در آمدي بر چيستيو چرايي نقد
محمد منصور نژاد نقد و انتقاد از ديد معرفت
1. نقد و انتقاد از ديد معرفت درجه اول و دوم
در نگاهي بسيار کوتاه مي توان مجموعه ادبيات بحث از نقد و انتقاد را در دو سطح مطرح کرد: اول:
نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه اول. پرسش هاي اساسي نقد از اين ديدگاه عبارت است از: تعريف نقد چيست؟ نقد در مقايسه با ساير مفاهيم چگونه بازشناسي مي شود؟ اقسام نقد چيست؟چرا بايد از نقد و انتقاد دفاع کرد؟ فوايد نقد و انتقاد چيست؟ آسيب شناسي نقد و انتقاد و به عبارت ديگر از اين ديدگاه يک عالم بايد مستقيماً وارد مباحث، ابعاد، زوايا، نتايج و نقد شود و نظر خود را نيز به صورت شفاف مطرح کند.دوم:
نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه دوم. از اين نگاه پرسش هاي نقد آن است که از نقد تاکنون چه تعاريفي ارائه شده است؟ متفکران و نظريه هاي عمده در بحث نقد و انتقاد کدامند؟ از سير تاريخي مباحث انتقاد به چه قاعده اي مي توان رسيد؟ بحث نقد و انتقاد چه جايگاهي در علم و نظريه پردازي دارد؟ فلسفه نقد و انتقاد چيست؟ به عبارت ديگر از اين زاويه، عالم به صورت غيرمستقيم به بحث نقد مي پردازد؛ زيرا تمرکز بحث بر نگاه دانشمندان در موضوع و سير بحث نقد است، نه خود نقد. در تفاوت اين دو نگاه مي توان غير از نکته بالا، اضافه کرد که جايگاه بحث نقد وانتقاد از ديد معرفت درجه اول، در يکي از علوم فلسفي، زبانشناسي، تاريخي، ادبي، جامعه شناسي، روانشناسي، علوم سياسي، علم الحديث و .. است؛ ولي جايگاه بحث از نقد در معرفت درجه دوم، در فلسفه علم يا فلسفه اين علوم (فلسفه ادبيات، زبان و ) است؛ از اين رو اگر بتوان ادبيات بحث نقد از نگاه معرفت درجه اول را در طول تاريخ انديشه بشري گزارش کرد، ولي اين بحث از نگاه معرفت درجه دوم قدمت زيادي نداشته و عمدتاً در قرن بيستم ميلادي و از سوي متفکران غربي مورد توجه قرار گرفته است؛ زيرا فلسفه علم بر خلاف علم، تبار ديرپايي ندارد.2. نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه دوم
از آن جا که در اين نوشتار بحث عمده در نقد و انتقاد، از نگاه معرفت درجه اول است و نگاه معرفت درجه دوم به نقد، جنبه حاشيه اي و طفيلي دارد، از اين رو بهتر است در اين جا نخست به صورت مختصر به ادبيات بحث از نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه دوم اشاره اي شود تا در ادامه تأمل جدي تري بر ادبيات بحث نقد از ديد درجه اول صورت پذيرد. در فلسفه علم، نگاه انتقادي به نظريه پردازي عمدتاً به «کارل پوپر» نسب داده مي شود. او معتقد بود براي آن که نظريه اي علمي باشد، بايد آزمايش پذير، يعني قابل انتقاد و رد باشد و از آن جا که بسيارند کساني که نظريه اي را انتقاد مي کنند، رد مي کنند و تمام اطلاعات خود را براي يافتن نقاط ضعف آن به کار مي برند، مي توان گفت که نظريات علمي بهترين چيزهايي هستند که ما در زمينه معرفت در اختيار داريم. به نظر پوپر دانشمند واقعي نبايد به نظريه خود ايمان داشته باشد، بلکه بايد نسبت به آن موضعي انتقادي بگيرد و بداند که هر کس ممکن است اشتباه کند. آگاهي به اين امر که ما بايد همه قدرت خود را براي اجتناب از خطا به کار ببريم و با اين حال از خطا برکنار نخواهيم بود، از نظر اخلاقي اساسي و مهم است. اين آگاهي و وجدان سبب مي شود که ما روش ضد قدرت و توتاليتر برگزينيم. راهي را در پيش گيريم که محتاج کمک ديگران باشيم تا موضع ما را انتقاد کنند؛ به عبارت ديگر سبب مي شود تا با ديگران در تساوي کامل همکاري کنيم. اساس دموکراسي هم همين است. اين فکر تحمل و تساهل که از علم به جهل ناشي مي شود، از آن «ولتر» است؛ بايد آن را دوباره زنده کنيم و به ولتر و سقراط برگرديم. مي دانيم که امروز شاخصه علمي بودن نظريات در فلسفه علم از نگاه پوپر، به ابطال پذيري (Falsibility) شهرت داشته و اين نگاه دربرابر نگرش اثبات گرايانه (positivism) بازشناسي مي شود و اساس آن نيز بر نقد و رد نظريات در مقام داوري است. اين ديدگاه به رغم قوت و شيوع آن، منتقدان جدي نيز دارد که ابطال پذيري در علم را به چالش کشانده اند. طرح اصل اين نظريه و نقد بر آن، خارج از رسالت اين نوشتار است و بايد در جايگاه و منابع خاص خود مورد توجه قرار گيرد. با طرح اجمالي بحث نقد در فلسفه علم از نگاه پوپر، بحث نقد و انتقاد از ديد معرفت درجه دوم را پايان داده و در ادامه، همين بحث را از ديد معرفت درجه اول مورد بررس اجمالي قرار مي دهيم.3. نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه اول
3 ـ 1. نقد در غرب.
غرض از مباحث حاضر، تأمل در تاريخچه نقد نيست؛ هم از آن رو که غايت مباحث، تأمل نظري در موضوع است و هم از آن جهت که از بعد تاريخي در اين زمينه کارهاي خوبي از سوي برخي از متفکران صورت پذيرفته است؛ براي نمونه مرحوم «دکتر زرين کوب» در «کتاب آشنايي با نقد ادبي»، در فصل چهارم، با عنوان نقد ادبي در يونان و روم از ديدگاه اريستوفان، سقراط، افلاطون، ارسطو، شاگردان ارسطو، مکتب اسکندريه، زوئيلوس، لوسين، نقادي در روم، سيسرو، سنکا و به تفصيل، سخن به ميان آورده است؛ همچنين وي در اين کتاب از چيزهاي ديگر در مقاله ارسطو و ميراث او در نقد ادبي، بيش از بيست صفحه پيرامون کتاب درباره فن شعر ارسطو، به تفصيل داد سخن داده است؛ از اين رو حتي گزارش کوتاه از اين مباحث نيز در اين نوشتار موجز، امکان پذير نيست؛ بنابراين خوانندگان محترم را دست کم به آثار ياد شده فرا مي خوانيم. علاوه بر مباحث بالا، مي توان در حد طرح عنوان بحث در تاريخ انديشه و فلسفه قديم غرب، به سوفسطائيان که به تفکر انتقادي شهرت داشتند، ارجاع داد. و در تاريخ جديد غرب، در حوزه نقد نظري (که تمرکز بر نقد بر انديشه، رأي و ديدگاه ها است)، به ويژه در حوزه شناخت شناسي، مي توان به مباحث کانت در نقادي هايش بر عقل نظري و محض اشاره داشت و در فرهنگ قرن بيستمي غرب، از مارکسيسم انتقادي و خصوص نظريه انتقادي مکتب فرانکفورت و به ويژه نگرش انتقادي نو مي توان سخن به ميان آورد که «هابرماس» قوي ترين مبلغ اين گونه تفکر در شرايط حاضر است. نقد اجتماعي در غرب به قدري در سده هاي اخير قوت گرفته است که برخي از متفکران، قرن هجدهم را که قرن روشنگري ناميده مي شود، عصر انتقاد نيز ناميده اند. «باتامور» در تحليل اين عصر و عوامل مؤثر بر آن مي نويسد که زمينه با جنبش اصلاح مذهبي و گسترش فرقه پروتستان آماده شد. عامل ديگر رنسانس بود که دانش کلاسيک را زنده کرد و اومانيسم را رشد داد. ظهور دانش در علوم طبيعي سبب شد که اين آزادي گسترش يابد و اين روش هاي علمي در مطالعه زندگي اجتماعي به کار گرفته شود. يک طبقه جديد روشنفکر پا به عرصه گذاشت. طبقه جديدي از کارفرمايان اقتصادي و صاحبان صنايع پديد آمدند. جنبش هاي دموکراتيک سربرآوردند و خواستار آن شدند که کل جمعيت بالغ در جامعه، از حقوق سياسي برخوردار گردند. دگرگوني در بافت خانواده به علت اشتغال زنان و کودکان در کارخانه ها و سبب شد که در اواخر سده هجدهم، جنبش هاي اعتراض اجتماعي و انتقاد اجتماعي در چنان سطحي پيدا شدند که پيش از آن در تصور نمي گنجيد. بحث از نقد اجتماعي در غرب را نيز با همين گزارش موجز به پايان برده و علاقه مندان را به منابع مربوط فرا مي خوانيم. 3 ـ 2. نقد در اسلام و ايران
در حد اشاره اي کوتاه به بحث نقد در اسلام، مجموعه مباحث انتقادي از نگاه معرفت درجه اول را در سه سطح مي توان مورد توجه قرار داد:اول:
نقد در نصوص ديني. در اين نگاه با مراجعه به نصوص اسلامي که مراد از آن قرآن و نيز از نگاه شيعه، روايات وارد شده از سوي معصومان(ع) است، بحث نقد و انتقاد مورد توجه قرار مي گيرد. واژه نقد و انتقاد در قرآن مجيد چه به صورت اسمي و چه به شکل فعلي نيامده است؛ ولي مي توان به آياتي ارجاع داد و استشهاد کرد که حاوي بار و مضمون نقد و انتقادند؛ به عبارت ديگر گرچه آيات به صورت مطابقي دلالت بر نقد و انتقادندارند، ولي به صورت غير مطابقي مي توانند در بحث نقد مورد توجه قرار گيرند؛ به عنوان شاهد در سوره زمر/ 17 ـ 18 مي خوانيم: «فبشر عباد *الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه، اولئک الذين هديهم الله و اولئک هم اولوالالباب» (اي رسول) تو هم آن بندگان را به لطف و رحمت من بشارت آر، آن بندگاني که چون سخن حق بشنوند، نيکوتر آن را عمل کنند. آنان هستند که خدا آن ها را به لطف خاص خود هدايت فرموده و هم آنان به حقيقت، خردمندان عالم هستند. نکته قابل تأمل آن است که براي اين که از بين چند سخن، بهترين آن ها برگزيده شود، آيا نياز نيست که سخنان موجود مورد ارزيابي قرار گرفته و صحت و سقم و قوت و ضعف آن ها مورد توجه واقع گرديده و در نهايت بهترين آن ها برگزيده شود؟ اگر چنين است، تفکيک و تميز قوت و ضعف و سره از ناسره، همان چيزي است که ما از آن به نقد و انتقاد ياد کرديم. در روايات ما واژه نقد فراوان به کار رفته است؛ ولي عمدتاً معناي حاضر، و متضاد و مخالف با نسيه را دارند و در معناي انتقادي در حوزه فرهنگ، انديشه و به صورت مطابقي بسيار اندک وارد شده است؛ مثلاً در جوامع روايي از حضرت عيسي(ع) چنين نقل شده است: «خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق، کونوا نقاد الکلام» حق را از اهل باطل بپذيريد؛ ولي باطل را از اهل حق نگيريد (و به صورت امر، فرمان داده شده که) از نقادين در کلام و سخن باشيد. امادلالت غيرمطابقي روايات بر نقد که به نحوي اشعار به مضمون تفکيک سره از ناسره دارد، به خصوص در حيطه نقد عملي (نقد بر عملکرد) فراوان است؛ مثلاً امام معصومي چون حضرت علي(ع) در مقام زعامت و حکومت به ديگران چنين توصيه مي کند: «فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل، فاني لست في نفسي بفوق ان أخطي» از گفتن سخن حق يا مشورت عدالت آميز خودداري مکنيد؛ زيرا من خود را مافوق آن که اشتباه کنم، نمي دانم. و در دعاي مکارم الاخلاق مي خوانيم که خدايا: «وفقني لطاعة من سددني و متابعة من ارشدني.» مرا به اطاعت و پيروي کسي که به راه سداد و صلاحم خواند و هدايت کرد، موفق ساز. و نهايتاً در حديث زيبايي چنين وارد شده است: «احب اخواني من اهدي عيوبي الي». دوست دارم که برادرانم عيب هايم را بر من هديه کنند. کمترين نکته اي که از آن ادعيه و روايات استنباط مي شود، آن است که نقد کردن ديگران در عمل، در جامعه اسلامي ارزش محسوب شده و نقدپذيري نيز در فرهنگ شيعي جايگاه اساسي دارد و حيطه نقادي و نقدپذيري نيز تنها به مسائل فردي، شخصي و ديني خلاصه نشده و شامل حيطه هاي سياسي و اجتماعي نيز مي شود. از آن جا که توقف مبسوط بر سابقه اين گونه مباحث و نصوص مقصود اين نوشتار نيست، طرح همين ميزان از مباحث، راهنما و مدخلي بر موضوع براي تلاش اساسي و جامع است.دوم:
نقد در فهم دينداران. در اين قسمت به نگاه عرفا، اخلاقيون، فلاسفه، متکلمان و فقهاي مسلمان در بحث نقد و انتقاد مي توان ارجاع داد. اين بحث نيز به دو شيوه قابل طرح و بررسي است: نخست اين که ببينيم مباحث نظري نقد از سوي متفکران اسلامي تا چه حد مورد اهتمام قرار گرفته است؟ در پاسخ بايد گفت که متأسفانه تا آن جا که نگارنده مي داند، از سوي کارشناسان ديني در بحث نقد از جهت نظري و کالبدشکافي آن، تأمل نظري در دسترس نيست. ديگر اين که ببينيم اين عالمان در عمل تا چه حد به نقد و انتقاد از ديدگاه ديگران پرداخته اند؟ اين شکل از نقد در فرهنگ اسلامي فراوان وجود داشته و مصداق بسيار دارد. از ناقدان عارف، شايد فضل تقدم و حتي تقدم فضل با خواجه حافظ شيرازي است. او در نقد صوفيان و زاهدان، طريقتمداران و شريعتمداران و حتي خود، زبردستي خاص و جسارت ويژه نشان داده است و مي گويد:«عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو» ..
نقـد صوفي نـه همه صافي بـي غش بـاشد
خـوش بـود گر محک تجربه آيـد بـه ميان
نـقـدها را بـود آيــا کـه عـيــاري گيـرنـد
زاهـد غـرور داشـت بـه سـلامـت نبـرد
چه شکرهاست در اين شهر که قانع شده اند
حـافظ ار خصم خطا گفـت، نگـيريم بـر او
گـر مسلمـاني از اين اسـت که حـافظ دارد
آه اگــر از پــس امــروز بــود فـردايــي
اي بـسا خرقه که مستوجب آتش بـاشد
تا سيه روي شود هر که در او غش باشد
تـا همه صومعه داران پـي کاري گيـرنـد
راه رنــد از ره نـيــاز بــه دارالســلام رفـت
شـاهـبـازان طـريقـت بـه مـقـام مـگـسي
ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنيم
آه اگــر از پــس امــروز بــود فـردايــي
آه اگــر از پــس امــروز بــود فـردايــي
سوم.
نقد در عمل دينداران. جداي از مباحث نظري و انتقادي در بين عالمان ديني در حيطه هاي عرفاني، اخلاقي، فلسفي و نقد بر عملکرد ديگران به خصوص از جهت سياسي گرچه ادبياتي کم، اما طولاني دارد؛ براي نمونه در فرهنگ اسلامي مي توان نقد بر حکام را در زمان خلفاي اربعه پس از پيامبر(ص) يافت. نقد بر خليفه سخت گير اسلامي، يعني عمر نيز در تاريخ ثبت شده است؛ چنان چه نقد و انتقاد خصوصاً خوارج بر حضرت امير(ع) مثال زدني است (البته در ادامه، خوارج فراتر از نقد رفته و به تخريب امام علي و حکومت علوي پرداختند) و پاسخ مشهور حضرت امير به آن ها که حرف درستي مي زنيد، ولي نتيجه غلط از آن مي گيريد (کلمة حق يراد بها الباطل) از مثال هاي بارز نقد است؛ زيرا حسن کلام آن ها را گفته و عيب آن را نيز برشمرده است. انتقادات علي(ع) بر خلفاي ثلاث نيز غيرقابل انکار و طرز انتقاد ايشان آموزنده است. به قول استاد مطهري، انتقادات علي از خلفا احساساتي و متعصبانه نيست، بلکه منطقي و مبتني بر خصوصيات روحي و اخلاقي ومتکي بر نقاط خاص تاريخي زندگي افراد مورد انتقاد مي باشد. از اين نقد در سيره علوي فهميده مي شود که نقد مختص افراد زنده نيست؛ زيرا در خطبه سوم نهج البلاغه (شقشقيه) و در زمان حکومتشان، خلفاي سه گانه را مورد نقد قرار داده اند. در دهه هاي اخير و با تأسيس نظام جمهوري اسلامي ايران به عنوان يکي از مصاديق حکومت ديني نيز به رغم نهادينه نشدن نقد و عدم استقبال فرهنگ عمومي از فضاي انتقادي، مجموعاً روند نقد و انتقاد در کشور رو به رشد است و با افزايش آگاهي هاي تخصصي و آکادميک نسل جوان و با تکثير و تسهيل وسايل ارتباطات در عصر جديد (ماهواره و اينترنت) بسترهاي نقد و انتقاد به ويژه از سوي نسل جوان، در حال آماده شدن است؛ (گرچه تا دستيابي به فرهنگ نقد راه زيادي در پيش داريم.) اين جا است که نياز به تأمل جدي نظري، کالبدشکافي، تعيين حدود، طرح عوامل، موانع و بحث نقد روز به روز بيشتر شده است و طرح بحث در موضوع را ضروري مي کند.4. جمع بندي و نتيجه گيري
با نگاه مختصر در ادبيات و پيشينه بحث چند نکته قابل تأکيد است: 1. گرچه در ابعاد نظري بحث نقد و انتقاد در ايران، مقالات محدود و منابعي نيز يافت مي شود، اما عمده نگارش ها، نقد را در حوزه رشته ادبيات به بحث گذاشته اند؛ حال آن که حيطه نقد بسيار وسيع تر و عميق تر از نقد ادبي و منابع خاص آن است و مقالات وارده نيز در موضوعي با اين همه اهميت و ضرورت، حق مطلب را ادا نمي کند. از اين رو جاي مباحث نظري جدي در موضوع خالي است. ولي آن چه بين عالمان و متفکران اسلامي و ايراني گذشته وجود داشته است، حکايت از جريان نقد و انتقاد شفاهي و کتبي کثير و عميق در بين آن نخبگان فکري دارد؛ يعني مي توان از وجود نقد و انتقاد فراوان در تاريخ اسلام و ايران گزارش کرد. نقد عملي به معناي نقد بر عملکرد (نه نقد ديدگاه) ديگران نيز در فرهنگ سياسي، اجتماعي و فردي ايران و اسلام، هرچند اندک، اما قابل گزارش است. 2. آن چه مورد اشاره قرار گرفت، مربوط به مقام توصيف و گزارشي از وضع موجود ادبيات نقد و انتقاد در فرهنگ اسلامي و ايراني است؛ اما در مقام تعليل، تبيين و چرايي، جدي نگرفتن مباحث نظري و عملي نقد در اين سامان، پرسشي اساسي است و کندوکاوي بنيادين مي طلبد که جاي بررسي جداگانه دارد؛ براي نمونه مي توان پرسيد که آيا مي توان بين دو متغير فضاي بسته سياسي و اجتماعي و وجود نقد و انتقاد، رابطه مثبت و معنادار ديد يا خير؟ پاسخ بدين پرسش، پژوهش و تأملي مستقل مي طلبد و تنها پس از پاسخ به اين گونه پرسش ها است که مي توان در مقام تجويز، از سويي براي رفع اين نواقص چاره انديشيد و از سوي ديگر براي ايجاد فرهنگ نقد، انتقاد، عقلانيت و آزادانديشي ارائه طريق کرد. 3. از آن جا که مباحث و گزارشات تاريخي، چه در حيطه معرفت درجه اول و چه از ديد معرفت درجه دوم، مورد توجه و غايت اساسي اين نوشتار نبود، از اين رو بحث نقد و انتقاد در ايران، با مسامحه در جنب ذيل تاريخچه و ادبيات نقد و انتقاد در اسلام مطرح شد؛ گرچه در يک کار دقيق و وسيع تر، مي توان ادبيات بحث نقد در ايران پيش از اسلام يا حتي در عرض ساير مناطق جغرافيايي جهان اسلام را به صورت مستقل و مبسوط مورد تأمل قرار داد؛ البته در اين ميدان، آثار موجود نيز تا حدي رهگشا است که از جمله آن ها، کارهاي دکتر زرين کوب، مثلاً در کتاب «آشنايي با نقد ادبي» است.چرايي نقد
در اين بخش از نوشتار پرسش اساسي آن است که اصولاً چرا بايد از نقد و انتقاد سخن گفت و به عنوان ارزش از آن دفاع کرد؟ در دفاع از نقادي علمي و عملي و ضرورت نقدپذيري ازجمله مي توان به دلايل ذيل استشهاد جست:1. رشد علم
واضح است که توانايي فکري و علمي ما آدميان محدود است. اگر در حوزه هاي نظري بر قوانين و نظريه هاي موجود هيچ گونه انتقادي وارد نيايد، بشريت در حوزه هاي علمي دچار رکود، خمود و درجازدگي مي شود. حتي اگر نگرش و برداشتي از هر حوزه علم، تبديل به پارادايم (Paradigm) مي شود (که در حوزه هاي علوم انساني به ندرت چنين اتفاقي مي افتد)، به نفع علم و عالم است که اين پارادايم دچار بحران و انقلاب علمي شده و علم عادي جديد بجوشد و پس از تبديل شدن به پارادايم، مجدداً دچار بحران جديد شود و تا محصول آن دستاوردهاي تازه و مفيد براي بشريت و براي حوزه انديشه باشد. حاصل آن که پويايي علم، به نقد وابسته است.2. اداي حق عقل
از کارکردهاي صواب عقل آن است که مي تواند هر آن چه (اعم از کتبي يا شفاهي) برايش مطرح مي شود يا هر عملي را که در مقابلش رخ مي دهد، را تجزيه و تحليل، بررسي و ارزش گذاري کرد و تمييز دهد. اگر عقل و عقلانيت در فرهنگ مناسب و از کودکي رشد کند (که هم به زبان روانشناختي و هم به لسان فرهنگ فلسفي سنتي ما، عقل از کودکي تا بزرگسالي در حال تحول و تکامل است)، به راحتي در حيطه هاي معمولي مي تواند سره را از ناسره تشخيص دهد و در حيطه هاي تخصصي نيز به شرط مسلح شدن به ابزار، توان بازشناسي صواب از ناصواب را دارد. شکر عقل و حق اين نعمت الاهي آن است که بارور شود و از توان تميز صواب از ناصواب آن بيشترين بهره برده شود و نگاه نقادانه به عالم و آدم و به علم و عمل داشتن، حق عقل است و ادا نکردن اين حق، ظلم به اين نعمت عظيمي است که به ما آدميان اعطا شده است. قرآن کر يم در سوره انفال آيه 22، کسي را که از عقل بهره نگيرد، در زمره بدترين جنبنده ها و موجودات نزد خداوند معرفي مي کند.3. تصحيح نظر و عمل
اگر آدميان بخواهند که با دقت و بدون دخالت داشتن آرمان ها، آرزوها و نفسانيات، نظريه پردازي يا عمل کنند، (در هر حيطه اي) احتمال لغزش و خطا دارند؛ چون امکاناتشان محدود است و فقط به بعضي از وجوه يک موضوع مي توانند توجه کنند و اين جا است که فرد يا افرادي بايد اين نواقص را برشمارند و بگويند تا به ديدگاه دقيق تر و به عملکردي مطلوب تر برسند. حال آن که براي ما انسان ها وجود غرايز، نفسانيات، شهوات و منيت ها امري قطعي و جدي است؛ ازاين رو همان گونه که انسان نداي باطن، وجدان و فطرت را براي نيک عمل کردن مي شنود، با غرايز و خواهش هاي نفساني از همان بدو کودکي سروکار دارد و اين جا است که حتي کساني مانند يوسف پيامبر، که از نگاه ديني معصوم است، پس از گذراندن آزمون هاي سخت و سربلندي در آن آزمون ها مي گويد: «و ما ابري نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي ان ربي غفور رحيم» و من خودستايي نکرده و نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمي دانم؛ زيرا نفس اماره انسان را به کارهاي زشت و ناروا سخت وا مي دارد؛ جز آن که خداوند به لطف خاص خود، آدمي را نگهدارد که خداي من بسيار آمرزنده و مهربان است. با اين توصيف کساني که مي خواهند در خطرات سالم بمانند، خوب است نه تنها از نقد فرار نکنند، بلکه خود را در معرض انتقادها قرار دهند. اين خطرات براي آناني که موقعيت و شأن بالاتر دارند، جدي تر است؛ از اين رو است که معلمان اخلاق نيز براي رفع عيوب نفس پيشنهاد مي کردند که درصدد يافتن دوستي برآييد که راستين، بصير و متدين باشد و او را به عنوان نگاهبان بر خويشتن بگماريد تا حالات و رفتار شما را زير نظر بگيرد و اخلاق و رفتار ناخوشايند و عيوب وخرده هاي باطني و ظاهري را بازيافته و آن عيوب را هشدار دهد. پس براي تصحيح نظر و عمل، بر مبناي عقلي و نقلي مي توان از ارزش نقد دفاع و چرايي انتقاد را تعليل و تبيين کرد. بر اين اساس دينداران که دغدغه مسئوليت هاي آن جهاني داشته و مي خواهند با افعال و باورهاي سالم تر به استقبال روزي بروند که مال و فرزندان در آن جا سودي نداشته و قلب سالم مي طلبند [شعراء(26): 88 و89]، بايد بيشتر از ديگران از نقد و انتقاد استقبال کنند و اگر چنين نيست، جامعه ديني بايد به آسيب شناسي خود بپردازد.4. رفع نسيان و غفلت
يکي از دلايلي که انسان ها بايد از نقد و انتقاد دفاع کنند و آن را به عنوان يک ارزش فرهنگي و اجتماعي درآورند، آن است که ما آدميان در معرض نسيان و غفلت هستيم، در موارد بسياري از مسئوليت هايي که داريم، غفلت مي کنيم. معلمي که با چوب، تنبيه فيزيکي و اعمال خشونت به دنبال تعليم و تربيت دانش آموزان است، به قطع از هدف و غايت کارش غفلت کرده است. مي دانيم که غفلت با تغافل فرق دارد. غفلت نقص است، ولي تغافل کمال است؛ غفلت به درمان نياز دارد، ولي تغافل خود درمان است. تغافل يعني خود را به غفلت زدن و کارکرد آن در جايي است که يک مسئول، مربي يا والدين درحالي که نقص و ضعف و عيبي از زيردستان، متربيان و کودکان مي بينند، در يک ملاحظه و تأمل آگاهانه، به مصلحت نمي بينند که اين نقص را دامن زده و مطرح کنند؛ در نتيجه کريمانه از کنار آن مي گذرند. اما غفلت، فراموشي است؛ از اين رو به انسان غافل بايدتذکر داد. در اين زمينه، شيوه تربيتي سقراط که معتقد بود آدميان جاهل نيستند، بلکه غافل اند و از اين رو نياز به تذکر دارند، قابل توجه و توصيه است. در اين نگاه، نقد و انتقاد در اصل تذکري است به کسي که از مسئوليت ها، شرايط، موقعيت و غايات خود فاصله گرفته تا به خود آيد و به مسير اصلي بازگردد؛ در نتيجه چنين آدمي بايد شاکر و سپاسگزار باشد که ديگري در حق او لطف کرده و با نقد عملش، او را به خود آورده است. البته حيطه نسيان و غفلت به عمل خلاصه نشده و به حوزه هاي نظري نيز کشانده مي شود. گرچه امروزه با به ميدان آمدن وسايل ارتباط جمعي و به ويژه کامپيوتر، انواع CD و اينترنت، محققان به صورت سهل الحصولي به منابع دسترسي دارند و با مراجعه دقيق در حين مباحث نظري، کمتر از منابع و مباحث عمده غفلت مي شود (در پژوهش هاي سنتي، جاي نسيان، غفلت وضريب احتمال و خطاي آن بسيار بالاتر بوده است)، ولي در عين حال ممکن است يک نظريه پرداز از نکته اي اساسي در بحث غفلت کند؛ از اين رو نظريه اش را براساس روي مفروضي بنا کند که در صورت نقد نظري يا اصل ديدگاه او زير سئوال رود يا ممکن است بالعکس، شواهد خوبي وجود داشته باشد که باطرح آن ها از سوي ناقد، نظريه اي غناي بيشتري يابد يا امکان بسياري وجود دارد که در طرح ديدگاه، از جهاتي مهم در موضوع غفلت کند که نوشته هاي انتقادي، آن ابعاد مورد غفلت را نيز زنده کرده و جامعيت بيشتري به نظريه مي بخشد. در هر صورت آدميان در عالم نظر و عمل در مظان غفلت و نسيان هستند و نقد و انتقاد از جمله مجاري تذکر و رفع اين نواقص در انديشه و کنش است.5. آفت زدايي از بيرون
از دغدغه هاي متفکران دنياي در حال توسعه آن است که وسايل ارتباط جمعي و رسانه اي در عصر حاضر، به رغم مزيت ها، مشکل ساز نيز مي باشد؛ يعني ذهن انسان امروزي در معرض طوفاني از اخبار، گزارش ها و اطلاعات است. اطلاعاتي که نه تنها امکان تفکر را از انساني که در معرض اين طوفان است، مي گيرد، بلکه حتي اجازه پرسش را به انسان نمي دهد. از جمله راه حل هاي منادي ايده گفت وگوي تمدن ها براي خطر ياد شده و مقابله با اين امر آن است که بايد در برابر اين پديده منفعل و تأثيرپذير نباشيم و براي رسيدن بدين غايت، بايد زمينه نقد و انتقاد، پرسش، گفت وگو، ديالوگ و مباحثه را در جوامع پديد آوريم و جريان پرسش، انتقال انديشه ها و نقد و انتقاد را به عنوان يک اصل، که به ما هويت مي بخشد و در برابر ديگران هويت ما را تقويت مي کند، گسترش دهيم. پس اگر در معرض تهديد فرهنگي ديگران قرار داريم، از دلايل رجوع به نقد آن است که ما را دربرابر اين خطرات، به خود متکي کرده و تقويت مي کند و به خودباوري مي رساند؛ نقدي که دامنه آن، هم شامل خودي ها و هم ديگران مي شود.6. جمع بندي و نتيجه گيري
1. در اين نوشتار به اختصار ديديم که از آثار و نتايج نقد، رشد علم، اداي حق عقل، تصحيح نظر و عمل، رفع نسيان و آفت زدايي از بيرون است. اگر نقد و انتقاد آثار و نتايج ديگري غير از موارد ياد شده نيز نداشت، باز جاي اين پرسش باقي بود که چرا جامعه ما از فرهنگ نقد و انتقاد به جد فاصله دارد و نه افراد جسور براي نقد فراوان اند و نه افراد صبور براي پذيرش نقد؟ اين بحث ما را به نکات مهمي در عوامل مؤثر بر نقد و موانع بازدارنده از فضاي نقد مي کشاند که در ادامه مورد تأمل قرار مي گيرد. 2. اما فوايد نقد را مي توان از نکات ياد شده نيز فراتر برد و گفت: نقد و اصلاح پيوند وثيق دارند؛ زيرا در اصلاح با حسن ديدن برخي از مباني و عملکردها، به دنبال طرح نقايص و رفع معايب از مواردي هستند که مشکل دارند؛ از اين رو اصلاح طلبي در مقابل محافظه کاري (که اهتمام آن، طرح محاسن است) و انقلاب (که اهتمام آن، در طرح معايب نظام موجود است) قرار مي گيرد. نقد و انتقاد با توسعه يافتگي ارتباط محکم دارد؛ زيرا تنها راه رسيدن به توسعه، رفع و دفع نواقص و معايب است که در نقد و انتقاد بدان ها پي مي بريم. فرهنگ نقد و انتقاد، فرهنگ مشارکت را دامن مي زند؛ چون به همه مردم و به ويژه نخبگان فکري، حق اظهار نظر مي دهد. نقد و انتقاد بر اخلاق آثار عجيب و عميق دارد؛ زيرا به جاي اين که افراد را به سوي دورويي و تظاهر بکشاند، به سمت شجاعت، صراحت و شفافيت مي برد و چنين جامعه اي از جهت اخلاقي در استانداردهاي بسيار بالا قرار مي گيرد و از آرزوهاي عرفاي ما زهدگريزي و رياست ستيزي بوده است؛ چنان چه امام خميني در غزل مشهورشان به نام چشم بيمار، با نقد بر واعظان چنين آورده اند:
«جامعه زهد و ريا کندم و بر تن کردم
واعـظ شهـر که از پنـد خود آزارم
داد از دم رند مي آلوده مددکار شدم»
خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
داد از دم رند مي آلوده مددکار شدم»
داد از دم رند مي آلوده مددکار شدم»