حوزه و جوانان
اقشار اجتماعي
احمدي، مجتبي در مكه جوان همه نگاهها را به سوى خود كشانده بود. او هميشه لبى خندان پيشانى روشن و چهره اى تابان داشت و رنج و خستگى در او ديده نمى شد بلكه آرام و آسوده بود و در خاموشى و انديشه به سر مى برد. غوغاى شهر را دوست نمى داشت گاه گاه رخت به بيرون شهر مى كشيد و تنهاى تنها در كوهاى پيرامون شهر سير مى كرد و به آسمان آبى چشم مى دوخت و در انديشه اى ژرف فرو مى رفت. مردمان شهر دوستش مى داشتند به او با ديد احترام مى نگريستند و در كارهاى بزرگ با او به رايزنى مى پرداختند; امّا او با كسى اُنس نداشت و تنها مونس او از مردمان كودكى بود كه در كنار او باليده بود. خيلى به وى علاقه داشت و گاه او را با خود به صحرا مى برد. او امين شهر بود و در خردمندى شهره. ديدار او شگفتى آور بود و محضرش دل را مى ربود. جوان زندگى شگفتى داشت. از دوستى بتها و نزديكى به آنها از پرستش بتها و به نيايش ايستادن نزد آنها و از انبازى با همگنانش در گناههايى كه فرو رفته بودند پاك بود. خردمندان خرد او را مى ستودند پيران وقار او را و جوانان پاكى و زلالى او را و زنان نگاههاى معصومانه و پاكدامنى وى را. از اين روى روزى كه خردمندان و پيران و روشن بينان قريش گردآمدند تا پيمانى استوار سازند كه با كمك يكديگر به نيكى و نيكوكارى بپردازند و دادِ ستمديده را از ستمگر بستانند و در اين كار تا آن جا كه مى توانند بكوشند و تا آن گاه كه دريا به اندازه اى آب داشته باشد تا تار ابريشمى را تَر كند (يعنى براى هميشه) اين شيوه را پاس دارند گُل سرسبد مكه را انباز خود كردند. مردم مكه اين پيمان را بسيار بزرگ و با ارزش مى داشتند و براى كسانى كه در اين پيمان انباز بودند جايگاه والايى قائل بودند و آن را حِلف الفُضول ناميدند. جوان نورسته قريش از خاندان بنى هاشم هنوز سالهاى زندگيش از بيست نگذشته بود كه با پيران و خردمندان قريش در اين امر بزرگ انباز شد و آنچه را آنان نيكو دانستند نيكو دانست و آنچه را آنان ناپسند شمردند ناپسند شمرد و پيمان بست كه داد ستمديده را از ستمگر بستاند. نام جوان شجاع و پراحساس مكه بيش از پيش بر سر زبانها افتاد و همگان از او مى گفتند و وى را براى جوانان خود همچون سرمشق و نمونه اى به ياد مى آوردند. جوان با اين بزرگى و جاه كه در بين مردم داشت با مردم همنشين و هم سخن نبود. از آنان كناره گيرى مى كرد و اين حالت تنهايى يعنى فاصله روحى كه با قوم خود داشت روز به روز بيش تر شد و ديگر مكه و اجتماع گوئيا روحش را مى آزرد و بسيار دوست مى داشت كه در بيرون شهر به سر برد و به انديشه و تفكر بپردازد. كم كم دوره خلوت دوره تحنّث و دوره عبادتش شروع مى شود. ماه رمضان فرا مى رسد و به كلى مكه را رها مى كند و به كوه (حِراء) بالا مى رود و با خداى خود در خلوت غار به راز و نياز مى پردازد. محمد(ص) به پيامبرى برانگيخته شد با نور رخشا برهان هويدا راه پيدا و كتاب راهنما: (بَعثَهُ بالنور المُضىء والبرهان الجَليِّ والمنهاج البادى والكتاب الهادى.)1 محمد(ص) از حِرا فرود آمد و در ابتداء در نهان و سپس آشكارا رسالت خويش را به مردمان ابلاغ كرد و آنان را به توحيد فراخواند و از شرك ستم و كارهاى ناهنجار و زشت پرهيز داد. درهاى بسته رحمت را بر زمينيان گشود حق را با برهان آشكار ساخت شوكت گمراهان را در هم كوبيد و بار رسالت را با نيرومندى برداشت. در مكه غوغايى بر پا شد: در قبيله ها و گروههاى قريش بين جوانان و مِهتران بگومگو و درگيرى پديد آمد. مِهتران با خشم و چهره هاى دژم در برابر جوانان و نو رستگان از عقايد ديرين پدران خود سخن مى گفتند و جوانان از آيين جديد كه محمد امين(ص) نسيم آن را در كوييها و كومه ها وزانده بود و عطر دل انگيز آن را افشانده بود سخن مى گفتند. افكار و عقايد مكّيان بسان كوههاى پيرامون مكه خشك و رنگ فكر آنان بمانند كوههاى: ابوقبيس و قعيقعان سياه و گرفته بود. جوانان از اين افكار و عقايد خرافى كه ره به جايى نمى بردند و بر دست و پاى آنان زنجير گران بسته بودند و بوى كهنگى آنها مشامها را مى آزرد و خردها را تباه مى كرد خسته شده و به ستوه آمده بودند. آنان در انتظار بارانى بودند كه به اين كوههاى خشك و بى آب و علف ببارد بارانى از افكار و انديشه هاى نو. آنان از نيايشهاى بى روح و خسته كننده در برابر بتهاى بى روح جان به لب شده بودند و در آن فايده اى نمى ديدند و آن را كارى به دور از خرد مى انگاشتند و در انتظار باران دگرگونى آفرين بودند بارانى كه حيات را در آن سرزمين خشك و مرده به ارمغان آورد. مكه در زير بار آداب جاهلى خرافه ها عقايد پوچ و واهى و آزار و اذيت بينوايان و بردگان برترى جوييهاى قومى زنده به گور كردن دختران به فحشا واداشتن زنان از تنفس افتاده بود. صفير شلاقها بر بدن برهنه بردگان رعشه بر اندام هر انسان باوجدانى مى افكند و قلبها را مالامال از غم و اندوه مى ساخت و زانوان را از حركت باز مى داشت. مكّه را اقتصاد بيمار به تباهى كشيده و نظام زندگى را از هم گسسته بود. رباخواران بى عاطفه و سنگدل زندگى مردمان را به لجن كشيده و بسان بختك راه تنفس را بر شهر و مردمان آن بسته بودند. مى گُسارى باده پيمايى عشرت جويى شب نشينيهاى گناه آلود عشرتكده هاى زندگى بر باد ده بيداد مى كرد و همه چيز را در كام هراس انگيز خود فرو برده و غيرتها و حميتها را ميرانده بود. محمّد امين صلا در داد مردم را به توحيد و يكتاپرستى و دورى گزينى از بتها و بت پرستى فراخواند از رفتارهاى ناهنجار قتل و غارت و برادركشى پرهيز داد و از برادرى و برابرى در برابر قانون الهى سخن گفت. او از خود سخن نمى گفت. از وحى مى گفت و سخنانى بر زبان جارى مى كرد كه از وحى سرچشمه مى گرفت. محمد امين(ص) را همگان مى شناختند. در مهربانى و مهرورزى بى همتا بود. در راستگويى و امانتدارى فرادست نداشت. نانش را به گرسنگان مى داد و جامه خود را بر برهنگان مى پوشاند. با نيرومندان به خاطر ناتوانان در مى افتاد. با وقار و پاكدامن بود. از دست و زبان او به هيچ كس آزار و گزندى نرسيده بود. با هيچ گروه گناهكار و عشرت جوى دمسازى نداشت. در هيچ بامداد و شامگاهى به بتها نياز نبرده و در برابر آنها به كرنش نايستاده بود. ديده نشده بود كه به دنبال مال و شهرت و دنيا باشد. با همه توانايى و زور و بازو در طول زندگى ديده نشده بود عليه كسى به ناحق شمشير از نيام بركشد. از تعصبات قومى و قبيله اى به دور بود. در برابر گناه و زياده طلبى و زورگويى از هركس و قبيله و گروه چهره دژم مى كرد و روحش سخت آزرده مى شد. مردم مكه بويژه جوانان كه رفتار او را ديده و ستايش او را از زبان پدران و مادران و پيران قوم بسيار شنيده اكنون تماشاگر صحنه شگفت تاريخ بودند. محمّد كم حرف و سخن گوشه گير و كناره جوى از غوغاى شهر و مردمان و غرق در افكار و انديشه هاى خود را مى ديدند كه بسان دريا در روز طوفانى مى خروشد و به هركس و گروه مى رسد از دين و آيين جديد مى گويد به تلاوت آيات دلنشين قرآن در كوى و برزن با آهنگ روح انگيز و برانگيزاننده مى پردازد و مردم را شيدا و واله جمال و گفتار خود مى كند. جوانان يكى پس از ديگرى به اين درياى خروشان مى پيوستند و نهضتى قوى و مهارناشدنى از جوانان موحد در حال شكل گيرى بود. مِهتران و سران قريش به وحشت افتادند و با تمام توش و توان تلاش مى ورزيدند كه جوانان از آيين كهن آباء و اجدادى خود روى برنگردانند و به آيين جديد نگروند و به كاروان يكتاگرايان برابرى خواه و پرخاشگر عليه زرمندان زورمند نپيوندند كه راه به جايى نبردند و جوانان سخن و رفتار و منش محمد(ص) را با فطرت پاك و زلال و بى آميغ خود هماهنگ يافتند و سر از پا نشناخته به او گرويدند و چنان غرق در كارهاى او شدند كه خانه و خانمان را از ياد بردند و فاصله هاى طبقاتى را به سويى افكندند و برده و برده دار در كنار هم نشستند و بر يك قبله نمازگزاردند و بر يك خدا نياز بردند و هرگونه شكنجه و آزار و اذيت نتوانست آنان را از عزيزشان محمد جدا كند. بزرگان قريش چندين بار از حضرت رسول به ابوطالب شكايت بردند و در بار آخر گفتند: (اى ابوطالب ما چندين بار پيش تو آمديم تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوييم كه دست از ما باز دارد و پدران و خدايان ما را به بدى ياد نكند و فرزندان و جوانان و بردگان و كنيزان ما را از راه نبرد .)2 ييا ابن سعد مى نويسد: (چون حضرت رسول به طايف رفت تا مردم آن جا را به اسلام دعوت كند مردم طايف وى را نپذيرفتند و ترسيدند كه او جوانانشان را از راه ببرد.)3 ييا نقل كرده اند: مرد هُذَلى از ابوجهل پرسيد: (چرا او را [پيامبر اكرم] از مكه بيرون نمى كنيد؟ ابوجهل گفت: اگر او از اين جا بيرون رود جوانان سخن او و شيرين زبانى او را ببينند از او پيروى خواهند كرد.)4 سخنان محمّد بسان جوى آب شيرين به درياى فكر مردم فرو مى ريخت و راهى در خردها و دركهاى آنان مى گشود. رگ رگ اين آب شيرين گفتار او و آب تلخ پندار مردم هر كدام در راه و مسير خود مى رفت. درباره سخنان محمد و آيين جديد در گوشه و كنار شهر گفت وگو و مشاجره جوانان با بزرگ تران و مِهتران خود درگرفته بود و دامنه سخنان محمد روز به روز گسترده تر مى شد و گروههاى بيش ترى از جوانان به اين آيين رهايى بخش مى گرويدند. اين كه چه شد جوانان پيامبر(ص) را بمانند نگينى درحلقه خود گرفتند و پروانه وار دور شمعِ وجود وى به گردش درآمدند و روز به روز بر دامنه و ژرفاى اين گروندگى و عشق و شور افزوده شد و تاكنون با همه دشمنيها و كينه توزيهاى دشمنان همچنان آن وجود مقدس نور مى افشاند و صلاى بيدارى در مى دهد و موج مى آفريند و زنده و پويا پيروان خود را از ركود و سكون به درمى آورد و در كولاكها و زمستانها و يخبندانهاى سخت و استخوان سوز و انجمادگر با بانگهاى بيدارباش و آيات هشدار دهنده خود وجود پيروان خود را گرم نگه مى دارد و از بستن خون در رگهاى (تن) شان جلو مى گيرد و نمى گذارد به خواب دراز و سنگين فرو روند و از سرما بفسرند. بايد گفت: افزون بر اعجاز اين دين الهى و كتاب آسمانى و هدايت گر و دگرگون كننده آن سيره و منش پيامبر(ص) نقش مهمى در اين رستاخيز عظيم داشته است. سيره آن عزيز بوده كه توانسته از مردم بيابان گرد و بدوى و به دور از تمدن و فرهنگ مردمى با ادب فرهنگ و تمدن بسازد و با همّت آنان جهانى را دگرگون كند و نام خود و اسلام را جاودانه سازد. هرحركتى هم كه درجهان به نام او پا گرفته و بر مدار سيره او به تكاپو پرداخته جهانى را زير و زِبَر كرده و خلق بسيارى را به شاهراه هدايت رهنمون شده و دشمن را در باتلاق فرو برده است. به حركت و حماسه بزرگ امام خمينى بنگريد كه چسان جهانى را زير و زِبَر كرد و از مردم معمولى و جوانان سرگردان و بى هدف روز به شب رسان و يا در فكر چرخاندن چرخهاى زندگى و خور و خواب و قهرمانانى بسان پولاد آبديده ساخت و دنيا را به شگفتى واداشت. پانزده خرداد و قهرمانيهاى آفرينندگان آن حماسه را بنگريد خيابانها و ميدانها و كوى و برزنهاى شهرهاى ايران را در سال 57 از نظر بگذرانيد و فيلم آن پايمرديها را از بايگانى ذهن به در آوريد و به تماشا نشينيد پنجه در پنجه افكندن جوانان را با گروهكها و ستون پنجم و مزدوران بامزد و بى مزد آمريكا و صهيونيست جهانى در جاى جاى ميهن اسلامى در طول انقلاب مقدس اسلامى به دقت ارزيابى كنيد در مدرسه عشق هشت سال دفاع مقدس لَختى درنگ ورزيد و به كلاس كلاسِ آن سربكشيد و به سيماى معلمان و شاگردان اين مدرسه نگاه بيفكنيد و سطر سطرِ وصيت نامه آلاله هاى خونين دشت شقايق و به قربانگاه رفتگان را كه رشحه اى از آنها نشر يافته مطالعه كنيد تا به ژرفا و گستره انقلاب روحى و روانى كه در پرتو انقلاب محمدى(ص) شكل گرفته پى ببريد. آيا جز اين بود كه خمينى پس از چهارده قرن پاى در جاى پاى محمد امين(ص) مى گذشت و سر در دامن او مى نهاد و چنگ در گيسوان آن نازنين فرو مى برد و او را مى بوييد و خانه گلين او را مى سود و بر گِرد خانه او مى چرخيد و به نداى او لبيك مى گفت؟ آيا او محمد نبود كه از حِرا فرود مى آمد. آيا او محمد نبود كه در كوچه كوچه ايران مى دويد و اللّه اللّه مى گفت. آيا او محمد نبود كه بتهاى قرن بيستم و تمدن غرب را در بتخانه هاى نوين و پرزرق و برق به
سخره مى گرفت. آيا او محمد نبود كه در برابر زراندوزان زورمند قد برافراشته بود. آيا او محمد نبود كه شلاقها را از دست برده داران سنگدل قرن بيستم كه به نام حقوق بشر بر گرده بردگان مى نواختند گرفت و اين قوم وحشى متمدن نما را رسواى عام و خاص ساخت. آيا او محمد نبود كه جوانان را از دنياى پست رذالتها مَى گساريها عشرت جويها بى تفاوتيها هيپى گريها وهزاران بيمارى و ميكروب وارداتى غرب به جهان اسلام رهانيد. آيا او محمد نبود كه به جوانان اعتماد به نفس داد و دشمن را در چشمان زلال و شفاف و معصوم آنان حقير و كوچك جلوه داد. آيا او محمد نبود كه از جوانان سدّى پولادين در برابر يورش قوم يأجوج و مأجوج ساخت. آرى او محمد بود بوى محمد مى داد تنش به تن محمد خورده بود در فراق او اشكها ريخته بود بر گرد خانه گلين او از دير زمان چرخيده بود و در اين راه جوانى را به پيرى رسانده بود تا توانسته بود قطره اى از آن دريا شود و رشحه اى از آن وجود رعنا شود. بايد چه كرد كه محمد هميشه در اين ديار بماند. بايد چه كرد كه اين ديار هميشه كوه حِرا را در خود داشته باشد همچنان سر بلند سرافراز و استوار و سر بر كشيده به آسمان. بايد چه كرد كه بوى محمد هميشه به مشام آيد و بانگ او در گوشها طنين افكند و قلب او در وجودها بتپد و گيسوان او با نسيم صبحگاهان اين ديار افشان شود و دو چشم سياه او چوخورشيد بر همه زواياى اين سرزمين بتابد. بايد چه كرد جوانان ما هميشه سرمست باده او باشند و در تب عشق او بسوزند و هيچ جمالى چون جمال او آنان را شيدا و واله خود نسازد. بايد چه كرد ابر پر بركت وحى هميشه و همه گاه در اين سرزمين ببارد و هر چيز را زنده و شاداب نگهدارد و حيات را به ارمغان آورد. بايد چه كرد كه صداى ناله شيطان همه گاه و هميشه شنيده شود كه زوزه كنان اين سرزمين را ترك مى گويد. بايد چه كرد همه محمّدى شوند امين ستوده خصال نيكى خواه پاسدار برادرى و برابرى دشمن دشمنان دين دوستار دوستاران دين از لهو و لعب به دور ضعيف نواز و قلدر ستيز عشق سوزان در سينه ذكر اللّه اللّه بر لب و خيرخواه امت اسلامى. * پيوند با وحى: بايد پيشقراولان افرازندگان پرچم هدايت عالمان دين وارثان پيامبران خود محمدى شوند و گلهاى آن بوستان را روزان و شبان ببويند و در آن چمن زار به تفرج پردازند و از آن چشمه زلال هميشه بنوشند و مست باده آن باده پيما باشند تا آهوان تيزپاى اين دشت لَختى در اين آبشخورها درنگ كنند تا اگر صداى گام صيادى را با گوش جان نشنيدند تشنگى خود را با آب گواراى اين چشمه سارهاى سرچشمه گرفته از وحى فرو نشانند. تنها چشمه زلال وحى مى تواند تشنگى روانها و جانها را فرو نشاند. هيچ سخنى هر چند آراسته و خوش نما و به ظاهر علمى و دقيق نمى تواند هدايت گر باشد و دگرگون كننده روحها و روانها مگر اين كه در آن رشحه اى از وحى باشد و قطره اى از آن دريا. هر سخنى به هر نسبتى كه از وحى مايه گرفته باشد در هدايت انسانها نقش مى آفريند. راهنمايى انسانها به شاهراه هدايت كارى است پيامبرانه و از هر كسى ساخته نيست جز كسانى كه كهف كوى پيامبرانند پس بايدبه دامن وحى آويخت و در كوى پيامبران بويژه رخشان ترين آنان منزل كرد تا صدا پَژواك بيابد و در روحها و جانها انقلاب پديد آرد. انديشه هايى كه از وحى سرچشمه نگرفته اند و ريشه در اعماق وجود پيامبران ندارند و ازآن خاك حاصل خيز تغذيه نمى كنند ولى پردازندگان آنها داعيه راهنمايى نسل جوان را دارند و به پندار خود برآنند از بحرانى كه اين نسل گرفتار آن است بكاهند و به بحران لگام بزنند كار را بر ابلاغ كنندگان راستين پيام وحى دشوار مى سازند; از اين روى اينان بايد چنان پيام وحى را رسا زيبا و دل انگيز طرح كنند و مشعل آن را به قوّت برافروزند كه انديشه هاى رهزن رنگ ببازندو از جلوه بيفتند وگرنه حتى انديشه هايى كه از مغز انسانهاى بى غرض و صادق تراوش كرده نسل جوان را از سرچشمه دور مى كنند و در بيابانهاى سوزان و لم يزرع تباه شان مى سازند. آنان كه بيرق دين را بر دوش گرفته و جامه راهنمايان دينى را بر تن كرده اند و در محفلها و
مجلسهاى دينى و مدارس و دانشگاهها به وعظ و پند مى پردازند وقتى سخن آنان در ژرفاى وجود انسانها اثر مى گذارد و دگرديسى ژرف وگسترده در زندگيها پديد مى آورد كه سخن را از اين جا و آن جا و فلان روان شناس و روانكاو غربى مادى گرا و لائيك نگيرند و يا از خود نبافند بلكه از سرچشمه برگيرند و جام سخن خود را از آن آب گوارا و زلال لبالب كنند و به تشنگان حقيقت بنوشانند. اين كه محمد امين(ص) توانست آن معجزه بزرگ را بيافريند از آن روى بود كه با وحى پيوند ژرف و گسترده داشت. كسانى كه خود را وارث آن والاتبار مى دانند و در صف وارثان وى جاى گرفته اند بايد با وحى در پيوند باشند و تا آن جا كه توان پرواز در آسمان وحى را دارند پرواز كنند تا بتوانند دين و آيين او را در جهان بگسترانند و مردمان را به سوى وادى اَيمن ره بنمايانند. اگر چنين نباشند و بالى براى پرواز در آسمان وحى نداشته باشند بى گمان مانع نشر اسلام و آيين پيامبرند بايد كنار بروند تا اسلام راه خود را خود باز كند و سرزمينها و قلبهاى ناگشوده را بگشايد. * پيوند عاشقانه با جوانان: پيوند بين محمد(ص) و يارانش پيوند عاشقانه بود. ياران هر بامدادان در انتظار بودند كه خورشيد از خانه به در آد و بر بدنهاى خواب آلوده و افسرده آنان بتابد. وقتى خورشيد از افق سر مى زد سر از پا نمى شناختند و به سويش مى دويدند. وقتى لب به سخن مى گشود با تمام جان گوش مى شدند و به گوشِ جان سخن او را مى نيوشيدند و چنان در گرفتن و به ذهن سپردن سخن او دقت مى كردند كه نمى گذاشتند قطره اى از آن باران روح افزا به زمين برسد. سخن او براى تشنگان معنويت و گرمازدگان بيابانهاى سوزان و بى فرياد كه قرنها ترنم باران وحى در آنها شنيده نشده بود و نور حق بر قلبها پَژتاب نيافته بود آب گوارايى بود بر كام تشنه آنان و نورى بود كه بر قلب آنان پَژتاب مى يافت. عروة بن مسعود در حديبيه با رسول اكرم ديدار مى كند و پس از ديدار به سوى قريش مى آيد و به آنان مى گويد: (به خدا من كسرى و قيصر را ديده ام; امّا هيچ كدام ميان ياران خود بسان محمّد محترم نيستند. وقتى محمّد وضو مى سازد آب وضوى او را براى تبرّك مى برند و هر مويى كه از سروصورتش مى افتد بر مى دارند. در حضور او صدا را بلند نمى كنند. وقتى به سخن مى آيد چنان ساكت مى شوند و گوش مى دهند كه گوئى پرنده اى بالاى سرشان قرار گرفته است .)5 پيامبر نيز عاشق ياران خود بود. عاشق همه مردم بود. با تمام توان تلاش مى ورزيد غبار از آينه وجود آنان بسترد تا نور حق در آنها تجلى كند. او هميشه و همه گاه دغدغه هدايت مردم را داشت. فراخوانى آنان به سوى دين حق از عشق سوزانى سرچشمه مى گرفت كه به آنان داشت. او دنياهاى زيباى حق را ديده بود عاشقانه دلسوزانه مهربانانه فروتنانه با سخن زيبا و رفتار پسنديده و خوش آيند تلاش مى ورزيد مردمان را از پستيها و رذالتها و دنياى عفن به درآورد و به دنياهاى سبز و خرم و بى مرگ رهنمون شود. عشق او به مردم بى پايان بود و سوزنده و گدازنده. به اين عشق سوزان بيش از همه جوانان پى بردند. آنان دريافتند كه محمّد(ص) يك عاشق تمام عيار است و وفادار به عشق خود. دريافتند كه اين آتش عشق است كه چنين شعله مى كشد. اين امواج عشق است كه چنان او را بى قرار و نا آرام ساخته است. اگر عاشق مردم نبود براى هدايت آنان و رهنمونى آنان به سرچشمه نور اين همه از اين سوى به آن سوى دويدن خود را به زحمت افكندن معنى نداشت. با رنج مردم در رنج مى افتاد و با اندوه آنان اندوهناك مى شد و اگر گرد ملالى را بر چهره ها مى ديد مهرورزانه مى سترد. حتى با كسانى كه او را به رنج مى افكندند مهربان بود. اگر روزى جلوى راه او را نمى گرفتند و به آزار او نمى پرداختند از حالشان مى پرسيد. او عاشق بود تاب آن را نداشت كه مردم در گمراهى بمانند و در آتشى كه خدا از آن سخن گفته بود كه مهياست براى گمراهان كينه توز درافتند و به غضب خداوندى گرفتار آيند; از اين روى از سر سوز و عشق تلاش مى كرد مردم را از لجن زار شرك به در آورد و به شاهراه توحيد ره نمايد. دين گستران و داعيان به دين اگر اين عشق سوزان در سينه ها شان شعله كشد و عاشقانه و مهرورزانه به درمان دردها برخيزند توان آن را خواهند داشت كه كوهها را جا به جا كنند و صخره ها را بشكافند. براى هدايت نسل جوان بايد عاشق بود عاشق زيباييها عاشق روشناييها عاشق رويشها عاشق بالندگيها عاشق غنچه ها. چه چيز زيباتر از جوانان آن سروقدان آن نازنازان آن زلال چشمان آن گلهاى نوشكفته آن غنچه هاى خندان آن دلهاى شادِشاد. چطور مى شود به تماشا ايستاد و شاهد پژمردگى آنان بود و خزان زود هنگام آنان را ديد. چطور مى شود داسها را در اين چمن زار ديد و فرياد نزد. چطور مى شود پرتاب سنگها را به سوى اين جامهاى بلورين گلهاى نوشكفته گياهان تازه و ترد ديد و آه از نهاد بر نياورد؟ هان حوزه ها به هوش باشيد و بيدار! اگر عاشقيد و در اين عشق صادق صيادان خون آشام سروقدان و گلبُنهاى اين گلشن را يكى پس از ديگرى با تيرهاى زهرآگين سينه مى شكافند و خونشان مى آشامند. هيچ مى دانيد يغماگران در اين باغ چه مى كنند؟ آنان اين باغ را راغ مى خواهند و بلبل را بى نوا. شما گلشن آرا بوديد. نسل اندرنسل كارتان اين بود. شما همسايه سمن و ياسمن بوديد. اين گلها اين جوانها اين سمن و ياسمنها محفل آراى شما بودند و شما هم گلشن آرا. اينك چرا جدايى چرا دورى چرا بى مهرى؟ دست به كار شويد باغ بى باغبان گلشن بى گلشن آرا زود مى پژمرد. حوزه اى كه با جوانان در پيوند نباشد و يا پيوند عاشقانه خالصانه و صميمانه نداشته باشد به چه كار آيد؟ حوزه پيرگرا حوزه اى كه تنها پيران در آن برنامه ريز باشند و ميدان دار و جوانان بى نقش يا نقش حاشيه اى و بسيار كم رنگ داشته باشند زود زمين گير مى شود و كم فروغ و از حركت باز مى ماند. حوزه اى كه در بيرون از خود در عرصه اجتماع در مسجدها تكيه ها محفلها و مجلسهاى مذهبى نماز جماعتها و تنها با پيران و زمين گيران سروكار داشته باشد بوى نا و كهنگى مى گيرد و از گردونه زندگى حذف مى شود. حوزه آن گاه مى تواند پويا بالنده و سر زنده به پيش بتازد و در جهان دانش عرصه دارى كند و هماورد بطلبد كه با نسل جوان در پيوند باشد و از شور احساس پرسشها شبهه ها ذهن و انديشه باز و روحيه نقادانه آنان در راه كمال بخشيدن به خود بهره برد. و نسل جوان نيز براى در امان ماندن از صيد صيادان و فرو نيفتادن در باتلاق انديشه هاى رهزن بايد به وادى اَيمن كه همان دامن عالمان وارسته پارسا خداباور متعهد و با تجربت است پناه آورد. اگر اين دو دريا به هم بپيوندند اگر اين دو نيروى مقتدر در كنار هم باشند هيچ قدرتى نمى تواند با آنان دست وپنجه نرم كند و هيچ شبهه افكنى را ياراى آن نخواهد بود كه جوانان اين بوم و بَر را آماجگاه خود قرار دهد. پس بايد بازو به بازو راه پيمود و از گردنه هاى دشوار گذر گذر كرد تا در درّه هاى هراس انگيز فرو نيفتاد و طعمه كركسها نشد. * درمان روانهاى بيمار: محمد امين(ص) با روح و روان مردمان سروكار داشت. پزشك روانها بود. هم از سلامتى روانها آگاه بود و هم از بيمارى آنها. هم نشانه هاى سلامتى روحها و روانها را به خوبى و حاذقانه مى دانست و هم نشانه هاى بيمارى و راه درمان آنها را. او درگاه برخورد با روانها و روحهاى بيمار سخت اندوهگين مى شد و اين بيمارى را سدّى بزرگ مى دانست در راه گرويدن افراد بيمار به جرگه حق باوران. اين بيماران سخت از پيام حق گريزانند و در هراس. به خاطر گناه آلودگى شان با حق در مى افتند و از حق روى مى گردانند. علاقه اى ندارند آيات رحمانى را بشنوند. اين آيات سخت آنها را عذاب مى دهد. هر چه اين بيمارى كهنه تر شود درمان آن دشوارتر مى شود و گاه به جايى مى رسد كه درمان آن ناممكن مى گردد. از اين روى پيامبر(ص) شكيب نمى ورزيد كه بيماران خود به نزد او آيند بلكه طبيبانه به بالين آنان مى رفت تا از گسترش و مزمن شدن بيمارى جلو بگيرد: (طبيبٌ دوارٌ بطبه قد احكم مراهِمَه و أحمى مواسِمه يَضَع ذلك حيث الحاجة اليه
من قلوب عُميٍ و آذانٍ صُمٍّ والسنةٍ بُكمٍ مَتّبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحَيرة. لم يستضيئوا بأضواء الحكمة ولَمْ يقدحوا بزناد العلوم الثّاقبة. فهم فى ذلك كالانعام السّائمة والصُّخور القاسية.)6 طبيبى كه بر سر بيماران گردان است و مرهم او بيمارى را بهترين درمان. به آن جا كه دارو سودى ندهد داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دلهايى نهد كه از ديدن حقيقت ـ نابيناست و گوشهايى كه ناشنواست و زبانهايى كه ناگوياست. با داروى خود دلهايى را جويد كه در غفلت است ـ يا از هجوم شبهت ـ در حيرت: كسانى كه از چراغ دانش بهره اى نيندوختندو آتشزنه علم را براى روشنى جان نيفروختند. پس آنان چون اشتر و گوسفند كه سرگرم چرا ماند يا خرسنگهايى سخت كه گياهى نروياند. بيمارى روحى بيمارى گناه آلودگى ويرانگر است: روح را مى فسرد عقل را از انديشيدن بازمى دارد شادابى را مى گيرد زندگى را پوچ و بى معنى جلوه مى دهد دل را از ديدن حقيقت و آيات و نشانه هاى خداوندى نابينا و گوش را از شنيدن سخن وحى ناشنوا و زبان را در بازگو كردن كلمه حق و زمزمه آن ناگويا مى سازد. بيمار روحى از حق روى بر مى گرداند رام حق نمى شود برابر آيات و نشانه هاى خداوندى سر فرود نمى آورد عصيان گرى پيشه مى كند و با نشانه هاى راهنما و تابلوهاى حق نما هميشه و همه گاه به لجن زارهاى عفن گام مى نهد و خود را سرتاپا آلوده مى سازد. بيمار روحى درغفلت به سر مى برد يا در حيرت. شبهه ها هميشه بر اين بيمار مى تازند و صفحه ذهن و دل او جولانگاه شبهه هاست. با اين حال از چراغ دانش بهره اى نمى اندوزد و آتشزنه علم را براى روشنى جان خود نمى افروزد به چهار پايان مى ماند سرگرم چرا همانند صخره هاى سخت است بى رويش گياهى در آن: (ثم قَسَت قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارَةِ أو أشدُّ قَسوة.)7 پس دلهاى شما پس از آن [همه آيات] بسيار سخت شد بسان سنگها يا سخت تر از آنها. محمد امين(ص) در دستى مرهم و در دستى ميسم داشت. كوى به كوى كوچه به كوچه خانه به خانه در پى بيماران روحى بود. وقتى كه بيمارى را مى يابيد كه هنوز بيمارى او ريشه ندوانيده بود و همه روح و جان وى را به تباهى نكشانده بود و مى شد با مرهم به درمان آن پرداخت دست به كار مى شد مهر مى ورزيد بيمار را در شرايط مناسب و محيط سازوار با راههاى درمان قرار مى داد مرهم را بر زخم مى نهاد كم كم دل او را كه به سنگ خارا بدل شده بود به مرحله اى مى رساندكه آمادگى آن را مى يافت با هيبت كلام خداوندى در هم شكند. آن گاه كلام خداوندى را فرو مى خواند سنگ خارا درهم مى شكست و باران رحمت خداوندى را چندها شبانه روز بر آن مى باراند تا آن جا كه از مهرورزى و عشق لبريز مى شد. وقتى دل بهبود مى يافت گوش شنوايى و زبان گوياى خود را باز مى يافتند و بيمار كم كم مى فهميد در وادى غفلت و حيرت به سر مى برد شتابان از آن جا رخ بر مى كشيد و به وادى رحمت هوشيارى و بيدارى گام مى نهاد. اگر با بيمارى برخورد مى كرد كه مرهم در او كارساز نبود و نمى شد عفونتى كه سراسر روح و جان او را فرا گرفته بود با مرهم بيرون كشيد نيشتر مى زد. با نيشتر عفونت را به در مى آورد. وقتى عفونت به در مى آمد دل چشم باز مى كرد و حقيقت را مى ديد گوش شنوايى خود را باز مى يافت و سخن حق را مى شنيد و زبان گويا مى شد و حق گو. اگر هيچ يك از اين راههاى درمان كارساز نبود اين بيمارى فرد را از پاى درمى آورد و به دوزخ روانه اش مى كرد. پس شخص گناه آلود بيمار است بايد به درمان او برخاست: (انما ينبغى لاهل العصمة والمصنوع اليهم فى السلامة ان يرحموا اهل الذُّنوبِ والمعصية ويكون الشكرُ هوَ الغالب عليهم.)8 بر كسانى كه گناه ندارند و از سلامتِ دين برخوردارند سزاست كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند و شكر اين نعمت بگزارند. اين وظيفه و رسالت حوزه ها را بسيار دشوار مى سازد. آنان كه به گناه آلوده نشده اند و از سلامت دين برخوردارند وظيفه سنگينى بر دوش دارند. بيماران روحى در آتش گناه خود مى سوزند و بسيارى را هم در آتشى كه خود گرفتارند گرفتار مى كنند و جامعه اى را به تباهى مى كشند. پس بايد پاكان جامعه بويژه عالمانِ پاك و به دور از لجن زارهاى عفن گناه به شكرانه اين نعمت بزرگ برخيزند و در دستى مرهم و در دستى ميسم بگيرند و بيماران آلوده و آلوده گر را درمان كنند و از آلودگى جامعه جلو بگيرند تا نور حق درهمه زواياى جامعه جلوه گر شود. از همه مهم تر بايد سيستمى را پى ريزند كه اين كار مهم كه مهم ترين و سرنوشت ساز ترين كار روحانيت است در مسير درستى قرار بگيرد و افراد گناه آلود در لباس طبيبان روح و روان درنيايند و فاجعه به بار آورند و بيماران را بيش از پيش در باتلاق بيمارى فرو برند كه از هيچ طبيب پاك و حاذقى كارى بر نيايد. يا پاكان ناآشناى به درمان دست به كار نشوند كه هم پاكى را لكه دار كنند و هم بر عمق فاجعه بيفزايند. راه درمان بيماران روحى و گناه آلوده بسيار دشوار گذر است و پرچين و شكن و پرگردنه و نَفَس گير. پيمودن اين راه از كسانى بر مى آيد كه به همه پيچ وخمهاى راه درمان آشناند و راههاى دشوار گذر و واديهاى هراس انگيز بسيار پيموده اند. حوزه هاى علميه بايد به انقلابى عظيم در اين عرصه دست بزنند تا گناه و ابرهاى تيره از آسمان جامعه اسلامى دامن برچينند و آن جمع آورى طبيبان گناه آلود وجلوگيرى از طبابت پاكان ناآشناى به راههاى درمان است. اگر اين رستاخيز انجام گيرد خورشيد سعادت بر اين ملت تابشى جاودانه خواهد داشت. * بى توجهى به جلوه هاى دنيا: دنيا در نگاه محمد(ص) به گونه اى ديگر بود و معناى ديگر داشت غير از آنچه مردمان از آن درك و فهم مى كنند. او دنيا را براى افراختن مشعل هدايت گستراندن توحيد خدمت به خلق ساختن دنياى جديد و منزه از فساد و شرك دستگيرى از ضعيف نگهداشتگان بر قرارى عدالت اجتماعى مى خواست و مى فرمود: (هرگاه خداوند يك نفر را به وسيله من راهنمايى كند و رستگار نمايد براى من از اشتران سرخ موى بهتر است.) او كه دنيا را لرزاند و جزيرةالعرب را زير نگين خود گرفت موج آفريد و از آن موج موجها برخاست در مدينه بين توده هاى محروم مسكن داشت و بسان آنان روزگار مى گذراند. اتاقى گلين در جنب مسجد داشت. شايد در ابتداى هجرت اين مسكن را براى وى مناسب دانست ولى پس از آن كه به اوج اقتدار رسيد و عرب در برابر رسالتش سر اطاعت و فرمانبرى فرود آورد اگر دنياخواه مى بود بايد در زندگى خود تغييرى مى داد و از خانه گلين به در مى آمد و در كاخى سكنى مى گزيد; امّا او تا آخر عمر بسان همان روزى روزگار گذرانيد كه وارد مدينه شد خانه اش همان حجره هاى گلين كنار مسجد بود مهمانخانه اش مسجد خدا خوراكش نان جوين گاهى كمى گوشت گاه نيز سه روز پياپى غذاى سير نمى خورد. اين گونه رفتارهاست كه مى تواند دنيا را زير و زبر كند و گرسنگان پابرهنگان ضعيف نگهداشتگان محرومان و جوانان پرشور و پرهيجان و پراحساس را در مدار حق نگهدارد و با يارى آنان كه اگر به جنبش درآيند كوهها را جا به جا مى كنند اسلام را از همه گذرگاههاى دشوار گذر گذر دهد و به اوج اقتدار برساند. امروز پرچمداران توحيد آنان كه در كارزارهاى هراس انگيز آن گاه كه چَكاچاك شمشيرها جوانان را پير و پيران را زمين گير ساخت سر بلند از ميدان به در آمدند و در فتح بسيارى از قله هاى مجد و تعالى قهرمانانه از جان مايه گذاشتند و افتخار و شكوه آفريدند در آزمونى سخت دچار آمده اند بسان اصحاب رسول اللّه پس از فتح الفتوح ها و سرازير شدن غنيمتهاى جنگى از سرزمينهاى گوناگون به سوى مدينه. در آن روزگار بسيارى از شيران و يلان عرصه هاى نبرد و آنان كه بارهاى بار دل پيامبر را شاد كردند از آزمون دنيا و دنياگرايى سربلند به در نيامدند و دنياگرايى و گردآورى مال و آزمندانه به سوى دنيا و زرِ ناب دويدن همه افتخارات و گذشته زيبا و ستودنى آنان را تباه ساخت و چنان در اين آزمندى و دنياگرايى به پيش تاختند كه خود نيز گذشته افتخارآميز خود را از ياد بردند و به روى ياران و همرزمان و فرزندان خالص و ناب انديش اسلام شمشير كشيدند و از ياد بردند كه با هم در ركاب رسول اللّه شوكت شرك را در هم شكستند. امروز نيز زرق و برق دنيا اتومبيلهاى لوكس ويلاها سفرهاى خارجى سفره هاى رنگين
اسكورتها تشريفات مقام احترام پيرامونيان كيا وبياها سخت قهرمانان افتخارآفرين ما ياران وفادار امام آنان كه بارهاى بار قلب امام را در هماوردى با دشمن و نشر اسلام ناب شاد كردند آنان كه بندهاى رژيم ستمشاهى را به بند كشيدند آنان كه شلاقها و شكنجه ها از راه حق بازشان نداشت به بند كشيده و از آنان به ظاهر مرفهان بى درد ساخته است كه از درد و رنج مردمان ستمديدگان زجركشيدگان و شلاق خوردگان خم به ابرو نمى آورند گويا گذشته را از ياد برده اند كه خدايا چنين مباد. از اين آ فت خانمان برانداز و زندگى سوز به خدا پناه مى بريم و از او عاجزانه مى خواهيم كه دنيا را در چشم قهرمانان ما حقير و پست جلوه دهد. هان عالمان وارسته حوزويان انقلابى و پرشور و پراحساس! تا دير نشده و به خاطر شمارى از قهرمانان افتخارآفرين كه در رأس نظام چون ستاره مى درخشند سادگى و بى پيرايگى را با همه رويكرد دنيا به آنان همچنان قهرمانانه حفظ كرده اند و به خاطر مردم مظلوم و زجركشيده در راه انقلاب خانواده شهيدان جانبازان عزيز و نور چشم انقلاب و خدا لطف خود را از ما دريغ نداشته بايد چاره اى انديشيد تا جامعه اسلامى در باتلاق اين فاجعه عظيم گرفتار نيايد.
* در افتادن با فرهنگ و انديشه جاهلى دشمن
محمد امين(ص) با شناختِ همه سويه اى كه از افكار و عقايد مشركان و فرهنگ جاهلى داشت و آنها را سدّى بزرگ در راه شكوفايى اسلام و زنجيرى گران به دست و پاى مردمان مى دانست با آنها در افتاد و در اين راه تمام توان خود را گذاشت تا توفيق يافت اين فرهنگ ضدانسانى را در جزيرة العرب در هم بكوبد. رمز پيروزى وى شرك ستيزى و دوگانه ستيزى او بود. آشكارا حتى در روزهايى كه قدرتى نداشت به كعبه وارد شد و بر سر دوگانه پرستانى كه در حال نياز بردن به بتها بودند فرياد زد و كار آنان و انديشه خرافى آنان را به سُخره گرفت. او هيچ گاه در كريه جلوه دادن دوگانه پرستى و فرهنگ جاهلى و گوشزد كردن آفات آن و يورش عليه انديشه ها و عقايد دشمن دوگانه پرست كوتاه نيامد. بتها را به سُخره گرفت و از بت پرستان بد گفت و حتى با همه حساسيتى كه قريش و بزرگان و مِهتران بت پرست روى افكار پدرانخود داشتند و آنان را بسيار بزرگ مى داشتند از بدگويى بدانها سرباز نزد و اين سبب برانگيختن قريش عليه وى شد. بنابر روايت زُهْرى: (كفار قريش گفته هاى او را انكار نمى كردند و هرگاه حضرت از كنار مجالس ايشان مى گذشت او را با دست به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: اين جوان بنى عبدالمطلب از آسمانها سخن مى گويد. اين وضع ادامه داشت تا آن كه حضرت شروع به بد گفتن از خداوندانشان كرد و گفت: پدرانشان كه بركفر و شرك از دنيا رفته اند در هلاكت افتاده اند و به دوزخ خواهند رفت.)9 پيامبر(ص) مى توانست مدتى درنگ كند تا قدرتى به دست آورد و آن گاه به افكار آنان بتازد و عقايد آنان را به سُخره بگيرد; امّا چنين نكرد و اين كار را با هدف مقدس خود كه همانا ستيز همه سويه با انديشه هاى خرافى براى جلوه گر ساختن توحيد ناب بود ناسازوار مى ديد. پيامبر اهل اين نبود كه از اين مهم بگذرد توحيد نمى درخشيد تا ابرهاى تيره فرهنگ جاهلى به كنار نمى رفتند و زدوده نمى شدند. بسيار آمدند و گفتند: ما بخشى از عقايد و افكار تو را مى پذيريم هر چه مى خواهى به تو مى دهيم دست از افكار و عقايد ما بردار! در پيامبر اين سخنان كارگر واقع نشد و او دست از راه و برنامه خود بر نداشت. نوشته اند: (روزى عتبة بن ربيعة بن عبد شمس كه يكى از اشراف مكه بود به نمايندگى از سوى مِهتران قريش نزد رسول خدا رفت وگفت: برادرزاده ام! مقام خويش را در ميان ما از حيث منزلت در ميان عشيره و شرافت نسب مى دانى; امّا با امرى عظيم كه آورده اى جماعت قوم خود را پراكنده ساخته و خردهاشان را سفاهت خوانده و خدايان و دينشان را نكوهش كرده و پدران مرده ايشان را كافر ناميده اى اكنون پند مرا بشنو تا امورى بر تو عرضه دارم و آنها را نيك بنگرى باشد كه قسمتى از آن را بپذيرى. رسول خدا گفت: اى ابو وليد! بگو تا بشنوم. گفت: برادرزاده ام اگر منظورت از آنچه مى گويى مال است آن همه مال به تو مى دهم تا از همه مالدار تر شوى و اگر به منظور سرورى قيام كرده اى تو را بر خود سرورى مى دهيم . رسول خدا گفت: سخنت به پايان رسيد؟ گفت: آرى. گفت: اكنون تو بشنو. گفت: مى شنوم. رسول خدا آياتى ازقرآن مجيد بر وى خواند. (سوره فصلت آيات 1 ـ 27) عتبه دستها را بر پشت سر تكيه گاه ساخت و با شگفتى گوش مى داد تا رسول خدا به آيه سجده رسيده و سجده كرد و سپس گفت: (اى ابو وليد اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه مى خواهى برو.)10 پيامبر(ص) در روزگارى به اين گفت وگوى عزت مندانه در كنار خانه خدا پرداخت و شجاعانه از موضع خود دفاع كرد و گامى از روى مصلحت حتى به سوى دشمن بر نداشت كه اسلام غريب بود و او تنها و ياران بسيار اندك آن هم از جوانان و مستضعفان و بردگان. حال چه شده است ما را كه در اوج اقتدار به سر مى بريم و خمينى عزيز با ياران فداكارش ما را از دره هاى هراس انگيز و راههاى دشوار گذر گذر داد و به وادى اَيمن رساند و دشمن را رسواى عام و خاص ساخت و فرهنگ مبتذل او را در اين بوم و بَر از كارآيى انداخت و پرچم اقتدار ما را به دست يكى از فداكارترين ناب انديش ترين و پسنديده خصال ترين ياران خود داد و از اين جهان رخ بر بست ما در مبارزه با فرهنگ مهاجم غرب و شناساندن غرب به جوانان كوتاه آمده ايم و ابرهاى تيره فرهنگ غرب گاه گاه به آسمان صاف و شفاف ايران اسلامى هجوم مى آورند؟ در افتادن با عقايد و افكار دشن بايد برنامه هميشگى انقلاب محمدى باشد و ركنى از اركان آن به شمار آيد. پيامبر(ص) چنين بود كه توانست بر قله هاى مجد و تعالى بالا رود و اسلام را جاودانه سازد. امام خمينى چنين بود و پيرو محمد امين(ص) كه توانست ملتى را از چنگ اهريمن دوران رهايى بخشد و بتهاى بتخانه هاى پرزرق وبرق را در هم شكند و طومار انديشه هاى وارداتى غرب را درهم پيچد و نوشته هاى روشنفكران وابسته به غرب را از جلوه بيندازد. پيامبر(ص) از بدگويى بتداران بتبانان بت پرستان و ترويج كنندگان فرهنگ جاهلى چه مرده
و چه زنده چه مِهتر و چه كِهتر آنى باز نايستاد حتى در دوران و برهه هايى كه با سران قريش در جنگ نبود و دو جبهه به روى هم شمشير نمى كشيدند. اگر برآنيم جوانان ما در عرصه بمانند و انقلاب را بر دوشهاى سُتوار خود نگهدارند و قهرمانانه از كيان آن دفاع كنند و بسان گذشته نه چندان دور دشمن را در همه عرصه ها زمين گير سازند و كشتى ملت مظلوم ايران را نوح وار از طوفانهاى سهمگين به سلامت به در برند بايد با فرهنگ الحادى و ماديگرى غرب در افتاد و پرونده سياه آن را هميشه گشوده نگهداشت و آنان را با اين فرهنگ تباهى آفرين سترون ساز غيرت كُش خدا زدا جهل زا و بى هويت گر آشنا كرد تا هميشه مستقل عزيز و عزت مند بزيند و ايران اسلامى را گاهواره اى بسازند براى تمدن بزرگ و با شكوه و مقتدر اسلام. ان شاء اللّه.
1. (نهج البلاغه) صبحى صالح سيدجعفر شهيدى خ163/161 سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامى. 2. (سيره رسول اللّه) زرياب خوئى117/ سروش. 3. (الطبقات الكبرى) محمد بن سعد ج229/1 دار صادر بيروت. 4. (سيره رسول اللّه) زرياب خوئى117/. 5. (تاريخ پيامبر اسلام) دكتر محمد ابراهيم آيتى تحقيق دكتر ابوالقاسم گرچى430/ دانشگاه تهران. 6. (نهج البلاغه) خ101/108. 7. سوره (بقره) آيه 74. 8. (نهج البلاغه) خ136/140. 9 . (سيره رسول اللّه) 144/ ـ 1 10 . (تاريخ پيامبر اسلام)111/ ـ 112.