ولايت و ولى در عرفان شيخ نجم الدين كبرى و مولانا جلالالدين رومى
دكتر محمود يزدى مطلق (فاضل) الدين حسين خوارزمى كه از معاريف عرفان سده نهم هجرى است درباره نجمالدين كبرى گويد: برگزيده حضرت پروردگار، بغايت عظيم الشأن و رفيع المكان بوده است و انوار ولايت و آثار هدايت او، مشارق و مغارب آفاق را منوّر و مزيّن ساخته...7. او از خانواده اهل علم بود، پدرش عالمى صوفى مشرب و اهل حال بود. شيخ نجمالدين از همان كودكى بسيار باهوش بود و در دبستان، مشكلات و غوامض مسايلى را كه از سوى استادش مطرح مىشد از ديگر دانشآموزان زودتر در مىيافت8. در نوجوانى دروس ابتدايى را در زادگاهش شهر خيوه نزد پدرش شيخ ناصرالدين عمر بن محمد بن عبداللّه و ديگران فرا گرفت. در جوانى شوق علم حديث،او را به سير و سفر داشت و بمقتضاى رسم آن روزگار به مسافرت در بلاد پرداخت، در نيشابور محضر ابوالمعالى فراوى، متوّفاى 578 هـ ق، را درك كرد و در همدان نزد حافظ ابوالعلاء عطار، متوّفى 569 هـ ق و در اصفهان به حوزه درس ابوالمكارم لبان، متوّفى 597 هـ ق و ابوجعفر صيدلانى، متوّفى 568 هـ ق و در تبريز خدمت ابومنصور حفده متوفى 571 هـ ق و در مكه نزد ابومحمد طباخ و در اسنكدريه از محضر ابوطار سلفى متوفى 576 هـ ق سماع حديث كرده است و از آنها اجازت دريافت داشته است و به كتب و معارف صوفيه نيز تمايل پيدا مىكند و ظاهرا در سال 568 هـ ق رساله قشيريّه را از ابوالفضل محمدبن سليمان همدانى سماع كرده است9. در مصر به صحبت شيخ المشايخ روزبهان كبير وزان مصرى كازرونى الاصل رسيد كه روزبهان، ساكن مصر و از مريدان شيخ ابوالنجيب سهروردى بوده است و مدتى در محضر او به رياضت اشتغال داشته تا اين كه ابواب فتوحات غيبى بر او گشاده مىشود و سعادت انس با عالَمِ قدس به او دست مىدهد، و حالاتشدر نظر شيخ پسنديده مىآيد و او را به فرزندى قبول مىكند و شيخ روزبهان وى را به دامادى خود قبول ميكند ونجمالدين كبرى از آن دختر، دو پسر مىآورد10و سپس به خدمت بابا فَرَج تبريزى مىرسد كه از اولياى اخفياى تبريز بوده است. شيخ نجمالدين كبرى از تبريز عزيمت عراق به مصر مىكند و بااشاره بابا فرج در ضمن سفر به نزد عمار ياسر بدليسى، متوفى 582 هـ ق شرفياب مىشود، عمار ياسر از خلفاى ابوالنجيب سهروردى بود. شيخ عمار ياسر وى را نزد اسماعيل قصرى فرستاد كه از دست او خرقه گرفت11. بنا به پيشنهاد شيخِ خود به خوارزم باز مىگردد و به نشر طريقت و ارشاد مىپردازد و بعنوان يك شيخ بزرگ صوفى در خوارزم و خراسان چنان حيثيت و اعتبارى براى تصوف بوجود آورد كه مدتها مورد قبول و اعتقاد عامه و مرجع روحانى آنها شد. مؤلفين اسلامى او را در تصوف شاگرد سه استاد برجسته عصر دانستهاند اما شيخ شجره ارادت خويش را بخط شريف خود چنين نوشته است:صحبت شيخنا الامام عمار بن ياسر وهو صحب الشيخ ابا النجيب السهر وردى وهو صحبت الشيخ احمد الغزالى وهو صحب الشيخ ابابكر النساج وهو صحب الشيخ اباالقاسم الگرگانى وهو صحب الشيخ اباعثمان المغربى وهو صحب الشيخ اباعلي الكاتب وهو صحب الشيخ اباعلي الرودبارى وهو صحب الجنيد وهو صحب السرى السقطى وهو صحب المعروف الكرخى وهو صحب الداؤد الطايي وهو صحب الحبيب العجمى وهو صحب الحسن البصرى وهو صحب عليبن ابيطالب(ع) وهو صحب سيد المرسلين وخاتم النبيين محمد المصطفى(ص).12شجره خرقه شيخ نجمالدين كبرى بشرح زير است: او خرقه را از دست شيخالشيوخ اسماعيل قصرى، او از محمد بن مانگ يل = مالكيل،او از وراد بن محمد معروف به خادم الفقراء (و او از داود از محمد خادم الفقراء)او از ابوالعباس بن ادريس،او از ابوالقاسم بن رمضان،او از ابويعقوب طبرى،او از شيخ عبداللّه بن محمد بن عثمان،او از شيخ ابويعقوب نهر جودى ،او از ابويعقوب سوسى،او از شيخ عبدالواحد بن زيد،او از تاج التابعين كميل بن زياد،او از على بن ابيطالب(ع).13شيخ نجمالدين كبرى استاد عدهاى كثير از بزرگان مشايخ ايران بوده است كه هر يك از عالمان و انديشمندان و شاعران بزرگ بودهاند. حمداللّه مستوفى گويد: در مدت عمر دوازده كَس را به مريدى قبول كرده اما همه مشايخ كباراند14 و قاضىنوراللّه شوشترى اين امر را يكى از دلايل تشيّع او به حساب آورده15از جمله مريدان و تربيت يافتگان مشهور شيخ نجمالدين كبرى عبارتند از: 1- ابو سعيد مجدالدين شرفبنمؤيدبغدادى مقتول بسال 607يا616هـ ق كه از بغدادبهخوارزممهاجرتكرده است. 2- شيخ سعدالدين محمد بن مؤيد حَمَوى، متوفى 650 هـ ق كه آثار متعدّدى از او به جاى مانده است .3- شيخ سيفالدين باخرزى، متوفى 658 هـ ق كه در بخارا پس از شيخ به تعليم اشتغال داشته است. 4- شيخعينالزمان جمالالدينگيلى،متوفى651هـ.ق؛5- شيخ باباكمال جَندى؛ 6- شيخ نجم الدين رازى معروف به ـ دايه ـ مؤلف مرصاد العباد، متوفى 645 هـ ق؛ 7- شيخ بهاءالدين محمد معروف به بهاء ولد پدر مولانا جلال الدين مولوى، متوفى 628 هـ ق؛* شيخ آغابزرگ تهرانى (ره) در طبقات اعلام الشيعه نام نجمالدين كبرى را جزء رجال شيعه ياد كرده است.8- شيخ فريدالدين عطارنيشابورى،مقتول 628 هـ ق؛9- شيخ رضىالدين على بن سعد جوينى لالاى غزنوى، متوفى 642 هـ ق؛10- شيخبهاءالدينزكريامولتانى، متوفى641هـ ق.16شرح حال هر يك از نامبردگان را معصوم عليشاه و جامى و ديگران نوشتهاند.17تواضع، حسن معاشرت، قدرت روحى، نفوذ كلمه، هوش سرشار و دانش بسيار نجمالدين كبرى باعث شد تا بعدها او را بعنوان ـ پدر سلاسل فقر ـ لقب دهند، چون فرقهاى را تأسيس كرد كه از او فرقههاى متعددى در تصوف منشعب گرديد و تصوف ايرانى پس از او بسيار وسعت يافت. او توانست با كمك شاگردانش در مقابل سلسله سهرورديه در مغرب، سلسله كبرويه را در مشرق پىريزى كند و دامنه تعليماتش را از خراسان و ماوراءالنهر تا شام و آسياى صغير گسترش دهد.18مذهب شيخ نجم الدين كبرى: تاجالدين سُبكى، متوفى 771هـ ق بنقل از معينالدين محمد بن عبدالغنى بن نقطه حنبلى، متوفى 619 هـ ق، مؤلف كتابى در انساب19 تصريح مىكند كه نجم الدين كبرى شافعى مذهب بوده است.20ياقوت حمومى، متوفى 626 هـ ق كه در حمله مغول در خوارزم بوده است و از آنجا بيرون رفته است مىگويد: خَيوَق به فتح اول و سكون دوم و فتح واو و آخرش ـ قاف ـ نام شهرى است از نواحى خوارزم (جايگاه شيخ نجمالدين كبرى) ساكنين اين محل شافعى مذهب هستند، بخلاف ديگر شهرهاى خوارزم كه حنفى مىباشد.21 لكن در رساله الساير الحاير، نجمالدين كبرى مىگويد:درود بىنهايت برخلاصه موجودات و خواجه كاينات، محمد، رسول اللّه باد، و اهل بيت او، خاصه فرزندان و نبيرگان او22...خوانسارى حكايتى را از نجمالدين كبرى بنقل از شرح ديوان امير المؤمنين عليه السلام، از قاضى كمالالدين مير حسين بن معين الدين حسينى ميبدى، متوفى 911 هـ ق آورده است كه در خواب، رسول خدا(ص) را ديديم كه على عليهالسلام با او بود، من با على(ع) مصافحه كردم بمقتضاى حديثى كه رسول خدا(ص) فرموده است(«من صافح علّيا دخل الجنّة...»23.شيخ آغابزرگ تهرانى (ره) در طبقات اعلام الشيعه نام نجمالدين كبرى را جزء رجال شيعه ياد كرده است چنانكه گذشت بنقل حمداللّه مستوفى كه نجمالدين كبرى در مدت عمر دوازده كس را به مريدى قبول كرده است و قاضى نوراللّه شوشترى اين امر را يكى از دلايل تشيّع او به حساب آورده است و گويد كه: چون پيران حقيقى او منحصر در دوازده امام بودند لذا در جانب مريدان نيز رعايت عدد پيران نموده... و در مدت عمر دوازده مريد بيش قبول نكرد24. همچنين نجمالدين كبرى، پيشواى زمان در مقاومت و نبرد عليه مغولان بود و كشته شدن او به دست مغولان در سال 618 هـ ق و عطار نيشابورى در سال 627 هـ ق و تخريب حرم امام رضا(ع)، امام هشتم شيعيان به دست همين مغولان در سال 617 هـ ق مسأله رويارويى تشيع و تسنن افراطى را تداعى مىكند، يكى از سلسلههاى فتيان كه سند خود را از طريق نجمالدين كبرى به جنيد و از او به معروف كرخى وازطريق على بن موسىالرضا(ع) به پيغمبر پيوند يافته است، و از جمله آداب فتوت مقرر است حلوايى كه با آتش تهيه نشده باشد، صرف كنند، چنين حلواى پس از اجتماع غديرخم، ميان مردم توزيع گرديده است.25 ونيز شجره ارادت خويش را شيخ نجمالدين به حضرت على بن ابىطالب(ع) مىرساند، همچنين شجره خرقه او به حضرت على بن ابىطالب(ع) مىرسد26. و پيوند تصوّف كبرويه با تشيّع، و وجود تعدادى از شيعه خراسان و ماوراء النهر در بين مريدان شيخ نجمالدين كبرى27، و نقل عطار نيشابورى از سلسله پير خود در كتاب مظهرالعجائب اگر صحت انتساب اين اثر را به عطار صحيح بدانيم؟ درباره نجم الدين گويد:
حكمت لقمان نموده در نجوم
پى به اسرار نهانى برده بود
خاص اهلالبيت گويند اى عجب...28
داشت او يك سلسله كان را ذهب
آن معلم بود وارث در علوم
در علوم جعفر او پى برده بود
داشت او يك سلسله كان را ذهب
داشت او يك سلسله كان را ذهب
زغيريت تمامى رسته بود
سى كتاب اندر تصوّف گفته بود29
در تصوف او بسى دُر سفته بود
او تصوف را نكو دانسته بود
در تصوف او بسى دُر سفته بود
در تصوف او بسى دُر سفته بود
پس به هر دورى ولّىِ قائم است
يكى از مسايل مهم تصوّف، مسئله ولايت است كه گويند ملهم از كتاب و سنّت مىباشد، هُجويرى متوفى 465 هـ فرمايد:جمله مشايخ اندر حكم اثبات ولايت موافق اند... ولايت ربوبيت بود و از آن است كه خداوند تعالى گفت: هنا لك الولاية للّه الحقّ37... اما ولى روا باشد كه فعيل بود بمعنى مفعول چنان كه خداوند تعالى گفت: «وهو يتولّىالصالحين»38...«وانَّ الكافرين لامولى لهم»39 اى لاناصر لهم، چون كفّار را ناصر نبود لا محاله مؤمنان را ناصر بود كه نصرت كند و عقول ايشان اندر استدلال آيات و بيان معانى دلهاى ايشان و كشف براهين بر اسرار ايشان ونصرت كند ايشان را بر مخالفت نفس و هوا و شيطان...40همچنين آيه كريمه: «الا ان اولياء اللّه لاخوف عليهم ولا هم يحزنون»41 و آيه مباركه: «اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور»42. و نيز رسول خدا صلىّ اللّه عليه و آله فرمود: «لقد اسرى بى فأوحى اللّه الى... يا محمد من آذى لى وليا ارصدنى بالمحاربة...» 43و در حديثى ديگر پيامبر اكرم(ص) از جبرئيل و از او خداى تعالى روايت كند كه فرمود: «اوليائى تحت قبابى{قبائى}لايعرفهم غيرى الا اوليائى»44.بر اين اساس كه اغلب صوفيه بويژه بعد از ابن عربى بر اهميت مقام اوليا تاكيد مىكنند و گويند چون اوليا مستغرق در خالق هستند، قواى روحانى تازهاى مىيابند تا سواحل انسانى كره خاكى را شستشو نمايند و بدين منظور پيوسته به همنشينى با اوليا توصيه مىكنند، زيرا راه پر مخاطرهاى در پيش است و اين راه براى سالك، خطر گمراهى دارد، لذا بسيارى از فرق صوفيه عقيده دارند كه ولى لازم است تا سالك را در طلب و طريقت هدايت كند، و اين امر در همه ادوار ادامه دارد. ابن عربى گويد: چون ولايت عبارت است از فلك محيط عام، لذا هيچگاه انقطاع نپذيرد.. خداى سبحان در كتاب عزيزش خويش را نه بنام رسول ناميده است و نه نبّى،لكن خود را به اسم ولى متّصف نموده است آنجا كه فرمايد: «هو الولى الحميد».45 و اين نامه باقى است و بربندگان خداى نيز در دنيا و آخرت جارى مىباشد46.يكى از اركان طريقت شيخ نجمالدين كبرى ـ نظريه او در باب ولايت است و ما بقدر ميسور از آن سخن خواهيم گفت:لزوم و ضرورت وجود ولى در بيان احتياج خلق به ـ ولى ـ كه معلم و مرشد او باشد دلائل عقلى و نقلى متعدّدى اقامه شده است؛ ابتدا به ادّله نقليه در اينباب اشاره مىشود:در قرآن كريم آياتى هست كه تصريحا يا تلويحا بر اين امر دلالت دارد: از جمله «اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول و أولى الامر منكم»47.وآيه:«يا ايها الذين آمنوا التقوا اللّه وكونوا مع الصادقين»48.و آيه: «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى بحببكم اللّه»49و آيه:«يا ايها الذين آمنوا التقوا اللّه وابتغو اليه الوسيلاً وجاهد وافي سبيله لعلكم تفلحون»50 و مثل آياتى كه بسيارى انبياء عليهمالسلام در آغاز دعوت به قوم خود مىگفتند: اتقوا اللّه واطيعون51.همه اينها دلالت دارد بر احتياج خلق به ولى و وجوب رجوع مردم به وى. علاوه بر قرآن كريم، احاديث بسيارى در اينباب وارد شده است كه ذكر آنها را حوصله اين مقالت بيرون است. رجوع به كتاب الحجة از اصول كافى باب نياز به امام و ولى امر، و اين كه حجّت الهى تمام نشود بر خلق مگر به امام زنده ايكه شناخته شود، زمين بدون حجّت نيست و... مراجعه به كتاب سلطان عليشاه ما را از تفصيل بيشتر در اين خصوص بى نياز مىسازد52. اما ادله عقليه بر لزوم احتياج به ولى نيز بسيار است، تنها مؤلف كتاب ولايتنامه، بالغ بر ده برهان عقلى آورده است.
كه گمشد آنكه در اين ره به رهبرى نرسيد
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم
تا پليدان را كُند از خبث پاك
تا چنان شد، كآب دارد كرد حس
تا بشستش از كرم،آن آب آب
بستدم خلعت، سوى خاك آمدم
كوغسول تيرگيهاى شماست
بازگردد سوى پاكيبخش عرش
چون شود تيره، زغَدر اهل فرش
آب، بهرِ اين بباريد، از سَماك
آب چون پيكار كرد و شد نجس
حق ببردش باز در بحر صواب
من نجس زينجا شدم، پاك آمدم
خود غرض زين آب، جان اولياست
چون شود تيره، زغَدر اهل فرش
چون شود تيره، زغَدر اهل فرش
هين مرو تنها ز رهبر سر مپيچ...
شير حقى پهلوانى پر دلى...
نى چو ايشان بر كمال و برّخويش...
تا رهى زآن دشمن پنهان ستيز...
دست او جز قبضه اللّه نيست67
دست پير از غايبان كوتاه نيست
پس رهى را كه نديدستى تو هيچ
گفت پيغمبر على را كاى على
تو تقرّب جو به عقل و سرّ خويش
تو برو در سايه عاقل گريز
دست پير از غايبان كوتاه نيست
دست پير از غايبان كوتاه نيست
مرگ تبديلى كه در نورى روى...69
نه چنان مرگى كه در گورى روى
نه چنان مرگى كه در گورى روى
نه چنان مرگى كه در گورى روى
1- جواهر الاسرار و زواهر الانوار. تأليف كمالالدين حسين بن حسن خوارزمى، سده نهم هـ ق:1/112.
2- طبقات الشافعيّة الكبرى. تأليف تاجالدين سبكى، عبدالوهاب بن على متوفى 771هـ ق.قاهره، دار احياء الكتب(1971م):8/25.
3- شَذَراتالذهب فىاخبارمن ذهب.تأليف ابن عماد،عبدالحى، متوفى 1089 ق.بيروت،داراحياءالتراثالعربى(بىتا): 5/80.
4- تاريخ گزيده. تأليف حمداللّه بن ابى بكر مستوفى قزوينى، در سنه 730 هـ ق. تهران، اميركبير، 1362 خورشيدى: 669.
5- طبقات الشافعية: 8/25.
6- مرآة الجنان و عبرة اليقظان... تأليف يافعى، محمد عبداللّه بن اسعد متوفى 768 هـ ق. حيدر آباد دكن، دائرة المعارف النظامية، 1339 هـ ق: 4/40.
7- جواهر الاسرار: 1/112.
8- مرآة الجنان: 4/41.
9- روضاتالجنات فىالاحوالالعلماءوالسّادات.تأليفميرزا محمدباقر موسوىخوانسارى،تهران،اسماعيليان،1390هـ ق: 1/289.
10- نفحات الأنس من حضرات القدس. تأليف جامى، عبدالرحمان بن احمد متوفى 898 هـ ق. (تهران)، محمودى، (1337 هـ ق):19 و 418.
11- طرايق الحقايق. تأليف نايبالصدر، محمد معصوم شيرازى «معصوم عليشاه». تهران، سنايى(بىتا): 2/335.
12- جواهر الأسرار: 1/118.
13- طبقات اعلام الشيعة، الأنوار الساطعة فى المائة السابعة.تأليف شيخ آغابزرگ تهرانى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1972م: 10.
14- تاريخ گزيده: 669.
15- مجالس المؤمنين.تأليف قاضى نوراللّه بن شريف مرعشى شوشترى، چاپ سنگى، تهران 1299هـ:286.
16- ريحانة الأدب فى تراجم المعروفين بالكنية واللقب. تأليف محمد على مدرّس. تبريز، شفق:6/143.*روضات الجنات: 1/297.
17- طرايق الحقايق:2/336 به بعد. * نفحات الانس: 424 به بعد.
18- رساله الى الهائم الخائف من لومة اللائم. تأليف نجمالدين كبرى. مقدمه دكتر توفيق سبحانى، تهران، سازمان انتشارات كيهان، 1364 خورشيدى: دوازده.
19- ريحانة الادب: 8/255.
20- طبقات الشافعية الكبرى: 8/25.
21- معجم البلدان. تأليف ياقوت بن عبداللّه حَمَوى رومى بغدادى .بيروت، دار صادر، (بىتا): 2/415.
22- رسالة الساير الحاير. تأليف نجمالدين كبرى. تهران، زوّار، 1361 خورشيدى:17.
23- روضات الجنّات: 1/297.
24- مجالس المؤمنين: 286.
25- تشيّع و تصوّف تا آغا سده دوازدهم هجرى. تأليف دكتر كامل مصطفى شيبى، ترجمه عليرضا ذكاوتى، تهران، اميركبير، 1359خورشيدى:349 و 329 و 81.
26- جواهر الأسرار: 1/118. * طرايق الحقايق: 2/335.
27- دنباله جستجو در تصوف ايران، تأليف دكتر عبدالحسين زرينكوب، تهران، اميركبير، 1362خورشيدى: 89 ـ 88.
28- مظهر العجايب و مظهر الاسرار. از فريدالدين محمدبن ابراهيم عطار نيشابورى. تهران، سنايى، 1345 خورشيدى: 23. 29- همان مدرك.
30- الى الهائم الخائف من لومة اللائم: صفحة سيزده به بعد.
31- كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون. تأليف حاجى خليفه، مصطفى بن عبداللّه. بغداد، مكتبة المثنّى: 1/786 و 900 و 2/1181 و 1292 و 2031...
32- هديّة العارفين، اسماء المؤلفين و آثار المصّنفين. تأليف اسماعيل پاشا بغدادى. افست تهران، جعفرى، 1378 هـ ق: 1/90.
33- ذهبيّه، تصوّف علمى ـ آثار ادبى، از دكتر اسداللّه خاورى. تهران، دانشگاه تهران، 1362 خورشيدى: 1/465 ـ 454.
34- رياض العارفين. از رضا قلى خان هدايت افست تهران، وصال (1305 هـ ق): 145.
35- تصوف و ادبيات تصوّف. تأليف يوگنى ادوارد ويچ برتلس، ترجمه سيروس ايزدى، تهران، اميركبير، 1356 خورشيدى: 439 ـ 436.
36- تذكرة اقطاب اويسى. تأليف جمال الدين شيخ محمد قادر باقرى نمينى. تهران، تابش، (بىتا): جلد سوم: 230 ـ 224.
37- آيه 44 سوره كهف.
38-آيه 196 سوره اعراف.
39- آيه 11 سوره محمد(ص).
40- كشف المحجوب.تصنيف ابوالحسن على بن عثمان جلابى هجويرى غزنوى، متوفى 465 هـ ق.تهران، طهورى، 1358 خورشيدى: 266 و 265.
41- آيه 62 سوره يونس .
42- آيه 257 سوره بقره.
43- بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار. تأليف علامه مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، متوفى 1111 هـ ق. بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 هـ ق: 75/146.
44- مرصاد العباد من المبدء الى المعاد به تأليف نجمالدين رازى، ابوبكر بن محمد معروف به دايه. تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374 خورشيدى: 226. * كشف المحجوب: 70. * تفسير كشف الاسرار ميبدى: 4/406.
45- ايه 28 سوره شورى.
46- فصوص الحكم. تأليف ابن عربى، متوفى 638 هـ ق. بيروت، دارالكتاب العربى، 1400 هـ ق: 135 ـ 134.
47- آيه 59 سوره نساء.
48- آيه 119 سوره توبه.
49- آيه 31 آلعمران.
50- آيه 35 سوره مائده.
51- آيه 50 سوره آلعمران و آيه 108 و 110 و 126 و 131 و 144 و 150 و 163 و 179 سوره شعراء و آيه 63 سوره زخرف و آيه 3 سوره نوح.
52- ولايتنامه. تأليف سلطان محمد گناباد، سلطان عيلشاه. تهران، چاپخانه دانشگاه تهران، 1344 خورشيدى: 244 تا آخر.
53- الاصول العشرة. تأليف شيخ نجمالدين كبرى، ترجمه و شرح عبدالغفور لارى، تهران، مولى، 1363 خورشيدى: 14 و 52 و 53.
54-فوايح الجمال.
55- آيه 62 سوره يونس.
56- مجموعه رسايل فارسى خواجه عبداللّه انصارى، رساله دوم ـ صدميدان ـ تهران، توس، 1372 خورشيدى: 318 و 317.
57- فوايح الجمال.
58- آيه 119 سوره توبه.
59- آيه 108 سوره يوسف.
60- قلاوُز: راهبر، بلد، دليل راه. آنندراج.
61- غلظ: اسم مصدر است به معنى: درشتى، ضخامت.
62- الساير الحاير... تأليف شيخ نجمالدين كبرى. تهران، زوّار، 1361 خورشيدى: 37 و 38 و 39.
63- آداب الصوفيّه. تأليف شيخ نجمالدين كبرى. تهران، زوّار، 1362، خورشيدى: 27.
64- جواهر الأسرار: 132.
65- ره آورد معنوى، شرح ابيات و حكايات و مطالب مشكله مثنوى مولوى. از حاج ميرزامحسن عماد حالى. تهران، عطايى (بىتا):110.
66- مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى.از رانلد الن نيكلسون، ترجمه و تحقيق اوانس اوانسيان. تهران، نشر نى، 1366 خورشيدى: 124.
67- كليات مثونى معنوى. از مولوى بلخى. تهران، جاويدان، 1342خورشيدى: دفتر اول، 166 و 167 و 168 ـ در صفت پير و مطاوعت كردن با او .
68- الاصول العشرة، تأليف شيخ نجمالدين كبرى: 37.
69- مثنوى معنى. از مولوى بلخى، تهران، انتشارات مولى، (1362 خورشيدى): دفتر 3/315.