در شعاع ولايت - در شعاع ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در شعاع ولایت - نسخه متنی

رحیم نژادسلیم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در شعاع ولايت

رحيم نژادسليم

انسان كامل، آيينه تمام‏نماي حق و تجلي‏گاه او است، چشمه فياضِ فيض نامتناهي در او جوشيدن گرفته و درياي انوار الهي در وي به تشعشع درآمده است. او مقصد و مقصود آفرينش، و جهان خلقت طفيلي هستي او است. گل سرسبد عالميان جلوه‏گري مي‏كند و جهان‏ها بدو نازش دارد. محبوب حق و سينه سيناي ايزدي و طور تجلي سرمدي است. خورشيد تابش و عرش بالش و مهرْبارش است و خورشيدها از نفَسش مي‏زايد و دم گرمش نافه‏گشا مي‏آيد. همه حقايق الهي در صورت انسان كامل ممثّل گشته و وي عشق و عقل تجسم يافته است. انسان كامل جان جهان است و جهان پيكر او است. چنان‏كه روح در مملكت تن، با قواي روحاني و جسماني به تصرف و تدبير مي‏پردازد؛ انسان كامل نيز با اسماي الهي كه در وي به وديعه نهاده و فطرتش را با آن سرشته، مدبر و متصرف در جهان است. از آفاقِ روشنِ دلش شعشعه تجليات حق به جهان فيضان مي‏كند.

نقطه پيوند انسان كامل با خداي منان ولايت او است. براي اينكه اين مطلب بهتر متجلي آيد؛ لازم است مراتب حقيقت وجود از نظرگاه اهل كشف و ذوق نگاشته گردد.

مقام ذات و مرتبه احديت




  • نكته‏ها چون تيغ پولادست تيز
    پيش اين الماس بي اسپر ميا
    كز بريدن تيغ را نبود حيا



  • گرنداري تو سپر واپس گريز
    كز بريدن تيغ را نبود حيا
    كز بريدن تيغ را نبود حيا



(مولوي: ج 1، ص 43)

وجود از اين حيث كه وجود است، يعني وجود صرف محض و ذاتِ بحت خالص كه وجود مطلق ناميده مي‏گردد، حق تعالي است و بجز او اصلاً وجودي نيست. موجود حقيقي جز عين وجود حق و هستي مطلق نيست. ذات، از حيث ذات، از همه اسما و صفات و نسب و اضافات مبرا است، و از همه اعتبارات و تعينات و قيود، حتي از قيد اطلاق، منزه است. و كثرات در او مضمحل و مستهلك است. همه شئون الهي در وحدت ذات، اندراج دارد. به قول صاحب‏نظران متأخر، حقيقت وجود در اين مرتبه، لابشرط مقسمي است. حضرت حق، در مقام ذات در كمال عز خود مستغرق است و غناي مطلق دارد. و غناي مطلق لازمه كمال ذاتي است و حق تعالي از اين حيث، از وجود همه موجودات مستغني است. چنان‏كه مصحف عزيز بيانگر است: «اِنّ اللّه لغنيّ عن العالمين» (عنكبوت 29/6).




  • دامان غناي عشق پاك آمد پاك
    چون جلوه‏گر و نظارگي جمله خود است
    گرما و تو در ميان نباشيم چه باك



  • ز آلودگي نياز با مشتي خاك
    گرما و تو در ميان نباشيم چه باك
    گرما و تو در ميان نباشيم چه باك



*




  • واجب ز وجود نيك و بد مستغني است
    در خود همه را چو جاودان مي‏بيند
    از ديدنشان برون ز خود مستغني است



  • واحد ز مراتب عدد مستغني است
    از ديدنشان برون ز خود مستغني است
    از ديدنشان برون ز خود مستغني است



(جامي)

كثرات و تعيّنات، جملگي شئون الهي‏اند و در وحدت ذات اضمحلال و اندماج دارند. اندراج آنها در ذات، همانند اندراج لازم‏ها در ملزومات خود است؛ نه اندراج اجزاء در كل، و نه اندراج مظروف در ظرف. منظور از نهفتگي و ا ندماج آنها در ذات، بودنشان است؛ به‏طوري كه از قوه به فعل نيامده باشند، مانند اندراج نصفيت و ثلثيت و ربعيت در واحد عددي، پيش از آنكه جزو اثنين يا ثلاثه يا اربعه جلوه كند. نسب و اعتبارات را كه شئون ذاتي و مندرج در ذات‏اند؛ حروف عاليات نامند.

در عرف عرفا و لسان اهل معرفت، از مقام ذات با مصطلحات گوناگون تعبير مي‏رود. مقام ذات را غيب مطلق، هويت غيبّه، هويت مطلقه، مقام لااسم له و لارسم له، عنقاء مُغرب، كنز مخفي، حقيقة الحقايق، غيب الغيوب، مقام جمع‏الجمع، مرتبه عمائيه، مقام احديت نامند. معرفت كنه ذات به هيچ كس دست نمي‏دهد، حتي دست انبيا و اوليا از آن مقام كوتاه است. عقاب بلند پرواز عقل و انديشه توان بال‏گشايي در اين بيكرانگي را ندارد و سخت عاجز و مستأصل است. طاير اوهام و افهام در اين مقام، بال و پر سوخته است. كنه ذات را جز خود ذات نمي‏شناسد.




  • جهان متفق بر الهيتش
    نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
    در اين ورطه كشتي فرو شد هزار
    كه پيدا نشد تخته‏يي بر كنار



  • فرومانده از كنه ماهيتش
    نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
    كه پيدا نشد تخته‏يي بر كنار
    كه پيدا نشد تخته‏يي بر كنار



(سعدي)




  • عنقا شكار كس نشود دام بازچين
    كاينجا هميشه باد به‏دست است دام را



  • كاينجا هميشه باد به‏دست است دام را
    كاينجا هميشه باد به‏دست است دام را



*




  • كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست
    اين‏قدر هست كه بانگ جرسي مي‏آيد



  • اين‏قدر هست كه بانگ جرسي مي‏آيد
    اين‏قدر هست كه بانگ جرسي مي‏آيد



(حافظ)

در خلوت بي‏نشاني

پيامبر (ص) فرمود: «كان اللّه و لم‏يكن معه شي‏ء» (خدا بود و چيزي با او نبود). بعضي از عرفا گويند: «و الآن كما كان» (هم‏اكنون نيز چنين است يا چنان‏كه بود؛ هست). عبدالرحمن جامي، عارف و شاعر و عالم نامي، خلوت بي‏نشاني را در اشعارش چنين نقشبندي مي‏كند:




  • در آن خلوت كه هستي بي‏نشان بود
    وجودي بود از نقش دويي دور
    وجود مطلق از قيد مظاهر
    دلآ را شاهدي در حجله غيب
    نه با آيينه رويش در ميانه
    صبا از طرّه‏اش نگسسته تاري
    نگشته با گلش همسايه سنبل
    رخش ساده ز هر خطي و خالي
    نواي دلبري با خويش مي‏ساخت
    قمار عاشقي با خويش مي‏باخت



  • به‏كنج نيستي عالم نهان بود
    ز گفت‏وگوي مايي و تويي دور
    به‏نور خويش هم بر خويش ظاهر
    مبرا دامنش از تهمت و عيب
    نه زلفش را كشيده دست شانه
    نديده چشمش از سرمه غباري
    نبسته سبزه‏اش پيرايه گل
    نديده هيچ چشمي زو خيالي
    قمار عاشقي با خويش مي‏باخت
    قمار عاشقي با خويش مي‏باخت



ملا محمدعلي، متخلص به «مغنّي» و معروف به حكيم هيدجي، علاوه بر اثري فلسفي كه تعليقاتي بر منظومه حكيم سبزواري است، ديواني از خود باقي نهاده كه مشتمل بر اشعار فارسي، عربي و تركي او است. او در قطعه شعري تركي، در قالب مثنوي، خلوت بي‏نشاني را عارفانه به تصوير مي‏كشد و پر لطافت و ظرافت آجين به نگارگري مي‏پردازد. كه ترجمه آن در ذيل مرتسم مي‏گردد: «آن شاهد رعنا پيش از آنكه آرايش كند، تنها نشسته و پرده را كشيده بود، (حضرت حق در مقام ذات، در كمال عزت و جلال خود و در هويب غيب، استغراق دارد) نه جايي نامي از وي مي‏رفت و نه سخنش بر سر زبان‏ها افتاده بود. عشق و عاشق و معشوق، خود ذات بود.» كثرات، نمودار نبودند و همه چيز در ذات، اضمحلال داشتند. حكم ظهور در بطون و واحديت در احديت نهفته بود؛ هر دو در سطوت وحدت محو و مستتر بودند؛ پاي عينيت و غيريت و اسم و رسم و نعت و وصف و ظهور و بطون و كثرت و وحدت و وجوب و امكان در ميان نبود؛ نشان ظاهريت و باطنيت و اوليت و آخريت در اختفا بود. آري حقيقت اطلاقي وجود، در مقام ذات، به هيچ يك از انحاي كثرت اتصاف ندارد و تعيّنات و كثرات، در اين مقام مقهور و معدوم‏اند.




  • پيش از اين ايجاد ذات ذوالجلال
    و آن هويت بحر سر پوشيده بود
    شاهد ذات آن نگار پرده در
    بود هم آيينه هم منظور خود
    بود هم گنجينه هم گنجور خود



  • كنز مخفي بود در عين كمال
    بر ظهور خويش ناجوشيده بود
    عاشق خود بود و اندر پرده در
    بود هم گنجينه هم گنجور خود
    بود هم گنجينه هم گنجور خود



(صفي عليشاه)

مقام ذات و حقيقت وجود مطلق، داراي اطلاقي است كه در برابرش تقييدي نيست و از هر اطلاق و تقييد بالاتر است. عقل چكادپيماي اوج نورد، در اين مرحله بال و پركنده و حيران و سرگشته است و انديشه، بيچاره و ناتوان، در هيچ آيينه‏يي متجلي نمي‏شود و مشهود هيچ سالكي از اهل الله نمي‏گردد، و صاحبدلان و اوليا از ادراك او عاجزند. غيبي است كه اسم و رسم و نشاني ندارد و قابل اشاره نيست. با شبكه و دام هيچ وصفي، و نعتي، و اسمي، و بياني و ايما و اشارتي آن عنقاي مغرب شكار نشود، حتي اين عبارت و بيان نيز در هم مي‏ريزد. در اين مقام، اقتضاي تجليات و اعتبار تعيّنات، مجالي ندارند و عبارات و بيانات محو و فاني مي‏گردد و به جان اشارات آتش مي‏افتد.




  • گر كسي وصف او ز من پرسد
    عاشقان كشتگان معشوق‏اند
    برنيايد ز كشتگان آواز



  • بي‏دل از بي‏نشان چه‏گويد باز
    برنيايد ز كشتگان آواز
    برنيايد ز كشتگان آواز



*




  • اي برتر از قياس و خيال و گمان و وهم
    مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
    ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ايم



  • وز هرچه گفته‏اند و شنيديم و خوانده‏ايم
    ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ايم
    ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ايم



(سعدي)

جلوه حق




  • در ازل پرتو حُسنت ز تجلي دم زد
    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد



  • عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد



(حافظ)

«كُنْتُ كنزاً مَخْفيّاً فاَجْبَتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكي اُعْرَفَ»




  • بهر اظهار است اين خلق جهان
    كنتُ كنزاً گفت مخفيا شنو
    جوهر خود گم مكن اظهار شو



  • تا نماند گنج حكمت‏ها نهان
    جوهر خود گم مكن اظهار شو
    جوهر خود گم مكن اظهار شو



(مولوي: ج 4، ص 457)

تعيّن اول (تجلي و اشراق) (تجلي علمي ـ غيبي)

تعيّن اول، حضور و شهود ذات براي ذات است؛ نخستين تجلي است كه ذات حق، خودبه خود بر خويش جلوه نمود؛ نسبت علم و نور و وجود و شهود تحقق يافت. وجود مطلق كه ذات حق است، از همه قيود حتي از قيد اطلاق مبرا است. اين حقيقت بر خود جلوه‏گري دارد و عالم به‏ذاتش است و اين ظهور ذاتي، علم به‏ذات و ظهور ذات را براي ذات دربرمي‏گيرد. از اين‏رو، تجلي احدي ذاتي ناميده مي‏گردد. تعيّن اول، تعين علمي است كه مبداءَ همه تعينات است. پس علم ذات بذات كه از آن به «تجلي حق بذاته» تعبير مي‏رود، تعيّن اول است. تعيّن اول، تعين كلي است كه همه تعينات كلي و جزئي ازلي و ابدي را دربردارد. علم حق به تعيّنات نامتناهي، عين علمش بذات خود است. توجه ذات حق به كنه غيب هويت وجود، تعيّن است. اين تجلي، نسبت علميه نام مي‏گيرد، كه ظهور ذات حق بر خود و براي ذات خود، بدون اعتبار غير و غيريّت است و اين ظهوري است علمي ـ غيبي. اول تعيّنات، حقيقت وجود حق است به اتصاف وحدت حقه حقيقيه كه فوق آن مقام لاتعيّن و بي‏نشاني است. حقيقت حق با اين تعيّن، از مقام غيب الغيوب و بي‏نشاني ممتاز مي‏گردد. تميز ذات را در هر مرتبه‏يي از مراتب، (تعيّن) و (تجلي) و (تنزّل) گويند. تعين اول، وحدتي صرف و قابليتي محض است كه بر همه قابليات اشتمال دارد. وحدت حقيقي كه عين تعين اول است و سرمنشاءَ احديت و واحديت است كه كثرت در آن مستهلك و وحدت معتبر است، دو اعتبار دارد. اعتبار نخست، سقوط همه اعتبارات در او است. با اين اعتبار، ذات (احد) ناميده مي‏شود. متعلقش بطون ذات و اطلاق و ازليت او است. بنابراين، نسبت اسم (احد) به سلب شايسته‏تر از نسبتش به ثبوت و ايجاب است. اعتبار دوم، ثبوت اعتبارات نامتناهي براي او است كه مستهلك و مندرج در مرتبه اول از مراتب ذات‏اند. (اجنه اشيا در مشيمه مشيت اولي) اندماج دارند و متمايز نيستند. كه در لسان عرفا، از آنها به (شئونات ذاتيه) و «حروف عاليات» و «حروف اصلي» و «حروف عِلْوي» و بعد از اعتبار تمايز، به «اعيان ثابته» و «حقايق ممكنه» تعبير مي‏رود. و ذات با اين اعتبار، (واحد) نام مي‏گيرد كه اسم ثبوتي است و سلبي نيست. متعلق اين اعتبار، ظهور ذات و وجود و ابديت او است. حق تعالي در مقام تعيّن اول، همه حقايق را به نحو كثرت در وحدت شهود مي‏نمايد كه شهود «مفصل در مجمل» است. عبدالرحمان جامي، شاعر عارف پرآوازه، در كتاب نقد النصوص (فصل اول، ص 34) تعيّن اول را از سر ذوق و با شمّ عارفانه چنين نگارگري مي‏كند: «شاهد خلوتخانه غيب هويت، خواست كه خود را بر خود جلوه دهد: اول جلوه‏يي كه كرد به صفت وحدت بود. پس اول تعيّني كه از غيب هويت ظاهر گشت، وحدتي بود كه اصل جميع قابليات است، و او را ظهور و بطون مساوي بود. و به اعتبار آنكه قابل ظهور و بطون نيز بود، احديت و واحديت از وي متنشّئ شدند.»

حقيقت محمديه اكمل، تعيّن اول

چون ذات حق، متصف به وحدت حقه حقيقي است، با اين اعتبار، مقتضي تعين اول است. تعين اول، تجلي و شهود ذات براي ذات است. در اين تعيّن اسماي چهارگانه: علم، نور، وجود و شهود جلوه‏گر آمدند كه عرفا از آنها به مفاتيح غيب تعبير مي‏كنند. علم به‏ذات، عبارت از ظهور و وجود، عبارت از وجدان است و نور، پديدار آوردن آنچه در غيب است و شهود، حضور ذات براي ذات است. نسبت علم، عالميت و معلوميت را مقتضي آمد ونور مستلزم ظهور و ظاهريت و مظهريت است، و وجود و شهود، سر منشاءَ واحديت و موجوديت و شاهديت و مشهوديت جلوه مي‏كند و همچنين ظهور لازمه نور و مسبوق به بطون است. بطون، نسبت به ظهور، تقدم ذاتي دارد. پس اسم اول و آخر و ظاهر و باطن، تعيّن يافته است. حضرت حق، در اين مقام احديت و تعيّن اول كه تجلي ذات براي ذات است، همه اسما و صفات و كمالات و جمله معلول‏ها و مظاهر و صور و حقايق و شئون را به نحو وحدت در كثرت و مفصل در مجمل به اجمال وجودي و وحدت و بساطت ذاتي به‏طور كامل مطلق نه با تعيّن، شهود مي‏نمايد كه شهود علمي ذاتي است.

علم ذات به‏ذات، علم به كمالات ذات در مرتبه احديت است. چون اعيان ثابته، صور و مظاهر اسماي الهي‏اند و اسماي الهي، به اعتبار وجود، عين وجود صرف‏اند؛ اعيان نيز، به تبعيت اسما و صفات، عين وجود بحت‏اند. پس علم به ذات، عين علم به شئون ذات است. در اين مرتبه، وجدان ذات، ذاتش است در ذات به اعتبار اندماج و استهلاك اعتبارات و احديّت در آن، پاي كثرت و تميز و غيريت در ميان نيست. جملگي در اين مقام، غرقه در درياي وحدت‏اند.

حضرت حق در مرتبه احديت در آيينه بسيط مبسوط ذات قدوسي، همه شئون ذات را از حيث نزول و عروج و دنيا و آخرت يكباره مشاهده مي‏كند؛ چنان‏كه مكاشف در هسته، برگ‏ها و شاخه‏ها و شكوفه‏ها و عروق و ثمره و نخل را شهود مي‏نمايد.




  • اي برون از وهم و قال و قيل من
    خاك بر فرق من و تمثيل من



  • خاك بر فرق من و تمثيل من
    خاك بر فرق من و تمثيل من



(مولوي: ج 5، ص 311)

در عرف عرفا و اهل كشف و ذوق، از تعين اول و مقام احديت با القاب و عناوين و اصطلاحات متعدد تعبير مي‏رود. مقام احديت را «تجلي اول»، «غيب جمع و وجود»، «برزخ البرازخ كبري»، «قابل اول»، «مقام اوادني»، «مقام جمع‏الجمع»، تمام حقيقت «انسان كامل مكمل محمدي» و مقام «جمع بين قرب فرايض و قرب نوافل» بي‏تقيّد به يكي از اين دو، و «احديت لابشرط» گويند كه مرجع همه آنها يكي است كه تجلي ذات به‏ذات است و اول تعيني كه حقيقت ذات به خود مي‏گيرد.

تجلّي حبّي (هنگامه عشق)

چون حق تعالي وجود مطلق و همه هستي است، همه جمال و كمال است در تجلي احدي ذاتي كه شهود ذات به‏ذات و تعين اول است، ذاتش را با همه شئون و اعتباراتش و با احكام و لوازم و همه صور و مظاهر معنوي و روحاني و مثالي و حسي‏اش و متبوعات و توابع آن، از حيث جنس و نوع و شخص و بدء و عود و نزول و عروج و دنيا و برزخ و آخرت، به نحو وحدت يكباره شهود مي‏نمايد كه اين شهود ذات، مستلزم كمال اسمايي است كه مندرج و نهفته در ذات است. از اين تجلّي، تجلّي ديگري منبعث مي‏شود كه تجلّي حبّي است و رقيقه عشقي و حبي بين آن دو كمال ذاتي و اسمايي در حضرت احديت ذاتيه پديدار مي‏گردد و اثر آن به حقايق و شئونات و كمالات و آثار نهفته در بطون و غيب ذات سرايت مي‏كند و دست از طلب برنمي‏دارند كه از اختفاء به‏ظهور آيند. پس ذات حق تعالي به همه شئون و اسما و صفات و حقايق فاعلي الهي خود و همه مظاهر و رقايقشان كه اعيان ثابته قابل هستند، تجلي مي‏كند و با فيض اقدس در حضرت و احديت ظهور مي‏يابند و با تميز و تفصيل مفهومي و كثرت علمي متمايز مي‏گردند. در ازل، پرتو حسنش از تجلي دم مي‏زند، عشق، پيدا شده آتش به جان همه عالم درمي‏افكند.

ذات حق تعالي، عشق و عاشق و معشوق است

حضرت حق بزرگ‏ترين مبتهج و خشنود به‏ذات خويش است، چون همه هستي همه جمال و همه كمال است؛ در مقام احديت كه ذاتش بر ذات خود متجلي است همه جمال و كمالش را شهود مي‏نمايد و نظاره‏گر زيبايي كامل خويش است. حضور حُسن تمام و كمال كامل و ادراك و ابتهاج بدان عشق است؛ چون در آن مقام، جز ذات حق و شئون ذاتي او چيزي نيست. پس عشق، عين ذات او است؛ در اين مرتبه، عشق و عاشق و معشوق حضرت حق است و بس. هرچه هستي و وجود كامل‏تر، جمال و حسن افزون‏تر، و هرچه جمال و كمال متعالي‏تر، عشق شديدتر است. وجود حق تعالي تام و فوق تمام است، عين زيبايي و كمال نامتناهي است. پس عالي‏ترين عشق و عاشقي و معشوقي در ذات او تحقق دارد. عشق به‏ذات، مستلزم عشق به لوازم و شئونات و آثار ذات است. بوعلي سينا در كتاب شفا در مبحث اراده «الهيات بالمعني الاخص»، پس از اقامه براهين بر اراده حق و اثبات آن و بيان اينكه اراده حق خشنودي به ذات و ابتهاج به نظام هستي است؛ اين عبارت متقن و زيبا را مرتسم مي‏سازد: «انّه تعالي اعظم عاشق و اعظم معشوق».

تجلّي اول، حقيقت روح اعظم محمدي

تعيّن اول و تجلي نخست و مرتبه احديت و هاهوت، پرتو ذات ايزدي و نور مبين احمدي و روح اعظم محمدي و مرتبه تمام حقيقت محمّديه است. فروغ عشق و ظهور حق است. ذات احديت به اعتبار تعين اول حقيقت محمدي است. اول متعيّن در مراتب الهي، حضرت احديت جمع است كه بالاي آن، جز مقام غيب‏الغيوب و عنقاي مغرب و كنز مخفي و وجود صرف و بحت حق و لاتعين نيست. حضرت احديت جمع كه اعلا است ولايت مطلقه الهيه محمّديه است و ادناي آن كه واحديت است، رسالت او است. از اين دو وجه به احديت و واحديت تعبير مي‏رود. جهت ولايت، جهت حقي و وجوبي است؛ و جهت نبوت و رسالت، خلقي و امكاني است. ولايت، باطن نبوت است. خواجه محمد پارسا در شرح فصوص الحكم (ص 29)، در اشعه بارش عرفان، خامه را به نقشبندي مي‏گمارد و چنين مي‏نگارد: «حق جلّ و علا ـ چون از ذات خود به ذات خود تجلي فرمود، جميع اسماء و صفات خود، در ذات خود مشاهده كرد. خواست مجموع را در حقيقتي چون مرآت مشاهده فرمايد، حقيقت محمدي را كه انسان كامل بود ايجاد كرد در حضرت علم خود، و به نظر لطف در وي نگريست، و حقايق عالم را به طريق اجمال بديد؛ و باز در حضرت عين كه عالم شهود است او را و آنچه تبع وجود او بود ــ از حقايق عالم ــ وجودي مفصل بخشيد؛ پس جمله اعيان ثابته گشتند، و وجود محمد ــ صلّي‏الله عليه و سلّم ــ عين اول بود كه «اوّل ما خلق اللّه نوري». اينجا بداني كه چرا انسان كامل همچو انسان عين آمد، كه همه بدو ديده شد، و او سبب وجود همه گشت. از مقام محمدي كه جامع ميان احديت و واحديت است، به مقام «ختم نبوت» تعبير مي‏كنند. حضرت احديت ذاتي و مقام تعيّن اول كه بدان «حقيقت محمّديه» و «طامه كبري» و «مقام اوادني» و «افق اعلي» اطلاق مي‏كنند؛ شهودگاه جمعي احدي الهي و اول مجلاي غيبي وجوبي براي حقايق آيات حق و بدايع حكمت او است كه در غيب الغيوب و عنقاي مغرب وجود و هويتش نهفته‏اند و اندراج دارند و مستهلك‏اند. اين مرتبه، مرتبه علم احدي ذاتي جمعي قضايي است كه به وحدت حقي حقيقي‏اش، عقل بسيط اجمالي قرآني نسبت به جميع حقايق الهي و اسمايي و صفاتي و مظاهر امكاني و رقايق اكواني آنها براي حق تعالي است. كه هيچ چيز از شعاع علمش بيرون نيست. در اين مرتبه، حضرت حق ذاتش را با ذات خود مشاهده مي‏كند و به تبع شهود ذات خود، كمالات ذاتش را به نحو احدي جمعي بسيط، شهود مي‏نمايد كه از كثرت تعيّنات و تعدد مفاهيم اسما و صفات، منزه و مبرا است.




  • دي عشق نشان بي‏نشاني مي‏گفت
    اوصاف جمال خويشتن بي من و تو
    با خود به زبان بي‏زباني مي‏گفت



  • اسرار كمال جاوداني مي‏گفت
    با خود به زبان بي‏زباني مي‏گفت
    با خود به زبان بي‏زباني مي‏گفت



*

فيض اقدس (تعيّن ثاني)

رقيقه عشقي و حبّي و عشق به ذات و حبّ معروفيت اسما و صفات باعث گرديد كه حضرت حق با رحمت عامّه، تجلي كرد و با اين ظهور، اسما و صفات و اعيان ثابته از حضرت هاهوت و مقام احديت و تعيّن اول و اختفاي كامل بيرون آمده، در حضرت لاهوت و واحديت و جلاء، وجود علمي يافتند. اين مرتبه، تنزل ذات از تعيّن اول به تعيّن ثاني است كه مرتبه دوم ذات است. در اين مرتبه، اشيا با صفت تميّز علمي پديدارند. از اين رو، اين مرتبه را «عالم معاني» خوانده‏اند و اين تجلي، «فيض اقدس» نام گرفت. مرتبه احديت ذاتيه، منبع فيضان اعيان و استعدادهاي آنها در حضرت علميه است. تعين اول، مرتبه جمع و اجمال است و اين جمع و اجمال، داراي تفرقه و تفصيل نسبي است كه «تعين ثاني» است. فيض اقدس از مقام احديت، نشأت مي‏گيرد. اين بعد از تعين اول، جامع ميان وحدت و كثرت و اجمال و تفصيل است. تجلي حق تعالي با فيض اقدس، براي اظهار اعيان ثابته و حقايق علميه از خفاي مطلق و كنز مخفي به مقام تقدير و تفصيل علمي است؛ يعني اعيان ثابته و حقايق علمي با فيض اقدس از حضرت احديت و بطون ذات در حضرت واحديت و مقام جلاء نمودار شدند. از حضرت واحديت و تعين ثاني، به مقام جمع و حضرت عمائيه و برزخيه ثانيه و مقام قاب قوسين و رحمت وصفيه و حقيقت محمديه بيضائيه و به مثل اين‏گونه القاب تعبير مي‏رود. حضرت حق با تجلي اعلاي اَنْفَس و فيض اقدس، در اين مرتبه، مفاهيم اسما و صفات و رقايق آنها را كه به ماهيات و اعيان ثابته معروف‏اند؛ به‏ظهور رسانيد. در اين مقام، حق تعالي ذاتش را با صور اسما و صفاتش با شهود علمي قدري تفصيلي مشاهده مي‏فرمايد كه به همه چيز احاطه دارد. اين مرتبه را شهود مفصل در مفصل نامند. در اين مرتبه اسما و صفات از ذات و از يكديگر تميز دارند و همچنين لوازم آنها، اعيان ثابته از هم ممتازند. البته اين تميز به حسب مفهوم است نه مصداق و وجود. پس مراد از فيض اقدس، حصول اعيان ثابته و استعدادهاي اصلي آنها در علم باري‏تعالي است، فيض اقدس از شوائب كثرت اسمايي و نقايص حقايق امكاني بري است و تجلي حبي ذاتي است كه موجب وجود اشيا و استعدادهاي اصلي آنها در حضرت علميه است. تجلي و ظهور تفصيلي صفحه وجود حق با همه كمالات و صفات و مظاهر آنها در اين مقام واحديت است.

مقام واحديت را حضرت علميه گويند كه حضرت اعيان ثابته است. اعيان ثابته مظاهر اسما و صفات‏اند. از اين‏رو، اعيان همانند كالبدها و ابدان براي اسما و صفات به‏شمار مي‏روند. اسما و صفات به مثابه ارواح براي اعيان ثابته‏اند، چنان‏كه اعيان خارجي به منزلت ابدان براي اعيان ثابته‏اند و اعيان ثابته همانند ارواح آنان‏اند. عرفا مظاهر را چه كلي باشند و چه جزئي «اعيان ثابته» گويند. حكما از كليات مظاهر به «ماهيات» و از جزئياتشان به «هويات» تعبير مي‏كنند. پس فيض اقدس، ظهور حق سبحان است در حضرت علم، بر خودش به صور اعيان و قابليات و استعدادهاي ايشان. ذات واجب را با لحاظ تعيني از تعينات، صفت يا اسم گويند. هر يك از اسما و صفات، مانند عالم و قادر، مظهر خاصي را اقتضا مي‏كند. مظاهر به تبع اسما و صفات به‏حصول مي‏پيوندد. اسماي حق، مظاهر مي‏طلبند و صور مظاهر جوياي اسماءاند كه آنها را به‏منصه ظهور برسانند. هريك از اعيان ثابته به لسان استعداد، طالب ظهور خلقي و وجود خارجي‏اند؛ چون حق تعالي جواد علي‏الاطلاق است، با تجلي به فيض مقدس به هر يك به اندازه قابليت و استعدادشان هستي مي‏بخشد.

فيض مقدس

فيض مقدس، صورت و تعين فيض اقدس است، و تجلي شهودي وجودي است و ظهور حق، در اعيان امكاني است. با اين تجلي، هر عين ثابت و ممكن و ماهيتي، به‏وجود خاص خارجي خود دست يافت و موجود گرديد و غلغله هستي و حيات در جهان پيچيد. حضرت حق، عالم غيب و شهادت و دنيا و عقبي را با اين تجلي به پرتو وجود منور گردانيد و به همه موجودات افاضه هستي فرمود. با فيض مقدس، نور وجود را بر هياكل قابل‏هاي ممكنات بسط داد و ظلمت عدم عيني را از اعيان ثابته طرد كرد و از خفاي علم، به عين آورد. با فيض مقدس و با اين افاضه فيض الهي نوري، سموات ارواح و اراضي اشباح شعشعه يافت و هر عين ثابتي، برحسب قابليتش، از آن بهره‏ور گرديد و نصيب گرفت. از فيض مقدس، در عرف عرفا، به «نَفَس رحماني» و «حيات ساري در دراري و ذراري» و «حق مخلوق به» و «مشيت ساريه» و «رحمت واسعه» و «حقيقت محمديه» و «كلمه كن وجودي» و «وجود منبسط» و «رق منشور» و «هباي منثور» تعبير مي‏رود.

عوامل كلي و حضرات خمس الهي

فيض منبسط مقدس كه روح محمدي و دُرّه بيضا و خورشيد درخشان اشعه بار به اقاليم اشباح و آفاق ارواح و رحمت رحماني و حق مخلوق به مشيت و حيات ساري در همه حقايق و هستي‏ها است به مفاض و مرتبط به نيست، عين فيض و ربط است و به ذات خود مجعول و اشيا و حقايق به‏جعل او مجعول و موجودند. چنان‏كه در آيينه حديث جلوه‏گر است: «خلق اللّه الاشياء بالمشيّة، والمشيّة بنفسها». فيض اقدس، مغاير با مفيض نيست. همچنين فيض مقدس، فيض اقدس، تجلي حبي ذاتي است كه موجب وجود اشيا و استعدادهاي آنها در حضرت علميه، سپس عينيه است. فيض مقدس، تجلي اسمايي است و آنچه را كه استعدادهاي اعيان ثابته اقتضا مي‏كرد در خارج به منصه ظهور مي‏رسانيد. با فروزش و تابش اين تجلي، عدم ذاتي از همه ممكنات، طرد گرديد، چنان‏كه در حديث رخ مي‏نمايد: «خلق الله الخلق في الظلمة ثم رشّ عليها من نوره». حضرت حق با فيض مقدس و نور ذات و صفاتش، سينه ظلمت عدم را شكافت و پرتو هستي به همه ممكنات تافت. برحسب گنجايشِ استعدادات به‏قدر قابليات، موجود است از آن فروغ يافت و اشراق حق بر ماهيات جبروتي و ملكوتي و ناسوتي تابيدن گرفت و نَفَس رحماني وزيد و صبح ازل دميد: «والصبح اذا تنفس». (تكوير 81/18)

جامي عارفانه خوش مي‏سرايد:




  • پري رو تاب مستوري ندارد
    برون زد خيمه ز اقليم تقدس
    ز هر آيينه كآن بنمود رويي
    از آن لمعه فروغي بر گل افتاد
    رخ خود شمع ز آن آتش برافروخت
    به هر كاشانه صد پروانه را سوخت



  • چو بندي در سر از روزن برآرد
    تجلي كرد بر آفاق و انفس
    به هر جا خواست از وي گفت‏وگويي
    ز گل شوري به‏جان بلبل افتاد
    به هر كاشانه صد پروانه را سوخت
    به هر كاشانه صد پروانه را سوخت



فيض مقدس، نَفَس رحماني، وجود منبسط با وحدت و بساطت خود داراي مراتبي است كه از آن، عوالم كليه خمس الهيه به‏حصول مي‏پيوندد. عوالم كليه و حضرات اصليه خمس از اين‏قرارند: عالم اعيان ثابته كه عالم غيب مطلق است، و عالم جبروت و عالم ملكوت و عالم ملك ناسوت و عالم انسان كامل. عالم اعيان ثابته، عالم لاهوت است و در عرف عارفان، (مقام واحديت) و حضرت اسما و صفات و علم تفصيلي، و نشأت اعيان ثابته نام دارد. عالم جبروت در لسان اهل‏الله، به «عالم امر» و «عقول طوليه» و «عالم قضاي جمعي قرآني» و به «عالم قضاي جمعي تفصيلي فرقاني» اطلاق مي‏شود. عالم ملكوت، در قبال عالم جبروت و عالم لاهوت، مطلق عالم غيب است و به عالم «نفوس مجرده» و «مثل معلقه» ملكوت گويند. عالم ملك، عالم خلق و شهادت و جهان ناسوت و عالم طبيعت است. انسان كامل، جهان جامع و علت غايي ايجاد عالم است.

صادر اول: (الواحد لايصدر عنه الاّ الواحد)

از يكي جز يكي پديد نمي‏آيد. به حكم آيات كريمه قرآن و سخنان پاك حضرت سبحان كه مي‏فرمايد: «و ما امرنا الاّ واحده» (قمر 54/50) «قل كل يعمل علي شاكلته» (اسراء 17/84). و به موجب اخبار و احاديث وارده از پيامبر و ائمه و كلام متقن و مبرهن حكما و گفتار آغشته به كشف و شهود عرفا كه بيان مي‏دارند: «فعل كل فاعل مثل طبيعته» و «الواحد لايصدر عنه الاّ الواحد» و «اِنّ الشي لايصدر عنه و لايثمر ما يضاده و بيانيه علي الاختلاف ضروب الاثمار و انواعه المعنوية و الروحانية و المثالية و الخيالية و الحسية و الطبيعة» «فعل كل شي‏ء، لابدّان يكون مثل طبيعة» و به ضميمه «لاتكرار في التجلي». نخستين صادر از مبداءَ كل بايد واحد باشد. نخستين صادر از ذات احدي و اولين جلوه رخسار سرمدي و نخستين تجلي عيني، نور پاك مبين محمدي است كه فيض اقدس و مقدس است و به مقتضاي «اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد و كلنا محمد (ص)» عترت طاهره او است كه با آن نور متحدند. انسان كامل ختمي محمدي و اهل بيت او واسطه در فيض وجودند. مقام ولايت كليه، حقيقت محمديه است كه مقام ربط اشيا و كثرات به حق است؛ تجلي ذاتي و صفتي و فعلي حق و حقيقت همه حقايق از طور خاتم انبيا محمد (ص) و خاتم اوليا (حضرت ولي عصر مهدي موعود در آخر زمان) است.

حقيقت محمديه، اصل حقيقت هستي، و عين هر شاهد و مشهود سر آغاز موجودات و ادّل دلايل بر هستي ذات است؛ سرچشمه انوار ازلي و منتهاي عروج كمالي است، چنان‏كه مبداءَ المبادي است و غاية‏الغايات است؛ در هر نشأه از نشآت به تعيّن مخصوصي متعيّن و در هر عالمي از عوالم به امتياز ديگر ممتاز است. آن وجود پاك از جهت فاعليت، پدر روحاني موجودات جلوه‏گري مي‏كند و از جهت قابليت فيض كه جنبه نفسي است، مادر عالم امكان به‏شمار مي‏رود. در مقام فاعليت، مثل اعلاي الهي و در مرتبه قابليت، مادة‏المواد و هيولاي عالم نامتناهي است؛ روح مجرد ارواح و پرتو اشباح است؛ طلوع صبح غيب است كه سينه ظلمات شبهات و ريب را مي‏شكافد؛ مظهر و اصل اسماي حق و رحمت رحماني او بر جهان‏ها است؛ داراي مقام محمود و صاحب لواي حمد است. عرفا براي وجود، غير از معني هستي، اصطلاح مخصوصي به‏كار مي‏برند. محقق شريف علي‏بن محمد جرجاني در رساله تعريفات گويد: «الوجود فقدان العبد اوصاف البشرية» محيي‏الدين عربي در رساله اصطلاحات فتوحات گويد: «الوجود وجدان الحق في الوجد» (هستي، يافتن حق در وجد است). منظور از اين لفظ آن است كه سر آغاز درِ هستي و نخستين صادر از حضرت حق، حقيقت محمديه است، وجود منبسط و اصل هستي او است.

صدرالمتألهين شيرازي در باره اين آيه كريمه «النبي اولي بالموءمنين من انفسهم» (احزاب 33/5)، (پيغمبر اولي و سزاوارتر به موءمنان از خود آنها است) مي‏گويد: براي اينكه او اصل وجود است و موءمنان در مقام محمود، تابعش هستند. شريف جرجاني گويد: حقيقت محمديه عبارت است از ذات با تعيّن اول كه اسم اعظم است. حقيقت محمديه و نَفَس رحماني و فيضان و سريان آن در همه ممكنات و موجودات، در آيينه تمثيلي مرتسم مي‏گردد. مايه و مادة‏المواد حروف و كلمات كه محور تفهيم و تفهم و عناصر سخن‏اند عبارت از يك هواي تنفسي است كه از فضاي حلق بيرون مي‏تراود و به مخارج هر يك از حروف عبور مي‏كند؛ در هر مخرجي از مخارج معين، حرفي از حروف تهجي به‏وجود مي‏آيد و هر حرفي هيأت و شكل مخصوصي به خود مي‏گيرد كه ما به الامتياز او است. به واسطه اين امتيازات گوناگون، از آن ماده واحد حروف متعدد به جلوه در مي‏آيد. اگر از سر تدقيق و تحقيق بنگريم، همه اين حروف مختلف كه در اشكال گوناگون جلوه‏گرند، همان هواي تنفسي است كه بر اثر اختلاف مخارج و عروض شكل‏هاي گوناگون، اسامي و تميزات متعدد يافته‏اند. نخستين صادر از حق تعالي و مبداءَ اعلي، همانند آن هواي تنفسي، حقيقت منبسطي است كه آن را «ظل ممدود» و «وجود منبسط» و «نَفَس رحماني» خوانند.

به مثابه هواي تنفسي، بر كوچه‏هاي ماهيات مختلف ممكنات عبور كرده و برحسب استعداد آن ماهيات و اعيان، در هر معبري از معابر به‏شكلي درآمده و در هر مرتبه‏يي از مراتب تعيني به‏خود گرفته ا ست. اگر فيض مقدس و حقيقت محمدي را متعين با اين تعينات بنگريم و حقيقت را عين تعين بگوييم، درست است؛ چنان‏كه حروف تهجي، به يك اعتباري، عين هواي تنفسي است، شاهد و

شهود با اين لحاظ، اتحاد دارند




  • رقّ الزجاج و رقّت الخمر
    فكّانما خمر و لاقدح
    از صفاي مي و لطافت جام
    همه جام است و نيست گويي مي
    يا مُدام است و نيست گويي جام



  • فتشابها فتشاكل الامر
    و كانّما قدح و لاخمر
    به هم آميخت رنگ جام و مُدام
    يا مُدام است و نيست گويي جام
    يا مُدام است و نيست گويي جام



حقيقت محمديه، مظهر اسم رحمان است و همه جلوات مراتب موجودات از مراتب تجلي و فيض باري او است. از اين رو، حق تعالي مي‏فرمايد:

«و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين.» (انبياء 21/107). به عبارت ديگر، حقيقت محمدي كه صورت ذات، با تعين اول است؛ محاذي كامل آفتاب ذات است. شعشعه پرتو ذات به هيچ واسطه بر وي مي‏تابد و از آن آينه تابناك، نور وجود به ساير حقايق كه در ظلمات امكان‏اند انعكاس مي‏يابد.

مظهر اسم اعظم الهي

چنان‏كه بيان گرديد، حقيقت حق و حدت حقه حقيقي است، وجود مطلق و هستي صرف است و غايت نشان از او بي‏نشان است. حقيقت حق با اين اعتبار در بطون محض است كه آن‏را غيب مطلق خوانند و خفاي او به اعتبار صرافت و اطلاق ذات است و ظهور به اعتبار ظاهر و تعينات. يعني اين حقيقت به اعتبار ظهور در غير، با حفظ مقام باطن و غيب ذات و بدون اينكه كثرت در ذات او عارض گردد، به‏ظهور متصف مي‏شود. كثرت حقيقي به اعتبار ظهور و تجلي در خارج، تحقق مي‏يابد. وحدت حقيقي، مقام بطون و كثرت ناشي از تجلي و ظهور است. مقام بطون، وجود حق و مقام ظهور آن، خلق است. مقام بطون و غيب وجود حق مشتمل بر غيب مطلق و مقام ذات و مرتبه احديت و واحديت است. در مقام احديت، هيچ‏گونه امتياز علمي و عيني نيست. در مقام واحديت كه نخستين تجلي علمي است، براي هر يك از اسماي الهي يك‏نوع صورت علمي كه در اصطلاح حكما، ماهيات و در عرف عرفا، (اعيان ثابته) گويند؛ پديدار آمد و امتياز علمي در اسماي الهي به حصول پيوست. بعد از اين تعين علمي، پاي تعين عيني و امتياز خارجي به ميان آمد و هر اسمي را مظهري به منصه ظهور و بروز رسيد.

همه موجودات متحققِ امكاني مظاهر اسماي الهي‏اند و اسماي الهي مربي و ارباب مظاهر متحقق در خارج‏اند. هر يك از مظاهر، در تحت مربوبيت اسمي قرار دارند كه در خود آنها متجلي است. موجودات مربوب و مظهر اسماي حق و اشعه و تجليات جمال مطلق‏اند. هر يك از موجودات مظهر اسم مخصوصي هستند و حقيقت محمدي كه اشرف همه موجودات است، تحت مربوبيّت اسم جامع الهي و مظهر اسم اعظم الهي است؛ عين فيض اقدس و اسم اعظم است؛ در مقام واحديت، در همه اسما تجلي دارد و به اعتبار وجود عيني، در همه مظاهر متجلي است. بنابراين، حقيقت محمدي به ربوبيت مطلقه مربي همه عوالم وجود از عنصري و مثالي و مراتب روحي و عقلي است. حقيقت كليه محمديه رب همه مظاهر است. حضرت حق در حقايق امكاني و ممكنات، از راه عين ثابت محمدي و اوليا و تابعان او متجلي است. حقيقت محمدي كه مظهر اسم اعظم است، به اعتبار اتحاد ظاهر و مظهر عين اسم اعظم‏است؛ منبع فيض وجود و تجلي‏گاه حق است و از او فيض به همه موجودات مي‏رسد. چنان‏كه در آيات كريمه قرآن جلوه‏گري دارد: «هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله» (فتح 48/28) همه عوالم اشباح و ارواح پديده تجلي او است. حقيقت محمدي نسبت به اشيا و مظاهر اسما، احاطه قيومي و ربوبي دارد و سريان هويت او در مظاهر همه انبيا و اوليا است و خاتميتش نسبت به رسل قبل از خود، از خواص مقام و مرتبه ولايت كليه او است. پس نبوت و ولايت او خاتم نبوت و ولايت همه انبيا و اوليا است. ولايت مطلقه، مثل نبوت مطلقه و عامه و كلي، به او ختم مي‏شود؛ اما ولايت خاصه و امامت تابع ولايت مطلقه است؛ به ابديت حق، مستدام است. ولايت جنبه الهي است و باطن نبوت است و نبوت جهت خلقي است. ولايت منقطع نمي‏شود و نبوت انقطاع مي‏پذيرد. حضرت پيامبر دو جنبه نبوت و ولايت را توأمان دارد. جنبه ولايت پيوستگي به حقيقت الهيه و غرقه‏شدن در او است؛ چه ولايت از ولي گرفته شده به معني قرب است. از اين‏رو، ولي حبيب ناميده مي‏شود و رسول الله حبيب‏الله است. پرتو تجليات ازلي، بر آيينه وجود ولي تابش دارد. جنبه نبوت تبليغ است و پيامبر اسلام راهنماي مردم به سوي خداپرستي است. مظاهر كامل ولايت دوازده امام‏اند كه جانشينان پيغمبر اسلام‏اند و بعد از پيامبر اسلام، در نشر و اشاعه حقايق قرآن و احكام دين و حفظ آن، نقش عمده و پراهميت دارند. بعد از رحلت خاتم انبيا (ص) كه (قوه موءسسه و مقننه) است، مردم به نيروي ولايت كه (قوه مبقيه) است نياز مبرم دارند.




  • كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست
    واجب آيد چون‏كه آمد نام او
    اين نفس جان دامنم بر تافتست
    من چه گويم يك رگم هشيار نيست
    هرچه گويم عشق را شرح و بيان
    شرح اين هجران و اين خون جگر
    اين زمان بگذار تا وقت ديگر



  • كه تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارند
    شرح رمزي گفتن از انعام او
    بوي پيراهان يوسف يافتست
    شرح آن ياري كه او را يار نيست
    چون به عشق آيم خجل باشم از آن
    اين زمان بگذار تا وقت ديگر
    اين زمان بگذار تا وقت ديگر



منابع:

آشتياني، سيد جلال‏الدين. 1365. شرح مقدمه قيصري بر فصوص‏الحكم. چ 2. تهران: تبليغات اسلامي.

ــــــــ . 1352 . تعليقه بر شرح منظومه حكمت سبزواري. به اهتمام عبدالجواد فلاطوري و مهدي محقق. تهران.

آشتياني، مهدي. ــ . اساس التوحيد. چ 2. تهران: مولي.

مولوي، جلال‏الدين محمد. ــ . مثنوي معنوي.

الهي قمشه‏اي، محيي‏الدين مهدي. 1363. حكمت الهي. چ 6. تهران: اسلامي.

پارسا، محمدبن محمد. ــ . شرح فصوص الحكم. تصحيح جليل مسگرنژاد. تهران: مركز نشر دانشگاهي.

صدرالدين قونيوي، محمدبن اسحاق. ــ . مصباح الانس. با تعليقات ميرزا هاشم اشكوري و حسن‏زاده آملي.

خلخالي، محمدصالح. ــ . شرح مناقب محيي‏الدين عربي. به اهتمام سيد جمال‏الدين. تهران: تكيه خاكسار.

ــــــــ . ــ . نقد النصوص في شرح نقش الفصوص. با مقدمه و تصحيح و تعليقات ويليام چيتيك و با پيشگفتار سيد جلال‏الدين آشتياني.

جامي، عبدالرحمان. ــ . لوايح. به كوشش محمدحسين تسبيحي.

قرآن.

سعدي، مصلح‏بن عبدالله. ــ . بوستان.

فاضل توني، محمدحسين. ــ . تعليقه بر فصوص. چ 2. تهران: مولي.c

صفي‏عليشاه، محمدحسن‏بن محمدباقر. ــ .

ــــــــ . ــ . تعليقة رشيقية علي شرح منظومة السبزواري. چ 2. قم: مكتب‏الاعلام الاسلامي.

هيدجي (حكيم)، محمد. ــ . ديوان (مغنيّ).

لاهيجي، محمد. 1366. شرح گلشن راز. چ 3. تهران: محمودي.

حافظ، شمس‏الدين محمد. ــ . ديوان.

سبزواري، هادي‏بن مهدي (ملا). ــ . اسرار الحكم. تهران: مولي.

خوشنويس (عماد)، احمد. 1359. فضايل علمي و اخلاقي حضرت علي‏بن موسي الرضا (ع). چ 2. تهران: عطايي.

حسيني تهراني، محمدحسين. ــ . مكاتيب حكمي و عرفاني، به ضميمه تذييلات و محاكمات علامه طباطبايي. تهران: حكمت.

ـــــــــ (مصحح). ــ . رسائل قيصري.

/ 1