داورى اجبارى در دعاوى خانوادگى
فرجالله هدايتنيا چكيده
داوري (حكميت) تدبيري قرآني براي حل مناقشات خانوادگي است. اين حكم قرآن كريم مورد توجه قانونگذار قرار گرفته و مقرراتي در همين خصوص وضع شده است. تفاوت ديدگاههاي فقهي و تغيير شرايط اجتماعي موجب شده است كه قوانين موضوعة ما در زمينة داوري دچار تحولاتي شود. به عنوان مثال، داوري در دعاوي خانوادگي كه زماني اختياري بوده، در حال حاضر اجباري شده است. البته اجبار به داوري ممكن است ناشي از قانون و يا قرارداد طرفين باشد. اين نوشتار، ضمن مطالعة تحولات مربوط به داوري اجباري در قوانين مربوط به خانواده، مباني فقهي "اجبار ناشي از قانون" و "اجبار ناشي از قرارداد" را مورد مطالعه قرار ميدهد. مقدمه
نهاد خانواده از مهمترين نهادهاي اجتماعي است و به همين دليل، قوانين و مقررات مربوط به خانواده نيز اهميت خاصي دارد. در ميان قوانين مربوط به خانواده، مقررات مربوط به حكميت يا داوري نيز واجد اهميت است، زيرا هدف آن استواري روابط خانوادگي و قداست آن است. قانون¬گذار براي نيل به هدف مذكور و به منظور يافتن راه حلي كه بهتر بتواند استحكام روابط خانوادگي را تأمين نمايد، مقررات مربوط به داوري در حقوق خانواده را بارها تغيير داده و اين بخش از قوانين ما پيوسته در حال تغيير بوده است. تغييرات صورت گرفته، گاهي مربوط به مقررات شكلي داوري و گاهي نيز به مقررات ماهوي آن مربوط بوده است. از جملة اين تغييرات، اجباري نمودن داوري در دعاوي خانوادگي است كه در اين نوشتار مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. در اين تحقيق، داوري اجباري را در دعاوي خانوادگي مطالعه خواهيم نمود. نخست مفهوم داوري، انواع داوري و مباني آن را بررسي ميكنيم و سپس اجبار ناشي از "قانون" و "قرارداد" را بيان خواهيم كرد. گفتار يكم: مفاهيم و مباني
پيش از ورود به اصل مباحث لازم است تعريفي از داوري ارائه كنيم و به اموري راجع به آن اشاره نماييم. بند اول: تعريف داوري و انواع آن
الف. تعريف داوري
در مورد داوري تعريفهاي متعددي وجود دارد؛ نظير تعريف زير كه گفته است: داوري آن است كه افراد از مداخلة مراجع رسمي (قضايي) در قطع و فصل دعاوي مربوط به حقوق خصوصي خودشان صرف نظر نمايند و به حكومت خصوصي اشخاصي كه از نظر معلومات و اطلاعات فني يا درستكاري و امانت مورد اعتماد آنها هستند تسليم شوند (متين دفتري، 1378: 76). تعريف فوق و تعريفهاي ديگري كه از ذكرشان خودداري شد (مدني، 1372: 668؛ محمدزاده اصل، 1379: 23؛ جعفري لنگرودي، 1375: 437؛ بازگير، 1377: 25)، در اموري نظير قراردادي يا غير قراردادي بودن، مردمي يا غير مردمي بودن، اجباري يا غير اجباري بودن، ابتناي داوري بر وجود اختلاف يا عدم آن، با يكديگر متفاوت هستند. در تحليل تفاوتهاي ذكر شده و بيان علت آن ميتوان گفت: حقوقدانان هر كدام داوري را با توجه به نظم حقوقي زمان خود تعريف نمودهاند، يعني به مقررات داوري در قوانين موضوعة زماني كه در آن مي¬زيسته¬اند نگاه كرده و داوري را تعريف كرده¬اند. قرآن كريم از داوري در دعاوي خانواده به "حكميت" تعبير كرده است. واژة "حَكَم" در اصل از آية 35 سوره مباركه نساء گرفته شده است. در اين آيه دستور داده شده كه در صورت وقوع اختلاف بين زن و شوهر، حَكَمي از دو طرف برگزيده شود: "فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها". اين كلمه در اصل به معناي "منع" است؛ منعي كه با هدف اصلاح صورت مي¬گيرد. در مفردات راغب چنين آمده است: "حَكَم اصله: منع منعاً لاصلاح، و منه سُمّيت اللجام حكمة الدابّة (راغب اصفهاني،1404: 126)". بنا بر اين افسار چهارپا را از آن رو "حكمة الدابة" ميگويند كه مانع سركشي حيوان ميشود و حيوان را رام و مطيع ميسازد. ب. انواع داوري
داوري در يك تقسيم به اختياري و اجباري قابل تقسيم است. مقصود از داوري اختياري، آن است كه هيچ يك از طرفين دعوي الزامي ندارند كه به حكميت يك يا چند داور جهت رسيدگي به دعواي ميان خود مراجعه نمايند. در مقررات مربوط به داوري كه از آغاز تا كنون به تصويب رسيده است، در بعضي موارد، قانون¬گذار مراجعه به داوري را به خواست و ارادة اصحاب دعوي موكول كرده است. در مقابل داوري اختياري، داوري اجباري قرار دارد. داوري اجباري از حيث منشأ اجبار انواعي دارد كه در زير بيان مي¬شود: ـ اجبار ناشي از قانون. اجباري بودن داوري ممكن است ناشي از قانون باشد. در مواردي، قانون به دليل پاره¬اي مصالح، لازم مي¬بيند كه دعوي به روش غير قضايي حل و فصل گردد و در نهايت، اگر تلاشهاي داوران به نتيجة سازش منجر نشد، دادگاه مداخله نمايد. از تبصرة (2) مادّة 5 لايحة دادگاه مدني خاص، الزامي بودن داوري در دادخواست طلاق استنباط مي¬شود. در بخشي از اين قانون چنين آمده است: در مواردي كه شوهر به استناد مادّة 1133 قانون مدني تقاضاي طلاق مي¬كند، دادگاه بدواً ... موضوع را به داوري ارجاع مي¬كند و در صورتي كه بين زوجين سازش حاصل نشود، اجازة طلاق به زوج خواهد داد ... . ـ اجبار ناشي از قرارداد. الزام به داوري ممكن است به دليل توافق اصحاب دعوي باشد؛ اعم از اينكه موافقت¬نامة داوري پيش از وقوع منازعه صورت بگيرد يا پس از آن. مادّة نخست قانون حكميت ـ مصوب 1313 ـ ميگويد: كلية اشخاصي كه اهليت اقامة دعوي دارند، ميتوانند به تراضي اختلافات و منازعة خود را ... به حكميت يك يا چند نفر رجوع كنند. ـ اجبار ناشي از درخواست طرف مقابل. مادّة نخست قانون حكميت، مصوب 1306، مقرر داشته بود، اگر يكي از دو طرف درخواست داوري كند، طرف ديگر به پذيرش آن ملزم خواهد شد: هرگاه در دعاوي حقوقي، يكي از متداعيين محكمة صلح، بدايت و تجارت از محكمه تقاضا كند قطع دعوي به طريق حكميت انجام گيرد، محكمه طرف ديگر دعوي را به موافقت با اين تقاضا تكليف و مطابق مواد ذيل رفتار خواهد كرد... . بند دوم: شرايط اجبار به داوري
قرآن كريم با فعل "ابعثوا" به حكميت فرمان داده است. كلمه "بَعث" به معناي برانگيختن يا انتخاب كردن است و "اِبعَثُوا" فعل امر از همين معناست. اما آيا فعل امر در اين آيه به معناي وجوب است؟ به بيان ديگر، مطابق اين آيه، ارجاع موضوع اختلاف به داوران اجباري است يا اختياري؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: حكميت يا داوري در دعاوي خانواده در شرايط خاص واجب و الزامي مي¬شود. در ادامة اين بحث، شرايط الزامي شدن حكميت بيان مي¬شود. 1. متوقف بودن سازش بر داوري
در بارة وجوب يا استحباب حكميت، مفسران و فقيهان اتفاق نظر ندارند. بعضي از آنان، حكميت را بر اساس آية 35 سورة مباركه نساء واجب دانستهاند. بعضي از فقها حتي رضايت زوجين را در مداخلة حكمين نيز شرط ندانسته¬اند. اين گروه براي مدعاي خود به دلايل ذيل استناد كردهاند: الف. فعل "ابعثوا" امر است و امر ظهور در وجوب دارد. ب. در حالت شقاق، زوجين يا يكي از آنها فعل حرام انجام دادهاند؛ در اين صورت، به استناد ادلة نهي از منكر، اقدام براي نجات آن دو و رفع شقاق واجب خواهد بود. ج. امام (حاكم)، متخلف از حكم داوران را به پذيرش رأي داوران ملزم ميسازد و متمرد را مؤاخذه ميكند. حال اگر داوري واجب نباشد، اجبار به قبول رأي داوران و عقاب فرد متخلف، معنا نخواهد داشت.* در مقابل، بعضي ديگر از مفسران و فقيهان، ارجاع به داوري را مستحب دانستهاند. دلايل نظرية استحباب نيز به شرح ذيل است: الف. اصلاح ميان زن و شوهر واجب است، اما دليلي وجود ندارد كه اين كار بايد از طريق داوري و حكميت صورت گيرد. به بيان ديگر، از ادلة وجوب نهي از منكر، حداكثر وجوب اصلاح و رفع حالت شقاق قابل استنباط است و اين هدف ممكن است از راههاي گوناگون حاصل شود؛ مانند آنكه طرفين به دادگاه مراجعه نمايند تا دادگاه ميانشان داوري نمايد؛ يا فرد واجد شرايط قضاوت را به داوري بپذيرند (قاضي تحكيم)** و به قضاوت وي گردن نهند؛ يا از طريق ميانجي¬گري و وساطت يك مصلح، دست از منازعه بردارند؛ ب. غرض از حكميت، يك امر دنيوي است، بنا بر اين امر به داوري ارشادي خواهد بود (شهيد ثاني، 1413: 366؛ بحراني، بيتا: 635 ـ 636). داوري در كلية اختلافات، به ويژه در دعاوي خانوادگي امري مطلوب و ممدوح است. مزاياي فراوان داوري آن را در جايگاهي برتر از رسيدگيهاي قضايي قرار داده است.*** با وجود اين، داوري در صورتي واجب مي¬شود كه سازش متوقف بر آن باشد. به عبارت ديگر، اگر حكميت راه منحصر براي صلح و سازش باشد، واجب خواهد بود. اما با فرض وجود راههاي ديگري براي سازش، دليلي براي وجوب حكميت وجود ندارد. به طور مثال، اگر با وساطت فردي امين و موجه، اختلاف زن و شوهر حل شود و آنان دست از نزاع بردارند، در اين صورت لزومي ندارد كه انتخاب دو حَكَم الزامي باشد. وجوب حكميت در مواردي كه راه منحصر در ايجاد سازش و رفع حالت شقاق باشد، مورد قبول قائلان به استحباب نيز ميباشد. به همين جهت است كه شهيد ثاني مينويسد: "لو توقّف الرّجوع الي الحقّ عليهما وجب بعثهما مطلقاً من باب المقدّمة." (مكي عاملي، پيشين) 2. وجود داور واجد شرايط
ديدگاههاي فقهاي اماميه و اهلسنت در مورد شرايط حكمين متنوع است. بعضي از فقها شرايط متعددي را براي حكمين برشمرده¬اند؛ از قبيل بلوغ، عقل، اسلام، عدالت، حريت، ذكورت، فقاهت و اهل بودن. در اشتراط بلوغ و عقل ترديدي وجود ندارد (نجفي، 1374: 214؛ مكي عاملي، پيشين: 367). در بسياري از منابع بلوغ و عقل جزء شرايط حكمين ذكر نشده است، ولي عدم ذكر اين دو شرط از سوي آنان به دليل بداهت مسئله بوده است. فقهاي اهل سنت به اشتراط اين دو تصريح كرده¬اند: "فان الحكمين لايكونان الا عاقلين بالغين" (ابن قدامه، بيتا: 169). بعضي نيز شرط "رشد" را به شرايط بلوغ و عقل افزوده¬اند (زيدان، 1420: 420). لزوم شرايط بلوغ، عقل و رشد در حكمين به حكم عقل است، زيرا در غير اين صورت، آنان قادر به رفع شقاق نخواهند بود. يكي ديگر از شرايطي كه اعتبار آن در حكمين ذكر شده است، "اسلام" است (مكي عاملي، پيشين). در منابع اهل سنت نيز مسلمان بودن حكمين لازم دانسته شده است (ابن قدامه، پيشين؛ بهوتي، 1418: 240؛ سيد سابق، بيتا: 308). صاحب جواهر اعتبار شرط اسلام را در صورتي كه زن و شوهر هر دو مسلمان باشند تأييد كرده و در غير اين صورت، اعتبار اين شرط را خالي از نظر ندانسته است (نجفي، پيشين). سخن صاحب جواهر مقرون به صحت به نظر ميرسد، زيرا وقتي زوجين مسلمان نباشند، دليلي ندارد كه حكمين مسلمان باشند. مشهور فقهاي اماميه، حكمين را قاضي تحكيم مي¬دانند و به همين دليل عدالت را شرط دانسته¬اند، ولي صاحب جواهر در اين مطلب ترديد كرده و گفته است: حتي در فرضي كه حكمين قاضي تحكيم باشند نيز رعايت شرط عدالت ضروري نيست. ايشان مينويسد: ...إمكان منع اعتبار ذلك على الاول ايضاً، و ما دل على اعتبارهما في الرئيس العام لا يقتضيه في مثل المقام المجبور بنظر الرئيس (نجفي، پيشين: 214). مقصود ايشان اين است كه ادله¬اي كه بر اعتبار شرط عدالت و حريت دلالت مي¬كند، ناظر به رياست عامه است و با محل بحث ما تفاوت دارد. بدين ترتيب، در قاضي منصوب عدالت شرط است، ولي در حكميت كه زير نظر قضات منصوب عمل مي¬كند، رعايت اين شرط ضرورت ندارد (ر.ك: ابن قدامه، پيشين: 169 و 170؛ بهوتي، پيشين: 240؛ سيد سابق، پيشين: 308). از شرايطي كه بعضي از فقيهان، اعتبار آن را در حكمين لازم دانسته¬اند، شرط مرد بودن است. در فقه الرضا در اين باره چنين آمده است: يختار الرجل رجلا، و المرأة تختار رجلا فيجتمعان على فرقة أو على صلح (ابن بابويه، 1406: 245؛ صدوق، 1415: 350)؛ شوهر مردي را انتخاب مي¬كند و زن نيز مردي را بر مي¬گزيند و اين دو بر جدايي يا سازش توافق مي¬كنند. اشتراط ذكورت حكمين در منابع ديگر نيز آمده است: "و يكون الحكمان حرين ذكرين عدلين" (طوسي، 1378: 340؛ حلي، 1413: 97؛ ابن براج، 1412: 266). فقهاي اماميه حكميت را از باب قضاوت پذيرفته¬اند و به همين دليل رعايت شرايط قضات را در حكمين لازم دانسته¬اند. بدين ترتيب، ذكر شرط ذكورت از سوي بعضي از آنان در زمرة شرايط حكمين دور از انتظار نيست. فقيهان سنّي مي¬گويند حكمين بايستي مرد باشند (نووي، بيتا: 454؛ بهوتي، پيشين: 240؛ سيد سابق، پيشين: 291). بعضي نويسندگان آنان گفته¬اند: بهتر است حكمين از ميان مردان انتخاب شوند، مگر اينكه مردان واجد شرايط در ميان بستگان زن و شوهر يافت نشوند كه در اين صورت انتخاب داور زن واجد شرايط از ميان كسان زوجين مانعي ندارد، زيرا غرض از حكميت با اين انتخاب حاصل خواهد شد. از نظر اينان، اگر امر بين انتخاب داور مرد از غير فاميل يا انتخاب داور زن از ميان فاميل داير شود، انتخاب داور زن ترجيح دارد (زيدان، پيشين: 421). در اعتبار شرط ذكورت در قضات منصوب نيز ترديد وجود دارد و بر اعتبار آن در حكمين نيز دليل قابل اتكايي در دست نيست (ر.ك: اردبيلي، 1403: 15؛ قمي، 1417: 672؛ جوادي آملي، 1375: 348 ـ 352؛ محمدي گيلاني، 1378: 43؛ مرعشي، 1379: 179 ـ 188؛ مكي عاملي، 1411: 79؛ حسيني عاملي، 1418: 5؛ انصاري، 1415: 47). از نظر فقهي، در اعتبار شرط فقاهت در قضاوت شرعي ترديدي وجود ندارد؛ اگر چه بعضي از فقها اجتهاد مطلق را در اين مورد لازم نشمرده و اجتهاد در بعضي ابواب فقهي را كافي دانسته¬اند (موسوي گلپايگاني، بيتا: 58؛ نووي، پيشين: 451؛ بهوتي، پيشين). از آنجا كه فقها حكميت را نيز قضاوت ميدانند، دور از انتظار نيست كه آنان فقاهت را در حكمين شرط بدانند؛ همان¬طور كه جمعي از فقهاي اهل سنت بر اعتبار اين شرط تصريح كرده¬اند (نووي، پيشين؛ بهوتي، پيشين). در بعضي از منابع نيز به جاي تعبير فقاهت يا اجتهاد آمده است: "حكمين بايد عالم به جمع و تفريق باشند." (ابن قدامه، پيشين: 169) بعضي نيز بصيرت در فقه (البصر بالفقه) را از جمله شرايط حكمين قرار داده¬اند (قرطبي، 1405: 175) كه بعيد نيست مقصود آنان از اين تعبير همان فقاهت (و لو در بعضي ابواب فقه) باشد. صاحب جواهر از كساني است كه بر عدم اعتبار شرط فقاهت تصريح كرده است. وي مينويسد: كما أن عدم اعتبار الاجتهاد فيهما لا ينافي مضى حكمهما، لان محله أمر معين جزئي يجوز تفويض أمره إلى الاحاد كنظائره، و ليس هو من الرئاسة العامة التي يعتبر فيها الاجتهاد (نجفي، پيشين: 214). مقصود ايشان اين است كه موضوع داوري ميان زن و شوهر جزئي و معين است و در اين گونه موارد نيازي به مجتهد بودن حكمين نيست. به نظر مي¬رسد كه حق با ايشان باشد. حتي اگر حكميت همان تحكيم باشد، باز هم دليلي بر اعتبار شرط فقاهت در اين مورد وجود ندارد. حكميت ميان دو نفري كه در مسئله مشخص دچار اختلاف شده¬اند، از اشخاص با دانش اندك هم بر مي¬آيد. از بعضي روايات نيز عدم اعتبار شرط اجتهاد قابل استنباط است؛ مانند روايتي كه در زير مي¬آيد: و أتى على بن ابي طالب عليه السلام رجل و امراته على هذه الحال فبعث حكماً من أهله و حكماً من أهلها، و قال للحكمين: هل تدريان ما تحكمان احكما ان شئتما فرقتما و ان شئتما جمعتما ... (عروسي حويزي، 1412: 479 و نيز ر.ك. به: حر عاملي، بيتا، 94). همان¬طور كه مشاهده مي¬شود، امام علي(ع) از حكمين مي¬پرسد: "هل تدريان ما تحكمان"؛ آيا مي¬دانيد كه چگونه حكم نماييد؟ اين پرسش نشان مي¬دهد كه حكمين اشخاص عادي بودهاند، زيرا معنا ندارد كه امام از اشخاص عالم و فقيه چنين پرسشي بكند. تنها شرطي كه در قرآن كريم در مورد حكمين بيان شده است، شرط "اهل" بودن است: "فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها". در اينكه انتخاب حكم از ميان كسان زن و شوهر واجب و الزامي است يا خير، در ميان فقها و مفسران وحدت نظر وجود ندارد. بر اساس نقل صاحب حدائق، در مورد اين شرط فقهاي اماميه دو نظريه دارند. جمعي قائل به وجوب اهل بودن حكمين هستند (حلي، 1410: 729؛ حلي، 1412: 404؛ طباطبايي، 1419: 480؛ حلي، 1409: 561؛ ابن فهد حلي، 1407: 421؛ مكي عاملي، 1410: 429؛ مكي عاملي، پيشين: 174؛ موسوي خميني، 1409: 307؛ روحاني، 1412: 258). مشهور فقهاي اماميه و عامه انتخاب حَكم از فاميل و اهل را مستحب دانسته¬اند (بحراني، پيشين: 634؛ مؤمن سبزواري، بيتا: 190؛ ابن قدامه، پيشين: 170 و 171؛ زيدان، پيشين: 419). شيخ طوسي ميگويد: و المستحب على القولين معاً أن يحكِّم الزوج من أهله، و حكم المرأة من أهلها (طوسي، پيشين: 340؛ و ر.ك: ابن براج، پيشين: 266)؛ بنا بر هر دو قول (قضاوت حكمين يا وكالت آنان)، مستحب است كه حَكم زوج و زوجه از اهلشان باشند. ما بر اين باور هستيم كه شرايط معتبر در انتخاب حكمين، تنها "خبرويت" و "خويشاوندي" است. لزوم اهل بودن داور به صراحت در قرآن آمده و شرط خبرويت نيز از واژة "حَكَم" قابل استنباط است. توضيح مطلب اين است كه حَكم در آية مورد بحث ممكن است به معناي حاكم شرعي نباشد (آن¬طور كه مشهور مي¬گويند)، بلكه اين كلمه از "اِحكام" به معناي منع است. همانطور كه پيش از اين گذشت، اصل و ريشة "حَكَمَ"، "مَنَعَ" است، آن هم منع براي اصلاح (تحكيم). در قرآن كريم نيز واژة "حكم" گاهي به معنايي غير از حكم نمودن و داوري آمده است: وما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ إلا إذا تمنّى ألقى الشّيطان في أمنيّته فينسخ اللَّهُ ما يلقي الشّيطان ثمّ يحكم اللَّهُ آياته و اللَّهُ عليم حكيم (حج: 52)؛ و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه هر گاه چيزى تلاوت مى¬نمود، شيطان در تلاوتش القاىِ [شبهه] مى¬كرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مى كرد محو مي¬گردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مى¬ساخت، و خدا داناى حكيم است. همان¬طور كه مشاهده مي¬شود، فعل "يُحكِمُ" در آية فوق به معناي محكم ساختن و استوار نمودن و مانع شدن از نابودي است. بدين ترتيب معلوم مي¬شود كه واژة "حكم" غير از معناي حاكم شرع، معناي ديگري نيز دارد و آن منع، استواري و تحكيم است كه اتفاقاً همين معناي اخير، معناي اصلي و ريشه¬اي واژة "حكم" است: و ليس المراد من الحكم في المقام الحاكم الشرعي كما هو واضح، بل هو من الأحكام أي المنع من تحقق المنافرة و المخاصمة بينهما كما يقال حكمت الدابة أي منعتها (موسوي سبزواري، 1413: 231). مطابق اين برداشت از آيه، ديگر دليلي ندارد كه در حَكم شرايط حاكم شرعي را لازم بدانيم؛ آنچه ضرورت دارد، توانايي حَكم در ايجاد وفاق و ممانعت از جدايي است. به عبارت ديگر، وي بايد در اين كار "خبره" باشد (همان؛ ابن قدامه، پيشين: 170) و جز اين، شرط ديگري لازم نيست. هر كسي بتواند سازش ايجاد نمايد، مي¬تواند حَكم باشد (موسوي سبزواري، پيشين). علاوه بر دلالت ظاهر آيه بر اعتبار شرط "خبرويت"، عقل نيز بر اعتبار اين شرط دلالت دارد. به حكم عقل كسي بايد به عنوان حَكم برگزيده شود كه توانايي رفع شقاق و ايجاد وفاق را داشته باشد. بنا بر اين مباحث مي¬گوييم: حكميت در صورتي واجب خواهد شد كه داور واجد شرايط (خبره و اهل) وجود داشته باشد؛ زيرا قدر متيقن از وجوب حكميت، همين فرض است و در مورد وجوب حكميت در صورت نبودن اشخاص واجد شرايط دليلي در دست نيست. گفتار دوم: داوري اجباري در قوانين خانواده
الف. سير تحول اجباري شدن داوري در قوانين خانواده
مقررات مربوط به داوري در قوانين خانواده، در دو مقطع پيش از انقلاب اسلامي و پس از آن، از حيث اختياري يا اجباري بودن با يكديگر متفاوت هستند. مروري بر اين قوانين از آغاز تا كنون درستي اين ادعا را ثابت مي¬نمايد. 1. قانون آيين دادرسي مدني، مصوب 1318
در اين قانون مقررات مفصّلي راجع به داوري بيان شده است. مادّة 676 اين قانون راجع به داوري در اختلافات خانوادگي به شرح زير است: در موارد اختلاف بين زن و شوهر راجع به سوء رفتار و عدم تمكين و نفقه و كسوه و سكني و نيز هزينة طفلي كه در عهدة شوهر و در حضانت زن باشد، از طرف هر يك از زوجين طرح شود، دادگاهها مي¬توانند به درخواست هر يك از طرفين، دعوي را ارجاع به داوري نموده و در صورت عدم تراضي آنها در تعيين داور لااقل دو نفر را از بين اقرباء طرفين و در صورتي كه در محل سكونت خود اقرباء نداشته باشند از اشخاصي كه با آنها معاشرت و دوستي دارند تعيين كنند... . در اين قانون به مسائل متعددي در بارة داوري در دعاوي خانوادگي اشاره شده كه از جملة آن غير الزامي بودن داوري است. به موجب اين قانون، دادگاهها "ميتوانند" به درخواست هر يك از زن يا شوهر دعوي را به داوري ارجاع دهند. از ظاهر عبارت قانون چنين بر ميآيد كه دادگاه پس از درخواست زن يا شوهر اقدام ميكند و بدون درخواست آنان، دعوي را به داوري ارجاع نخواهد كرد. نكتة ديگر اين است كه دادگاه در ارجاع دعوي به داوري پس از درخواست زوجين نيز اجباري ندارد. عبارت "دادگاهها ميتوانند... دعوي را ارجاع به داوري نموده" در اختياري بودن داوري صراحت دارد. بنا بر اين داوري در قانون آيين دادرسي مدني سابق اختياري بوده است. 2. قانون حمايت خانواده، مصوب سال 1353
قانون حمايت خانواده (مصوب 15/11/1353) نيز به داوري اشاره نموده است. در مادّة پنجم اين قانون چنين آمده است: دادگاه در صورت تقاضاي هر يك از طرفين مكلف است، موضوع دعوي را به استثناء رسيدگي به اصل نكاح و طلاق به يك تا سه داور ارجاع نمايد. همچنين دادگاه در صورتي كه مقتضي بداند راساً نيز دعوي را به داور ارجاع خواهد كرد... . اين متن در دو قسمت تنظيم شده است: در قسمت نخست، ارجاع پرونده به داوري در صورت درخواست زوج يا زوجه الزامي دانسته شده است. در قسمت دوم، به دادگاه اختيار داده شده كه اگر به مصلحت ببيند (در صورتي كه مقتضي بداند)، پرونده را به داوري ارجاع نمايد، حتي اگر هيچ يك از زوجين آن را درخواست نكرده باشند. 3. لايحة قانوني دادگاه مدني خاص، مصوب 1360
قانون¬گذار در همان نخستين سالهاي پس از انقلاب، اقدام به اصلاح مقررات مربوط به داوري در دعاوي خانواده نموده است. در تبصرة 2 مادّة 5 (الحاقي 21/7/1360) لايحة قانون دادگاه مدني خاص چنين آمده است: ... در مواردي كه شوهر به استناد مادّة 1133 ق.م.* تقاضاي طلاق ميكند، دادگاه بدواً حسب آية كريمه: (و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما انّ الله كان عليما خبيراً؛ نساء: 35) موضوع را به داوري ارجاع ميكند و در صورتي كه بين زوجين سازش حاصل نشود، اجازة طلاق به زوج خواهد داد؛ در مواردي كه بين زوجين راجع به طلاق توافق شده باشد، مراجعه به دادگاه لازم نيست. همانطور كه مشاهده مي¬شود، در اين قانون در فرضي كه تقاضاي طلاق از سوي زوج به دادگاه ارائه شده باشد، داوري اجباري شده است. بر اساس اين قانون، در مورد طلاقهاي توافقي مراجعه به دادگاه لازم نبوده و در نتيجه، تشريفات مربوط به داوري نيز در مورد اين قبيل طلاقها رعايت نخواهد شد. اين قانون در مورد درخواست طلاق از سوي زوجه و اينكه آيا ارجاع به داوري لازم است يا خير حكمي ندارد. 4. مادّه واحدة قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق، مصوب1371
آخرين قانوني كه در مورد داوري تصويب شده است، قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق است. اين قانون در تاريخ 21/12/1370 در مجلس شوراي اسلامي به تصويب رسيد. بخشهايي از اين قانون با ايراد شوراي نگهبان مواجه شد و مجلس شوراي اسلامي، مصوبة خود را جهت داوري به مجمع تشخيص مصلحت نظام ارسال كرد و مجمع نيز با تغييراتي در مصوبة مجلس، آن را در تاريخ 28/7/1371 به تصويب رساند. اين قانون در بارة داوري گفته است: از تاريخ تصويب اين قانون زوجهايي كه قصد طلاق و جدايي از يكديگر را دارند، بايستي جهت رسيدگي به اختلاف خود به دادگاه مدني خاص مراجعه و اقامه دعوي نمايند. چنانچه اختلاف فيمابين از طريق دادگاه و حكمين از دو طرف كه برگزيدة دادگاهند (آن طور كه قرآن كريم فرموده است) حل و فصل نگرديد، دادگاه با صدور گواهي عدم امكان سازش آنان را به دفاتر رسمي طلاق خواهد فرستاد. دفاتر رسميطلاق حق ثبت طلاقهايي را كه گواهي عدم امكان سازش براي آنها صادر نشده است، ندارند. در غير اين صورت از سردفتر خاطي سلب صلاحيت به عمل خواهد آمد. اين قانون كه در حال حاضر در محاكم خانواده اجرا مي¬شود، ارجاع پروندههاي طلاق را به داوري (حكميت) تكليف دادگاه دانسته و بدين ترتيب آن را اجباري نموده است. ب. داوري اجباري در نظم حقوقي كنوني
1. حصر داوري به دعواي طلاق
موضوع داوري يا حكميت، مرافعات و منازعات خانوادگي است. ولي اختلافات خانوادگي نظير طلاق، نفقه، مهريه، حضانت، اجرت حضانت، اجرت رضاع و ... متنوع و متكثر هستند. پرسشي كه در جاي خود اهميت دارد اين است كه موضوع حكميت در قوانين فعلي چيست. آيا هر نوع مناقشه¬اي قابل ارجاع به حكميت است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: با توجه به قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق، موضوع داوري دادخواست طلاق است و قلمرو آن نيز به دعواي طلاق محدود ميشود. اين مطلب از عبارت "... زوجهايي كه قصد طلاق و جدايي از يكديگر را دارند ... "، به روشني فهميده مي¬شود. در هيچ دعواي ديگري غير از طلاق، داوري شكل نخواهد گرفت. به عنوان مثال، در دادخواست زوجه به جهت نفقه يا حضانت فرزند، قانون، حكميت را لازم ندانسته است؛ اگر چه منعي نيز در اين باره وجود ندارد. قانون فعلي از حيث موضوع حكميت و قلمرو آن با قوانين پيش از انقلاب متفاوت است. قلمرو داوري در قوانين پيش از انقلاب اسلامي وسيعتر از قوانين پس از آن بوده است. در قانون آيين دادرسي مدني سابق (مصوب 1318)، موضوع داوري مطلق اختلافات ميان زن و شوهر بوده است. به موجب اين قانون، مواردي چون "اختلاف بين زن و شوهر راجع به سوء رفتار و عدم تمكين و نفقه و كسوه و سكني و نيز هزينة طفل" قابل ارجاع به داوري بوده است. از نحوة تنظيم مادّة 676 فهميده مي¬شود كه موضوع داوري در اين قانون "اختلاف بين زن و شوهر" است. اين تعبير عام بوده و شامل هر نوع دعوي ميان زوجين ميشود. مواردي كه در متن مادّه ذكر شده است، از باب مثال بوده و مصاديق اختلاف بين زن و شوهر محسوب ميشود. بنا بر اين مواردي نظير دعواي مهريه، حضانت طفل و ... نيز به داوري قابل ارجاع بوده است. قانون حمايت خانواده نيز موضوع داوري را بسيار وسيع در نظر گرفته بود. در مادّة 5 اين قانون، تنها رسيدگي به دعواي راجع به "اصل نكاح و طلاق" از ارجاع به داوري استثنا شده بود. بدين ترتيب معلوم مي¬شود كه قانون¬گذار، موضوع عام داوري در قوانين پيش از انقلاب را در اصلاحات پس از انقلاب محدود كرده است. 2. لزوم ارجاع مطلق دعاوي طلاق به داوري
مي¬دانيم كه دعواي طلاق انواعي دارد. انواع طلاق با توجه به مستندات قانوني مربوط به هركدام به شرح زير است: 1. طلاق به درخواست مرد. بر اساس قوانين موجود، شوهر مي¬تواند با رعايت شرايط مذكور در قانون درخواست طلاق نمايد. در مادّة 1133 قانون مدني (اصلاحي4/9/1381) چنين آمده است: "مرد مي تواند با رعايت شرايط مقرر در اين قانون با مراجعه به دادگاه تقاضاي طلاق همسرش را بنمايد." 2. طلاق به درخواست زن. قانون براي زن هم در مواردي حق درخواست طلاق پيش¬بيني كرده است. در تبصرة الحاقي مادّة 1133 قانون مدني آمده است: تبصره: زن نيز مي¬تواند با وجود شرايط مقرر در مواد (1119) ، (1129) و (1130) اين قانون، از دادگاه تقاضاي طلاق نمايد. مادّة 1119 راجع به طلاق وكالتي از طريق شرط ضمن عقد، مادّة 1129 راجع به ترك انفاق، و مادّة 1130 راجع به عسر و حرج است. ممكن است زوجه از شوهرش كراهت داشته باشد كه در اين صورت به استناد مادّة 1146 قانون مدني* مي¬تواند درخواست طلاق نمايد. همچنين در مورد غيبت زوج نيز قانون¬گذار به زوجه حق داده است در صورتي كه شوهرش چهار سال تمام غايب مفقود الاثر باشد، از دادگاه درخواست طلاق نمايد.** 3. طلاق توافقي (مبارات) نيز نوع ديگري از طلاق است. هرگاه زن و شوهر از يكديگر كراهت داشته باشند، مي¬توانند به استناد مادّة 1147 قانون مدنيبه صورت توافقي از يكديگر جدا شوند. مادّه واحدة قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق بين انواع طلاق فرق نگذاشته و به طور مطلق بيان داشته است كه دعواي طلاق بايد به حكميت ارجاع شود. در مادّة (1) آييننامة اجرايي قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق (مصوب 9/12/1371) به اين مطلب تصريح شده است. در اين مادّه چنين آمده است: نسبت به درخواستهاي طلاق كه از طرف زوجين يا يكي از آنها به دادگاه مدني خاص تسليم ميشود، چنانچه اختلاف فيمابين از طريق دادگاه حل و فصل نگرديد، رسيدگي به موضوع با صدور قرار به داوري ارجاع ميگردد. بنا بر اين، مطابق قانون فعلي، دعواي طلاق بايد به حكميت ارجاع شود، خواه از سوي زوج يا زوجه مطرح شده باشد، يا به صورت توافقي باشد. اين در حالي است كه در لايحة قانوني تشكيل دادگاه مدني خاص، طلاقهاي توافقي از شمول اصل داوري مستثنا شده بود.