علما و انديشه آزادي در عصر مشروطيت
لطف اللّه آجداني نگاه نو، دوره جديد، ش 5چكيده: در بين علماي مشروطهطلب و علماي مخالف مشروطه، در مفهوم و كاركرد آزادي تفاوت چنداني وجود ندارد. آنان آزادي را در چارچوب درك سنتي از اسلام و منحصر به دو اصل رهايي از استبداد قدرتهاي داخلي و رهايي از سلطه خارجي ميدانستند. از نظر تاريخ دموكراسي، ديدگاه آنان، هم غيرتاريخي و هم غيردموكراتيك بود. آقاي عبدالرسول كاشاني يكي از معدود علمايي است كه آزادي را نزديك به مفهوم دموكراتيك آن مطرح كرده است.در تحليل مواضع علماي ديني عصر مشروطيت درباره آزادي، بسياري از مورخان و پژوهشگران، آنان را به اعتبار موافقت و مخالفت با مشروطيت، به دو گروه اصلي آزاديخواه و استبدادگرا تقسيم كردهاند و امثال شيخ فضلاللّه را در گروه استبدادگرا و سيد محمد طباطبايي و سيد عبداللّه بهبهاني و مراجع ديني مشروطهطلب نجف را در گروه آزاديخواه قرار دادهاند. ولي محدود كردن و منحصر دانستن نسبت علماي ديني با اصل آزادي به موافقت يا مخالفت آنان با نظام سياسي مشروطيت، خالي از سادهانديشي نخواهد بود. اين شيوه تحليل كه نتيجه و نشانه نوعي بدخواني و بدفهمي از تاريخ است، از توضيح ناهمخوانيهاي موجود ناتوان مانده است؛ ناهمخوانيهاي موجود ميان مفهوم و مصاديق آزادي در تلقي بسياري از علماي ديني مشروطهطلب، با واقعيت مفهوم و مصاديق آزادي در چارچوب دموكراتيك به شيوه پذيرفتهشده آن در فلسفه سياسي و جوامع غربي و نيز واقعيت برخي تمايلات هرچند محدود ضد استبداي بعضي از علماي مخالف مشروطيت.بسياري از علماي مشروطهطلب، بهرغم موافقت با مشروطيت، نتوانستند چندان از چارچوب مفهوم سنتي آزادي فراتر روند. در واقع ميان ماهيت آزاديخواهي غالب علماي مشروطهطلب با تلقي سنتي بعضي از علماي مخالف مشروطه، تفاوت اصولي و عمدهاي وجود نداشت. در تلقي سنتي آزاديخواهان عصر مشروطيت، مفهوم رايج آزادي و مصاديق آن، بهطور عمده محدود بود به دو اصل ضرورت رهايي از ظلم و استبداد حكومتهاي داخلي و ضرورت رهايي از سلطهجوييهاي قدرتهاي خارجي با هدف حفظ بيضه اسلام و مصالح مسلمين. اين تلقي سنتي از آزادي، با تجربه تاريخي ايرانيان پيوند تنگاتنگي داشت. حتي در ميان بسياري از علماي مشروطه طلب، مفهوم «ملت» همچنان در چارچوب سنتي آن و به مفهوم «پيروان شريعت» به كار رفت و مفهوم جديد ملت و حقوق و آزاديهاي شهروندي در يك جامعه مدني و دموكراتيك، چندان معنا و جايگاهي نيافت؛ همچنان كه تلاش آنان براي رهايي از نفوذ و سلطه قدرتهاي خارجي در ايران از چارچوب مفهوم ديني چندان فراتر نرفت. در واقع واكنش آزاديخواهانه علما در برابر قدرتهاي خارجي و تلقي آنان در لزوم تلاش براي جلوگيري و رهايي از نفوذ قدرتهاي خارجي، نشاندهنده مبارزه براي دفاع از حقوق شهروندي ملت در مفهوم جديد سياسي آن در برابر استعمار به مفهوم پديدهاي ضد بشري نبود؛ بلكه بر شالوده ضرورت دفاع از اسلام و امت اسلامي در برابر كفار خارجي قرار داشت. نه قرائت سنتي از دين قادر به پذيرش آزادي در مفهوم جديد آن بود و نه آزادي در مفهوم جديد آن ميتوانست درچارچوب قرائتهاي سنتي از دين بهكار گرفته شود.افزون بر عدم آگاهي كافي بسياري از علماي مشروطهطلب از ماهيت واقعي مفهوم و كاركردهاي اصل آزادي در يك چارچوب دموكراتيك و نيز برخي تضادهاي ميان آن مفهوم و كاركردها با بعضي از قوانين و احكام شرعي، اقدام مصلحتانديشانه گروهي از روشنفكران آزاديخواه، چون ميرزا يوسفخان مستشارالدوله و ميرزا ملكمخان و همانديشان آنان، در تقليل برخي از مفاهيم و تلاش براي انطباق آنها با احكام شرعي و قرائتهاي سنتي از دين، يكي از علل مهمي بود كه به بدفهمي بسياري از علماي مشروطهطلب از مشروطيت و اصولي چون اصل آزادي در مفهوم دموكراتيك آن كمك كرد. برخي افراطيگريهاي گروهي از مشروطهطلبان و نيز سوء استفاده آنان از آزادي كه به ايجاد نوعي بدبيني، ترس و سرخوردگي از مشروطيت و آزادي در ميان بسياري از مردم و گروهي از علما انجاميد، از جمله علل و عوامل مهمي بود كه فرصت تاريخي براي معرفي صحيح واقعيت مفاهيمي چون آزاديهاي دموكراتيك را در جامعه ايران سلب كرد. در چنين شرايطي، گروهي ديگر از آنان به مخالفت با اصل آزادي در نظام مشروطيت و گروهي ديگر از آنان به حمايت از آن برخاستند. علماي مخالف مشروطيت و اصل آزادي در چنان نظامي به اعتبار نسبت آنان با استبداد به دو گروه تقسيم شده بودند: نخست، علماي استبداگرا كه مخالفت آنان با اصل آزادي، نتيجه و نشانه منفعتطلبي شخصي، تحجر فكري و پيوند منافع آنان با نظام سياسي سلطنت استبدادي مطلقه بود. گروه دوم كساني بودند كه هرچند از برخي شائبههاي نزديكي با حكومت استبدادي قاجاريه و تحجر فكري و انگيزههاي شخصي خالي نبودند، اما تا حدود زيادي از انگيزههاي ديني و دلايل ايدئولوژيك پيروي ميكردند. شيخ فضلاللّه و برخي از همانديشان روحاني وي نماينده گروه اخير بودند. در انديشه سياسي شيخ فضلاللّه، نياز مردم و جامعه ايران به وضع اصول و قوانين در وظايف درباري و معاملات ديواني پذيرفته شده بود و وجود مجلس شوراي ملي براي وضع قوانيني كه پادشاه و هيأت سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدي و تطاول را مسدود نمايد به رسميت شناخته شده بود. در واقع شيخ نشان داد كه براي پذيرش بعضي اصلاحات و آزاديخواهيهاي محدود در چارچوب سنتي آن تا حدودي آمادگي دارد. در تلقي او و همفكرانش، آزادي در نظام مشروطيت تنها هنگامي مشروعيت داشت كه در چارچوب تلقي و قرائت سنتي آنان از دين به كار گرفته شود؛ در حالي كه آزادي در مفهوم جديد خود نه به چنين كاربردي تن ميداد و نه در صورت تن دادن به آن ميتوانست مفهوم واقعي و اوليه خود را حفظ كند. به عبارت ديگر، مشروعه شدن مشروطه و تن دادن مفهوم جديد آزادي به چارچوب مورد ادعا و مطلوب شيخ فضلاللّه، موضوعي بود كه از نظر دموكراسي نه ممكن بود و نه مطلوب.بسياري از مورخان براي اثبات مخالفت شيخ فضلاللّه با كليت آزادي، به سخن او درباره ملعونه خواندن آزادي و كفر بودن آن استناد كردهاند؛ در حالي كه دقت در مكتوبات و رسالههاي او نشان ميدهد كه در ميان اين گروه از علما، آن مفهومي از آزادي ملعونه و كفر معرفي شده است كه به موجب آن، نوشتن اكاذيب و اباطيل و مفتريات و شنايع، از طعن و طنز به اسلام و سبّ و شتم علماي اعلام و تشييع فواحش و منكرات براي مسلمانان و كشيدن تصوير علماي راشدين به صور سباع و درندگان و فحش آزاد شود. او در مذاكراتش با آقا سيد عبداللّه بهبهاني و آقا سيد محمد طباطبايي ميگويد: «... اما فقط در آزادي زبان يك چيز است كه فقط و فقط در خير عمومْ اگر كسي چيزي به خاطرش ميرسد بگويد، لاغير؛ اما نه تا اندازهاي بايد آزاد باشد كه بتواند توهين از كسي بكند. مراد از «خير»، عموم ثروت است و رفتن در راه ترقي است و پيدا كردن معدن است؛ بستن سدهاي عديده است و ترقيات دولت و ملت. آيا گفتهاند كسي كه داراي اين آزادي است بايد توهين از مردمان محترم بكند؟ آيا گفتهاند انقلاب و آشوب و فتنه در مملكت حادث كند و باز پي اجابت باشد؟ براي دولت خارج كار كند؟...».اينكه شيخ فضلاللّه و بعضي از همانديشان وي مخالفت خود را با اصل آزادي بر شالوده مخالفت با حريت مطلقه قرار دادند، بهخوبي نشان ميدهد كه در انديشه و مواضع آنان، برخي آزاديها، هرچند محدود در چارچوب تلقي سنتي از آزادي، به رسميت شناخته شده بود. همچنين نميتوان از اين واقعيت چشم پوشيد كه بخشي از درك شيخ فضلاللّه درباره وجود برخي تضادهاي ماهوي ميان دموكراسي غربي و آزاديهاي دموكراتيك با آن نوع قرائتي كه وي از اسلام در اختيار داشت، هم از توجيه شرعي برخوردار بود و هم با واقعيت انطباق داشت. وانگهي، بخشي از مخالفت شيخ فضلاللّه نوري با مشروطيت و اصل آزادي در يك چنان نظامي را ميتوان تا حدودي نتيجه و واكنش وي در برابر برخي از تندرويهايي دانست كه به نام آزادي صورت ميگرفت؛ همچنان كه ميرزا مهدي قلي هدايت كه خود يكي از مشروطهطلبان و از مخالفان سرسخت شيخ فضلاللّه بود، از اين انتقاد بازنايستاد كه: «متنفذين مجلس، زبان را آزاد ميخواستند، ولو ياوه گويي و هرزه درآيي؛ و اين مصلحت نبود». تأسف و انتقاد روشنگرانه احتشام السلطنه، يكي از رجال سياسي منورالفكر عصر قاجاريه و مشروطيت، از عملكرد افراطي عدهاي از آزاديخواهان عصر مشروطيت خواندني است. وي در اين باره چنين نوشته است: «بدبختانه بعضي از وكلا كه در رأسشان تقيزاده و حاجي ميرزا ابراهيم آذربايجاني قرار گرفته بودند، اصطلاح انقلاب كبير فرانسه از زبانشان نميافتاد و عاشق گيوتين و دادگاههاي انقلاب بودند كه ظرف يك ساعت اعدام شاه و درباريان و جميع وزرا و امراي حال و گذشته را صادر نمايد. يكي ميخواست روبسپير بشود و ديگري خود را جانشين مارا ميدانست و ديگري دانتون شده بود».در برابر تلقي و مواضع شيخ فضلاللّه و همفكرانش درباره آزادي، علماي ديني مشروطهطلب هيچ منافاتي ميان اصل آزادي در يك نظام مشروطه با اسلام نمييافتند، يا وجود برخي تضادهاي ميان آن دو را ناچيز و قابل اغماض ميپنداشتند و از اينرو به حمايت از مشروطيت و اصولي چون آزادي برخاستند. ميان علماي ديني مشروطهطلب با علمايي چون شيخ فضلاللّه نوري هيچ اختلافي درباره لزوم انطباق مشروطيت و آزادي با اسلام وجود نداشت. تلقي متضاد هر يك از دو گروه درباره اسلامي بودن يا اسلامي نبودن مشروطيت و آزاديخواهي به وجود آمده در ايران، يكي از مهمترين عللي بود كه به اختلاف مواضع علما درباره مشروطيت و آزادي انجاميد. محمداسماعيل غروي محلاتي، يكي از علماي برجسته مشروطهطلب، معتقد بود كه آزادي در نظام مشروطيت به معناي آزادي از سلطه استبداد مطلقه سلطنت است، نه آزادي از بندگيخدا. بلكه او معتقد بود كه فايده قانون مشروطيت در ايران، حفظ بيضه اسلام و خلاصي از قيد رقيّت كفار است. او آزادي قلم و انديشه را چنين تعريف ميكند: «افكار عمومي عقلا و اقوال و اقلام آنها آزاد است كه هرچه را صلاح نوع بدانند و يا وجودش را مضّر به نوع بفهمند، از روي بيغرضي محض و ارشاد و به توسط جرايد كه بلاغ ملت و منبّه آنهاست يا به نحو ديگر ارائه كنند». به اين ترتيب، معلوم ميشود كه ميان تلقي محلاتي از آزادي و مفهوم آزادي در يك نظام مشروطه و دموكرات پيوند چندان نزديكي وجود ندارد و محدود كردن آزادي قلم و انديشه به آزاديهاي سياسي در برابر حكومت، با آزاديهاي همهسويه و فراگير در زمينههايي چون آزادي عقايد و آزادي ديني در يك نظام دموكراتيك منطبق نيست.علامه ناييني، يكي از علماي مشروطهطلب نيز تلقي مشابهي از آزادي دارد. دكتر عبدالهادي حائري در كتاب تشيع و مشروطيت در ايران بهشايستگي در نقد سخنان ناييني نوشته است: «سخنان وي از ديدگاه تاريخ دموكراسي، هم غيرتاريخي است و هم غيردموكراتيك. غيرتاريخي است زيرا يكي از پرآوازهترين انقلابهاي جهان كه در راه آزادي سخت جنگيد، همانا انقلاب بورژوازي فرانسه در اواخر سده 18 ميلادي بود و همان انقلاب بود كه هدف عمده و اصلي آن پايان دادن به حكومت و اختيارهاي مذهب بود؛ و غيردموكراتيك است زيرا در يك رژيم مشروطه واقعي هر كسي بايد از آزادي مذهبي برخوردار و در داشتن يا نداشتن مذهب نيز آزاد باشد... با توجه به اينكه ناييني در معناي مشروطه تحت تأثير سخنان گمراهكننده نوگرايان دنياي اسلام قرار گرفته بود، چنين به نظر ميرسد كه وي تفاوتهاي بنيادين و اجتنابناپذير ميان اسلام و دموكراسي را از ديده دور داشته...».برخي تنگانديشيهاي گروهي از علماي ديني مشروطهطلب و بعضي از منورالفكران عصر مشروطيت ايران كه در واقع دو صورت متفاوت از يك فرهنگ مشترك استبداد فكري را نشان ميدهد، تقريباً كاركردهاي يكسان و مشابهي در محدود كردن برخي آزاديهاي فردي و اجتماعي در ايران داشت. تنها تفاوت تنگانديشي دينمدارانه و تنگانديشي منورالفكرانه، در شكل و ابزارهاي اِعمال آن بود. شواهد و نمونههاي فراوان1 در اين خصوص نشان ميدهد كه هرگونه مبالغه در آزاديخواهي علماي مشروطهطلب و روشنفكران، خالي از سادهانديشي و بدفهمي تاريخي نيست. بنابراين، بهرغم آزاديهاي نسبي به وجود آمده در عصر مشروطيت ايران، آزادي و آزاديخواهي نتوانست بر عرصهاي همهسويه و فراگير، بهويژه در زمينه احترام به آزادي انديشه و به رسميت شناختن حقوق مخالفان فكري، پاي نهد. تنها تعداد محدودي از علما و روشنفكران بودند كه به طور نسبي و در مقايسه با هممسلكان خود توانستند فراتر از وضع موجود و جريان غالب، با دست يافتن به سطح بالاتري از مفهوم آزادي به عرصه گستردهتري از قلمرو آزاديخواهي پاي نهند.ملا عبدالرسول كاشاني، از علماي مشروطهخواه و اصلاح طلب ديني، مهمترين روحاني آزاديخواهي بود كه فراتر از چارچوب سنتي آزادي و نزديك به واقعيت مفهوم جديد آزادي در يك نظام دموكراتيك، بهويژه در زمينه آزادي انديشه و آزادي عقايد مذهبي، به شيوهاي نسبتا دقيق سخن گفته است. كاشاني با به رسميت شناختن آزاديهاي قلم، بيان، شغل، تجارت، صنعت، انديشه و امتيازات ديني، آزادي را لازمه انسان بودن و مرز ميان انسان و حيوان شمرده است و با محدود كردن آزادي يك شخص به رعايت آزادي اشخاص ديگر از طريق قانون، ميان آزادي و خودسري تفاوت قائل شده است. او اين مدعاي خود را مستند به رواياتي چون «الناس مسلطون علي اموالهم و انفسهم» و برگرفته از قواعدي چون «لا ضرر و لا ضرار» دانسته است. كاشاني درباره چگونگي نسبت ايمان مذهبي و آزادي در اسلام و جامعهاسلامي معتقد است كه هيچ كس حق ندارد كسي را برخلاف عقيدهاش، حتي اگر عقيدهاش از نگاه جامعه اسلامي و متوليان ديني عقيدهاي باطل باشد، جز با شيوه استدلال و نصيحت، به حق دعوت كند و چنانچه شخص مخالف، گرايشي به آنچه از نظر دعوتكننده، حق ناميده ميشود پيدا نكرد، كسي اجازه تعرض به او را ندارد. اهميت ديدگاه كاشاني از آن جهت است كه وي به شيوهاي از آزادي سخن گفته است كه هم تا حدود زيادي به آن نوع قرائتي كه وي از اسلام ارائه كرده است سازگار بوده و هم پيوند نسبتا نزديكي با مفهوم واقعي آزاديهاي دموكراتيك دارد.اشاره
مقاله حاضر براي ما بهويژه از آن روي اهميت دارد كه يك تجربه نظري و عملي درباره مسأله بغرنج آزادي فراروي ما مينهد. نويسنده، در نقطه مقابل تحليلهاي روشنفكري سده اخير، با نگرشي منصفانهتر به بررسي مواضع عالمان و روشنفكران عصر مشروطه پرداخته و نشان داده است كه نه علماي بزرگ مشروطه را ميتوان استبدادگرا و آزاديستيز خواند و نه روشنفكران مشروطه را ميتوان آزاديخواهتر از علما پنداشت. البته مقاله حاضر در اصل به دنبال نشان دادن اين نكته است كه در عصر مشروطه، مفهوم آزادي و نظاير آن از سوي اكثر موافقان و مخالفان بهدرستي درك نشده بود و آنچه در معنا و كاركرد آزادي گفتهاند، با آزادي در نظامهاي دموكراتيك غربي پيوند چندان نزديكي ندارد. ادعاي نويسنده در جدايي و بيگانگي انديشه آزادي در بين علماي مشروطه با مفهوم آن در مدرنيته غربي چندان بيراهه و بهدور از حقيقت نيست؛ اما ريشهيابي و تحليل نويسنده از اين موضوع، گاه از جاده صواب خارج شده است و با واقعيت فرهنگي و اجتماعي جامعه ايران سخت بيگانه مينمايد. در اينجا به نمونههايي از اين قبيل اشاره ميشود:1. نويسنده محترم درستي انديشه آزادي در غرب را مسلم گرفته و در قياس با آن، ديدگاه علماي اسلامي را ناصواب و ناشي از ناآگاهي نسبت به مفهوم آزادي در جوامع دموكراتيك ميداند؛ در حالي كه از آثار علماي مشروطه، بهويژه شخصيتهايي چون شيخ فضلاللّه نوري، بهخوبي برميآيد كه آنان اگر به تمام وجوه فرهنگ مادي غرب آشنا نبودند، از بنيادها و بنمايههاي غير ديني و ضد ديني آن آگاهي داشتند و بهنيكي ميديدند كه آزادي در مفهوم غربي آن، با حضور و گسترش دين و معنويت در ساختار و سويه نظام اجتماعي در تنافي است و ايجاد يك نظام سكولار را تمهيد ميكند. آنان برخلاف روشنفكران وابسته يا خودباخته كه فرهنگ ايرانيّت و اسلاميّت را مانع ترقي و توسعه ميدانستند، بر اين باور بودند كه نجات و حيات مادي و معنوي كشور ايران تنها در سايه ايرانيت و اسلاميت ممكن ميشود و رشد مدرنيزاسيون غربي، هم دين و فرهنگ را از ايران و ا يراني ميگيرد و هم او را از رسيدن به ترقي و توسعه مادي محروم ميكند؛ تجربهاي كه با ظهور رضاشاه و حمايت بيدريغ روشنفكران از مدرنسازي او به وقوع پيوست و نتيجهاي جز وابستگي، بيهويتي و غارت سرمايههاي ملي به دست استعمار و سرمايهداري غرب به دنبال نداشت.2. چنانكه نويسنده نيز بهخوبي تأكيد كرده است، هيچيك از علماي مشروطه با آزادي در مقابل استبداد داخلي و استعمار خارجي مخالفت نداشتند؛ بلكه با جان و مال از آن حمايت ميكردند. آزادي قلم و بيان در مقابل قدرت و دولت براي بهسازي كشور و جلوگيري از خودكامگي، از آرمانهاي عالمان ديني مشروطه بود كه در گفتار و كردار بدان پايبند ماندند. آزادي در شغل، آموزش، تجارت و صنعت نيز چيزي نبود كه با مخالفت علما روبهرو شود. ظاهرا بزرگترين نقطه اختلاف ميان عالمان (موافقان و مخالفان مشروطه) و روشنفكران، در خصوص آزادي انديشه و اعتقادات ديني بود.آزادي در اعتقادات ديني نيز در آن دوران به دو شكل متفاوت تعبير و تجلي مييافت: يكي بيان عقايد و انديشههاي غير ديني و ضد ديني در قالبهاي علمي و فلسفي؛ و ديگري اهانت به مقدسات و تمسخر عقايد و شخصيتهاي ديني و مذهبي بود. با توجه به شرايط حاكم بر عصر مشروطيت، بيشترين حساسيت شيخ فضلاللّه و ديگر عالمان ديني، بر آزادي طعن و طنز به اسلام و سبّ و شتم علماي اعلام و تشييع فواحش و منكرات براي مسلمانان بود؛ يعني دقيقا همان چيزي كه قلمبهدستان خودباخته سعي در گسترش و ترويج آن داشتند و با الگوگيري از نويسندگان عصر روشنگري در قرن هجدهم و نوزدهم اروپا، مانند روسو و ولتر، هرگونه مانع و محدوديتي در اين راه را مخالفت با آزادي و ترويج استبداد نام مينهادند. به نظر ميرسد كه نويسنده با همه تلاش خود نتوانسته است رگههاي اختلاف و نزاع را بهدرستي نشان دهد تا معلوم گردد كه حقيقتا عالمان مشروطه با روشنكفران غربگرا در چه مواضعي سر ناسازگاري داشتند.3. از كاستيهاي مقاله حاضر، عدم توجه به مباني آزادي و دموكراسي در غرب جديد و تفاوت بنيادين آن با نگرش اسلامي يا شرقي است. آزادي در اين نگاه، برخاسته از انسانشناسي مادي است كه حيات انساني را محدود به جنبههاي جسماني و دنيوي دانسته، اخلاق و معنويت را بيپايه و تنها تابع منافع و سود شخصي تعريف ميكند و هيچ آرمان و معياري را مطلق و ثابت نميداند و همه حقايق را نسبي و شخصي تفسير مينمايد. بديهي است كه آزادي در اين نظام فكري با آزادي در مكاتب الهي فرسنگها فاصله دارد و نبايد آنها را با يكديگر قياس كرد.4. نكته ديگري كه بايد بر آن انگشت نهاد، عدم توجه نويسنده به شرايط ويژه ايران در آن عصر و بيتوجهي به تاريخچه مفهوم و كاركردهاي آزادي در غرب است. اشتباه نويسنده آن است كه با آخرين تعريف و تلقي از آزادي در غرب، به تحليل انديشه علماي مشروطه نشسته است؛ حال آنكه نه مفهوم آزادي غربي در آن دوره به وسعت امروزين مطرح بود و نه شرايط سياسي و اجتماعي مشروطه اقتضاي چنين مباحثي را داشت.مردم و رهبران مشروطه در آن زمان عمدتا با دو مسأله مهم، يعني استبداد داخلي و استعمار خارجي مواجه بودند و افكار مشروطيت و آزاديخواهي تنها در اين جهت براي آنان معنا و مفهوم داشت. آنچه را برخي روشنفكران با استفاده از اين فضا در باب آزادي مطرح ميساختند و خواهان برپايي انقلاب كبير فرانسه در ايران بودند، بايد به حساب بيگانهگرايي و ناآشنايي آنان با فرهنگ ايران و ايرانيان گذاشت.5 . اما آنچه هنوز پس از گذشت يك سده به صورت يك مسأله نظري و يك نياز عيني و جدي در جامعه ايران رخ مينمايد، ابهام و سردرگمي در تعريفها و تلقيها نسبت به مقوله آزادي و دموكراسي است. هرچند امروزه عالمان و انديشمندان مسلمان با روشنفكران به همزباني بيشتري رسيدهاند و واژهها و تفاوت معاني آنها بيشتر و بهتر فهم ميگردد، ولي بايد انصاف داد كه انديشه سياسي ما در مقابل فرهنگ غرب هنوز به ادبيات شفاف و كارآمدي دست نيافته و از تبيين مباني و مفاهيم و ارائه راهكارهاي عملي در اين حوزه ناتوان مانده است. اين مهم، همت والاي عالمان ديني و متفكران مسلمان را طلب ميكند.1. نويسنده در اينجا به شواهد جالبي از فشارها و تنگنظريهاي روشنفكران و علماي آزاديخواه عليه شيخ فضلاللّه و همفكرانش اشاره كرده است. رك. : نگاه نو، ص 35.