تئولوژي و توسعه
ويليام چيتيك سيد محمد آويني چكيده: «تئولوژي» امروزه در لغت به معناي علم كلام يا الهيات است؛ ولي منظور نويسنده از اين واژه، «خداشناسي» به وسيعترين معناي آن است. ويليام چيتيك كه يكي از محققان بزرگ در عرفان ابنعربي است، اين سخنراني را در كنفرانسي با همين عنوان ايراد كرده است. او معتقد است كه توسعه مفهومي غربي است كه با معارف اسلام و ساير اديان الهي در تنافي است.توسعه
زبان توسعه پر از دامهاي پنهاني است كه هر كس بخواهد درباره فرهنگ و تمدن سخن بگويد با آنها روبهروست. مقصود من از «زبان توسعه»، كلمات و تعابير مشهوري است كه در سازمان ملل متحد و نهادهاي حكومتي در سراسر جهان رايج است: «توسعه، محيط، برابري، همياري، ماركت (بازار)، نيازها، جهان واحد، مشاركت، برنامهريزي، جمعيت، فقر، پيشرفت، توليد، منابع، علم، سوسياليسم، استانداردهاي زندگي، دولت، تكنولوژي». اين كلمات بخشي از واژگان مقدس دنياي جديدند. پرسش از حقانيت آنها به معني شورش عليه خدايان تجدد و ارتداد نسبت به مذهب ترقي است. اما اجازه بدهيد صرفا در خصوص كلمه «توسعه» به طور اجمال توضيح دهم.در زبانهاي سنتي اسلامي، كلمهاي مترادف «development» (توسعه) وجود ندارد؛ همچنان كه اين كلمه در زبانهاي غربي تنها از قرون هجدهم و نوزدهم است كه به معناي جديد به كار ميرود. بهعلاوه، تاريخ ظهور اين اصطلاح حاكي از آن است كه مفاهيم جديد اين كلمه با فروپاشي تمدن مسيحي و انقلاب صنعتي پيوند نزديكي داشته است. آنان كه لفظ «توسعه» را به كار ميبرند، بهويژه در كشورهاي غير غربي، در واقع پيش از به كارگيري آن، مبادي تفكر جديد غرب را پذيرفتهاند.بدين گونه، وجه صنعتي توسعه بهمثابه تنها صورت صحيح زندگي اجتماعي مورد تقديس واقع ميشود. استعاره «توسعه»، شجرهنامه غربي تاريخ را تفوق جهاني بخشيد و مردماني با فرهنگهاي مختلف را ازاين فرصت محروم ساخت تا شكل حيات اجتماعي خويش را خود تعيين كنند. مسلمانان با پرداختن به توسعه نشان ميدهند كه از تلاش براي درك تاريخ خويش بر پايه اسلام انصراف يافتهاند؛ زيرا اصطلاح «توسعه» از بيرون از دايره مفاهيم اسلامي اخذ شده است.اغلب مردم اعتراض ميكنند كه به هر تقدير ما در جهان خويش نيازمند توسعهايم. ولي توسعه چيست؟ هر گونه مطالعهاي در زمينه كاربرد لفظ توسعه نشان ميدهد كه اين لفظ، همچون ساير الفاظ آميبي، به هيچ وجه مفهوم دقيقي ندارد. اين لفظ بر اين فرض غربي، اما غير قابل قبول و غيرقابل اثبات، يعني وحدت، تجانس و تطور خطي جهان مبتني است. براي اين كه امكان توسعه فراهم آيد، ميبايست خدا فراموش شده، يا لااقل در حاشيه قرار گيرد. از آن جا كه هرگز در هيچ يك از اديان مفهوم توسعه به تعبير علمي و صنعتي كلمه تصور نشده بود، مقولات ديني يا بايد كنار گذاشته ميشدند و يا براي انطباق با شرايط جديد معاني تازهاي پيدا ميكردند و بدين ترتيب ما بايد دفعتا پي ميبرديم كه دين همواره توسعه به مفهوم جديد را تأييد ميكرده است.اسماي الهي
مسلمانان اصل را شناخت خدا دانسته، بر مبناي اين شناخت به مطالعه نقش انسان در عالم هستي پرداختند. درك معناي انسان، مستلزم شناخت خداوند بود. تئولوژي از ديدگاه قرآن صرفا به معني شناخت خداست و شناخت خدا به مفهوم درك معناي آيات يا نشانههاي اوست.جامعه بشري همچون هر پديده ديگري در عالم هستي نشانه خداست. اگر ميخواهيم جامعه را بر حسب تعابير اسلامي بشناسيم، لازم است آن را به ميزاني كه نشان از خدا دارد درك كنيم و اگر انسانها برآنند كه براساس خطمشي اسلامي بينديشند، اين خطمشي بايد مطابق با آن بخش از تعاليم اسلامي باشد كه راه رسيدن به آيندهاي مطلوب را تبيين ميكند. در نتيجه، هنگام سخن گفتن درباره تمدن يا فرهنگ اسلامي توجه داشته باشيد كه هيچ يك از اين دو كلمه معادلي در زبانهاي اسلامي پيش از دوره جديد ندارند. آنچه دربارهاش سخن ميگوييم يا بايد سخن بگوييم، «امت» اسلامي بر مبناي ويژگيهاي معيني است. به امت ميتوان از دو منظر نگريست: آنچه در واقع هست و آنچه بايد باشد. اگر امت را چنان كه هست در نظر آوريم و به نسبت حقيقي خداوند با امت، چنان كه بايد باشد، بنگريم، آنگاه معرفت اسلامي به ما ميگويد كه چه سنخ فعاليت بشري مورد رضاي خداست. اين نوع اخير معرفت، به آنچه خداوند براي سعادت بشر و رسيدن او به رستگاري اخروي ميخواهد، مربوط ميشود. تعاليم قرآني به تقدير نهايي انسان نظر دارد؛ نه سرنوشت او در اين جهان. موقعيت انسان در اين جهان بايد با در نظر گرفتن اهميت مطلق و غير قابل انكار عالم ديگر شكل پيدا كند.عالم هستي مجموعهاي عظيم از نشانههاست؛ اما همه اشيا به يك نحو نشان از خدا ندارند. در هستيشناسي اسلامي بعضي طبقات موجودات به خدا نزديكتر و بعضي دورترند. انسانها مختارند كه به خدا رو كنند يا از او رو برگردانند. مردم به همان ميزان كه صادقانه به خدا روي ميآورند، تحت غلبه صفاتي قرار ميگيرند كه از قرب خدا حاصل ميشود. وحدانيت، عدالت، بقا، جامعيت، نورانيت و حقيقت از آن جملهاند. معني «خلافت» انسان نزد بسياري از انديشمندان معتبر مسلمان همين است. انسان از طريق عبوديت مطلق خدا به جانشين يا نماينده او بدل ميگردد.اگر بپرسيم اين نحو نگرش نسبت به اشيا و امور چه ارتباطي با جهان معاصر دارد، يافتن پاسخ چندان دشوار نيست. همواره در عالم دو گرايش اصلي وجود دارد كه در ساحتهاي طبيعي، اجتماعي و فردي ظاهر ميشود: يكي توحيد است كه اشيا را به يكديگر ميپيوندد و بناي وحدت، عدالت، هماهنگي و توازن را استوار ميدارد و ديگري شرك است كه موجب تفرقه، پريشاني و اغتشاش ميگردد. آنان كه تن به شرك سپردهاند، از مشاهده اين امر قاصرند كه همه اشيا از خدا منشأ گرفته و از اين رو با يكديگر مرتبطند.قرآن گاهي از اين دو گرايش در سطح جامعه با تعابير «صلاح» و «فساد» ياد ميكند. صلاح، جلوه اجتماعي تعادل و توازن است؛ در حالي كه فساد، ظهور عدم تعادل، تفرقه، تجزيه و انحلال است. توحيد و صلاح با صفات الهي جمال و رحمت مرتبط است؛ در حالي كه شرك و فساد غلبه صفات قهر و جلال خدا را در پي دارد.توحيد، ادراك صحيح ماهيت واقعي اشيا و ادراك جهان و مافيها در نسبت با خداي يگانه است. در مقابل، شرك ادراك خطا و دروغين ماهيت اشياست؛ زيرا بر ادراك اشيا بر مبناي اصولي ناپيوسته و كثير تكيه دارد.راسيوناليته علمي
يكي از اشتباهات بسيار مهلك جهان معاصر اين است كه علم جديد و تكنولوژي ملازم با آن، موجه و خنثي به شمار ميآيد. ارتكاب چنين خطايي، بهخصوص از سوي مسلمانان، شگفتآور به نظر ميرسد؛ زيرا منابع فكري وسيعي در سنت آنان موجود است كه ميتوانند با رجوع به آن، سفسطههاي نهفته در جهانبيني علمي را دريابند. در هر حال، بسياري از فلاسفه، مورخان و منتقدان اجتماعي در غرب نشان دادهاند كه بيطرفي علمي وجود ندارد.يكي از نكات عمده، تناقضهاي نهفته در ادعاي بيطرفي هر نوع دانش عقلي است. با اين همه، انديشه بيطرفي علمي همچنان حاميان بانفوذي دارد. در جهان اسلام، انديشه مذكور غالبا در قالب اين عقيده ظاهر ميشود كه اسلام و توسعه تكنولوژيك را ميتوان بدون هيچ تناقضي با يكديگر جمع كرد. در عين حال، اسلام بايد به نحوي مردم را در برابر سقوط اخلاقي كه در بخش عظيمي از جامعه غربي مشاهده ميشود، محافظت كند؛ ولي نشانهاي حاكي از اينكه مسلمانان حقيقتا محافظت ميشوند به چشم نميخورد.اين نكته غالبا مورد توجه قرار گرفته كه به رغم دعاوي دانشمندان در خصوص بيطرفي شناسايي علمي جديد، اساس اين علم، شناسايي براي سلطه و تصرف است. در مقابل، اساس علم در عالم ماقبل تجدد، شناسايي براي ادراك بود. لازمه دست يافتن به علم براي سلطه و تصرف اين است كه هرگونه رابطهاي ميان شناسايي جهان و اخلاق انكار شود. اين امر در تفكر غربي با نفي هرگونه نسبتي ميان «واقعيت» و «خير» كه از اسماي مهم خداوند است تحقق يافت و نتيجه نهايي اين تفكر آن شد كه راسيوناليته علمي جايي براي تشخيص اخلاقي باقي نگذاشت. اما ناظران پسامدرن از اين شرايط چنين استنتاج نكردند كه خطايي واقع شده باشد. برعكس، آنان صرفا نتيجه گرفتند كه اصلاً صحيح و سقيمي وجود ندارد.علم جديد و تكنولوژي، هر دو از راسيوناليته ريشه گرفتهاند؛ هرچند در اين ميان خيال نيز نقش فرعي مشخصي بر عهده دارد. كار عقل، تجزيه و تحليل و تمييز و تفكيك، يعني حد قائل شدن براي اشيا و تعريف آنهاست. اگر به اندازه كافي به گذشته تاريخ باز گرديم، درمييابيم كه علم جديد از يك سو در تئولوژي راسيوناليستي مسيحيت ريشه دارد و از سوي ديگر، از اراده معطوف به سلطه و تصرف نزد ساحران و جادوگران منشأ گرفته است. تئولوژي مسيحي، همچون علم كلام مايل به ايجاد فاصله ميان خداوند و مخلوقات او بود. علماي الهي با بهكارگيري زباني انتزاعي و منقطع از اشتغالات خاص زندگي روزمره، به جدايي خدا از جهان مدد رساندند. جريان اصلي تفكر غربي چنان تحت تأثير ديدگاه تنزيهي قرار گرفت كه سرانجام خدا كاملاً از عرصه زندگي خارج شد. خداوند در عرش دسترسيناپذير خود به دلمشغولي انحصاري علماي الهي كه در سير تفكر غرب نقش مهمي نداشتند، مبدل شد. دانشمندان نيز كه مسير اصلي حيات فكري غرب توسط آنان معين ميشد، توجه خود را منحصرا معطوف به جهان طبيعت نمودند.تقريبا در همه جهانبينيها، به جز غرب ما بعد مسيحيت، خدا همواره با اشيا و با مردم حضور دارد. خداوند براي بشر نسبت به اشياي موجود در اين جهان تكاليفي معين كرده است و از او ميخواهد كه مناسبات خود را با ديگران و حتي با جمادات بر اساس اين تكاليف تنظيم كند. قصور در انجام اين تكاليف، نه فقط فساد جامعه، بلكه فساد عالم طبيعت را در پي دارد.از اين پس تقدير جهان بر عهده خدا نيست؛ بلكه به دانشمندان و تكنوكراتهايي واگذار ميگردد كه وظايف علماي دين و كشيشان را بر عهده ميگيرند. در غرب جديد، اين امر به ظهور كيش كارشناسان و متخصصان انجاميده است كه در همه امور بايد با ايشان مشورت شود. تكيه بر كارشناسان در سطوح حكومتي مشهود است؛ اما در حوزه حيات فردي نيز به چشم ميخورد. مردم استقلال شخصي خود را به رهبران علمي و صنعتي، يعني پزشكان، مهندسان، مكانيكها و متخصصان صدها رشته ديگر واگذار ميكنند. ديگر حتي مادران نميتوانند فرزندانشان را بدون مشورت كارشناسان پرورش دهند.خصوصيت اصلي علم جديد، عاري بودن از اصول وحدتآفرين است. علوم اجتماعي و انساني جديد نيز كه از جهانبيني علمي ريشه گرفتهاند، واجد همين خصيصهاند. به عبارت ديگر، علم جديد ريشه در شرك دارد، نه توحيد. رياضيات ابزار اختصاصي علم است كه همه وجوه تمايز و اختلافات كيفي ميان اشيا را، بهجز تمايزاتي كه به زبان رياضي قابل توصيف باشند، حذف ميكند. اين تمايزات كيفي دقيقا همان چيزي است كه محمل معناي اشيا در نسبت با مهمترين اصول، يعني توحيد، شمرده ميشود. به عبارت ديگر، جنبه كمّي بخشيدن به ادراك موجب ميشود كه صفات الهي مخلوقات ناديده انگاشته شود؛ چرا كه اسما و صفات خدا را نميتوان به زبان رياضي وصف كرد.عقل فقط يك روش تحليلي است و فينفسه نميتواند مبنايي براي ادراك امور كلي فراهم سازد. عقل از امكان درك زيبايي و خير بيبهره است و صرفا روشي براي تجزيه، تقسيم، تفكيك و تحويل در اختيار مينهد. امر خير و زيبا را بدون اسطوره نميتوان ادراك كرد و تفكر اسطورهاي وراي عقل قرار داد.اما راسيوناليته علمي در ساحت معنا مخربتر از ساحت زندگي و نهادهاي اجتماعي است؛ زيرا به نحو مؤثري تلاشهاي انسان را از معنا و غايت تهي ميسازد. همچنان كه يك روانشناس فهيم معاصر اشاره كرده است: «عاقبت بهكارگيري روش علمي در زمينه رفتار بشري... دهشتآور است: حذف حق انتخاب، معنا و غايت در حيات انساني.» و در نتيجه: «براي نخستين بار در تاريخ غرب، معتبرترين نهادهاي ما به اشاعه هرج و مرج مشغولند».متخصصان و تكنوكراتها زياني را متوجه مقاصد خود نميبينند؛ زيرا آنان تصوري از شأن و غايت زندگي بشر ندارند. چنان كه ساول متذكر ميشود: «تكنوكرات به صورتي فعال و در واقع به شكلي افراطي آموزش ميبيند؛ اما او در حقيقت بر اساس تمامي معيارهاي قابل درك در محدوده سنت تمدن غربي، بيسواد است». بهعلاوه، هيچيك از تحولاتي كه به نام راسيوناليته صورت پذيرد، اعتراضي برنميانگيزد: «سيستمهاي پارلماني ايجاب ميكنند كه حكومت اعمال خود را نزد همگان توجيه كند؛ ولي جامعه علمي در قرن حاضر بيش از هر پارلماني زندگي ما را دگرگون ساخته است و با اين همه، خود را موظف به توجيه هيچ چيز نميداند».وظيفه سنتي اسطوره و تفكر مخيل اين بود كه امكان مشاهده نفوذ و گسترش وحدت را در همه مراتب عالم هستي، جامعه و نفس بشري فراهم آورد. خداوند هرگز غايب نبود و به واسطه حضور خويش، همواره مراقب سلامت و سعادت بندگانش بود. وظيفه سنتي عقل اين بود كه مانع شرك شود و نگذارد واقعيتهاي متنزل، منزلت الهي پيدا كنند. مردم نميتوانند بدون اسطورهها زندگي كنند؛ زيرا اسطورهها راههاي ملموسي براي درك معناي زندگي در اختيارشان مينهد. عقل هرگز نميتواند از درون خود تدارك معنا كند: «ساختارهاي عقلاني، با ذخاير عظيم قدرت خويش، ميتولوژي به وجود نميآورند». اين امر، دليل شيوع فوقالعاده اسطورههاي دروغين را در جامعه مدرن توضيح ميدهد. بسياري از اين اسطورههاي دروغين از نظر تئوريك با علم و توسعه مرتبطند. هر فكر يا ايدئولوژيي كه ريشه در توحيد نداشته و مبناي تفسير نظر و عمل قرار گيرد، اسطورهاي دروغين است.زيبايي
هر تمدني اساطيري دارد كه مبناي ادراك عقلاني قرار ميگيرد. اساطير سنتي در طول تاريخ توسط صد و بيست و چهار هزار پيامبر براي پي افكندن بناي توحيد عنوان شدند. اسطورههاي مدرن عمدتا بر رؤياهاي بشر براي تحقق بهشتي علمي و تكنولوژيك مبتني بوده و از طريق اشاعه فراگير الفاظ آميبي مقدس، در تفكر جديد رسوخ يافته و آن را اشباع كردهاند. اگر قرار باشد بحث با تعابير اسلامي انجام گيرد، اين الفاظ را بايد كنار نهاد. اگر مسلمانان بخواهند مسلمان باقي بمانند و به غربيهاي درجه دوم مبدل نشوند، چارهاي جز رجوع به منابع سنت خويش ندارند. آنان همه معيارهايي را كه براي داوري درباره خدايان و اساطير نياز دارند در منابع مذكور خواهند يافت. اين معيارها را ميتوان بر حسب اصطلاحات مهم تخصصي مورد تأييد قرآن، سنت و فرادهش فكري اسلامي تلخيص كرد. اين فرادهش فكري را نبايد كوچك شمرد. اگر اين فرادهش ناديده انگاشته شود، تعابير اصيل قرآني ذيل اساطير جديد توسعه، ترقي، انقلاب و تحول اجتماعي، مفاهيم تازهاي خواهند يافت. تنها مطالعه دقيق اين مسأله كه مسلمانان در طول تاريخ چگونه تعابير اصلي زبان خود را درك كردهاند ميتواند مانع رسوخ اصطلاحات كاذب شود. بدون رجوع به اين سنت فكري، تعابير اسلامي خود به الفاظي آميبي بدل ميشوند كه مفهومي جز آنچه هركس به دلخواه خود از آنها اراده ميكند، ندارند و در اين صورت، تعابير مذكور به شعارهايي در خدمت يك ايدئولوژي مبدل خواهند شد.اشاره
ويليام چيتيك يكي از محققان بزرگ در حوزه عرفان اسلامي، بهويژه عرفان ابنعربي است. از نظر فكري، او وابسته به جرياني است كه امروزه اصطلاحا «سنتگرايي»1 خوانده ميشود.2 اين جريان فكري كه در بين متفكران غرب و شرق طرفداراني يافته است، بر مدرنيته و فرهنگ مدرن نقدي راديكال و بنيادي دارد و راه نجات و حيات بشر معاصر را در بازگشت به سنتهاي ديني و عرفاني گذشته ميداند. فريتهيوف شووان، رنه گنون و سيد حسين نصر از ديگر شخصيتهاي برجسته اين جريان فكرياند. آنچه اين گروه را از نوگرايان جدا ميسازد، تقابل با مدرنيته و دانش و تكنولوژي غرب است و آنچه ايشان را از اسلامگرايان يا اصولگرايان متمايز ميسازد، توجه به عرفان و معنويت به عنوان گوهر اصلي دين و كمتوجهي نسبت به شريعت و ويژگيهاي خاص و ممتاز اسلام از ساير اديان و مكاتب عرفاني است. در مقاله حاضر نكات قابل توجهي مطرح شده است كه دريافت آنها از لابهلاي عبارات متن گاه دشوار است. ضمن تأكيد بر اين نكات، ملاحظاتي را خواهيم افزود:1. نگاه نويسنده محترم به فرهنگ و تمدن غرب از دو ويژگي كلنگري و ژرفنگري برخوردار است. برخلاف رويه معمول، وي به جاي بررسي پارههاي پراكنده فرهنگ غرب، آنها را در يك طرح كلان مورد مطالعه قرار داده است و از نسبت مفاهيم و عناصر آن با يكديگر غافل نمانده است. توجه و عنايت ايشان به پايهها و بنيادهاي فرهنگ مدرن و ناسازگاري آن با انديشه ديني و عرفاني نيز شايان دقت و پيگيري است.2. با اين حال، نويسنده براي نفي توسعه و تمدن و ضرورت بازگشت به ارزشهاي اسلامي، مكررا به اين نكته توجه داده است كه واژه «توسعه» و مفاهيم مشابه آن در قرآن و ساير متون ديني يافت نميشود. به نظر ميرسد كه هم در مدعا و هم در دليل ايشان ميتوان مناقشه كرد. هر چند فقدان يك واژه در ادبيات ديني ميتواند نشانهاي از ناسازگاري آن با فرهنگ ديني باشد، اما اين مطلب به خودي خود هيچ دليل و شاهد استواري نيست. بايد بررسي كرد كه آيا اصول و ارزشهاي ديني هرگونه توسعه مادي و تمدن بشري را نفي ميكند، يا تنها با گونهاي از آنها كه بر پايه ماديت و لذتجويي شكل گرفته و صرفا به دنبال تأمين و تشديد خواهشهاي نفساني است مقابله ميكند. اگر استفاده از واژگان غيرقرآني نادرست باشد، بسياري از مباحث عرفاني، فلسفي و كلامي را بايد از عرف متدينان خارج ساخت.3. تبيين ايشان از ماهيت علم جديد و رابطه آن با تكنولوژي مدرن، كاملاً درست و همسو با بسياري از تحقيقاتي است كه در سده معاصر صورت پذيرفته است. ايشان با تفكيك ميان دو گونه دانش (دانش براي درك حقيقت و دانش براي تصرف در طبيعت) نشان داده است كه دانش تجربي جديد از قسم دوم است و براي درك حقيقت راهي جز تمسك به جهانبيني ديني نيست. اين مطلب هر چند درست است، اما توجه به دو نكته ضروري مينمايد:الف) نويسنده در تبيين جهانبيني ديني عمدتا از مباني عرفاني ابنعربي الهام گرفته است. عرفان محيالدين هر چند منبع خوبي براي تبيين پارهاي از معارف ديني است، ولي اتكاي يكجانبه بر مفاهيم و مباني او نميتواند ما را به تصوير كاملي از انديشه اسلامي راه برد. البته به نويسنده كه آشنايي او با اسلام از اين مجراست نميتوان ايراد گرفت. بر عالمان و انديشمندان حوزوي است كه با استفاده از قرآن و سنت در تدوين اين طرح و نظريه تلاش كنند.ب) نقد آقاي چيتيك به عقل ابزاري غرب جاي ترديد ندارد؛ ولي به اين دليل نبايد و اساسا نميتوان به طور كامل از عقل ابزاري دوري جست. عقل ابزاري اگر در جاي خودش مورد استفاده قرار گيرد و در خدمت آرمانها و ارزشهاي ديني و بر پايه بنيادهاي اسلامي باشد، هيچ مانعي ندارد.ج) انكار ايشان نسبت به علم كلام و فلسفه و تشويق به جايگزيني عرفان به جاي ساير دانشها قابل انتقاد است. در منطق قرآن، پذيرش عرفان با عقل همراه است و براي ايجاد توسعه و تمدن اسلامي بايد عقل نظري و عقل عملي همگام با عقل ابزاري به خدمت مباني و ارزشهاي ديني درآيد.. براي اطلاع بيشتر از اين انديشه و گرايش، به فصلنامه نقد و نظر، ش مراجعه كنيد و براي آشنايي با نگرش عمومي آنان، به كتاب جوان مسلمان و دنياي متجدد از سيد حسين نصر بنگريد.
1. traditionalism