مردمسالاري ديني چيست؟
محمد مجتهد شبستري آفتاب، ش 7چكيده: نويسنده محترم آزادي را مقوم دموكراسي ميداند. آزادي، تكثر، حق حيات مخالفان و قرائتهاي مختلف، از اركان مردمسالاري ديني به شمار ميروند. پسوند «ديني» براي مردمسالاري چيزي بيش از توصيف واقعيت نيست و بار ارزشي ندارد و دين نميتواند ارزشهاي خودش را بر مردمسالاري تحميل كند؛ بلكه بايد در ارزشهاي خودش تجديد نظر نمايد.يك مسأله اساسي كه در ارتباط با مردمسالاري ديني به صورت مقدمه ضروري مطرح است، اصل مسأله آزادي است. مهمترين سؤالهاي تئوريك كه امروز در جامعه ما پيرامون آزادي مطرح است، دو چيز است: يكي اينكه ما از آزادي چه ميفهميم. دوم اينكه آيا يك مسلمان با موضع انديشه ديني اسلامي و از موضع مسلماني ميتواند معناي مورد نظر ما را از آزادي بپذيرد يا نه. منظور از آزادي در حكومتهاي دموكراتيك اين است كه هر فرد از انسانهاي جامعه با قطع نظر از عقيده و اخلاق و تابعيتهاي وي و صرفا به عنوان فرد انساني داراي حيثيت و حرمت باشد و به عنوان يك فرد، آزاد در عمل، ولي مسؤول در برابر آزادي و حقوق ديگران شناخته شود. در اين تعريف تكيه بر فرد است. هسته آزادي مورد نظر، فرديت انسان با قيد «آزاد در عمل» و «مسؤول در برابر آزادي ديگران» است. در اينجا پرسش دوم اين ميشود كه: آيا يك مسلمان از موضع انديشه ديني ميتواند آزادي را به اين معنا در ساختار سياسي جامعهاش بپذيرد؟ به چه دليل؟مردمسالاري يا دموكراسي يك پديده سياسي ـ اجتماعي جديد است. پانصد سال پيش در دنيا حكومتي به اسم «مردمسالاري» نداشتهايم. مسلما ما نيز اين شكل از حكومت را با تعريفي كه از مردمسالاري داده شده نداشتهايم. بنده شخصا معتقدم كه حتي مباني تئوريك آن و ارزش هايش را هم نداشتهايم. به عقيده اينجانب ميتوان ارزشهاي مردمسالاري را گرفت و در فرهنگ اسلامي جذب و هضم كرد.منظور از شكل مردمسالارانه حكومت كه در ايران مورد بحث و گفتوگوست اين است كه گروهها و افراد كثيري كه در جامعه ما بالفعل وجود دارند و داراي عقايد و علايق و منافع متفاوت هستند، مشكلات عمومي زندگي را كه به همه آنها ارتباط پيدا ميكند و هويت و جنبه همگاني دارد، به صورت دستهجمعي حل و فصل كنند و از عهده آنها برآيند و همين كوشش دستهجمعي براي حل مشكلات و مسائل عمومي، مايه وحدت سياسي و اجتماعي آنها به عنوان يك كشور معين در زمان و مكان معين شده باشد. در اين كوشش دستهجمعي همواره رقابتهاي سياسي هست. اين كوشش دستهجمعي قواعد و رسومي دارد. در اين شكل از حكومت، قدرت هميشه دست به دست ميگردد و جمعي به صورت مسالمتآميز از كرسي قدرت پايين ميآيند و جمعي ديگر به كرسي قدرت ميروند و همچنان قضيه ادامه دارد. اين، تعريفي مجمل از مردمسالاري است.اركان تئوريك اين شكل از حكومت را يك سلسله آزاديهاي اساسي تشكيل ميدهد كه من فقط عمدهترين آنها را برميشمرم: آزادي بيان و تبليغ عقيده (عقيده سياسي و غير سياسي)؛ آزادي اجتماعات؛ آزادي دين و مذهب و حق مساوي براي همه افراد جامعه براي انتخاب و تشكيل احزاب و جمعيتهاي سياسي و شركت در حكومت. اگر اين اركان وجود نداشته باشد، آن حكومت بنا به تعريفي كه داده شد مردمسالار نيست. ما در اين تعريف فرض را بر اين گرفتيم كه در جامعه مردمسالار، كثرتها به صورت واقعيتهاي موجود پذيرفته شده است. اين نكته در تعريف مردمسالاري بسيار مهم است. مردمسالاري به هيچ وجه در صدد حذف كثرتها برنميآيد؛ كثرتها را آنگونه كه هست ميپذيرد؛ كثرتها و گروههايي كه آرا و علائق و منافع تودههاي يك جامعه را نمايندگي ميكنند كه معناي صحيح تشكل و گروه سياسي هم همين است. وقتي از كثرتها سخن ميگوييم، منظورمان تنها گروههاي سياسي نيستند؛ بلكه گروههاي سياسي و غيرسياسي منظور است كه لايهها و قشرهاي گوناگون جامعه را نمايندگي ميكنند.آنچه برشمردم، اركان تئوريك حكومت مردمسالار است. اما حكومت مردمسالار اخلاق و ارزشهاي خاص خود را هم دارد. اخلاق و ارزشهاي ضروري براي جامعه و حكومت مردمسالار عبارت است از:1. تحمل و مداراي حكومت و افراد در مقابل دگرانديشان؛ چه اين دگرانديشي سياسي باشد يا ديني. اختلاف قرائتها در تمام زمينههاي فرهنگي بايد به رسميت شناخته شود و اساس زندگي افراد با يكديگر و حكومتگران با افراد قرار گيرد.2. به رسميت شناخته شدن حق حيات سياسي مساوي براي همه گروهها و افراد سياسي. همه بايد از حق حيات سياسي مساوي برخوردار باشند.3. در نظر گرفتن حقوق اقليتها به هنگام شكل دادن به خواستهاي عمومي سياسي.4. تصميمات اكثريت به عنوان تصميمهاي موقتي تلقي شود كه اكثريت تا زماني كه در حكومت است، به آنها ترتيب اثر ميدهد؛ نه بهمعناي يك سلسله تصميمگيريها به منظور از ميان بردن بحث و رقابت سياسي.5 . اخلاق سازش ميان گروههاي سياسي. متأسفانه تعبير «سازش» در بين ما بار منفي دارد. در علوم سياسي، سازش بار كاملاً مثبت دارد. معناي سازش اين نيست كه كسي يا گروهي از اصول خود دست بردارد. سازش در ميان گروههاي سياسي، تن دادن به قواعد بازي سياسي و توافق كردن و صرف نظر كردن از مشتي از خواستههاي سياسي، يعني از همان علائق و منافع است كه به منظور تأمين منافع بزرگتر جامعه و ملت صورت ميگيرد.براي تحقق مردمسالاري لازم است كه صاحبان قدرت با اين خلقها و ارزشها حكومت كنند. بايد اين خلقها و ارزشها در زندگي اجتماعي و سياسي جريان يابد. اين كار در صورتي امكانپذير ميشود كه اين ارزشها و اخلاق مردمسالارانه در تعليم و تربيت سياسي و اجتماعي به افراد تزريق شود و مردم، از محيط خانواده گرفته تا مدرسه، دبيرستان و دانشگاه و محيطهاي بازتر اجتماعي، با هم اين گونه زندگي كنند تا وقتي كه وارد عالم سياست ميشوند، تحمل ديگران براي آنها امري غيرعادي نباشد.به اين پرسش كه پسوند «ديني» چه قيدي بر مردمسالاري ميزند، در جامعه ما دو گونه پاسخ داده ميشود: يك پاسخ اين است كه پسوند «ديني» نشان ميدهد كه نگاه افراد جامعه به مردمسالاري و پذيرفتن آن، از منظر دين انجام ميشود و دينداران از منظر ديني خود مردمسالاري را مناسبترين شكل حكومت در عصر حاضر مييابند، بدون اينكه تحقق و روند آن را به صورت پيشين با احكام ويژهاي محدود كنند. بنا بر اين پاسخ، پسوند «ديني» يك پسوند توصيفي است كه از يك واقعيت اجتماعي و سياسي خبر ميدهد و آن اين است كه مردم يك كشور، از منظر ديني و بنا بر اين اصل كه دين نهاييترين داور آنها در تصميمات عمده است، مردمسالاري را بهعنوان شكل حكومت پذيرفتهاند. تفاوت اين مردمسالاري با مردمسالاري موجود در كشورهاي غربي در اين نيست كه مردم سالاري ديني، بر خلاف مردم سالاري غربي، به صورت پيشين با چارچوب و احكام ويژهاي محدود شده است؛ بلكه تفاوت در دو موضوع ديگر است: اول اينكه اكثر مردم در كشورهاي غربي، مردمسالاري (دموكراسي) را با نگاه غيرديني پذيرفتهاند و دوم اينكه چون چنين است، ارزشهاي ديني عملاً نقش مهمي را در روند حكومت بازي نميكنند.به نظر ميرسد مردم سالاري ديني، به اين معنا كه توضيح داده شد، مقتضيات و لوازمي دارد كه مهمترين آنها اين است كه دينداران بايد كوشش كنند در سيستم ارزشهاي ديني موجود در جامعه، مباني و ارزشها و اخلاق ضروري براي شكلگيري مردم سالاري را جذب كرده، بپذيرند و آن را داخل سيستم ارزشي كنند. تفكر ديني هميشه احتياج به بازسازي متناسب با ارزشها دارد. اگر خواهان ماندن دين در عصر جديد و رساندن پيام معنوياش به انسانها هستيم، بايد در ارزشهاي ديني بازنگري صورت گيرد و مفسران دين هم اين بازنگري را از موضع دين انجام دهند.اگر از من بپرسند مردم مسلمان با چه استدلالي و چگونه ارزشهاي مردم سالاري و اخلاق مردمسالاري را در سيستم ارزشي ديني خودشان جذب كنند، من استدلال آنها را از زبان خودشان براي شما بيان ميكنم. استدلال مسلمانان از موضع ديني ميتواند اين باشد كه چون نظام مردمسالاري در عصر حاضر تنها نظامي است كه در سايه آن، دو حقيقت بزرگ، يعني «عدالت» و «آزادي شايسته انساني» ميتواند تحقق نسبي پيدا كند و انسانها در قلمرو اين تحقق ميتوانند انسانيت خود را تحقق بخشند (اگر آزادي و عدالت شايسته انساني قلمرو نگسترده باشند و سايه نيفكنده باشند، انسانها نميتوانند انسانيت خود را تحقق بخشند) و از عهده مسؤوليت خود در برابر خداوند برآيند، آن را ميپذيريم.در مردم سالاري ديني افراد سعي ميكنند خود را در كنار خدا ببينند، بدون اينكه مباني و ارزشهاي مردم سالاري را تحريف كنند. آنها اين مباني و ارزشها را در فرهنگ دين خود جذب ميكنند و چنان كه گفتم، اين كار جز با بازسازي سيستم ارزشهاي ديني در عصر حاضر (اجتهاد در ارزشهاي درجه دوم) ميسر نيست.نكته مهمي كه در اينجا بايد اضافه كنم اين است كه اين اجتهاد و يا بازسازي سيستم ارزشهاي ديني كه مردم سالاري ديني به آن نياز دارد، نميتواند بدون پذيرفتن كثرت قرائتهاي ديني انجام شود. البته در چنين جامعهاي قرائت و اجتهاد روشهاي علمي دارد؛ ولي بحث درباره اين روشهاي علمي و استفاده از آنها و كنار گذاشتن يك روش با استدلال و انتخاب روش جديد با استدلال ديگر و حتي ايجاد دگرگوني در پارادايم يا تفكر ديني، امري مجاز و مقبول تلقي ميشود. تفسير دين در چنين جامعهاي يك جريان باز و متحول است و مردم آزاد هستند در فضايي از آزادي بيان و بحث و گفتوگو و اجتهاد، قرائت مورد نظر خود را از دين بپذيرند و آن را مبناي دينداوري نهايي خود قرار دهند.گفتم در جامعه ما به اين پرسش كه پسوند «ديني» چه قيدي بر مردم سالاري ميزند، پاسخ ديگري نيز داده ميشود. اينجا آن پاسخ را نيز توضيح ميدهم: عدهاي ميگويند مردم سالاري ديني اين است كه بخشي از مردم جامعه كه به ارزشهاي ديني معيني وفادار هستند و تفسير آن ارزشها را از عده معيني از علماي دين ميگيرند، عدهاي را بهمنظور در دست گرفتن حكومت انتخاب كنند؛ عدهاي كه نه تنها تجديد نظر در آن ارزشها و بازسازي آنها را به گونهاي كه مباني و ارزشهاي توضيحدادهشده مردمسالاري را در بر گيرد مجاز نميشمرند، بلكه مؤمنان را عليه آن ارزشها تحريك ميكنند. اين انتخابشدهها مجاز و بلكه موظف هستند در صورت لزوم، با وضع قوانين و حتي اقدامات خشن، از تصدي مقامات و منصبهاي حكومتي به وسيله بهاصطلاح دگرانديشان (غيرخوديها) جلوگيري كنند و در صورت لزوم براي حفظ ارزشهاي ديني مورد نظر خود از انواع خشونت استفاده نمايند.شهروندان جامعه مورد نظر اين عده به دو بخش «درجه 1» و «درجه 2» (انسانهاي درجه 1 و درجه 2) تقسيم ميشوند. حكومت تنها به اين معنا مردم سالاري است كه با آراي اكثريت روي كار ميآيد. در اين جامعه، اكثريت به رسميت شناخته نميشود؛ چون به پارههايي از اكثريت حق سياسي و معنوي مساوي با ديگران داده نميشود. كثرت قرائت دين هم به رسميت شناخته نميشود و بعضي از قرائتها حق حيات و رشد و گسترش ندارند.در اينجا عرض بنده اين است كه اين پاسخ به هيچ وجه با اصطلاح «مردمسالاري ديني» سازگار نيست. «مردمسالار» ناميدن شكلي از حكومت كه در واقع نقطه مقابل مردمسالاري است، نه تنها هيچ توجيه معقولي ندارد، بلكه يك نوع مغالطه سياسي است كه شفافيت سياسي را معدوم ميكند و كساني كه به فكر رشد معنوي و مادي جامعه ما هستند بايد از ارتكاب آن خودداري كنند. اصطلاح «مردمسالاري ديني» را تنها كساني ميتوانند به كار ببرند كه تفسير اول را منظور ميكنند و بايد با صراحت آن را اعلام نمايند.اشاره
بيشك آزادي يكي از لوازم مردمسالاري است و حكومتي كه بر پايه انتخاب آزاد مردم شكل نگرفته باشد، نميتوان آن را حكومتي مردمسالار ناميد؛ اما اگر مردم كشوري حكومتي ايدئولوژيك را براي خود برگزيدند، آنگاه نميتوان از اقتضائات آن حكومت ايدئولوژيك چشم پوشيد؛ زيرا چشمپوشي از آن، به معناي ناديده گرفتن حق انتخاب آزاد مردم است. جناب آقاي شبستري در اين مقاله تنها يكي از ايدئولوژيهاي ممكن را براي حكومت مردمسالار در ذهن داشتهاند و آن را ملاك داوري خود قرار دادهاند. مردمسالاري دهها قرائت متفاوت دارد. تلاش براي تحميل يك قرائت (دموكراسي ليبرال) از آن و نفي هر قرائت ديگر از مردمسالاري، نوعي استبداد در انديشه است. جاي تعجب است كه ايشان با قوت از مسأله تعدد قرائتها در دين دفاع ميكنند، اما نسبت به تعدد قرائتها از مردمسالاري بيتوجهند و تنها نوع خاصي از آن، يعني دموكراسي ليبرال را به عنوان حكومت مردمسالار معرفي مينمايند. دموكراسي يك شيوه است كه ميتوان آن را در ابعاد مختلف زندگي پياده كرد؛ از مسائل اقتصادي تا مسائل اجتماعي و از مديريت خانواده تا مديريت كشور. مردمسالاري يك ظرف است كه ميتواند مشتمل بر مظروفهاي متفاوت و متنوعي شود. آنچه جناب شبستري در اين مقاله ارائه كردهاند، ظرفي است كه پيشاپيش با ايدئولوژي ليبرال پر شده است و بعد تلاش كردهاند به نحوي آن را با رنگ ديني بياميزند.2. در طرح آقاي شبستري، متفكران ديني براي حفظ دين در دنياي كنوني بايد در آن بازنگري كنند تا آن را موافق با ارزشهاي ليبرال دموكراسي كنند. جاي اين پرسش وجود دارد كه اگر مردم كشوري خواهان ايدئولوژي ليبراليسم نبودند و به جاي ارزشهاي ليبرال، طالب ارزشهاي ديني بودند، آيا باز هم ميتوان گفت كه بايد بازنگري در ارزشهاي ديني صورت گيرد.3. نويسنده محترم پسوند «ديني» را در عبارت «مردمسالاري ديني» تنها يك توصيف ميداند كه خالي از هرگونه توصيه عملي و حكم ارزشي است. ايشان بهصراحت ميگويد: «تفاوت اين مردمسالاري با مردم سالاري موجود در كشورهاي غربي اين نيست كه مردمسالاري ديني، بر خلاف مردمسالاري غربي، به صورت پيشين با چارچوب و احكام ويژهاي محدود شده است». ايشان چارچوبها و احكام و ارزشهاي اخلاقي و حقوقي و اجتماعي دين را بهكلي فاقد اعتبار براي ايجاد يك حكومت ميداند و معتقد است بايد در تمام آنها مطابق با ارزشهاي دموكراسي ـ كه بنا بر قرائت ايشان تنها دموكراسي ليبرال مد نظر است ـ تجديد نظر كرد. از نظر ايشان ديني بودن حكومت تنها در دو چيز خلاصه ميشود: يكي نگاه ديني به مسائل و دوم تأثيرگذاري عملي ارزشهاي دين. اگر از تناقض صدر و ذيل عبارات مقاله در اين باب بگذريم، جاي اين سؤال وجود دارد كه: نگاه ديني به مسائل، با كنار گذاشتن احكام و ارزشهاي پيشين دين چه تأثيري ميتواند داشته باشد؟ همچنين تأثير عملي ارزشهاي ديني در كجا و چگونه ظاهر ميشود؟ در مقاله جناب شبستري هيچ پاسخي، حتي مبهم، به اين سؤال داده نشده است. به نظر ميرسد اگر قرار باشد ارزشهاي ديني نقشي در روند حكومت داشته باشند، نميتوان چارچوبهاي از پيش معينشده ديني را ناديده گرفت و يكسره تسليم مقتضيات دموكراسي ليبرال شد.4. نويسنده محترم معتقد است: «نظام مردم سالاري» در عصر حاضر تنها نظامي است كه در سايه آن نظام، دو حقيقت بزرگ يعني عدالت و آزادي شايسته انساني ميتواند تحقق نسبي پيدا كند». بديهي است مقصود ايشان از مردمسالاري، ايدئولوژي ليبرال است. حال بايد پرسيد اين ادعاي بزرگ بر پايه چه ادلهاي بنيان نهاده شده است. در متن مقاله و در ساير نوشتههاي نويسنده محترم دليلي بر اين مطلب اقامه نشده است؛ بنابراين نميتوان اين ادعاي بزرگ را پذيرفت. بله، به نظر ما ميتوان پذيرفت كه اگر نظام ديني در قالب مردمسالاري تحقق پيدا كند، اميد به تحقق آن آرمانهاي بزرگ انساني بالا ميرود؛ زيرا دين صلاح انسانها را ميخواهد و قوانين آن تضمينكننده عدالت انساني است. همچنين دين طالب بندگي انسان نسبت به خداوند است و اين امر جز از طريق انتخاب آزاد راه بندگي ميسر نيست؛ چرا كه عبادت خداوند از روي اكراه و اجبار عملي بيفايده است و مطلوب دين نيست. بر اين اساس، نظام ديني هم ضامن آزادي مردم است و هم در تلاش براي تحقق عدالت.5 .جناب آقاي شبستري پاسخ دومي را به اين پرسش كه: «پسوند ديني چه قيدي بر مردمسالاري ميزند؟» نقل ميكنند كه هيچ گويندهاي براي آن پيدا نميشود. به نظر ايشان در جامعه ما تنها دو پاسخ به آن پرسش داده شده است كه يكي همان است كه خود ايشان قبول دارد و ديگري به كساني نسبت داده شده كه با بحث تعدد قرائتها مخالفند، شهروندان جامعه را به درجه 1 و درجه 2 تقسيم ميكنند و... . در انتهاي مقاله نيز گفته شده اطلاق مردمسالاري ديني بر آنچه اين دسته دوم ميگويد نوعي مغالطه سياسي است. از نويسنده محترم ميپرسيم آيا اگر سخن رقيب را به نحوي ضعيف و معيوب و به گونهاي عرضه كنيم كه بهراحتي بتوانيم به آن هجوم آوريم، مرتكب مغالطه نشدهايم.1 چه كسي در جامعه ما گفته است كه: «مردمسالاري ديني اين است كه بخشي از مردم جامعه...»؟ چه كسي شهروندان جامعه را به دو بخش «انسانهاي درجه 1 و درجه 2» تقسيم كرده است؟ اگر از «خودي» و «غيرخودي» سخن ميرود، منظور اين نيست كه بخشي از افراد جامعه را انسان درجه 1 و بخشي را انسان درجه 2 محسوب كنند و انسانهاي درجه 2 را از حقوق اجتماعي محروم سازند؛ بلكه سخن از محرميت و نامحرميت نسبت به نواميس انقلاب است؛ سخن از دوستيها و همكاريهاست؛ كساني كه طرفدار انقلاب و اسلام و ارزشهاي آن هستند و كساني كه چنين علايقي را ندارند. آيا نبايد ميان علاقهمندان به انقلاب دوستي و همكاري بيشتري وجود داشته باشد؟ آيا در هر كشور ديگري ميان طرفداران يك حزب و طرفداران يك حزب ديگر مرز خودي و غيرخودي برقرار نميشود؟ روشن است كه همه انسانها در حقوق اجتماعي با يكديگر برابرند و به بهانه خودي و غيرخودي نميتوان كسي را از حقوق انسانياش محروم كرد.1. اين مغالطه در زبان انگليسي به نام «آدمبرفي» معروف است كه در زبان فارسي ميتوان آن را مغالطه «پهلوانپنبه» ناميد و آن اين است كه از حريف خود پهلواني پنبهاي و آبشدني بسازيم و تا ميتوانيم به آن حمله كنيم و از طريق به خاك ماليدن پشت آن پهلوانپنبه، خود را پيروز ميدان نشان دهيم.