تئولوژي و توسعه - تئولوژی و توسعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تئولوژی و توسعه - نسخه متنی

ویلیام چیتیک؛ مترجم: سید محمد آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تئولوژي و توسعه

ويليام چيتيك

سيد محمد آويني

چكيده: «تئولوژي» امروزه در لغت به معناي علم كلام يا الهيات است؛ ولي منظور نويسنده از اين واژه، «خداشناسي» به وسيع‏ترين معناي آن است. ويليام چيتيك كه يكي از محققان بزرگ در عرفان ابن‏عربي است، اين سخنراني را در كنفرانسي با همين عنوان ايراد كرده است. او معتقد است كه توسعه مفهومي غربي است كه با معارف اسلام و ساير اديان الهي در تنافي است.

توسعه

زبان توسعه پر از دام‏هاي پنهاني است كه هر كس بخواهد درباره فرهنگ و تمدن سخن بگويد با آنها روبه‏روست. مقصود من از «زبان توسعه»، كلمات و تعابير مشهوري است كه در سازمان ملل متحد و نهادهاي حكومتي در سراسر جهان رايج است: «توسعه، محيط، برابري، همياري، ماركت (بازار)، نيازها، جهان واحد، مشاركت، برنامه‏ريزي، جمعيت، فقر، پيشرفت، توليد، منابع، علم، سوسياليسم، استانداردهاي زندگي، دولت، تكنولوژي». اين كلمات بخشي از واژگان مقدس دنياي جديدند. پرسش از حقانيت آنها به معني شورش عليه خدايان تجدد و ارتداد نسبت به مذهب ترقي است. اما اجازه بدهيد صرفا در خصوص كلمه «توسعه» به طور اجمال توضيح دهم.

در زبان‏هاي سنتي اسلامي، كلمه‏اي مترادف «development» (توسعه) وجود ندارد؛ همچنان كه اين كلمه در زبان‏هاي غربي تنها از قرون هجدهم و نوزدهم است كه به معناي جديد به كار مي‏رود. به‏علاوه، تاريخ ظهور اين اصطلاح حاكي از آن است كه مفاهيم جديد اين كلمه با فروپاشي تمدن مسيحي و انقلاب صنعتي پيوند نزديكي داشته است. آنان كه لفظ «توسعه» را به كار مي‏برند، به‏ويژه در كشورهاي غير غربي، در واقع پيش از به كارگيري آن، مبادي تفكر جديد غرب را پذيرفته‏اند.

بدين گونه، وجه صنعتي توسعه به‏مثابه تنها صورت صحيح زندگي اجتماعي مورد تقديس واقع مي‏شود. استعاره «توسعه»، شجره‏نامه غربي تاريخ را تفوق جهاني بخشيد و مردماني با فرهنگ‏هاي مختلف را ازاين فرصت محروم ساخت تا شكل حيات اجتماعي خويش را خود تعيين كنند. مسلمانان با پرداختن به توسعه نشان مي‏دهند كه از تلاش براي درك تاريخ خويش بر پايه اسلام انصراف يافته‏اند؛ زيرا اصطلاح «توسعه» از بيرون از دايره مفاهيم اسلامي اخذ شده است.

اغلب مردم اعتراض مي‏كنند كه به هر تقدير ما در جهان خويش نيازمند توسعه‏ايم. ولي توسعه چيست؟ هر گونه مطالعه‏اي در زمينه كاربرد لفظ توسعه نشان مي‏دهد كه اين لفظ، همچون ساير الفاظ آميبي، به هيچ وجه مفهوم دقيقي ندارد. اين لفظ بر اين فرض غربي، اما غير قابل قبول و غيرقابل اثبات، يعني وحدت، تجانس و تطور خطي جهان مبتني است. براي اين كه امكان توسعه فراهم آيد، مي‏بايست خدا فراموش شده، يا لااقل در حاشيه قرار گيرد. از آن جا كه هرگز در هيچ يك از اديان مفهوم توسعه به تعبير علمي و صنعتي كلمه تصور نشده بود، مقولات ديني يا بايد كنار گذاشته مي‏شدند و يا براي انطباق با شرايط جديد معاني تازه‏اي پيدا مي‏كردند و بدين ترتيب ما بايد دفعتا پي مي‏برديم كه دين همواره توسعه به مفهوم جديد را تأييد مي‏كرده است.

اسماي الهي

مسلمانان اصل را شناخت خدا دانسته، بر مبناي اين شناخت به مطالعه نقش انسان در عالم هستي پرداختند. درك معناي انسان، مستلزم شناخت خداوند بود. تئولوژي از ديدگاه قرآن صرفا به معني شناخت خداست و شناخت خدا به مفهوم درك معناي آيات يا نشانه‏هاي اوست.

جامعه بشري همچون هر پديده ديگري در عالم هستي نشانه خداست. اگر مي‏خواهيم جامعه را بر حسب تعابير اسلامي بشناسيم، لازم است آن را به ميزاني كه نشان از خدا دارد درك كنيم و اگر انسان‏ها برآنند كه براساس خط‏مشي اسلامي بينديشند، اين خط‏مشي بايد مطابق با آن بخش از تعاليم اسلامي باشد كه راه رسيدن به آينده‏اي مطلوب را تبيين مي‏كند. در نتيجه، هنگام سخن گفتن درباره تمدن يا فرهنگ اسلامي توجه داشته باشيد كه هيچ يك از اين دو كلمه معادلي در زبان‏هاي اسلامي پيش از دوره جديد ندارند. آنچه درباره‏اش سخن مي‏گوييم يا بايد سخن بگوييم، «امت» اسلامي بر مبناي ويژگي‏هاي معيني است. به امت مي‏توان از دو منظر نگريست: آنچه در واقع هست و آنچه بايد باشد. اگر امت را چنان كه هست در نظر آوريم و به نسبت حقيقي خداوند با امت، چنان كه بايد باشد، بنگريم، آن‏گاه معرفت اسلامي به ما مي‏گويد كه چه سنخ فعاليت بشري مورد رضاي خداست. اين نوع اخير معرفت، به آنچه خداوند براي سعادت بشر و رسيدن او به رستگاري اخروي مي‏خواهد، مربوط مي‏شود. تعاليم قرآني به تقدير نهايي انسان نظر دارد؛ نه سرنوشت او در اين جهان. موقعيت انسان در اين جهان بايد با در نظر گرفتن اهميت مطلق و غير قابل انكار عالم ديگر شكل پيدا كند.

عالم هستي مجموعه‏اي عظيم از نشانه‏هاست؛ اما همه اشيا به يك نحو نشان از خدا ندارند. در هستي‏شناسي اسلامي بعضي طبقات موجودات به خدا نزديك‏تر و بعضي دورترند. انسان‏ها مختارند كه به خدا رو كنند يا از او رو برگردانند. مردم به همان ميزان كه صادقانه به خدا روي مي‏آورند، تحت غلبه صفاتي قرار مي‏گيرند كه از قرب خدا حاصل مي‏شود. وحدانيت، عدالت، بقا، جامعيت، نورانيت و حقيقت از آن جمله‏اند. معني «خلافت» انسان نزد بسياري از انديشمندان معتبر مسلمان همين است. انسان از طريق عبوديت مطلق خدا به جانشين يا نماينده او بدل مي‏گردد.

اگر بپرسيم اين نحو نگرش نسبت به اشيا و امور چه ارتباطي با جهان معاصر دارد، يافتن پاسخ چندان دشوار نيست. همواره در عالم دو گرايش اصلي وجود دارد كه در ساحت‏هاي طبيعي، اجتماعي و فردي ظاهر مي‏شود: يكي توحيد است كه اشيا را به يكديگر مي‏پيوندد و بناي وحدت، عدالت، هماهنگي و توازن را استوار مي‏دارد و ديگري شرك است كه موجب تفرقه، پريشاني و اغتشاش مي‏گردد. آنان كه تن به شرك سپرده‏اند، از مشاهده اين امر قاصرند كه همه اشيا از خدا منشأ گرفته و از اين رو با يكديگر مرتبطند.

قرآن گاهي از اين دو گرايش در سطح جامعه با تعابير «صلاح» و «فساد» ياد مي‏كند. صلاح، جلوه اجتماعي تعادل و توازن است؛ در حالي كه فساد، ظهور عدم تعادل، تفرقه، تجزيه و انحلال است. توحيد و صلاح با صفات الهي جمال و رحمت مرتبط است؛ در حالي كه شرك و فساد غلبه صفات قهر و جلال خدا را در پي دارد.

توحيد، ادراك صحيح ماهيت واقعي اشيا و ادراك جهان و مافيها در نسبت با خداي يگانه است. در مقابل، شرك ادراك خطا و دروغين ماهيت اشياست؛ زيرا بر ادراك اشيا بر مبناي اصولي ناپيوسته و كثير تكيه دارد.

راسيوناليته علمي

يكي از اشتباهات بسيار مهلك جهان معاصر اين است كه علم جديد و تكنولوژي ملازم با آن، موجه و خنثي به شمار مي‏آيد. ارتكاب چنين خطايي، به‏خصوص از سوي مسلمانان، شگفت‏آور به نظر مي‏رسد؛ زيرا منابع فكري وسيعي در سنت آنان موجود است كه مي‏توانند با رجوع به آن، سفسطه‏هاي نهفته در جهان‏بيني علمي را دريابند. در هر حال، بسياري از فلاسفه، مورخان و منتقدان اجتماعي در غرب نشان داده‏اند كه بي‏طرفي علمي وجود ندارد.

يكي از نكات عمده، تناقض‏هاي نهفته در ادعاي بي‏طرفي هر نوع دانش عقلي است. با اين همه، انديشه بي‏طرفي علمي همچنان حاميان بانفوذي دارد. در جهان اسلام، انديشه مذكور غالبا در قالب اين عقيده ظاهر مي‏شود كه اسلام و توسعه تكنولوژيك را مي‏توان بدون هيچ تناقضي با يكديگر جمع كرد. در عين حال، اسلام بايد به نحوي مردم را در برابر سقوط اخلاقي كه در بخش عظيمي از جامعه غربي مشاهده مي‏شود، محافظت كند؛ ولي نشانه‏اي حاكي از اين‏كه مسلمانان حقيقتا محافظت مي‏شوند به چشم نمي‏خورد.

اين نكته غالبا مورد توجه قرار گرفته كه به رغم دعاوي دانشمندان در خصوص بي‏طرفي شناسايي علمي جديد، اساس اين علم، شناسايي براي سلطه و تصرف است. در مقابل، اساس علم در عالم ماقبل تجدد، شناسايي براي ادراك بود. لازمه دست يافتن به علم براي سلطه و تصرف اين است كه هرگونه رابطه‏اي ميان شناسايي جهان و اخلاق انكار شود. اين امر در تفكر غربي با نفي هرگونه نسبتي ميان «واقعيت» و «خير» كه از اسماي مهم خداوند است تحقق يافت و نتيجه نهايي اين تفكر آن شد كه راسيوناليته علمي جايي براي تشخيص اخلاقي باقي نگذاشت. اما ناظران پسامدرن از اين شرايط چنين استنتاج نكردند كه خطايي واقع شده باشد. برعكس، آنان صرفا نتيجه گرفتند كه اصلاً صحيح و سقيمي وجود ندارد.

علم جديد و تكنولوژي، هر دو از راسيوناليته ريشه گرفته‏اند؛ هرچند در اين ميان خيال نيز نقش فرعي مشخصي بر عهده دارد. كار عقل، تجزيه و تحليل و تمييز و تفكيك، يعني حد قائل شدن براي اشيا و تعريف آنهاست. اگر به اندازه كافي به گذشته تاريخ باز گرديم، درمي‏يابيم كه علم جديد از يك سو در تئولوژي راسيوناليستي مسيحيت ريشه دارد و از سوي ديگر، از اراده معطوف به سلطه و تصرف نزد ساحران و جادوگران منشأ گرفته است. تئولوژي مسيحي، همچون علم كلام مايل به ايجاد فاصله ميان خداوند و مخلوقات او بود. علماي الهي با به‏كارگيري زباني انتزاعي و منقطع از اشتغالات خاص زندگي روزمره، به جدايي خدا از جهان مدد رساندند. جريان اصلي تفكر غربي چنان تحت تأثير ديدگاه تنزيهي قرار گرفت كه سرانجام خدا كاملاً از عرصه زندگي خارج شد. خداوند در عرش دسترسي‏ناپذير خود به دل‏مشغولي انحصاري علماي الهي كه در سير تفكر غرب نقش مهمي نداشتند، مبدل شد. دانشمندان نيز كه مسير اصلي حيات فكري غرب توسط آنان معين مي‏شد، توجه خود را منحصرا معطوف به جهان طبيعت نمودند.

تقريبا در همه جهان‏بيني‏ها، به جز غرب ما بعد مسيحيت، خدا همواره با اشيا و با مردم حضور دارد. خداوند براي بشر نسبت به اشياي موجود در اين جهان تكاليفي معين كرده است و از او مي‏خواهد كه مناسبات خود را با ديگران و حتي با جمادات بر اساس اين تكاليف تنظيم كند. قصور در انجام اين تكاليف، نه فقط فساد جامعه، بلكه فساد عالم طبيعت را در پي دارد.

از اين پس تقدير جهان بر عهده خدا نيست؛ بلكه به دانشمندان و تكنوكرات‏هايي واگذار مي‏گردد كه وظايف علماي دين و كشيشان را بر عهده مي‏گيرند. در غرب جديد، اين امر به ظهور كيش كارشناسان و متخصصان انجاميده است كه در همه امور بايد با ايشان مشورت شود. تكيه بر كارشناسان در سطوح حكومتي مشهود است؛ اما در حوزه حيات فردي نيز به چشم مي‏خورد. مردم استقلال شخصي خود را به رهبران علمي و صنعتي، يعني پزشكان، مهندسان، مكانيك‏ها و متخصصان صدها رشته ديگر واگذار مي‏كنند. ديگر حتي مادران نمي‏توانند فرزندانشان را بدون مشورت كارشناسان پرورش دهند.

خصوصيت اصلي علم جديد، عاري بودن از اصول وحدت‏آفرين است. علوم اجتماعي و انساني جديد نيز كه از جهان‏بيني علمي ريشه گرفته‏اند، واجد همين خصيصه‏اند. به عبارت ديگر، علم جديد ريشه در شرك دارد، نه توحيد. رياضيات ابزار اختصاصي علم است كه همه وجوه تمايز و اختلافات كيفي ميان اشيا را، به‏جز تمايزاتي كه به زبان رياضي قابل توصيف باشند، حذف مي‏كند. اين تمايزات كيفي دقيقا همان چيزي است كه محمل معناي اشيا در نسبت با مهم‏ترين اصول، يعني توحيد، شمرده مي‏شود. به عبارت ديگر، جنبه كمّي بخشيدن به ادراك موجب مي‏شود كه صفات الهي مخلوقات ناديده انگاشته شود؛ چرا كه اسما و صفات خدا را نمي‏توان به زبان رياضي وصف كرد.

عقل فقط يك روش تحليلي است و في‏نفسه نمي‏تواند مبنايي براي ادراك امور كلي فراهم سازد. عقل از امكان درك زيبايي و خير بي‏بهره است و صرفا روشي براي تجزيه، تقسيم، تفكيك و تحويل در اختيار مي‏نهد. امر خير و زيبا را بدون اسطوره نمي‏توان ادراك كرد و تفكر اسطوره‏اي وراي عقل قرار داد.

اما راسيوناليته علمي در ساحت معنا مخرب‏تر از ساحت زندگي و نهادهاي اجتماعي است؛ زيرا به نحو مؤثري تلاش‏هاي انسان را از معنا و غايت تهي مي‏سازد. همچنان كه يك روان‏شناس فهيم معاصر اشاره كرده است: «عاقبت به‏كارگيري روش علمي در زمينه رفتار بشري... دهشت‏آور است: حذف حق انتخاب، معنا و غايت در حيات انساني.» و در نتيجه: «براي نخستين بار در تاريخ غرب، معتبرترين نهادهاي ما به اشاعه هرج و مرج مشغولند».

متخصصان و تكنوكرات‏ها زياني را متوجه مقاصد خود نمي‏بينند؛ زيرا آنان تصوري از شأن و غايت زندگي بشر ندارند. چنان كه ساول متذكر مي‏شود: «تكنوكرات به صورتي فعال و در واقع به شكلي افراطي آموزش مي‏بيند؛ اما او در حقيقت بر اساس تمامي معيارهاي قابل درك در محدوده سنت تمدن غربي، بي‏سواد است». به‏علاوه، هيچ‏يك از تحولاتي كه به نام راسيوناليته صورت پذيرد، اعتراضي برنمي‏انگيزد: «سيستم‏هاي پارلماني ايجاب مي‏كنند كه حكومت اعمال خود را نزد همگان توجيه كند؛ ولي جامعه علمي در قرن حاضر بيش از هر پارلماني زندگي ما را دگرگون ساخته است و با اين همه، خود را موظف به توجيه هيچ چيز نمي‏داند».

وظيفه سنتي اسطوره و تفكر مخيل اين بود كه امكان مشاهده نفوذ و گسترش وحدت را در همه مراتب عالم هستي، جامعه و نفس بشري فراهم آورد. خداوند هرگز غايب نبود و به واسطه حضور خويش، همواره مراقب سلامت و سعادت بندگانش بود. وظيفه سنتي عقل اين بود كه مانع شرك شود و نگذارد واقعيت‏هاي متنزل، منزلت الهي پيدا كنند. مردم نمي‏توانند بدون اسطوره‏ها زندگي كنند؛ زيرا اسطوره‏ها راه‏هاي ملموسي براي درك معناي زندگي در اختيارشان مي‏نهد. عقل هرگز نمي‏تواند از درون خود تدارك معنا كند: «ساختارهاي عقلاني، با ذخاير عظيم قدرت خويش، ميتولوژي به وجود نمي‏آورند». اين امر، دليل شيوع فوق‏العاده اسطوره‏هاي دروغين را در جامعه مدرن توضيح مي‏دهد. بسياري از اين اسطوره‏هاي دروغين از نظر تئوريك با علم و توسعه مرتبطند. هر فكر يا ايدئولوژيي كه ريشه در توحيد نداشته و مبناي تفسير نظر و عمل قرار گيرد، اسطوره‏اي دروغين است.

زيبايي

هر تمدني اساطيري دارد كه مبناي ادراك عقلاني قرار مي‏گيرد. اساطير سنتي در طول تاريخ توسط صد و بيست و چهار هزار پيامبر براي پي افكندن بناي توحيد عنوان شدند. اسطوره‏هاي مدرن عمدتا بر رؤياهاي بشر براي تحقق بهشتي علمي و تكنولوژيك مبتني بوده و از طريق اشاعه فراگير الفاظ آميبي مقدس، در تفكر جديد رسوخ يافته و آن را اشباع كرده‏اند. اگر قرار باشد بحث با تعابير اسلامي انجام گيرد، اين الفاظ را بايد كنار نهاد. اگر مسلمانان بخواهند مسلمان باقي بمانند و به غربي‏هاي درجه دوم مبدل نشوند، چاره‏اي جز رجوع به منابع سنت خويش ندارند. آنان همه معيارهايي را كه براي داوري درباره خدايان و اساطير نياز دارند در منابع مذكور خواهند يافت. اين معيارها را مي‏توان بر حسب اصطلاحات مهم تخصصي مورد تأييد قرآن، سنت و فرادهش فكري اسلامي تلخيص كرد. اين فرادهش فكري را نبايد كوچك شمرد. اگر اين فرادهش ناديده انگاشته شود، تعابير اصيل قرآني ذيل اساطير جديد توسعه، ترقي، انقلاب و تحول اجتماعي، مفاهيم تازه‏اي خواهند يافت. تنها مطالعه دقيق اين مسأله كه مسلمانان در طول تاريخ چگونه تعابير اصلي زبان خود را درك كرده‏اند مي‏تواند مانع رسوخ اصطلاحات كاذب شود. بدون رجوع به اين سنت فكري، تعابير اسلامي خود به الفاظي آميبي بدل مي‏شوند كه مفهومي جز آنچه هركس به دلخواه خود از آنها اراده مي‏كند، ندارند و در اين صورت، تعابير مذكور به شعارهايي در خدمت يك ايدئولوژي مبدل خواهند شد.

اشاره

ويليام چيتيك يكي از محققان بزرگ در حوزه عرفان اسلامي، به‏ويژه عرفان ابن‏عربي است. از نظر فكري، او وابسته به جرياني است كه امروزه اصطلاحا «سنت‏گرايي»1 خوانده مي‏شود.2 اين جريان فكري كه در بين متفكران غرب و شرق طرفداراني يافته است، بر مدرنيته و فرهنگ مدرن نقدي راديكال و بنيادي دارد و راه نجات و حيات بشر معاصر را در بازگشت به سنت‏هاي ديني و عرفاني گذشته مي‏داند. فريتهيوف شووان، رنه گنون و سيد حسين نصر از ديگر شخصيت‏هاي برجسته اين جريان فكري‏اند. آنچه اين گروه را از نوگرايان جدا مي‏سازد، تقابل با مدرنيته و دانش و تكنولوژي غرب است و آنچه ايشان را از اسلام‏گرايان يا اصول‏گرايان متمايز مي‏سازد، توجه به عرفان و معنويت به عنوان گوهر اصلي دين و كم‏توجهي نسبت به شريعت و ويژگي‏هاي خاص و ممتاز اسلام از ساير اديان و مكاتب عرفاني است. در مقاله حاضر نكات قابل توجهي مطرح شده است كه دريافت آنها از لابه‏لاي عبارات متن گاه دشوار است. ضمن تأكيد بر اين نكات، ملاحظاتي را خواهيم افزود:

1. نگاه نويسنده محترم به فرهنگ و تمدن غرب از دو ويژگي كل‏نگري و ژرف‏نگري برخوردار است. برخلاف رويه معمول، وي به جاي بررسي پاره‏هاي پراكنده فرهنگ غرب، آنها را در يك طرح كلان مورد مطالعه قرار داده است و از نسبت مفاهيم و عناصر آن با يكديگر غافل نمانده است. توجه و عنايت ايشان به پايه‏ها و بنيادهاي فرهنگ مدرن و ناسازگاري آن با انديشه ديني و عرفاني نيز شايان دقت و پيگيري است.

2. با اين حال، نويسنده براي نفي توسعه و تمدن و ضرورت بازگشت به ارزش‏هاي اسلامي، مكررا به اين نكته توجه داده است كه واژه «توسعه» و مفاهيم مشابه آن در قرآن و ساير متون ديني يافت نمي‏شود. به نظر مي‏رسد كه هم در مدعا و هم در دليل ايشان مي‏توان مناقشه كرد. هر چند فقدان يك واژه در ادبيات ديني مي‏تواند نشانه‏اي از ناسازگاري آن با فرهنگ ديني باشد، اما اين مطلب به خودي خود هيچ دليل و شاهد استواري نيست. بايد بررسي كرد كه آيا اصول و ارزش‏هاي ديني هرگونه توسعه مادي و تمدن بشري را نفي مي‏كند، يا تنها با گونه‏اي از آنها كه بر پايه ماديت و لذت‏جويي شكل گرفته و صرفا به دنبال تأمين و تشديد خواهش‏هاي نفساني است مقابله مي‏كند. اگر استفاده از واژگان غيرقرآني نادرست باشد، بسياري از مباحث عرفاني، فلسفي و كلامي را بايد از عرف متدينان خارج ساخت.

3. تبيين ايشان از ماهيت علم جديد و رابطه آن با تكنولوژي مدرن، كاملاً درست و همسو با بسياري از تحقيقاتي است كه در سده معاصر صورت پذيرفته است. ايشان با تفكيك ميان دو گونه دانش (دانش براي درك حقيقت و دانش براي تصرف در طبيعت) نشان داده است كه دانش تجربي جديد از قسم دوم است و براي درك حقيقت راهي جز تمسك به جهان‏بيني ديني نيست. اين مطلب هر چند درست است، اما توجه به دو نكته ضروري مي‏نمايد:

الف) نويسنده در تبيين جهان‏بيني ديني عمدتا از مباني عرفاني ابن‏عربي الهام گرفته است. عرفان محي‏الدين هر چند منبع خوبي براي تبيين پاره‏اي از معارف ديني است، ولي اتكاي يك‏جانبه بر مفاهيم و مباني او نمي‏تواند ما را به تصوير كاملي از انديشه اسلامي راه برد. البته به نويسنده كه آشنايي او با اسلام از اين مجراست نمي‏توان ايراد گرفت. بر عالمان و انديشمندان حوزوي است كه با استفاده از قرآن و سنت در تدوين اين طرح و نظريه تلاش كنند.

ب) نقد آقاي چيتيك به عقل ابزاري غرب جاي ترديد ندارد؛ ولي به اين دليل نبايد و اساسا نمي‏توان به طور كامل از عقل ابزاري دوري جست. عقل ابزاري اگر در جاي خودش مورد استفاده قرار گيرد و در خدمت آرمان‏ها و ارزش‏هاي ديني و بر پايه بنيادهاي اسلامي باشد، هيچ مانعي ندارد.

ج) انكار ايشان نسبت به علم كلام و فلسفه و تشويق به جايگزيني عرفان به جاي ساير دانش‏ها قابل انتقاد است. در منطق قرآن، پذيرش عرفان با عقل همراه است و براي ايجاد توسعه و تمدن اسلامي بايد عقل نظري و عقل عملي همگام با عقل ابزاري به خدمت مباني و ارزش‏هاي ديني درآيد.


. براي اطلاع بيشتر از اين انديشه و گرايش، به فصل‏نامه نقد و نظر، ش مراجعه كنيد و براي آشنايي با نگرش عمومي آنان، به كتاب جوان مسلمان و دنياي متجدد از سيد حسين نصر بنگريد.

1. traditionalism

/ 1