چشم انداز آينده فرهنگ و تمدن - - چشم انداز آینده فرهنگ و تمدن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشم انداز آینده فرهنگ و تمدن - نسخه متنی

محمدباقر حشمت زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چشم انداز آينده فرهنگ و تمدن -

دکتر
محمدباقر حشمت زاده

فرهنگ مدرنيته (پسا
مدرن

)

‌اشاره‌

ملخص‌ اين‌ نوشتار آن‌
است‌ که‌ انسان‌ نيازهايي‌ دارد که‌
تاکنون‌ پاسخهاي‌ متعددي‌ براي‌
رفع‌ نيازهاي‌ او ابراز شده‌ است‌
ولي‌ تمدن‌ معاصر غربي‌ وجهه‌ همت‌
خود را مصروف‌ برآوردن‌ نيازهاي‌
مادي‌ انسان‌ کرده‌ است‌ و به‌
همين‌ علت‌ به‌ بحران‌هاي‌ مختلفي‌
دچار شده‌ است‌ و در آستانه‌ چنين‌
بحرانهايي‌ تمدن‌ اسلامي‌ بار ديگر
سربرافراشته‌ تا با استفاده‌ از عناصر
مثبت‌ تمدن‌ غرب‌ و عناصر الهي‌ و
تاريخي‌ خود مسير نويني‌ را براي‌
نيل‌ به‌ کمال‌ و سعادت‌ در پيش‌
روي‌ جهانيان‌ قرار دهد اما اينکه‌ در
انجام‌ چنين‌ خواسته‌اي‌ تا چه‌ حد
توفيق‌ مي‌يابد موضوعي‌ است‌ که‌
آينده‌ و آيندگان‌ درباره‌ آن‌
قضاوت‌ خواهند کرد.

‌‌1.
اهميت‌ و ضرورت‌ بحث‌

علم‌ و
معرفت‌ مزايا و جاذبه‌هايي‌ از اين‌
قبيل‌ دارد:

1) پديده‌ها و موجودات‌
را قابل‌ توضيح‌ مي‌کند

2)
موجودات‌ و پديده‌ها را قابل‌
پيش‌بيني‌ مي‌کند

3) پديده‌ها و
موجودات‌ را قابل‌ استفاده‌ و کنترل‌
مي‌کند.

در جاذبة‌ اول، علم‌ همانند
نور است‌ که‌ به‌ هر چه‌ بتابد آن‌ را
واضح‌ و روشن‌ مي‌کند و در مزيت‌
سوم‌ علم‌ همانند قدرت‌ است.
بيشترين‌ جاذبه‌ و کاربرد معرفت‌
عمدتاً‌ در شق‌ دوم‌ و سوم‌ است؛
يعني‌ اشتياق‌ انسان‌ براي‌ وقوف‌ و
اطلاع‌ بر آينده‌ با شناخت‌ حوادث‌
آتي، که‌ اينگونه‌ آدمي‌ مي‌تواند
جريان‌هاي‌ دلخواه‌ را تقويت‌ و
جريانات‌ نامطلوب‌ را دفع‌ نمايد.

فرهنگ‌ و تمدن، جامع‌ ابعاد زندگي‌
انسان‌ است، کاوش‌ براي‌ آگاهي‌ از
چگونگي‌ آن‌ در حال‌ و آينده‌
ابتداي‌ همة‌ آينده‌نگري‌هاست.


‌‌‌2. نيازهاي‌ انسان، مفروض‌
اساسي

همة‌ موجودات، ماسوالله،
نيازمند هستند؛ انسان‌ نيز يکي‌ از
موجودات‌ و مخلوقات‌ است‌ پس‌ او نيز
نيازمند است. نيازهاي‌ منِ‌
طبيعي در بدو تولد، بالقوه، دو
دسته‌ است:

1) نيازهاي‌ مادي‌ (کمي‌
و جسمي)

2) نيازهاي‌ معنوي‌ (کيفي‌ و
روحي)

تحقيقات‌ و توصيه‌هاي‌
گوناگون‌ دانشمندان‌ و مکاتب‌ در
باب‌ موجوديت، نسبت‌ و تقدم‌ و تأخر
اين‌ دو دسته‌مبنايي‌ اساسي‌ در
دسته‌بندي‌ مکاتب‌ است.

در اينجا
بحث‌ با اين‌ فرض‌ آغاز مي‌شود که‌
نيازهاي‌ مادي‌ در فعليت‌ يافتن‌
تقدم‌ دارند، اما نيازهاي‌ دستة‌
دوم‌ در ارزش‌ تقدم‌ دارند.

‌‌3. اهداف‌ و کمالات‌ انسان‌

اينک‌ اهداف‌ آدمي‌ متبلور
مي‌شود،
که‌ همانا رفع‌ نيازهاست.

هر قدر
که‌ نيازهاي‌ حقيقي‌ انسان‌
برآورده‌ شود او از نقص‌ به‌ کمال‌
سير مي‌کند. پس‌ کمال‌ آدمي‌ مساوي‌
است‌ با رفع‌ نيازها. انسان‌ در
جريان‌ رشد علاوه‌ بر رفع‌ نيازها،
داراي‌ خواسته‌هايي‌ نيز مي‌شود. اما
اينکه‌ من‌ گرسنه‌ هستم‌ و گوشت‌
مي‌خواهم‌ اين‌ بيان‌ يک‌ خواسته‌
است. اين‌ تحول‌ نشانة‌ سير از من‌
طبيعي‌ به‌ من‌ انساني‌ به‌ من‌
اجتماعي‌ و فرهنگي‌ است‌ و اساس‌
صعود و سقوط‌ آدمي‌ نيز در گرو نوع‌
خواسته‌هاي‌ اوست.

‌‌4.
قانون‌ طبيعت‌ و حقوق‌ طبيعي‌ و
حکومت‌

نيازهاي‌ منِ‌ طبيعي‌
ناشي‌ از قانون‌ طبيعت‌ است‌ و بر
همين‌ اساس‌ است‌ که‌ حقوق‌ طبيعي‌
انسان‌ متجلي‌ مي‌شود. به‌ حکم‌
قانون‌ طبيعت‌ من‌ گرسنه‌ مي‌شوم‌ و
داراي‌ نياز گرسنگي‌ هستم‌ پس‌ به‌
حکم‌ حقوق‌ طبيعي‌ من‌ حق‌ دارم‌
که‌ سير شوم.

يکي‌ از فلسفه‌هاي‌
وجودي‌ حکومت‌ شناخت‌ و اجراي‌
همين‌ حقوق‌ طبيعي‌ است، چرا که‌
اين‌ امر لازمة‌ بقا، دوام‌ و کمال‌
بشر است. از سوي‌ ديگر، حکومت‌ فلسفة‌
وجودي‌ ديگري‌ نيز دارد که‌ همانا
کنترل‌ و تعادل‌ بخشيدن‌ به‌
خواسته‌هاي‌ انسان‌هاست. اخلاق،
دين‌ و قانون، به‌ تنهايي‌ يا در يک‌
مجموعه، همراه‌ با حکومت‌ و سياست‌
همين‌ وظيفه‌ و کارکرد را دارند و با
هدايت‌ و تعديل‌ و کنترل‌ خواسته‌ها،
ضمن‌ فصل‌ خصومت، با ايجاد ثبات‌ و
آرامش، مي‌توانند نيازهاي‌ حقيقي‌ و
تحقق‌ خواسته‌هاي‌ مشروع‌ همگان‌ را
برآورند و انسان‌ را به‌ سوي‌ کمال‌
راهبر شوند.


‌‌‌5. نيازها
عامل‌ برقراري‌ ارتباط‌ انسان‌ با
کل‌ هستي‌ و عامل‌ ايجاد فرهنگ‌ و
تمدن

فرض‌ آن‌ بود که‌ آدمي‌
موجودي‌ است‌ نيازمند، هنگامي‌ که‌
به‌ مدد محرکاتي‌ از درون‌ يا بيرون،
نيازها از قوه‌ به‌ فعل‌ مي‌آيند
انسان‌ براي‌ رفع‌ آنها دست‌ به‌
حرکت‌ ذهني‌ و عملي‌ مي‌زند و با کل‌
موجودات‌ و هستي‌ رابطه‌ برقرار
مي‌کند؟ پس‌ انسان‌ موجودي‌ است‌
ارتباط‌ برقرارکننده‌ و چون‌
نيازمندترين‌ موجود و مخلوق‌ است‌
پس‌ ارتباطي‌ترين‌ موجودات‌ نيز
مي‌باشد؛ از ديد اثباتي‌ و استقرايي‌
انسان‌ در مرکز يک‌ چهارراه‌ اصلي‌ و
کلي‌ ارتباطي‌ به‌ شکل‌ زير
قرارگرفته‌ است:

‌‌ماورأالطبيعه‌ />انسان‌هاي‌ديگر‌‌انسان‌‌طبيعت‌

‌نفس‌ خود

‌‌چارچوبه‌ي‌
ارتباطي، فرهنگ‌ و تمدن‌ انسان‌

انسان‌ براي‌ رفع‌ نيازها و تحقق‌
خواسته‌ها و حصول‌ کمال‌ خود بايد با
هر چهار عرصه‌ رابطه‌ لازم‌ و کافي‌
داشته‌ باشد. فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي‌
بشري‌ در واقع‌ هر يک‌
چارچوبه‌هايي‌ نظري‌ و عملي‌ براي‌
بقا و دوام‌ و تنظيم‌ اين‌ چهارراه‌
هستند.

‌‌6. قلمروهاي‌
چهارگانه‌ و مقولات‌ سه‌گانة‌
فرهنگ‌ و تمدن‌

انسان، در برقراري‌
رابطه‌ با چهار قلمرو فوق‌ و
بهره‌برداري‌ از آنها براي‌ رفع‌
نيازهايش، ابتدا، بايد از آنها علم‌ و
شناخت‌ داشته‌ باشد؛ سپس، با تبديل‌
اين‌ علم‌ به‌ فن، تکنيک، روش‌ و
ابزار از قلمروهاي‌ فوق‌ به‌ طور
عملي‌ براي‌ رفع‌ نيازها استفاده‌
نمايد؛ پس‌ از اين‌ دو، شرط‌ بقا و
دوام‌ رابطة‌ انسان‌ با عرصه‌هاي‌
فوق‌ وجود ضابطه‌ و نظم‌ است. پس‌
لوازم‌ سه‌گانة‌ چارچوبه‌هاي‌
تمدني‌ و فرهنگي‌ به‌ شرح‌ زير است:

1) علم‌ و معرفت‌

2) فن‌ و تکنيک‌

3) نظم‌ و ضابطه‌

تطور، تحول‌ و
تکامل‌ تمدن‌ها يعني‌ چگونگي‌
تغييرات‌ در سه‌ مقولة‌ فوق. راز
پايايي‌ و پويايي‌ فرهنگ‌ها و
تمدن‌ها در آن‌ است‌ که‌ مقولات‌
سه‌گانه‌ بتوانند به‌ طور متعادل،
ارتباطات‌ انسان‌ با چهار قلمرو مورد
نيازش‌ را برقرار نمايند. زوال‌ و
فروپاشي‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها زماني‌
آغاز مي‌شود که‌ تعادل‌ اين‌ چهار
راه‌ از بين‌ بروند و مقولات‌
سه‌گانه‌ نتوانند کارکردهاي‌ خود را
انجام‌ دهند.

چه‌ بسا فرهنگ‌ها و
تمدن‌ها با هم‌ تعامل‌ يا تقابل‌
داشته‌ باشند، هر تمدن‌ مي‌تواند در
يکي‌ از مقولات‌ سه‌گانه‌ و يا در
ارتباط‌ با يکي‌ از قلمروهاي‌
چهارگانه‌ سرآمد باشد. از اين‌ رو،
تمدن‌ها براي‌ تکامل‌ خود مي‌توانند
با هم‌ مبادله‌ داشته‌ يا، با اتکا
به‌ نقطه‌هاي‌ قوت‌ خود درصدد سلطه‌
بر يکديگر برآيند.


‌‌‌7.
تقابل‌ يا تعامل‌ فرهنگ‌ و تمدن‌
غربي‌ و اسلامي

گروه‌هايي‌ که‌
مدعي‌ و خواهان‌ تمدن‌سازي‌ هستند
بايد چارچوبة‌ ياد شده‌ را بناکنند.
آنان‌ از يکسو مي‌بايست‌ قلمروهاي‌
چهارگانه‌ را تعريف‌ و ترسيم‌ نمايند
و از سوي‌ ديگر بايست‌ در مقولات‌
سه‌گانه‌ دستاوردهايي‌ ارائه‌
نمايند.

اينک‌ تمدن‌ صنعتي‌ و
مصرفي‌ غرب‌ چارچوبه‌اي‌ مسلط‌ و
داير است‌ و اسلام‌ و انقلاب‌اسلامي‌
ايران‌ مدعي‌ و خواهان‌ تمدن‌سازي‌
است. پس‌ وضعيت‌ گذشته، حال‌ و آيندة‌
اين‌ دو را، به‌ اجمال، مورد تحقيق‌ و
تطبيق‌ قرار مي‌دهيم.

‌‌


فصل‌
يکم‌ - گذشته، حال‌ و آيندة‌ تمدن‌ و
فرهنگ‌ غربي‌

‌‌1. فرهنگ‌ و تمدن‌
قرون‌ وسطا

چارچوبة‌ تمدن‌ کنوني‌
غربي‌ از درون‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ قرون‌
وسطا سربرآورده‌ است. در مدنيت‌ قرون‌
وسطايي‌ و کليسايي‌ توجه‌ اساسي‌
به‌
نيازهاي‌ معنوي‌ و کيفي‌ انسان‌
معطوف‌ بوده‌ و نيازهاي‌ مادي، به‌
ظاهر و در نظر، ارزش‌ درجة‌ دوم‌
داشته‌ است.

اساس‌ تمدنِ‌ قرون‌
وسطا، با توجه‌ به‌ نيازهاي‌ مورد
توجه‌ آن‌ دوره، متکي‌ به‌ محور
عمودي‌ بود؛ يعني‌ قلمروهاي‌
ماورأالطبيعي‌ و نفساني‌ مورد رجوع‌
و رابطه‌ قرارگرفته‌اند و محور افقي،
يعني‌ طبيعت‌ و انسان‌هاي‌ ديگر مورد
توجه‌ و ارتباط‌ کمتري‌ قرار
داشته‌اند. از اين‌ رو شهرهاي‌
چنداني‌ ساخته‌ شده‌ بود و
دسته‌هاي‌ جمعيتي‌ بسته‌ و محدود
شکل‌ گرفته‌ بودند. همچنين‌ انسان‌
شناخت‌ و بهرة‌ بسيار اندکي‌ از
طبيعت‌ داشته‌ است. از ميان‌ آن‌
مقولات‌ سه‌گانه، علم‌ و معرفت
آن‌ تمدن‌ درباره‌ ماورأالطبيعه‌ و
نفس، آميخته‌ با توهم‌ و تخيل‌ بود و
به‌ شکل‌ ايمان‌ و عقيده‌ ظاهر
مي‌شد.

‌‌‌2. جنگ‌هاي‌
صليبي‌ نخستين‌ تقابل‌ فرهنگ‌ و
تمدن‌ غربي‌ و اسلامي

در جريان‌
جنگ‌هاي‌ صليبي، فرهنگ‌ و تمدن‌
کليسايي‌ غرب‌ درصدد سلطه‌ بر تمدن‌
و فرهنگ‌ اسلامي‌ و اضمحلال‌ آن‌
برمي‌آيد؛ در نتيجه‌ آن‌ تمدن، به‌
دليل‌ عوامل‌ و ضعف‌هاي‌ دروني‌ خود
و همچنين‌ عامل‌ بيروني، يعني‌
رويارويي‌ با اسلام‌ مقتدر، دچار
تحول‌ و زوال‌ مي‌شود. رنسانس‌ و
رفرم‌ نقطة‌ عزيمت‌ است‌ و تمدن‌
جديدي‌ که‌ در غرب‌ از درون‌ آن‌
طلوع‌ مي‌نمايد اساساً‌ برخلاف‌
تمدن‌ و فرهنگ‌ پيشين‌ خود، متوجه‌
محور افقي‌ مي‌شود.

انسانشناسي‌
جديد اهميت‌ و اولويت‌ را به‌
نيازهاي‌ کمي، مادي‌ و جسمي‌ مي‌دهد
و طبعاً‌ براي‌ رفع‌ اين‌ نيازها
بهترين‌ قلمرو عبارت‌ است‌ از
طبيعت‌ انسان‌هاي‌ ديگر؛ پس‌
علم‌ و فني‌ ارزش‌ دارد که‌ اين‌ دو
قلمرو را بخوبي‌ شناخته‌ و مورد
بهره‌برداري‌ قرار دهد. لذا فيزيک،
شيمي، اقتصاد، علم‌ تاريخ،
مردم‌شناسي، جامعه‌شناسي‌ و...
اهميت‌ و ارزش‌ مي‌يابند و فلسفه‌ و
الهيات‌ و علم‌النفس‌ و اخلاق، که‌
متعلق‌ به‌ دو قلمرو ديگر است،
بي‌اهميت‌ مي‌شوند.

‌‌‌3.
ايجاد بهشت‌ روي‌ زمين‌ هدف‌ نهايي‌
فرهنگ‌ و تمدن‌ جديد غربي

تمدن‌
قرون‌ وسطا با خوار شمردن‌ نيازهاي‌
مادي‌ وعدة‌ بهشت‌ آن‌ جهاني‌
مي‌داد؛ اما بي‌اعتنايي‌ به‌
نيازهاي‌ مادي، که‌ واقعيت‌ دارند، و
عدم‌ توفيق‌ در ارضاي‌ نيازهاي‌
مادي‌ به‌ سبب‌ اتکاي‌ علم‌ و
تکنيک‌ به‌ امور خرافي‌ و اشتباه،
زمينة‌ زوال‌ آن‌ تمدن‌ فراهم‌ آمد و
اين‌ بار، فرهنگ‌ و مدنيت‌ جديد
بزرگ‌ترين‌ نياز و هدف‌ خود را ايجاد
بهشت‌ روي‌ زمين‌ قرارداد. از اين‌ رو
قلمرو انسان‌هاي‌ ديگر و طبيعت
اولويت‌ يافت‌ و مقولات‌ سه‌گانه‌
در راستاي‌ اين‌ دو، تحول‌ و رشد
يافتند.

بهشت‌ روي‌ زمين‌ همان‌
جامعه‌ مرفه‌ و مصرفي‌ است. انسان‌
غربي‌ براي‌ حصول‌ اين‌ بهشت‌ به‌
دو فن‌ و اصل‌ اساسي‌ توسل‌ جست:

1)
استثمار (بهره‌کشي‌ بي‌رحمانة‌
انسان‌ از انسان)

2) استخراج‌
(بهره‌کشي‌ بي‌روية‌ انسان‌ از
طبيعت)

‌‌‌4. استثمار،
استخراج‌ و استعمار اصول‌ اساسي‌
تمدن‌ و فرهنگ‌ جديد غربي

اين‌ دو
اصل‌ از آغاز حيات‌ بشر وجود داشتند،
اما در تمدن‌ جديد که‌ خواهان‌ تحقق‌
بهشت‌ روي‌ زمين‌ است، شدت، وسعت‌ و
سرعت‌ بي‌سابقه‌اي‌ يافته‌اند.

استخراج‌ و استثمار در اروپا، که‌
به‌ سبب‌ آن‌ غربي‌ها با يکديگر
جنگ‌هاي‌ بسيار کردند، به‌ بن‌بست‌
رسيد؛ از اين‌ رو آن‌ را به‌ خارج‌ از
اروپا فرا افکندند و عصر استعمار پديد
آمد. استعمار في‌الواقع‌ يعني‌
فرافکني‌ استثمار و استخراج‌ به‌
خارج‌ از قارة‌ اروپا، يعني‌
بهره‌کشي‌ از انسان‌ها و
سرزمين‌هاي‌ ديگر. اين‌ امر نيز
جنگ‌ها و هزينه‌هاي‌ زيادي‌ را در
پي‌ داشت؛ از يک‌ سو بين‌
استعمارکنندگان‌ و استعمارشوندگان‌
جنگ‌هاي‌ فراوان‌ درگرفت‌ و از سوي‌
ديگر بين‌ خود استعمارگران‌ بر سر
مستعمرات‌ جنگ‌هاو منازعات‌
فراواني‌ روي‌ داد، که‌ بارزترين‌
آن‌ جنگ‌هاي‌ جهاني‌ اول‌ و دوم‌
است.

‌‌5. خسارات‌ و
هزينه‌هاي‌ تمدن‌ جديد

اين‌ همه‌
قتل‌ و غارت‌ بخشي‌ از هزينه‌هايي‌
است‌ که‌ تمدن‌ غربي‌ براي‌
دست‌يابي‌ به‌ جامعة‌ مصرفي‌ و
مرفه‌ خود به‌ کل‌ بشريت‌ تحميل‌
کرده‌است؛ اما اين، همة‌ هزينه‌اي‌
نيست‌ که‌ فرهنگ‌ و مدنيت‌ جديد
داشته‌ است، بخشي‌ ديگر از اين‌
هزينه‌ آن‌ است‌ که‌ بشر غربي‌
مواهب‌ طبيعت‌ و زمين‌ را
بي‌رحمانه‌ استخراج‌ کرده‌ و در
اين‌ امر نظم‌ و ضابطة‌ معقول‌ و
مطلوب‌ را رعايت‌ نکرده‌است.

چاه‌هاي‌ عمودي‌ نفت‌ و
تونل‌هاي‌
عمودي‌ و افقي‌ معادن‌ ميليون‌ها
ميليون‌ تن‌ مواد را از دل‌ زمين‌
بيرون‌ کشيده‌اند و معلوم‌ نيست‌ بر
سر تعادل‌ و استحکام‌ لايه‌هاي‌
زمين‌ چه‌ آمده‌است؟ از سوي‌ ديگر
مواد مستخرجه‌ که‌ مورد فراآورش‌
قرار گرفته‌ تا بازار بهشت‌ روي‌
زمين‌ را رونق‌ بخشد، آب‌ و خاک‌ و
هوا را بشدت‌ آلوده‌ کرده‌ است.
درواقع‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ غربي‌ پس‌ از
قريب‌ چهارصدسال‌ هزينه‌ و منازعه،
پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ به‌
آستانة‌ بهشت‌ موعود خود رسيده‌ است.
غربي‌ها ديگر در خاک‌ خود جنگ‌ و
شورش‌ و کودتا و فقر و بيماري‌ ندارند
و از ثبات‌ و رفاه‌ تقريباً‌ زيادي‌
برخوردارند، اين‌ گروه‌ برخوردار
حداکثر 15% کل‌ جمعيت‌ روي‌ زمين‌
هستند (البته‌ بايد توجه‌ داشت‌ همة‌
اين‌ گروه‌ها نيز به‌ يکسان‌ از
مواهب‌ اين‌ بهشت‌ روي‌ زمين‌
برخوردار نيستند و تعدادي‌ از آنها زير
خط‌ فقر ناحية‌ قراردارند)، در مقابل‌
حداقل‌ 80% جمعيت‌ جهان، هم‌اکنون،
کم‌ و بيش‌ درگير بي‌ثباتي، فقر و
بي‌سوادي، جنگ‌ و شورش‌ و کودتا و
بيماري‌ و گرسنگي‌ هستند. پرسش‌ اين‌
است‌ که‌ بهشت‌ روي‌ زمين‌ و اين‌
جامعه‌ و فرهنگ‌ مصرفي‌ و رفاهي‌
غرب، که‌ حداکثر 20% جمعيت‌ جهان‌ را
فراگرفته‌ است، به‌ دليل‌ ضعف‌هاي‌
بنيادي‌ ذاتي‌ و درون‌ تمدني‌ و نيز
به‌ سبب‌ محصور بودن‌ در اقيانوسي‌
از مشکلات‌ بقية‌ جهان، تا چه‌ وقت‌
مي‌تواند دوام‌ داشته‌ باشد؟

‌‌‌6. چالش‌هاي‌ اساسي‌ فراروي‌
فرهنگ‌ و تمدن‌ غربي

اينک‌
مي‌توان‌ اين‌ فرضيه‌ را پيش‌رو
آورد که‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غربي، که‌
براي‌ تحقق‌ بهشت‌ موعود خود
چهارصدسال‌ راه‌ پرفراز و نشيب‌ و
پرهزينه‌ را پشت‌سر گذاشته‌است‌ و
پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ حدود 50 سال‌
است‌ که‌ در حاشية‌ بهشت‌ مورد نظر
خود سير مي‌کند، اينک در افق‌ ديد خود
و در فاصله‌اي‌ نزديک، ناظر جهنمي‌
است؛ جهنمي‌ که‌ ناشي‌ از دو عدم‌
تعادل‌ است:

1) برهم‌خوردن‌ تعادل‌
زمين‌ و اکوسيستم‌

2) برهم‌خوردن‌
تعادل‌ نظام‌ اجتماعي‌

تعادل‌
زمين‌ و طبيعت‌ را تمدن‌ غربي‌ بر
هم‌ زده‌ است؛ هر سيستم، طبيعي‌ يا
مصنوعي، ميل‌ به‌ تعادل‌ دارد و در
برابر عدم‌ تعادل‌ عکس‌العمل‌ نشان‌
مي‌دهد؛ از اين‌ رو، اگر مدنيت‌ و
فرهنگ‌ غربي‌ نخواهد در
استانداردهاي‌ استخراج‌ و توليد و
مصرف‌ خود تجديدنظر اساسي نمايد قرن‌
آتي‌ مي‌تواند آبستن‌ حوادث‌ عظيم‌
و بلاياي‌ طبيعي‌ شگرف‌ باشد.
براستي‌ انبوه‌ توده‌هاي‌ غرب‌ چقدر
از وضعيت‌ سلامت‌ حال‌ و آيندة‌
طبيعت‌ مطلع‌ هستند؟

گروه‌ها و
طبقاتي‌ که‌ منافع‌ و سودشان‌ در
ادامة‌ وضع‌ موجود است، چقدر اجازة‌
تحقيق‌ و تبليغ‌ مردمي‌ و عمومي‌ در
اين‌ باب‌ داده‌اند؟ تکنولوژي‌
وسيع‌ و شگرف‌ تحقيقاتي‌ و تبليغاتي‌
و ارتباطاتي‌ اکنون‌ در پي‌
بيدارکردن‌ اذهان‌ مردم‌ غرب‌ هستند
يا در صدد سرگرم‌کردن‌ و اغفال‌ بيشتر
آنان؟

از سوي‌ ديگر نظام‌ جمعيتي‌ و
جهاني‌ نيز تعادل‌ ندارد و سيستم‌
اجتماعي‌ و سياسي‌ جهان‌ مبدل‌ به‌
دو قطب‌ غني‌ و فقير شده‌است. 15%
جمعيت‌ غربي‌ قريب‌ 60% انرژي‌ جهان‌
را مصرف‌ مي‌کنند و سهم‌ 85% جمعيت‌
جهان‌ از انرژي‌ در حدود 40% مي‌باشد،
درحاليکه‌ متوسط‌ تغذية‌ يک‌ هندي‌
400 کالري‌ است‌ يک‌ فرد غربي‌ قريب‌
4000 کالري‌ در روز مصرف‌ دارد.

اين‌
برتري‌ غربي‌ها بر دو پايه‌ استوار
است:

1) بهره‌مندي‌ بسيار از علم‌ و
تکنولوژي‌

2) استعمار حال‌ و گذشتة‌
انسان‌ و طبيعت‌ جهان‌ سوم‌

نگاهبانان‌ تمدن‌ غربي‌ براي‌
حفظ‌
اين‌ سهم‌ و دوام‌ و بقاي‌ بهشت‌
روي‌ زمين‌ خود، با مدد ابزارها و
تشکيلات‌ سياسي، نظامي، فرهنگي‌ و
تبليغاتي، آشکار و پنهان، مستقيم‌ و
غيرمستقيم، در تکاپو هستند و تاکنون‌
با لطايف‌الحيل‌ عدم‌ تعادل‌ نظام‌
جهاني‌ و بين‌المللي را تقويت‌
کرده‌اند. اما فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي‌
غيرغربيِ‌ نظام‌ جهاني‌ براي‌
رسيدن‌ به‌ تعادل، عکس‌العمل‌ نشان‌
خواهند داد؛ پس‌ قرن‌ بيست‌ و يکم‌ و
آغاز هزارة‌ سوم‌ ميلادي‌ مي‌تواند،
بالقوه، آبستن‌ خطرات‌ و تهديدات‌ و
جنگ‌هاي‌ زيادي‌ براي‌ غربي‌ها
باشد. پرسش‌ اين‌ است‌ که‌ آيا
فرهنگ‌سازان‌ و محققان‌ و مبلغان‌
غربي‌ اين‌ معنا را براي‌ مردم‌ خود
توضيح‌ و تشريح‌ مي‌نمايند؟ و آيا
بحق‌ ريشه‌هاي‌ اين‌ منازعات‌ را
روشن‌ مي‌کنند و قصور و تقصير خود را
در اين‌ امر مي‌بينند و
بازمي‌گويند؟

به‌ نظرمي‌رسد که‌
نخبگان‌ غربي‌ بخواهند و بدانند و
بتوانند در وسط‌ بهشت‌ رفاهي‌ و
مصرفيِ‌ خود، اين‌ دو جهنم‌ را که‌
شعله‌هايش‌ براي‌ اهل‌ معنا
هويداست‌ ترسيم‌ و تبيين‌ نمايند.

‌‌7. ارزيابي‌ علمي‌ و عقلي‌
هزينه‌ها و نتايج‌ فرهنگ‌ و تمدن‌
غربي‌

در ارزيابي‌ علمي‌ و نظري‌
دستاوردها و مزاياي‌ فرهنگ‌ و تمدن‌
غربي، که‌ مبتني‌ بر بهشت‌ روي‌
زمين، جامعة‌ مرفه‌ مصرفي‌ و مفهوم‌
توسعه مي‌باشد، خوب‌ است‌ صلحا
و انديشمندان‌ به‌ هزينه‌ها و
چشم‌اندازهاي آتي‌ آن‌ نيز نظر
بيفکند. براستي‌ اين‌ تمدن‌ به‌ چه‌
بهايي‌ به‌ دست‌ آمده؟ و اگر به‌
همين‌ منوال‌ به‌ مسير خود ادامه‌
دهد به‌ چه‌ نتايجي‌ خواهد رسيد؟ با
توجه‌ به‌ اين‌ مطالب‌ آيا باز هم،
به‌ طور مطلق، بايد ستايشگر
توسعة غربي‌ها بود؟ آيا در
تمدن‌سازي‌ نوين‌ انقلابي‌ و
اسلامي‌ بايد، دانسته‌ و ندانسته،
مستقيم‌ و غيرمستقيم، آشکار و پنهان،
چارچوبة‌ فرهنگ‌ و مدنيت‌ غربي‌ را
الگو قرارداد؟

‌‌‌8.
چالشگران‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غربي

فرهنگ‌ و مدنيت‌ غربي، بعد از
اينکه‌
شايستة‌ تقليد باشد يا نه، خود از
درون‌ با چالش‌ دو گروه‌ روبروست:

1)
جوانان‌ با رفتارهايشان؛

2) عقلا با
افکار و انديشه‌هايشان‌

توجه‌ به‌
اعتراض‌ و انتقاد اين‌ دو دسته، هم‌
مي‌تواند به‌ اصلاح‌ و بقا بيانجامد
هم‌ مي‌تواند سبب‌ زوال‌ و فروپاشي‌
گردد.

علت‌ نقادي‌ اين‌ دو گروه‌ و
منازعة‌ آنان‌ با تمدن‌ غربي‌
چيست؟

مدنيت‌ غربي‌ براي‌ اصالت‌
دادن‌ به‌ نيازهاي‌ مادي‌ و جسمي‌
نيازهاي‌ معنوي‌ و کيفي‌ را، در نظر و
در عمل، فرعي‌ کرده‌است. طبعاً‌
براي‌ رفع‌ نيازهاي‌ مادي، قلمرو
طبيعت‌ و جامعه‌ تحليل‌ و شناسايي‌
شده‌ است‌ و نفس‌ و ماوراالطبيعه‌ در
حاشيه‌ و فرع‌ قرار گرفته‌ است. اما از
آن‌ رو که‌ اينها نيازهاي‌ ذاتي‌ و
فطري‌ هستند عدم‌ پاسخگويي‌ به‌ آنها
سبب‌ سرخوردگي‌ و ناکامي‌ و سرکوبي‌
در انسان‌ و جامعة‌ غربي‌ مي‌شود.
کامروايي‌ در نيازهاي‌ مادي‌ و جسمي‌
مدتي‌ مي‌تواند جايگزين‌ ناکامي‌ و
فراموشي‌ نيازهاي‌ معنوي‌ شود، اما
به‌ هرحال‌ ناکامي‌ و سرخوردگي‌ در
اشباع‌ نيازهاي‌ روحي‌ و معنوي‌ به‌
صورتهاي‌ مختلف‌ بروز و ظهور مي‌کند و
بقا و تداوم‌ مدنيت‌ ياد شده‌ را به‌
مقابله‌ مي‌خواند، و قسمتي‌ از اين‌
در اعمال‌ و رفتار جوانان‌ معترض‌
آنها ظاهر مي‌شود.

هيپي‌گري،
لختي‌گرايي، پانکيسم، روآوري‌ به‌
کليسا و اقدام‌ دستجمعي‌ براي‌ ايجاد
رابطة‌ مستقيم‌ با خداوند در
بيابان‌ها را عمدتاً‌ مي‌توان‌
نتيجه‌ افراط‌ در اشباع‌ نيازهاي‌
مادي‌ و کم‌توجهي‌ و بي‌اعتنايي‌
به‌ نيازهاي‌ اصيل‌ و عميق‌ معنوي‌ و
فطري‌ دانست.

‌‌‌9. اطمينان‌
و امنيت‌ قلبي‌ و دروني‌ ملاک‌
حقيقي‌ صحت‌ و درستي‌ فرهنگ‌ و تمدن‌
است

مفروضات‌ علمي‌ نشان‌ مي‌دهد
که‌ انسان‌ براي‌ رفع‌ نياز و
دست‌يابي‌ به‌ هدف‌ دست‌ به‌ کوشش‌
و تکاپوي‌ ذهني‌ و عملي‌ مي‌زند و
دچار بيم‌ و اميد مي‌شود: اميد به‌
سبب‌ اطمينان‌ از تحقق‌ نياز، و خوف‌
و ترس‌ براي‌ عدم‌ اطمينان‌ از تحقق‌
آن‌ خواسته. زماني‌ که‌ نياز رفع‌ شد
و
انسان‌ به‌ هدف‌ و خواستة‌ خود رسيد
حالتي‌ از آرامش‌ و سکينه‌ بر درون‌ و
برون‌ انسان‌ چيره‌ مي‌شود. اين‌ امر
مهم‌ترين‌ نشانِ‌ حصولِ‌ هدف‌ است‌
و اساساً‌ امري‌ است‌ فطري‌ و چندان‌
اکتسابي‌ نيست. پرسش‌ اين‌ است‌ که‌
تمدن‌ غربي، از رنسانس‌ به‌ بعد، با
هدف‌ قراردادن‌ ايجاد بهشت‌ روي‌
زمين‌ آرامش‌ و سکينة‌ قلبي‌ آورده‌
است، يا به‌ اضطرابِ‌ بسيار، يأس،
افسردگي‌ و پوچ‌انگاري‌ انجاميده‌
است؟

‌‌‌فصل‌ دوم‌ - گذشته،
حال‌ و آيندة‌ ‌‌فرهنگ‌ و تمدن‌
اسلامي

اينک‌ نگاهي‌ اجمالي‌ به‌
سير تکوين‌ و تحول‌ تمدن‌ اسلامي‌
بيندازيم. تمدن‌ اسلامي‌ انسان‌ را
چگونه‌ مي‌بيند؟ به‌ کدام‌ نياز او
اصالت‌ و ارزش‌ مي‌دهد؟ قلمروهاي‌
چهارگانه‌ و مقولات‌ سه‌گانه‌ را، در
نظر و در عمل، چگونه‌ مطرح‌ مي‌کند؟ و
خلاصه، چارچوبة‌ فرهنگي‌ و تمدني‌ و
ارتباطي‌ اسلام‌ در گذشته، حال‌ و
آينده‌ چه‌ بوده‌ و چه‌ خواهد شد؟

‌‌1. بعثت‌ نبي‌اکرم(ص) نقطة‌
آغاز فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامي‌

نقطة‌ ظهور و عزيمت‌ اين‌ تمدن‌
بعثت‌ پيامبر(ص) است. نخستين‌
چارچوبة‌ فرهنگي‌ و تمدني‌ اسلام،
به‌ صورت‌ نظري، در غار حرا به‌
وسيلة‌ جبراييل‌ از طرف‌ خداوند به‌
پيامبر الهام‌ شده‌ است:

«بنام‌
خداي‌ بخشنده‌ و مهربان‌ - قرآن‌ را
به‌ نام‌ پروردگارت‌ که‌ خداي‌
آفرينندة‌ عالم‌ است‌ بر خلق‌
بخوان‌ - آن‌ خدايي‌ که‌ آدمي‌ را از
خون‌ بسته‌ بيافريد - بخوان‌ و بدان‌
که‌ پروردگار تو کريم‌ترين‌ کريمان‌
است‌ - آن‌ خدايي‌ که‌ بشر را نوشتن‌
با قلم‌ آموخت‌ - و به‌ آدم‌ آنچه‌ را
که‌ نمي‌دانست‌ با الهام‌ خود
تعليم‌ داد - باز چرا انسان‌ از کفر و
طغيان‌ بازنمي‌ايستد و سرکش‌ و مغرور
مي‌شود - آنگاه‌ که‌ به‌ غنا و
دارايي‌ مي‌رسد - بترسد که‌ محققاً‌
به‌ سوي‌ پروردگار بازخواهد گشت.

نخست‌ آن‌ که‌ اولين‌ کلمة‌
قرآن‌
امر است: امر به‌ خواندن؛ يعني‌
خواندن‌ و شناخت‌ کتاب‌ هستي، آن‌
هم‌ از بالا به‌ پايين، يعني‌ از
خالق‌ به‌ خلق.

پس‌ هستي‌ يک‌
نظام‌ است‌ که‌ در رأس‌ آن‌ خدا
امرده‌ است‌ و کل‌ مخلوقات، بخصوص‌
انسان، امر بر. انسان‌ از علقه‌ است‌ و
براي‌ زيستن‌ و رشديافتن‌ بايد با
چيزهاي‌ بسيار علاقه‌ و ارتباط‌
داشته‌ باشد. اما شايد بزرگ‌ترين‌
نياز او علم‌ و معرفت‌ باشد. زيرا اين‌
بزرگ‌ترين‌ کرامت‌ خالق‌ بر مخلوق‌
است. البته‌ نقطة‌ عزيمت‌ و تمرکز
اين‌ علم‌ اصيل‌ ابتدا خالق‌شناسي‌
و سپس‌ انسان‌شناسي‌ و مخلوق‌شناسي‌
است. اين‌ نظام، ضمن‌ آنکه‌ نظام‌
امردهي‌ و امربري‌ است، نظام‌
تعليمي‌ نيز هست. اين‌ دو نظام‌
کاملاً‌ به‌ هم‌ مربوطند؛ زيرا
اولين‌ امرِ‌ خدا، امرِ‌ به‌
خواندن‌ و علم‌ و آموزش‌ است‌ و
اولين‌ و اصيل‌ترين‌ معلم‌ بشر
خداوند است. اين‌ انسان، که‌ رو به‌
گمراهي‌ دارد، نيازهاي‌ مادي‌ و
دنيايي‌ را اصالت‌ مي‌دهد و
هنگامي‌که‌ با تقرب‌ به‌ ماده‌ و
طبيعت‌ و انسان‌هاي‌ ديگر خود را در
رفع‌ نيازهاي‌ مادي‌ توانا مي‌يابد
احساس‌ غنا و بي‌نيازي‌ و استقلال‌ و
اطلاق‌ مي‌کند، از اين‌ رو سرکش‌
شده‌ و طغيان‌ مي‌کند.


‌‌‌2.
خدا و ماوراالطبيعه‌ محور اساسي‌
فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامي

با
اين‌همه‌ اين‌ انسان‌ بايد هشيار
باشد زيرا عاقبت‌ مي‌ميرد و به‌ سوي‌
خدا بازمي‌گردد. پس‌ توجه‌ به‌ مرگ‌
و ترس‌ از آن، و توجه‌ به‌ معاد
مي‌تواند عاملي‌ مهم‌ براي‌ ايجاد
تعادل‌ باشد و نيازهاي‌ روحي‌ و
معنوي‌ آدمي‌ را نيز وارد معادله‌
کند.

بنابراين، اساس‌ فرهنگ‌ و
مدنيت‌ اسلامي‌ نخست‌ شناخت‌ خدا و
ماوراالطبيعت‌ (مبدأ و معاد)، و شناخت‌
انسان‌ و نيازهاي‌ جامع‌ اوست؛ سپس،
براي‌ برقراري‌ رابطة‌ انسان‌ با
خالق‌ و ماوراالطبيعه‌ و استفاده‌ از
آن‌ در جهت‌ رشد و کمال، فنون‌ و
تکنيک‌هايي، مانند نماز و روزه‌ و
عبادات‌ و اعمال‌ ديگر وضع‌ شده‌ است.
يعني‌ اين‌ رابطه‌ نظم‌ و ضابطة‌
خاصي‌ دارد؛ مثلاً‌ پنج‌ نوبت‌ نماز
در اوقات‌ معين‌ و با ترتيب‌ و آداب‌
معين، يا روزه‌ در يک‌ ماه‌ از سال، با
آداب‌ ويژه.

پس‌ آيات‌ مقدس‌
کلام‌الهي، کتاب‌ هستي‌ را بر انسان‌
مي‌گشايد و معارف‌ و علومي‌ در: 1)
ماوراالطبيعه، 2) طبيعت، 3) نفسِ‌ فرد، 4)
و افراد (جامعه) ارائه‌ مي‌دهد و نيز،
بارها به‌ انسان‌ يادآور مي‌شود که،
علاوه‌ بر اين‌ معلومات‌ نقلي‌ و
تعبدي، درباب‌ قلمروهاي‌ چهارگانة‌
فوق‌ تعقل‌ و تفکر نمايد. سپس، به‌
سوي‌ فنون‌ و تکنيک‌هاي‌ استفاده‌
از اين‌ عرصه‌ها ارشاد مي‌نمايد و
سرانجام، براي‌ تنظيم‌ رابطة‌
انسان‌ با چهارقلمرو ياد شده‌ ضوابط‌
و نظم‌ خاصي‌ را توصيه‌ مي‌فرمايد.
آيات‌ مکي‌ و سيرة‌ پيامبر(ص) در مکه‌
عمدتاً‌ حول‌ محور عمودي‌ تمدن‌ است؛
در حالي‌ که‌ آيات‌ مدني‌ و سيرة‌
پيامبر(ص) در مدينه‌ عمدتاً‌ حول‌
محور افقي‌ است.

قرآن‌مجيد،
درواقع، چارچوب‌ نظري‌ فرهنگ‌ و
تمدن‌ اسلامي‌ است؛ در حالي‌ که‌
سيره‌ و سنت‌ نبي‌مکرم‌ عمدتاً‌
چارچوب‌ عملي‌ آن‌ مي‌باشد. پيامبر(ص)
در اولين‌ قدم، موفق‌ شد فرهنگ‌ و
تمدني‌ تازه‌ و متعادل‌ ايجاد کند
که‌ به‌ هر چهار قلمرو، به‌ اندازه‌ و
کافي، پرداخته‌ است؛ و نيز به‌ تناسب‌
آن، مقولات‌ سه‌گانه‌ را تدارک‌
ديد.

‌‌3. سيرتحول‌ فرهنگ‌ و
تمدن‌ اسلامي‌ پس‌ از رحلت‌

پس‌
از رحلت‌ پيامبرگرامي‌ و تبديل‌
امامت‌ به‌ خلافت‌ و سلطنت، محورهاي‌
عمودي، در واقع‌ متروک‌ شد؛ هرچند به‌
سبب‌ بحث‌ و مناظرات‌ علمي‌ در باب‌
خداشناسي‌ و علم‌النفس، مدار و
حوزه‌اي‌ از آن‌ محور هنوز رونق‌
داشت. در برابر، محور افقي‌ مورد توجه‌
بسيار بود، زيرا بخش‌ وسيعي‌ از
نخبگان‌ و افراد جامعه‌ به‌ نيازهاي‌
مادي‌ اولويت‌ مي‌دادند.

با
اينهمه، طبيعت‌شناسي‌ و
جامعه‌شناسي‌ هم، چنان‌ که‌ بايد و
شايد، علمي‌ و نظري‌ پيش‌ نرفت. به‌
رغم‌ ضعف‌هايي‌ که‌ عاملان‌ تمدن‌
اسلامي‌ در محورهاي‌ افقي‌ و عمودي‌
ايجاد کردند اين‌ چارچوب، به‌ سبب‌
دستمايه‌ و پيشرفت‌ اوليه، هفت‌ قرن‌
دوام‌ و توسعه‌ يافت‌ و در اين‌ مدت‌
تقريباً‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ مرکزي‌ و
پيشرفتة‌ جهان‌ بود. اما با ضعف‌هاي‌
داخلي‌ و عوامل‌ بيروني، بخصوص‌
حملة‌ مغول‌ از شرق‌ و حمله‌
صليبيون‌ از غرب، اين‌ تمدن، پس‌ از
هفت‌ قرن، مرکزيت‌ و انسجام‌ و ترقي‌
خود را از دست‌ داد.

‌‌‌4.
رستاخيز و بعثت‌ دوم‌ فرهنگ‌ و
تمدن‌اسلامي

پس‌ از حدود دو قرن‌
فترت، خيزش‌ دوم‌ اسلام، در سيماي‌
پيدايش‌ سه‌ دولت‌ بزرگ، آغاز شد؛ اما
پس‌ از چندقرن، به‌ سبب‌ ضعف‌ها و
منازعات‌ داخلي‌ و همچنين‌ خيزش‌ و
تازش‌ همه‌ جانبة‌ فرهنگ‌ و تمدن‌
غربي، افول‌ دوم‌ آغاز شد و دولت‌ها و
تمدن‌هاي‌ سه‌گانة‌ اسلام، در قرن‌
نوزدهم، ضربات‌ سختي‌ خوردند و
تقريباً‌ ساقط‌ شدند. عثماني‌ها در
جبهة‌ اروپا و در مصر شکست‌ خوردند و
ايرانيان‌ از روس‌ها، و گورکانيان‌
هند نيز مغلوب‌ انگليسي‌ها شدند.

‌‌5. چالشهاي‌ فراروي‌ اسلام‌ در
قرن‌ نوزدهم‌

رويارويي‌ با تمدن‌
غرب‌ و اضمحلال‌ و ضعف‌ دولت‌هاي‌
اسلامي، پرسش‌هاي‌ اساسي‌ زيادي‌ را
مطرح‌ مي‌کند. چرا ملتهايي‌ که‌
پاي‌بند به‌ آخرين‌ دين‌ خداوند
خالق‌ و قادر هستند شکست‌ مي‌خورند؟
براي‌ بقا و ادامة‌ حيات‌ چه‌ بايد
کرد؟

مفهوم‌ پيشرفت‌ و
عقب‌ماندگي‌ و ضعف‌ و قدرت‌ اصولاً‌
براي‌ ملل‌ مسلمانِ‌ شرق‌ پس‌ از
رويارويي‌ با غرب‌ و فروافتادن‌ در
مقابل‌ آن‌ و مقايسة‌ خود با آن،
متجلي‌ شد و اين‌ شبهه‌ها مطرح‌ شد
که:

1) آنها پيش‌رفته‌ و ما
عقب‌مانده‌ هستيم‌

2) علت‌
پيش‌رفت‌ آنها تحول‌ و ترقي‌ در
سياست‌ (قانون‌ و نظم) و صنعت‌ (و علم)
است.

پس‌ اين‌ پرسش‌ها، به‌ طور
جدي، مطرح‌ شد:

1) علل‌
عقب‌افتادگي، ضعف‌ و زوال‌ ما چيست؟

2) راه‌ خروج‌ از اين‌
عقب‌افتادگي‌
چيست؟

براي‌ پرسش‌ اول‌ دوگونه‌
پاسخ‌ ارائه‌ شد:

1) عده‌اي‌ عامل‌
مهم‌ را استبداد دولت‌ مي‌دانستند.

2) عده‌اي‌ نيز عامل‌ مهم‌ را تحجر
ديني‌ قلمداد مي‌کردند.

‌‌6.
راه‌حل‌هاي‌ سه‌گانه‌
براي‌مسلمانان‌ درابتداي‌ قرن‌ 20

براي‌ پرسش‌ دوم‌ نيز سه‌ گونه‌
پاسخ‌ و راه‌حل‌ مهم، از سوي‌
نخبگان‌ شرقي‌ و اسلامي، ارائه‌ شد:

1) نفي‌ و دفع‌ کامل‌ تمدن‌ غرب.
(وهابيون)

2) جذب‌ کامل‌ تمدن‌ غرب‌
و تسليم‌ و حل‌شدن‌ در آن‌
(روشنفکران‌ و غرب‌زده‌گان)

-3
برقراري‌ جاذبه‌ و دافعة‌ مناسب‌
بين‌ دو تمدن‌ (اصلاح‌طلبان، از
جمله‌ سيد جمال)

از اين‌ سه،
راه‌حل‌هاي‌ اول‌ و دوم، در عمل‌ و
در نظر، مردودند، و توصية‌ سوم‌
معقول‌ و عملي‌ است؛ اما شرايط‌ و
اصطلاحات‌ بسيار نياز دارد. راه‌حل‌
سيدجمال‌ بر دو اصل‌ و شعار اساسي‌
مبتني‌ بود:

1) احياي‌ اسلام‌ (که‌
درواقع، استبداد داخلي‌ و سلاطين‌
ناصالح‌ را به‌ منازعه‌ مي‌طلبيد)

2) اتحاد اسلام‌ (که، در واقع،
استعمار
خارجي‌ و تمدن‌ سلطه‌جوي‌ غربي‌ را
چالش‌ مي‌کرد)

در حاليکه‌ خيزش‌
تمدن‌ غربي، به‌ طور عمده، با
کنارگذاشتن‌ دين‌ خرافي‌ کليسايي‌
قرون‌ وسطا همراه‌ شد. اصلاح‌طلبان‌
اسلامي‌ انحطاط‌ تمدن‌اسلامي‌ را
ناشي‌ از مسخ‌ دين‌ و کنارگذاشتن‌
اسلام‌ حقيقي‌ مي‌دانند و از اين‌
رو، برآنند که‌ زدودن‌ بدعت‌ها و
پيرايه‌ها و احياي‌ اسلام‌ ناب‌
عامل‌ احياي‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ و قدرت‌
مسلمانان‌ است.


‌‌7. راه‌حل‌
سوم‌ يعني‌ جاذبه‌ و دافعة‌ صحيح‌ در
برابر غرب، اساس‌ انقلاب‌ اسلامي‌

انقلاب‌ اسلامي، که‌ در اواخر قرن‌
بيستم‌ ميلادي‌ - اواخر قرن‌
چهاردهم‌ هجري‌ شمسي‌ - اوايل‌ قرن‌
پانزدهم‌ هجري‌ قمري، براساس‌
راه‌حل‌ سوم‌ وقوع‌ يافته، به‌ طور
محسوس، در همة‌ شاخه‌هاي‌
تمدن‌اسلامي‌ و در همة‌ بلاد
مسلمان‌نشين، جنبش‌ و تحرکي‌ را
برانگيخته‌ و همگان‌ را متوجه‌ عملي‌
و سودمند بودن‌ آن‌ کرده‌است؛ و تا
حدودي‌ غربي‌ها را مرعوب‌ ساخته‌ و
توجه‌ و احترام‌ آنان‌ را نيز نسبت‌
به‌ خود برانگيخته‌ است. اينک‌ اين‌
فرضيه‌ مطرح‌ است‌ که‌ انقلاب‌
اسلامي‌ سرآغازي‌ بر بعثت‌ و خيزش‌
سوم‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامي‌ است‌ و
پيام‌ اساسي‌ آن‌ ارائة‌
چارچوبه‌اي‌ متعادل‌ براي‌ فرهنگ‌ و
مدنيت‌ بشري‌ است‌ تا به‌ نيازهاي‌
مادي‌ و معنوي‌ انسان، به‌ طور
متعادل‌ و متناسب، توجه‌ کند و بدين‌
ترتيب، با هر چهار قلمرو انساني،
رابطة‌ مناسب‌ و کافي‌ برقرار نمايد.
اين‌ در حالي‌ است‌ که‌ تمدن‌ غربي‌
با چالش‌هاي‌ وسيع‌ و عميق، در حال‌ و
آينده، روبروست‌ و اينها خود
زمينه‌هاي‌ خوبي‌ است‌ براي‌ بسط‌ و
گسترش‌ اسلام‌ و احياي‌ تمدن‌ با
انقلاب‌اسلامي.

‌‌‌8.
تقابل‌ ياتعامل: سناريوهاي‌ دوگانه‌
فراروي‌ اسلام‌ و غرب

اينک‌ اين‌
دو تمدن‌ هم‌ مي‌توانند راه‌تقابل‌
تا نابودي‌ را در پيش‌بگيرند هم‌
مي‌توانند، به‌ توصية‌ عقلا و امناي‌
خود، راه‌تعامل‌ تا تکامل‌ را
بيازمايند. شايد بشريت‌ سرنوشت‌
محتومي‌ ندارد بلکه‌ انسان‌ عاقل‌ و
مختار خود سرنوشت‌ خويش‌ را رقم‌
مي‌زند. اما با توجه‌ به‌
ماده‌پرستي‌ مفرط‌ و عميق‌ نخبگان‌
سياسي‌ و اقتصادي‌ غربي، و گاه‌
غفلت‌ و اهمال‌ شرقيان، شايد اميد
چنداني‌ به‌ تعامل‌ نرود و کارِ‌
اين‌ دو به‌ تقابل‌ بيانجامد.

براي‌ فهم‌ خيزش‌ دوم‌ و سوم‌
فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامي‌ لازم‌ است،
يک‌ بار ديگر، به‌ افول‌ دوم‌ آن‌
بپردازيم. در افول‌ دوم‌ که‌
شاخص‌ترين‌ نمود آن‌ شکست‌ نظامي‌ و
ضعف‌ سياسي‌ بود، ديرزماني‌
تمدن‌اسلامي‌ در محور افقي‌ (جامعه‌
و طبيعت) مسيري‌ کوتاه‌ طي‌کرد، و در
برابر، نخبگان‌ و عالمان‌ ديني، در
خداشناسي‌ و علم‌النفس‌ و در عبادات‌
و اخلاق، اوج‌ گرفتند. اما همين‌
دست‌مايه‌ هم، در بين‌ توده‌ها و
عامه، چندان‌ رواج‌ نداشت.
چارچوب‌هاي‌ تمدنِ‌ غرب‌ در حالِ‌
خيزش‌ و اسلامِ‌ در حالِ‌ ريزش‌ را در
اواخر قرن‌ نوزدهم‌ و اوايل‌ قرن‌
بيستم‌ مي‌توان‌ در جدول‌ زير
نمايش‌ داد:

‌‌ماورأالطبيعه‌

جامعه‌ و انسان‌هاي‌
ديگر‌‌انسان‌‌طبيعت‌

‌‌نفس‌

‌‌چارچوبة‌نامتعادل‌تمدن‌ و
فرهنگ‌اسلامي‌ درقرون‌اوليه‌

‌‌ماورأالطبيعه‌

جامعه‌ و
انسان‌هاي‌ ديگر‌‌انسان‌‌طبيعت‌

‌‌نفس‌

‌‌چارچوبة‌
نامتعادل‌تمدن‌ و فرهنگ‌ در
سده‌هاي‌ اخير

‌‌خلاصه‌ و
نتيجه‌گيري‌

1. داشتن‌ ديدي‌ کلي‌
و کلان‌ از گذشته، حال‌ و آيندة‌
تاريخ‌ و تمدن‌ براي‌ برنامه‌ريزان‌
مسايل‌ کلان‌ سياسي، اقتصادي،
فرهنگي‌ و تبليغاتي‌ کشور ضرورت‌
اساسي‌ دارد.

2. انسان‌ دو دسته‌
نياز اصلي‌ دارد: 1)نيازهاي‌ مادي،
جسمي‌ و کمي؛ 2) نيازهاي‌ معنوي، کيفي‌
روحي. اساس‌ شناخت‌ فرهنگ‌ها و
تمدن‌ها شناخت‌ اين‌ دو دسته‌ نياز
است.

3. هدف‌ انسان‌ رفع‌ نيازهاست‌
و، از اين‌رو، با 4 قلمرو، يعني‌ 1)
ماورأالطبيعه؛2) طبيعت؛3)نفسِ‌ خود؛4)
نفسِ‌ انسانه‌هاي‌ ديگر (جامعه)
رابطه‌ برقرار مي‌کند.

4. در اين‌
راه‌ به‌ سه‌ مقوله‌ نياز دارد:1)علم‌
و معرفت؛ 2)فن‌ و تفکيک؛ 3) نظم‌ و
ضابطه.

5. فرهنگ‌ و تمدن‌ جديد غربي‌
اساساً‌ در تعارض‌ با فرهنگ‌ و تمدن‌
کليسايي‌ قرون‌ وسطا شکل‌ گرفت.

6.
در قرون‌ وسطا اصالت‌ به‌ نيازهاي‌
معنوي‌ و بهشت‌ آن‌ جهان‌ داده‌
مي‌شد؛ از اين‌ رو محور تمدن‌ و
فرهنگ‌ بر خداشناسي‌ و نفس‌شناسي‌
متمرکز بود، اما خرافي‌ و توهمي.

7.
فرهنگ‌ و تمدن‌ کليسا، به‌ سبب‌ يک‌
بعدي‌ و يک‌ محوري‌ بودن‌ و نيز
عواملي‌ از درون‌ و بيرون، زوال‌
يافت.

8. فرهنگ‌ و تمدن‌ جديد اصالت‌
و اولويت‌ را به‌ نيازهاي‌ مادي‌ داد.
بنابراين‌ وعدة‌ بهشت‌ اين‌ جهاني‌
را جايگزين‌ کرد. پس‌ به‌ محور طبيعت،
و جامعه‌ بها داد.

9. بعداز جنگ‌
جهاني‌ دوم‌ و پس‌ از چهار صدسال،
غربي‌ها خود را به‌ آستانة‌ اين‌
بهشت‌ رسانده‌اند. اما اين‌ بهشت‌
به‌ بهاي‌ استخراج‌ بسيار زياد
منابع‌ طبيعت‌ و استثمار و استعمار
به‌ دست‌ آمده‌ و سبب‌ آلودگي‌ و
تخريب‌ محيط‌ زيست‌ شده‌ است.
همچنين‌ تعادل‌ نظام اجتماعي‌ جهان‌
را بر هم‌ زده‌ و آن‌ را به‌ دو قطب‌
فقير و غني‌ مبدل‌ کرده‌ است. از اين‌
رو، قرآن‌ آتي‌ آبستن‌ بلاياي‌
عظيم‌ طبيعي‌ و اجتماعي‌ است.

10.از
سوي‌ ديگر چون‌ به‌ نيازهاي‌ معنوي‌
انسان‌ غربي‌بها داده‌ نشده‌ است،
به‌ رغم‌ تحقق‌ بهشت‌ مادي‌ روي‌
زمين، احساس‌ اطمينان‌ و امنيت‌ و
سکينة‌ قلبي‌ و دروني‌ حاکم‌ نيست.

11. بحران‌هاي‌ فوق‌ - يعني‌

1) عدم‌
اطمينان‌ و امنيت‌ قلبي؛

2) ترس‌ از
جنگ‌ها و بحران‌هاي‌ اجتماعي؛

3) خطر و
ترس‌ و تهديد بلاياي‌ عظيم‌ طبيعي‌ -
دو گروه‌ را در غرب‌ به‌ عکس‌العمل‌
و اعتراض‌ واداشته‌ است:

1) جوانان‌ با
رفتارشان؛

2) عقلا با افکار و
انديشه‌هايشان.

12. در آستانة‌
چنين‌ بحران‌هايي،فرهنگ‌ و تمدن‌
اسلامي، به‌ وسيلة‌ انقلاب‌ اسلامي‌
ايران، در آستانة‌ سومين‌ خيزش‌ خود
قرار دارد و ضمن‌ آنکه‌ خواهان‌ جذب‌
دستاوردهاي‌ جامعه‌شناسيي‌ و
طبيعت‌شناسي‌ غرب‌ است، آماده‌ است‌
تا دستماية‌ الهي‌ و تاريخي‌ خود را -
يعني؛

1) عرفان‌ و خداشناسي؛

2) و اخلاق‌
و علم‌النفس‌ - به‌ آنها تقديم‌
نمايد.
حال‌ بايد ديد در آينده‌ اين‌ دو
براه‌ تقابل‌ مي‌روند يا تعامل؟

/ 1