خشم از ديدگاه روانشناختش پر ارزش است: ابراز خشم ميتواند به بهبود شرايطي دشوار كم كند يا بيانگر خواست انسان براي كسب قدرت باشد. خشم يكي از هفت گناهان كبيره به شمار مي رود و هر كه عصباني شود و خشم خود را «بيرون ريزد» از همان آغاز در تصويري كه از خود ارائه ميكند، دچار اشكال ميشود- او به عنوان فردي قلمداد ميشود كه نميتواند خود را كنترل كرده و انسان خشني تلقي ميشود. به اين دليل از دوران ظهور انجيل تا به امروز توصيه ميشود: خشم خود را كنترل كن! قبل از اينكه خشم خود را نشان دهي، تا عدد ده شماره كن. عجيب اينكه در اين اواخر اين روانشناسان و روان درمان كنندگان هستند كه درصدد كسب حيثيت براي خشم برآمدهاند. آنها به هيچ وجه خواهان بي اثر دانستن نتايج منفي اجتماعي بروز خشونت و يا تأثيرات منفي آن بر سلامتي بر اثر عصبانيت مزمن نيستند، اما براي خشم وجه مثبتي نيز قائل هستند كه نبايد آن را ناديده گذاشت: در برخي از شرايط نه تنها بروز خشم قابل فهم است، بلكه بيان مناسبي است در مورد حق كشي، صدمات يا ناديده انگاشته شدن. بدون بروز علائم آشكار خشم، غالب اعتراضات اجتماعي و سياسي قابل تصور نيستند. نقش مهم خشم آن است كه گوشهايي را كه بدون خشم شنوا نبودند، شنوا ميكند. اين موضوع بويژه در روابط بين انسانها معتبر است: آنگونه كه روانشناسان: هوارد كاسينو لوئز دوندين و تافريت Howard kassinove,، Journal of Clinical Psychologie, بيان كردهاند، در روابط همسري و خانوادگي خشم غالبا نقش مثبتي دارد. چرا؟ زيرا خشم طرف مقابل روبرو بودهاند، غالبا در پژوهشها اعلام كردهاند كه در اين حال بهتر فهميده اند كه دليل ناراحتي طرف مقابل چه بوده و چرا عصباني ميشده. از قرار معلوم يك وسيله اعلام خطر غير قابل انكار مهمي است كه بيان ميكند؛ ما داراي مشكل هستيم! البته طرف مقابل بايد اين آمادگي را داشته باشد كه اين زمين لرزه احساسي را درك كرده و واقعا گوش خود را باز كند. چنانچه او اين بيان خشم را «از گوشي گرفته و از گوش ديگر بيرون كند» و يا اعلام خطر را جدي نگيرد، ابعاد مسأله گسترش پيدا ميكنند. البته بروز عصبانيت زماني سازنده است كه منظور فرد از آنها تنها «بيرون ريختن » ناراحتي خود نباشد، بلكه هدف آن بهتر كردن موقعيت يا بر طرف كردن شرايط نامطلوب باشد. خشم كوركورانه بر عكس به سوي اعمال زور منحرف ميشود و اين انحراف است كه وجهه خشم را مخدوش ميكند. بيان آشكار عصبانيت در زمينههاي ديگري هم اثرات مثبت عجيبي دارد: فردي كه در محل كار يا در سياست گاهي «با مشت روي ميز ميكوبد» موقعيت خود را آشكارا بهتر مي كند. خانم روانشناس لاريساتيدنز Tiedens Larissa بروز خشم در كار و سياست را كمتر تلاشي جهت بيان احساس تلقي كرده، بلكه در اينجا بيشتر تلاش در جهت به نمايش گذاردن قدرت و توانايي است و او در آزمايشات توانست آن را اثبات كند، and Socail Psychology Vol.8, Journal of ersonality) سياسيون و همكاراني كه قادر بودند خشم خود را آشكارا بيان كنند، بيشتر از كساني كه خشم خود را سركوب كرده يا غمگين به نظر برسند، توسط مردم قدرتمندتر تلقي ميشوند. روانشناسان اجتماعي جنيفر لرنر، روكسانا گونسالش، دبوره اسمال و باروخ فيشوف Deborah Small, Baruch Fischoff, Jennifer Lerner, Roxana Gonzalez در پژوهشهاي خود در عكس العملهاي آمريكايي در مورد واقعه يازده سپتامبر به اين نظر رسيدند كه عصبانيت و خشم همچنين ما را به خود مطمئن تر ميكند. (Psychological Science, Vol. 14.Nr 2) در آنجايي كه خشم و عصبانيت احساس غالب بود، اين امر افراد را در مورد آنچه كه مربوط به خطرات آتي تروريسم ميشد، به ارزيابي واقع بينانهتري رهنمون ميشد، اما چنانچه احساس ترس و شكست غالب بود، در اين حال افراد در مورد احتمال عمليات ديگر دچار غلو وحشتناك بودند. خشم همچنين اين احساس را در انسان افزايش ميدهد كه اوضاع را ميتوان كنترل كرد و به اين ترتيب ناامني را كاهش ميدهد. با وجود اين تأثير بارز قدرت زاي خشم، جينفر لرنر اعلام خطر ميكند: فردي كه خشمگين است، دچار تفكري مي شود كه كمتر به زوايا و تفاوتها دقت كرده و تمايل به قضاوتها و پيشداوريهاي ساده انگارانه پيدا مي كند. آيا اين امر توضيح دهنده رفتار آمريكا در مقابل سازمان ملل و مسأله عراق است؟