونده، در حد خود، محدود مى‏شود و از بهره جستن از نمونه‏ها و الگوهاى برجسته بازمى‏ماند.

در روايات مربوط به مهدويت، امامت، چون امرى متفاوت با مريدپرورى و تكروى، معرفى شده است. براى وضوح بيشتر اين معنا، در زير به دو روايت ديگر استناد خواهيم نمود.

در خصوص تمايز امامت‏با رابطه مريد و مرادى، امام به منزله كسى معرفى مى‏گردد كه راه و رسم و حد و حدود الهى را پى‏جويى مى‏كند. عبدالعزيز بن مسلم از قول امام رضا عليه السلام مى‏گويد:

«...امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى‏دارد و حدود الهى را برپا مى‏دارد و از دين خدا دفاع مى‏كند و با حكمت و موعظه نيكو و دليل رسا به راه پروردگارش فرامى‏خواند..» . ( 8 )

در خصوص اهميت امامت و نفى تكروى نيز در روايتى، زراره از قول امام صادق عليه السلام مى‏گويد:

«امام خود را بشناس كه چون او را شناختى اين امر چه پيش افتد و يا دير فرارسد، تو را زيانى نمى‏رساند» . ( 9)

1 . بقره: 147.

2 . عن حمران بن اعين، قال: «سالت ابا جعفر عليه السلام فقلت له: انت القائم؟ فقال: قدولدنى‏رسول الله صلى الله عليه و آله و انى المطالب بالدم، و يفعل‏الله ما يشاء، ثم اعدت‏عليه، فقال: قد عرفت‏حيث تذهب، صاحبك المبدح البطن، ثم‏الحزاز براسه، ابن‏الارواع، رحم الله فلانا.» (غيبت نعمانى، باب 13، ص 314)

3 . امام صادق عليه السلام: «يسير بسيرة رسول‏الله ولايعيش الا عيش اميرالمؤمنين‏» (الغيبه، شيخ‏طوسى، ص 277)

4 . على عليه السلام: «ولاتظنوا بى استثقالا من حق‏قيل لى ولا التماس اعظام لنفسى فانه‏من‏استثقل الحق‏» ان يقال له او العدل ان يعرض‏عليه كان العمل بهما اثقل عليه‏فلا تكفوا عن‏مقالة بحق او مشورة بعدل فانى لست فى‏نفسى بفوق ان اخطى و لاآمن ذلك من فعلى‏الا ان يكفى الله من نفسى ماهو املك به منى‏فانما انا و انتم‏عبيد مملوكون لرب لا رب‏غيره...» (نهج‏البلاغه، خطبه 207)

5 . عمرو بن سعد عن اميرالمومنين على بن ابى‏طالب عليه السلام انه قال يوما لحذيفة بن اليمان: «...فلاتزال هذه الامه جبارين يتكالبون على حرام الدنيا، منغمسين فى‏بحار الهلكات و فى‏اودية الدماء حتى اذا غاب المتغيب من ولدى عن عيون‏الناس و ماج الناس بفقده او بقتله اوبموته، اطلعت الفتنة و نزلت البلية‏والتحمت‏العصبية و غلا الناس فى دينهم واجمعوا على ان الحجة ذاهبة والامامة‏باطلة...فو رب على ان حجتها عليهاقائمة ماشية فى طرقها داخلة فى دورهاوقصورها جوالة فى شرق هذه الارض و غربهاتسمع الكلام و تسلم على الجماعة‏ترى و لاترى الى الوقت و الوعد...» (همان ماخذ، ص‏207- 206)

6 . «قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين‏» (بقره: 124)

7 . عن الفضيل بن يسار قال: سمعت ابا عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام يقول: «من خرج يدعوالناس و فيهم من هو افضل منه فهو ضال‏مبتدع.» (همان ماخذ، باب 5، ص 167)

8 . عن عبدالعزيز بن مسلم قال... «ثم قال [الرضا عليه السلام] ...الامام يحل حلال الله و يحرم‏حرام الله و يقيم حدود الله و يذب عن دين الله و يدعو الى سبيل ربه‏بالحكمة و الموعظة‏الحسنة...» (همان ماخذ، ص 318)

9 . عن زرارة قال: قال ابوعبدالله عليه السلام: «اعرف‏امامك فانك اذا عرفته لم يضرك تقدم هذا الامر او تاخر.» (همان ماخذ، باب 25، ص 470)


/ 1