اخباريگري و تأثيرات آن در فقه شيعه
محمدتقي نظري اين مقاله ابتدا به چگونگي پيدايش حديثگرايي افراطي در فقه اهل سنت پرداخته است و مهمترين گرايشهاي فقهي متأثر از اين پديده را به اختصار معرفي ميكند. سپس همين موضوع را در فقه شيعه پي ميگيرد و در ادامه ورود جديتر اين گرايش تحت عنوان اخباريگري يا مكتب اهل حديث به فقه شيعه و به دنبال آن سد باب اجتهاد توسط اخباريها و نيز مبارزه مرحوم وحيد بهبهاني با اين نگرش افراطي در حديث را مورد بررسي قرار ميدهد و در نهايت مهمترين ويژگيهاي اخباريها را مطرح ميكند و به نقد آنها ميپردازد.توجه به ظاهر هر موضوع بدون تأمل در ساير جوانب آن و گرفتن نتيجه با اتكا به اين شيوه، آفتي است كه ميتواند دامنگير هر انساني شود و عوارض ناگواري از خود برجاي گذارد. ورود اين آفت در هر يك از عرصههاي زندگي بشر بسي خطرناك است. اما بعضي از اين عرصهها به دليل ويژگيهاي خاص خود خطرات ناشي از آن را افزايش ميدهد. دين و ايدئولوژي يكي از اين موارد است؛ چرا كه اين آفت پس از ورود به حوزه دين از پشتوانه نيرومند آن بهره ميگيرد و باعث ايجاد خطر و نابسامانيهاي فراوان ميشود. بنابراين چه بسا ظاهرگراياني كه به خيال خدمت به خدا و دين او بر اشتباهات ناشي از نگرش خود اصرار ميورزند و از اين رهگذر آسيبهاي فراواني به جامعه وارد ميكنند. يكي از آشكارترين مصداقهاي اين موضوع گروه خوارج است. آنان با تكيه بر شيوه ظاهربينانه خود، ظاهر قرآنهاي بر نيزه رفته را بر باطن آن، كه مبارزه با ظلم و فساد است، ترجيح دادند و در همين راستا كار را به جايي رسانيدند كه اميرمؤمنان علي(ع) را مانع پيشرفت دين بهحساب آوردند و ايشان را به همين دليل به شهادت رسانيدند.يكي از ميدانهايي كه آماج اين طرز فكر واقع شد ميدان فقه و فقاهت است. نگرش مزبور با ورود در اين حوزه موجب مشكلات و نارساييهاي فراوان و حتي توقف حركت رو به رشد اين علم شد.قصد ما در اين مقاله بررسي سير پيدايش ظاهرنگري خرد ستيزانه در فقه و تعلق انحصاري آن به احاديث و آشنايي هر چه بيشتر با ويژگيها و تأثيرات سوء آن در فقه شيعه است.حديثگرايي در فقه اهل سنت
ظاهرگرايي و جريان ضدعقل كمكم با گذشت زمان و پديد آمدن زمينه هايي كه به بعضي از آنها خواهيم پرداخت وارد حوزه مسائل اصلي و فرعي دين شد. تأثير و اهميت اين موضوع به حدي است كه جا دارد به اختصار سير ورود ظاهرگرايي و جريان مخالف عقل به دايره مسائل ديني و تعلق انحصاري آن به احاديث، كه ما آن را حديثگرايي ميناميم، بررسي كنيم.مسلمانان در زمان پيامبر(ص) هرگاه در مسائل ديني با مشكلي روبهرو ميشدند به آن بزرگوار رجوع ميكردند و نظر ايشان را جويا ميشدند. پيامبر(ص) نيز يا از قرآن و سخن حضرت حق براي حل مشكل كمك ميگرفت يا خود جوابي مناسب به آنان ميداد. تا زماني كه رسول خدا درميان مردم حضور داشت، مسائل ديني مسلمين به ترتيبي كه گذشت حل و فصل ميگشت، اما زماني كه آن وجود شريف از ميان مردم رفت، مسائل و مشكلات يكي پس از ديگري پديدار شد و جامعه نوپاي اسلامي را به چالش گرفت.بديهي است براي مسائل جديد و نوظهوري كه در زمان پيامبر وجود نداشت يا اينكه اساسا مطرح نشده بود، بايد پاسخي مناسب يافت؛ چرا كه اولاً شايسته نبود امور و مسائل ديني مسلمين معطل بماند و ثانيا هر نظام ديني با ادعاي جهاني و نيز نهايي بودنش بايد براي اينگونه موارد راه حلي مناسب داشته باشد. در اين ميان كساني كه معتقد به وجود كارشناساني با همه ويژگيهاي پيامبر(ص) جز وحي، بودند با مشكلي روبهرو نشدند؛ چون آنان درواقع به جانشينان راستين پيامبر(ص) دسترسي داشتند و ميتوانستند جواب سؤالات خود را در زمينههاي مختلف از آنان بگيرند. برخلاف افراد ياد شده بسياري از مسلمانان به وجود پيشوايان معصوم بعد از رحلت پيامبر(ص) اعتقاد نداشتند. آنان براي يافتن پاسخ سؤالاتشان بر سر دو راهي قرار ميگرفتند. به اين ترتيب كه يا ميبايد بدون توجه به قرآن و حديث، خود چارهاي ميانديشيدند كه اين افراد معمولاً به دام قياس ميافتادند و يا به سراغ قرآن و سنت نبوي ميرفتند و با استفاده از آنها مشكلات خود را برطرف ميكردند كه اين دسته به اهل حديث معروف شدند.روش اهل حديث اين بود كه در مسائل در درجه اول به قرآن رجوع ميكردند. اگر حكم مسأله را نمييافتند به حديث پيغمبر مراجعه ميكردند. اگر احاديث، مختلف بود به ترجيح احاديث از نظر راويان سند ميپرداختند و اگر در حديث نمييافتند و يا ترجيحي در ميان احاديث مختلف نمييافتند به اقوال و فتاواي صحابه رجوع ميكردند و اگر از اين راه هم طرفي نميبستند كوشش ميكردند بهگونهاي از اشاراتي كه در اين خصوص هست چيزي استفاده كنند و كمتر اتفاق ميافتاد كه به رأي و قياس متوسل شوند.1بدين ترتيب در جهان اسلام ابتدا در ميان اهل سنت دو روش فقهي ايجاد شد: يكي شيوه فقهي اهل حديث كه صرفا به قرآن و سنت نبوي اتكا داشت و به هيچ روي به عقل و انديشه اجازه ورود به اين ميدان را نميداد و ديگري شيوه اهل قياس كه براحتي از قرآن و سنت عبور ميكرد و سراغ عقل ميرفت.اهل حديث، روش اهل قياس را نوعي افراط در رجوع به عقل و نوعي كوتاهي در اخذ حديث و بهعبارت ديگر نوعي سطحي نگري در كشف مصالح واقعي تلقي ميكردند. آنها ميگفتند عقل را نرسد كه ساده پنداري كند كه به ريشه و روح احكام ميتواند برسد؛ متقابلاً اهل قياس، اهل حديث را به جمود و تحجر متهم ميكردند.2از ميان مذاهب مختلف فقهي اهل سنت، مذهب مالكي و حنبلي بشدت حديثگرا بودند. مرحوم دكتر شهابي در اين باره ميگويد: از ميان چهار مذهب، اين مذهب (مالكي) از لحاظ قدمت دومين مذهب است. اصحاب اين مذهب را اهل حديث ميخوانند. اين مذهب به امام مالك پسر انس اصبحي كه به قول مشهورتر در سال 93 هجري تولد يافته و به قول صحيح به سال 179 هجري درگذشته، نسبت دارد.3مذهب حنبلي كه به احمدبن حنبل شيباني (م241) منسوب است، نيز به حديث گرايش زيادي دارد. درباره احمدبن حنبل آمده است كه «وي به قدري به حديث توجه داشت و نسبت به رأي و قياس بياعتنا بود كه طبري او را در كتاب اختلاف الفقها از فقها بهشمار نياورده است.»4 اين مذهب چهارمين مذهب از مذاهب چهارگانه معمول در ميان اهل سنت است. پيروان آن مردماني سختگير بودند و آسايش مردم را به هم ميزدند. پس از اين دو مذهب در فقه اهل سنت، كه به حديث وابستگي زيادي داشتند، ميتوان از مذهب فقهي ظاهري نام برد. اين مذهب كه به مقدار زيادي به حديث گرايش داشت و شديدا با قياس و عمل به رأي مخالف بود،توسط داوودبن علي ظاهري (م270) هجري بنا شد و سپس فرزندش محمدبن داوود (م297) هجري راه پدر را ادامه داد. اين مذهب در ميان اهل سنت زمان زيادي بر جاي ماند تا اينكه از قرن هشتم رو به اندراس گذاشت.حديثگرايي در فقه شيعه
گرايش افراطي به حديث و مخالفت با اجتهاد در حوزه فقه چنانكه گذشت ابتدا در بين اهل سنت پديد آمد اما براي شيعيان تا زماني كه امامان معصوم(ع) حضور داشتند، اين موضوع مطرح نشد. پس از غيبت ولي عصر(عج) و درواقع پايان حضور فيزيكي امامان معصوم، اخباريگري ميان علماي شيعه نيز پديدار شد با اين تفاوت كه آنان اختلافات ميان اهل حديث و اهل قياس را در جامعه اهل سنت تجربه كردند و پيشوايان ديني بشدت با قياس كردن در احكام اسلام مخالفت ورزيدند و آن را موجب نابودي دين ميدانستند. امام صادق(ع) به ابوحنيفه كه زياد قياس ميكرد فرمود: اي ابوحنيفه به من خبر رسيده كه تو اهل قياس هستي. او گفت: آري من قياس ميكنم. امام فرمود: قياس نكن چون اول كسي كه قياس كرد ابليس بود زماني كه گفت :خدايا مرا از آتش آفريدي و او (انسان) را از خاك.5بنابراين، علماي شيعه با توجه به هشدارهاي امامان خويش از قياس كردن در احكام ديني پرهيز ميكردند. به اين ترتيب براي بهدست آوردن احكام خدا در موضوعات ديني دو طريق فراروي آنها بود: يكي اجتهاد كردن كه از سوي پيشوايان مذهب به آنان توصيه شده بود؛ مانند اين سخن امام صادق(ع) كه فرمود: انّما علينا ان نلقي اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا: بر ماست تااصول (احكام) را براي شما بيان كنيم و بر شماست تا (با توجه به اصول) فروع آن را بيان نماييد.6اين بيان بهترين تعريف اجتهاد است؛ چراكه مجتهد در مقابل مسائل جديد بايد بتواند آنها رابه نوعي به اصولي كه از سوي پيشوايان معصوم تعيين شده، برگرداند اما اين اجتهاد در زمان حضور ائمه معصومين آنگونه كه شايسته بود، توسعه نيافت چراكه تا آن بزرگواران حضور داشتند كسي به سراغ ياران آنان نميرفت مگر در مناطقي كه مردم دستشان از دامان امامان معصوم كوتاه بود و چاره اي جز مراجعه به شاگردانشان نداشتند. اصولاً همين توسعهنيافتگي اجتهاد سبب ادامه روند سابق بعد از غيبت امام عصر(عج) شد و كار به جايي رسيد كه بعضي از علما جرأت اجتهاد كردن را به خود نميدادند.راه ديگري كه فراروي فقهاي شيعه خودنمايي ميكرد، پرداختن به ظواهر آيات قرآن و احاديث بود. بنابراين، در آغاز غيبت كبري بسياري از فقهاي شيعه بهدليل عدم ترويج اجتهاد واحتياط بيش از حد در صدور فتوي بشدت به ظاهر قرآن و حديث پناه بردند بهطوري كه بعضي مانند شيخ صدوق (م381) اصلاً فتوي نميدادند و در مقابل سؤالات شرعي مردم، كتابي كه فراهم آمده از احاديث و روايات معصومين بود، عرضه ميكردند.يكي از محققان در اينباره ميگويد: در غيبت صغري (329ـ260) و پس از آن تا اواخر قرن چهارم باز سيطره و غلبه در مجامع مذهبي با محدثان بوده كه بهجاي اجتهاد، به نقل حديث و عمل به مضمون آن پايبند بودهاند و از تحليلات عقلي و استنباطات اجتهادي پرهيز ميكردند. روشن است كه آنان با عقل و استنتاجات عقلي سخت در ستيز بودند. مشهورترين اين محدثان عبارتند از: محمدبن يعقوب كليني (م329)ابنقولويه (م329) و شيخ صدوق (م381). در اين عصر يعني اوائل و اواسط قرن چهارم دو عالم بزرگ فقه يكي ابن عقيل عماني و ديگري ابن حنيد اسكافي بودند كه گرايش اجتهادي آنان در فقه، گاه موجب دردسر آنان نيز ميگرديد.7 چنانكه در تاريخ فقه شيعه آمده و نيز از اين قول پيداست، هر چند در ابتداي غيبت كبري و قبل از آن اخباريگري دامن گسترده بود، بعضي از فقهاي شيعه سعي بر احياي اجتهاد و ورود عقل در ميدان گسترده فقه كردند و همين تلاشها درنهايت باعث شد تا اجتهاد و استفاده از عقل در استنباطات فقهي جاي اصلي خود را پيدا كند. مهمترين افرادي كه در اين ميدان فعاليت كرده و تأثيرات زيادي از خود برجاي نهادهاند عبارتند از:1ـ ابنابي عقيل عماني ـ صاحب كتابي در فقه به نام «المتمسك بحبل آل الرسول» ـ نخستين كسي است كه در آغاز غيبت كبري فقه را با قواعد اصولي تطبيق داد و راه اجتهاد را گشود. وي معاصر مرحوم كليني (م329) هجري بوده است.2ـ ابن جنيد اسكافي (م381). او بعد از ابنعقيل، طريق اجتهادي را ادامه داد. اين دو بزرگوار در تطبيق احكام با ادله ورد فروع بر اصول و احياي روش اجتهاد كوشش زيادي كردند. به همين جهت اين دو فقيه بزرگوار در فقه شيعه به قديمين مشهور شدهاند.3ـ شيخ مفيد(م 413) ـ محمدبن محمدبن نعمان معروف به شيخ مفيد از علماي برجسته جهان تشيع بوده است. وي كتابي بهنام التذكره باصول الفقه در علم اصول فقه دارد. اين كتاب كه شامل مجموعهاي از قواعد و اصول مورد استفاده در اجتهاد بود باعث تعميق اجتهاد شد.4ـ سيدمرتضي معروف به علم الهدي (م436). او شاگرد شيخ مفيد بود و كتاب «الذريعه» در اصول فقه از تأليفات اوست. وي بخوبي روش اجتهادي استاد خويش را دنبال كرد و باعث تحكيم اجتهاد شد.5ـ شيخ طوسي (م460) از بزرگترين علماي اماميه است كه در تمامي رشته هاي ديني مهارت داشت و صاحب تأليف است. «عدة الاصول» نام كتاب او در اصول است. شيخ طوسي اجتهاد و تطبيق فقه با قواعد اصولي را سرعت بخشيد و شكوفا ساخت.محقق حلي در مقدمه كتاب «معتبر» از عليبن بابويه قمي، ابنابي عقيل، اسكافي، شيخ مفيد، سيدمرتضي علمالهدي و شيخ طوسي به عنوان اصحاب فتوي ياد ميكند.8تلاشهاي اين بزرگان باعث شد حديثگرايي افراطي به فراموشي سپرده شود و به جاي آن روش اجتهادي، كه بر عقل مبتني بود، رايج شود. اين شيوه پس از آن نيز به حيات خود ادامه داد و روز به روز به استحكامش افزوده شد. كساني كه در اين راه زحمت زيادي كشيدند، بسيارند اما مهمترين آنان عبارتند از: ابن ادريس حلي (م598)، محقق حلي (م676)، علامه حلي (م726)، شهيد اول (م786).روند اجتهاد در فقه شيعه تا قرن يازدهم ادامه داشت اما متأسفانه در اين قرن حادثهاي اتفاق افتاد كه روند اجتهاد را مسدود ساخت. اين واقعه همان گرايش مجدد به حديثگرايي افراطي در فقه شيعه بود.اخباريگري يا مكتب اهل حديث
در اوائل قرن يازدهم هجري در حوزههاي فقهي شيعي جرياني پديد آمد كه طي آن بشدت با حضور عقل و اجتهاد در ميدان فقه مخالفت، و درعوض به صورتي افراطي بهظاهر احاديث تكيه ميشد. اين جريان در ميان فقها به «اخباريگري» يا مكتب «اهل حديث» موسوم شده است.مؤسس اين مكتب فردي است به نام ملامحمدامين استرآبادي (م 1036) كه شخصا فرد با مطالعه و مسافرترفتهاي بوده است. او كتابي دارد بهنام «فوايد المدنيه» كه طي مباحث فراواني سعي در بياعتبار كردن عقل بشر نموده و نيز با شدت زياد به جنگ با مجتهدان پرداخته است.به فرموده مرحوم مجلسي، ملا امين كتاب معروف فوايد مدنيه را در مدينه نوشت (به همين جهت هم بر آن، اين نام را نهاد) و به ايران و عراق فرستاد. با مطالعه آن بيشتر علماي ايران و عراق كه اصولي بودند اخباري شدند. او شاگرد ميرزامحمد استرآبادي (م1028)است. وي نخستين كسي است كه با صراحت هر چه تمامتر زبان به طعن و سرزنش فقها و مجتهدان گشود و اقوال آن بزرگان را به انتقاد و استهزا گرفت.9چنانكه قبل از اين گذشت اجتهاد و شيوه تعقلي در استنباطات فقهي به همت علما و مجتهدان بزرگ پيوسته شكوفاتر ميگشت تا اينكه غائله اخباريون پديدار شد. اين حادثه باعث شد تا اجتهاد بسرعت افول كند. متأسفانه گسترش روزافزون اخباريگري و آثار سوء آن باعث شد حوزههاي فقهي معتبر آن روزگار رفتهرفته تسليم اين طرز فكر واپسگرايانه شوند. يكي از دلائل مهم اين امر، ظاهر زيباي ادعاي آنان بود چون آنان خود را بيش از ديگران، خادم اهل بيت و احاديث آنان و نيز حافظ شرع انور معرفي ميكردند. استاد مطهري در اين مورد ميگويد: يك چيز كه باعث رشد و نفوذ طرز فكر اخباري در ميان مردم عوام ميشود آن جنبه حق بهجانب عوامپسندي است كه دارد، زيرا صورت حرف اين است كه ميگويند ما از خودمان حرفي نداريم، اهل تعبد و تسليم هستيم، ما جز قالالباقر(ع) و قالالصادق(ع) سخني نداريم، از خودمان حرفي نميزنيم، حرف معصوم را ميگوييم.10اين وجهه عوامپسند موجب شد اخباريگري سايه سنگين خود را بسرعت بر همه مراكز فقهي بيندازد و تا نزديك به دو قرن، اجتهاد و مجتهدان را از ميدان بيرون كند. بنابراين اگر اين دوره را دوره سياه و تاريك و درواقع راكدترين ادوار فقه شيعه نام نهيم، به گزاف سخن نگفتهايم. چون وقتي از ورود عقل وانديشه در ميدان هر علم جلوگيري شود، انتظار رشد و شكوفايي بيمعناست. اما انتظار ركود و ارتجاع، طبيعي است و اين، همان كاري بود كه اخباريون با فقه شيعه انجام دادند.آشنايي بيشتر با عملكرد اهل حديث
براي پيبردن به آثار سوء اعمال و نگرش اين افراد، دو نمونه از كارهاي آنان را بررسي ميكنيم:1ـ در احاديث زيادي امر شده است كه تحتالحنك هميشه زير چانه افتاده باشد نه فقط در حال نماز. يكي از آن احاديث اين است «الفرق بين المؤمنين والمشركين التلحي» يعني تفاوت بين مسلمين و مشركين، انداختن تحتالحنك زيرچانه است. اخباريها به اين حديث و امثال آن تمسك ميكنند و ميگويند هميشه بايد انتهاي عمامه از زير چانه رد شده باشد... و ديگر فضولي است كه ما در اطراف آن حرف بزنيم و اجتهاد كنيم. ولي مجتهدان ميگويند ما دو دستور داريم يكي احتراز از شعار مشركين كه روح مضمون اين حديث است (چون در قديم مشركين تحتالحنك را بالا ميبستند و اگر كسي اين كار را انجام ميداد معنايش اين بود كه من جزء آنان هستم) و ديگري ترك لباس شهرت (چون امروز مشركين تحتالحنك را بالا نميبندند. پس موضوعي براي اين حديث باقي نميماند. بنابراين در زمان حاضر چون همگان تحتالحنك را بالا ميبندند اگر كسي آن را زير چانه بيندارد لباس شهرت است و حرام). درواقع اكنون اخباريها با اين كار خود نه تنها مخالفتي با مشركان نكردهاند بلكه مرتكب عمل حرام شدهاند. عمل آنان در اين مورد مثل اين است كه در فصل زمستان پدري به فرزندش بگويد لباس گرم بپوش و فرزند علاوه بر زمستان در تابستان هم آن لباس را بپوشد و وقتي مردم ميگويند چرا در هواي گرم اين لباس را پوشيده اي بگويد من كاري به اين كارها ندارم پدرم گفته لباس گرم بپوش، من هم ميپوشم. او فكر نميكند كه سخن پدر بهدليل وضع موجود در آن زمان صادر شده است و براي زمانهاي ديگر با وضعيت ديگر معتبر نيست.2ـ معروفاست كه بعضي اخباريها دستور ميدادند تا بر كفنميت بنويسند: اسماعيل يشهد ان لا اله الا اللّه يعني اسماعيل به وحدانيت خدا شهادت ميدهد. حال چرا به نام اسماعيل مينويسند چون در حديث وارد شده كه امام صادق(ع) بر كفن فرزندشان اسماعيل اينطور نوشتند. اخباريها فكر نميكردند كه بر كفن اسماعيل كه آنطور مينوشنتد چون نامش اسماعيل بود و بر كفن ديگران بايد نام خودشان را بنويسند نه نام اسماعيل. آنها ميگفتند اينها ديگر اجتهاد است و اتكا به عقل، و ما اهل تعبد، تسليم و قالالباقر(ع) و قال الصادق(ع) ميباشيم.به هر حال اين جريان افراطي ضد عقل كه باب اجتهاد را مسدود و مجتهدان را خانه نشين كرده بود همچون ساير جريانهاي افراطي تداوم نيافت و سرانجام در مقابل تلاشهاي خردمندانه مجتهدان وادار به شكست و تسليم شد.مبارزه علمي وحيد بهبهاني با اخباريها
آقا محمدباقربن محمداكمل اصفهاني مجتهدي برجسته بود كه تأثيرات سوء اخباريگري بر فقه شيعه را بخوبي دريافت و به همين جهت بشدت با اين طرز فكر به مبارزه پرداخت. وي با استدلالهايي محكم و بياني پرشور و با شجاعتي مثالزدني بهمصاف اخباريها رفت و سرانجام بساط آنان را درهم پيچيد.مرحوم بهبهاني هنگامي كه در بهبهان بود به مبارزه علمي عليه آنان پرداخت و موجبات شكست اخباريون آن ديار را فراهم كرد و سپس به كربلا، كه آن زمان مركز اخباريها بود، وارد شد. او از شيخ يوسف بحراني كه اخباري معتدلي بود، خواست تا منبرش را دراختيار وي قرار دهد و از شاگردانش بخواهد تا پاي منبر او بنشينند. مرحوم مامقاني در تنقيح المقال مينويسد: شيخ يوسف تقاضاي وحيد را پذيرفت... وحيد سه روز به درس و بحث و گفتگو پرداخت و در نتيجه دو ثلث شاگردان شيخ يوسف را به مذهب اصولي برگردانيد.11شاگردان مبرز وحيد بهبهاني مانند سيد بحرالعلوم، كاشف الغطاء، شهرستاني و ديگران قبلاً به درس يوسف بحراني ميرفتند اما به محض آشنايي با طرز فكر مرحوم وحيد به او پيوستند و حتي بعد از ارتحال استاد (م1205) راه و روش آن بزرگوار را ادامه دادند و بعد از آنان مجتهدان بزرگي چون صاحب جواهر و شيخ انصاري به تحكيم مباني اجتهاد پرداختند.اين تلاشها و فداكاريها سرانجام، شكست مكتب اخباري و اهل حديث را رقم زد و باعث شد طرفداران اين روش به حاشيه رانده شوند. البته يك نكته را بايد درنظر داشت و آن اينكه اساس كار اخباريها جمود، ظاهرنگري و مخالفت با عقل بود و نتيجه آن هم، چنانكه گذشت ركود، درجازدن و ارتجاع بود و اين هم اختصاص به زمان خاص ندارد بلكه ممكن است در هر زمان و هر عرصه اين حادثه تكرار شود و تأثيرات شوم خود را برجاي گذارد. در اين قسمت مناسب است به بعضي از خصوصيات اهل حديث بپردازيم.ويژگيهاي اهل حديث
1ـ از منابع فقه شيعه، تنها به اخبار و احاديث اكتفا كردند.12 فقهاي شيعه از قديمالايام براي تحصيل احكام شرعي به منابع چهارگانه كتاب، سنت، اجماع و عقل مراجعه ميكردند. منظور از كتاب، قرآن كريم و از سنت گفتار، رفتار و تقريرات (تأئيدات) پيامبر(ص) و امامان دوازدهگانه(ع) و حضرت زهرا(س) است و از اجماع، اتفاق نظر علما و دانشمندان علم فقه بوده و منظور از عقل به عنوان چهارمين دليل اين است كه اگر در منابع پيشين راجع به موضوعي هيچ دليلي وجود نداشته باشد آنگاه نوبت به عقل ميرسد. بنابراين، مجتهدان براي بهدست آوردن حكم شرعي درباره هر موضوع، ابتدا به قرآن رجوع ميكنند و در آياتي از آن كه مربوط به احكام است جستجو ميكنند. درصورتي كه حكم آن را نيابند به سنت و بعد از آن به اجماع و سرانجام با درنظر گرفتن ملاحظاتي به عقل رجوع ميكنند.اخباريها برخلاف مجتهدان، قرآن، اجماع و عقل را به عنوان منابع احكام قبول نداشتند، آنان در مورد عقل پا را از اين فراتر گذاشته حتي عقل را به عنوان ابزار و وسيله براي فهم و استنباط نيز قبول نداشتند. آنان براي كنارزدن اجماع و عقل مشكل چنداني نداشتند. چون درباره اجماع ميگفتند: متعلق به اهل سنت است و با همين اجماع بود كه علي(ع) را كنار گذاشتند و درباره عقل نظرشان اين بود كه عقل انسان دچار خطا ميشود و چيزي كه در آن خطا و اشتباه وجود دارد نبايد در امر دين دخالت كند. نوبت به قرآن كه رسيد با مشكل روبهرو شدند چون قرآن كلام خدا بود و نميتوانستند آن را به سادگي كنار بگذارند، لذا اينطور وارد شدند قرآن مقامش بالاتر از اين است كه افراد عادي بشر آن را بفهمند، قرآن را فقط ائمه حق دارند بفهمند.درواقع براي افزودن اعتبار اخبار و احاديث، دست از ظاهرگرايي درخصوص قرآن برداشتند؛ بهعبارت روشنتر آنان درباره احاديث ميگفتند: بيش از ظاهر حديث به چيز ديگري مثل اجتهاد و استنباط عقلاني در حديث نبايد اعتقاد داشت اما حال كه به قرآن رسيدند گفتند: ظاهر آن حجت نيست به اين بهانه كه ما زبان قرآن را نميفهميم و فهم قرآن به ائمه معصومين اختصاص دارد. آري اگر آيهاي از قرآن باشد كه حديثي در مورد آن رسيده باشد ميتوان به آن آيه رجوع كرد. اين نوع نگرش باعث ميشد كه كسي به تفسير قرآن روي نكند. البته آنان نميگفتند كسي قرآن نخواند و يا نبوسد بلكه ميگفتند: كسي قرآن را نفهمد و اين همان دردي است كه دامان بسياري از مسلمانان را گرفته است. بههر حال اين گروه، قرآن، اجماع و عقل را كنار گذاردند و صرفا به ظاهر احاديث پرداختند البته درباره احاديث، اعتقاداتي دارند كه به آنها ميپردازيم.2ـ صحيح دانستن تمامي احاديث موجود در كتب چهارگانه حديثي شيعه13 و بينيازي از علم رجال: اخباريها براي تأكيد بر مدعاي خويش (حديثگرايي) حاضر شدند دست از افراطيگري كه روش معمول آنها بود بردارند و در اين مورد تمامي احاديث و نه بخشي از آنها را صحيح تلقي كنند.براي روشن شدن موضوع لازم به توضيح است اخباري كه در دست ماست همگي معتبر نيستند. چون در ميان آنها اقوالي وجود دارد كه از معصوم نيست. به همين دليل مجتهدان، اخبار را به حسب اعتبار به انواعي چون صحيح، حَسَن، موثق و ضعيف تقسيم كردهاند. خبر صحيح خبري است كه سلسله راويان آن به معصوم(ع) برسد و همه راويان آن شيعه و عادل باشند. خبر حَسَن خبري است كه سند آن به معصوم برسد و همه راويان آن شيعه باشند ولي عدالت بعضي ثابت نشده است. خبر موثق خبري است كه در طريق آن به معصوم، غيرشيعه نيز باشد ولي در ميان شيعيان به وثاقت او تصريح شده باشد و خبر ضعيف خبري است كه همه يا حداقل يكي از راويان آن عادل نيستند.بنابر آنچه ذكر شد براي تشخيص احاديثي كه از معصوم نقل شده است بايد ابتدا احوال راويان آن حديث را بررسي كرد. پس از آن درباره درستي يا نادرستي آن اظهارنظر كرد كه اين كار منوط به استفاده از علمي به نام «رجال» است. اما چنانكه گذشت اخباريها اعتقاد دارند دانستن احوال رجال حديث و شرح حال راويان اخبار مورد نياز نيست زيرا صدور تمام احاديث ما از معصوم قطعي است و بنابر اين احتياجي به ملاحظه كردن در سند آنها نيست.اين ادعا به اندازه اي بي اساس است كه نيازي به بحث و استدلال براي پاسخگويي به آن ديده نميشود. چون نزد همگان روشن است كه افرادي دروغگو و جاعل براي رسيدن به مطامع خود دست به جعل حديث زدهاند و اينگونه اقوال با سخنان منقول از معصومين آميخته شده است. پس براي تشخيص سخن معصوم از غير آن بايد راويان هر حديث را شناسايي كرد و پس از اطمينان به راستگويي آنان، حديث منقولشان را پذيرفت و به همين دليل به علم رجال نياز است.3ـ مخالفت شديد با اجتهاد در فقه و به تبع آن علم اصول فقه: اجتهاد بهكار بردن كوشش فراوان بهمنظور بهدست آوردن حكم شرعي از ميان دليلهاي معتبر و قابل قبول شرعي است. براي عمل اجتهاد در فقه نياز به فراگيري بعضي علوم و مهارتها، كه از جمله آنها علم اصول فقه است، ضروري است. علم اصول فقه، چهارچوبي براي اجتهاد و علم فقه است. درواقع نسبت علم اصول فقه به علم فقه همچون نسبت منطق به فلسفه است. بنابراين همانطور كه هر فيلسوفي چارهاي جز دانستن علم منطق ندارد هر مجتهد و فقيه هم چارهاي جز دانستن علم اصول فقه ندارد.اخباريها با اجتهادكردن مجتهدان بشدّت مخالف بودند و با توضيحي كه گذشت مخالفت آنها با علم اصول فقه را نيز ميتوان در ادامه ضديت با اجتهاد تلقي كرد؛ چراكه اصول فقه يكي از لوازم اجتهاد است. مرحوم بهبهاني در فصل هفتم كتابالاجتهاد و الاخبار احتياج مجتهد به علم اصول را لازم و بديهي ميداند و در اين خصوص ميفرمايد: اخباريين گفتهاند اين علم بعد از زمان ائمه پيدا شده و... سپس به اين ايراد پاسخي متين و محكم ميدهد كه خلاصهاش چنين است: اخباريها كه ميگويند مسائل علم اصول در عصر ائمه نبوده به اين دليل كه در روايات از آنها خبري نيست،14 از كجا ميدانند كه بر تمام اخبار و احاديث دست يافته و آنچه ائمه فرمودهاند به دست ما رسيده است؟ چون ممكن است قسمتهايي از مسائل علم اصول و اجتهاد را در احاديث شرح داده باشند كه راويان در آن زمان نياز چنداني به آن نداشته و درنتيجه به ما نرسانيده باشند... وي در ادامه ميگويد: فرض كنيم بعضي از مسائل علم اصول يا تمام آنها بعد از عصر ائمه(ع) بهوجود آمده باشد ولي باز اين سؤال پيش ميآيد كه چه ملازمهاي بين وضع (كنوني) ما با اوضاع زمان آنان و وضع راويان آن زمان است كه چون آنها محتاج به اين علوم نبودند ما هم بايد بينياز باشيم؟از اين سخنان معلوم ميشود كه اخباريها تا چه حد مرتجع و سادهانديشند و مجتهدان راستين چگونه همراه با زمان و پاسخگو به مسائل و مشكلات طبق نيازهاي هر زمان هستند. از همين جاست كه مجتهدان در باب تقليد، قائل به حرمت تقليد از مجتهدي هستند كه مرده است.4ـ اخباريين تقليد كردن از غير معصوم را حرام ميدانند. براي پيبردن به حكم خدا در هر موضوع، علاوه بر اينكه به منابع معتبري چون كتاب، سنت، عقل و اجماع نياز است به شخص متبحر كه علومي مثل ادبيات عرب، لغت، كلام، منطق، اصول فقه و... بداند نيز ضروري است او با استفاده از اين علوم و ساير مهارتها بتواند حكم خدا را از اين منابع بهدست آورد كه به چنين شخصي «مجتهد» ميگويند.بديهي است بيشتر مكلفان نميتوانند به چنين موقعيتي دست يابند. از طرفي عمل به احتياط هم كاري بسيار دشوار است. بنابراين، بايد از مجتهدي جامع شرائط پيروي كنند. اين عمل منطقي يعني رجوع جاهل به عالم در مسائل فقهي را تقليد گويند. اما اخباريها تقليدكردن را حرام ميدانند چراكه آنها فقط اخبار و احاديث را حجت ميدانند و اجتهاد را نيز ممنوع كردهاند. به اين ترتيب مكلفان، خود بايد مستقيما به متون حديثي مراجعه كنند و تكليف خود را بشناسند و عمل كنند.معلوم نيست اخباريها به پيامد اين رأي پي بردهاند يا نه؛ آيا ميدانند اگر هر كس خود بخواهد بدون مراجعه به متخصص احكام فقهي، مستقيما به احاديث مراجعه كند چه وضع اسفناكي پيش خواهد آمد؟ چون بيشتر مردم تمام متون حديثي را دراختيار ندارند يا به زبان عربي آشنا نيستند. گذشته از آن، مسائل جديد در ميان احاديث وجود ندارد. بنابراين، آنان بايد حيران و سرگردان باقي بمانند. حتي اگر فرض كنيم همه مردم به تمامي احاديث دسترسي داشته، و به زبان عربي نيز آشنا باشند و اصولاً مسائل جديدي هم در كار نباشد يا اينكه آنها هم در بين احاديث موجود باشد، آيا با اين همه، باز هم ميتوان پذيرفت كه به افراد متبحر و خبره در امور حديث نيازي نيست و مكلفان ميتوانند وظايف خود را بشناسند و به آنها عمل كنند؟ مرحوم وحيد بهبهاني درباره ضرورت خبرگي براي مراجعه به اخبار كه ضمنا ميتواند پاسخي براي اين پرسش باشد، ميگويد: بايد در احاديث ممارست كرد و به آنها انس گرفت تا بتوان معاني اخبار و اصطلاحات را شناخت و برفرض كه به ادعاي اخباري با استماع حديثي، علم به اصطلاح معصوم پيدا شود، كافي نيست بلكه بايد عالم به تمام الفاظ حديث باشد. تازه علم و احاطه بر همه اصطلاحات معصوم و الفاظ و روايات را نميتوان با چند مورد كه مثلاً اخباري فهميده قياس كرد، چون به جهات بسياري قياس معالفارق است.بنابراين، براي بيشتر مكلفان راهي جز مراجعه به افراد خبره در امور مربوط به اخبار و احاديث باقي نميماند و اين بدين معناست كه تقليدكردن نه تنها حرام نيست بلكه واجب نيز هست.تا اينجا از مهمترين ويژگيهاي اخباريها يا درواقع شاخصترين اختلافات آنان با مجتهدان ياد شد. البته موارد ديگري مانند عدم حجيت عقل در ادراك حسن و قبح اشيا، عدم حجيت اصل اباحه و نيز عدم حجيت خبر واحد از ويژگيهاي آنان است. لازم به ذكر است درباره اختلافات ميان اخباريها و مجتهدان روايات مختلفي وجود دارد. بعضي شمار اختلافات را تا 40 و برخي تا 59 و بعضي ديگر حتي تا 86 مورد ذكر كردهاند ولي بايد دانست كه برخي از اين فروق، نادرست و بهعبارت روشنتر، ساخته اخباريهاست. آنان خواستهاند بدينوسيله اختلافات خود را با مجتهدان توسعه دهند و به اهميت مسلك خود بيفزايند و نزد عوام وجهه حق بهجانب بگيرند.به هر حال اين گروه با طرز فكر خاص خود موجبات ركود و انحطاط بسياري از علوم اسلامي بخصوص فقه و اصول فقه را براي مدتي حدود دو قرن فراهم كردند. سرانجام چنانكه گذشت به همت مجتهداني بزرگ چون مرحوم وحيد بهبهاني و شاگردان مبرزش به عمر اين طرز فكر پايان داده شد. اما نبايد فراموش كرد كه اين نگرش هنوز هم در گوشه و كنار طرفداراني دارد. مهمتر از آن اينكه بسياري از افراد، با اينكه خود را از مخالفان سرسخت اين نگرش بهحساب ميآورند از اين موضوع غافلند كه در عمل هيچ تفاوتي با اخباريها ندارند.1ـ مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، انتشارات صدرا، ص31
2ـ همان ص32
3ـ شهابي، محمود، ادوار فقه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج3، ص665
4ـ دواني، علي، وحيد بهبهاني، تهران انتشارات امير كبير، ص73
5ـ حر عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج18، ص29
6ـ همان ص41
7ـ فيض، عليرضا، مبادي فقه و اصول، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ص42
8ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، انتشارات صدرا، ص481
9ـ دواني، علي، وحيد بهبهاني، تهران، انتشارات امير كبير، ص90
10ـ مطهري، مرتضي، ده گفتار، تهران، انتشارات صدرا، ص107
11ـ دواني، علي، وحيد بهبهاني، تهران، انتشارات امير كبير، ص123
12ـ البته بعضي از اخباريها علاوه بر سنت، ظاهر كتاب را هم حجت ميدانند.
13ـ اين كتابها عبارت است از: كافي، من لايحضره الفقيه، تهذيب، استبصار
14ـ اخباريها براي هر امري به دنبال يافتن حديثي درباره آن بودند؛ آنان حتي مسائل بديهي را قبول نميكردند چون حديثي درباره آن وجود نداشت. مرحوم بهبهاني ميگويد: در سال جاري اتفاق افتاد كه اشتباهي در رؤيت هلال ماه شوال رخ داد. به تواتر نزد من شهادت دادند كه ماه ديده شده من هم افطار كردم. يكي از علماي اخباري بر من اعتراض كرد كه به چه دليل افطار كردي؟ گفتم بهوسيله يقين حاصل از تواتر. گفت: حديثي براي من بياور كه دلالت بر حجيت يقين در اين مورد داشته باشد، با اينكه در حديث وارد شده كه رؤيت هلال با شهادت دو عادل ثابت ميشود.