در شعاع ولايت
رحيم نژادسليم انسان كامل، آيينه تمامنماي حق و تجليگاه او است، چشمه فياضِ فيض نامتناهي در او جوشيدن گرفته و درياي انوار الهي در وي به تشعشع درآمده است. او مقصد و مقصود آفرينش، و جهان خلقت طفيلي هستي او است. گل سرسبد عالميان جلوهگري ميكند و جهانها بدو نازش دارد. محبوب حق و سينه سيناي ايزدي و طور تجلي سرمدي است. خورشيد تابش و عرش بالش و مهرْبارش است و خورشيدها از نفَسش ميزايد و دم گرمش نافهگشا ميآيد. همه حقايق الهي در صورت انسان كامل ممثّل گشته و وي عشق و عقل تجسم يافته است. انسان كامل جان جهان است و جهان پيكر او است. چنانكه روح در مملكت تن، با قواي روحاني و جسماني به تصرف و تدبير ميپردازد؛ انسان كامل نيز با اسماي الهي كه در وي به وديعه نهاده و فطرتش را با آن سرشته، مدبر و متصرف در جهان است. از آفاقِ روشنِ دلش شعشعه تجليات حق به جهان فيضان ميكند.نقطه پيوند انسان كامل با خداي منان ولايت او است. براي اينكه اين مطلب بهتر متجلي آيد؛ لازم است مراتب حقيقت وجود از نظرگاه اهل كشف و ذوق نگاشته گردد.مقام ذات و مرتبه احديت
نكتهها چون تيغ پولادست تيز
پيش اين الماس بي اسپر ميا
كز بريدن تيغ را نبود حيا
گرنداري تو سپر واپس گريز
كز بريدن تيغ را نبود حيا
كز بريدن تيغ را نبود حيا
دامان غناي عشق پاك آمد پاك
چون جلوهگر و نظارگي جمله خود است
گرما و تو در ميان نباشيم چه باك
ز آلودگي نياز با مشتي خاك
گرما و تو در ميان نباشيم چه باك
گرما و تو در ميان نباشيم چه باك
واجب ز وجود نيك و بد مستغني است
در خود همه را چو جاودان ميبيند
از ديدنشان برون ز خود مستغني است
واحد ز مراتب عدد مستغني است
از ديدنشان برون ز خود مستغني است
از ديدنشان برون ز خود مستغني است
جهان متفق بر الهيتش
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
در اين ورطه كشتي فرو شد هزار
كه پيدا نشد تختهيي بر كنار
فرومانده از كنه ماهيتش
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
كه پيدا نشد تختهيي بر كنار
كه پيدا نشد تختهيي بر كنار
عنقا شكار كس نشود دام بازچين
كاينجا هميشه باد بهدست است دام را
كاينجا هميشه باد بهدست است دام را
كاينجا هميشه باد بهدست است دام را
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست
اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد
اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد
اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد
در خلوت بينشاني
پيامبر (ص) فرمود: «كان اللّه و لميكن معه شيء» (خدا بود و چيزي با او نبود). بعضي از عرفا گويند: «و الآن كما كان» (هماكنون نيز چنين است يا چنانكه بود؛ هست). عبدالرحمن جامي، عارف و شاعر و عالم نامي، خلوت بينشاني را در اشعارش چنين نقشبندي ميكند:
در آن خلوت كه هستي بينشان بود
وجودي بود از نقش دويي دور
وجود مطلق از قيد مظاهر
دلآ را شاهدي در حجله غيب
نه با آيينه رويش در ميانه
صبا از طرّهاش نگسسته تاري
نگشته با گلش همسايه سنبل
رخش ساده ز هر خطي و خالي
نواي دلبري با خويش ميساخت
قمار عاشقي با خويش ميباخت
بهكنج نيستي عالم نهان بود
ز گفتوگوي مايي و تويي دور
بهنور خويش هم بر خويش ظاهر
مبرا دامنش از تهمت و عيب
نه زلفش را كشيده دست شانه
نديده چشمش از سرمه غباري
نبسته سبزهاش پيرايه گل
نديده هيچ چشمي زو خيالي
قمار عاشقي با خويش ميباخت
قمار عاشقي با خويش ميباخت
پيش از اين ايجاد ذات ذوالجلال
و آن هويت بحر سر پوشيده بود
شاهد ذات آن نگار پرده در
بود هم آيينه هم منظور خود
بود هم گنجينه هم گنجور خود
كنز مخفي بود در عين كمال
بر ظهور خويش ناجوشيده بود
عاشق خود بود و اندر پرده در
بود هم گنجينه هم گنجور خود
بود هم گنجينه هم گنجور خود
گر كسي وصف او ز من پرسد
عاشقان كشتگان معشوقاند
برنيايد ز كشتگان آواز
بيدل از بينشان چهگويد باز
برنيايد ز كشتگان آواز
برنيايد ز كشتگان آواز
اي برتر از قياس و خيال و گمان و وهم
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
وز هرچه گفتهاند و شنيديم و خواندهايم
ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
جلوه حق
در ازل پرتو حُسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
بهر اظهار است اين خلق جهان
كنتُ كنزاً گفت مخفيا شنو
جوهر خود گم مكن اظهار شو
تا نماند گنج حكمتها نهان
جوهر خود گم مكن اظهار شو
جوهر خود گم مكن اظهار شو
تعيّن اول (تجلي و اشراق) (تجلي علمي ـ غيبي)
تعيّن اول، حضور و شهود ذات براي ذات است؛ نخستين تجلي است كه ذات حق، خودبه خود بر خويش جلوه نمود؛ نسبت علم و نور و وجود و شهود تحقق يافت. وجود مطلق كه ذات حق است، از همه قيود حتي از قيد اطلاق مبرا است. اين حقيقت بر خود جلوهگري دارد و عالم بهذاتش است و اين ظهور ذاتي، علم بهذات و ظهور ذات را براي ذات دربرميگيرد. از اينرو، تجلي احدي ذاتي ناميده ميگردد. تعيّن اول، تعين علمي است كه مبداءَ همه تعينات است. پس علم ذات بذات كه از آن به «تجلي حق بذاته» تعبير ميرود، تعيّن اول است. تعيّن اول، تعين كلي است كه همه تعينات كلي و جزئي ازلي و ابدي را دربردارد. علم حق به تعيّنات نامتناهي، عين علمش بذات خود است. توجه ذات حق به كنه غيب هويت وجود، تعيّن است. اين تجلي، نسبت علميه نام ميگيرد، كه ظهور ذات حق بر خود و براي ذات خود، بدون اعتبار غير و غيريّت است و اين ظهوري است علمي ـ غيبي. اول تعيّنات، حقيقت وجود حق است به اتصاف وحدت حقه حقيقيه كه فوق آن مقام لاتعيّن و بينشاني است. حقيقت حق با اين تعيّن، از مقام غيب الغيوب و بينشاني ممتاز ميگردد. تميز ذات را در هر مرتبهيي از مراتب، (تعيّن) و (تجلي) و (تنزّل) گويند. تعين اول، وحدتي صرف و قابليتي محض است كه بر همه قابليات اشتمال دارد. وحدت حقيقي كه عين تعين اول است و سرمنشاءَ احديت و واحديت است كه كثرت در آن مستهلك و وحدت معتبر است، دو اعتبار دارد. اعتبار نخست، سقوط همه اعتبارات در او است. با اين اعتبار، ذات (احد) ناميده ميشود. متعلقش بطون ذات و اطلاق و ازليت او است. بنابراين، نسبت اسم (احد) به سلب شايستهتر از نسبتش به ثبوت و ايجاب است. اعتبار دوم، ثبوت اعتبارات نامتناهي براي او است كه مستهلك و مندرج در مرتبه اول از مراتب ذاتاند. (اجنه اشيا در مشيمه مشيت اولي) اندماج دارند و متمايز نيستند. كه در لسان عرفا، از آنها به (شئونات ذاتيه) و «حروف عاليات» و «حروف اصلي» و «حروف عِلْوي» و بعد از اعتبار تمايز، به «اعيان ثابته» و «حقايق ممكنه» تعبير ميرود. و ذات با اين اعتبار، (واحد) نام ميگيرد كه اسم ثبوتي است و سلبي نيست. متعلق اين اعتبار، ظهور ذات و وجود و ابديت او است. حق تعالي در مقام تعيّن اول، همه حقايق را به نحو كثرت در وحدت شهود مينمايد كه شهود «مفصل در مجمل» است. عبدالرحمان جامي، شاعر عارف پرآوازه، در كتاب نقد النصوص (فصل اول، ص 34) تعيّن اول را از سر ذوق و با شمّ عارفانه چنين نگارگري ميكند: «شاهد خلوتخانه غيب هويت، خواست كه خود را بر خود جلوه دهد: اول جلوهيي كه كرد به صفت وحدت بود. پس اول تعيّني كه از غيب هويت ظاهر گشت، وحدتي بود كه اصل جميع قابليات است، و او را ظهور و بطون مساوي بود. و به اعتبار آنكه قابل ظهور و بطون نيز بود، احديت و واحديت از وي متنشّئ شدند.»حقيقت محمديه اكمل، تعيّن اول
چون ذات حق، متصف به وحدت حقه حقيقي است، با اين اعتبار، مقتضي تعين اول است. تعين اول، تجلي و شهود ذات براي ذات است. در اين تعيّن اسماي چهارگانه: علم، نور، وجود و شهود جلوهگر آمدند كه عرفا از آنها به مفاتيح غيب تعبير ميكنند. علم بهذات، عبارت از ظهور و وجود، عبارت از وجدان است و نور، پديدار آوردن آنچه در غيب است و شهود، حضور ذات براي ذات است. نسبت علم، عالميت و معلوميت را مقتضي آمد ونور مستلزم ظهور و ظاهريت و مظهريت است، و وجود و شهود، سر منشاءَ واحديت و موجوديت و شاهديت و مشهوديت جلوه ميكند و همچنين ظهور لازمه نور و مسبوق به بطون است. بطون، نسبت به ظهور، تقدم ذاتي دارد. پس اسم اول و آخر و ظاهر و باطن، تعيّن يافته است. حضرت حق، در اين مقام احديت و تعيّن اول كه تجلي ذات براي ذات است، همه اسما و صفات و كمالات و جمله معلولها و مظاهر و صور و حقايق و شئون را به نحو وحدت در كثرت و مفصل در مجمل به اجمال وجودي و وحدت و بساطت ذاتي بهطور كامل مطلق نه با تعيّن، شهود مينمايد كه شهود علمي ذاتي است.علم ذات بهذات، علم به كمالات ذات در مرتبه احديت است. چون اعيان ثابته، صور و مظاهر اسماي الهياند و اسماي الهي، به اعتبار وجود، عين وجود صرفاند؛ اعيان نيز، به تبعيت اسما و صفات، عين وجود بحتاند. پس علم به ذات، عين علم به شئون ذات است. در اين مرتبه، وجدان ذات، ذاتش است در ذات به اعتبار اندماج و استهلاك اعتبارات و احديّت در آن، پاي كثرت و تميز و غيريت در ميان نيست. جملگي در اين مقام، غرقه در درياي وحدتاند.حضرت حق در مرتبه احديت در آيينه بسيط مبسوط ذات قدوسي، همه شئون ذات را از حيث نزول و عروج و دنيا و آخرت يكباره مشاهده ميكند؛ چنانكه مكاشف در هسته، برگها و شاخهها و شكوفهها و عروق و ثمره و نخل را شهود مينمايد.
اي برون از وهم و قال و قيل من
خاك بر فرق من و تمثيل من
خاك بر فرق من و تمثيل من
خاك بر فرق من و تمثيل من
تجلّي حبّي (هنگامه عشق)
چون حق تعالي وجود مطلق و همه هستي است، همه جمال و كمال است در تجلي احدي ذاتي كه شهود ذات بهذات و تعين اول است، ذاتش را با همه شئون و اعتباراتش و با احكام و لوازم و همه صور و مظاهر معنوي و روحاني و مثالي و حسياش و متبوعات و توابع آن، از حيث جنس و نوع و شخص و بدء و عود و نزول و عروج و دنيا و برزخ و آخرت، به نحو وحدت يكباره شهود مينمايد كه اين شهود ذات، مستلزم كمال اسمايي است كه مندرج و نهفته در ذات است. از اين تجلّي، تجلّي ديگري منبعث ميشود كه تجلّي حبّي است و رقيقه عشقي و حبي بين آن دو كمال ذاتي و اسمايي در حضرت احديت ذاتيه پديدار ميگردد و اثر آن به حقايق و شئونات و كمالات و آثار نهفته در بطون و غيب ذات سرايت ميكند و دست از طلب برنميدارند كه از اختفاء بهظهور آيند. پس ذات حق تعالي به همه شئون و اسما و صفات و حقايق فاعلي الهي خود و همه مظاهر و رقايقشان كه اعيان ثابته قابل هستند، تجلي ميكند و با فيض اقدس در حضرت و احديت ظهور مييابند و با تميز و تفصيل مفهومي و كثرت علمي متمايز ميگردند. در ازل، پرتو حسنش از تجلي دم ميزند، عشق، پيدا شده آتش به جان همه عالم درميافكند.ذات حق تعالي، عشق و عاشق و معشوق است
حضرت حق بزرگترين مبتهج و خشنود بهذات خويش است، چون همه هستي همه جمال و همه كمال است؛ در مقام احديت كه ذاتش بر ذات خود متجلي است همه جمال و كمالش را شهود مينمايد و نظارهگر زيبايي كامل خويش است. حضور حُسن تمام و كمال كامل و ادراك و ابتهاج بدان عشق است؛ چون در آن مقام، جز ذات حق و شئون ذاتي او چيزي نيست. پس عشق، عين ذات او است؛ در اين مرتبه، عشق و عاشق و معشوق حضرت حق است و بس. هرچه هستي و وجود كاملتر، جمال و حسن افزونتر، و هرچه جمال و كمال متعاليتر، عشق شديدتر است. وجود حق تعالي تام و فوق تمام است، عين زيبايي و كمال نامتناهي است. پس عاليترين عشق و عاشقي و معشوقي در ذات او تحقق دارد. عشق بهذات، مستلزم عشق به لوازم و شئونات و آثار ذات است. بوعلي سينا در كتاب شفا در مبحث اراده «الهيات بالمعني الاخص»، پس از اقامه براهين بر اراده حق و اثبات آن و بيان اينكه اراده حق خشنودي به ذات و ابتهاج به نظام هستي است؛ اين عبارت متقن و زيبا را مرتسم ميسازد: «انّه تعالي اعظم عاشق و اعظم معشوق».تجلّي اول، حقيقت روح اعظم محمدي
تعيّن اول و تجلي نخست و مرتبه احديت و هاهوت، پرتو ذات ايزدي و نور مبين احمدي و روح اعظم محمدي و مرتبه تمام حقيقت محمّديه است. فروغ عشق و ظهور حق است. ذات احديت به اعتبار تعين اول حقيقت محمدي است. اول متعيّن در مراتب الهي، حضرت احديت جمع است كه بالاي آن، جز مقام غيبالغيوب و عنقاي مغرب و كنز مخفي و وجود صرف و بحت حق و لاتعين نيست. حضرت احديت جمع كه اعلا است ولايت مطلقه الهيه محمّديه است و ادناي آن كه واحديت است، رسالت او است. از اين دو وجه به احديت و واحديت تعبير ميرود. جهت ولايت، جهت حقي و وجوبي است؛ و جهت نبوت و رسالت، خلقي و امكاني است. ولايت، باطن نبوت است. خواجه محمد پارسا در شرح فصوص الحكم (ص 29)، در اشعه بارش عرفان، خامه را به نقشبندي ميگمارد و چنين مينگارد: «حق جلّ و علا ـ چون از ذات خود به ذات خود تجلي فرمود، جميع اسماء و صفات خود، در ذات خود مشاهده كرد. خواست مجموع را در حقيقتي چون مرآت مشاهده فرمايد، حقيقت محمدي را كه انسان كامل بود ايجاد كرد در حضرت علم خود، و به نظر لطف در وي نگريست، و حقايق عالم را به طريق اجمال بديد؛ و باز در حضرت عين كه عالم شهود است او را و آنچه تبع وجود او بود ــ از حقايق عالم ــ وجودي مفصل بخشيد؛ پس جمله اعيان ثابته گشتند، و وجود محمد ــ صلّيالله عليه و سلّم ــ عين اول بود كه «اوّل ما خلق اللّه نوري». اينجا بداني كه چرا انسان كامل همچو انسان عين آمد، كه همه بدو ديده شد، و او سبب وجود همه گشت. از مقام محمدي كه جامع ميان احديت و واحديت است، به مقام «ختم نبوت» تعبير ميكنند. حضرت احديت ذاتي و مقام تعيّن اول كه بدان «حقيقت محمّديه» و «طامه كبري» و «مقام اوادني» و «افق اعلي» اطلاق ميكنند؛ شهودگاه جمعي احدي الهي و اول مجلاي غيبي وجوبي براي حقايق آيات حق و بدايع حكمت او است كه در غيب الغيوب و عنقاي مغرب وجود و هويتش نهفتهاند و اندراج دارند و مستهلكاند. اين مرتبه، مرتبه علم احدي ذاتي جمعي قضايي است كه به وحدت حقي حقيقياش، عقل بسيط اجمالي قرآني نسبت به جميع حقايق الهي و اسمايي و صفاتي و مظاهر امكاني و رقايق اكواني آنها براي حق تعالي است. كه هيچ چيز از شعاع علمش بيرون نيست. در اين مرتبه، حضرت حق ذاتش را با ذات خود مشاهده ميكند و به تبع شهود ذات خود، كمالات ذاتش را به نحو احدي جمعي بسيط، شهود مينمايد كه از كثرت تعيّنات و تعدد مفاهيم اسما و صفات، منزه و مبرا است.
دي عشق نشان بينشاني ميگفت
اوصاف جمال خويشتن بي من و تو
با خود به زبان بيزباني ميگفت
اسرار كمال جاوداني ميگفت
با خود به زبان بيزباني ميگفت
با خود به زبان بيزباني ميگفت
فيض اقدس (تعيّن ثاني)
رقيقه عشقي و حبّي و عشق به ذات و حبّ معروفيت اسما و صفات باعث گرديد كه حضرت حق با رحمت عامّه، تجلي كرد و با اين ظهور، اسما و صفات و اعيان ثابته از حضرت هاهوت و مقام احديت و تعيّن اول و اختفاي كامل بيرون آمده، در حضرت لاهوت و واحديت و جلاء، وجود علمي يافتند. اين مرتبه، تنزل ذات از تعيّن اول به تعيّن ثاني است كه مرتبه دوم ذات است. در اين مرتبه، اشيا با صفت تميّز علمي پديدارند. از اين رو، اين مرتبه را «عالم معاني» خواندهاند و اين تجلي، «فيض اقدس» نام گرفت. مرتبه احديت ذاتيه، منبع فيضان اعيان و استعدادهاي آنها در حضرت علميه است. تعين اول، مرتبه جمع و اجمال است و اين جمع و اجمال، داراي تفرقه و تفصيل نسبي است كه «تعين ثاني» است. فيض اقدس از مقام احديت، نشأت ميگيرد. اين بعد از تعين اول، جامع ميان وحدت و كثرت و اجمال و تفصيل است. تجلي حق تعالي با فيض اقدس، براي اظهار اعيان ثابته و حقايق علميه از خفاي مطلق و كنز مخفي به مقام تقدير و تفصيل علمي است؛ يعني اعيان ثابته و حقايق علمي با فيض اقدس از حضرت احديت و بطون ذات در حضرت واحديت و مقام جلاء نمودار شدند. از حضرت واحديت و تعين ثاني، به مقام جمع و حضرت عمائيه و برزخيه ثانيه و مقام قاب قوسين و رحمت وصفيه و حقيقت محمديه بيضائيه و به مثل اينگونه القاب تعبير ميرود. حضرت حق با تجلي اعلاي اَنْفَس و فيض اقدس، در اين مرتبه، مفاهيم اسما و صفات و رقايق آنها را كه به ماهيات و اعيان ثابته معروفاند؛ بهظهور رسانيد. در اين مقام، حق تعالي ذاتش را با صور اسما و صفاتش با شهود علمي قدري تفصيلي مشاهده ميفرمايد كه به همه چيز احاطه دارد. اين مرتبه را شهود مفصل در مفصل نامند. در اين مرتبه اسما و صفات از ذات و از يكديگر تميز دارند و همچنين لوازم آنها، اعيان ثابته از هم ممتازند. البته اين تميز به حسب مفهوم است نه مصداق و وجود. پس مراد از فيض اقدس، حصول اعيان ثابته و استعدادهاي اصلي آنها در علم باريتعالي است، فيض اقدس از شوائب كثرت اسمايي و نقايص حقايق امكاني بري است و تجلي حبي ذاتي است كه موجب وجود اشيا و استعدادهاي اصلي آنها در حضرت علميه است. تجلي و ظهور تفصيلي صفحه وجود حق با همه كمالات و صفات و مظاهر آنها در اين مقام واحديت است.مقام واحديت را حضرت علميه گويند كه حضرت اعيان ثابته است. اعيان ثابته مظاهر اسما و صفاتاند. از اينرو، اعيان همانند كالبدها و ابدان براي اسما و صفات بهشمار ميروند. اسما و صفات به مثابه ارواح براي اعيان ثابتهاند، چنانكه اعيان خارجي به منزلت ابدان براي اعيان ثابتهاند و اعيان ثابته همانند ارواح آناناند. عرفا مظاهر را چه كلي باشند و چه جزئي «اعيان ثابته» گويند. حكما از كليات مظاهر به «ماهيات» و از جزئياتشان به «هويات» تعبير ميكنند. پس فيض اقدس، ظهور حق سبحان است در حضرت علم، بر خودش به صور اعيان و قابليات و استعدادهاي ايشان. ذات واجب را با لحاظ تعيني از تعينات، صفت يا اسم گويند. هر يك از اسما و صفات، مانند عالم و قادر، مظهر خاصي را اقتضا ميكند. مظاهر به تبع اسما و صفات بهحصول ميپيوندد. اسماي حق، مظاهر ميطلبند و صور مظاهر جوياي اسماءاند كه آنها را بهمنصه ظهور برسانند. هريك از اعيان ثابته به لسان استعداد، طالب ظهور خلقي و وجود خارجياند؛ چون حق تعالي جواد عليالاطلاق است، با تجلي به فيض مقدس به هر يك به اندازه قابليت و استعدادشان هستي ميبخشد.فيض مقدس
فيض مقدس، صورت و تعين فيض اقدس است، و تجلي شهودي وجودي است و ظهور حق، در اعيان امكاني است. با اين تجلي، هر عين ثابت و ممكن و ماهيتي، بهوجود خاص خارجي خود دست يافت و موجود گرديد و غلغله هستي و حيات در جهان پيچيد. حضرت حق، عالم غيب و شهادت و دنيا و عقبي را با اين تجلي به پرتو وجود منور گردانيد و به همه موجودات افاضه هستي فرمود. با فيض مقدس، نور وجود را بر هياكل قابلهاي ممكنات بسط داد و ظلمت عدم عيني را از اعيان ثابته طرد كرد و از خفاي علم، به عين آورد. با فيض مقدس و با اين افاضه فيض الهي نوري، سموات ارواح و اراضي اشباح شعشعه يافت و هر عين ثابتي، برحسب قابليتش، از آن بهرهور گرديد و نصيب گرفت. از فيض مقدس، در عرف عرفا، به «نَفَس رحماني» و «حيات ساري در دراري و ذراري» و «حق مخلوق به» و «مشيت ساريه» و «رحمت واسعه» و «حقيقت محمديه» و «كلمه كن وجودي» و «وجود منبسط» و «رق منشور» و «هباي منثور» تعبير ميرود.عوامل كلي و حضرات خمس الهي
فيض منبسط مقدس كه روح محمدي و دُرّه بيضا و خورشيد درخشان اشعه بار به اقاليم اشباح و آفاق ارواح و رحمت رحماني و حق مخلوق به مشيت و حيات ساري در همه حقايق و هستيها است به مفاض و مرتبط به نيست، عين فيض و ربط است و به ذات خود مجعول و اشيا و حقايق بهجعل او مجعول و موجودند. چنانكه در آيينه حديث جلوهگر است: «خلق اللّه الاشياء بالمشيّة، والمشيّة بنفسها». فيض اقدس، مغاير با مفيض نيست. همچنين فيض مقدس، فيض اقدس، تجلي حبي ذاتي است كه موجب وجود اشيا و استعدادهاي آنها در حضرت علميه، سپس عينيه است. فيض مقدس، تجلي اسمايي است و آنچه را كه استعدادهاي اعيان ثابته اقتضا ميكرد در خارج به منصه ظهور ميرسانيد. با فروزش و تابش اين تجلي، عدم ذاتي از همه ممكنات، طرد گرديد، چنانكه در حديث رخ مينمايد: «خلق الله الخلق في الظلمة ثم رشّ عليها من نوره». حضرت حق با فيض مقدس و نور ذات و صفاتش، سينه ظلمت عدم را شكافت و پرتو هستي به همه ممكنات تافت. برحسب گنجايشِ استعدادات بهقدر قابليات، موجود است از آن فروغ يافت و اشراق حق بر ماهيات جبروتي و ملكوتي و ناسوتي تابيدن گرفت و نَفَس رحماني وزيد و صبح ازل دميد: «والصبح اذا تنفس». (تكوير 81/18)جامي عارفانه خوش ميسرايد:
پري رو تاب مستوري ندارد
برون زد خيمه ز اقليم تقدس
ز هر آيينه كآن بنمود رويي
از آن لمعه فروغي بر گل افتاد
رخ خود شمع ز آن آتش برافروخت
به هر كاشانه صد پروانه را سوخت
چو بندي در سر از روزن برآرد
تجلي كرد بر آفاق و انفس
به هر جا خواست از وي گفتوگويي
ز گل شوري بهجان بلبل افتاد
به هر كاشانه صد پروانه را سوخت
به هر كاشانه صد پروانه را سوخت
صادر اول: (الواحد لايصدر عنه الاّ الواحد)
از يكي جز يكي پديد نميآيد. به حكم آيات كريمه قرآن و سخنان پاك حضرت سبحان كه ميفرمايد: «و ما امرنا الاّ واحده» (قمر 54/50) «قل كل يعمل علي شاكلته» (اسراء 17/84). و به موجب اخبار و احاديث وارده از پيامبر و ائمه و كلام متقن و مبرهن حكما و گفتار آغشته به كشف و شهود عرفا كه بيان ميدارند: «فعل كل فاعل مثل طبيعته» و «الواحد لايصدر عنه الاّ الواحد» و «اِنّ الشي لايصدر عنه و لايثمر ما يضاده و بيانيه علي الاختلاف ضروب الاثمار و انواعه المعنوية و الروحانية و المثالية و الخيالية و الحسية و الطبيعة» «فعل كل شيء، لابدّان يكون مثل طبيعة» و به ضميمه «لاتكرار في التجلي». نخستين صادر از مبداءَ كل بايد واحد باشد. نخستين صادر از ذات احدي و اولين جلوه رخسار سرمدي و نخستين تجلي عيني، نور پاك مبين محمدي است كه فيض اقدس و مقدس است و به مقتضاي «اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد و كلنا محمد (ص)» عترت طاهره او است كه با آن نور متحدند. انسان كامل ختمي محمدي و اهل بيت او واسطه در فيض وجودند. مقام ولايت كليه، حقيقت محمديه است كه مقام ربط اشيا و كثرات به حق است؛ تجلي ذاتي و صفتي و فعلي حق و حقيقت همه حقايق از طور خاتم انبيا محمد (ص) و خاتم اوليا (حضرت ولي عصر مهدي موعود در آخر زمان) است.حقيقت محمديه، اصل حقيقت هستي، و عين هر شاهد و مشهود سر آغاز موجودات و ادّل دلايل بر هستي ذات است؛ سرچشمه انوار ازلي و منتهاي عروج كمالي است، چنانكه مبداءَ المبادي است و غايةالغايات است؛ در هر نشأه از نشآت به تعيّن مخصوصي متعيّن و در هر عالمي از عوالم به امتياز ديگر ممتاز است. آن وجود پاك از جهت فاعليت، پدر روحاني موجودات جلوهگري ميكند و از جهت قابليت فيض كه جنبه نفسي است، مادر عالم امكان بهشمار ميرود. در مقام فاعليت، مثل اعلاي الهي و در مرتبه قابليت، مادةالمواد و هيولاي عالم نامتناهي است؛ روح مجرد ارواح و پرتو اشباح است؛ طلوع صبح غيب است كه سينه ظلمات شبهات و ريب را ميشكافد؛ مظهر و اصل اسماي حق و رحمت رحماني او بر جهانها است؛ داراي مقام محمود و صاحب لواي حمد است. عرفا براي وجود، غير از معني هستي، اصطلاح مخصوصي بهكار ميبرند. محقق شريف عليبن محمد جرجاني در رساله تعريفات گويد: «الوجود فقدان العبد اوصاف البشرية» محييالدين عربي در رساله اصطلاحات فتوحات گويد: «الوجود وجدان الحق في الوجد» (هستي، يافتن حق در وجد است). منظور از اين لفظ آن است كه سر آغاز درِ هستي و نخستين صادر از حضرت حق، حقيقت محمديه است، وجود منبسط و اصل هستي او است.صدرالمتألهين شيرازي در باره اين آيه كريمه «النبي اولي بالموءمنين من انفسهم» (احزاب 33/5)، (پيغمبر اولي و سزاوارتر به موءمنان از خود آنها است) ميگويد: براي اينكه او اصل وجود است و موءمنان در مقام محمود، تابعش هستند. شريف جرجاني گويد: حقيقت محمديه عبارت است از ذات با تعيّن اول كه اسم اعظم است. حقيقت محمديه و نَفَس رحماني و فيضان و سريان آن در همه ممكنات و موجودات، در آيينه تمثيلي مرتسم ميگردد. مايه و مادةالمواد حروف و كلمات كه محور تفهيم و تفهم و عناصر سخناند عبارت از يك هواي تنفسي است كه از فضاي حلق بيرون ميتراود و به مخارج هر يك از حروف عبور ميكند؛ در هر مخرجي از مخارج معين، حرفي از حروف تهجي بهوجود ميآيد و هر حرفي هيأت و شكل مخصوصي به خود ميگيرد كه ما به الامتياز او است. به واسطه اين امتيازات گوناگون، از آن ماده واحد حروف متعدد به جلوه در ميآيد. اگر از سر تدقيق و تحقيق بنگريم، همه اين حروف مختلف كه در اشكال گوناگون جلوهگرند، همان هواي تنفسي است كه بر اثر اختلاف مخارج و عروض شكلهاي گوناگون، اسامي و تميزات متعدد يافتهاند. نخستين صادر از حق تعالي و مبداءَ اعلي، همانند آن هواي تنفسي، حقيقت منبسطي است كه آن را «ظل ممدود» و «وجود منبسط» و «نَفَس رحماني» خوانند.به مثابه هواي تنفسي، بر كوچههاي ماهيات مختلف ممكنات عبور كرده و برحسب استعداد آن ماهيات و اعيان، در هر معبري از معابر بهشكلي درآمده و در هر مرتبهيي از مراتب تعيني بهخود گرفته ا ست. اگر فيض مقدس و حقيقت محمدي را متعين با اين تعينات بنگريم و حقيقت را عين تعين بگوييم، درست است؛ چنانكه حروف تهجي، به يك اعتباري، عين هواي تنفسي است، شاهد وشهود با اين لحاظ، اتحاد دارند
رقّ الزجاج و رقّت الخمر
فكّانما خمر و لاقدح
از صفاي مي و لطافت جام
همه جام است و نيست گويي مي
يا مُدام است و نيست گويي جام
فتشابها فتشاكل الامر
و كانّما قدح و لاخمر
به هم آميخت رنگ جام و مُدام
يا مُدام است و نيست گويي جام
يا مُدام است و نيست گويي جام
مظهر اسم اعظم الهي
چنانكه بيان گرديد، حقيقت حق و حدت حقه حقيقي است، وجود مطلق و هستي صرف است و غايت نشان از او بينشان است. حقيقت حق با اين اعتبار در بطون محض است كه آنرا غيب مطلق خوانند و خفاي او به اعتبار صرافت و اطلاق ذات است و ظهور به اعتبار ظاهر و تعينات. يعني اين حقيقت به اعتبار ظهور در غير، با حفظ مقام باطن و غيب ذات و بدون اينكه كثرت در ذات او عارض گردد، بهظهور متصف ميشود. كثرت حقيقي به اعتبار ظهور و تجلي در خارج، تحقق مييابد. وحدت حقيقي، مقام بطون و كثرت ناشي از تجلي و ظهور است. مقام بطون، وجود حق و مقام ظهور آن، خلق است. مقام بطون و غيب وجود حق مشتمل بر غيب مطلق و مقام ذات و مرتبه احديت و واحديت است. در مقام احديت، هيچگونه امتياز علمي و عيني نيست. در مقام واحديت كه نخستين تجلي علمي است، براي هر يك از اسماي الهي يكنوع صورت علمي كه در اصطلاح حكما، ماهيات و در عرف عرفا، (اعيان ثابته) گويند؛ پديدار آمد و امتياز علمي در اسماي الهي به حصول پيوست. بعد از اين تعين علمي، پاي تعين عيني و امتياز خارجي به ميان آمد و هر اسمي را مظهري به منصه ظهور و بروز رسيد. همه موجودات متحققِ امكاني مظاهر اسماي الهياند و اسماي الهي مربي و ارباب مظاهر متحقق در خارجاند. هر يك از مظاهر، در تحت مربوبيت اسمي قرار دارند كه در خود آنها متجلي است. موجودات مربوب و مظهر اسماي حق و اشعه و تجليات جمال مطلقاند. هر يك از موجودات مظهر اسم مخصوصي هستند و حقيقت محمدي كه اشرف همه موجودات است، تحت مربوبيّت اسم جامع الهي و مظهر اسم اعظم الهي است؛ عين فيض اقدس و اسم اعظم است؛ در مقام واحديت، در همه اسما تجلي دارد و به اعتبار وجود عيني، در همه مظاهر متجلي است. بنابراين، حقيقت محمدي به ربوبيت مطلقه مربي همه عوالم وجود از عنصري و مثالي و مراتب روحي و عقلي است. حقيقت كليه محمديه رب همه مظاهر است. حضرت حق در حقايق امكاني و ممكنات، از راه عين ثابت محمدي و اوليا و تابعان او متجلي است. حقيقت محمدي كه مظهر اسم اعظم است، به اعتبار اتحاد ظاهر و مظهر عين اسم اعظماست؛ منبع فيض وجود و تجليگاه حق است و از او فيض به همه موجودات ميرسد. چنانكه در آيات كريمه قرآن جلوهگري دارد: «هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله» (فتح 48/28) همه عوالم اشباح و ارواح پديده تجلي او است. حقيقت محمدي نسبت به اشيا و مظاهر اسما، احاطه قيومي و ربوبي دارد و سريان هويت او در مظاهر همه انبيا و اوليا است و خاتميتش نسبت به رسل قبل از خود، از خواص مقام و مرتبه ولايت كليه او است. پس نبوت و ولايت او خاتم نبوت و ولايت همه انبيا و اوليا است. ولايت مطلقه، مثل نبوت مطلقه و عامه و كلي، به او ختم ميشود؛ اما ولايت خاصه و امامت تابع ولايت مطلقه است؛ به ابديت حق، مستدام است. ولايت جنبه الهي است و باطن نبوت است و نبوت جهت خلقي است. ولايت منقطع نميشود و نبوت انقطاع ميپذيرد. حضرت پيامبر دو جنبه نبوت و ولايت را توأمان دارد. جنبه ولايت پيوستگي به حقيقت الهيه و غرقهشدن در او است؛ چه ولايت از ولي گرفته شده به معني قرب است. از اينرو، ولي حبيب ناميده ميشود و رسول الله حبيبالله است. پرتو تجليات ازلي، بر آيينه وجود ولي تابش دارد. جنبه نبوت تبليغ است و پيامبر اسلام راهنماي مردم به سوي خداپرستي است. مظاهر كامل ولايت دوازده اماماند كه جانشينان پيغمبر اسلاماند و بعد از پيامبر اسلام، در نشر و اشاعه حقايق قرآن و احكام دين و حفظ آن، نقش عمده و پراهميت دارند. بعد از رحلت خاتم انبيا (ص) كه (قوه موءسسه و مقننه) است، مردم به نيروي ولايت كه (قوه مبقيه) است نياز مبرم دارند.
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست
واجب آيد چونكه آمد نام او
اين نفس جان دامنم بر تافتست
من چه گويم يك رگم هشيار نيست
هرچه گويم عشق را شرح و بيان
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت ديگر
كه تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارند
شرح رمزي گفتن از انعام او
بوي پيراهان يوسف يافتست
شرح آن ياري كه او را يار نيست
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
اين زمان بگذار تا وقت ديگر
اين زمان بگذار تا وقت ديگر
آشتياني، سيد جلالالدين. 1365. شرح مقدمه قيصري بر فصوصالحكم. چ 2. تهران: تبليغات اسلامي.
ــــــــ . 1352 . تعليقه بر شرح منظومه حكمت سبزواري. به اهتمام عبدالجواد فلاطوري و مهدي محقق. تهران.
آشتياني، مهدي. ــ . اساس التوحيد. چ 2. تهران: مولي.
مولوي، جلالالدين محمد. ــ . مثنوي معنوي.
الهي قمشهاي، محييالدين مهدي. 1363. حكمت الهي. چ 6. تهران: اسلامي.
پارسا، محمدبن محمد. ــ . شرح فصوص الحكم. تصحيح جليل مسگرنژاد. تهران: مركز نشر دانشگاهي.
صدرالدين قونيوي، محمدبن اسحاق. ــ . مصباح الانس. با تعليقات ميرزا هاشم اشكوري و حسنزاده آملي.
خلخالي، محمدصالح. ــ . شرح مناقب محييالدين عربي. به اهتمام سيد جمالالدين. تهران: تكيه خاكسار.
ــــــــ . ــ . نقد النصوص في شرح نقش الفصوص. با مقدمه و تصحيح و تعليقات ويليام چيتيك و با پيشگفتار سيد جلالالدين آشتياني.
جامي، عبدالرحمان. ــ . لوايح. به كوشش محمدحسين تسبيحي.
قرآن.
سعدي، مصلحبن عبدالله. ــ . بوستان.
فاضل توني، محمدحسين. ــ . تعليقه بر فصوص. چ 2. تهران: مولي.c
صفيعليشاه، محمدحسنبن محمدباقر. ــ .
ــــــــ . ــ . تعليقة رشيقية علي شرح منظومة السبزواري. چ 2. قم: مكتبالاعلام الاسلامي.
هيدجي (حكيم)، محمد. ــ . ديوان (مغنيّ).
لاهيجي، محمد. 1366. شرح گلشن راز. چ 3. تهران: محمودي.
حافظ، شمسالدين محمد. ــ . ديوان.
سبزواري، هاديبن مهدي (ملا). ــ . اسرار الحكم. تهران: مولي.
خوشنويس (عماد)، احمد. 1359. فضايل علمي و اخلاقي حضرت عليبن موسي الرضا (ع). چ 2. تهران: عطايي.
حسيني تهراني، محمدحسين. ــ . مكاتيب حكمي و عرفاني، به ضميمه تذييلات و محاكمات علامه طباطبايي. تهران: حكمت.
ـــــــــ (مصحح). ــ . رسائل قيصري.