برابر با مردان يا جنس دوم؟
باقر ساروخانى همشهرى، 83/5/8 چکيده
خانواده نقشى اساسى در سلامتى جامعه دارد. ازاينرو، در تحکم آن بايد کوشيد. خانواده ايرانى داراى ويژگىهاى متعددى است که بايد در شرايط امروز و متناسب با تحولات دنياى مدرن، ويژگىهاى جديدى را براى آن تعريف کرده و در جامعه محقق ساخت. امروزه بايد در مسائل مختلف خانواده از جمله سرپرستى، حق طلاق، نگهدارى فرزندان، انجام امور خانه و خانواده و ديگر موارد، ميان زن و مرد برابرى و تساوى ايجاد نمود.خانواده از ديدگاه شما داراى چه اهميتى است؟
مطالعه خانواده براى من نه تنها به عنوان يک رشته دانشگاهى مطرح بوده، بلکه به عنوان يک رسالت هم مطرح است. به نظر من هيچ مطالعهاى در آسيبشناسى صورت نمىگيرد اگر از خانواده غافل باشد و همچنين هيچ جامعهاى نمىتواند ادعاى سلامت بکند اگر خانوادههاى ناقص، آشفته و از هم گسيخته داشته باشد. خانواده به عنوان ميراثى از نياکان به ما رسيده است و ما بايد اين ميراث را هر چه سالمتر، قوىتر و غنىتر به نسلهاى بعد انتقال دهيم. ويژگىهاى خانواده ايرانى چيست؟
خانواده ايرانى مانند هر خانواده ديگر در بستر جامعه توليد مىشود. بنابراين، ويژگىهاى آن جامعه را دارد. تحول جامعه به خوبى در خانواده انعکاس پيدا مىکند. بنابراين، خانواده به نوعى يک نماد اجتماعى است و مسائل، توانمندىها، قدرتها و کاستىهاى يک جامعه را آشکار مىکند. خانواده ايرانى به نوعى هويت ايرانى را دربردارد و در خود نشان مىدهد. خانواده ايرانى به نوعى دچار انقباض کمى و کيفى شده است. از يک طرف ساکنان خانواده محدود شده است. خانوادهاى که تعداد زيادى خاله و عمه به صورت گسترده زندگى مىکردند جاى خود را به خانواده هستهاى داده است. والدين از خانواده جدا شده و تعداد فرزندان محدود شده است به گونهاى انقباض کمى نمايان مىشود. در مقابل انقباض کمى، انقباض کيفى نيز در خانوادهها بروز پيدا کرده است؛ به گونهاى که بسيارى از رسالتها، کارکردها و وظايف خانواده را، واحدهاى ديگر تقبل کردهاند. خانواده ايرانى با افزايش طلاق مواجه است. مطالعات نشان مىدهد که در بعضى از نقاط ايران طلاق وجود نداشت، ولى در حال حاضر حادث شده است. چند نکته در اينجا مورد توجه است؛ نخست اينکه، منع محض طلاق مطلوب نيست. بسيارى از جوامع از جمله جوامع کاتوليک اين تجربه را دارند و نتيجه آن ايجاد بحرانها و بنبستهاى بسيار زياد اجتماعى است. انسانها نمىتوانستند با يکديگر زندگى کنند، ولى به عنوان خانواده به شمار مىآمدند و مجبور بودند که با هم زندگى کنند؛ چون طلاق هم از نظر شرعى و هم از نظر عرفى ممنوع بود. نکته بعدى بازگذاشتن در خروجى خانواده يعنى طلاق نيز قابل قبول نيست. اين امر، طلاق را بسيار افزايش مىدهد؛ از جمله طلاقهاى ارتجالى و آنى که بر حسب يک نزاع خاص آدمها از هم جدا و سپس پشيمان مىشوند. از نظر من اين دو شيوه کاملاً نابهجاست و راه درست راهى است که پيامبر اکرمصلى الله وعليه وآله مطرح مىکند؛ يعنى طلاق را حرام نمىکند، ولى به عنوان آخرين راه پيشنهاد مىکند؛ راهى که در کنارش راه ديگرى نباشد. امروزه يکى از ويژگىهاى خانواده افزايش ميران تحصيلات خانمها نسبت به آقايان است. در اين خصوص چه نظرى داريد؟ اين روند به نوعى روند جهانى است. پيدايش تحصيلات، به ويژه تحصيلات خانمها که امروزه بسيار زياد مطرح است، سن ازدواج را بالا مىبرد. اين امر فاصله بين بلوغ و زناشويى را زياد مىکند. بنابراين، طبيعت و جامعه از يکديگر فاصله مىگيرند. من طبيعت را بلوغ جسمانى و جامعه را هنجارهاى اجتماع و ازدواج مطرح مىکنم. مشاهده مىشود که جامعه صنعتى از اين حالت مقدارى دور شده است؛ يعنى در آغاز فاصله بين بلوغ و زناشويى افزايش پيدا کرد، سن ازدوج بالا رفت، ولى بعد جامعه سازو کارهاى جديدى را تعبيه کرد، از جمله خانواده برابر يافته و ازدواجهاى دوستانه. بنابراين، ازدواج آسان شدند که تدارک کمترى لازم داشت نه انسانها حتى در کنار يکديگر در دانشگاه و اداره مىتوانستند به سادگى با هم ازدواج کنند و اين امر به کاهش سن ازدواج خيلى کمک کرد. در ايران به نظر مىرسد که راه قديمى هنوز پابرجاست. همان سنتهاى پيشين از جمله مهريه و ... رواج دارد و جامعه با معيارهاى سنتى به گزينش همسر نگاه مىکند. از يک طرف، مهريه و سنگينى مهريه نبايد مانع زناشويى ما باشد. ما بايد بپذيريم که مهريه سنتى، دلايل وجودى خاصى داشت. پيش از سال 1346 زن تحصيل، شغل و درآمد نداشت. طلاق هم آسان، مردانه و فاقد دادگاه بود. مرد همسر خود را در فاصله ده دقيقه طلاق مىداد و زن هيچ نداشت و بايد خانه همسر را بدون هيچ وسيلهاى رها مىکرد و مىرفت، ولى امروزه اينطور نيست. زن تحصيلات بالا و امکان اشتغال دارد. طلاق نيز دوسويه و دادگاهى است، آسان، ارزان، سريع و مردانه صرف نيست. بنابراين، به نظر نمىرسد که خانوادهها ديگر آنقدر در مورد مهريه و افزايش آن تأکيد داشته باشند. زن امروزى زنى است که چندان نيازمند مهريه نيست. توان، آموزش و مشاغل بالايى که دارد زمينه مهمى براى اتکاى به خود است. نبايد مهريه را تنها ضامن بقاى زناشويى تلقى کنيم. هيچگاه نبايد بقاى خانواده را موکول به نوعى تعهد به پول کرد. بقاى خانواده در قلب و ذهن انسانها حک مىشود. زمانى که زوجين از هم تنفر داشته باشند، ديگر آن خانواده قابل تداوم نيست. در صورتى که جامعه به بازتعريف و کاهش مهريه مىپردازد بهتر نيست امتيازهايى چون حق طلاق و ... را نيز بازتعريف کند؟ در حال حاضر از نظر قانونى طلاق دوسويه و دادگاهى است. در صورتى که يکى از زوجين تمايلى به ادامه زندگى مشترک نداشته باشد، مىتواند درخواست طلاق کند؛ يعنى به همان نسبت که مرد حق طلاق دارد زن نيز حق طلاق دارد. در واقع همان قانونى است که خداوند در قرآن براى ما فراهم کرده است، ولى در دادگاهها چنين عملى تحقق پيدا نمىکند. به نظر شما چه افرادى براى يکديگر مناسبترند تا روند زندگى تداوم داشته باشد؛ چون امروزه دختران با افزايش تحصيلاتى که کسب کردهاند در انتخاب خود دچار مشکل شدهاند؟ جامعه ما در خلال قرون و اعصار به نوعى خانواده مبادلهاى را بنا کرد. در اين جريان تبادل، مرد آموزش بالا و زن سن کمتر ارائه کرد؛ يعنى مردانى با تحصيلات بالا، زنانى جوانتر را به ازدواج درآوردند و تا سالهاى اخير نيز اين امر ادامه داشته است، ولى اين انقلاب آموزشى زنان ايرانى قانون اين تبادل را تغيير داده است؛ يعنى ديگر مرد ايرانى دکتر و زنش ديپلمه نيست. بلکه هر دو مىتوانند دکتر باشند. بنابراين، افزايش تحصيل زنان نبايد به کاهش دايره همسرگزينى بينجامد. زنان ما به همان نسبت که در تحصيلات بالاتر قرار مىگيرند، امروزه دايره همسرگزينىشان محدود شده است. بنابراين، ناچار بايد اين قاعده دگرگون شود و زنان و مردان از نظر سنى و تحصيلى به يکديگر نزديکتر شوند. عدهاى از خانمها به دليل افزايش مدرک تحصيلى حاضر نيستند با مردانى داراى تحصيلات پايينتر از خود ازدواج کنند و اين امر موجب مىشود شانس ازدواج براى خانمها کاهش يابد. چه راهکارى در اين خصوص پيشنهاد مىکنيد؟ در صورت افزايش تحصيلات زنان شکاف تحصيلى کاهش پيدا کرده است و به دنبال آن شکاف سنى نيز کاهش يافته است. بنابراين، اين پديده مبارکى است. به نظر من اگر جامعه ما به جايى برسد که مدرک تحصيلى را به عنوان ارزش ارتقا نشناسد و فقط توانمندى و انديشه آدمها معيار باشد، نبايد مشکل چندانى ايجاد کند. اگر همسر يک خانمى، ديپلمه باشد، ولى يک همسر شايسته و توانمند باشد، هيچ دليلى ندارد که هر روز مدرک تحصيلى مبادله شود و به عنوان يک حربه و اهرم قدرت به شمار آيد. زنان ايرانى فضاهاى اجتماعى را تسخير کردهاند. رسالتهاى چندگانهاى پيدا کردهاند و نيمى از بدنه جامعه شدهاند. مشارکتى سياسى، اقتصادى و حرفهاى پيدا کردهاند و اين تحول ميمون و مبارکى است. اين تحولات چه چالشها و چشماندازهايى در خانواده ايرانى به وجود آورده است؟
تحولات جديد چشماندازهاى جديدى را ايجاد کرده است. به خصوص جريانهاى جهانى و حوادثى که در جامعه صنعتى بر خانوادهها اثر مىگذارد، تحولات خاصى را در خانوادهها ايجاد کرده است. به دنبال آن، چالشهاى جديدى را نيز به وجود آورده است. شايد بتوان گفت يکى از اين چالشها تفرد يافتگى است که من به آن اصطلاحاً مىگويم خانواده تفرديافته. ما در سنتهايمان چنين خانوادهاى را نداشتيم. خانواده پدرسالار يک خانواده به هم پيوستهاى بود. سرپرست، مسئول، بانى و حامى داشت، ولى نه مطلوب بود و نه مناسب دوران ما. بنابراين، اگر بخواهيم دوباره خانواده پدرسالار را احيا کنيم اشتباه کردهايم و بازگشتپذير نيست. اين خانواده به تاريخ سپرده شد. درون اين خانوادهها عوارض بسيارى منبعث مىشد. عقده اوديپ (دوگانگى شخصيت) از آن برمىآمد. در هر حال آنجا که ساختار خانواده طبيعى نيست،ما نبايد انتظار داشته باشيم که نتايج طبيعى به جامعه تحويل دهد. حتى انسانها در اينجا به نوعى شخصيت قدرت نگرى تبديل شدند، همه چيز را از پدر مىخواستند و به پدر نگاه مىکردند و اتکايى به خويش نداشتند. طبيعتاً خانواده سالم و درستى نبود و براى جامعه امروز ما مناسب نيست. بازگشت به خانواده پدرسالارى با احياى انديشه پدرسالارى راه مناسبى براى جامعه ما نيست، ولى از سوى ديگر، اين هرم قدرت شکسته شده و جامعه دچار نوعى سردرگمى شده است. خانواده هيچ مرجعى ندارد و هر کس راه خود را مىپيمايد. بچهها هر کدام يک کلبه دارند و پس از ورود به خانه به اتاق خود مىروند. ارتباطات در حد يک رابطه خيلى دور در آشپزخانه، آن هم به تصادف صورت مىگيرد و اين چالشى است که در انتظار ماست. بنابراين، بايد در جامعه تعادلى ايجاد کرد، تعادلى که بين افراط خانواده پدرسالار منسوخ شده و تفريط خانوادههايى که تفرد يافتهاند، يعنى در غرب صنعتى توليد و به جامعه ما سرازير شدهاند. در کل چه راهکارهايى براى رفع اين مشکلات جامعه که بيان کرديد پيشنهاد مىکنيد؟
از جمله راهکارهايى که در خصوص زنان و جايگاه آنان در خانواده ايرانى مطرح است، از بين بردن تضادهاى خانواده است. مىتوان گفت اشتغال وسيع زنان، تسخير فضاهاى اجتماعى و مشارکت گسترده زنان در ساختن جامعه، حوادث نيکويى بود که به جامعه ما گذشت و در جريان است. ما اگر مشکلاتى را که در اين راه بزرگ به وجود مىآيد حل نکنيم، مىتواند آسيبهاى تازهاى در جامعه ايجاد کند. زنى که شاغل است و مسئوليت اجتماعى بر عهده دارد، اگر ناچار باشد تمام وظايف خانه را طبق سنتها بپذيرد و انجام بدهد، قطعاً دچار تعارض مىشود. بنابراين، بايد مشارکت مرد را در خانواده ايجاد کنيم. به عبارت ديگر، وظايف خانوادگى فرد را بازبينى مجدد کنيم و به نوعى در کار خانه هم ارزشزدايى و هم ارزشگذارى مجدد کنيم. جاروکردن خانه و تعويض کهنه بچه نبايد ضدارزش باشد. بنابراين، تنها نانآورى و آوردن پول و اعتبار به خانه ارزش نيست، بلکه تمام کارهاى خانه ارزشمند است و براى بقاى خانواده لازم است و به يکسان بر عهده مرد و زن است. اگر ما به اين موضوع توجه نکنيم و مسئوليت خانه و خارج از خانه را بر عهده زن بگذاريم، شاهد فرسايش زودرس زنان خود خواهيم بود. در سالهاى آينده شاهد زنانى خواهيم بود که ديگر تعادل حياتى ندارند؛ چون بار سنگين دوگانه را نمىتوانند تحمل کنند. مردان جامعه بايد در زمينه ارزشهاى خود نيز تغييراتى صورت بدهند. هنگامى که فضاهاى اجتماعى و مسئوليتهاى بزرگ را به زن سپرديم ديگر نبايد از زن توقع داشته باشيم که مانند گذشته زيبا باشد. زيبايى بايد باز تعريف تازهاى پيدا کند. زيبايى ديگر به خال و چشم و ابرو نيست، بلکه به توانايى انسانهاست. از سوى ديگر، ما بايد در هنجارها نيز دگرگونى ايجاد کنيم. اگر قرار باشد زن در اجتماع، مشاغل بزرگ داشته باشد و با قدرت و صلابت اين وظايف را ايفا کند و سپس به خانه بيايد و نقش يک زن عاطفى و جنس دوم را ايفا کند دچار تعارض مىشود. زنى که از يک عرصه به عرصه ديگر مىرود بايد به کلى دگرگون شود و اين کار دشوارى است. بنابراين، ما بايد عرصهها را به هم نزديک کنيم، بايد جايگاه جديد زن را بشناسيم و بازتعريف اين جايگاه برايمان ضرورت دارد. زنى که برابر مرد است. زن ديگر تنها مسئول آشپزى و فرزندآورى نيست، زنى که مشارک اجتماعى است و به همان نسبت از حقوق اجتماعى برخوردار است که مرد دارد و مىتوانند به همان نسبت سازنده باشند که مردان سازندهاند. در زمينههاى ديگر از جمله قدرت در خانواده تضادهايى مشاهده مىکنيم که بايد اصلاح شوند. به نظر من قدرت در خانواده توليد نمىشود که ما آن را بر عهده زن يإ مرد بسپاريم. خانواده واحد ثانوى نيست. ارتشى و ادارى نيست که در آن قدرت توليد شود بلکه يک واحد تعالى و ايثارى و عاطفى است. بنابراين، به نظر من بايد آرام آرام به سمت خانوادههاى منطقسالار حرکت کنيم. بايد در مقابل مرديت استعلايى قرار بگيريم و با اين نوع انديشه مبارزه کنيم. مرديت استعلايى، يعنى مرد به دليل مرد آفريده شدن حس برترى دارد و خود را رئيس خانواده مىداند. اين انديشه در تاريخ توليد شده است، ولى همان زمان هم نادرست بود و با حيثيت انسانى تعارض داشت. امروز به هيچ وجه اين انديشه با دنياى جديد تطابق ندارد. بنابراين، به هر ترتيب نبايد به مرد يک چنين جايگاه مادرزادى و استعلايى بخشيد. مردى که صلاحيت ندارد نبايد مدير خانه گردد. خانه جايگاه شايستهسالارى است. الفباى شايستهسالارى در خانه به وجود مىآيد و اين مادران که اين الفبا را به بچهها مىآموزند. بايد در خانه کسانى نظر دهند و نظرشان اعمال شود که شايستهتر و توانمندتر هستند و در بقاى خانواده مؤثرترند.اشاره
1. با وجود آنکه گوينده، در آغاز سخن بر اهميت خانواده و نقش بىبديل آن در سلامت جامعه تأکيد نموده است، ولى از عامل اساسى نقش مادرى و همسرى و حضور عاطفى زن در کانون خانواده غافل مانده است و از همين روى راهبردهاى ارائه شده از سوى وى، عملاً کارآمدى خانواده را کاهش داده و به جاى حل مشکلات خانواده سنتى، مشکلات سنگينتر دنياى مدرن را فراروى خانواده قرار مىدهد. پرسش اساسى از اينگونه انديشهها، آن است که زنان با کاهش حضور خود در خانواده و افزايش اشتغال اجتماعى چه ارمغانى براى خانواده و اجتماع به بار مىآورند؟ پرواضح است که بخش اعظمى از زنان تنها در مشاغل خدماتى و توليد نيازمندىهاى مادى جامعه بهکار گرفته مىشوند و با کار خويش صرفاً کالايى مصرفى را در جامعه عرضه خواهند کرد و تنها بخش اندکى از مشاغل اجتماعى است که از جنبههاى فرهنگى و يا ضرورتهاى اجتماعى حضور زنان برخوردار است. بنابراين، بر اساس مدل تشابهمحورِ دنياى مدرن، زنان از مسئوليت خطير مادرى و نقش تأثيرگذار همسرى که اساس خانواده را تحکيم مىبخشد باز داشته شده و به جاى اين نقش مهم تنها کالا يا خدمتى را به جامعه ارائه مىکنند که مورد مصرف قرار مىگيرد. توليد ارزش، معنويت، اخلاق و عاطفه و در نهايت توليد انسانهاى متعادل در کانون خانواده را چگونه مىتوان با توليد کالاى خدماتى و مصرفى مقايسه نمود؟ بنابراين، جا دارد که انديشمندان کشور به جاى الگوبردارى از نسخههاى به بنبست رسيده مدرنيته، ارزشهاى ملى و دينى کشور را تحليل کرده و براساس دگرگون زمان و مکان مدلهايى تازه و کارآمد ارائه کنند که نه تنها مشکلات شيوههاى بيگانه از زمان را نداشته باشد بلکه به حاکميت الگوهاى غربى و دنيامحور نيانجامد. امروزه بسيارى از انديشمندان غربى به شدت به نقش عاطفى زن در خانواده معتقداند و بر اين نکته تأکيد مىورزند که زن با مادرى، هويت اصيل زنانه خويش را بازمىيابد و فرزندان نيز در کنار مادر، به تعادل و کمال عاطفى دست مىيابند. نقش عاطفى زن هرگز به معناى جنس دومى او نيست به عکس حضور زن در خانواده به معناى نقش تأثيرگذار او در کل جامعه بشرى است. 2. آنچه به واقع، مطلوب و ارزشمند است تأثيرگذارى هر انسان اعم از زن و مرد در سرنوشت جامعه و بالاتر از آن سرنوشتِ تمامى بشريت است. ميزان ارزشمندى حضور زنان در جامعه ناشى از ميزان تأثيرگذارى آنان در اجتماع است؛ چرا که تنها حضور در جامعه ارزشمندى ذاتى ندارد. به علاوه تأثيرگذارى اجتماعى همواره ملازم با اشتغال نيست و از همه مهمتر آنکه بايد مقايسه نمود که تأثيرگذارى زن در جامعه از موضع خانه و خانواده بيشتر و اساسىتر است يا از موضع اشتغال و مسئوليتهاى اجتماعى. 3. برخلاف آنچه در اين گفتوگو ادعا شده که «ازدواج آسان، ارزان و سريع، به کاهش سن ازدواج در دنياى صنعتى کمک کرده است»، همچون گذشته ازدواج در اين کشورها در سنين بالا انجام مىگيرد و تا قبل از ازدواج، روابط خارج از چارچوب خانواده و ازدواج راه حلى است که دنياى صنعتى برگزيده است. جاى شگفتى است که گوينده مدعى است دنياى صنعتى با ازدواج آسان، سن ازدواج را کاهش داده است، درحالىکه از معروفترين ويژگىهاى جوامع صنعتى به ويژه در غرب، اين است که چون روابط جنسى خارج از چارچوب ازدواج، ارزان و آسان است، بسيارى از زنان و مردان ترجيح مىدهند در سنين جوانى، از قيود ازدواج، آزاد بوده و نيازهاى جنسى خود را بدون تعهدات ازدواج و خانواده برآورده سازند و سپس در سنين بالا، ازدواج کرده و تشکيل خانواده دهند. 4. گرچه امروزه در گروهى از خانوادههاى ايرانى، مهريه سنگين، عامل استحکام و بقاى پيوند خانوادگى تلقى مىشود، ولى در ديدگاه اسلامى، مهريه تنها هديهاى از سوى مرد به زن مىباشد. عامل بقاى خانواده در انديشه اسلامى ايمان و اعتقاد و ارزشهاى معنوى زوجين است نه عوامل مادى و انگاره هاى غيرالاهى. در تحليلهايى که تنها با نگاه مادى و دنيوى به مسائل انسانها نگريسته مىشود، راهحلهاى ارائه شده مبتنى بر همين نگاه، کاملاً مادى و فارغ از جنبههاى معنوى و فرامادى است. درحالىکه، در نگاه معنوى و الاهى در سطحى بسيار فراتر، مسائل و مشکلات زندگى و خانواده در پرتو ايمان به خدا و آخرت و روابط اخلاقى و عاطفى زوجين به سامان مىرسد. خانوادههاى مسلمان ايرانى که براساس ايمان و اعتقاد و شيوههاى اسلامى بنياد نهاده شدهاند کم نيستند و زيباترين جلوههاى ايثار و همدلى و مودت و رحمت را به نمايش گذاشتهاند. (1) 5. گوينده مدعى است «به همان نسبت که مرد حق طلاق دارد زن نيز حق طلاق دارد. در واقع همان قانونى است که خداوند در قرآن براى ما فراهم کرده است». با وجود آنکه زن در شرايط خاص مثل عسر و حرج يا غيبت بسيار طولانى و غير قابل تحمل مرد و در مواردى که زن بر اساس شروطى، خود را وکيل در طلاق قرار داده باشد، حق طلاق داشته و مىتواند از قاضى تقاضاى صدور حکم طلاق نمايد، ولى در اين موارد نيز طلاق دهنده زن نيست، بلکه او تقاضاى طلاق کرده و قاضى او را مطلقه قرار مىدهد، ولى در شرايط عادى، طلاق در اختيار مرد است و زن نمىتواند مرد را طلاق دهد. بنابراين، معلوم نيست گوينده بر اساس کدام آيه از قرآن کريم مدعى برابرى زن و مرد در حق طلاق از ديدگاه قرآن شده است. در قرآن کريم در آيههاى سوره طلاق و ديگر مواردى که سخن از زنان مطلقه به ميان آمده است، همه جا که مرد طلاق دهنده است. در روايات اهل بيت نيز صريحاً مسئله عدم تشابه زن و مرد در حق طلاق بيان شده است. آنچه در اين مجال درباره حق طلاق مرد مىتوان گفت آن است که اسلام براساس شناخت فطرت زن و مرد، اصل اوليه را در طلاق و جدايى ميان زن و مرد، اقدام مرد قرار داده است؛ چرا که اساساً آغاز زندگى با درخواست و طلب مرد نسبت به زن صورت مىگيرد. مرد همواره طالب زن است و زن دوست دارد مطلوب مرد باشد. ازاينرو، اگر مرد علاقه و عشق خود را به زن از دست دهد، ولى حق طلاق مشروط به موافقت زن باشد ادامه زندگى براى زن همواره با سردى و عدم تقاضاى مرد خواهد بود. اگر زن محبت خود را نسبت به مرد از دست دهد، ولى مرد خواهان زن باشد، باز مطلوبيت زن باقى است و مرد مىتواند محبت زن را به خويش جلب نمايد. استاد شهيد مطهرى در همين زمينه توضيحاتى شنيدنى دارد: طبيعت، علائق زوجين را به اين صورت قرار داده است که زن را پاسخ دهنده به مرد قرار داده است. علاقه و «محبت اصيل و پايدار زن همان است که به صورت عکسالعمل به علاقه و احترام يک مرد نسبت به او به وجود مىآيد. ازاينرو، علاقه زن به مرد معلول علاقه مرد به زن و وابسته به اوست. طبيعت کليد محبت طرفين را در اختيار مرد قرار داده است. مرد است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نيز او را دوست مىدارد و نسبت به او وفادار مىماند. بهطور قطع، زن طبعاً از مرد وفادارتر است و بىوفايى زن عکسالعمل بىوفايى مرد است». طبيعت، کليد فسخ طبيعى ازدواج را به دست مرد داده است؛ يعنى اين مرد است که با بىعلاقگى و بىوفايى خود نسبت به زن، او را سرد و بىعلاقه مىکند. برخلاف زن که بىعلاقگى اگر از او شروع شود تأثيرى در علاقه مرد ندارد، بلکه گاهى آن را تيزتر مىکند. ازاينرو، بىعلاقگى مرد منجر به بىعلاقگى طرفين مىشود، ولى بىعلاقگى زن منجر به بىعلاقگى طرفين نمىشود. سردى و خاموشى علاقه مرد، مرگ ازدواج و پايان حيات خانوادگى است، ولى سردى و خاموشى علاقه زن به مرد آنرا به صورت مريضى نيمه جان درمى آورد که اميد بهبود و شفا دارد. در صورتى که بىعلاقگى از زن شروع شود. مرد اگر عاقل و وفادار باشد مىتواند با ابراز محبت و مهربانى علاقه زن را بازگرداند. اين کار براى مرد اهانت نيست که محبوب رميده خود را به زور قانون نگهدارد تا تدريجاً او را رام کند، ولى براى زن اهانت و غيرقابل تحمل است که براى حفظ حامى و دلباخته خود به زور و اجبار قانون متوسل شود. (2) 6. گوينده مدعى است: «خانواده پدرسالار يک خانواده به هم پيوستهاى بود. سرپرست، مسئول، بانى و حامى داشت، ولى نه مطلوب بود و نه مناسب دوران ما. بنابراين، اگر بخواهيم دوباره خانواده پدرسالار را احيا کنيم، اشتباه کردهايم. درون اين خانوادهها عوارض بسيارى منبعث مىشد. عقده اوديپ (دوگانگى شخصيت) از آن بر مىآمد». اگر مقصود ايشان از پدرسالارى، حاکميت استبدادى و ظالمانه پدر است، قطعاً در انديشه اسلامى مطرود است، ولى اگر مقصود نفى مديريت و سرپرستى پدر در خانواده است که ظاهراً اين مفهوم نيز مورد نظر ايشان است، سخن صحيحى نيست. سرپرست، مسئول و حامى خانواده پدر است که با مهر و محبت و دلسوزى تمام وجود خويش را در راه مصالح همسر و فرزندان هزينه مىکند. در مواقع خطير از خانواده دفاع مىکند، در راه تأمين نيازهاى مادى آنان مىکوشد و نسبت به مسائل و مشکلات حقوقى خانواده پاسخگو خواهد بود. مرد در خانواده دينى از موضع عشق و محبت، سرپرستى خود را اعمال مىکند، نه همچون يک سلطان ستمگر و مستبد. جاى تعجب است که گوينده چنين نسبتى به خانوادههاى گذشته اسلامى و ايرانى مىدهد و مدعى مىشود که فرزندان در اينگونه خانوادهها دچار عقده اوديپ مىشوند. درحالىکه، يکى از بهترين مدلهاى تربيت فرزندان و تعالى شخصيت و رشد کرامت و خودباورى در آنان، مدل خانواده اسلامى با سرپرستى و هدايت پدر است که با همه وجود براى سعادت و تعالى دنيا و آخرت فرزندان مىکوشد. چگونه است که امروزه سنگها و چوبهاى به جاى مانده از نسلهاى پيشين پاس داشته شده، ولى ميراث اخلاقى و فرهنگى و دينى خانوادههاى مسلمان ايران، اينگونه مورد بىمهرى و بىتوجهى قرار مىگيرد. به راستى خانوادهاى که سرپرست نداشته باشد، در مواقع حساس و خطير چگونه و با تصميم چه کسى حرکت خواهد کرد. اگر پس از مشاوره نياز به تصميمگيرى نهايى باشد، چه کسى بايد تصميم بگيرد؟ آيا مىتوان تصور کرد که يک اداره، مدرسه و هر مجموعه انسانى بدون مدير و سرپرست به سرمنزل مقصود دست يابد؟ مسئله ديگر آن است که سرپرستى خانواده را بايد بر عهده چه کسى قرار داد؟ بىگمان سرپرستى مشترک و مشاورهاى، غيرقابل اجراست؛ چرا که تمامى سخن در موارد اختلاف است که مشاوره به نتيجهاى نرسيده است و ديدگاه زن و شوهر متفاوت است. يا بايد سرپرستى را به يکى از زن و مرد سپرد يا فرد شايستهتر را سرپرست قرار داد. شايستهسالارى در خانواده اگر به اين معناست که هر زن و مردى که ازدواج مىکنند در آغاز زندگى مشترک يا قبل از آن به مراکز تعيين شايستگى مراجعه کنند و فرد شايستهتر را مشخص سازند و اين مسئله جنبه قانونى و رسمى پيدا کند، تحقق چنين چيزى نه تنها بسيار مشکلساز بوده و راه ازدواج و تشکيل خانواده را در آغاز با مشکلات فراوان همراه مىسازد، بلکه تعيين فرد شايستهتر نيز کارى سخت و موجب اختلاف ميان زوجين خواهد بود؛ چرا که ملاک شايستگى در اداره خانواده را چه امورى بايد دانست و چگونه مىتوان آنرا تشخيص داد؟ آيا ملاک شايستگى بيشتر، ميزان تحصيلات و تخصصهاى علمى و مدرک تحصيلى است يا اطلاعات و دانشهاى لازم براى اداره خانواده و يا توان مديريت خانواده و يا قدرت و توان تحمل مشکلات و يا قدرت دفاع از خانواده در سختىها و مشکلات و يا امور ديگر؟ به هر حال، طرح شايستهسالارى در خانواده در عمل با مشکلات فراوانى روبه روست، ولى آنچه بهطور کلى در ديدگاه اسلامى (3) و قرآنى وجود دارد، به دليل خصوصيات روحى و روانى خاص زن و مرد، سرپرستى خانواده بر عهده مرد قرار داده شده است که البته اين قانون نيز همچون ديگر قوانين، ناظر به نوع افراد و غالب افراد است، نه تمامى افراد. به علاوه سرپرستى مرد نيز محدود به امور خاصى است و قرار دادن مسئوليت سرپرستى خانواده بر عهده مرد، هرگز به معناى تأييد زورگويى و ظلم و ستم مرد در خانواده نيست. اسلام با هر گونه اجحاف و استبداد مرد در خانه مخالف است.1. خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَجًا لِّتَسْکُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً (الروم، 30:21) 2. استاد شهيد مطهرى در کتاب نظام حقوق زن در اسلام در مبحث طلاق مطالب بسيار ارزشمند و خواندنى را در اين زمينه ارائه کردهاند که خوانندگان محترم مىتوانند با مطالعه آنها پاسخ به پرسشهاى خود در مسئله طلاق را پيدا نمايند. 3. در اينجا فرصت نيست تا ديدگاههاى روانشناسان غربى را در خصوص روحيات خاص زنان و تمايل آنان به اينکه دوست مىدارند تحت سرپرستى و حمايت مرد باشند و مرد با قدرت و صلابت از آنان حمايت کند را بيان کنيم. ر.ک: معماى زن، جوزف پک.