محمود عاشورخانى و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( آيا مرور زمان، درمجازات تعزيرى نيز وجود دارد؟ آيا با استناد به ماده 173 ق آدك، مصوب1378، مى توان جرايم قابل تعزير را نيز مشمول اين ماده دانست يا خير؟ قبل از اظهار نظر و پاسخ به سؤال فوق، ناچار به طرح سه مقدمه هستيم كه پس از آن، افق پاسخروشن خواهد شد.
مقدمه اول
ريشه يابى مرور زمان در زبان هاى ديگر در زبان فرانسه، از مرور زمان به ( Prescription La و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( مى گردد كه اعم از مرور زمان در امورحقوقى و كيفرى است وبراى و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ريشه ( تخصيص Prescription و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( de la Peine و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( فرى ازآن به و براى تخصيص آن به امور كيفرى از تعبير مىشود. در عين حال زبان آنگلوساكون (امريكا، انگلستان وا) بيشتر، از آن به ) تعبير مىشود. در عين حال زبان و براى تخصيص آن به امور كيفرى از مىشود كه خود، دو نوع مثبت Prescription ) تعبير مىشود. در عين حال زبان و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( مىشود كه خود، دو نوع مثبت منفى قابل تقسي ت، يعنى مرور زن ملك حسخژخژرت ((و مرور زمان مسقط حق (ذرخژ ) تعبير مىشود. در عين حال زبان و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( Positive Prescription و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ( و براى تخصيص آن به امور كيفرى از مرور زمانمجازات ( حسخژخژرت ((و زمان مسقط حق (ذرخژ تعبير مىشود. در عين حال زبان حذخحت) تقسيم مى شود كه مهم آن است كه كلمه ( و براى تخصيص آن به امور كيفرى از ريشه (prescription رخزحژحزت معانى لغوى آن ادعا بر پايه عرف و عادت است.از نكته اخير اين موضوع روشن شد كه اين تاسيس حقوقى اولا و بالذات هيچ ارتباطى بااحكامى كه شارع مقدس ، مؤسس و جاعل آن است، نداشته و درعدم شمول و تسرى آن نسبتبه قوانين تاسيسى دردين، نياز به زايد براين نيست اگر چه بداهت عدم جريان اين تاسيسحقوقى درقوانين تاسيسى شرع، به شهادت عدم وجود آن در احكام قضايى پس از انقلاباسلامى ايران مهم ترين دليل برتخالف اين دو است، به گونه اى كه بدون اعلام صريح برعدماجراى آن درقوانين تاسيسى شرع، اساسا و از ابتدا جارى نشده است. از اين رو قبل از اعدام،معدوم بوده. براى توضيح بيشتر بايد به مقدمه دوم پرداخت.
مقدمه دوم
مرور زمان درقوانين كيفرى ايران بند 4 از ماده 8، آيين دادرسى كيفرى، مصوب سال 1290 ش، براى اولين بار موضوع مرور زمانامور كيفرى ، آن هم در مورد جرم ، با تقييد جرم به امور عرفى ، مطرح كرد. چند سال بعد درقانون مجازات عمومى، مصوب 1304ش، درفصل نهم كه به تخفيف مجازات و سقوط تعقيب،اختصاص يافته بود، از ماده 49 به بعد، دراين مورد به تفصيل سخن به ميان آمد و مرور زماندرجرم و جزا (اجراى احكام) به تفصيل مشخص شد كه على القاعده مى بايست اين قانون، تاپيش از تصويب قانون آيين دادرسى دادگاه هاى عمومى و انقلاب، مصوب سال 1378، كه درماده 173 و بعد آن اصلاحاتى دراين زمينه به وجود آمد، به همان ترتيب مورد عمل واقع مىشد، اما متاسفانه بدون هيچ دليل روشنى، على رغم اعتراض صاحب نظران، به فراموشى سپردهشد، درحالى كه ، همان طور كه گذشت، اين تاسيس حقوقى، اول بار در امور كيفرى مقيد بهتقصيرات و جرايم عرفى مطرح گرديد و داعيه دخالت در قوانين تاسيسى شرع را نداشت، تا باتصويب قوانين، حدود و قصاص و ديات منسوخ شود.شايد بهترين و محكم ترين دليل نافيان جريان اين تاسيس حقوقى، درآن برهه، استعلام50655/1- 27/10/16 شوراى عالى قضايى و پاسخ 7257 27/11/16 شوراى نگهبان باشد كه بهجهت روشن شدن موضوع عينا مى آوريم:آيا عدم سماع دعواى طلب و دين در دادگاه ، با توجه به ماده 137وا درباب مرور زمان، از ق آدمو ماده12 از ق آدك، مخالف با موازين شرع است يا خير؟ پاسخ شوراى نگهبان:مواد 137 ق آدم به بعد، درمورد مرور زمان، در جلسه فقهاى شوراى نگهبان مطرح و موردبحث و بررسى قرار گرفت و به نظر اكثريت فقهاى شورا، مواد مزبور كه مقرر مى دارد پس ازگذشت مدتى (ده بيست سال و غيره) دعوى دردادگاه شنيده نمى شود، مخالف با موازين شرعتشخيص داده شد. ملاحظه مى كنيد كه موضوع سؤال، دعواى طلب و دين است كه از امور حقوقى (و غير كيفرى)است و به استناد باب 11، از ق آدم، مصوب 1381 يعنى مواد 137 تا 769 پس از گذشت مواعدمندرجه غير مسموع است. شايد ذكر ماده 12 ق آدك ، مصوب 1290 ش، در سؤال نيز برخلافادعاى بروز اشتباه چاپى در روزنامه (رسمى) از سوى برخى از صاحب نظران، در شمار تثبيتموضوع سؤال، يعنى دعاوى مدنى و حقوقى است، زيرا ماده 12 ق آدك متكفل مطالبه ضرر وزيان ناشى از جرم و از دعاوى حقوقى است.پاسخ شوراى نگهبان هم به شهادت تكرار ماده 137 ق آدم متمحض در امور مدنى بوده و عدممشروعيت مرور زمان در دعاوى مدنى را تثبيت مى كند.به هر حال، مشروعيت اجراى مقررات مرور زمان در تقصير ها و جرم هاى عرفى ، صرف نظراز تثبيت مجدد آن در سال 1378، به شرح ماده 173 تا 176، از قانون آيين دادرسى دادگاه هاىعمومى و انقلاب، معلول اين حكم بديهى عقل است كه واضع و جاعل شىء، در رفع آن نيزاختيار دارد، چرا كه در تعريف (مختار) گفته اند:( ان شاء فعل و ان شاء ترك).از اين رو اگر بتواند مثلا خريد و فروش ارز را در برهه اى مجاز و در برهه اى غير مجاز اعلامكند يا ورود كالايى را از مرز با شروطى، مجاز و بدون آن غير مجاز گرداند يا صيد و شكارحيواناتى را در فصولى مجاز و در فصولى غير مجاز اعلام كند، به طريق اولى مى تواند مرورزمان را نيز مؤثر در اثبات يا اسقاط صبغه جرم بودن اين گونه امور قرار دهد كه اين شايدبداهت مفهوم از معناى لغوى مرور زمان يعنى ادعا بر پايه عرف و عادت است كه تصور آنكافى در اثبات آن است، ليكن مساله اصلى در قوانين فعلى، سعه و ضيق اين تاسيس حقوقىنسبت به برخى از قوانين جارى است، با اعتراف به عدم جريان آن در دعاوى حقوقى و حدودو قصاص و ديات. به بيان ديگر، موضوع بحث اجرا يا عدم اجراى اين تاسيس درموردتعزيرات معروف است كه اين موضوع تحت عنوان مقدمه سوم مورد بحث قرار مى گيرد.
مقدمه سوم
تعزيرات ثبوتا و اثباتا تعزيرات از جهت ماهيت، به مجازات هاى خفيف ترازحدود اطلاق مى گردد، يعنى بايد از پايين ترين و سبك ترين حدود نيز خفيف تر باشد واساسا اين نوع مجازات در كتب فقهى قدما و حتى متاخران، كمتر به صورت مستقل بررسىشده، بلكه همان طور كه درمواردى، مبحث ديات متفرع بر قصاص است و هنگام تعذرقصاص يا ارفاق مجنى عليه يا اولياى ولى، مجازات قصاص به ديه تبديل و تخفيف مى يابد،تعزيرات نيز فرع بر حدود است و غالبا به طور استطرادى و حاشيه اى ، دركتاب حدود مطرحمى شود.موضوع تعزيرات وقتى متحقق مى شود كه شرايط اجراى حد مربوط فراهم نشود، مانند ثبوتتعزير براى رابطه نامشروع وقتى چهار شاهد بر زنا وجود ندارد.اين، ماهيت شرعى تعزيرات بود، ولى در عمل، اغلب مجازات هاى جرايم عمومى و حتىخاص، مانند جرايم خاص نظاميان يا جرايم عليه امنيت وا، تحت تعزيرات گنجانده شده، بهنحوى كه ذكر حبس هاى طولانى براى اين گونه جرايم، درمقابل تقييد مجازات شلاقتعزيرات به كمتر از حد، چندان متناسب به نظر نمى رسد. از اين رو مقنن، بالاخره در تبصرهاول ماده دوم قانون آيين دادرسى دادگاه هاى عمومى و انقلاب، مصوب سال 1378، درصدداصلاح و رفع نقص مزبور، كه در ماده 16 قانون مجازات اسلامى مصوب 1370 وجود داشت،برآمده است، چه، اولا تعزيرات را مقيد به شرعى كرده و ثانيا آن را مترتب برارتكاب فعل حراميا ترك واجب ساخته و ثالثا آن را به مطلق قانون مجازات اسلامى احاله داده، نه خصوصكتاب پنجم از آن، زيرا همان طور كه گذشت، تعزيرات شرعى در متون فقهى متقدم، اساسا بهصورت مستقل مطرح نگرديده، بلكه غالبا به نحو استطراد و حاشيه اى و به ويژه دركتابحدود مندرج ا ست. بدين جهت از اين حركت اخير مقنن اين گونه استنباط مى گردد كهدرصدد تفكيك ميان تعزيرات شرعى، به معناى متعارف آن در متون فقهى، از حق حكومت كهدر قانون مجازات اسلامى، از آن به (مجازات بازدارنده) تعبير شده و درماده 17 قانون مزبورتعريف شده است.نكته بسيار مهم اين است كه حتى اگر اين استظهار و استنباط از عملكرد مقنن در تبصره 1 ماده2 ق آدك مصوب 1378، به جا نباشد، باز تفاوتى درماهيت قضيه نخواهد داشت، زيرا حلمشكل تطبيق ماهيت تعزيرات شرعى كه درمتون فقهى وجود دارد بر كليه مجازات هاىجرايم عمومى و خاص، جز از اين راه ميسر نيست.فقه اهل بيت - شماره 25