روشنفكران ديني و مسأله خاتميت - روشنفکران دینی و مسأله خاتمیت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشنفکران دینی و مسأله خاتمیت - نسخه متنی

جمال کاظمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روشنفكران ديني و مسأله خاتميت

جمال كاظمي

قدس، 22/7/80

چكيده: دين كه ماهيتي قدسي دارد و حامل پيام‏هاي جامع خداوند براي هدايت و فلاح انسان‏هاست، در دست روشنفكران ديني به پديده‏اي صد در صد بشري تبديل شد؛ تا جايي كه پيام و سخن خداوند در سايه و تحت‏الشعاع خواست و نظر انسان قرار گرفت. تفسير همه روشنفكران ديني از خاتميت، كم و بيش برگرفته از نظريه اقبال لاهوري است. او معتقد است كه بشر پس از ختم نبوت از مرحله كودكي خارج شده و خود سررشته تصميم و هدايت زندگي‏اش را به دست گرفته است.

بعثت را به هر معنا و مفهومي كه لحاظ كنيم، از مفاهيم و مقولات محوري ادبيات ديني به شمار مي‏آيد. بسياري از فيلسوفان ديني زمان ما، اساسا تبيين ماهيت تاريخي اديان را تنها با رجوع به زمينه ظهور دين و مواجهه پيامبر آن دين با كافران الوهيت امكان‏پذير مي‏دانند. از اين حيث، بررسي مفهوم «بعثت» در همه اديان كمك شاياني به درك درست دين مورد نظر خواهد نمود. بر اساس همين نگرش، انديشمندان و دين‏پژوهان مسلمان (روشنفكر يا سنت‏گرا، حوزوي يا دانشگاهي و...) هيچ‏گاه از تحقيق پيرامون بعثت دست برنداشته‏اند. افزون بر اين نكته، عامل ديگري كه حساسيت متفكران و دين‏پژوهان مسلمان را در بازانديشي مقوله بعثت تحريك مي‏كرده، پيوند عميق آن با مقوله «ختم نبوت» است. در اين مقاله، به بررسي مقوله بعثت در سايه مفهوم خاتميت از ديدگاه برخي روشنفكران مي‏پردازيم.

1. روشنفكران ديني و مقوله خاتميت: جريان روشنفكري ديني به طور مشخص از بطن ديدگاه‏هاي سيد جمال‏الدين اسدآبادي نشأت گرفت و در فرايند تاريخي خود، بسياري از تحصيل‏كردگان علوم جديد را در بر مي‏گيرد. در تحليل ماهيت اين جريان به جرأت مي‏توان گفت كه روشنفكران ديني عموما كساني بوده‏اند كه در سايه تعاليم برآمده از دنياي مدرن به فهم دين همت مي‏گماشتند. روشنفكران ديني ما عموما به ابزارهايي مجهز بوده‏اند كه ازدل مدرنيته سر برآورده است. اين گونه بود كه برخي با استمداد از روش‏شناسي علوم تجربي به سراغ درك دين رفتند؛ برخي ديگر متدلوژي علوم انساني را پيشه كردند و برخي ديگر نيز رهيافت متافيزيكي دنياي نو را به استخدام درآوردند تا از زاويه آن به مقولات قدسي دين نقب بزنند. اما اين روشنفكران، علي رغم تفاوت ابزار، در يك موضع اشتراك نظر داشتند. روشنفكران ما عملاً در پي آن بوده‏اند كه روايتي عرفي و در محدوده خرد انساني از دين عرضه كنند. دين كه ماهيتي قدسي دارد و حامل پيام‏هاي جامع خداوند براي هدايت و فلاح انسان‏هاست، در دست روشنفكران ديني به پديده‏اي صد در صد بشري تبديل شد؛ تا جايي كه پيام و سخن خداوند تحت‏الشعاع خواست و نظر انسان قرار گرفت. مقوله بعثت نيز اين‏گونه در چنبره ديدگاه‏هاي انسان‏مدار قرار گرفت. بر اين اساس، برخي بعثت را به شيوه علوم تجربي، «فوران قواي شيميايي و دماغي يك نابغه»1 به شمار آوردند؛ عده‏اي ديگر سخن از «شكوفايي خودآگاهي انساني يك مصلح مسؤول»2 به ميان آوردند و عده‏اي ديگر نيز «به سرآمدن دوران كودكي بشر»3 را گوهر خاتميت و بعثت دانستند.

آنچه در تمامي اين تبيين‏ها مستقر است، رويكرد ذهني و انساني به مقوله بعثت است؛ گويي اين پديده تماما محصول فعاليت‏هاي ذهني ـ رواني يك فرد است و هيچ نقشي براي عامل الوهي و قدسي نمي‏توان قائل شد. به‏جرأت مي‏توان گفت كه تفسير همه روشنفكران ديني از مقوله ختم نبوت و خاتميت، كم و بيش برخاسته و برگرفته از تئوري خاتميت اقبال لاهوري است.

2. تفسير خاتميت از ديدگاه اقبال لاهوري: مي‏توان گفت سفره‏اي كه اقبال لاهوري در درك روشنفكرانه دين گسترد، هنوزهم براي روشنفكران امروز مأكولات فراواني دارد. گمان مي‏رود كه نقد ديدگاه اقبال، به طور ضمني نقد ساير روشنفكران مسلمان را نيز در پي داشته باشد؛ چرا كه اقبال لاهوري فيلسوف است و در كتاب احياي فكر ديني در اسلام سعي مي‏كند مباني و مفروضات نگرش روشنفكرانه به دين را تمهيد و تدارك كند.

اما رهيافت اقبال به مقولات ديني، از جمله بعثت و خاتميت، رهيافتي عميقا متأثر از مباني مدرنيته است. اقبال معتقد است كه بعثت، نقطه به در آمدن انسان از كودكي و طفوليت است. گويي او بر آن است كه بشر زماني به مدد وحي و عامل غيبي به دانايي دست مي‏يافت؛ اما پس از بعثت، بي‏اعتنا به ياري الوهيت نيز مي‏تواند به يافته‏ها و كشفيات عقلي خود تكيه كند. او معتقد است كه با بعثت، عقل و ملكه تفكر انتقادي در انسان تكوين مي‏يابد و مي‏تواند از اين پس بر چوب‏دست عقل بشري تكيه بزند و مشكلات خويش را از پيش پاي بردارد. اقبال مي‏گويد:

پيغمبر اسلام ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است. تا آن‏جا كه به منبع الهام وي مربوط مي‏شود، به جهان قديم تعلق دارد و آن جا كه پاي روح الهام وي در كار مي‏آيد، متعلق به جهان جديد است... زندگي نمي‏تواند پيوسته در مرحله كودكي و رهبري شدن از خارج باقي بماند.

آشكار است كه اقبال حيات بشري را به دو دوره عمده تقسيم‏بندي مي‏كند: 1. دوره‏اي كه بشر در مرحله كودكي است و از خارج (عالم غيب) هدايت مي‏شود؛ 2. دوره‏اي كه بشر به بلوغ رسيده و خود سررشته تصميم و هدايت زندگي‏اش را به دست مي‏گيرد.

3. ملاحظاتي پيرامون ديدگاه اقبال: به نظر مي‏رسد از آن جا كه اقبال عميقا متأثر از مباني متافيزيكي و فلسفي مغرب‏زمين است، مي‏كوشد از مفاهيم اساسي آن دستگاه در تحليل و تبيين مقولات ديني استمداد جويد. براي او، تفكر انتقادي كه دستاورد بي‏بديل و گران‏بهاي تفكر فلسفي مدرن است، اصل و محور تقسيم انسان به دو دوره «ماقبل نقادي» و «مابعد نقادي» است. اقبال با فرض اين تقسيم‏بندي مي‏كوشد آن را بر مقولات ديني، از جمله بعثت و خاتميت، فرافكني كند. حاصل آن‏كه از بطن تحليل‏هاي اقبال، نگرشي فارغ از عنصر الهي حاصل مي‏شود كه سعي دارد به جاي مؤلفه وحياني، مؤلفه عقلاني را جايگزين كند. لازمه سخن اقبال آن است كه بشر پس از دوران خاتميت، نياز ماهوي به تعاليم وحياني و آسماني ندارد. عقل او را كفايت مي‏كند و انقطاع از غيب، نه همچون يك عارضه و بليه، بلكه به عنوان هديه و ارمغاني از سوي پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به انسان‏ها عرضه مي‏شود و استغنا از وحي و عامل غيبي در دوران خاتميت، ويژگي بارز انسان مي‏گردد. استاد مطهري در نقد ديدگاه اقبال بر اين نكته تأكيد مي‏كند كه چنانچه نظرات اقبال پذيرفته شود، «ختم نبوت» به «ختم ديانت» منجر خواهد شد؛ چرا كه جوهره و مضمون نگرش اقبال، بي‏اعتنايي و استغناي دائمي انسان به هدايت‏گري‏هاي غيبي است.

اشاره

تحليل نويسنده از رويكرد عمومي روشنفكران ديني به مقولات و مفاهيم ديني، از جمله مسأله بعثت و خاتميت، اصولاً درست و دقيق است؛ اما در عين حال، در يك بحث علمي بايد در داوري نسبت به اشخاص و باورهاي آنان احتياط و انصاف بيشتري روا داشت. براي مثال، اين نكته درست است كه: «روشنفكران ديني عموما كساني بوده‏اند كه در ظل تعاليم برآمده از دنياي مدرن به فهم دين همت مي‏گماشتند» و نيز تا حدودي مي‏توان پذيرفت كه: «روشنفكران ما عملاً در پي آن بوده‏اند كه روايتي عرفي و در قواره خرد محدود انساني از دين عرضه كنند»؛ ولي اين حكم كلي كه: «دين در دست روشنفكران ديني به پديده‏اي صد در صد بشري تبديل شد»، يا اين توصيف از ديدگاه روشنفكران ديني نسبت به مقوله بعثت كه آنها اين پديده را تماما محصول فعاليت‏هاي ذهني ـ رواني يك فرد مي‏دانند و هيچ نقشي براي عامل الوهي و قدسي قائل نيستند، دست كم نسبت به گروهي از روشنفكران مسلمان روا نيست. هرچند گاه ظاهر عبارات ايشان به گونه‏اي است كه چنين معنايي را مي‏رساند، ولي با ملاحظه مجموع انديشه‏ها و شرايط علمي زمانه‏شان مي‏توان استنباط كرد كه آنان مقصود ديگري داشتند. به نظر مي‏رسد كه نويسنده محترم در اين‏جا چندان فرقي ميان روشنفكران ديني و غيرديني نگذاشته است.

با اين حال، برداشت نويسنده از ديدگاه اقبال لاهوري نسبت به بعثت و اثر انديشه‏هاي او بر ساير روشنفكران، توصيفي قابل قبول است. استمرار اين نگرش را مي‏توان در مهندس بازرگان، دكتر شريعتي، دكتر سروش و ديگران به‏خوبي بازجست.4


1. مهدي بازرگان، بعثت و آزادي، ص 49

2. علي شريعتي، روش شناخت اسلام، ص 186

3. محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ص 130

4. رك. : مجله نقد و نظر، شماره 6، مقاله «فروغ دين در فراق عقل» نوشته محمدتقي سبحاني كه روايتي كوتاه از اين حكايت است.

/ 1