ابن سكّيت: معلّم سربدار
مصطفي محمدي اهوازي«اسلام، كلام والا و نيز سخنران خداجوي را ارج مينهد.»(1)اندكي تأمل در تاريخ سرخ تشيع برهمگان آشكار ميسازد كه بسياري از انسانهاي پاك سيرت و والا در مسلخ عشق با شوق وافرسر به تيغ جلاّد سپردند و عزت وجاودانگي خريدند. اينان حتي داغ يك آه را برغاصبان مقام عظماي ولايت الهي نهادند ودرخت خونين شيعه را با خون سرخ خود آبياري كردند.در اين مقال زندگاني يكي ازاين«سربداران ولايت» را بررسي ميكنيم.در يكي از روزهاي گرم خوزستان در سال 186 هجري قمري در شهر «دورق»(2)(3) كودكي چشم به جهان گشود. كودكي كه از تبار سربداران خوزستان گرديد.دورق يكي از مراكز علمي و فرهنگي كهن ايران اسلامي است و علما، خطبا و شعراي شهيري از اين منطقه قد برافراشتند؛ چنانكه امروزه كلمه «دورقي» را در پي نام بسياري از علماي بزرگ ميبينيم.(4)البته برخي بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعي ميدانند.(5)كودك را يعقوب نام نهادند و به كنيه «ابويوسف» آراستند. پدرش اسحاق نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر(6)، استاد شمرده ميشد؛ دوستدار دانشمندان بود.(7) و از اصحاب كسائي، يكي از قرّاء سبعه، به شمار ميآمد.(8)اسحاق اديبي فرزانه و شاعري زبردست بود؛ ولي براساس آموزههاي اسلامي سكوت را برسخن ترجيح ميداد. به تدريج درسايه افراط در سكوت، به «سكّيت» (بسيار سكوت كننده) شهرت يافت.(9) بدين سبب، فرزندش را «ابن سكّيت» خواندهاند.اسحاق، پس از مهاجرت به بغداد ـ كه شايد به انگيزه تحصيل فرزندش انجام گرفت.ـ(10) در آن شهر مكتبخانهاي برپاساخت و به تربيت كودكان همت گماشت. او در كنار آموزش علوم و معارف،(11)، آرام آرام معارف شيعي را در قلب پاك شاگردانش جاي ميداد.دعاي پدر
اسحاق به تحصيل و عالم شدن فرزندش يعقوب بسيار علاقه داشت.(12) بدين سبب، وقتي توفيق زيارت خانه خدا به دست آورد، بعد از اداي مناسك پرشكوه حج، بادلي شكسته خداوند را خواند و از وي خواست پاداش تلاشهايش را استاد شدن فرزندش در «علم نحو» قرار دهد.(13)خداوند دعاي پدر را به هدف اجابت رسانيد و يعقوب به زودي در شمار بزرگان ادبيات عرب جاي گرفت.نقطه پرواز
اسحاق ـ كه از تربيت ديني فرزندش غافل نبود.ـ از همان دوران كودكي او را با مسايل مذهبي و رازها و مظلوميت شيعه آشنا ساخته، براي آزمايشهاي سخت زندگي آماده كرد.استادان ابن سكيت
يعقوب علوم و فنون عرب را در محضر «فرّاء» و «ابيعمرو شيباني» و «اثرم» و «ابن اعرابي»ـ كه همگي از مشاهير و بزرگان علم و ادب روزگارش بودند.ـ(14) فراگرفت.ابن سكيت، به منظور آشنايي بيشتر بازبان فصيح و اصيل عربي، به رسم آن روزگار مدتي در صحرا نزد اعراب بدوي به سربرد و با دقت در گفتار آنها معارف و علوم عربي خود را كامل كرد.(15)احترام به استاد
هنگامي كه ابن سكيت نزد ابن اعرابي به تحصيل فن لغت اشتغال داشت، روزي ابن اعرابي حكايتي را ـ كه احتمالاً شاهد مثالي در آن بود.ـ براي شاگردان بيان كرد. ابن سكيت ـ كه نظرش مخالف رأي استاد بود.ـ براي دفاع از رأي خود از راوي آن حكايت پرسيد تا به صحيح بودن آن اطمينان يابد. استاد عصباني شد و در جواب شاگردش گفت: كيفر گستاخي و جسارت تو اين است كه شخصي گوشهايت را گرفته، گوشمالت دهد و پياپي برگردنت بزند تا ديگر در مقابل استاد مرتكب چنين بياحترامي نگردي.ابن سكّيت ـ كه هيچ گونه بيادبي و گستاخي انجام نداده بود.ـ به احترام استاد ساكت شد و چيزي نگفت. بعد از مدتي، وقتي خشم ابن اعرابي فرو نشست، به استاد گفت:او نزد ابوجعفر حضرت جواد و ابوالحسن هادي عليهماالسلام مقرّب بود... و به خاطر ايمان به اهلبيت عليهمالسلام به دست متوكل كشته شد.اي استاد! بسيار شادمانم كه من در باره راوي آن حكايت پرسيدم؛ زيرا اگر شخص ديگري ميپرسيد و چنين مورد سرزنش قرار ميگرفت، نمي توانست تحمل كند؛ ناگزير لب به گفتار زشت ميگشود و با توهين به شما مرا ميآزرد.(16)كرسي استادي
دعاي خير پدر دركنار بيتاللّه الحرام به زودي ثمرداد و يعقوب به جرگه دانشمندان بزرگي چون ابن اعرابي و ابوالعباس ثعلب پيوست. اين شخصيت برجسته قبل از اين كه مجلس درسي مستقل داشته باشد، پدرش را در تربيت كودكان و نوجوانان مسلمان ياري ميداد.(17) او چون پدرش در محله «درب القنطره» بغداد تدريس ميكرد.(18) ابوالعباس ثعلب ميگويد: ابن سكيت براي بيان مسايل و علوم ادبي مجلسي دايركرده بود. مردم بسيار پيرامونش گردآمده، از سخنانش بهرهمند ميشدند. به گونهاي كه موفقيت خوبي به دست آورد. يكي از دليلهاي موفقيتش اين بود كه اشعار «ابوالنجم عجلي» را مورد بحث و بررسي قرار ميداد... روزي از او خواستم نسخهاي از ديوان «ابوالنجم» را به من دهد؛ گفت: سوگند خوردهام اگراين نسخه را به كسي دهم، طلاق دادن همسرم برمن واجب شود؛ ولي براي اين كه شما نيز از اين ديوان بهرهببريد، ميتوانيد نزد من بياييد و يك نسخه از آن را براي خود استنساخ كنيد.من قبول كردم و روز دوشنبهاي نزد وي رفته، ديوان را استنساخ كردم. او مرا به كساني كه در مجلس درسش بودند، معرفي كرد.(19)جالب اين كه وقتي ابن سكيت بركرسي استادي نشست، تحصيل را رها نكرد و همواره دركنار تدريس، به تحصيل اشتغال داشت. او علوم گوناگون از جمله نحو، لغت، شعر، روايت و علوم قرآني را تدريس ميكرد.(20)شاگردان
نام گروهي از معروفترين شاگردان وي عبارت است از:1 - ابوالبشر بندنيجي.2 - حراني، كه به گفته خود او از سال 225 قمري تا هنگام شهادت ابن سكيت از محضر وي استفاده كرد.3 - ابوسعيد سكري.4 - ابوعكرمه ضبي.5 - ابوحنيفه دينوري.بسياري نيز از ابن سكيت روايت كردهاند. نامهاي شماري از آنها چنين است:1 - ابوالعباس ثعلب، نحوي معروف.2 - احمد بن فرج مقري.3 - محمدبن عجلان اخباري.4 - ميمون بن هارون كاتب.(21)اشعار ابن سكيت
اين دانشمند بزرگ شيعي در نهضت گردآوري و تدوين اشعار عرب ـ كه از نيمه دوم قرن دوم هجري تا اواخر قرن سوم با شور و شوق در شهرهاي بصره، كوفه و بغداد ادامه يافت.ـ نقشي مهم داشت.او از شاگردان اصمعي و ابوعبيده معمربن مثني بود و از آن دو ـ كه از پيشگامان نهضت گردآوري بودند.ـ روايت ميكرد. گردآوري ديوانها و آثار پراكنده بسياري از شعراي كهن ازجمله امرؤالقيس، زهير بن ابي سلمي، نابغه ذبياني، اعشي، عنترةبن شداد، طرفة بن عبد و عمروبن كلثوم ـ كه ذخاير گرانبهاي ادبيات عرب محسوب ميشوند.ـ ثمره بخشي از تلاشهاي اين اديب بزرگ است. ابن نديم 30 شاعر قديم را يادآور شده كه ديوانهايشان را ابن سكيت گردآورده و شرح كرده است.(22)اين اديب گرانقدر، علاوه برگردآوري آثار به شرح و تفسير برخي از آنها نيز ميپرداخت. كمتر ديواني است كه او آن را روايت (شفاهي ياكتبي) يا شرح و تفسير نكرده باشد.اين دانشمند بزرگ شيعه ذخاير گرانبهاي ياد شده را از خطر نابودي نجات داد و ادبيات عرب را وامدار ساخت. بيترديد ابن سكيت، در مقايسه با همگنانش، در اين عرصه از بيشترين سهم برخوردار است.(23)نمونهاي از اشعار اين «شاعر شهيد ولايت» چنين است:
وضاق لما به الصدرالرحيب
ودارست في امكانها الخطوب
و لااعني بحيلته الاريب
يمن به اللطيف المستجيب
فموصول بها فرج قريب
و كل الحادثات اذا تناهت
اذا اشتملت علي اليأس القلوب
و او طنت المكاره و استقرت
و لم ترلانشكاف الضّرّ وجهاً
اتاك علي قنوط منك غوث
و كل الحادثات اذا تناهت
و كل الحادثات اذا تناهت
راوي نور
همان طور كه در ابتدا متذكر شديم، اين دانشمند خوزستاني دركنار تعليم و تعلّم علوم عربي هيچ گاه از فراگيري و تعليم معارف شيعي غفلت نكرد؛ چون به خوبي ميدانست كه سعادت و عزت در آثار ائمه اطهار عليهمالسلام نهفته است. بدين سبب، هرگز از اين منبع فيض الهي دور نميشد و همواره چون پروانهاي پيرامون شمع ولايت ميچرخيد.نجاشي در كتاب «الرجال» درباره وي چنين مينويسد:او نزد ابوجعفر حضرت جواد و ابوالحسن هادي عليهماالسلام مقرّب بود... و به خاطر ايمان به اهلبيت عليهمالسلام به دست متوكل كشته شد. او شخصي ثقه است و طعني براو وارد نيست.محمدبن احمد ذهبي نيز دركتاب «سيراعلام النبلاء» وي را بسيار ديندار و نيكوكار خوانده است. گفتار دانشمندان رجال نشان ميدهد كه او درنقل روايت استادي مورد اعتماد بود.(26)در اين كه او در شمار ياران نزديك حضرت جواد و امام هادي عليهماالسلام جاي داشت، اختلافي نيست؛ ولي در مورد اين كه آيا توفيق نقل حديث از حضرت رضا عليهالسلام داشته ياخير، اختلاف وجود دارد. برخي(27) معتقدند او حضرت رضا عليهالسلام را ملاقات و اين روايت را از وي نقل كرده است:از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيدم: چرا خداي متعال موسي بن عمران عليهالسلام را با عصا و يدبيضا و بطلان سحر مبعوث گردانيد ولي حضرت عيسي بن مريم را با طب و پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله را با كلام و فصاحت؟حضرت در جواب فرمود: زيرا حضرت موسي بن عمران وقتي مبعوث شد كه موضوع رايج در ميان مردم سحر و ساحري بود؛ از اين جهت، خداي بزرگ به او قدرتي داد كه درتوان مردم آن زمان نبود. او به ياري اين قدرت، سحرساحران را باطل و حجّت را برآنان تمام كرد. اما حضرت عيسي عليهالسلام زماني بر انگيخته شد كه بيماري فلج شايع بود و مردم به پزشك نياز داشتند. خداوند به حضرت عيسي معجزهاي داد كه مردم از انجام مثل آن عاجز بودند؛ زيرا حضرت عيسي مرده را زنده ميكرد، نابيناي مادرزاد را شفا ميداد و پيسي را به اذن خدا از ميان ميبرد. بدين وسيله، حجت برمردم كامل گرديد. هنگام بعثت پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله فصاحت و بلاغت در ميان مردم بسيار رواج داشت. بدين سبب، خدا مواعظ و احكامش را در قالب كتابي فصيح و بليغ فرو فرستاد؛ كتابي كه مردم از آوردن مثل آن عاجز بودند و حجت برآنان تمام شد.ابن سكيت گفت: به خدا سوگند هرگز مثل شما نديدهام.سپس پرسيد: امروز حجت برمردم چيست؟ امام عليهالسلام فرمود: عقل حجت خدا است كه به وسيله آن كسي كه به خدا نسبت درست ميدهد تشخيص ميدهي و تصديقش ميكني و آن كه به خدا دروغ ميبندد تشخيص ميدهي و تكذيبش ميكني. ابن سكيت گفت: به خدا سوگند همين طور است.(28)مخالفان اين نظريه معتقدند ابن سكيت امام رضا عليهالسلام را ملاقات نكرده، احتمالاً در سند حديث ابوالحسن هادي با ابوالحسن الرضا اشتباه شده است.(29)گروهي پا از اين فراترگذاشته، معتقدند ابن سكيت از حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام نيز روايت كرده است. منشأ اشتباه آنان نام «يعقوب بن اسحاق» است. از آنجا كه ابن سكيت توسط متوكل به شهادت رسيد و متوكل نيز در زمان امام هادي عليهالسلام درگذشت، مسأله نقل روايت از امام عسكري قابل پذيرش نمينمايد. احتمالاً مراد از «يعقوببن اسحاق» در سند روايات امام عسكري، يعقوب بن اسحاق كندي است.(30)در اينجا براي نمونه يكي از روايتهاي ابن سكيت را متذكر ميشويم:محمدبن ابيعبداللّه عن علي بن ابيالقاسم عن يعقوب بن اسحاق قال: كتبت الي ابي محمداساله كيف يعبد العبد ربه و هو لايراه. فوقع عليهالسلام : «يا ابايوسف، جل سيدي و مولاي و المنعم علي و علي آبائي ان يري. قال و سألته: هل رأي رسول اللّه صلياللهعليهوآله ربّه؟ فوقع عليهالسلام : ان اللّه تبارك و تعالي اري رسوله بقلبه من نور عظمته ما احبّ.»(31)ابن سكيت ميگويد: به امام جواد عليهالسلام نامه نوشتم و پرسيدم: چگونه بندهاي پروردگارش را ميپرستد در حالي كه او را نميبيند؟ امام جواد عليهالسلام جواب داد: اي ابويوسف! پروردگار و مولا و نعمت دهنده به من و اجداد من بزرگتراز آن است كه ديده بشود.ابن سكيت پرسيد: آيا رسول اللّه صلياللهعليهوآله پروردگار را ديده است؟ فرمود: خداوند از نور عظمت خود هرچه دوست داشت به قلب پيامبرش نشان داد.گياه شناسي
فواد سزگين، مولف كتاب «تاريخ نگارشها و تأليفات»، درجلد چهارم از ابن سكيت و ابوحنيفه دينوري به عنوان دوتن از گياه شناسان مسلمان نام ميبرد و ميگويد:«زيلبربرگ» ـ كه از زيبايي توصيفات ابن سكيت درباره گياهان به شخصيت علمي وي پيبرده بود.ـ تنها وي را استاد اصلي ابوحنيفه دينوري درگياه شناسي ميشناخت.(32)ابن سكيت در اين زمينه بسيارتلاش كرد و كتابهايي نيز نگاشت. كتاب «النبات و الشجر» يادگار او در اين عرصه است. ابن نديم در «فهرست» خود اين كتاب را از آثار وي ميداند؛ ولي چون اكنون دردسترس نيست، اكثر پژوهشگران آن را از آثار منسوب به وي شمردهاند. قرائني نيز بردرستي اين انتساب گواهي ميدهد؛ براي مثال ابوحنيفه دينوري، شاگرد ابن سكيت، دركتاب هفت جلدي النبات خود به طور مكرر از اين اثر استادش استفاده كرده است.«ابن سيره»، مؤلف كتاب «المخصص»، در فصول 10، 11، 12، اين اثر بيش از 200 بار از «النبات و الشجر» ابن سكيت نقل قول ميكند.(33)اين كه «زيلبربرگ» در رساله دكتراي خود، ابن سكيت را به خاطر خوب توصيف كردن نباتات مورد ستايش قرار ميدهد، برگرفته از همين اقوال پراكنده است. اين سخنان بايد جمع آوري گردد تا مرجعيت ابن سكّيت را در گياه شناسي اسلامي وجامعيت «النبات و الشجر» يا «الشجر و النبات» نشان دهد.(34)ستاره شناسي
ابن سكيت درنجوم نيز صاحب نظر بود. يكي از محققان در اين مورد ميگويد:ابن سكيت در مسايل مربوط به احكام نجوم و منازل قمر صاحب نظر بود... صاحب كتاب «المخصص» در مبحث اول كتاب به نام «الانواء» پيرامون «صفةالشمس و اسمائها» (ص 18 - 23) دوازده بار، در موضوع «طلوع الشمس و كسوفها و غروبها» (ص 23 - 26) نُه بار و در خصوص «صفةالقمر و اسمائها» (ص 26 -28) سيزده بار... از ابن سكيت نقل قول كرده است.(35)در بار خليفه
به تدريج شهرت ابن سكيت به دربار رسيد. بنابراين، وقتي به سامرّا رفت، مورد توجه عبداللّه بن يحيي بن خاقان، وزير متوكل، قرار گرفت. عبداللّه بن يحيي، متوكل را از مقام علمي «ابن سكيت» آگاه ساخت. خليفه از او خواست تا فرزندانش معتز و مؤيد را به شاگردي قبول كند و به آنها دانش آموزد.(36)ابن سكيت ـ كه در پذيرش اين پيشنهاد ترديد داشت.ـ با برخي از شخصيتهاي آن زمان مشورت كرد. احمدبن عبيد ميگويد: ابن سكيت در مورد همنشيني و استادي فرزندان متوكل با من مشورت كرد. من او را از مجالست و منادمت با متوكل نهي كردم؛ ولي او گمان كرد به سبب حسادت وي را از همنشيني با خليفه باز ميدارم؛ به سخنان و نصيحت من گوش فرا نداد و با متوكل همنشين شد و در مجالس خصوصياش شركت كرد.(37)البته، باتوجه به شيعه ستيزي متوكل و وزيرش، ميتوان چنان استنباط كرد كه آنها ميخواستند ابن سكيت را در كنار خود داشته باشند تا نتواند در پيشبرد اهداف شيعي فعاليتهاي چشمگيري داشته باشد.عبداللّه بن عبدالعزيز نيز ميگويد: ابن سكيت در مورد تعليم فرزندان متوكل با من مشورت كرد ومن او را نهي كردم. او تصور كرد به سبب حسد او را نهي ميكنم.(38)سرانجام «ابن سكيت» تعليم فرزندان متوكل را به عهده گرفت. كسي از نيت و هدفش چيزي نميداند؛ ولي باتوجه به فضل و تقواي وي شايد بتوان گفت: او ميخواست در دربار نفوذ كند و با تربيت فرزندان خليفه در روند ستمهايي كه به شيعيان ميشد، تغيير پديد آورد.البته، باتوجه به شيعه ستيزي متوكل و وزيرش، ميتوان چنان استنباط كرد كه آنها ميخواستند ابن سكيت را در كنار خود داشته باشند تا نتواند در پيشبرد اهداف شيعي فعاليتهاي چشمگيري داشته باشد.ذهبي در «سيراعلام النبلاء» مينويسد: متوكل ماهيانه دوهزار درهم به ابن سكيت ميداد و افزون برآن، گاه از پاداشهاي گرانبهايي نيز بهرهمندش ميساخت؛ چنانكه در مجلسي پنجاه هزار درهم به او بخشيد.(39)به گفته ابن زبير در «الذخاير و التحف» مقام ابن سكيت چنان مورد توجه خليفه قرار گرفته بود كه در شمار نديمان و خاصّان متوكل قرار گرفت.(40)گويند: اولين روزي كه ابن سكيت براي تدريس وارد محل مورد نظر گرديد، فرزندان متوكل ديرتر از وي وارد شدند. ابن سكيت به معتز گفت: ايهاالامير، شما دوست داريد درس را از چه بحثي شروع كنيم؟معتز به استاد گفت: دوست دارم، امروز مرا مرخص كنيد تا آزادانه به گردش و بازي بپردازيم.ابن سكيت گفت: پس برخيزم و بروم؟معتز با گستاخي تمام گفت: من از شما سبكترم و زودتر برميخيزم. آنگاه با شتاب برخاست و دويد تا از اتاق بيرون برود؛ در اثر شتاب بيش از حد، در راه برزمين افتاد و چهرهاش از خجالت سرخ شد. ابن سكيت بيدرنگ چنين سرود:
وليس يصاب المرء من عثرة الرجل
و عثرته بالرجل تبري علي مهل
فعثرته في القول تذهب رأسه
يصاب الفتي من عثرة بلسانه
فعثرته في القول تذهب رأسه
فعثرته في القول تذهب رأسه
* شهادت استاد
در اين كه ابن سكيت به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد، هيچ اختلافي وجود ندارد؛ امّا در چگونگي شهادتش اختلاف است. عبدالرحمان بن محمدابن انباري در كتاب «نزهةالالباء» و محمدبن احمد ازهري در كتاب «تهذيب اللغة» چنين آوردهاند:علت خشم متوكل ـ كه باعث قتل ابن سكيت شد.ـ اين بود كه روزي مردي قرشي و ابن سكيت و متوكل مشغول صحبت بودند. خليفه ـ كه در پي آزار مرد قرشي بود.ـ ابن سكيت را فرمان داد تا وي را دشنام دهد.ابن سكيت ـ كه اين را خلاف اخلاق ميدانست.ـ به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت. خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشي گفت: همان كاري كه ابن سكيت در باره تو انجام نداد، انجام ده.مرد قرشي ـ كه از متوكل ميترسيد.ـ به فرمانش عمل كرده و لب به ياوهگويي گشاد. ابن سكيت با مشاهده اين بياحترامي از كرده خود پشيمان شد و گفت: اي خليفه! اينك به فرمانت عمل ميكنم و او را ناسزا ميگويم.متوكل گفت: آنچه اكنون ميگويي، انتقام است نه اطاعت امر من.سپس به نوكران تُركش فرمان داد ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد برشكمش كوفتند كه بيهوش گرديد. سپس او را بردوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق درگذشت.(42)در باره شهادت اين بزرگمرد روايت ديگري نيز وجود دارد. براساس اين روايت مشهورـ كه اكثر منابع نيز آن را تأييد ميكنند.ـ روزي متوكل وارد كلاس فرزندانش شده، با ايشان گفتگو كرد و به ابن سكيت گفت: از تو ميخواهم آنچه در دلت پنهان كردهاي آشكار كني. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست داري يا فرزندان عليبن ابيطالب حسن و حسين را؟ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصباني شده، گفت: به خداي عليِّ اعلي سوگند، رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت ـ كه قنبر حبشي است.ـ از تو و فرزندانت بسي بالاتر و عظيمتر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نميشود.متوكل ـ كه انتظار چنين صراحتي را نداشت.ـ خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند.(43)گروهي براين عقيدهاند كه گردآوري اشعار «كميت اسدي»، بزرگ شاعر شهيد شيعه، توسط «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار مذهب واقعياش را نمايان ساخت. متوكل در پي بهانهاي بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين، به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهي سودجو و شيعه ستيز ـ كه چه بسا به مذهب واقعي ابن سكيت پي برده بودند.ـ در پي تحريك متوكل عليه او بودند.(44)«ازهري» در «تهذيب اللغة» ميگويد: پس از شهادت استاد بيدرنگ ده هزار درهم ديه او را به خانوادهاش پرداخت كردند.(45)اين كردار نشان ميدهد كه نقشه قتل ابن سكيت از پيش طراحي شده بود.ممكن است كسي بپرسد چرا استاد طبق روال هميشگي تقيه نكرد وجان خود را از مرگ حتمي نرهانيد؟ آيا اين كردار وي با معارف شيعي مطابقت دارد؟در پاسخ بايد گفت: عمل ابن سكيت در صدر اسلام نيز سابقه داشت. اين مرد فرزانه همانند جمعي از اصحاب اميرمؤمنان عليهالسلام مانند حجربن عدي و عمروبن حمق بود. معاويه آنان را به بيزاري جستن از اهلبيت عليهمالسلام و لعن آنها تكليف كرد و آنان معاويه و خاندانش را لعن كرده، به استقبال شهادت شتافتند. البته گروهي نيز راه تقيه پيمودند و خواست معاويه را انجام دادند. وقتي اخبار اين دو دسته به امامان بزرگوار حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام رسيد، درباره دسته اول فرمودند:«قد اسرع الي الجنة»؛ سمت بهشت شتافت. آن پاكان درباره دسته دوم فرمودند: «و قداحرز دمه»؛ خون و زندگاني خود را حفظ كرد.اين اخبار نشان ميدهد عدم رعايت تقيه و برسر محبت اهلبيت عليهمالسلام جان باختن به معناي ارتكاب خلاف شرع نيست. مرحوم دكتر شريعتي در اين مورد ميگويد:ابن سكيت (بعد از پرسش متوكل) بايد انتخاب ميكرد. اينجا ديگر تقيه پليدي و خيانت است. در تشيع علوي، تقيه تاكتيك بوده است. تقيه براي حفظ ايمان است و نه مثل امروز حفظ مؤمن.(46)شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243، 244 يا 246 هجري تحقق يافت.* آثار استاد
ابن سكيت، علاوه برتربيت شاگردان وارسته، كتب متعددي نگاشت. تأليفات ابن سكيت در شمار مهمترين منابع علم لغت جاي دارد و پديد آورندگان معجمهاي بزرگي چون «لسان العرب» و «القاموس المحيط» از آن بهره بسيار بردهاند. عبدالرحمان همداني در كتاب «الالفاظ» برابن سكيت تكيه دارد و سيوطي در «المزهر» بسياري از اقوال او را نقل ميكند.(47)1 - اصلاح المنطقيكي از معروفترين آثار ابن سكيت، اصلاح المنطق است. در اين كتاب بسياري از واژههاي عربي به صورت صحيح ضبط شده و از جنبههاي صرفي، فصاحت و غير آن مورد بررسي قرار گرفته است. اين اثر از معتبرترين كتابهاي لغت به شمار ميرود و شرحهاي بسيار برآن نگاشته شده است. اصلاح المنطق نخستين بار در سال 1368 ق (1949 م) به كوشش «عبدالسلام محمدهارون» و «احمدمحمد شاكر» در قاهره به چاپ رسيد؛ و در 1956 م تجديد چاپ شد.(48)مبرّد ـ كه از دانشمندان ادبيات عرب شمرده ميشود.ـ در مورد اين كتاب ميگويد: از پل بغداد (در علم لغت) كتابي همانند آن نگذشته است.(49)اين كتاب را «ابوالقاسم بن حسين» معروف به «ابن مغربي» تلخيص كرده است. «خطيب تبريزي» اين اثر ابن سكيت را مُنقّح ساخته و «ابن سيرافي» ابيات آن را مورد بررسي قرار داده است.(50)2 - الاضداداين كتاب ـ كه به شرح معاني متضاد اختصاص دارد.ـ در 1912 م به كوشش «اگوست هافنر» همراه دو اثر ديگر «اصمعي» و «سجستاني» با عنوانهاي «ثلاثة كتب في الاضداد» در بيروت به چاپ رسيد و در 1980 م تجديد چاپ شد.(51)3 - الالفاظكتابي در باره واژههاي متشابه است و 148 فصل دارد. روش كار ابن سكيت در اين اثر براساس تقسيم بندي موضوعي است. اين كتاب باعنوان «تهذيب الالفاظ» همراه اضافاتي از نسخههاي گوناگون در سال 1896 م در بيروت به چاپ رسيد.(52)چند نسخه خطي از اين اثر گرانبها در كتابخانههاي «لندن» و «پاريس» موجود است.(53)4 - القلب و الابدالاين كتاب در سال 1903 م به كوشش «اگوست هافنر» در بيروت و در سال 1905 م در «لايپزيك» در مجموعهاي به نام «الكنتر اللغوي في اللسان العربي» و نيز در سال 1978 م با عنوان «الابدال» به كوشش «محمدشرف» در قاهره به چاپ رسيد.(54)5 - شرح ديوان الحطيئهاين كتاب براي اولين بار در سال 1958 م در قاهره منتشر شد و بارديگر در سال 1987 م به كوشش «نعمان محمدامين طه» به چاپ رسيد.(55)6 - شرح ديوان الخنساءاين كتاب به كوشش «لويس شيخو» در سال 1896 م در بيروت به چاپ رسيد.(56)7 - ديوان طرفة بن عبد (به روايت ابن سكيت)اين كتاب در 1909 م به اهتمام «احمد امين شنقيطي» در قازان چاپ شده است.(57)8 - شرح ديوان عروةبن ورداين كتاب نخستين بار در سال 1923 م همراه چهار ديوان ديگر در قاهره و سپس به كوشش «عبدالمعين الملوحي» در دمشق به چاپ رسيد.(58)9 - شرح ديوان مزرّداين كتاب به كوشش «خليل ابراهيم عطيه» در سال 1962 م در بغداد به چاپ رسيد.(59)علاوه براين آثار ـ كه به زيور طبع آراسته شده است و در صحّت انتساب آنها به ابن سكيت ترديد نيست.ـ آثار فراواني نيز در دسترس است كه صحت انتساب برخي از آنها مورد ترديد است. مهمترين اين كتابها عبارت است از:1 - الابل 2 - الاجناس الكبير3 - الاصوات 4 - الارضين و الجبال و الادويه 5 - الامصال6 - الانساب 7 - الانواع8 - البيان 9 - الايام و الليالي10 - التصغير 11 - معاني الابيات12 - معاني الشعرالكبير13 - معاني الشعر الصغير14 - النبات و الشجر15 - الطرق 16 - سرقات الشعراء17 - الوحوش 18 - الحشرات19 - المذكر و المؤنث20 - فعل و افعل21 - النوادر 22 - المثنينام آثارخطيمربوط بهابنسكيت چنيناست:1 - البحث
سه نسخه از آن در دارالكتاب (قاهره) و يك نسخه ديگر در كتابخانه تيموريه موجود است.2 - منطق الطير و منطق الرياحين
نسخهاي از آن در كتابخانه آستان قدس رضوي موجود است.3 - المقصود و الممدود
نسخهاياز ايناثردر كتابخانهعارفحكمت در مدينه به كتابت «ابويوسف» موجود است. البته صحت انتساب المقصود و الممدود به ابن سكيت دقيقاً روشن نيست.(60)1 - پيام رهبر انقلاب براي كنگره شعر جنگ، 1365.
2 - نامه دانشوران، ناصري، ج 2، ص 260؛
3 - شهركي است (ازخوزستان) آباد، خرم (فارسنامه ابن البدخلي، ص 136)؛ «لغت نامه دهخدا، «دورق»).
4 - روزنامه اطلاعات، 14/9/1370.
5 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 696.
6 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 696.
7 - نامه دانشوران ناصري، ج 2، ص 252.
8 و 9 و 10 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص696.
11 و 12 - راويان امام رضا(ع) در مسندالرضا، عزيزاللّه عطاري، ص 30.
13 - نامه دانشوران ناصري، ج 2، ص 252.
14 - همان، ص 253؛ روايان امام رضا(ع) در مسندالرضا، ص 30.
15 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 696.
16 - نامه داشوران ناصري، ج 2، ص 253.
17 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 696؛ راويان امام رضا(ع) در مسند الرضا، ص 30.
18 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
19 - راويان امام رضا(ع) در مسند الرضا، ص 31.
20 و 21 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
22 - روزنامه اطلاعات، 14/9/1370.
23 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
24 - نامه دانشوران ناصري، ج 2، ص 257.
25 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
26 - ر.ك: «انباةالرواة» علي بن يوسف قفطي و «الوجيزه» محمدباقر مجلسي و «معجم الرجال الحديث»، ابوالقاسم خوئي.
27 - ر.ك: رجال نجاشي.
28 - عيون الاخبارالرضا، محمدبن علي بن بابويه.
29 - كيهان فرهنگي، بهمن 11/1370.
30 - همان؛ المعجم الرجال الحديث.
31 - الكافي، ج 1، ص 95.
32 تا 35 - كيهان فرهنگي، .../ اسفند/1370.
36 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
37 - راويان امام رضا(ع) در مسند الرضا، ص 32.
38 - ريحانةالادب، ج 1، ص 217.
39 و 40 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
39 و 40 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
41 - نامه دانشوران ناصري، ج 2، ص 258.
42 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3؛ نامه دانشوران ناصري، ج 2، ص 258.
43 - نامه دانشوران ناصري، ج 2، ص 258.
44 - سيماي سامراء، سيناي سه موسي، محمد صحتي سردرودي، ص 141؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
45 - دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3.
46 - فاطمه، فاطمه است، دكتر علي شريعتي.
47 - كيهان فرهنگي، بهمن 1370.
48 - روزنامه اطلاعات، 13/2/1375.
49 - تذكرة علماي اسلام، يحيي نوري، ج 1.
50 - راويان امام رضا(ع)، در مسندالرضا، ص 32.
51 و 52 - روزنامه اطلاعات، 13/2/1375.
53 - تذكرة علماي اسلام، ص 129.
54 تا 60 - روزنامه اطلاعات، 13/2/1375.