اخباری گری و تأثیرات آن در فقه شیعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخباری گری و تأثیرات آن در فقه شیعه - نسخه متنی

محمدتقی نظری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اخباريگري و تأثيرات آن در فقه شيعه

محمدتقي نظري

اين مقاله ابتدا به چگونگي پيدايش حديث‏گرايي افراطي در فقه اهل سنت پرداخته است و مهمترين گرايشهاي فقهي متأثر از اين پديده را به اختصار معرفي مي‏كند. سپس همين موضوع را در فقه شيعه پي مي‏گيرد و در ادامه ورود جدي‏تر اين گرايش تحت عنوان اخباريگري يا مكتب اهل حديث به فقه شيعه و به دنبال آن سد باب اجتهاد توسط اخباريها و نيز مبارزه مرحوم وحيد بهبهاني با اين نگرش افراطي در حديث را مورد بررسي قرار مي‏دهد و در نهايت مهمترين ويژگيهاي اخباريها را مطرح مي‏كند و به نقد آنها مي‏پردازد.

توجه به ظاهر هر موضوع بدون تأمل در ساير جوانب آن و گرفتن نتيجه با اتكا به اين شيوه، آفتي است كه مي‏تواند دامنگير هر انساني شود و عوارض ناگواري از خود برجاي گذارد. ورود اين آفت در هر يك از عرصه‏هاي زندگي بشر بسي خطرناك است. اما بعضي از اين عرصه‏ها به دليل ويژگيهاي خاص خود خطرات ناشي از آن را افزايش مي‏دهد. دين و ايدئولوژي يكي از اين موارد است؛ چرا كه اين آفت پس از ورود به حوزه دين از پشتوانه نيرومند آن بهره مي‏گيرد و باعث ايجاد خطر و نابسامانيهاي فراوان مي‏شود. بنابراين چه بسا ظاهرگراياني كه به خيال خدمت به خدا و دين او بر اشتباهات ناشي از نگرش خود اصرار مي‏ورزند و از اين رهگذر آسيبهاي فراواني به جامعه وارد مي‏كنند. يكي از آشكارترين مصداقهاي اين موضوع گروه خوارج است. آنان با تكيه بر شيوه ظاهربينانه خود، ظاهر قرآنهاي بر نيزه رفته را بر باطن آن، كه مبارزه با ظلم و فساد است، ترجيح دادند و در همين راستا كار را به جايي رسانيدند كه اميرمؤمنان علي(ع) را مانع پيشرفت دين به‏حساب آوردند و ايشان را به همين دليل به شهادت رسانيدند.

يكي از ميدانهايي كه آماج اين طرز فكر واقع شد ميدان فقه و فقاهت است. نگرش مزبور با ورود در اين حوزه موجب مشكلات و نارساييهاي فراوان و حتي توقف حركت رو به رشد اين علم شد.

قصد ما در اين مقاله بررسي سير پيدايش ظاهرنگري خرد ستيزانه در فقه و تعلق انحصاري آن به احاديث و آشنايي هر چه بيشتر با ويژگيها و تأثيرات سوء آن در فقه شيعه است.

حديث‏گرايي در فقه اهل سنت

ظاهرگرايي و جريان ضدعقل كم‏كم با گذشت زمان و پديد آمدن زمينه هايي كه به بعضي از آنها خواهيم پرداخت وارد حوزه مسائل اصلي و فرعي دين شد. تأثير و اهميت اين موضوع به حدي است كه جا دارد به اختصار سير ورود ظاهرگرايي و جريان مخالف عقل به دايره مسائل ديني و تعلق انحصاري آن به احاديث، كه ما آن را حديث‏گرايي مي‏ناميم، بررسي كنيم.

مسلمانان در زمان پيامبر(ص) هرگاه در مسائل ديني با مشكلي روبه‏رو مي‏شدند به آن بزرگوار رجوع مي‏كردند و نظر ايشان را جويا مي‏شدند. پيامبر(ص) نيز يا از قرآن و سخن حضرت حق براي حل مشكل كمك مي‏گرفت يا خود جوابي مناسب به آنان مي‏داد. تا زماني كه رسول خدا درميان مردم حضور داشت، مسائل ديني مسلمين به ترتيبي كه گذشت حل و فصل مي‏گشت، اما زماني كه آن وجود شريف از ميان مردم رفت، مسائل و مشكلات يكي پس از ديگري پديدار شد و جامعه نوپاي اسلامي را به چالش گرفت.

بديهي است براي مسائل جديد و نوظهوري كه در زمان پيامبر وجود نداشت يا اينكه اساسا مطرح نشده بود، بايد پاسخي مناسب يافت؛ چرا كه اولاً شايسته نبود امور و مسائل ديني مسلمين معطل بماند و ثانيا هر نظام ديني با ادعاي جهاني و نيز نهايي بودنش بايد براي اين‏گونه موارد راه حلي مناسب داشته باشد. در اين ميان كساني كه معتقد به وجود كارشناساني با همه ويژگيهاي پيامبر(ص) جز وحي، بودند با مشكلي روبه‏رو نشدند؛ چون آنان درواقع به جانشينان راستين پيامبر(ص) دسترسي داشتند و مي‏توانستند جواب سؤالات خود را در زمينه‏هاي مختلف از آنان بگيرند. برخلاف افراد ياد شده بسياري از مسلمانان به وجود پيشوايان معصوم بعد از رحلت پيامبر(ص) اعتقاد نداشتند. آنان براي يافتن پاسخ سؤالاتشان بر سر دو راهي قرار مي‏گرفتند. به اين ترتيب كه يا مي‏بايد بدون توجه به قرآن و حديث، خود چاره‏اي مي‏انديشيدند كه اين افراد معمولاً به دام قياس مي‏افتادند و يا به سراغ قرآن و سنت نبوي مي‏رفتند و با استفاده از آنها مشكلات خود را برطرف مي‏كردند كه اين دسته به اهل حديث معروف شدند.

روش اهل حديث اين بود كه در مسائل در درجه اول به قرآن رجوع مي‏كردند. اگر حكم مسأله را نمي‏يافتند به حديث پيغمبر مراجعه مي‏كردند. اگر احاديث، مختلف بود به ترجيح احاديث از نظر راويان سند مي‏پرداختند و اگر در حديث نمي‏يافتند و يا ترجيحي در ميان احاديث مختلف نمي‏يافتند به اقوال و فتاواي صحابه رجوع مي‏كردند و اگر از اين راه هم طرفي نمي‏بستند كوشش مي‏كردند به‏گونه‏اي از اشاراتي كه در اين خصوص هست چيزي استفاده كنند و كمتر اتفاق مي‏افتاد كه به رأي و قياس متوسل شوند.1

بدين ترتيب در جهان اسلام ابتدا در ميان اهل سنت دو روش فقهي ايجاد شد: يكي شيوه فقهي اهل حديث كه صرفا به قرآن و سنت نبوي اتكا داشت و به هيچ روي به عقل و انديشه اجازه ورود به اين ميدان را نمي‏داد و ديگري شيوه اهل قياس كه براحتي از قرآن و سنت عبور مي‏كرد و سراغ عقل مي‏رفت.

اهل حديث، روش اهل قياس را نوعي افراط در رجوع به عقل و نوعي كوتاهي در اخذ حديث و به‏عبارت ديگر نوعي سطحي نگري در كشف مصالح واقعي تلقي مي‏كردند. آنها مي‏گفتند عقل را نرسد كه ساده پنداري كند كه به ريشه و روح احكام مي‏تواند برسد؛ متقابلاً اهل قياس، اهل حديث را به جمود و تحجر متهم مي‏كردند.2

از ميان مذاهب مختلف فقهي اهل سنت، مذهب مالكي و حنبلي بشدت حديث‏گرا بودند. مرحوم دكتر شهابي در اين باره مي‏گويد: از ميان چهار مذهب، اين مذهب (مالكي) از لحاظ قدمت دومين مذهب است. اصحاب اين مذهب را اهل حديث مي‏خوانند. اين مذهب به امام مالك پسر انس اصبحي كه به قول مشهورتر در سال 93 هجري تولد يافته و به قول صحيح به سال 179 هجري درگذشته، نسبت دارد.3

مذهب حنبلي كه به احمدبن حنبل شيباني (م241) منسوب است، نيز به حديث گرايش زيادي دارد. درباره احمدبن حنبل آمده است كه «وي به قدري به حديث توجه داشت و نسبت به رأي و قياس بي‏اعتنا بود كه طبري او را در كتاب اختلاف الفقها از فقها به‏شمار نياورده است.»4 اين مذهب چهارمين مذهب از مذاهب چهارگانه معمول در ميان اهل سنت است. پيروان آن مردماني سختگير بودند و آسايش مردم را به هم مي‏زدند. پس از اين دو مذهب در فقه اهل سنت، كه به حديث وابستگي زيادي داشتند، مي‏توان از مذهب فقهي ظاهري نام برد. اين مذهب كه به مقدار زيادي به حديث گرايش داشت و شديدا با قياس و عمل به رأي مخالف بود،توسط داوودبن علي ظاهري (م270) هجري بنا شد و سپس فرزندش محمدبن داوود (م297) هجري راه پدر را ادامه داد. اين مذهب در ميان اهل سنت زمان زيادي بر جاي ماند تا اينكه از قرن هشتم رو به اندراس گذاشت.

حديث‏گرايي در فقه شيعه

گرايش افراطي به حديث و مخالفت با اجتهاد در حوزه فقه چنانكه گذشت ابتدا در بين اهل سنت پديد آمد اما براي شيعيان تا زماني كه امامان معصوم(ع) حضور داشتند، اين موضوع مطرح نشد. پس از غيبت ولي عصر(عج) و درواقع پايان حضور فيزيكي امامان معصوم، اخباريگري ميان علماي شيعه نيز پديدار شد با اين تفاوت كه آنان اختلافات ميان اهل حديث و اهل قياس را در جامعه اهل سنت تجربه كردند و پيشوايان ديني بشدت با قياس كردن در احكام اسلام مخالفت ورزيدند و آن را موجب نابودي دين مي‏دانستند. امام صادق(ع) به ابوحنيفه كه زياد قياس مي‏كرد فرمود: اي ابوحنيفه به من خبر رسيده كه تو اهل قياس هستي. او گفت: آري من قياس مي‏كنم. امام فرمود: قياس نكن چون اول كسي كه قياس كرد ابليس بود زماني كه گفت :خدايا مرا از آتش آفريدي و او (انسان) را از خاك.5

بنابراين، علماي شيعه با توجه به هشدارهاي امامان خويش از قياس كردن در احكام ديني پرهيز مي‏كردند. به اين ترتيب براي به‏دست آوردن احكام خدا در موضوعات ديني دو طريق فراروي آنها بود: يكي اجتهاد كردن كه از سوي پيشوايان مذهب به آنان توصيه شده بود؛ مانند اين سخن امام صادق(ع) كه فرمود: انّما علينا ان نلقي اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا: بر ماست تااصول (احكام) را براي شما بيان كنيم و بر شماست تا (با توجه به اصول) فروع آن را بيان نماييد.6

اين بيان بهترين تعريف اجتهاد است؛ چراكه مجتهد در مقابل مسائل جديد بايد بتواند آنها رابه نوعي به اصولي كه از سوي پيشوايان معصوم تعيين شده، برگرداند اما اين اجتهاد در زمان حضور ائمه معصومين آن‏گونه كه شايسته بود، توسعه نيافت چراكه تا آن بزرگواران حضور داشتند كسي به سراغ ياران آنان نمي‏رفت مگر در مناطقي كه مردم دستشان از دامان امامان معصوم كوتاه بود و چاره اي جز مراجعه به شاگردانشان نداشتند. اصولاً همين توسعه‏نيافتگي اجتهاد سبب ادامه روند سابق بعد از غيبت امام عصر(عج) شد و كار به جايي رسيد كه بعضي از علما جرأت اجتهاد كردن را به خود نمي‏دادند.

راه ديگري كه فراروي فقهاي شيعه خودنمايي مي‏كرد، پرداختن به ظواهر آيات قرآن و احاديث بود. بنابراين، در آغاز غيبت كبري بسياري از فقهاي شيعه به‏دليل عدم ترويج اجتهاد واحتياط بيش از حد در صدور فتوي بشدت به ظاهر قرآن و حديث پناه بردند به‏طوري كه بعضي مانند شيخ صدوق (م381) اصلاً فتوي نمي‏دادند و در مقابل سؤالات شرعي مردم، كتابي كه فراهم آمده از احاديث و روايات معصومين بود، عرضه مي‏كردند.

يكي از محققان در اين‏باره مي‏گويد: در غيبت صغري (329ـ260) و پس از آن تا اواخر قرن چهارم باز سيطره و غلبه در مجامع مذهبي با محدثان بوده كه به‏جاي اجتهاد، به نقل حديث و عمل به مضمون آن پايبند بوده‏اند و از تحليلات عقلي و استنباطات اجتهادي پرهيز مي‏كردند. روشن است كه آنان با عقل و استنتاجات عقلي سخت در ستيز بودند. مشهورترين اين محدثان عبارتند از: محمدبن يعقوب كليني (م329)ابن‏قولويه (م329) و شيخ صدوق (م381). در اين عصر يعني اوائل و اواسط قرن چهارم دو عالم بزرگ فقه يكي ابن عقيل عماني و ديگري ابن حنيد اسكافي بودند كه گرايش اجتهادي آنان در فقه، گاه موجب دردسر آنان نيز مي‏گرديد.7 چنانكه در تاريخ فقه شيعه آمده و نيز از اين قول پيداست، هر چند در ابتداي غيبت كبري و قبل از آن اخباريگري دامن گسترده بود، بعضي از فقهاي شيعه سعي بر احياي اجتهاد و ورود عقل در ميدان گسترده فقه كردند و همين تلاشها درنهايت باعث شد تا اجتهاد و استفاده از عقل در استنباطات فقهي جاي اصلي خود را پيدا كند. مهمترين افرادي كه در اين ميدان فعاليت كرده و تأثيرات زيادي از خود برجاي نهاده‏اند عبارتند از:

1ـ ابن‏ابي عقيل عماني ـ صاحب كتابي در فقه به نام «المتمسك بحبل آل الرسول» ـ نخستين كسي است كه در آغاز غيبت كبري فقه را با قواعد اصولي تطبيق داد و راه اجتهاد را گشود. وي معاصر مرحوم كليني (م329) هجري بوده است.

2ـ ابن جنيد اسكافي (م381). او بعد از ابن‏عقيل، طريق اجتهادي را ادامه داد. اين دو بزرگوار در تطبيق احكام با ادله ورد فروع بر اصول و احياي روش اجتهاد كوشش زيادي كردند. به همين جهت اين دو فقيه بزرگوار در فقه شيعه به قديمين مشهور شده‏اند.

3ـ شيخ مفيد(م 413) ـ محمدبن محمدبن نعمان معروف به شيخ مفيد از علماي برجسته جهان تشيع بوده است. وي كتابي به‏نام التذكره باصول الفقه در علم اصول فقه دارد. اين كتاب كه شامل مجموعه‏اي از قواعد و اصول مورد استفاده در اجتهاد بود باعث تعميق اجتهاد شد.

4ـ سيدمرتضي معروف به علم الهدي (م436). او شاگرد شيخ مفيد بود و كتاب «الذريعه» در اصول فقه از تأليفات اوست. وي بخوبي روش اجتهادي استاد خويش را دنبال كرد و باعث تحكيم اجتهاد شد.

5ـ شيخ طوسي (م460) از بزرگترين علماي اماميه است كه در تمامي رشته هاي ديني مهارت داشت و صاحب تأليف است. «عدة الاصول» نام كتاب او در اصول است. شيخ طوسي اجتهاد و تطبيق فقه با قواعد اصولي را سرعت بخشيد و شكوفا ساخت.

محقق حلي در مقدمه كتاب «معتبر» از علي‏بن بابويه قمي، ابن‏ابي عقيل، اسكافي، شيخ مفيد، سيدمرتضي علم‏الهدي و شيخ طوسي به عنوان اصحاب فتوي ياد مي‏كند.8

تلاشهاي اين بزرگان باعث شد حديث‏گرايي افراطي به فراموشي سپرده شود و به جاي آن روش اجتهادي، كه بر عقل مبتني بود، رايج شود. اين شيوه پس از آن نيز به حيات خود ادامه داد و روز به روز به استحكامش افزوده شد. كساني كه در اين راه زحمت زيادي كشيدند، بسيارند اما مهمترين آنان عبارتند از: ابن ادريس حلي (م598)، محقق حلي (م676)، علامه حلي (م726)، شهيد اول (م786).

روند اجتهاد در فقه شيعه تا قرن يازدهم ادامه داشت اما متأسفانه در اين قرن حادثه‏اي اتفاق افتاد كه روند اجتهاد را مسدود ساخت. اين واقعه همان گرايش مجدد به حديث‏گرايي افراطي در فقه شيعه بود.

اخباريگري يا مكتب اهل حديث

در اوائل قرن يازدهم هجري در حوزه‏هاي فقهي شيعي جرياني پديد آمد كه طي آن بشدت با حضور عقل و اجتهاد در ميدان فقه مخالفت، و درعوض به صورتي افراطي به‏ظاهر احاديث تكيه مي‏شد. اين جريان در ميان فقها به «اخباريگري» يا مكتب «اهل حديث» موسوم شده است.

مؤسس اين مكتب فردي است به نام ملامحمدامين استرآبادي (م 1036) كه شخصا فرد با مطالعه و مسافرت‏رفته‏اي بوده است. او كتابي دارد به‏نام «فوايد المدنيه» كه طي مباحث فراواني سعي در بي‏اعتبار كردن عقل بشر نموده و نيز با شدت زياد به جنگ با مجتهدان پرداخته است.

به فرموده مرحوم مجلسي، ملا امين كتاب معروف فوايد مدنيه را در مدينه نوشت (به همين جهت هم بر آن، اين نام را نهاد) و به ايران و عراق فرستاد. با مطالعه آن بيشتر علماي ايران و عراق كه اصولي بودند اخباري شدند. او شاگرد ميرزامحمد استرآبادي (م1028)است. وي نخستين كسي است كه با صراحت هر چه تمامتر زبان به طعن و سرزنش فقها و مجتهدان گشود و اقوال آن بزرگان را به انتقاد و استهزا گرفت.9

چنانكه قبل از اين گذشت اجتهاد و شيوه تعقلي در استنباطات فقهي به همت علما و مجتهدان بزرگ پيوسته شكوفاتر مي‏گشت تا اينكه غائله اخباريون پديدار شد. اين حادثه باعث شد تا اجتهاد بسرعت افول كند. متأسفانه گسترش روزافزون اخباريگري و آثار سوء آن باعث شد حوزه‏هاي فقهي معتبر آن روزگار رفته‏رفته تسليم اين طرز فكر واپسگرايانه شوند. يكي از دلائل مهم اين امر، ظاهر زيباي ادعاي آنان بود چون آنان خود را بيش از ديگران، خادم اهل بيت و احاديث آنان و نيز حافظ شرع انور معرفي مي‏كردند. استاد مطهري در اين مورد مي‏گويد: يك چيز كه باعث رشد و نفوذ طرز فكر اخباري در ميان مردم عوام مي‏شود آن جنبه حق به‏جانب عوام‏پسندي است كه دارد، زيرا صورت حرف اين است كه مي‏گويند ما از خودمان حرفي نداريم، اهل تعبد و تسليم هستيم، ما جز قال‏الباقر(ع) و قال‏الصادق(ع) سخني نداريم، از خودمان حرفي نمي‏زنيم، حرف معصوم را مي‏گوييم.10

اين وجهه عوام‏پسند موجب شد اخباريگري سايه سنگين خود را بسرعت بر همه مراكز فقهي بيندازد و تا نزديك به دو قرن، اجتهاد و مجتهدان را از ميدان بيرون كند. بنابراين اگر اين دوره را دوره سياه و تاريك و درواقع راكدترين ادوار فقه شيعه نام نهيم، به گزاف سخن نگفته‏ايم. چون وقتي از ورود عقل وانديشه در ميدان هر علم جلوگيري شود، انتظار رشد و شكوفايي بي‏معناست. اما انتظار ركود و ارتجاع، طبيعي است و اين، همان كاري بود كه اخباريون با فقه شيعه انجام دادند.

آشنايي بيشتر با عملكرد اهل حديث

براي پي‏بردن به آثار سوء اعمال و نگرش اين افراد، دو نمونه از كارهاي آنان را بررسي مي‏كنيم:

1ـ در احاديث زيادي امر شده است كه تحت‏الحنك هميشه زير چانه افتاده باشد نه فقط در حال نماز. يكي از آن احاديث اين است «الفرق بين المؤمنين والمشركين التلحي» يعني تفاوت بين مسلمين و مشركين، انداختن تحت‏الحنك زيرچانه است. اخباريها به اين حديث و امثال آن تمسك مي‏كنند و مي‏گويند هميشه بايد انتهاي عمامه از زير چانه رد شده باشد... و ديگر فضولي است كه ما در اطراف آن حرف بزنيم و اجتهاد كنيم. ولي مجتهدان مي‏گويند ما دو دستور داريم يكي احتراز از شعار مشركين كه روح مضمون اين حديث است (چون در قديم مشركين تحت‏الحنك را بالا مي‏بستند و اگر كسي اين كار را انجام مي‏داد معنايش اين بود كه من جزء آنان هستم) و ديگري ترك لباس شهرت (چون امروز مشركين تحت‏الحنك را بالا نمي‏بندند. پس موضوعي براي اين حديث باقي نمي‏ماند. بنابراين در زمان حاضر چون همگان تحت‏الحنك را بالا مي‏بندند اگر كسي آن را زير چانه بيندارد لباس شهرت است و حرام). درواقع اكنون اخباريها با اين كار خود نه تنها مخالفتي با مشركان نكرده‏اند بلكه مرتكب عمل حرام شده‏اند. عمل آنان در اين مورد مثل اين است كه در فصل زمستان پدري به فرزندش بگويد لباس گرم بپوش و فرزند علاوه بر زمستان در تابستان هم آن لباس را بپوشد و وقتي مردم مي‏گويند چرا در هواي گرم اين لباس را پوشيده اي بگويد من كاري به اين كارها ندارم پدرم گفته لباس گرم بپوش، من هم مي‏پوشم. او فكر نمي‏كند كه سخن پدر به‏دليل وضع موجود در آن زمان صادر شده است و براي زمانهاي ديگر با وضعيت ديگر معتبر نيست.

2ـ معروف‏است كه بعضي اخباريها دستور مي‏دادند تا بر كفن‏ميت بنويسند: اسماعيل يشهد ان لا اله الا اللّه‏ يعني اسماعيل به وحدانيت خدا شهادت مي‏دهد. حال چرا به نام اسماعيل مي‏نويسند چون در حديث وارد شده كه امام صادق(ع) بر كفن فرزندشان اسماعيل اينطور نوشتند. اخباريها فكر نمي‏كردند كه بر كفن اسماعيل كه آنطور مي‏نوشنتد چون نامش اسماعيل بود و بر كفن ديگران بايد نام خودشان را بنويسند نه نام اسماعيل. آنها مي‏گفتند اينها ديگر اجتهاد است و اتكا به عقل، و ما اهل تعبد، تسليم و قال‏الباقر(ع) و قال الصادق(ع) مي‏باشيم.

به هر حال اين جريان افراطي ضد عقل كه باب اجتهاد را مسدود و مجتهدان را خانه نشين كرده بود همچون ساير جريانهاي افراطي تداوم نيافت و سرانجام در مقابل تلاشهاي خردمندانه مجتهدان وادار به شكست و تسليم شد.

مبارزه علمي وحيد بهبهاني با اخباريها

آقا محمدباقربن محمداكمل اصفهاني مجتهدي برجسته بود كه تأثيرات سوء اخباريگري بر فقه شيعه را بخوبي دريافت و به همين جهت بشدت با اين طرز فكر به مبارزه پرداخت. وي با استدلالهايي محكم و بياني پرشور و با شجاعتي مثال‏زدني به‏مصاف اخباريها رفت و سرانجام بساط آنان را درهم پيچيد.

مرحوم بهبهاني هنگامي كه در بهبهان بود به مبارزه علمي عليه آنان پرداخت و موجبات شكست اخباريون آن ديار را فراهم كرد و سپس به كربلا، كه آن زمان مركز اخباريها بود، وارد شد. او از شيخ يوسف بحراني كه اخباري معتدلي بود، خواست تا منبرش را دراختيار وي قرار دهد و از شاگردانش بخواهد تا پاي منبر او بنشينند. مرحوم مامقاني در تنقيح المقال مي‏نويسد: شيخ يوسف تقاضاي وحيد را پذيرفت... وحيد سه روز به درس و بحث و گفتگو پرداخت و در نتيجه دو ثلث شاگردان شيخ يوسف را به مذهب اصولي برگردانيد.11

شاگردان مبرز وحيد بهبهاني مانند سيد بحرالعلوم، كاشف الغطاء، شهرستاني و ديگران قبلاً به درس يوسف بحراني مي‏رفتند اما به محض آشنايي با طرز فكر مرحوم وحيد به او پيوستند و حتي بعد از ارتحال استاد (م1205) راه و روش آن بزرگوار را ادامه دادند و بعد از آنان مجتهدان بزرگي چون صاحب جواهر و شيخ انصاري به تحكيم مباني اجتهاد پرداختند.

اين تلاشها و فداكاريها سرانجام، شكست مكتب اخباري و اهل حديث را رقم زد و باعث شد طرفداران اين روش به حاشيه رانده شوند. البته يك نكته را بايد درنظر داشت و آن اينكه اساس كار اخباريها جمود، ظاهرنگري و مخالفت با عقل بود و نتيجه آن هم، چنانكه گذشت ركود، درجازدن و ارتجاع بود و اين هم اختصاص به زمان خاص ندارد بلكه ممكن است در هر زمان و هر عرصه اين حادثه تكرار شود و تأثيرات شوم خود را برجاي گذارد. در اين قسمت مناسب است به بعضي از خصوصيات اهل حديث بپردازيم.

ويژگيهاي اهل حديث

1ـ از منابع فقه شيعه، تنها به اخبار و احاديث اكتفا كردند.12 فقهاي شيعه از قديم‏الايام براي تحصيل احكام شرعي به منابع چهارگانه كتاب، سنت، اجماع و عقل مراجعه مي‏كردند. منظور از كتاب، قرآن كريم و از سنت گفتار، رفتار و تقريرات (تأئيدات) پيامبر(ص) و امامان دوازده‏گانه(ع) و حضرت زهرا(س) است و از اجماع، اتفاق نظر علما و دانشمندان علم فقه بوده و منظور از عقل به عنوان چهارمين دليل اين است كه اگر در منابع پيشين راجع به موضوعي هيچ دليلي وجود نداشته باشد آنگاه نوبت به عقل مي‏رسد. بنابراين، مجتهدان براي به‏دست آوردن حكم شرعي درباره هر موضوع، ابتدا به قرآن رجوع مي‏كنند و در آياتي از آن كه مربوط به احكام است جستجو مي‏كنند. درصورتي كه حكم آن را نيابند به سنت و بعد از آن به اجماع و سرانجام با درنظر گرفتن ملاحظاتي به عقل رجوع مي‏كنند.

اخباريها برخلاف مجتهدان، قرآن، اجماع و عقل را به عنوان منابع احكام قبول نداشتند، آنان در مورد عقل پا را از اين فراتر گذاشته حتي عقل را به عنوان ابزار و وسيله براي فهم و استنباط نيز قبول نداشتند. آنان براي كنارزدن اجماع و عقل مشكل چنداني نداشتند. چون درباره اجماع مي‏گفتند: متعلق به اهل سنت است و با همين اجماع بود كه علي(ع) را كنار گذاشتند و درباره عقل نظرشان اين بود كه عقل انسان دچار خطا مي‏شود و چيزي كه در آن خطا و اشتباه وجود دارد نبايد در امر دين دخالت كند. نوبت به قرآن كه رسيد با مشكل روبه‏رو شدند چون قرآن كلام خدا بود و نمي‏توانستند آن را به سادگي كنار بگذارند، لذا اين‏طور وارد شدند قرآن مقامش بالاتر از اين است كه افراد عادي بشر آن را بفهمند، قرآن را فقط ائمه حق دارند بفهمند.

درواقع براي افزودن اعتبار اخبار و احاديث، دست از ظاهرگرايي درخصوص قرآن برداشتند؛ به‏عبارت روشنتر آنان درباره احاديث مي‏گفتند: بيش از ظاهر حديث به چيز ديگري مثل اجتهاد و استنباط عقلاني در حديث نبايد اعتقاد داشت اما حال كه به قرآن رسيدند گفتند: ظاهر آن حجت نيست به اين بهانه كه ما زبان قرآن را نمي‏فهميم و فهم قرآن به ائمه معصومين اختصاص دارد. آري اگر آيه‏اي از قرآن باشد كه حديثي در مورد آن رسيده باشد مي‏توان به آن آيه رجوع كرد. اين نوع نگرش باعث مي‏شد كه كسي به تفسير قرآن روي نكند. البته آنان نمي‏گفتند كسي قرآن نخواند و يا نبوسد بلكه مي‏گفتند: كسي قرآن را نفهمد و اين همان دردي است كه دامان بسياري از مسلمانان را گرفته است. به‏هر حال اين گروه، قرآن، اجماع و عقل را كنار گذاردند و صرفا به ظاهر احاديث پرداختند البته درباره احاديث، اعتقاداتي دارند كه به آنها مي‏پردازيم.

2ـ صحيح دانستن تمامي احاديث موجود در كتب چهارگانه حديثي شيعه13 و بي‏نيازي از علم رجال: اخباريها براي تأكيد بر مدعاي خويش (حديث‏گرايي) حاضر شدند دست از افراطي‏گري كه روش معمول آنها بود بردارند و در اين مورد تمامي احاديث و نه بخشي از آنها را صحيح تلقي كنند.

براي روشن شدن موضوع لازم به توضيح است اخباري كه در دست ماست همگي معتبر نيستند. چون در ميان آنها اقوالي وجود دارد كه از معصوم نيست. به همين دليل مجتهدان، اخبار را به حسب اعتبار به انواعي چون صحيح، حَسَن، موثق و ضعيف تقسيم كرده‏اند. خبر صحيح خبري است كه سلسله راويان آن به معصوم(ع) برسد و همه راويان آن شيعه و عادل باشند. خبر حَسَن خبري است كه سند آن به معصوم برسد و همه راويان آن شيعه باشند ولي عدالت بعضي ثابت نشده است. خبر موثق خبري است كه در طريق آن به معصوم، غيرشيعه نيز باشد ولي در ميان شيعيان به وثاقت او تصريح شده باشد و خبر ضعيف خبري است كه همه يا حداقل يكي از راويان آن عادل نيستند.

بنابر آنچه ذكر شد براي تشخيص احاديثي كه از معصوم نقل شده است بايد ابتدا احوال راويان آن حديث را بررسي كرد. پس از آن درباره درستي يا نادرستي آن اظهارنظر كرد كه اين كار منوط به استفاده از علمي به نام «رجال» است. اما چنانكه گذشت اخباريها اعتقاد دارند دانستن احوال رجال حديث و شرح حال راويان اخبار مورد نياز نيست زيرا صدور تمام احاديث ما از معصوم قطعي است و بنابر اين احتياجي به ملاحظه كردن در سند آنها نيست.

اين ادعا به اندازه اي بي اساس است كه نيازي به بحث و استدلال براي پاسخگويي به آن ديده نمي‏شود. چون نزد همگان روشن است كه افرادي دروغگو و جاعل براي رسيدن به مطامع خود دست به جعل حديث زده‏اند و اين‏گونه اقوال با سخنان منقول از معصومين آميخته شده است. پس براي تشخيص سخن معصوم از غير آن بايد راويان هر حديث را شناسايي كرد و پس از اطمينان به راستگويي آنان، حديث منقولشان را پذيرفت و به همين دليل به علم رجال نياز است.

3ـ مخالفت شديد با اجتهاد در فقه و به تبع آن علم اصول فقه: اجتهاد به‏كار بردن كوشش فراوان به‏منظور به‏دست آوردن حكم شرعي از ميان دليلهاي معتبر و قابل قبول شرعي است. براي عمل اجتهاد در فقه نياز به فراگيري بعضي علوم و مهارتها، كه از جمله آنها علم اصول فقه است، ضروري است. علم اصول فقه، چهارچوبي براي اجتهاد و علم فقه است. درواقع نسبت علم اصول فقه به علم فقه همچون نسبت منطق به فلسفه است. بنابراين همانطور كه هر فيلسوفي چاره‏اي جز دانستن علم منطق ندارد هر مجتهد و فقيه هم چاره‏اي جز دانستن علم اصول فقه ندارد.

اخباريها با اجتهادكردن مجتهدان بشدّت مخالف بودند و با توضيحي كه گذشت مخالفت آنها با علم اصول فقه را نيز مي‏توان در ادامه ضديت با اجتهاد تلقي كرد؛ چراكه اصول فقه يكي از لوازم اجتهاد است. مرحوم بهبهاني در فصل هفتم كتاب‏الاجتهاد و الاخبار احتياج مجتهد به علم اصول را لازم و بديهي مي‏داند و در اين خصوص مي‏فرمايد: اخباريين گفته‏اند اين علم بعد از زمان ائمه پيدا شده و... سپس به اين ايراد پاسخي متين و محكم مي‏دهد كه خلاصه‏اش چنين است: اخباريها كه مي‏گويند مسائل علم اصول در عصر ائمه نبوده به اين دليل كه در روايات از آنها خبري نيست،14 از كجا مي‏دانند كه بر تمام اخبار و احاديث دست يافته و آنچه ائمه فرموده‏اند به دست ما رسيده است؟ چون ممكن است قسمتهايي از مسائل علم اصول و اجتهاد را در احاديث شرح داده باشند كه راويان در آن زمان نياز چنداني به آن نداشته و درنتيجه به ما نرسانيده باشند... وي در ادامه مي‏گويد: فرض كنيم بعضي از مسائل علم اصول يا تمام آنها بعد از عصر ائمه(ع) به‏وجود آمده باشد ولي باز اين سؤال پيش مي‏آيد كه چه ملازمه‏اي بين وضع (كنوني) ما با اوضاع زمان آنان و وضع راويان آن زمان است كه چون آنها محتاج به اين علوم نبودند ما هم بايد بي‏نياز باشيم؟

از اين سخنان معلوم مي‏شود كه اخباريها تا چه حد مرتجع و ساده‏انديشند و مجتهدان راستين چگونه همراه با زمان و پاسخگو به مسائل و مشكلات طبق نيازهاي هر زمان هستند. از همين جاست كه مجتهدان در باب تقليد، قائل به حرمت تقليد از مجتهدي هستند كه مرده است.

4ـ اخباريين تقليد كردن از غير معصوم را حرام مي‏دانند. براي پي‏بردن به حكم خدا در هر موضوع، علاوه بر اينكه به منابع معتبري چون كتاب، سنت، عقل و اجماع نياز است به شخص متبحر كه علومي مثل ادبيات عرب، لغت، كلام، منطق، اصول فقه و... بداند نيز ضروري است او با استفاده از اين علوم و ساير مهارتها بتواند حكم خدا را از اين منابع به‏دست آورد كه به چنين شخصي «مجتهد» مي‏گويند.

بديهي است بيشتر مكلفان نمي‏توانند به چنين موقعيتي دست يابند. از طرفي عمل به احتياط هم كاري بسيار دشوار است. بنابراين، بايد از مجتهدي جامع شرائط پيروي كنند. اين عمل منطقي يعني رجوع جاهل به عالم در مسائل فقهي را تقليد گويند. اما اخباريها تقليدكردن را حرام مي‏دانند چراكه آنها فقط اخبار و احاديث را حجت مي‏دانند و اجتهاد را نيز ممنوع كرده‏اند. به اين ترتيب مكلفان، خود بايد مستقيما به متون حديثي مراجعه كنند و تكليف خود را بشناسند و عمل كنند.

معلوم نيست اخباريها به پيامد اين رأي پي برده‏اند يا نه؛ آيا مي‏دانند اگر هر كس خود بخواهد بدون مراجعه به متخصص احكام فقهي، مستقيما به احاديث مراجعه كند چه وضع اسفناكي پيش خواهد آمد؟ چون بيشتر مردم تمام متون حديثي را دراختيار ندارند يا به زبان عربي آشنا نيستند. گذشته از آن، مسائل جديد در ميان احاديث وجود ندارد. بنابراين، آنان بايد حيران و سرگردان باقي بمانند. حتي اگر فرض كنيم همه مردم به تمامي احاديث دسترسي داشته، و به زبان عربي نيز آشنا باشند و اصولاً مسائل جديدي هم در كار نباشد يا اينكه آنها هم در بين احاديث موجود باشد، آيا با اين همه، باز هم مي‏توان پذيرفت كه به افراد متبحر و خبره در امور حديث نيازي نيست و مكلفان مي‏توانند وظايف خود را بشناسند و به آنها عمل كنند؟ مرحوم وحيد بهبهاني درباره ضرورت خبرگي براي مراجعه به اخبار كه ضمنا مي‏تواند پاسخي براي اين پرسش باشد، مي‏گويد: بايد در احاديث ممارست كرد و به آنها انس گرفت تا بتوان معاني اخبار و اصطلاحات را شناخت و برفرض كه به ادعاي اخباري با استماع حديثي، علم به اصطلاح معصوم پيدا شود، كافي نيست بلكه بايد عالم به تمام الفاظ حديث باشد. تازه علم و احاطه بر همه اصطلاحات معصوم و الفاظ و روايات را نمي‏توان با چند مورد كه مثلاً اخباري فهميده قياس كرد، چون به جهات بسياري قياس مع‏الفارق است.

بنابراين، براي بيشتر مكلفان راهي جز مراجعه به افراد خبره در امور مربوط به اخبار و احاديث باقي نمي‏ماند و اين بدين معناست كه تقليدكردن نه تنها حرام نيست بلكه واجب نيز هست.

تا اينجا از مهمترين ويژگيهاي اخباريها يا درواقع شاخصترين اختلافات آنان با مجتهدان ياد شد. البته موارد ديگري مانند عدم حجيت عقل در ادراك حسن و قبح اشيا، عدم حجيت اصل اباحه و نيز عدم حجيت خبر واحد از ويژگيهاي آنان است. لازم به ذكر است درباره اختلافات ميان اخباريها و مجتهدان روايات مختلفي وجود دارد. بعضي شمار اختلافات را تا 40 و برخي تا 59 و بعضي ديگر حتي تا 86 مورد ذكر كرده‏اند ولي بايد دانست كه برخي از اين فروق، نادرست و به‏عبارت روشنتر، ساخته اخباريهاست. آنان خواسته‏اند بدين‏وسيله اختلافات خود را با مجتهدان توسعه دهند و به اهميت مسلك خود بيفزايند و نزد عوام وجهه حق به‏جانب بگيرند.

به هر حال اين گروه با طرز فكر خاص خود موجبات ركود و انحطاط بسياري از علوم اسلامي بخصوص فقه و اصول فقه را براي مدتي حدود دو قرن فراهم كردند. سرانجام چنانكه گذشت به همت مجتهداني بزرگ چون مرحوم وحيد بهبهاني و شاگردان مبرزش به عمر اين طرز فكر پايان داده شد. اما نبايد فراموش كرد كه اين نگرش هنوز هم در گوشه و كنار طرفداراني دارد. مهمتر از آن اينكه بسياري از افراد، با اينكه خود را از مخالفان سرسخت اين نگرش به‏حساب مي‏آورند از اين موضوع غافلند كه در عمل هيچ تفاوتي با اخباريها ندارند.


1ـ مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، انتشارات صدرا، ص31

2ـ همان ص32

3ـ شهابي، محمود، ادوار فقه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج3، ص665

4ـ دواني، علي، وحيد بهبهاني، تهران انتشارات امير كبير، ص73

5ـ حر عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج18، ص29

6ـ همان ص41

7ـ فيض، عليرضا، مبادي فقه و اصول، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ص42

8ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، انتشارات صدرا، ص481

9ـ دواني، علي، وحيد بهبهاني، تهران، انتشارات امير كبير، ص90

10ـ مطهري، مرتضي، ده گفتار، تهران، انتشارات صدرا، ص107

11ـ دواني، علي، وحيد بهبهاني، تهران، انتشارات امير كبير، ص123

12ـ البته بعضي از اخباريها علاوه بر سنت، ظاهر كتاب را هم حجت مي‏دانند.

13ـ اين كتابها عبارت است از: كافي، من لايحضره الفقيه، تهذيب، استبصار

14ـ اخباريها براي هر امري به دنبال يافتن حديثي درباره آن بودند؛ آنان حتي مسائل بديهي را قبول نمي‏كردند چون حديثي درباره آن وجود نداشت. مرحوم بهبهاني مي‏گويد: در سال جاري اتفاق افتاد كه اشتباهي در رؤيت هلال ماه شوال رخ داد. به تواتر نزد من شهادت دادند كه ماه ديده شده من هم افطار كردم. يكي از علماي اخباري بر من اعتراض كرد كه به چه دليل افطار كردي؟ گفتم به‏وسيله يقين حاصل از تواتر. گفت: حديثي براي من بياور كه دلالت بر حجيت يقين در اين مورد داشته باشد، با اينكه در حديث وارد شده كه رؤيت هلال با شهادت دو عادل ثابت مي‏شود.

/ 1