دعوت به همبستگيِ پايدار
جويا جهانبخش . سخن از «تقريبِ مذاهب اسلامي» همواره دلپذير و فرخنده است؛ و امروزه كه شوريدگيهايِ سياسي و اجتماعي در اقاليمِ قبله، «تقريب» را بهسانِ يك «ضرورتِ درنگْناپذير» جلوه ميدهد، دلپذيرتر و فرخندهتر. تنها بازدارنده، پيشينه تقريبا ناكاميابِ تكاپوهايِ تقريبي است كه شايد بحثِ كارشناسانه درازدامني را زيرِعنوانِ «آسيبشناسيِ تقريب» اقتضا كند.گفتوگويِ فصلنامه هفت آسمان1 با آيتاللّه واعظزاده خراساني ــ كه ديري است به فعّاليّتها و دلبستگيهاي تقريبي نامبردارند ــ ميتوانست گشايشِ افقي تازه را در فعّاليتهاي تقريبي و ترويج و قوامْبخشيِ نگره تقريب، نويد دهد و در مجلّه تخصّصيِ اديان و مذاهب، فرصتي مبارك و كارآمد پديد آوَرَد تا رئيسِ [سابق] محترمِ «مجمعِ جهانيِ تقريبِ مذاهب اسلامي» ژرفايِ تقريب را بازنمايند و با به نقدِ كشيدنِ برداشتهايِ رويهبينانه و سادهگيرانه از تقريب، گوهرِ آسيبشناسيِ تقريب را مجالِ طرح دهند.بايد خَستو شد كه مباحثِ آيتاللّه واعظزاده خراساني ــ در كنارِ نكاتِ ارزنده و توصيفاتِ ديدهورانهاي كه ناديده گرفتنشان مُنصفانه نخواهد بود ــ متأسّفانه بيش از آنكه گوهرِ آسيبشناسيِ تقريب را مجال طرح دهد، آسيبپذيري نگره رايج تقريب را عيانتر ساخت و نشان داد تلقّي برخي از مروّجان تقريب، خود، عاملي مهم در عدم استقرار اين نگره در جهان اسلام ــ به ويژه جامعه شيعه ــ است.اين آسيبپذيري، تا زماني كه تقريب در فضايي غيرواقعي حركت ميكند و تا زماني كه بر زمينههايِ واقعي و تاريخي و عيني و موجودِ مذاهب تكيه نكند، همچنان وجود خواهد داشت. چه، اگر انديشهگرانِ تقريبْ واقعيّتهاي موجود و ريشهدار مذاهب را مورد بهرهگيري قرار ندهند و همواره در انتظارِ تجديدنظر اهل مذاهب در اين باورها و رفتارهاي ريشهدار بنشينند، انديشه تقريب هيچگاه عملي نميشود و «همبستگيِ» بيروني و ملموس را در پي نميآورد.2. شالوده تقريبِ راستين، عقيدهمندي به اين گوهر است كه تقريب مذاهب و همبستگيِ مسلمانان، يك حقيقت و امر ديني است، نه تمهيدي مصلحتانديشانه و عرفي براي تقويت جبهه اسلام (از نوع معاهدات و همدستيهاي مرسوم در سطح سياست جهاني). در نگاه نوع اوّل، تقريب و همبستگيِ مسلمانان، معلولِ مصالح سياسي و اقتصادي زمانه يا وجود دشمن مشترك نيست، برخلاف نگاه نوع دوم. بر اين بنياد، نگاه نوع دوم را ــ كه از سنخِ روابط عرفيِ جوامع و طوايف است ــ بايد از «همبستگيِ ديني حقيقي» كه مولود همان نگاه نوع اوّل است، جدا دانست.خوشبختانه آيتاللّه واعظزاده، در حوزه نظر، تصريح كردهاند كه «تقريب مطلوبيّت ذاتي دارد» (ص10) و آبشخورِ انديشه تقريب را تا سيره اميرالمؤمنين و ديگر ائمه معصوم دين ــ صلواتاللّه وسلامه عليهم اجمعين ــ فرا ميبرند (ص11). با اينهمه و در كمال شگفتي ميبينيم كه:اوّلاً در مقام توصيف و استدلال، نگاههاي مصلحتانديشانه و جنبه ابزاري و «تاكتيكيِ» تقريب را مجالِ طرح ميدهند؛2 مثلاً ميگويند: «طلاب جوان بايد به آقاياني كه... افكار تند را نشر ميدهند بگويند: ما بايد در عالم اسلام نقش داشته باشيم و بايد در مصالح و مفاسد مسلمين اثرگذار باشيم؛ پس بايد عواطف آنان را در نظر بگيريم» (ص23)؛ يا اظهارِ نگراني ميكنند كه ما شيعيان با پايفشاري بر لعن «سرمايه مهم... علاقه به اهل بيت» را كه در ميان متصوّفانِ سنّيمذهب به وفور موجود است، از دست ميدهيم (ص29)؛ يا جاي ديگر تلقّيهاي نادرست و عاميانه و اشتباهكارانه برخي سنّيان و شيعيان را از يكديگر مجوز خاموش ساختنِ گرايشهايِ مناظرهگرانه و احتجاجي قرار ميدهند (ص40)؛ حال آنكه مناظره و احتجاج از اصول اصيل اسلامي و اعتقاد به آن، مايه مباهاتِ روشنبينان مسلمان بوده است.3ثانيا آيتاللّه واعظزاده به ريشهمنديِ باور به همبستگيِ اسلامي در سيره پيشوايان معصوم(ع) اشاره ميكنند، ولي در تعيين شيوه و كيفيت تقريب به سيره معصومان(ع) استناد نمينمايند و به جاي آن، استدلالها و استناداتي را به ميان ميآورند كه برخي از آنها در ترازوي باورشناسي چندان وزني ندارند.تقريب، آنگونه كه در توصيف و ترسيم آيتاللّه واعظزاده ميآيد، نوعي سهلانگاري و خاموشي و فراموشي است؛ يعني همان اشتباه بنياديني كه در بسياري از دعوتهاي تقريبگرايانه وجود دارد و باعث ميشود متديّنان مذاهب كه به حقانيّت مذهب خود قطع آوردهاند از پذيرش دعوت تقريب تن بزنند، و به درستي، خاموشي و فراموشي را در حكم تركِ بخشي از حقيقت بشمارند. در حقيقت، اصحاب اين نگاه، به جاي حلّ مسئله، صورت مسئله را پاك ميكنند.در همينباره، آيتاللّه واعظزاده ميگويند:«در راه تقريب نبايد اصول يكديگر را زير سؤال ببريم» (ص39)؛ و در جاي ديگر «روحيه عقلاني» را ملازم اين قول ميآورند كه «ديگران به گونهاي ديگر ميفهمند، و شايد هم حق با آنان باشد. لااقل پنجاه درصد اگر حق با ماست، پنجاه درصد يا كمتر نيز حق با آنان است» (ص24).البته ايشان بدين مسئله مهم پاسخ نگفتهاند كه چگونه شخصي كه به حقّانيّت مطلبي قطع پيدا كرده، بايد با حكم عقل مخالفت كند و «حجيّت قطع» را ناديده بگيرد و طرف ديگر را محكوم به بطلان نكند؟! آيا اساسا قطع در مسائل كلامي ــ مانند قطعي كه از طريق همدوشيِ خبر متواتر و دلالت عقلي و... در مسئله «غدير» وجود دارد ــ با اختلافنظر فقيهان ـ بالفرض در اين مسئله كه مسحِ وارونه سر موجب بطلان وضوست يا نه ــ قياسكردني است؟... و آيا در همين فروع و ريزهكاريهاي فقهي، مباحثات فقيهانِ مختلف با يكديگر جز بر سر اين است كه هريك ديگري را مُجاب كند كه بر خطاست؟... آيا تاكنون كسي اين سيره علماي فريقين، بلكه همه علماي عالَم را در جميع فنون و علوم، كه بر سر مسائل اختلافي بحث ميكنند تا طرف مقابل را مُجاب نمايند، با «روحيه عقلاني» ــ كه مورد اشارت آقاي واعظزاده است ــ ناسازگار دانسته است؟آيتاللّه واعظزاده كه موي خود را در تدريس و تدرّس معارف اسلامي سپيد كردهاند، بهتر از من ميدانند كه «حجيّت قطع» ــ خاصه با بحثهاي دلپذير اصوليان درباره آن ــ چه معنا و لوازمي دارد. گمان ميكنم برخلاف نگرهاي كه آيتاللّه واعظزاده طرح كرده و لوازمي كه براي آن برشمردهاند، بتوان نگرهاي از تقريب سامان داد كه با مذهب اهلبيت(ع) سازگارتر، بلكه برآمده از دل آن، باشد.راقم اين سطور، حركت در جهت گوهر «تقريب» را به عنوان يك سنّت نبوي و علوي، فريضه ميداند؛ و از قضا، چون پايفشاري و پايداري در راهِ ولايت علوي را مايه دينداري و موجب رستگاري ميشمرد، احياي گوهر تقريب را ضرور مييابد؛ زيرا آموزگار حقيقي تقريب و تقريب حقيقي همانا موليالموحّدين اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب(ع) است.امروز ديگر نميتوان جنبه تقريبيِ شكيباييِ بيست و پنج ساله اميرمؤمنان علي(ع) را در عصر خلفاي سهگانه ناديده گرفت. بيشك اگر مسئوليت اميرمؤمنان(ع) به عنوان «پدر بزرگوار امّت»4 نبود، يا ميبايد از آغاز، دست به شمشير و مخالفت علني ميبرد و بيعت كساني را كه ميخواستند در برابر دستگاه خليفه اوّل با او بيعت كنند ميپذيرفت، و يا بهكلي از صحنه سياستِ خلفا، كنار ميرفت. ولي او هيچيك از اين راهها را برنگزيد و به تصريح مورخان فريقين، خلفاي سهگانه در عين اختلاف با او، هرگاه مصلحت «امت اسلام» اقتضا ميكرد از رهنمودهايش بيبهره نماندند.5باز از همان روي كه تقريب را از پيشواي پرهيزگاران و اميرِ باورداران، امام علي بن ابيطالب(ع) ميآموزيم، كيفيّت و چگونگي آن را نيز از «باب مدينه علمِ نبوي» فراميگيريم. تقريب، در سيره علوي نقشي بنيادين و سرنوشتآفرين دارد، ولي ــ به خلافِ بسياري از شيوههاي مصطلح و معمول تقريبگرايان ــ همدوش فراموشي و خاموشي نيست، بلكه با اعلام صريح مواضع و تعيين مرزهاي حقّ و باطل همراه است؛ و درست از اينروست كه با گوهر دين ــ يعني تسليم در برابر حق و مخالفت با باطل ــ سازگار ميافتد و در چارچوب انديشه و رفتار متديّنان، قابل ترويج و پيگيري است؛ و باز از اين روست كه با بديهيّاتي چون حجيّت قطع و لوازم آن ناسازگار و ناهمساز نيست.اميرالمؤمنين(ع) اگرچه براي مصلحت امّت و حفظ همبستگي، پس از رخداد سقيفه، بركنار بودن از مقام خلافت را تحمل كرد و حتي در صورت ضرورت و در جهت مصالح امّت با حكومت خلفاي سهگانه همكاري نيز ميكرد، هيچگاه در نقد انحرافات آن روزگار پردهپوشي را روانداشت و ــ چنانكه در تاريخنامهها مشاهده ميشود ــ بارها در مسائل مختلف از نظام حاكم به گفتار يا كردار انتقاد كرد و حتّي ناراحتي خود را از غصب خلافت پنهان نفرمود. در شوراي انتخابِ خليفه پس از عمر، با آنكه به ظاهر، با پذيرش لفظيِ شروط، ميتوانست هدايت همهسويه جامعه را به دست گيرد و نقش اصلي خود را در جامعه اسلامي بازيابد، بر سر مواضع خود ايستادگي كرد و التزام به «سيره شيخين» را نپذيرفت و رد كرد؛ زيرا آن را شرطي اصيل و ديني نميديد.بدينترتيب، اميرِمؤمنان ــ عليه آلاف التحيّة والثّناء ــ همبستگي را نه در خاموشي و فراموشي و مسكوت گذاشتنِ حقوق اصلي، كه در عين بيداري و بيدارگري ميجويد؛ اين «تقريبِ» شگرف و پايداري است كه موليالموحدّين(ع) ميآموزاند.آيتاللّه واعظزاده در يادكرد از فعاليّتهاي تقريبگرايانه علامه سيّد عبدالحسين شرفالدين ــ قدّس اللّه روحه الشّريف ــ ميگويند:«... وسعتنظر كاشفالغطا را نداشت؛ كاشفالغطا حقيقتا طرفدار وحدت بود و برخلاف سيّد شرفالدين هدف اصلياش شيعه كردن ديگران نبود» (ص42 و 43).اين داوري درباره شرفالدّين، به خوبي گرايش آيتاللّه واعظزاده را به مسكوت نهادن برخي مسائل در روند تقريب نشان ميدهد. من در اينجا مجالي براي مقايسه آرا و شيوه مختار امام شرفالدين و امام كاشف الغطا ــ رضوان اللّه عليهما ــ ندارم، هرچند بر ضرورت بازكاوي ميراث انديشگيِ اين دو بزرگوار تأكيد ميكنم؛ همين اندازه خاطرنشان ميسازم كه علامه سيّد عبدالحسين شرفالدّين ــ طاب ثراه ــ با نگارشِ كتابهايي چون النصّ والاجتهاد و المراجعات بر حقّانيّت شيعه تأكيد ميكرد، ولي منافاتي بين «حقّاني يافتن يك مذهب» و «همبستگي با عموم ديگر مسلمانان» ــ كه از روي اخلاص و بدون هيچ حقيقتستيزيِ عامدانه به مذاهب ديگر پايبندند ــ نميديد، و حتي گفتوگوي سالم درباره اصولِ مذاهب را وسيله تفاهم بيشتر قرار داده بود. وي ميكوشيد اين ديدگاه را هم در ميان شيعيان و هم در ميان برادران اهلسنّت ترويج و تعميق كند و تا حدودي كامياب نيز شد.6هدف نگارنده تأييد مطلق كارنامه تقريبي شرفالدّين نيست،وليمعتقدم شرفالدّين يكي ازموفّقترين عالمان تقريبگرا در فهمِ معناي حقيقي و علويِ تقريب بوده است.3. بخش مبسوطي از مصاحبه آيتاللّه واعظزاده بر محورِ مسئله «لعن» دور زده است، ولي متأسفانه كمتر آگاهيِ سودمند و تازهاي در اختيار پژوهندگان تاريخ و باورشناسي ميگذارد و از برخي كلّيات ــ آنهم آميخته به مسامحه و سهلانگاري ــ فراتر نميرود.نخستين چيزيكه در اين باب آزارنده است كاربردِ مطلق و بيقيد و شرط برخي تعابير حسّاس است كه هم در سخنان آيتاللّه واعظزاده و هم در كلام مصاحبهكننده به چشم ميخورد. آيتاللّه واعظزاده يكجا ميگويند:«با اين روشي كه ما داريم تشيّع را تعريف ميكنيم كه اوّلش لعن خلفا و صحابه است، هرگز نميتوانيم پيش برويم» (ص26).باز جاي ديگر درباره برخي اهلسنّت ميگويند:«خيال نكنيم كه چون اينها اينقدر به اهلبيت علاقه دارند، پس ميشود آنها را دشمن خلفا و صحابه كرد» (ص28).پرسشگر هم يكجا از «موضعِ بزرگان ما در گذشته در قبال صحابه و لعن و طعن آنان» سؤال كرده است (ص32).اكنون بايد پرسيد: كدام عالم و محقّق شيعي لعن يا دشمني با «صحابه» را ــ با اين «اطلاق» كه در سخنانِ پيشگفته هست ــ توصيه كرده است؟! «اطلاق» اين سخنان بيش از آنكه به نظر شيعيان ــ ولو تندروترين گروههاي طايفه ــ شبيه باشد، به اتّهاماتي شبيه است كه برخي شيعهستيزان مطرح كردهاند و پنداري اين اتّهامات، به طور ناخودآگاه، بر ذهن و زبان پرسشگر و پاسخگزار اثر گذاشته است.حتي اگر بعضي از ائمّه معصوم ما ــ سلاماللّه عليهم اجمعين ــ جزو صحابه نبودند ــ كه هستند ــ باز صحابياني بودند و هستند كه شيعه در تقديس و تكريم ايشان هيچگاه كوتاهي نكرده است.7آيتاللّه واعظزاده، ظاهرا از سرِ برخوردِ احساسي (كه خود در اينگونه مباحث مذمومش ميشمرند)، ادّعاهاي تعجّبانگيزي درباره «لعن» كردهاند. يكجا درباره پيشينه لعن اشارت كرده، ميگويند:... خيال ميكنيم كه لعن از اصول و از اركان اصلي تشيع و بلكه از اصول اسلام است. الان در خطبه كتابها يا در خطبه نمازجمعه تعبير «لعنةاللّه علي اعدائهم» را به كار ميبرند. سيصد چهارصد سال قبل اين حرفها نبوده و بعدها پيدا شده است (ص29).شگفت است كه در نگارشهايِ تاريخي و كلامي و حديثي و فقهيِ شيعه از دورزمان بحثِ لعنِ «اعداي اهلبيت» مطرح شده و كتابهاي تاريخ و رجالِ اهلسنّت هم فراوان، از متشيّعان بدين عنوان كه اعداي علي(ع) را لعن ميكردهاند ياد كردهاند؛ آنگاه آيتاللّه واعظزاده لعن را مولود سيصد چهارصد سال اخير ميشمرند!!باري، بحثِ پيشينه لعن، جنبه تاريخي دارد و آنچه اساسي و انديشهبرانگيز است، پُرسمان روائيِ لعن و حدود و ثغورِ آن است. به تعبيرِ روشنتر، محل اصليِ تحقيق اينجاست كه آيا لعن كردنِ كساني كه موجبِ آزارِ اهلبيت(ع) شدهاند يا حقوقِ ايشان را غصب كردهاند، رواست يا نه، و در چه حدودي، و به چه شكلي.پاسخ گفتن به اين پرسش در حيطه كارشناسيِ فقهي و حديثي و كلامي است؛ و با وجود كثرتِ روايات و زيارات و دعاهايِ مشتمل بر لعنِ دشمنان اهلبيت در حديثنامهها و كتابهاي قدما، و با وجود اشتهارِ برخي از اين زيارتها چون زيارت عاشوراي معروف،8 و با وجودِ ادّله كلامياي كه در اين زمينه ارائه شده، نفي مطلقْ متعذّر به نظر ميرسد؛ خاصّه در جايي كه خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: «انَّ الّذينَ يُؤذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ في الدّنيا والآخِرَةِ وأَعَدَّ لَهُم عذابا مُهينا» (سوره احزاب، آيه 58).بحث راقم اين سطور اصلاً در اين نيست كه، براي مثال، لعن چه كساني در مذهب شيعه جايز است يا نيست؛ زيرا آن بحث مجال و مقالي جداگانه ميخواهد. من تنها متعجّبم كه آيتاللّه واعظزاده مسائلي از اين دست را به اين آساني و آسانگيري برگزار ميكنند.در بسياري از كتابها و رسالههاي عالمان شيعي و حتي بعضي از اهلسنّت درباره لعن و موافقت با آن، سخنان محقّقانهاي گفته شده است و اگر كسي چنان نتيجهگيرياي ميكند، دستِكم بايد ضعف اخبار و احاديثِ دالّ بر لعن، و مخدوش بودن ادّله كلاميِ آن را نشان دهد و اثبات كند؛ آنگاه به چنين ادّعايي دست يازد!آيتاللّه واعظزاده كه خود بر لزوم نقّادي و دقّت متفقّهانه در اينگونه مباحث تأكيد ميكنند و به حق گلهمندند كه «چرا ما دقتي را كه در فقه اعمال ميكنيم در اينگونه بحثها به كار نميگيريم و...» (ص40)، بارها طيّ مصاحبه اظهارنظرهايي ميكنند كه حكايت از شتابزدگي و آسانگيري و عدم تعمّق دارد و گاه بيشتر احساسي و عاطفي است. يكجا ميفرمايند:اگر حضرت علي و امام حسين[ع] هم الان بودند، براي عاشورا گريه نميكردند؛ براي فلسطين و از دست رفتنش به دست يهوديها [در واقع، صهيونيستها] گريه و بلكه جهاد ميكردند (ص32).اينكه مسائلي از قبيل مسئله فلسطين در مركزِ دغدغههاي اهلبيت(ع) است هيچ جاي ترديد ندارد ــ و محلّ تأسّف است كه چرا برخي كه دم از ولايت ميزنند معناي ولايت را بهخوبي درنيافتهاند و به مسائلي چون مسئله فلسطين به عنوان دغدغههاي اصلي مذهب اهلبيت(ع) توجه نميكنند ــ ولي اين دغدغهمندي چه منافاتي با سوگواري عاشورا دارد؟! آنهم سوگواري عاشورايي كه حتي در فرهنگ رواييِ ما با سوگ ديگر معصومان(ع) نيز متفاوت است. ظاهرا آيتاللّه واعظزاده براي موضعگيري در برابر برخوردهاي افراطي، خود به تفريط كشيده شدهاند. در جاي ديگر گفتهاند:... آيا در اختيار ماست كه بهشت و جهنّم را تقسيم كنيم و همواره بگوييم اين مسلمان و آن ديگر كافر است؛ اين بهشتي و آن ديگري جهنّمي است؟ قرآن در آيات متعدّدي ميگويد كه سروكار همه با خداست...؛ داوري در آنجا از آن خداست؛ ما در اين مورد چه كارهايم؟ اين فكر را هم بايد از آقايان گرفت (ص34).شك نيست كه هيچيك از ما نه دربانِ بهشت است و نه خازنِ دوزخ، و طيّ قرون گذشته گرايشهاي مفرطانهاي مبني بر تعيين كفر و ايمان اشخاص در جهان اسلام رخ نموده است؛ ولي برخورد آيتاللّه واعظزاده نيز تفريطي است. اساسا بسياري از اَمارات و ادلّه ايمان و كفر به طور صريح و قابل سنجش در كتاب و سنّت مطرح شده است و بسياري از احكام كه به ايمان و كفر افراد تعلّق ميگيرند، بر همين اساس معنا پيدا ميكنند. هرچند معمولاً ايمان و كفر نهايي و عاقبت افراد از اين راه دقيقا قابل تعيين نيستند، ولي در موارد خاص، دلايل خود كتاب و سنّتْ ما را به اين تعيين راهبر ميشود،9 و سرّ لغزش ابوحامد غزّالي در اينكه احتمال داده بود يزيد بن معاويه ــ عليهاللّعنة ــ در فرجام كار، توبه كرده و توبهاش پذيرفته شده باشد، در همينجاست؛ چنانكه در پاسخهاي وافيِ علماي فريقين بدين شبهه به شرح بازگفته شده است.10در مسئله فتوحاتِ مسلمانانِ صدر اسلام نيز، سمت و سوي تفريط در كلام آيتاللّه واعظزاده به چشم ميخورد. آيتاللّه واعظزاده از خُردانگاري و خوارْشماريِ «فتوحات اسلامي» گلهمندند (ص34) و البته حق دارند؛ زيرا لايههاي عصبيّتآميزي كه عليالخصوص از ذهن و زبانِ گرايشهاي نژادپرستانه عربي و ايراني برگرد اين پُرسمانِ تاريخي پيچيده شده است، كمتر فرصتي به نگرش مُنصفانه و محقّقانه در موضوع داده است.باري، آنچه شگفتانگيز است ثمراتِ عجيبي است كه آيتاللّه واعظزاده از اين پُرسمان برميچينند. يكجا ميگويند:اساسا اگر همين سنّيها و شيعههاي مخلص صدر اوّل و فداكاريهاي آنان در صحنههاي جهاد نبود، ما اكنون نه علوي بوديم و نه عمري، و فقط مجوسي بوديم (ص34).يكجاي ديگر هم از قول مرحوم دكتر عبداللطيف سُعداني با تلقّي به قبول نقل ميكنند:... اما من نميتوانم به خود بباورانم كه به صحابه بد بگويم [طبعا مراد بعض صحابهاند]؛ براي اينكه آنان آمدند و ما را مسلمان كردند. شما كه ما را مسلمان نكرديد! هزار سال پدران ما به نام و به همّت آنان مسلمان بودهاند؛ حال ما بياييم و به آنان فحش بدهيم! (ص28ــ29).گذشته از آنكه در اين سخنان هم «اطلاقِ» ناخجسته پيشگفته به چشم ميخورد، و صرفِنظر از اينكه اقدامات غيرديني و غرضمندانه برخي صحابه در روندِ فتوحات در كتابهاي تاريخ عامّه و خاصّه مسطور است، به نظر ميرسد در شيوه استنتاجِ ايشان نوعي مسامحه هست؛ چه، لااقل من در تعاليم اسلامي نديده و از اهل وثوق نشنيدهام كه اگر كسي موجب گرويدن ديگري به اسلام شد و آنگاه خود ــ كم يا زياد ـ از مسير اسلام انحراف يافت (يا انحراف داشت)، بايد انحراف او را سهل گرفت و واكنشي نشان نداد!در مورد تعظيم دستآوردهاي عصر نبوي (ص37) نيز قضيّه از همين قرار است، و همانگونه كه فروكاستن از قدر صحابه نارواست، عمومي شمردن سلامت و صحّت ايمان و عمل در ميان صحابه، ناروا و مخالف تعاليم قطعي نبوي است.4. يكي از مباحث غريب و خطيرِ مصاحبه آيتاللّه واعظزاده خراساني، تحليلي است كه ايشان از تفاوت «دين» و «مذهب» به دست داده و از آن نتيجهگيري كردهاند. ايشان ميگويند:به نظر من، پيروان مذهب اسلامي بايد اين حقيقت را باور كنند كه مذهب عين دين نيست؛ دين همان اصول كلّي زمان رسول اكرم[ص [است كه تا مدتي پس از پيامبر هم به همان نحو مورد اذعان بود. مابقي اختلافاتي است كه در اين ابعاد سهگانه يا چهارگانه بعدها پيدا شده است. مذهب يعني طريق، يعني راهي به اسلام. متأسفانه پيروان و پيشوايان مذاهب وقتي كه با اجتهادات خودشان از يك مذهب پيروي ميكنند، ميگويند اين مذهب عين همان دين است! پيغمبر[ص] كه اين حرفها را نگفته بود، شما چگونه ميگوييد استنباطاتتان عين آيين پيامبر است؟! تعصّب از اينجا ناشي ميشود كه بين مذهب و دين خلط ميكنند و مذهب را عين دين تلقّي ميكنند. گويا همين عقيدههاي ما را با همين طول و تفصيل پيامبر[ص] نيز ميگفته و در قرآن هم آمده است (ص24).آيتاللّه واعظزاده ميافزايند:واقعيّت اين است كه يك كلّياتي در كتاب و سنّت هست؛ بعد به مرور زمان هركسي آمده و فكري كرده و با اجتهاد و استنباط از برخي نصوص كتاب و سنّت، مسئلهاي را طرح كرده است. بعدها آن مسئله كمكم توسعه پيدا كرده تا به صورت امروزِ آن درآمده است. اگر بپذيريم كه مذهب طريق دين است نه عين آن، به طور كلّي از اين تعصّبات و عواطف نادرست كاسته ميشود (ص24).من اين سخنان آيتاللّه واعظزاده را چند بار خواندم و سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه ايشان تلقّي شاذّ و ناتمامي از روندِ اجتهاد و پيداييِ مذاهب دارند و ايشان به جاي حل مسئله، صورت مسئله را پاك كردهاند! ايشان گمان ميكنند مذهب طريق رسيدن به دين است، نه خودِ دين. نكتهاي كه ظاهرا از نظرشان مغفول مانده اين است كه اگرچه «اجتهاد» نزد اصحاب مذاهب، طريق وصول به دين است، حاصلِ «اجتهاد»، از نظر هر مجتهد، عين دين است؛ و اگر چنين نباشد، هم «اجتهاد» و هم عقيدهمندي به مذهب، اساسا كارِ بيهوده و لَغوي خواهد بود. به عنوان مثال، وقتي دينپژوهان و مجتهدان شيعه در مسئله از اصول (كلام) يا فروع (فقه) اجتهاد ميكنند، در طلب رأي حقيقيِ دين هستند. حال اگر نتيجهاي به دست بياورند كه از نظرشان رأي حقيقي دين باشد و اين دستاورد حجيّت داشته، موجب قطع و يقين شود، چگونه ميتوان انتظار داشت اجتهادكننده بدان ملتزم نشود؛ و اگر هم رأي دين تلقّي نشود، چگونه ميتوان به آن ملتزم شد؟شايد بعضي مسائل، جنبه ظنّي و ترديدآميزِ قابل توجّهي داشته باشند، ولي فرضا مسئله نص بر ائمه اثناعشر(ع) وقتي به تواتر و... نزدِ شيعه اثبات ميشود و عالمان دين يقين ميكنند كه نظر و حتّي قول پيامبر اكرم(ص) همين بوده است، چگونه ميتوان اين مطلب را به يك باور قابل ترديد (به طوري كه آيتاللّه واعظزاده از آراي مذاهب برداشت ميكنند) فروكاست؟!آقاي واعظزاده گويا توجه ندارند كه بيشترين مسائل مورد اختلاف مذاهب اسلامي، مسائلي است كه اهل هر مذهب با اجتهاد خويش (اعمّ از صحيح و غلط) به آن رسيدهاند و ــ به درست يا نادرست ــ يقين كردهاند كه «آيين پيامبر(ص)» در اين مورد مطابق با دستاورد ايشان بوده است. شايد بتوان با استدلال متقابل، به اين قطع و يقين خدشه وارد كرد، ولي دعوت به ترك اين يقين، مخالفت با بديهيّات عقلي است.بنايِ بيشتر مذاهب اسلامي در بيشتر مسائل بر آن بوده كه تا از راه اجتهاد (اعمّ از درست يا نادرست) باور نيابند كه يك عقيده يا عمل جزو «آيين پيامبر(ص)» است، به عنوان باور ديني بدان ملتزم نشوند و از اينروست كه هر مجتهدي مذهب و دستاورد اجتهاد خود را مطابق با دين رسول اكرم(ص) ميبيند و اين «ثمره طبيعي اجتهاد» است (و البته با مأجور بودن مجتهد مخطي هم منافاتي ندارد).نمونه ديگري از روشِ ايشان در پاك كردن صورت مسئله، در سخنانشان درباره خلافت منصوص آشكار ميشود. ايشان گفتهاند:به قضاياي صدر اسلام ميتوان به گونهاي ديگر نيز نگاه كرد. در حديثي ديدم كه ابنعبّاس ملازم خليفه دوم بود و وقتي هم كه به خليفه در حال نماز تيغ ميزنند وي حضور داشته و داستان مرگ وي را نقل كرده است. وي ميگويد: به خليفه گفتم: پيامبر راجع به علي مطلبي گفت؟ او گفت: بله، ولي حجّت تمام نشد، و مردم نفهميدند كه مقصود پيامبر چيست (ص37).آيتاللّه واعظزاده در ادامه افزودهاند:... در دوران خلافت خلفاي ثلاثه مسئله غدير و ولايت چندان مطرح نبود و گويا مردم تدريجا آن را فراموش كرده بودند... (ص37 و 38).اگر بتوان پذيرفت، عموم مردم يا بسياري از آنان بعدها مسئله غدير را فراموش كرده باشند (قس: ص15 و 37)، باز هم بهيقين سخنِ خليفه دوم بدينمعنا كه «حجت تمام نشد و مردم نفهميدند كه مقصود پيامبر چيست» (ص38) پذيرفتني نيست. اگر خليفه دوم و امثال او مراد از ارشادهاي نبوي را درنيافتند، و اگر همان حديث غدير مبهم ماند، چگونه خود خليفه دوم خطاب به امام(ع) گفت: «بخّ بخّ...»؟11 و چگونه صحابه به عنوان «اميرالمؤمنين» به آن حضرت سلام كردند؟12من نميخواهم در اينجا تفصيل دلايل نقض اين كلام و مدعاي آقاي واعظزاده را مطرح كنم. خوشبختانه تفاصيل اين مباحث از ديرباز در كتب كلامي و تاريخي و حديثي اماميّه، بل فريقين، به ثبت رسيده و هم بنده و هم آقاي واعظزاده از اين تفاصيل بيخبر نيستيم. تنها از اين جهت به طرح و نقدِ گفتار ايشان دست يازيدم كه نشان دهم چگونه ــ به طور ناخواسته ــ بخشهاي روشن صورت مسئله را برهم زدهاند و به زلاليِ مباحث آسيب رساندهاند.5 . در اين نوشتار در پي نقد همهسويه مصاحبه آيتاللّه واعظزاده نبوده و نيستم، بلكه تنها از راه هشدار و تنبيه، نكاتي چند را قلمانداز كردم كه شايد مجال بسط و تتميم آنها زماني ديگر و در نوشتاري جداگانه درباره همبستگيِ مسلمانان فراز آيد. همچنين منكر مهجورماندگي بسياري از رهنمودهاي سپيدهگشا و زندگيساز تشيّع كه فداي عصبيّتها و نابردباريها شدهاند، نيستم. همان امام صادق(ع) كه ما انتساب به مذهب ايشان را مايه سرفرازي و افتخار خويش ميدانيم، فرمودهاند:... كُونُوا لنا زَيْنا ولاتَكُونُوا علينا شَيْنا، حَبِّبُونا الي النّاس، ولاتُبَغِّضونا الَيهم، جُرُّوا الينا كُلَّ مَوَدَّةٍ، وادفعوا عنّا كُلَّ قبيحٍ فما قيلَ فينا مِنْ خَيْرٍ فنحنُ أهلُه، وما قيلَ فينا مِن شَرٍّ فواللّه ما نَحْنُ كذلك...13و همان حضرت ــ روحي فداه ــ حتي دشمني كردن شيعه را با دشمنان اهلبيت در صورتي كه مايه زيادت عداوت اين دشمنان گردد، نپسنديدهاند.14خود معناي بلند و حياتبخش «ولايت» و لوازم آن نيز ــ كه امروزه مورد سوءتلقّي و بدفهميِ جمعي، و احيانا سوءاستفاده برخي بدسگالان قرار گرفته است ــ در احاديث اهلبيت(ع)15 به طرزي بديع و كاربردي شرح داده شده و حجّت را بر دوستدارانِ راستين خاندان وحي ــ صلواتاللّه وسلامه عليهم اجمعين ــ تمام كرده است.حساسيتهايي از اين دست در مصاحبه آيتاللّه واعظزاده نيك پيداست و مبادا آنچه بر اين قلم رفت انكار و خوارشماريِ دلنگرانيهاي ستودنيِ ايشان براي آينده جهان اسلام و انزواي تشيّع شمرده شود.حقيقتا من نيز چون آيتاللّه واعظزاده از وضع آشفته تبليغ و توصيف تشيّع رنجيدهخاطرم و معتقدم پارهاي از آنچه به نام دين و بر منابر تبليغ دين در تعريف و توصيف تشيّع گفته ميشود، نهتنها با مذهب تابناك اهلبيت(ع) مناسبتي ندارد، درست درخلاف مسير تعاليم خاندان وحي(ص) قرار دارد و جز وارونهنمايي حقايق تشيّع علوي نتيجهاي نميبخشد. ولي اينهمه نبايد سبب شتابزدگي و مسامحه در داوريها شود و با موضعگيري سهلانگارانه دامنه پريشانيها و آشفتگيها فراختر گردد.گذشته از دلايل بيروني، تجربه سالهاي اخير نيز نشان داده است كه «تقريب خاموشانه و فراموشكارانه» هيچگاه در ميان متديّنانِ مذاهب به استقرار و پايداري دست نمييابد. هرگاه مسلمانان باور كنند كه در عين برقرار بودن اختلافات اساسي ميان مذاهب، ميتوان به خاطر نقاط مشترك، همبستگيِ امّت را حفظ كرد، و در محدوده اختلافات ميتوانيم ــ به قول خود آيتاللّه واعظزاده ــ «مذاهب را آزاد بگذاريم تا هركسي به روايات [و اجتهادات] خودش عمل بكند» (ص39)، آن زمان به همبستگيِ پايدار و ماندگار و سودبخش و اثرآفرين دست خواهيم يافت.«ربَّنا اغْفِرلَنا وَلاخْوانِنا الذّينَ سَبَقُونا بالايمانِ ولاتَجْعَلْ في قُلُوبنا غِلاً لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إنّك رَؤوفٌ رَحيم» (سوره حشر، آيه 10).1. سال سوم، شماره [پياپي] نهم و دهم، بهار و تابستان 1380 ش، صص9ـ46.
2. و اين تنزّل دادن ديدگاه عالي و ديني «تقريب اصيل» است، هرچند به طور ناخودآگاه.
3. گفتار شيخ مفيد ــ قدّس اللّه روحه العزيز ــ در اين باره، ديدني است، و روشنگر زاويه نگاه روشنبينانِ غيرشيعيِ زمان وي نيز هست؛ رك: الحكايات، تحقيق السيّد محمدرضا الحسيني الجلالي، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، قم، 1413 ه·· ق، صص 73ـ75.
4. حديث نبوي است كه «أنا وعليٌ أبَوا هذه الأمّة»؛ درباره اين حديث و برخي مصادر و مبانيِ بحث در باب اُبُوّت أميرالمؤمنين(ع) رك: جويا جهانبخش، «پدر بزرگوار امت»، كتاب ماه دين، ش44، ص18.
5. دكتر ابراهيم بيضون در كتاب الامام عليّ عليهالسلام في رؤية النّهج ورواية التّاريخ (فارسي شده: رفتارشناسي امام علي عليهالسّلام در آيينه تاريخ، ترجمه علياصغر محمّدي سبحاني، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ1، 1379ه·· . ش) با ژرفكاري، ابعادي از اين حقيقت را به تأمّل نشسته است.
6. ظاهرا مبسوطترين و مستندترين كتابي كه در فارسي بُنمايههاي انديشگي سيّد شرفالدين را برميرسد، كتاب شرفالدّين نوشته استاد محمدرضا حكيمي است (چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامي). توجّه جويندگان آگاهي را، همچنين به مقاله كوتاه و مهّم استاد دكتر سيّد جعفر شهيدي (چاپ شده در مجموعه مقالاتِ ايشان، نشر قطره) جلب ميكنم. جاي آن دارد امروز، بار ديگر، كارنامه شرفالدّين، با نگاهي عيارسَنجانه، ورق زده شود.
7. براي نمونه، بعض متكلّمان شيعهْ اعتقاد به خوبيِ سلمان ــ رضياللّه عنه وأرضاه ــ را از ضروريّات مذهب قلم دادهاند. براي تفصيل، رك: ابوالمكارم حسني رازي(ره)، دقائق التأويل، به تصحيح جويا جهانبخش، تهران: مركز نشر ميراث مكتوب، زيرچاپ؛ بخش تعليقات مصحّح.
8. درباره ميزان اهميّت و اعتبار زيارت عاشورا، از جمله، رك: علاّمه ميرزا ابوالفضل طهراني(ره)، شفاء الصّدور في شرح زيارة العاشور، تحقيق سيّد علي موحّد ابطحي، چ3، ج1، صص30ـ127.
9. ابنجوزي در الردّ علي المتعصّب العنيد و نيز صاحب النّصائح الكافية نمونه اين كساناند.
10. علاوه بر مآخذ مذكور در قبل، در غزالينامه استاد جلالالدين همايي و... نيز اين بحث مجال طرح يافته است.
11. براي نمونه، رك: العلاّمة الحلّي، منهاج الكرامة في معرفة الامامة، تحقيق عبدالرّحيم، ص149.
12. براي نمونه، رك: همان، ص155.
13. از براي متن كامل اين حديث بيدارگر، رك: الحكايات شيخ مفيد(ره)، چاپ پيشگفته، ص93 و 94. و از براي مآخذ مختلف، رك: همان، ص94، پينوشت 17.
14. اين تعليم را، بنگريد در: فصل آخر كتاب ارجمند تحف العقول (از ابنشُعبه حرّاني)؛ اين فصل، سفارشهاي مفضّل بن عمر است به شيعيان و احاديثي از امام صادق(ع) در خلال آن آمده است.
15. براي نمونه، رك: الحكايات شيخ مفيد(ره)، چاپ پيشگفته، ص91 و 92 (و پينوشت 7 از همان فصل) و اصول كافي (كتاب الايمان والكفر؛ باب الطّاعة والتّقوي)، ترجمه و شرح حاج سيّدجواد مصطفوي، ج3، صص117ـ121.