قدردان قراملكي جام جم، 1 و 3/10/80چكيده: در اين گفتوگو، نظري كوتاه به ريشههاي پيدايش نظريه پلوراليسم ديني شده و به پارهاي علل پيدايش اين انديشه در ميان انديشمندان مسلمان نيز اشارهاي شده است. همچنين با اشاره به پارهاي ديدگاههاي درونديني، ادلهاي بر نفي پلوراليسم ذكر شده است.«پلوراليسم» در لغت به معناي تكثر و تعدد است و در اصطلاح فلسفه دين، به معناي تكثر اديان، آن هم اديان توحيدي مطرح شده است. براي آنكه ريشههاي مطرح شدن بحث پلوراليسم ديني را در فرهنگ مغربزمين بررسي كنيم، ميتوان آن را به دو بخش تقسيم كرد: بخش اول، علل معرفتي است كه اصلاً چرا اين بحث به شكل معرفتي در فرهنگ غرب مطرح شده است و بخش دوم، علل فرهنگي و سياسي است.در زمينه علل معرفتي ميتوانيم اولين و مهمترين علت را همان نسبيت معرفت و اينكه معرفت و علم انساني مطابق واقع نيست، ذكر كنيم. در حال حاضر، اين امر به صورت يك اصل مسلم در غرب مطرح است. غربيها با اين ديدگاه به اديان نگاه ميكنند؛ چون در هر چيزي با ديده نسبيت و شك مينگرند و ميگويند از كجا معلوم كه دين مسيح حق باشد و بعد ميپرسند كه چرا دين اسلام دين حق است يا چرا دين بودا حق است. اين، اولين علت طرح مسأله و قسمت عام آن است.اما غير از آن، علل ديگري نيز وجود دارد كه در رابطه با خود مسيحيت است و آن اين است كه آيا دين مسيحيت حق است يا نه. اين بخش، به طور مستقيم با مسيحيت مرتبط است. آنها حتي در وجود حضرت عيسي شك كردند كه آيا پيامبري به نام عيسي وجود داشته است يا نه.در زمينههاي ديگر، علل سياسي و فرهنگي وجود دارد كه نقش زيادي ندارند. علل فرهنگي و سياسي، بيشتر در مورد سكولاريسم نقش دارد؛ اما علل مهم در طرح پلوراليسم، همان علتهاي معرفتي است.بحث پلوراليسم ديني از 40 ـ 50 سال پيش از اينكه در جهان اسلام مطرح شود، در جهان عرب بين مسلمانان مطرح بود و اينها پلوراليسم را به «علمانيت» ترجمه كرده بودند. شايد يكي از علتهاي رويكرد نوانديشان مسلمان به بحث پلوراليسم ديني، همين تقليد باشد؛ اما من اين موضوع را به همه تسري نميدهم.اما غير از اين، ميتوانيم علل مختلفي در ارتباط با نوانديشان مسلمان ذكر كنيم كه اولين و مهمترين آنها، تفسير نادرست نوانديشان مسلمان از اسلام است. متأسفانه برخي از اين روشنفكران، شناخت عميق و گستردهاي از اسلام ندارند و به صورت بنيادي ريشههاي اسلام را نميبينند. آنان گمان ميكنند كه اگر ما قائل به پلوراليسم ديني نباشيم، اكثر مردم به جهنم ميروند. اغلب مردم جهان الآن مسلمان نيستند. اينها در شمار جاهلان قاصر هستند. اگر اين عده با دين خودشان بميرند، به جهنم نميروند. اين را بوعلي سينا در اشارات هم گفته است كه اكثر مردم در عذاب نيستند و شهيد مطهري نيز قبل از انقلاب گفته است كه ما مسلماناني داريم كه كافر مسلمان هستند. يعني چه؟ يعني در ظاهر اسلام نياورده؛ چون اسم اسلام را نشنيده است و نميداند اسلام دين حق است؛ اما در باطن خودش به فطرت خودش عمل ميكند و به عقل خودش عمل ميكند و اگر بميرد، شهيد مطهري اسم او را «كافر مسلمان» گذاشته است. اين مسلمان است؛ ولو اسمش كافر باشد.بر خلاف مسيحيان كه به وجود حضرت عيسي و حتي به كتاب مقدس خودشان، انجيل، شك دارند كه آيا اين كتاب واقعا كتاب حضرت عيسي هست يا نه، ما مسلمانان اين گونه نيستيم. ما ادلهاي قطعي داريم كه قرآن مجيد به همين شكل از آسمان نازل شده است. مهمترين دليل درونديني ما همين است. در قرآن مجيد به عناويني اشاره شده كه خداوند متعال، از پيامبران پيشين، همچون عيسي، موسي و نوح پيمان گرفته است كه وقتي پيامبر بعدي، يعني پيامبر اسلام ظهور كرد، به او ايمان بياوريد و او را ياري دهيد و اين بزرگترين دليل بر رد پلوراليسم ديني است.از بحث پلوراليسم ديني قرائتهاي مختلفي ارائه شده است و قرائتي كه رايج است و اسلام هم آن را قبول دارد، پلوراليسم اجتماعي يا فرهنگي است؛ به اين معنا كه در جامعه ما، اسلام، مسيحيت و يهوديت و همچنين مكاتب ديگري هستند كه ما آنها را ميپذيريم؛ اما كاري با اين نداريم كه بر حقند يا نه. اينكه طرفداران اينها در عرصه سياست و اجتماع با هم عادلانه رفتار كنند و متحد باشند و زير يك پرچم زندگي كنند، بدون اينكه به مناقشات لفظي و نزاعهاي فيزيكي بپردازند و همه آنها يك زندگي مسالمتآميز داشته باشند، اين را «پلوراليسم فرهنگي» ميگويند.يك قرائت از اين معنا، همان قرائت «پلوراليسم ديني» معروف است و منظور اين است كه همه اديان در عرض هم حق هستند. مسيحيت هم حق است؛ يهوديت هم حق است؛ آيين هندو هم حق است و همه اينها به يك اندازه حقند. اگر منظور از پلوراليسم ديني اين باشد، نميتواند مورد قبول اسلام باشد؛ چرا كه ما، هم با ادله عقلي و هم ادله ديني اين را نفي ميكنيم.قرائت ديگر از پلوراليسم ديني، به عنوان شمولگرايي است كه هم متفكران غربي و هم انديشمندان مسيحيت مطرح كردهاند؛ يعني اينكه دين من حق است و اسلام حق است؛ اما رحمت خدا شامل حال پيروان اديان ديگر هم ميشود و در قيامت آنها هم نجات پيدا ميكنند. اين به عنوان شمولگرايي مطرح است؛ يعني حق نيستند؛ اما لطف خدا شامل آنها ميشود.قرائت ديگري كه مطرح است، انحصارگرايي است كه در آن، يك دين، حق و بقيه باطل است. اين يك نظريه افراطي است كه اسلام حق است و بقيه پيروان اديان ديگر همه به عذاب ميرسند. اسلام به اين شدت اين نظر را مطرح نميكند.
اشاره
1. آقاي قراملكي در اين گفتوگو توضيح كوتاهي در مورد علل پيدايش نظريه پلوراليسم عرضه كردهاند كه در صورت داشتن مجال بيشتر، ميتوانستند به ابعاد بيشتري از مسأله كثرت اديان و رويكرد انديشمندان به آن توجه كنند. اينكه ايشان نقش علل سياسي و فرهنگي را در پيدايش پلوراليسم نفي كردهاند، چندان موجه به نظر نميرسد. در هر حال، هر نظريهاي در بستري خاص امكان ظهور پيدا ميكند. به عنوان مثال، اگر تلاقي افكار و انديشهها، آشنا شدن با كثرت ديني موجود در جهان بر اثر گسترش اطلاعات و ارتباطات، گسترش دامنه پژوهش در مسائل دينشناسي و آشنا شدن انديشمندان با محاسن اديان ديگر، بالا رفتن روح تساهل و مدارا، افزايش بيطرفي علمي و مانند آن نبود، هيچگاه شاهد پديد آمدن نظريههاي پلوراليستي نبوديم. اينها تنها بخشي از علل فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اخلاقي و روانشناختي مسأله هستند.2. ايشان در بخش علل معرفتي به دو نكته اشاره كردهاند: يكي نسبيت معرفت و ديگري نقد تاريخي كتاب مقدس. هر دو نكته از علل پيدايش ترديد در حقانيت مسيحيت بودهاند؛ هرچند تنها علل آن نيستند. اما آيا علل معرفتي ديگري وجود ندارد؟ به نظر ميرسد تأمل و تحقيق بيشتري لازم است.3. در برشمردن انحصارگرايي و شمولگرايي به عنوان قرائتهايي از پلوراليسم، امري شگفت رخ داده است. انحصارگرايي، شمولگرايي و كثرتگرايي، هر سه ديدگاههايي هستند كه در پاسخ به مسأله تعدد و كثرت اديان و بحث از حقانيت و نجاتبخشي اديان عرضه شدهاند و اين سه ديدگاه بديل يكديگرند. نبايد انحصارگرايي و شمولگرايي را از قرائتهاي پلوراليسم به حساب آورد.