در آمدی بر چیستی و چرایی نقد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در آمدی بر چیستی و چرایی نقد - نسخه متنی

محمد منصور نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در آمدي بر چيستيو چرايي نقد

محمد منصور نژاد

نقد و انتقاد از ديد معرفت

1. نقد و انتقاد از ديد معرفت درجه اول و دوم

در نگاهي بسيار کوتاه مي توان مجموعه ادبيات بحث از نقد و انتقاد را در دو سطح مطرح کرد:

اول:

نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه اول. پرسش هاي اساسي نقد از اين ديدگاه عبارت است از: تعريف نقد چيست؟ نقد در مقايسه با ساير مفاهيم چگونه بازشناسي مي شود؟ اقسام نقد چيست؟چرا بايد از نقد و انتقاد دفاع کرد؟ فوايد نقد و انتقاد چيست؟ آسيب شناسي نقد و انتقاد و به عبارت ديگر از اين ديدگاه يک عالم بايد مستقيماً وارد مباحث، ابعاد، زوايا، نتايج و نقد شود و نظر خود را نيز به صورت شفاف مطرح کند.

دوم:

نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه دوم. از اين نگاه پرسش هاي نقد آن است که از نقد تاکنون چه تعاريفي ارائه شده است؟ متفکران و نظريه هاي عمده در بحث نقد و انتقاد کدامند؟ از سير تاريخي مباحث انتقاد به چه قاعده اي مي توان رسيد؟ بحث نقد و انتقاد چه جايگاهي در علم و نظريه پردازي دارد؟ فلسفه نقد و انتقاد چيست؟ به عبارت ديگر از اين زاويه، عالم به صورت غيرمستقيم به بحث نقد مي پردازد؛ زيرا تمرکز بحث بر نگاه دانشمندان در موضوع و سير بحث نقد است، نه خود نقد.

در تفاوت اين دو نگاه مي توان غير از نکته بالا، اضافه کرد که جايگاه بحث نقد وانتقاد از ديد معرفت درجه اول، در يکي از علوم فلسفي، زبانشناسي، تاريخي، ادبي، جامعه شناسي، روانشناسي، علوم سياسي، علم الحديث و .. است؛ ولي جايگاه بحث از نقد در معرفت درجه دوم، در فلسفه علم يا فلسفه اين علوم (فلسفه ادبيات، زبان و ) است؛ از اين رو اگر بتوان ادبيات بحث نقد از نگاه معرفت درجه اول را در طول تاريخ انديشه بشري گزارش کرد، ولي اين بحث از نگاه معرفت درجه دوم قدمت زيادي نداشته و عمدتاً در قرن بيستم ميلادي و از سوي متفکران غربي مورد توجه قرار گرفته است؛ زيرا فلسفه علم بر خلاف علم، تبار ديرپايي ندارد.

2. نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه دوم

از آن جا که در اين نوشتار بحث عمده در نقد و انتقاد، از نگاه معرفت درجه اول است و نگاه معرفت درجه دوم به نقد، جنبه حاشيه اي و طفيلي دارد، از اين رو بهتر است در اين جا نخست به صورت مختصر به ادبيات بحث از نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه دوم اشاره اي شود تا در ادامه تأمل جدي تري بر ادبيات بحث نقد از ديد درجه اول صورت پذيرد.

در فلسفه علم، نگاه انتقادي به نظريه پردازي عمدتاً به «کارل پوپر» نسب داده مي شود. او معتقد بود براي آن که نظريه اي علمي باشد، بايد آزمايش پذير، يعني قابل انتقاد و رد باشد و از آن جا که بسيارند کساني که نظريه اي را انتقاد مي کنند، رد مي کنند و تمام اطلاعات خود را براي يافتن نقاط ضعف آن به کار مي برند، مي توان گفت که نظريات علمي بهترين چيزهايي هستند که ما در زمينه معرفت در اختيار داريم.

به نظر پوپر دانشمند واقعي نبايد به نظريه خود ايمان داشته باشد، بلکه بايد نسبت به آن موضعي انتقادي بگيرد و بداند که هر کس ممکن است اشتباه کند. آگاهي به اين امر که ما بايد همه قدرت خود را براي اجتناب از خطا به کار ببريم و با اين حال از خطا برکنار نخواهيم بود، از نظر اخلاقي اساسي و مهم است. اين آگاهي و وجدان سبب مي شود که ما روش ضد قدرت و توتاليتر برگزينيم. راهي را در پيش گيريم که محتاج کمک ديگران باشيم تا موضع ما را انتقاد کنند؛ به عبارت ديگر سبب مي شود تا با ديگران در تساوي کامل همکاري کنيم. اساس دموکراسي هم همين است. اين فکر تحمل و تساهل که از علم به جهل ناشي مي شود، از آن «ولتر» است؛ بايد آن را دوباره زنده کنيم و به ولتر و سقراط برگرديم.

مي دانيم که امروز شاخصه علمي بودن نظريات در فلسفه علم از نگاه پوپر، به ابطال پذيري (Falsibility) شهرت داشته و اين نگاه دربرابر نگرش اثبات گرايانه (positivism) بازشناسي مي شود و اساس آن نيز بر نقد و رد نظريات در مقام داوري است. اين ديدگاه به رغم قوت و شيوع آن، منتقدان جدي نيز دارد که ابطال پذيري در علم را به چالش کشانده اند. طرح اصل اين نظريه و نقد بر آن، خارج از رسالت اين نوشتار است و بايد در جايگاه و منابع خاص خود مورد توجه قرار گيرد.

با طرح اجمالي بحث نقد در فلسفه علم از نگاه پوپر، بحث نقد و انتقاد از ديد معرفت درجه دوم را پايان داده و در ادامه، همين بحث را از ديد معرفت درجه اول مورد بررس اجمالي قرار مي دهيم.

3. نقد و انتقاد از نگاه معرفت درجه اول

3 ـ 1. نقد در غرب.

غرض از مباحث حاضر، تأمل در تاريخچه نقد نيست؛ هم از آن رو که غايت مباحث، تأمل نظري در موضوع است و هم از آن جهت که از بعد تاريخي در اين زمينه کارهاي خوبي از سوي برخي از متفکران صورت پذيرفته است؛ براي نمونه مرحوم «دکتر زرين کوب» در «کتاب آشنايي با نقد ادبي»، در فصل چهارم، با عنوان نقد ادبي در يونان و روم از ديدگاه اريستوفان، سقراط، افلاطون، ارسطو، شاگردان ارسطو، مکتب اسکندريه، زوئيلوس، لوسين، نقادي در روم، سيسرو، سنکا و به تفصيل، سخن به ميان آورده است؛ همچنين وي در اين کتاب از چيزهاي ديگر در مقاله ارسطو و ميراث او در نقد ادبي، بيش از بيست صفحه پيرامون کتاب درباره فن شعر ارسطو، به تفصيل داد سخن داده است؛ از اين رو حتي گزارش کوتاه از اين مباحث نيز در اين نوشتار موجز، امکان پذير نيست؛ بنابراين خوانندگان محترم را دست کم به آثار ياد شده فرا مي خوانيم.

علاوه بر مباحث بالا، مي توان در حد طرح عنوان بحث در تاريخ انديشه و فلسفه قديم غرب، به سوفسطائيان که به تفکر انتقادي شهرت داشتند، ارجاع داد. و در تاريخ جديد غرب، در حوزه نقد نظري (که تمرکز بر نقد بر انديشه، رأي و ديدگاه ها است)، به ويژه در حوزه شناخت شناسي، مي توان به مباحث کانت در نقادي هايش بر عقل نظري و محض اشاره داشت و در فرهنگ قرن بيستمي غرب، از مارکسيسم انتقادي و خصوص نظريه انتقادي مکتب فرانکفورت و به ويژه نگرش انتقادي نو مي توان سخن به ميان آورد که «هابرماس» قوي ترين مبلغ اين گونه تفکر در شرايط حاضر است.

نقد اجتماعي در غرب به قدري در سده هاي اخير قوت گرفته است که برخي از متفکران، قرن هجدهم را که قرن روشنگري ناميده مي شود، عصر انتقاد نيز ناميده اند. «باتامور» در تحليل اين عصر و عوامل مؤثر بر آن مي نويسد که زمينه با جنبش اصلاح مذهبي و گسترش فرقه پروتستان آماده شد. عامل ديگر رنسانس بود که دانش کلاسيک را زنده کرد و اومانيسم را رشد داد. ظهور دانش در علوم طبيعي سبب شد که اين آزادي گسترش يابد و اين روش هاي علمي در مطالعه زندگي اجتماعي به کار گرفته شود. يک طبقه جديد روشنفکر پا به عرصه گذاشت. طبقه جديدي از کارفرمايان اقتصادي و صاحبان صنايع پديد آمدند. جنبش هاي دموکراتيک سربرآوردند و خواستار آن شدند که کل جمعيت بالغ در جامعه، از حقوق سياسي برخوردار گردند. دگرگوني در بافت خانواده به علت اشتغال زنان و کودکان در کارخانه ها و سبب شد که در اواخر سده هجدهم، جنبش هاي اعتراض اجتماعي و انتقاد اجتماعي در چنان سطحي پيدا شدند که پيش از آن در تصور نمي گنجيد. بحث از نقد اجتماعي در غرب را نيز با همين گزارش موجز به پايان برده و علاقه مندان را به منابع مربوط فرا مي خوانيم.

3 ـ 2. نقد در اسلام و ايران

در حد اشاره اي کوتاه به بحث نقد در اسلام، مجموعه مباحث انتقادي از نگاه معرفت درجه اول را در سه سطح مي توان مورد توجه قرار داد:

اول:

نقد در نصوص ديني. در اين نگاه با مراجعه به نصوص اسلامي که مراد از آن قرآن و نيز از نگاه شيعه، روايات وارد شده از سوي معصومان(ع) است، بحث نقد و انتقاد مورد توجه قرار مي گيرد. واژه نقد و انتقاد در قرآن مجيد چه به صورت اسمي و چه به شکل فعلي نيامده است؛ ولي مي توان به آياتي ارجاع داد و استشهاد کرد که حاوي بار و مضمون نقد و انتقادند؛ به عبارت ديگر گرچه آيات به صورت مطابقي دلالت بر نقد و انتقادندارند، ولي به صورت غير مطابقي مي توانند در بحث نقد مورد توجه قرار گيرند؛ به عنوان شاهد در سوره زمر/ 17 ـ 18 مي خوانيم:

«فبشر عباد *الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه، اولئک الذين هديهم الله و اولئک هم اولوالالباب»

(اي رسول) تو هم آن بندگان را به لطف و رحمت من بشارت آر، آن بندگاني که چون سخن حق بشنوند، نيکوتر آن را عمل کنند. آنان هستند که خدا آن ها را به لطف خاص خود هدايت فرموده و هم آنان به حقيقت، خردمندان عالم هستند.

نکته قابل تأمل آن است که براي اين که از بين چند سخن، بهترين آن ها برگزيده شود، آيا نياز نيست که سخنان موجود مورد ارزيابي قرار گرفته و صحت و سقم و قوت و ضعف آن ها مورد توجه واقع گرديده و در نهايت بهترين آن ها برگزيده شود؟ اگر چنين است، تفکيک و تميز قوت و ضعف و سره از ناسره، همان چيزي است که ما از آن به نقد و انتقاد ياد کرديم.

در روايات ما واژه نقد فراوان به کار رفته است؛ ولي عمدتاً معناي حاضر، و متضاد و مخالف با نسيه را دارند و در معناي انتقادي در حوزه فرهنگ، انديشه و به صورت مطابقي بسيار اندک وارد شده است؛ مثلاً در جوامع روايي از حضرت عيسي(ع) چنين نقل شده است:

«خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق، کونوا نقاد الکلام»

حق را از اهل باطل بپذيريد؛ ولي باطل را از اهل حق نگيريد (و به صورت امر، فرمان داده شده که) از نقادين در کلام و سخن باشيد.

امادلالت غيرمطابقي روايات بر نقد که به نحوي اشعار به مضمون تفکيک سره از ناسره دارد، به خصوص در حيطه نقد عملي (نقد بر عملکرد) فراوان است؛ مثلاً امام معصومي چون حضرت علي(ع) در مقام زعامت و حکومت به ديگران چنين توصيه مي کند:

«فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل، فاني لست في نفسي بفوق ان أخطي»

از گفتن سخن حق يا مشورت عدالت آميز خودداري مکنيد؛ زيرا من خود را مافوق آن که اشتباه کنم، نمي دانم.

و در دعاي مکارم الاخلاق مي خوانيم که خدايا:

«وفقني لطاعة من سددني و متابعة من ارشدني.»

مرا به اطاعت و پيروي کسي که به راه سداد و صلاحم خواند و هدايت کرد، موفق ساز.

و نهايتاً در حديث زيبايي چنين وارد شده است:

«احب اخواني من اهدي عيوبي الي».

دوست دارم که برادرانم عيب هايم را بر من هديه کنند.

کمترين نکته اي که از آن ادعيه و روايات استنباط مي شود، آن است که نقد کردن ديگران در عمل، در جامعه اسلامي ارزش محسوب شده و نقدپذيري نيز در فرهنگ شيعي جايگاه اساسي دارد و حيطه نقادي و نقدپذيري نيز تنها به مسائل فردي، شخصي و ديني خلاصه نشده و شامل حيطه هاي سياسي و اجتماعي نيز مي شود. از آن جا که توقف مبسوط بر سابقه اين گونه مباحث و نصوص مقصود اين نوشتار نيست، طرح همين ميزان از مباحث، راهنما و مدخلي بر موضوع براي تلاش اساسي و جامع است.

دوم:

نقد در فهم دينداران. در اين قسمت به نگاه عرفا، اخلاقيون، فلاسفه، متکلمان و فقهاي مسلمان در بحث نقد و انتقاد مي توان ارجاع داد. اين بحث نيز به دو شيوه قابل طرح و بررسي است: نخست اين که ببينيم مباحث نظري نقد از سوي متفکران اسلامي تا چه حد مورد اهتمام قرار گرفته است؟ در پاسخ بايد گفت که متأسفانه تا آن جا که نگارنده مي داند، از سوي کارشناسان ديني در بحث نقد از جهت نظري و کالبدشکافي آن، تأمل نظري در دسترس نيست.

ديگر اين که ببينيم اين عالمان در عمل تا چه حد به نقد و انتقاد از ديدگاه ديگران پرداخته اند؟ اين شکل از نقد در فرهنگ اسلامي فراوان وجود داشته و مصداق بسيار دارد.

از ناقدان عارف، شايد فضل تقدم و حتي تقدم فضل با خواجه حافظ شيرازي است. او در نقد صوفيان و زاهدان، طريقتمداران و شريعتمداران و حتي خود، زبردستي خاص و جسارت ويژه نشان داده است و مي گويد:

«عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو» ..




  • نقـد صوفي نـه همه صافي بـي غش بـاشد
    خـوش بـود گر محک تجربه آيـد بـه ميان
    نـقـدها را بـود آيــا کـه عـيــاري گيـرنـد
    زاهـد غـرور داشـت بـه سـلامـت نبـرد
    چه شکرهاست در اين شهر که قانع شده اند
    حـافظ ار خصم خطا گفـت، نگـيريم بـر او
    گـر مسلمـاني از اين اسـت که حـافظ دارد
    آه اگــر از پــس امــروز بــود فـردايــي



  • اي بـسا خرقه که مستوجب آتش بـاشد
    تا سيه روي شود هر که در او غش باشد
    تـا همه صومعه داران پـي کاري گيـرنـد
    راه رنــد از ره نـيــاز بــه دارالســلام رفـت
    شـاهـبـازان طـريقـت بـه مـقـام مـگـسي
    ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنيم
    آه اگــر از پــس امــروز بــود فـردايــي
    آه اگــر از پــس امــروز بــود فـردايــي



در مباحث اخلاقي، از مصاديق بسيار خوب نقد ميان عالمان، کار جالب فيض کاشاني در کتاب «محجة البيضاء» در نقد و بررسي، بسط و حذف و شرح آراي امام محمد غزالي در کتاب «احياء علوم الدين» است.

و از مصاديق نقد اخلاقي در دهه هاي اخير، نگاه انتقادي امام خميني به همه معلمان و متون اخلاقي سابق است که در کتاب «شرح حديث جنود عقل و جهل»مطرح شده است و ايشان توصيه هاي اخلاقي سايرين را به نسخه تشبيه مي کند (و حتي در نسخه بودن مواردي نيز ترديد دارند) و حال آن که توصيه ايشان آن است که حکم اخلاقي بايد کار دوا را بکند، نه نسخه.

کار انتقادي جدي در فلسفه، حملات شديد امام محمد غزالي بر ساير فلاسفه به خصوص فيلسوفان مشاء است که با عنوان «تهافت الفلاسفه» شهرت يافته و حتي در مواردي فيلسوفاني چون بوعلي سينا را به کفر نيز محکوم مي کند.

نقد و رد آراي ملاصدرا از سوي ناقدان نيز از شواهد خوب وجود فرهنگ نقد در بين متفکران ديني است.

مباحث انتقادي کلامي نيز مشهورتر از آن است که جاي طرح و بحث داشته باشد. منازعات کلامي معتزله و اشاعره و شيعه با آنان تا جلسات نقد و محاجه خلفاي عباسي در عصر طلايي جهان اسلام و احتجاجات معصومان(ع) و به خصوص امام رضا(ع) با ديگران، شواهدي است که به خوبي از وجود سابقه نقد و انتقاد در فرهنگ ديني در بين عالمان اسلامي حکايت مي کند.

در دهه هاي اخير نيز با مطرح شدن مباحث کلام جديد، فضاي نقد و انتقاد کلامي در بين متفکران اسلامي رونق ويژه يافته است؛ گرچه گزارش اين تعامل ها خود داستاني دلکش و طولاني مي طلبد، ولي با رسالت نوشتار حاضر که نگاه اجمالي به تاريخچه نقد است، نمي سازد.

بحث نقد و انتقاد در علم اصول و فقه نيز جايگاه ويژه داشته و چون در اين علوم بحث فقاهت و اجتهاد موضوعيت دارد، ازاين رو هر اصولي و فقيهي در نگاهي اجتهادي، بر آراي ديگران به نقد و انتقاد نشسته و شرحي از نگاه خود بر مباحث موجود در حوزه ديني وارد کرده است. اين نقادي ها شامل تکاليف فردي تا تکاليف اجتماعي و سياسي شده و از مباحث انتقادي قوي در فقه سياسي، مجموعه آراي مربوط به ولايت فقيه است که در اين حوزه دست کم پيروان ولايت انتخابي بر ولايت انتصابي ها و بالعکس خرده گرفته اند و فقهاي ديگري نيز بر هر دو گروه به نقد و انتقاد نشسته اند.

با مطرح شدن علوم جديد و از جمله جامعه شناسي دين، پرسش ها، پاسخ ها و نقد و انتقادات جديدي نيز به ادبيات نقد و انتقاد در فرهنگ اسلامي افزوده شده است که در ايران فضل تقدم مباحث جدي در اين ميدان با مرحوم «دکتر علي شريعتي» است. او به عمده مباحث موجود ديني و شيعي، نگاهي انتقادي کرده و با سنت و متوليان رسمي دين به چالش پرداخته است و نيز حوزويان متعددي در مقام محاجه با شريعتي به نقد آراي او پرداخته اند.

حاصل آ ن که گرچه عالمان و متفکران ديني درباره نقد و انتقاد، تأمل نظري جدي نداشته اند، امادر طول تاريخ اسلام، درسيره متفکران ديني مي توان بحث نقد و انتقاد رابه روشني گزارش کرد و در اين مجال تنگ، تنها به برخي از کنش هاي انتقادي و آن هم در بعضي از رشته هاي علمي اشاره اي کوتاه شد.

سوم.

نقد در عمل دينداران. جداي از مباحث نظري و انتقادي در بين عالمان ديني در حيطه هاي عرفاني، اخلاقي، فلسفي و نقد بر عملکرد ديگران به خصوص از جهت سياسي گرچه ادبياتي کم، اما طولاني دارد؛ براي نمونه در فرهنگ اسلامي مي توان نقد بر حکام را در زمان خلفاي اربعه پس از پيامبر(ص) يافت.

نقد بر خليفه سخت گير اسلامي، يعني عمر نيز در تاريخ ثبت شده است؛ چنان چه نقد و انتقاد خصوصاً خوارج بر حضرت امير(ع) مثال زدني است (البته در ادامه، خوارج فراتر از نقد رفته و به تخريب امام علي و حکومت علوي پرداختند) و پاسخ مشهور حضرت امير به آن ها که حرف درستي مي زنيد، ولي نتيجه غلط از آن مي گيريد (کلمة حق يراد بها الباطل) از مثال هاي بارز نقد است؛ زيرا حسن کلام آن ها را گفته و عيب آن را نيز برشمرده است.

انتقادات علي(ع) بر خلفاي ثلاث نيز غيرقابل انکار و طرز انتقاد ايشان آموزنده است. به قول استاد مطهري، انتقادات علي از خلفا احساساتي و متعصبانه نيست، بلکه منطقي و مبتني بر خصوصيات روحي و اخلاقي ومتکي بر نقاط خاص تاريخي زندگي افراد مورد انتقاد مي باشد. از اين نقد در سيره علوي فهميده مي شود که نقد مختص افراد زنده نيست؛ زيرا در خطبه سوم نهج البلاغه (شقشقيه) و در زمان حکومتشان، خلفاي سه گانه را مورد نقد قرار داده اند.

در دهه هاي اخير و با تأسيس نظام جمهوري اسلامي ايران به عنوان يکي از مصاديق حکومت ديني نيز به رغم نهادينه نشدن نقد و عدم استقبال فرهنگ عمومي از فضاي انتقادي، مجموعاً روند نقد و انتقاد در کشور رو به رشد است و با افزايش آگاهي هاي تخصصي و آکادميک نسل جوان و با تکثير و تسهيل وسايل ارتباطات در عصر جديد (ماهواره و اينترنت) بسترهاي نقد و انتقاد به ويژه از سوي نسل جوان، در حال آماده شدن است؛ (گرچه تا دستيابي به فرهنگ نقد راه زيادي در پيش داريم.) اين جا است که نياز به تأمل جدي نظري، کالبدشکافي، تعيين حدود، طرح عوامل، موانع و بحث نقد روز به روز بيشتر شده است و طرح بحث در موضوع را ضروري مي کند.

4. جمع بندي و نتيجه گيري

با نگاه مختصر در ادبيات و پيشينه بحث چند نکته قابل تأکيد است:

1. گرچه در ابعاد نظري بحث نقد و انتقاد در ايران، مقالات محدود و منابعي نيز يافت مي شود، اما عمده نگارش ها، نقد را در حوزه رشته ادبيات به بحث گذاشته اند؛ حال آن که حيطه نقد بسيار وسيع تر و عميق تر از نقد ادبي و منابع خاص آن است و مقالات وارده نيز در موضوعي با اين همه اهميت و ضرورت، حق مطلب را ادا نمي کند. از اين رو جاي مباحث نظري جدي در موضوع خالي است.

ولي آن چه بين عالمان و متفکران اسلامي و ايراني گذشته وجود داشته است، حکايت از جريان نقد و انتقاد شفاهي و کتبي کثير و عميق در بين آن نخبگان فکري دارد؛ يعني مي توان از وجود نقد و انتقاد فراوان در تاريخ اسلام و ايران گزارش کرد. نقد عملي به معناي نقد بر عملکرد (نه نقد ديدگاه) ديگران نيز در فرهنگ سياسي، اجتماعي و فردي ايران و اسلام، هرچند اندک، اما قابل گزارش است.

2. آن چه مورد اشاره قرار گرفت، مربوط به مقام توصيف و گزارشي از وضع موجود ادبيات نقد و انتقاد در فرهنگ اسلامي و ايراني است؛ اما در مقام تعليل، تبيين و چرايي، جدي نگرفتن مباحث نظري و عملي نقد در اين سامان، پرسشي اساسي است و کندوکاوي بنيادين مي طلبد که جاي بررسي جداگانه دارد؛ براي نمونه مي توان پرسيد که آيا مي توان بين دو متغير فضاي بسته سياسي و اجتماعي و وجود نقد و انتقاد، رابطه مثبت و معنادار ديد يا خير؟

پاسخ بدين پرسش، پژوهش و تأملي مستقل مي طلبد و تنها پس از پاسخ به اين گونه پرسش ها است که مي توان در مقام تجويز، از سويي براي رفع اين نواقص چاره انديشيد و از سوي ديگر براي ايجاد فرهنگ نقد، انتقاد، عقلانيت و آزادانديشي ارائه طريق کرد.

3. از آن جا که مباحث و گزارشات تاريخي، چه در حيطه معرفت درجه اول و چه از ديد معرفت درجه دوم، مورد توجه و غايت اساسي اين نوشتار نبود، از اين رو بحث نقد و انتقاد در ايران، با مسامحه در جنب ذيل تاريخچه و ادبيات نقد و انتقاد در اسلام مطرح شد؛ گرچه در يک کار دقيق و وسيع تر، مي توان ادبيات بحث نقد در ايران پيش از اسلام يا حتي در عرض ساير مناطق جغرافيايي جهان اسلام را به صورت مستقل و مبسوط مورد تأمل قرار داد؛ البته در اين ميدان، آثار موجود نيز تا حدي رهگشا است که از جمله آن ها، کارهاي دکتر زرين کوب، مثلاً در کتاب «آشنايي با نقد ادبي» است.

چرايي نقد

در اين بخش از نوشتار پرسش اساسي آن است که اصولاً چرا بايد از نقد و انتقاد سخن گفت و به عنوان ارزش از آن دفاع کرد؟ در دفاع از نقادي علمي و عملي و ضرورت نقدپذيري ازجمله مي توان به دلايل ذيل استشهاد جست:

1. رشد علم

واضح است که توانايي فکري و علمي ما آدميان محدود است. اگر در حوزه هاي نظري بر قوانين و نظريه هاي موجود هيچ گونه انتقادي وارد نيايد، بشريت در حوزه هاي علمي دچار رکود، خمود و درجازدگي مي شود. حتي اگر نگرش و برداشتي از هر حوزه علم، تبديل به پارادايم (Paradigm) مي شود (که در حوزه هاي علوم انساني به ندرت چنين اتفاقي مي افتد)، به نفع علم و عالم است که اين پارادايم دچار بحران و انقلاب علمي شده و علم عادي جديد بجوشد و پس از تبديل شدن به پارادايم، مجدداً دچار بحران جديد شود و تا محصول آن دستاوردهاي تازه و مفيد براي بشريت و براي حوزه انديشه باشد. حاصل آن که پويايي علم، به نقد وابسته است.

2. اداي حق عقل

از کارکردهاي صواب عقل آن است که مي تواند هر آن چه (اعم از کتبي يا شفاهي) برايش مطرح مي شود يا هر عملي را که در مقابلش رخ مي دهد، را تجزيه و تحليل، بررسي و ارزش گذاري کرد و تمييز دهد. اگر عقل و عقلانيت در فرهنگ مناسب و از کودکي رشد کند (که هم به زبان روانشناختي و هم به لسان فرهنگ فلسفي سنتي ما، عقل از کودکي تا بزرگسالي در حال تحول و تکامل است)، به راحتي در حيطه هاي معمولي مي تواند سره را از ناسره تشخيص دهد و در حيطه هاي تخصصي نيز به شرط مسلح شدن به ابزار، توان بازشناسي صواب از ناصواب را دارد.

شکر عقل و حق اين نعمت الاهي آن است که بارور شود و از توان تميز صواب از ناصواب آن بيشترين بهره برده شود و نگاه نقادانه به عالم و آدم و به علم و عمل داشتن، حق عقل است و ادا نکردن اين حق، ظلم به اين نعمت عظيمي است که به ما آدميان اعطا شده است. قرآن کر يم در سوره انفال آيه 22، کسي را که از عقل بهره نگيرد، در زمره بدترين جنبنده ها و موجودات نزد خداوند معرفي مي کند.

3. تصحيح نظر و عمل

اگر آدميان بخواهند که با دقت و بدون دخالت داشتن آرمان ها، آرزوها و نفسانيات، نظريه پردازي يا عمل کنند، (در هر حيطه اي) احتمال لغزش و خطا دارند؛ چون امکاناتشان محدود است و فقط به بعضي از وجوه يک موضوع مي توانند توجه کنند و اين جا است که فرد يا افرادي بايد اين نواقص را برشمارند و بگويند تا به ديدگاه دقيق تر و به عملکردي مطلوب تر برسند.

حال آن که براي ما انسان ها وجود غرايز، نفسانيات، شهوات و منيت ها امري قطعي و جدي است؛ ازاين رو همان گونه که انسان نداي باطن، وجدان و فطرت را براي نيک عمل کردن مي شنود، با غرايز و خواهش هاي نفساني از همان بدو کودکي سروکار دارد و اين جا است که حتي کساني مانند يوسف پيامبر، که از نگاه ديني معصوم است، پس از گذراندن آزمون هاي سخت و سربلندي در آن آزمون ها مي گويد:

«و ما ابري نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي ان ربي غفور رحيم»

و من خودستايي نکرده و نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمي دانم؛ زيرا نفس اماره انسان را به کارهاي زشت و ناروا سخت وا مي دارد؛ جز آن که خداوند به لطف خاص خود، آدمي را نگهدارد که خداي من بسيار آمرزنده و مهربان است.

با اين توصيف کساني که مي خواهند در خطرات سالم بمانند، خوب است نه تنها از نقد فرار نکنند، بلکه خود را در معرض انتقادها قرار دهند. اين خطرات براي آناني که موقعيت و شأن بالاتر دارند، جدي تر است؛ از اين رو است که معلمان اخلاق نيز براي رفع عيوب نفس پيشنهاد مي کردند که درصدد يافتن دوستي برآييد که راستين، بصير و متدين باشد و او را به عنوان نگاهبان بر خويشتن بگماريد تا حالات و رفتار شما را زير نظر بگيرد و اخلاق و رفتار ناخوشايند و عيوب وخرده هاي باطني و ظاهري را بازيافته و آن عيوب را هشدار دهد.

پس براي تصحيح نظر و عمل، بر مبناي عقلي و نقلي مي توان از ارزش نقد دفاع و چرايي انتقاد را تعليل و تبيين کرد. بر اين اساس دينداران که دغدغه مسئوليت هاي آن جهاني داشته و مي خواهند با افعال و باورهاي سالم تر به استقبال روزي بروند که مال و فرزندان در آن جا سودي نداشته و قلب سالم مي طلبند [شعراء(26): 88 و89]، بايد بيشتر از ديگران از نقد و انتقاد استقبال کنند و اگر چنين نيست، جامعه ديني بايد به آسيب شناسي خود بپردازد.

4. رفع نسيان و غفلت

يکي از دلايلي که انسان ها بايد از نقد و انتقاد دفاع کنند و آن را به عنوان يک ارزش فرهنگي و اجتماعي درآورند، آن است که ما آدميان در معرض نسيان و غفلت هستيم، در موارد بسياري از مسئوليت هايي که داريم، غفلت مي کنيم. معلمي که با چوب، تنبيه فيزيکي و اعمال خشونت به دنبال تعليم و تربيت دانش آموزان است، به قطع از هدف و غايت کارش غفلت کرده است.

مي دانيم که غفلت با تغافل فرق دارد. غفلت نقص است، ولي تغافل کمال است؛ غفلت به درمان نياز دارد، ولي تغافل خود درمان است. تغافل يعني خود را به غفلت زدن و کارکرد آن در جايي است که يک مسئول، مربي يا والدين درحالي که نقص و ضعف و عيبي از زيردستان، متربيان و کودکان مي بينند، در يک ملاحظه و تأمل آگاهانه، به مصلحت نمي بينند که اين نقص را دامن زده و مطرح کنند؛ در نتيجه کريمانه از کنار آن مي گذرند.

اما غفلت، فراموشي است؛ از اين رو به انسان غافل بايدتذکر داد. در اين زمينه، شيوه تربيتي سقراط که معتقد بود آدميان جاهل نيستند، بلکه غافل اند و از اين رو نياز به تذکر دارند، قابل توجه و توصيه است. در اين نگاه، نقد و انتقاد در اصل تذکري است به کسي که از مسئوليت ها، شرايط، موقعيت و غايات خود فاصله گرفته تا به خود آيد و به مسير اصلي بازگردد؛ در نتيجه چنين آدمي بايد شاکر و سپاسگزار باشد که ديگري در حق او لطف کرده و با نقد عملش، او را به خود آورده است.

البته حيطه نسيان و غفلت به عمل خلاصه نشده و به حوزه هاي نظري نيز کشانده مي شود. گرچه امروزه با به ميدان آمدن وسايل ارتباط جمعي و به ويژه کامپيوتر، انواع CD و اينترنت، محققان به صورت سهل الحصولي به منابع دسترسي دارند و با مراجعه دقيق در حين مباحث نظري، کمتر از منابع و مباحث عمده غفلت مي شود (در پژوهش هاي سنتي، جاي نسيان، غفلت وضريب احتمال و خطاي آن بسيار بالاتر بوده است)، ولي در عين حال ممکن است يک نظريه پرداز از نکته اي اساسي در بحث غفلت کند؛ از اين رو نظريه اش را براساس روي مفروضي بنا کند که در صورت نقد نظري يا اصل ديدگاه او زير سئوال رود يا ممکن است بالعکس، شواهد خوبي وجود داشته باشد که باطرح آن ها از سوي ناقد، نظريه اي غناي بيشتري يابد يا امکان بسياري وجود دارد که در طرح ديدگاه، از جهاتي مهم در موضوع غفلت کند که نوشته هاي انتقادي، آن ابعاد مورد غفلت را نيز زنده کرده و جامعيت بيشتري به نظريه مي بخشد.

در هر صورت آدميان در عالم نظر و عمل در مظان غفلت و نسيان هستند و نقد و انتقاد از جمله مجاري تذکر و رفع اين نواقص در انديشه و کنش است.

5. آفت زدايي از بيرون

از دغدغه هاي متفکران دنياي در حال توسعه آن است که وسايل ارتباط جمعي و رسانه اي در عصر حاضر، به رغم مزيت ها، مشکل ساز نيز مي باشد؛ يعني ذهن انسان امروزي در معرض طوفاني از اخبار، گزارش ها و اطلاعات است. اطلاعاتي که نه تنها امکان تفکر را از انساني که در معرض اين طوفان است، مي گيرد، بلکه حتي اجازه پرسش را به انسان نمي دهد.

از جمله راه حل هاي منادي ايده گفت وگوي تمدن ها براي خطر ياد شده و مقابله با اين امر آن است که بايد در برابر اين پديده منفعل و تأثيرپذير نباشيم و براي رسيدن بدين غايت، بايد زمينه نقد و انتقاد، پرسش، گفت وگو، ديالوگ و مباحثه را در جوامع پديد آوريم و جريان پرسش، انتقال انديشه ها و نقد و انتقاد را به عنوان يک اصل، که به ما هويت مي بخشد و در برابر ديگران هويت ما را تقويت مي کند، گسترش دهيم.

پس اگر در معرض تهديد فرهنگي ديگران قرار داريم، از دلايل رجوع به نقد آن است که ما را دربرابر اين خطرات، به خود متکي کرده و تقويت مي کند و به خودباوري مي رساند؛ نقدي که دامنه آن، هم شامل خودي ها و هم ديگران مي شود.

6. جمع بندي و نتيجه گيري

1. در اين نوشتار به اختصار ديديم که از آثار و نتايج نقد، رشد علم، اداي حق عقل، تصحيح نظر و عمل، رفع نسيان و آفت زدايي از بيرون است. اگر نقد و انتقاد آثار و نتايج ديگري غير از موارد ياد شده نيز نداشت، باز جاي اين پرسش باقي بود که چرا جامعه ما از فرهنگ نقد و انتقاد به جد فاصله دارد و نه افراد جسور براي نقد فراوان اند و نه افراد صبور براي پذيرش نقد؟ اين بحث ما را به نکات مهمي در عوامل مؤثر بر نقد و موانع بازدارنده از فضاي نقد مي کشاند که در ادامه مورد تأمل قرار مي گيرد.

2. اما فوايد نقد را مي توان از نکات ياد شده نيز فراتر برد و گفت: نقد و اصلاح پيوند وثيق دارند؛ زيرا در اصلاح با حسن ديدن برخي از مباني و عملکردها، به دنبال طرح نقايص و رفع معايب از مواردي هستند که مشکل دارند؛ از اين رو اصلاح طلبي در مقابل محافظه کاري (که اهتمام آن، طرح محاسن است) و انقلاب (که اهتمام آن، در طرح معايب نظام موجود است) قرار مي گيرد.

نقد و انتقاد با توسعه يافتگي ارتباط محکم دارد؛ زيرا تنها راه رسيدن به توسعه، رفع و دفع نواقص و معايب است که در نقد و انتقاد بدان ها پي مي بريم. فرهنگ نقد و انتقاد، فرهنگ مشارکت را دامن مي زند؛ چون به همه مردم و به ويژه نخبگان فکري، حق اظهار نظر مي دهد.

نقد و انتقاد بر اخلاق آثار عجيب و عميق دارد؛ زيرا به جاي اين که افراد را به سوي دورويي و تظاهر بکشاند، به سمت شجاعت، صراحت و شفافيت مي برد و چنين جامعه اي از جهت اخلاقي در استانداردهاي بسيار بالا قرار مي گيرد و از آرزوهاي عرفاي ما زهدگريزي و رياست ستيزي بوده است؛ چنان چه امام خميني در غزل مشهورشان به نام چشم بيمار، با نقد بر واعظان چنين آورده اند:




  • «جامعه زهد و ريا کندم و بر تن کردم
    واعـظ شهـر که از پنـد خود آزارم
    داد از دم رند مي آلوده مددکار شدم»



  • خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
    داد از دم رند مي آلوده مددکار شدم»
    داد از دم رند مي آلوده مددکار شدم»



نقد از جهت سياسي، مردم سالاري و نظارت از پايين را تقويت مي کند و از جهت اجتماعي، از جمله زير ساخت هاي جامعه مدني است. نقد جلوي رشد افراد فرصت طلب را مي بندد؛ زيرا معايب آن ها را برملا مي کند؛ و از اين رو به شايسته سالاري دامن مي زند. اگر در جامعه اي مسئولان در معرض نقد و انتقاد مردم در همه ابعاد باشند و نقدپذيران نيز از انتقادات آن ها استقبال کنند و به رفع نواقص خود بپردازند، اين تعامل دوسويه مردم و دولتمردان، ضريب امنيت ملي، اجتماعي، شهروندي و را نيز بالا مي برد و

بسط هر يک از مفاهيم ياد شده که از محصولات نقد است و چرايي انتقاد را توجيه مي کند، کار عظيمي مي طلبد که بسط همه مطالب به علاقه مندان واگذار مي شود.

عوامل و موانع نقد

درباره نقد و انتقاد مي توان از زواياي گوناگون به تأمل نشست. اگر پرسش اين باشد که نقد و انتقاد چه فايده اي دارد؟ يا نقد و انتقاد بر چه چيزهايي تأثير مي گذارد؟ در اين صورت نقد به عنوان متغيير مستقل محسوب مي شود و در پي تبيين متغيرهاي وابسته در تحقيق هستيم. اين بحث در قسمت پيشين (چرايي نقد) مورد بحث قرار گرفت و آثار و نتايج فرهنگ نقد و انتقاد بررسي گرديد.

اما گاه پرسش اين است که چه چيزهايي نفياً و اثباتاً بر نقد مؤثر است؟ به عبارت ديگر اين بار نقد و انتقاد به عنوان متغير وابسته مورد تحقيق است و نقش مباني، عوامل و موانع موثر بر نقد مورد ارزيابي قرار مي گيرد؛ بحثي که در اين قسمت نوشتار مورد توجه ما است. مجموعه عوامل و موانع موثر بر نقد را مي توان به دو دسته غير اکتسابي و اکتسابي تقسيم کرد.

1. عوامل و موانع غير اکتسابي

مي دانيم که ما آدميان از بسياري شرايط به طور ناخواسته و به اجبار متأثريم؛ از عوامل بيولوژيک مثل: قد، رنگ پوست، شکل و حتي عواملي مثل هوش و تا عوامل اجتماعي که محصول کدام جامعه هستيم، از کدام آبشخورها تغذيه شده ايم، نقش بسترهاي تاريخي، عوامل جغرافيايي، محيطي و

آيا اين گونه عوامل جبري بر بحث نقد و انتقاد، نقادي و نقدپذيري نيز موثر است؟ آيا فردي که قدرت کلامي بالاتر دارد، در مقايسه با کسي که مهارت کلامي اش محدودتر است، براي نقادي آماده تر و مجهزتر نيست؟ آيا فرزندي که هوش بالاتر از ديگري دارد، براي تفکيک سره از ناسره، امکانات و آمادگي بيشتر ندارد؟ آيا کودکي که در مقايسه با ديگران شجاع تر است، براي نقادي مهياتر نيست؟ و در نقدپذيري نيز آيا کودکي که صبورتر، خوش چهره تر و ساکت تر است، براي پذيرش نقد از فرزندان جسورتر، عصباني تر و بي قرارتر، آماده تر نيست و امکانات نقدپذيري بالايي ندارد؟

پاسخ دقيق ميزان تأثير عوامل و موانع بيولوژيکي بر ميزان جسارت يا تحمل افراد، با توجه به اين که آدميان با هم تفاوت دارند (تفاوت فردي اصل مهمي است)، کار پژوهشي مستقل و گسترده مي طلبد. اما نگارنده در اين نوشتار، در حد فرضيه به صورت کلي اين مدعا را دارد که در مجموع برخي از آدميان از کودکي و از جهت ژنتيکي و بيولوژيکي نسبت به ديگران براي نقادي يا نقدپذيري آماده ترند؛ و از اين رو مي توان مدعي شد که عوامل غير اکتسابي بر نقد و انتقاد مؤثر است.

مي توان بر نقش و تأثير عوامل و موانع محيطي، جغرافيايي، اجتماعي و تاريخي بر نقد و انتقاد نيز به صورت مبسوط سخن گفت؛ ولي به اجمال عين فرضيه بالا را درباره اين عوامل نيز مي توان داشت که محيط، جغرافيا و نيز بر نقادي يا نقدپذيري آدميان مؤثر است؛ اما اين که آن تأثيرپذيري تا چه حد است و آيا قابليت کم و زياد شدن دارد يا خير، جاي بررسي زيادي دارد که به برخي از نکات قابل توجه در عوامل و موانع غيراکتسابي در ذيل اشاره مي شود.

اول:

گرچه عوامل غير اکتسابي مانند مسائل وراثتي، محيطي و بر خلق و خوي آدميان مؤثر است، اما در يک نگاه دقيق و انتخاب عقلايي، اين آدميان اند که با دقت در گزينش همسر و شريک زندگي يا محيط زندگي مناسب يا نامناسب، بخشي از آينده خود و فرزندانشان را رقم مي زنند و با انتخاب مناسب تر و تغيير شرايط محيطي، جغرافيايي و اجتماعي به نتايج متفاوت مي رسند. با ملاحظه جوانب امر مي توان از جهت ژنتيکي به فرزنداني زيباتر، با هوش تر و رسيد يا به محيط مناسب تر و آزادتري برسند که براساس اين مباني و متأثر از اين عوامل، بسترهاي مناسب تري از جمله براي نقد و انتقاد داشته باشند؛ پس تأثير انسان ها قبل از تسليم اين عوامل قهري شدن نيز کاملاً منتفي نيست.

دوم:

از جمله ويژگي هاي ما انسان ها، عقلانيت و اراده است؛ از اين رو حتي پس از وارد شدن به يک محيط و فضا نيز اين گونه نيست که چون شرايط مثلاً نامساعدي بر او تحميل شده، پس وظيفه او نيز تسليم شدن مطلق به شرايط است. در اين زمينه نيز انسان ها دست کم در بسياري از حيطه ها، توان تغيير شرايط فيزيکي و روحي را دارند (مثلاً امروزه رنگ مو را عوض و چاقي و لاغري را درمان مي کنند و ) در اين صورت نيز نمي توان بدين بهانه که من مهارت کلامي ام کم است، دم از نقادي فروبست. اگر نمي تواني خوب حرف بزني، حرف خوب بزن، بنويس و فعال و خلاق باش.

هوش انسان ها نيز گرچه بالا و پايين دارد، ولي عوامل بيروني در رشد و بالفعل کردن آن، تأثير بسزايي مي گذارد. آدم هاي باهوش متوسط، در فضاي مناسب نقد و انتقاد مي توانند تجربه هاي مفيد و آموخته هاي مؤثر داشته باشند تا قدرت نقادي آن ها بالاتر رود. در زمينه نقدپذيري نيز نمي توان به بهانه اين که از جهت وراثتي کم حوصله هستم، از نعمت و محصولات نقد محروم ماند. انسان مي تواند با تکرار، تمرين، تلقين و تربيت، روحياتش را عوض کند و تحولات اساسي داشته باشد.

از مثال هاي بارز قرآني که عوامل محيطي متعدد و نامساعد بر او تأثير منفي نگذاشته و از نگاه ديني به عنوان الگوي همه مومنان معرفي شده، آسيه، همسر فرعون است. او در محيط خانوادگي فرعون زندگي کرد، از سر سفره ظالم غذا خورد، در فضا و محيط استبداد و شرک فرعوني زيست، با شريک زندگي فاسد هم نفس شد، ولي با اين همه به ايمان و باورهايي خلاف محيطش رسيد و به نقد شرايط حاکم نشست و بر آن پافشاري کرد و پاي آن جان داد؛ در نتيجه در قرآن مجيد آمده است:

«و ضرب الله مثلاً للذين آمنوا امرئة فرعون، اذا قالت رب ابن لي عندک بيتا في الجنه و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين»

و باز خدا براي مؤمنان (آسيه) زن فرعون را مثل آورد، هنگامي که عرض کرد: پروردگار، را تو خانه اي براي من در بهشت بنا کن و مرا از شر فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.

سوم:

حاصل اين تأمل کوتاه در عوامل و موانع غيراکتسابي نقد آن است که عوامل متعدد بيولوژيکي، وراثتي، محيطي، جغرافيايي و بر نقادي يا نقدپذيري مؤثرند. گرچه اين عوامل با اراده،برنامه، عقلانيت، ايمان و قابل تغييرند، اما اصل وجود تأثير اين عوامل و موانع بر نقد قابل انکار نيست؛ به خصوص اين که انسان هاي با اراده و مريدي که عزم تغيير محيط خود را داشته باشند نيز فراوان نيستند؛ از اين رو به قطع از مباني و خاستگاه هاي کثرت يا قلب نقادي و نقدپذيري، عوامل غير اکتسابي اند. اين جا است که براي تغيير شرايط بايد از سطح فردي بالاتر رفت و بر برنامه هاي نهادي، بيروني و فراگير مؤثر بر نقد و انتقاد تأکيد و عوامل را تقويت کرد و موانع را از سر راه برداشت. اين بحث ما را به بخش دوم بحث، يعني عوامل و موانع غير اکتسابي نقد مي کشاند.

2. عوامل و موانع اکتسابي

در کنار عوامل غير اکتسابي، عوامل و موانع اکتسابي ديگري نيز فرهنگ نقادي و نقد پذيري را تأسيس، تثبيت و تقويت کنند؛ به عبارت ديگر فرهنگ نقد و انتقاد مي تواند در دستور کار متوليان تربيت يک جامعه قرار گيرد و بازيگران اين ميدان (غير از خود فرد که در بالا بدان اشاره شد)، به عوامل سياسي، نهادهاي مدني و خانواده قابل تقليل هستند.

2 ـ 1 عوامل سياسي

عوامل سياسي مؤثر بر فرهنگ نقد و انتقاد از دو ناحيه بر تربيت انتقادي جامعه مؤثرند:

اول: از بالا (حکومت)

حکومت ها و دولت ها از عوامل و موانع اساسي فرهنگ نقد و انتقادند. دولت هاي استبدادي، توتاليتر و اوتاليتر ازآن رو که خود را مجاز به تعيين تمام حدود و ثغور آحاد جامعه مي بينند، فرصت درخواست عادي از حقوق خود را نمي دهند، چه رسد که به آنان حق نقد بر عملکرد خود را بدهند. دولت هاي مستبد از موانع جدي فرهنگ نقد و انتقادند، اگر نگوييم که مهم ترين مانع توليد فرهنگ و تربيت انتقادي جامعه اند.

امروزه اگر در ايران، به رغم انقلاب اسلامي و وجود قانون اساسي که بر حقوق و آزادي هاي آحاد جامعه تصريح دارد، نه تنها فرهنگ نقادي را در سطح عموم جامعه نداريم، بلکه حتي روشنفکران جامعه نيز همديگر را تحمل نکرده و از فرهنگ نقد و انتقاد به دورند؛ نه آداب نقد را به درستي مي دانند و نه سينه گشاده اي براي تحمل يکديگر دارند.

آيا خاستگاه اين مشکل را نمي توان در اين نکته جست که دست کم ايران 2500 سال سابقه شاهنشاهي داشته و براي شاهنشاهي هر توجيهي که بدهيم، به وضوح حکومتي غير مردم سالار و نخبه گرا است. مردمي که قرن ها افراد محدودي براي آن ها تصميم گرفته و به ديدگاه آن ها نه تنها بي توجهي شده، بلکه کوچک ترين عکس العملي از بالا سرکوب شده، آيا بستر مناسب نقد و انتقاد را داشته است؟ آيا در فضاي استبدادي شاهنشاهي، اين فرهنگ توليد و بازتوليد نشده است که در مقابل بالاتر و قدرت مندتر بايد تسليم، تواضع، کرنش، انقياد و همکاري داشت و در مقابل پايين ترها و ضعيف ترها بايد گردنکشي، تکبر، اجبار و سلطه اعمال کرد؟ در چنين فضايي چگونه مي توان توقع فرهنگ نقد و انتقاد داشت؟ و حال که شرايط در مقايسه با گذشته مساعدتر نيز شده است، بسترهاي لازم، و مناسب و فرهنگ تربيتي شايسته نقد و انتقاد را نداريم و حتي ناخواسته خود کمک مي کنيم که محيط را به سوي فضاي بسته، استبدادي و غير انتقادي بکشانيم.

اگر قرار است که حکومت به عنوان عامل مثبت فرهنگ نقادي و نقدپذيري عمل کند، نخست بايد مردم سالاري را جدي بگيرد. تا وقتي مردم، سالار تلقي نشوند و از سوي دولتمردان ذي حقوق فرض نشوند، توقع برنامه ريزي فرهنگ انتقادي و تربيت، بي وجه و بي مناسبت است؛ دوم اين که در اين حد نيز کافي نيست، بلکه بايد براي رسيدن بدين غايت مهم و پيچيده و محقق کردن اين ايده، دکترين داشته، استراتژي تدوين کرده، سياستگذاري لازم را اعمال کنند و با تاکتيک مناسب بدان برسد؛ يعني در يک فرآيند پيچيده، ايده نقد و انتقاد به صورت مطلوبي از نظر به عمل درآيد.

سوم، دولت ها به جهت امکانات و نهادهاي تربيتي که در اختيار دارند (آموزش و پرورش، دانشگاه ها و )، اگر با يک کار تخصصي دقيق وارد ميدان شده و پس از اجراي بخشي و آزمايشي در متن، مربي و ، بر تصحيح و تکميل کار، نظارت دقيق حين اجرا داشته باشند و پس از اجرا، ارزيابي و برآورد درست اعمال کرده و به تصحيح نظر و عمل بپردازند، مهم ترين عامل موثر بر توليد فرهنگ نقد و انتقادند.

دوم: از پايين

بازيگران عرصه غيردولتي مسائل سياسي، احزاب و جريانات سياسي هستند. اينان هم در سطح تشکل هاي خود مي توانند فرهنگ نقد و انتقاد را در دستور کار خود قرار دهند و هم از راه مجاري تبليغاتي و تشکيلاتي خود بر توليد فرهنگ نقد و انتقاد بر جامعه مؤثر افتند. اخلاق سياسي احزاب که بايد رقابت و مشارکت را با هم و ديانت و کنش سياسي را در کنار هم ببيند، کار پيچيده اي است که فقدان و خلأ آن امروزه فراوان به گوش مي رسد و تا رسيدن به اخلاق انتقادي در احزاب نيز راه درازي در پيش است.

2 ـ 2. نهادهاي مدني

اول:

مراد از نهادهاي مدني، نهادهايي هستند که در حوزه غير سياسي (اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، ايدئولوژيک و ) فعالند و در اصل کارگزاران مهم جامعه مدني اند. اين تشکل هاي مدني در حيطه هاي کاري خود هم مي توانند عاملان و هم مبلغان جدي نقد و انتقاد باشند و در تربيت انتقادي آحادجامعه مؤثر افتند. به تعبير يکي از نويسندگان، اگر با نقدناپذيري مدير ارشد خود رو به رو مي شويم، به ريشه يابي مطلب بپردازيم؛ زيرا با مسأله بسيطي روبه رو نيستيم. از راه بررسي علل و عوامل نقدناپذيري مي توانيم فهرستي از مسائلي که در اين معضل مي توانند حضور داشته باشند، به دست آوريم. قطعاً علت انحصاري نقدناپذيري مدير، فقدان شعور يا نقصان در توانايي و هوش شناختي نيست؛ بلکه علل ديگري از جمله محروميت هاي دوران کودکي، خودباختگي مدير و نيز مي تواند در اين مجموعه حضور داشته باشد. به تعداد هر يک از عوامل محتمل با مسائل احتمالي روبه رو هستيم. در اين صورت پس از تشخيص مشکل و تبديل آن به مسأله، آن گاه به فکر درمان بيفتيم.

دوم:

همان گونه که در درمان نقدناپذيري بايد چاره جويي کرد، در يک برنامه دقيق، براي اين که مديران و زيردستان از فرهنگ نقد و انتقاد گريزان نباشند، بايد به پيشگيري نيز پرداخت و اين جا است که برنامه هاي تخصصي، حساب شده و دقيق تري لازم است و شيوه تعامل کارکنان يک نهاد اقتصادي و فرهنگي با هم، آنان را آماده فرهنگ انتقادي براي تعامل با ديگران مي کند و کنش آنان بر ديگران نيز موثر افتاده و اندک اندک به فضاي تربيتي نقد و انتقاد وارد مي شويم؛ البته در کنار برنامه ريزي براي عمل، نبايد از تلاش هاي نظري و تبليغات بر فرهنگ نقد و انتقاد غافل ماند و اين گونه نهادها بايد در اين زمينه نيز هزينه و سرمايه گذاري کنند.

سوم:

واضح است که پيش شرط فعاليت هاي مناسب نهادهاي مدني، وجود بسترهاي سياسي مناسب و نظام سياسي مطلوب مردم سالار است؛ وگرنه نهادهاي مدني نيز قدرت مانور اندک و توان تأثيرگذاري محدود خواهند داشت. اگر قانون مناسب، آزادي هاي لازم و نباشد، نهادهاي مدني چگونه مي توانند فعاليت و گسترده در جهت توليد فرهنگ نقد و انتقاد داشته باشند؟ پس از فرض وجود حکومت مردم سالار، آن گاه بايد سياست هاي کلان سياسي نظام نيز با فعاليت هاي نهادهاي مدني به صورت مکمل در يک برنامه ريزي در جهت تقويت عقلانيت، شجاعت، مسئوليت پذيري، گفت وگو، مشارکت، عدالت طلبي، حق خواهي و نيز دامن زدن به فرهنگ سعه صدر، صبر و تحمل و مداراي يکديگر باشد تا از محصولات آن، وجود فرهنگ نقد و انتقاد باشد.

چهارم:

در ذيل بحث از نهادهاي مدني به عنوان عوامل و موانع نقد، بر نقش نهادهاي ديني به صورت مشخص، تأکيد ويژه مي توان داشت. متوليان ديني با شيوه نگرش بسته به دين مي توانند از موانع حداقل بخشي از نقد و انتقادها در سطح جامعه باشند و بالعکس با قرائت هاي بازتر مي توانند براي نقد و انتقاد، فضاي مناسب توليد کنند.

به عنوان شاهد، ميزان مداراي آنان با ديگران و برداشت آن ها از تحمل نسبت به ديگران و مخالفان، مي تواند راه نقد و انتقاد را بسته و باز کند. اگر متوليان ديني در مقابل پرسش هاي ديگران سعه صدر لازم را به خرج نداده، بلافاصله آنان را به شبهه افکني متهم کنند و به جاي پاسخگويي و تقويت فرهنگ عقلانيت، منادي فرهنگ تعبد در جامعه باشند، در اين صورت متأثر از تعصب و تحجر آنان، راه فرهنگ انتقادي نيز ناهموار خواهد شد. در اين صورت هر پرسشگر انتقادي به کفر و ارتداد متهم خواهد شد.

اما اگر نخبگان ديني ما به اين جا برسند که بگويند: نسل جديد حق دارد بگويد، چرا ژاپن بت پرست و ايران مسلمان در يک سال و در يک وقت به فکر افتادند که تمدن و صنعت جديد را اقتباس کنند و ژاپن به آن جا رسيد که با غرب رقابت مي کند و ايران در اين حد است که مي بينيم؟! در قديم سطح فکر مردم پايين بود، در مردم کمتر شک و ترديد و پرسش پيدا مي شد، حالا بيشتر پيدا مي شود؛ طبيعي است وقتي که فکر کمي بالا آمد، پرسش هايي برايش مطرح مي شود که قبلاً مطرح نبود، بايد شک و ترديدش را رفع کرد و به پرسش ها و احتجاجات فکري اش پاسخ گفت يا اين تلقي که:

«عصر ما از نظر ديني و مذهبي، خصوصاً براي طبقه جوان، عصر اضطراب و دودلي و بحران است. مقتضيات عصر و زمان يک سلسله ترديدها و سئوال ها به وجود آورده و سؤالات کهنه و فراموش شده را نيز از نو مطرح ساخته است. آيا بايد از اين شک و ترديدها و پرس وجوها که گاهي به حد افراط مي رسد، متأسف و ناراحت بود؟ به عقيده من هيچ گونه ناراحتي ندارد. شک مقدمه يقين، پرسش مقدمه وصول و اضطراب مقدمه آرامش است.»

آري اگر نخبگان ديني به ديگران حق پرسش دهند و حق اشکال و نقد از سوي آنان را بپذيرند و قدرت تحمل خود را بالا ببرند، چه بسا بسياري از اشکالات آن ها را نيز وارد خواهند يافت و اين جا است که هم به فضا و فرهنگ نقادي کمک کرده اند و هم به فرهنگ نقدپذيري و به بهانه تفکر ديني، تحجر، تصلب و نفي، عقلانيت را دامن نمي زنند و از همين جهت مي توانند خود از بسترسازان فرهنگ نقد و انتقاد بوده و به عنوان عوامل مؤثر و مثبت در اين ميدان، با بهره بردن از نهادهاي ديني و ابزارهاي تحت اختيار عمل کنند.

پنجم:

در نهايت نقش نهادهاي مدني در توليد فرهنگ سالم نقد و انتقاد بسيار اساسي است؛ زيرا نخست آن که چون به صورت مستقيم از قدرت و آمريت در نهادينه کردن فرهنگ نقد بهره نمي گيرند، نافذترند، و دوم آن که با يک برنامه ريزي دقيق مي توانند به صورت غيرمستقيم در عمده ابعاد جامعه (اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و ) بر آحاد مردم مؤثر افتاده و ضمن عمل کردن به آداب نقادي و نقدپذيري، اين فرهنگ را به ديگران نيز منتقل کنند.

2 ـ 3. خانواده

از ويژگي هاي ما آدميان تأثير پذيري و تأثير گذاري است. انسان ها در کودکي بيشترين تأثير را مي پذيرند و تأثيرگذاريشان اندک است. اگر قرار است فرهنگ نقد و انتقاد تقويت شود، نخستين محيط بسيار مناسب که بذر آن را مي توان کاشت، محيط خانواده است. اعضاي خانواده بايد عملاً در خانواده، فضاي نقد و انتقاد را پيش بيني و اعمال کنند، کودکان نيز در چنين فضايي بايد رشد کنند و تربيت شوند.

اگر زير ساخت هاي شخصيت آدمي در کودکي شکل گيرد، با آموزش و پرورش حساب شده و دقيق مي توان زير ساخت هاي فرهنگ نقادي و نقدپذيري را در محيط خانواده در کودکان کاشت. در اين زمينه توجيهات نظري، بخشي از فعاليت هاي لازم است و الگوي عملي بودن والدين، بخش ديگر از تلاش ها.

با رعايت اين گونه نکات، خانواده از عوامل مهم مؤثر بر فرهنگ نقد و انتقاد است و اگر خانواده اي بر مبناي تحکم، خشونت، مردم سالاري، اختلاف و... باشد، خانواده مي تواند بر فرهنگ انتقاد تأثير منفي گذارده و از موانع ايجاد بسترهاي لازم براي نقادي و نقدپذيري تلقي شود.

البته واضح است که بايد بين تلاش هاي مثبت خانواده براي توليد فرهنگ انتقادي، با تلاش هاي ساير مراجع و نهادهاي رسمي و غيررسمي، نوعي هماهنگي وجود داشته باشد و به صورت مکمل عمل کنند و يا حداقل معارض همديگر بر روي کودکان و مخاطبان تأثير نگذارند که در چنين شرايطي، از جامعه توقع توليد فرهنگ عميق و گسترده نقد و انتقاد را نبايد داشت.

اگر آموزش و پرورش، احزاب و تشکل هاي سياسي، نهادهاي مدني و خانواده، در مقابله با تحجر و جهل همسان بوده و به گسترش عقلانيت، فضاي گفت وگو و مشارکت بپردازند، آن گاه از محصولات چنين فضايي، جرأت و جسارت يافتن افراد از سويي و سعه صدر و تحمل پذيري از سوي ديگر خواهد بود.

3. جمع بندي و نتيجه گيري

1. مجموعه عوامل و موانع نقد در دو دسته غيراکتسابي (ژنتيک، محيطي و ) و اکتسابي (دولت، احزاب، نهادهاي مدني و خانواده) قابل تقسيم اند. متأثر از عوامل کلي ياد شده، تربيت، شجاعت، مسئوليت پذيري، مردم سالاري، مشارکت خواهي، فضاي آزاد، محيط گفت وگو، قانون گرايي، کثرت کارکردهاي زباني، وجود تشکل هاي مردمي و از عوامل مؤثر بر نقدند. چنان چه استبداد، قانون گريزي، خشونت، جهل، تقليد، تحجر، تعصب و از موانع اساسي نقادي اند.

همچنين در نقد پذيري، تحمل پذيري، سعه صدر، تربيت، حق طلبي، روحيه خطاپذيري و از عوامل مؤثر بر نقدپذيري اند و نيز خشونت، عصبانيت، کم حوصلگي، جهل، تقليد، تحجر، تعصب و از موانع نقدپذيري اند.

2. گذار از ايده دفاع از نقادي و نقدپذيري تا دستيابي به چنين غايتي، برنامه مي خواهد، دکترين، استراتژي، سياستگذاري و تاکتيک مطلوب مي طلبد.

از جمله نهادهايي که به صورت مؤثر مي تواند در بعد نظري و عملي، فرهنگ نقد را تعميق و گسترش بخشد، وزارت آ‎موزش و پرورش است که از سويي در کتاب هاي درسي به صورت خصوصاً غيرمستقيم، در قالب شعر، داستان و در ذهن کودکان و نوجوانان فرهنگ نقد و انتقاد را بکارد و از سويي بايد از فرهنگ مکتوب بيرون آمده و با محفوظات محوري فاصله گيرد.

آموزش و پرورش بايد به جايي برسد که برنامه هاي عملي و مهارتي را جزء برنامه هاي قطعي سالانه قرار داده و دانش آموزان در عمل، فرهنگ نقد و انتقاد را در جلسات، ميزگردها، تعاملات، کنش هاي جمعي، اردوها و با مديريت معلمان و مربيان، در قالب کارگاه ها تجربه کنند تا آموخته هاي ذهني، اندک اندک در قلب ها بنشيند و جوانه هاي جدي و فراوان بزند.

3. عوامل ياد شده و بازيگران اصلي ميدان فرهنگ انتقادي، بايد شيوه رفتار و برنامه ها را نهادينه و قانونمند کرده و استمرار بخشند تا با تکرار، تمرين، تلقين و پيگيري، آرمان هاي جامعه اي انديشمند، فکور، قانونمند، اهل گفت وگو و نقد به بار بنشيند و از گفت وگو و نقادي هاي موردي، به گفتمان (discourse) انتقاد به عنوان يک ارزش برسيم.

4. نقش نخبگان ديني و روشنفکران در روشنگري اذهان بسيار مهم است و واضح است که پيش از آن، خود اين دو شأن اجتماعي بايد اهميت نقد و انتقاد را با تمام وجود باور داشته و در عمل بدان پايبند بوده و سپس بر روي اين ارزش در جامعه تبليغ کرده و براي تحقق آن تلاش کنند و چنين غايتي را وظيفه خود بدانند.

5. از آن جا که تأثير عوامل ياد شده در اين بخش بر نقد و انتقاد، مطلق، جامع و نهايي نيست و نقدپذيري و نقادي، ذي سطوح و نسبي مي باشند، از اين رو بايد گام به گام و آهسته آهسته به سوي فرهنگ انتقادي کامل تر حرکت کرد و در اين راه صعب و ديرياب، حوصله به خرج داده و از مرحله اي به مرحله بالاتر سير کنيم و با آزمون و سعي و خطا، افق هاي مطلوب تري را در نورديم.

6. در نهايت محصول کار و تأثير عوامل مؤثر بر نقد و انتقاد، بايد آن باشد که بر نقد از دو زاويه بنگريم:

اول، نقد به عنوان روش:

يعني به عنوان يک سبک، اسلوب، سيره و متد بپذيريم که در حيطه نظر و عمل، اصل بر نقادي و نقدپذيري است و مطلق انگاري و نهايي ديدن انديشه و عمل را اصلاح کنيم و بدانيم که هميشه در راهيم و با تأمل هميشگي و با نقد و انتقاد مي توان از يک جايگاه فروتر، به جايگاه فراتري گام نهاد.

دوم، نقد به عنوان محتوا:

يعني محصول و محتواي نقد نظري يا نقد بر عملکرد، که لزوماً جامع، مانع و بي عيب نيست؛ از اين رو نقد از جهت محتوايي، خود نياز به نقد دارد.

نقدپذيري به معناي تسليم شدن مطلق در مقابل ناقد نيست؛ بلکه تمرين براي آن است که در مقابل مستشکل آرام باشيم، آن گاه با عقل نقاد خود، نقد او را مورد توجه قرار داده و اگر ناسره اي دارد، از سره جداکرده و آن گاه نکات مثبت را بپذيريم و با تصحيح عمل و نظر، به سوي توسعه، اصلاح، فلاح و سلامت گام برداريم.

/ 1