ابعاد عرفانى اسلام از ديدگاه آنه مارى شيمل
خانم پروفسور آنه مارى شيمل از مستشرقان و اسلام شناسان مشهور است . ايشان در سال 1922 ميلادى متولد شده اند . پروفسور شيمل از آغاز جوانى علاقه فراوانى به مطالعه در آثار شرقى و اسلامى داشتند . نبوغ ايشان در اوان نوزده سالگى آشكار گرديد . ايشان در رشته مطالعات اسلامى يا اسلام شناسى از دانشگاه برلين دكترا دريافت نمودند. پس از جنگ جهانى به دانشگاه مابورگ رفته و در رشته مطالعات اسلامى با درجه استاديارى به تدريس و پژوهش پرداختند. از سال 1945 تا 1959 در دانشگاه آنكارا به عنوان استاد تاريخ اديان به تدريس و پژوهش اشتغال يافتند . در پى اين اشتغالات به آلمان بازگشته و در دانشگاه بن به تدريس پرداختند . همچنين از سال 1967 ميلادى در دانشگاه هاروارد در آمريكا به تدريس و تعليم ادامه داده و در سال 1970 بعنوان استاد درس فرهنگ اسلامى در هند شناخته شدند . در گذر سالهاى اخير به دانشگاههاى سند و قائد اعظم در اسلام آباد پاكستان راه يافتند . دانشمندان ايران شناس و اسلام شناس پاكستان از او استقبال كردند . پروفسور شيمل توانست از راه شركت در مجامع فرهنگى و همايش بزرگداشت شخصيتها و رجال عارف هند موقعيتى ممتاز بدست آورد . او در بزرگداشت بزرگانى همچون شيخ بهاء الدين زكرياى موالتني، خواجه فريد الدين گنج شكر و از همه مهمتر در بزرگداشت علامه اقبال به كرات شركت جسته و مقاله هاى جالبى ايراد نموده اند . خانم شيمل در هر دوره اى به مطالعهاى خاص پرداخته و معلومات خود را محدود به تخصص در بعد خاصى نكرده اند از اين رو از هنر خطاطى گرفته تا مطالعات مربوط به تصوف و عرفان و تحقيق درباره شاعران عارف هند توجه او را به خود جلب نمود . علاقه خانم شيمل بيشتر مربوط به ترجمه اشعار عربي، فارسي، تركى و اُردو به زبان آلمانى مى شود . وى به سبب پشتكار در امر ترجمه در سال 1965 ميلادى توانست مدال روكرت را بدست آورد كتاب شكوه شمس Triumphal Sun از تحقيقات ارزنده اوست كه درباره آثار جلال الدين مولوى بحث كرده است. اين كتاب با همين عنوان (شكوه شمس) به فارسى ترجمه شده است . انسان كامل و كمال وي
در اسلام و بخصوص در عرفان مقام و موقعيت انسان موضوع بحث و مجادلات فراوانى در بين صاحب نظران غربى بوده است بعضى از ايشان بر اين اعتقاد بوده اند كه انسان به عنوان عبد و بنده خدا در پيشگاه خداوند متعال هيچ شأن و منزلت مهمى ندارد. وى در تقابل، تقريبا از ميان محو گرديده است شخصيتش را از دست داده و چيزى جز ابزار سرنوشت و تقدير ازلى خداوند نيست. مطابق نظر اينان مفهوم اومانيسم (انسان مداري) كه فرهنگ غربى بدان اينهمه فخر و مباهات مى ورزد اساسا با تفكر اسلامى بيگانه است. بعضى ديگر از اين صاحب نظران در تحولات بعدى نظريه عرفا، خطرى ذاتى را احساس كرده اند كه ممكن است به نوعى سوبژكتيويسم (درون گرائى يا ذهن گرائي) مطلق بيانجامد زيرا شخصيت انسانى به اصطلاح آنقدر بزرگ و متورم مى شود كه به عنوان جرم يا عالم صغير آئينه تمام نماى خداوندى قلمداد مى گردد. در نظر بعضى از شرق شناسان نظريه انسان كامل براى انسان شناسى اسلامى بينهايت خطرناك بود. درست به همان اندازه نقش ساختگى خفت بار انسان به عنوان بنده خدا. ذكر روايتى از انسان شناسى عرفانى در اسلام در حقيقت كار چندان آسانى هم نيست زيرا كه به اندازه خود اسلام چند پهلو و متنوع است ؛ اختلافات بين اولين و آخرين جريانات عرفانى قابل توجه و ملاحظه است. بنابراين، تنها مى توان وجوهى از مسئله را كه براى شناخت انسان در تصوف حائز اهميت است مورد بررسى قرار داد، بدون آنكه حتى خواسته باشيم خطوط كلى مطلب را تصور نماييم. مطابق بيان قرآن، انسان به دست خداوند خلق شده است ( سوره 38/75)، فكرى كه در روايات نيز بيان شده است . خداوند گل آدم را براى مدت چهل روز سرشت و سپس از روح خود در او دميد ( قرآن 15/29،38/72).آن گونه كه بقلى اين حديث را تفسير مى كند اين بدان معناست كه بعد از خلق روح، صورت آدم را بيافريد و سپس چهل هزار سال بدو تجلى كرد (بقلى، شرح شطحيات، 545). بقلى چنين ادامه مى دهد كه : صورت آدم مرآت هر دو جهان است. هر چه در اين دو ملكوت بنهادند، در صورت آدم پيدا كرد. و سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم (قرآن 41/53، بقلى، شرح شطحيات،437). در اين افسانه خلقت براى انسان جايگاهى بسيار بالا در نظر گرفته شده است: زيرا از هر جهت، نمونه كامل خلق الهى است كه با نفس الهى زندگى كرده، بنابراين آئينه تمام نماى اوصاف خداوندى است. در روايات آمده كه خداوند انسان را بر صورت خويش (علب صورته) آفريد. از اين دو ديدگاه، آدم نخستين الگو و نمونه انسان كامل است؛ موجودى است كه با لفظ خاص الهى تعليم يافته است: قرآن مى گويد: علم آدم الاسماء كلها( و همه نامها را به آدم آموخت) (قرآن 2/31). دانستن نام چيزى به معناى حكومت بر آن چيز است، و يا استفاده از آن براى خويش: حضرت آدم به علت دانستن اسماء الهي، بر همه مخلوقات شرافت پيدا كرد. با اين وجود، عبارت نسبتا ساده قرآن بعضا طورى تبيين مى شد كه گوئى متضمن اين معنا بود كه خداوند به حضرت آدم معرفت اسماء الهى را آنگونه كه در خلقت مطرح بود، آموخته است تا وى بتواند آنها را در ادعيه خويش استفاده كند. بدين ترتيب، آدم، علم الاسماءبيگ (به زبان تركى به معنى سرور و آقا) شد، اصطلاحى كه مولوى با تركيب زيبائى از تركى و عربى به كار مى برد(مثنوي،1/12334)، كه به معناى فرد شاهزاده و يا اميرى است كه خداوند اسماء الله را به وى تعليم داده است . خداوند آدم را خليفه خويش در زمين ساخت. ملائكه را امر فرمود كه در مقابل وى سجده كنند يعنى اينكه انسان از فرشتگان برتر است (مطابقت كنيد با هجويري، كشف المجبوب، 239) ملائكهاى كه از اسماءالهى بى خبر بودند و كارى جز تسبيح و تقديس كامل ذات الهى نداشتند، در حالى كه انسان از حق انتخاب بين اطاعت و عصيان برخوردار بود، با اينكه مى توانيم بگوئيم بدين انتخاب مبتلا و اسير بود هر چند كه اين انتخاب مى توانست به دليل وجود سرنوشت مقدر هر فرد محدود باشد. مطابق گفته قرآن، انسان امانتى را پذيرفت كه آسمانها و زمين از حمل آن امتناع ورزيدند (قرآن،33/72)ـ امانتى كه به صور گوناگون تفسير شده است: به عنوان بار مسئوليت، اختيار، عشق، و يا قدرت انفراد با اين حال، عرفا غالبا در آرزوى خانه حقيقى خويش بوده اند، در ايام و مكانى كه در مقام متعالى ازلى خويش منزل داشتند:
ما به فلك بوده ايم، يار ملك بودهايم
باز همانجا رويم، جمله كه آن شهر ماست
باز همانجا رويم، جمله كه آن شهر ماست
باز همانجا رويم، جمله كه آن شهر ماست
گفت مى دانم عطاى تست اين
ورنه من آن چارقم و آن پوستين
ورنه من آن چارقم و آن پوستين
ورنه من آن چارقم و آن پوستين
هر كجا ويران بود آنجا اميد گنج هست
گنج حق را مى نجوئى در دل ويران چرا
گنج حق را مى نجوئى در دل ويران چرا
گنج حق را مى نجوئى در دل ويران چرا