نماد و اسطوره در روابط بین الملل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نماد و اسطوره در روابط بین الملل - نسخه متنی

حمیدرضا رهرودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روابط فرهنگي بين‌المللي، نماد و اسطوره در روابط بين‌الملل

حميدرضا رمرودي

1.روابط فرهنگي بين‌الملل

در اين آغاز هزارة سوم، بيش از هر زمان ديگري لازم است از اهميت بهره‌گيري از فرهنگ در روابط بين‌الملل ياد كرد. اين بهره‌گيري در روابط فرهنگي بين‌الملل نمود پيدا مي‌كند. همچنين با توجه به گسترش ارتباطات و وقوع انقلاب اطلاعاتي، كه از نتايج آن انفجاراطلاعات مي‌باشد، فرهنگ نقشي روزافزون و فراگير يافته است. از سوي ديگر، علم روابط بين‌الملل كه به مطالعة مراودات و مناسبات ميان ملتها و كشورها مي‌پردازد، به مناسبات فرهنگ نيز توجه كرده است.

بي‌آنكه بخواهيم فرهنگ را در مقابل سياست يا اقتصاد قرار دهيم- چرا كه فرهنگ دربرگيرندة اين هر دو پديده و مرتبط با آنهاست- بايد خاطر نشان سازيم در ربع آخر قرن گذشته، گرايش مطالعات روابط بين‌الملل به آن سو بود كه با رهيافتي پارادايميك باپديدة فرهنگ برخورد كنند. ارائة نظرياتي همچون «دهكدة جهاني» از سوي مك لوهان، «پايان تاريخ»]1[ * * از سوي فوكوياما و «برخورد تمدنها» ]2[ از سوي هانتينگتون درهمين چارچوب است.

نكتة جالب توجه آناست كه اين نظريات قبل از آنكه يك تبيين و ياتفهم  علمي باشند، بيشتر جنبة پيش‏بيني و پيشگويي دارند. «دهكدة جهاني» مك لوهان بيشتر دهكده‌اي شمالي است تا جنوبي ]3[، «پايان تاريخ» فوكوياما، گويي فقط در مغرب زمين رخ داده و اين سوي دنيا، تاريخي نوين را آغاز كرده است كه معلوم نيست به پايان تاريخ مورد نظر وي (ليبرال دموكراسي) بينجامد و از برخورد تمدنهاي هانتينگتون، بوي مسموم يك جنگ ايدئولوژيك ساختگي به مشام مي‌رسد.

با وجود برخورداري اين نظريات از روش فلسفي و ايده‌هاي ابطال ناپذير، نقش پارادايميك فرهنگ در مطالعات روابط بين‌الملل كمرنگ و سست نمي‌گردد. ظهور نظريه‌اي مثل «نظرية ارزش مازاد در مبادلات بين‌المللي»]4[ گواه اين مدعاست.

از سوي ديگر، وجود مناسبات فرهنگي در ميان ملتها، راه را براي نظريه پردازي در اين زمينه بازگذاشته است. ]5[ به عبارتي، رويكرد فرهنگي در تحليل پديده‌هاي بين‌المللي، پشتوانه و اساس تاريخ مي‌يابد؛ تا جايي كه مي‌توان با صاحبنظراني چون مارسل مرل هداستان شد: «... و سرانجام براساس يك تفسير جاه‌طلبانه‌تر، عامل فرهنگي را نمي‌توان به يك حوزه يا بخش ويژه محدود كرد. زيرا عامل فرهنگي عنصر تعيين كننده‌اي است كه مدعي توضيح تمامي رفتارهاي بازيگران بين‌المللي است.» ]6[ البته مرل معتقد است كه حتي مي‌توان ادعا كرد كه اين بعد از روابط بين‌الملل (بعد فرهنگي) به تازگي كشف شده و به كار گرفته شده است. ]7[ اما به نظر مي‌رسد پديده‌هايي مثل «شرق شناسي» فرنگي‌ها و «فرنگ شناسي» ]8[ شرقي‌ها حكايت از وجود يك مطالعة آگاهانة فرهنگي در مورد ملتها، و به تبع آن روابط ميان ملتها دارند: كساني مثل ماركوپولوي ونيزي و ميرزاصالح شيرازي از رهروان اين راهند. در عين حال، كاركرد نوين فرهنگ و به تعبيري تمدن ]9[ كه به آن نقشي تازه در شكل گيري سياست بين‌الملل محول مي‌كند، پديده‌اي قرن بيستمي است. به عنوان نمونه، از نظر جان هرتز، تأثير روند تمدن بر روابط بين‌الملل در اين موضوع نهفته است كه براي نخستين بار در تاريخ ملتها، اين روند، به «تفكر سياسي جهاني»، به سبب جهاني بودن اطلاعات و جهاني شدن مسائل تسليحات، واقعيت بخشيده است. ]10[

تحليل هرتز دربارة نفوذ فزايندة نقش محيط خارجي در دولتها كه جوامع و افراد را يك شكل مي‌سازد،‌ امروزه شكل كلاسيك يافته است. در همين چارچوب، مثلاً مارسل مرل از «فروپاشي فضا» به دنبال پيشرفت ارتباطات، پاره‌پاره شدن مرزها، رفت‌وآمد اشخاص و سير انديشه سخن مي‌گويد. ]11[

از سوي ديگر، وابستگي متقابل اجتماعي، واقعيت مبادلات دائمي ميان جوامع را بيان مي‌كند. اين مبادلات، تضاد كلاسيك ميان سياست داخلي و سياست بين‌المللي را از ميان برمي‌دارد

]12[ و آن نظرية سنتي را كه بر حسب آن روابط بين‌المللي ميان حكومت‌ها ايجاد مي‌شود،‌در حالي كه جوامع از يكديگر مجزايند، باطلي مي‌كند. وابستگي متقابل اجتماعي، نوعي شيوة ارتباط ميان جوامع است كه بر «نفوذپذيري» دولتها تكيه دارد؛ يعني رخدادهاي خاص هر جامعه، بر رفتار و هنجار ديگر جوامع تأثير مي‌گذارد. به علاوه وابستگي متقابل اجتماعي موجب به وجود آمدن حلقة اتصال ]13[؛ يعني اقدام متقابل ميان جمع كثيري از بازيگران و تصميم گيرندگان داخلي و بين‌المللي است. در حالي كه تحليل كلاسيك، به دولتها نقش بازيگران اصلي روابط بين‌الملل را مي‌دهد، و در حالي كه تحليل اقتصادي، با در نظر گرفتن شركتها و سازمانهاي اقتصادي بين‌المللي اين ديد را دامنه مي‌بخشد، مفهوم حلقة اتصال به از ميان رفتن مفهوم بازيگر بين‌المللي مي‌انجامد.]14[

از لحاظ مطالعات مربوط به توسعه نيز بايد متذكر شويم، براي يك پژوهشگر در اين زمينه، تحقيق در باب توسعه يافتگي از بعد فرهنگي و جامعه شناختي همانقدر مهم و حياتي است كه از بعد اقتصادي و تجاري و يا بعد سياسي. اگر نظرية رشد و وابستگي اقتصادي در سالهاي گذشته ابزار مناسبي براي تبيين علل واماندگي و توسعه نيافتگي بود، و نگرشهاي گوناگون سعي در پرداختن به روابط غيرعادلانة اقتصادي شمال- جنوب و افشاي ماهيت اقتصاد سرمايه‌داري ليبرال (متروپل) و كشورهاي پيراموني زير سلطه داشت، امروزه با اهميت يافتن فزايندة اطلاعات به عنوان يك ابزار فرهنگي، طرح فرضية مازاد و تراز منفي مبادله در اين خصوص، مي‌تواند روشنگر بسياري از نابسامانيهاي جهان در آغاز قرن بيست‌ويكم باشد.]15[

در مجموع، اين واقعيت آشكار شده است كه در روابط بين‌الملل بايد با فرهنگ به عنوان يك مفهوم دقيق برخورد كنيم نه به عنوان يك مفهوم كلي و مبهم.

2. طرح بحث

با عنايت به مقدمة فوق در موارد روابط فرهنگي بين‌المللي، در ادامة اين مطلب مي‌كوشيم كه يك تحليل مصداقي از روابط فرهنگي بين‌المللي ارائه كنيم. آنچه در اينجا مطرح مي‌شود فقط يك نمونه است و مي‌‌توان چنين تحليل‌هايي را در زمينه‌هاي مختلف فرهنگي مربوط به روابط بين‌الملل انجام داد.

از جمله مفاهيم فرهنگي بحث انگيز، دو مفهوم نماد و اسطوره‌اند. اين دو واقعيت فرهنگي در هر نظام فرهنگي در ارتباط متقابل با عناصر، تركيبها و حوزه‌هاي مختلف موجود درآن نظام، ايفاي نقش كرده و از جايگاهي ويژة خويش برخوردارند. همانطور كه اسطوره و نماد در فرهنگ هر يك از ملتها و قومها حضور دارند، به موازات ايجاد و گسترش روابط بين ملتها،‌ در مناسبات و دادوستدهاي فرهنگي آنها نيز نمود مي‌يابند. در همين راستا، در مقالة حاضر مي‌كوشيم به تبيين نقش اسطوره ]16[ و نماد ]17[ در روابط فرهنگي بين‌المللي بپردازيم.

به عبارت ديگر، كار اصلي اين مقاله، نماياندن نقش اسطوره‌ها و نمادها در شكل‌گيري روابط بين‌الملل است. در واقع، اين مقاله پيش از آنكه درصدد آزمون يك فرضيه باشد، در پي اراية يك گمانه است؛ گمانه‌اي كه قابل تامل و از  ارزش تحقيقي برخوردار باشد. اين گمانه عبارت است از: نقش اسطوره‌ و نماد به عنوان تصويرهاي ذهني و مقدمه‌اي براي كنش در روابط ميان ملتها. با اين حال فرضية اين تحقيق عبارت است از: نقش كليدي ]18[ اسطوره و نماد در روابط ميان دولتها و ملتها.

براي آزمون اين فرضيه و طرح آن گمانه، ابتدا تعريفهاي مورد نظر خود را در مورد مفاهيم فرهنگ، نماد و اسطوره بيان مي‌كنيم. سپس، كاركرد اسطوره و نماد را در روابط بين‌المللي تحليل و تبيين خواهيم كرد. در پايان مقاله، يك جمع بندي از مباحث طرح شده در اين نوشتار ارائه خواهيم داد.

3. مفاهيم

فرهنگ: با صرفنظر از اين بحث كه آيا اصلاً مي‌توان «فرهنگ» را تعريف كرد يا نه ]19[، در اين نوشتار تعريفهايي از فرهنگ را نقل مي‌كنيم تا ما را قادر سازد موضوع مورد بحث خود را بهتر تبيين كنيم. در ميان تعريفهاي گوناگوني كه از فرهنگ وجود دارد، به سه تعريف بسنده مي‌كنيم:

تعريف گي روشه: «فرهنگ، مجموعة به هم پيوسته‌اي از انديشه‌ها و احساسات و اعمال كم و بيش صريحي است كه از سوي اكثريت افراد يك گروه پذيرفته شده است. و براي اينكه اين افراد، گروهي معين و مشخص را تشكيل دهند، لازم است كه آن مجموعة به هم پيوسته، به نحوي در عين حال عيني و نمادين مراعات گردد.]20[

تعريف اتوكلاين برگ: «در نظام ارزشي جامعه، در آنچه مي‌آموزيم، در تصورمان از خوب و بد، در آرزوهايمان، در نگرشمان نسبت به جوامع ديگر و در بسياري چيزهاي ديگر «فرهنگ» مشهود است. ]21[

تعريف موريش دو ورژه: فرهنگ به معني اخص كلمه، «باورها»ي ما است. ]22[

جامعه به يك معني، عبارت از مجموعه تصوراتي است كه اعضاي آن از آن دارند، ولي در ميان اين صورتهاي ذهني جمعي، برخي با واقعيات خارج از وجدانها كه داراي موجوديتي عيني و مادي هستند مانند زمين؛ طبيعت؛ انسانها؛ ابزارها؛ ماشينها؛ ارتش؛ پارلمان و نظاير آن، انطباق دارند و برخي ديگر فقط جنبة وجداني دارند- البته در صورتي كه بيان مادي آنها را به كنار بگذاريم مانند: «كتابها، عكسها، نشانه‌ها».

دوورژه اين بخش دوم از صورتهاي جمعي را «باورها» نامگذاري مي‌كند. به اين دليل كه اين‌ها به معرفت عيني واقعيات تكيه ندارند، بلكه فقط داراي جنبة ذهني هستند.

موريس دوورژه معتقد است كه طبقه بندي باورهاي گوناگون تقريباً ناممكن است، اما تقسيم بندي آنها را به دو مقولة بزرگ پيشنهاد مي‌كند: مسلكها (ايدئولوژي‌ها) و اسطوره‌ها (افسانه‌ها).»

واژه‌هاي تمثيل؛ مثل؛ نشانه؛ علامت؛ تمثال؛ شمايل؛ تصوير؛ رمز؛ نماد (سمبل)، و حتي اسطوره (افسانه) در زبان محاوره‌اي، در بسياري از موارد به جاي يكديگر به كار مي‌روند. در اينجا قصد نداريم يكايك اين مفاهيم را تحليل كنيم بلكه فقط دو مفهوم نماد و اسطوره را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

نماد: انسان را حيوان نمادپرداز ناميده‌اند. در يك تعريف كلي، نماد عبارت است از چيزي مرتبط با چيزي ديگر كه به آن معنا مي‌بخشند يا نمايندة آن است. روابط نمادين ممكن است كاملاً قراردادي باشند، مثل وقتي كه يك كميت نامعين در رياضيات به وسيلة حرف «X»، نمايش داده مي‌شود، يا ممكن است آنها چنان در عرف جا افتاده باشند كه نمايانگر هويت باشند (مانند پرچم‌ها يا نشانه‌ها). از همين رو است كه انديشة وحدت با شمارة 1 و دوگانگي با شمارة 2 نمايش داده مي‌شود و اين نمادها، هدف دانش رياضيات را برآورده مي‌كنند؛ درست مثل اينكه آنها كميتهاي واقعي هستند نه نمادهاي نمايشگر كميتها. در علوم، دستگاه‌هاي نمدي تا آن حد توسعه يافته‌اند كه امروزه دگير دقيق‌تر از زبان شده‌اند. واژه‌هاي مورد استفاده در زبان محاوره از نمادهاي علمي، تداعي‌هاي معنايي گسترده‌تري دارند. در نتيجه، زبان شكلي از نمادپردازي است كه نه تنها ابهام را مي‌پذيرد بلكه تا اندازه‌اي به طور مؤثر آن را در خدمت مي‌گيرد. ]23[

به نظر مي‌رسد آشكار باشد كه نوع بشر در مراحلي از تكامل تدريجي خود- شايد در دوران نئوليتيك- از طريق ساختن يك رشته مفهوم (تصورات)، وجود خويش را از جهان هستي، تمايز و تشخص بخشيد كه اين فرايند محيط، پيرامون وي را تا حدي قابل درك نمود. اين تصورات و مافهيم كه به طور طبيعي مبتني بر الگوهاي رفتاري بشري بودند،‌به نظم بخشيدن به جهان پيرامون بر حسب نمادها ياري مي‌رساندند؛ نمادهايي كه به عنوان واقعيت عمل مي‌كردند تا اينكه به وسيلة نمادهايي با معناتر جايگزين شوند و به دنياي خيال‌انگيز اسطوره‌ها وارد شوند. ]24[

يك تعريف جامعه شناختي نيز از نماد وجود دارد: ]25[ نمادها، مظهر يا نشانه‌هايي عيني‌اند كه براي نشان دادن احساسات، انديشه‌ها و تمايلهاي دروني افراد جامعه به كار برده مي‌شوند؛ مانند: واژه‌ها، حركتها، نشانه‌ها، اشاره‌ها، پرچم‌ها، حلقة ازدواج، پيراهن سياه، علائم راهنمايي و رانندگي و...

اسطوره  (افسانه): اسطوره‌ها از ديدگاه‌هاي مختلف علوم انساني و علوم اجتماعي چون ادبيات، زبان شناسي، روان شناسي، روان پزشكي، جامعه شناسي و مردم شناسي مورد مطالعه و تجزيه و تحليل قرار مي‌گيرند.]26[

از ديدگاه ادبيات، اسطوره عبارت از داستانهايي است كه با پوششي از نمادها و تحليلها و استعاره‌ها، پس از هزاران سال به ما رسيده‌اند، بي‌آنكه زمان رويداد يا آفرينندگان آنها شناخته شده باشند.

زبان شناسي: لوي اشتروس ]27[ در مطالعة اسطوره‌ها معتقد است كه اسطور‌ه‌ها در مجموع يك زبان را مي‌سازند كه واقعيتهاي جهاني را در قالب تمثيلها و نمادها بيان مي‌كند.

روانكاوي و روانپزشكي: به نظر روانكاوان، «رؤيا» اسطورة شخصي وخصوصي خواب بيننده است و اسطوره‌، ‌رؤيايي در بيداري تمامي آحاد يك جامعه است. به قول يونگ، ناخودآگاهي جمعي، مخز اسطوره‌هاي بزرگ بشري است و اين دانشمندان آن را «ديرينه ريخت‌» [1] مي‌نامد.

جامعه شناسي: جامعه شناسان انديشه‌هاي اساطيري را انعكاسي از نظامهاي اجتماعي مي‌دانند و بعضي از آنان معتقدند كه اسطوره منعكس كنندة زندگي اجتماعي، طبقاتي، شغلي و توليدي است كه در قالب مثل و نماد بيان شده است.

مردم شناسي]28[: در مردم شناسي، تحليل اسطوره‌ها براي شناخت سير تكويني فرهنگ و تمدن جوامع انساني صورت مي‌گيرد. به عقيدة ميرچاالياده،‌اسطوره يك واقعيت فرهنگي به غايت پيچيده است.

در اين مقاله، بنابر تعريف دوورژه از فرهنگ و تقسيم بندي آن به دو مقولة مسلكها و اسطوره‌ها، به تعريف و تبيين مفهوم اسطوره مي‌پردازيم.

دوورژه، مسلكها را معادل باورهايي تنظيم يافته مي‌داند كه بيشتر جنبة عقلاني دارند، و باورهاي غيرعقلاني و خودبه‌خودي را «اسطوره» مي‌نامد. ]29[

در واقع منظور او از اسطوره‌ها، باورداشتهاي مهمتري است با جنبة عقلاني كمتر، كه از مسلكها نظم و ترتيب كمتري يافته باشند. از نظر او اين تعريف غيردقيق، در واقع شامل دو پديدة  كاملاً متفاوت است: ]30[ اسطوره‌هاي سنتي و اسطوره‌هاي اجرايي.

اسطوره‌هاي سنتي: اسطوره‌هاي سنتي عبارتند از تصورهايي كم وبيش افسانه‌اي از طبيعت، جهان، انسان و جامعه كه به طور مطلق ارزشگذاري شده‌اند (يعني از يك ويژگي خوب مطلق، يا يك بدي اساسي برخوردارند)، و بدين سان زندگي گروهي را الهام مي‌بخشند. گناه نخستين، بهشت گمشده، عصر طلايي، نژاد، ترس از تار عنكبوت، پادشاهي و يا راي همگاني، مثالهايي چند از اسطوره هستند. ]31[

اسطوره‌هاي اجرايي: مفهوم اسطورة اجرايي را ژرژ سورل در آغاز قرن بيستم مطرح ساخت. موريس دوورژه با بياني رسا،‌انديشة سورل را در مورد اسطورة اجرايي بازگو مي‌كند. ]32[

به پندار سورل، يكي از كاراترين ابزارها براي نفوذ بر يك اجتماع آن است كه تصويرهاي خلاصه شده و ساده شده‌اي از يك آيندة فرضي يا يك گذشتة افسانه‌اي به آن اجتماع عرضه شود، تا احساسات جهت بگيرند و آن جمع به سوي فعاليت رانده شود. به اين ترتيب، فقط تا آن اندازه كه مي‌توان اسطوره‌هايي مورد پذيرش مردم به وجود آورد، مي‌توان آنان را وادار به فعاليت كرد. سورل در مقدمه بر انديشه‌هايي در باب خشونت (1907)، چنين مي‌نويسد: «مي‌توان دربارة شورش بي‌نهايت سخن گفت،‌ بي‌آنكه هرگز بتوان نهضتي انقلابي را موجب شد؛ مگر آنكه اسطوره‌هايي مورد پذيرش توده‌ها وجود داشته باشد.» اسطوره‌هايي كه بدينگونه مشخص شده‌اند، گونه‌هايي از مسلكهاي ساده شده، يا بهتر بگوييم، تصوريهايي هستندكه به شكل موضوعهاي محض و ناگهاني درآمده‌اند. به تدريج كه جريان اين اسطوره‌هاي ساختگي بتواند سنگ آسياب اسطوره‌هاي سنتي را بگردانند، نيروي بزرگتري به دست مي‌آورند. اين اسطوره‌هاي اجرايي، همانگونه كه طبق انديشة سورل قادر به ايجاد نهضتهاي انقلابي هستند، مي‌توانند به حفظ نظام مستقر نيز ياري برسانند. براي مثلاً توجه شود به افسانة‌ كنوني «جامعة فراواني»، كه در خدمت جواب كردن خواسته‌هاي مردم است و اين كار را با آميختن تصويري خيالي از آينده‌اي كه به اصطلاح نزديك است با وضعيت حال جامعه، انجام مي‌دهد.

4. كاركرد نماد و اسطوره در روابط بين‌الملل

در اين بخش، ابتدا كاركرد عملي نماد و اسطوره را به طور كلي مورد بحث قرار مي‌دهيم وسپس به بررسي كاركرد آنها در روابط بين‌الملل و معرفي چند نماد و اسطوره در اين زمينه مي‌پردازيم:

الف. كاركرد عملي نماد و اسطوره

نمادها و اسطوره‌ها در تار و پود زندگي بشر رسوخ كرده‌اند. ]33[

الف-1. نمادها

مهمترين نمود نمادها در زندگي بشر را مي‌توان در وادي زبان مشاهده كرد. «زبان» دربرگيرنده و انعكاس دهندة فرهنگ است. به اين ترتيب انسان همواره در چارچوب نمادها عمل مي‌كند؛ نمادهايي كه بنا بر تعريف،‌مظاهر و نشانه‌هايي عيني هستند كه منعكس كنندة احساسها و شيوه‌هاي رفتار آدمي هستند. به عبارت ديگر، بشر براي نشان دادن خواسته‌هاي دروني خويش از نمادها استفاده مي‌كند. مشت گره كرد ه، نشانه و نماد قيام و مقاومت؛ حلقة ازدواج، نماد وفاداري؛ و پرچم، نماد هويت يك ملت است.

در واقع نمادها، نمايش دهندة مناسبات نمايش گونه‌اي هستند كه با اينكه به اندازة اسطوره‌ها پيچيده نيستند ]34[، اما در قالبي ساده و قابل دسترس، رفتارها و هدفها را هدايت مي‌كنند.

همانطور كه در بخش مفهومها يادآوري كرديم، به طور كلي منشأ نمادها دو نوع است: نمادها روابطي كاملاً قراردادي هستند و يا اينكه روابطي نهادينه شده‌اند كه در طول زمان، پذيرش عام پيدا كرده‌اند. در هر دو مورد، نمادها روابط مورد نظر خود را در قالبي كوچك، اشاره‌اي، تصويري، كنايه‌اي، حركتي و كلامي ارائه مي‌كنند. در حقيقيت، ارزش نماد نيز به خاطر همين كاركرد آن است.

الف-2. اسطوره‌ها

در اين مقاله به مفهوم اسطوره به طور كلي و به تقسيم بندي دوگانة آن (سنتي و اجرايي) اشاره كرديم. اما از ديدگاهي ديگر مي‌توان از اسطوره‌هاي سياسي؛ اسطوره‌هاي ديني؛ اسطوره‌هاي تاريخي و ... نام برد. در هر حال، در زندگي روزمره، ما با انواع اسطوره‌ها سروكار داريم. البته همانطور ه در بخش مفهومها ديديم، اسطوره‌ها اساساً خصلت جمعي دارند ]35[ و بايد به كاركرد اسطوره‌ها در زندگي اجتماعي توجه داشت.

ژرژ سورل از نظريه پردازاني است كه قدرت اسطوره‌هاي اجتماعي و سياسي، نظر او را به خود جلب كرده است. او عقيده دارد بي جهت نبايد كاوش كرد كه اين اسطوره‌ها تا چه حد راستند. اين اسطوره‌ها پذيرفته شده‌اند، زيرا احساسات كساني را كه آنها را پذيرفته‌اند آشار مي‌كنند و ميداني براي برون ريختن احساسات و بهانه‌اي براي مبادرت به عمل به دست مي‌دهند. ]36[ اسطوره‌هاي مورد نظر سورل مجموعه‌هايي از اعتقادات هستندك ه اعمال گروه‌ها را توجيه، و تا حدي هدايت مي‌كنند... سورل معتقد است كه اعمال گروهي از «محركهاي دروني»]37[ نشأت مي‌گيرند. اين محركهاي دروني در نزد همة آدميان و در هر عصر و زماني ديده مي‌شوند، ولي در نزد بعضي كسان نيرومندتر از ديگرانند. اينكه محركهاي دروني چگونه وارد عمل مي‌شوند،‌ عمدتاً وابسته به موقعيت كسي است كه تحت تأثير آنها وادار به عمل مي‌شود. به عبارت ديگر، آنچه سورل آن را اسطوره مي‌نامد، عمل برخاسته از محرك دروني را توجيه مي‌كند. اسطوره را مردم مي‌پذيرند؛ نه از آن جهت كه محك نقد و سنجش خورده و حقيقت آن آشكار شده است يا به دليل اينكه تعقيب منافع مشترك را توجيه مي‌كند، بلكه از اين رو كه آنچه را پذيرندگان اسطوره تحت تأثير گونه‌اي محرك دروني به انجام آن هستند، توجيه مي‌كند. ]38[

البته ديدگاه سورل در مورد كاركرد اسطور با وجود بحث انگيز بودن آن،‌ارتباطي نزديك با ديدگاه غالب اسطوره شناسان معاصر دارد: موفقيت يك اسطوره به عنوان يك منطق عملي به اين بستگي دارد كه به عنوان امري حقيقي پذيرفته شود و عموماً زماني به عنواين يك امر حقيقي پذيرفته مي‌گردد كه بيانگر تجربة كساني باشد كه مورد خطاب آن قرار دارند و توجيه كنندة آن اهداف عملي باشد كه در ذهن آنها وجود دارد. ]39[

همانطور كه مي‌بينيم، يك وجه مشترك در مورد كاركرد اسطوره مي‌توان يافت: اسطوره توجيه كنندة عمل است. خصيصة ديگر اسطوره‌ها (مثلي مسلكها)، ويژگي «پنهانكاري» است؛ يعني اسطوره واقعيت را مخفي مي‌كند تا آن را بهتر بقبولاند، و در عين حال مي‌تواند بيانگر واقعيات نيز باشد. اين كار به وسيلة اسطوره‌ها به گونه‌اي ساده در قالبي نمادين و نمايش گونه انجام مي‌گيرد تا آنرا قابل دستيابي‌تر و چشمگيرتر كند. مسلكها همين كار را به شيوه‌اي دقيق‌تر و پيگيرتر دنبال مي‌كنند. ]40[ همچنين اسطوره‌ها برحسب طبيعت، داراي نظام ارزشي‌اند؛ يعني با خوب و بد ارتباط دارند. ]41[

از طرف ديگر، اسطوره روايت پديده‌اي است كه در دوران گذشته وجود داشته است يا به وجود آمده است. اسطوره‌ها احياء مي‌شوند و مورد حفاظت قرار مي‌گيرند؛ و با پديده‌هايي ارتباط مي‌يابند كه قرار است در آينده به وجود آيند. از اين رو، اين اسطوره‌ها براي تشويق انسانها به تسريع در پذيرش اين پديده‌هاي نوين احيا مي‌شوند. ]42[

اسطوره‌ها بيانگر شرايط اجتماعي مخاطبان خود هستند و تجربة آنها را منسجم‌تر ارائه مي‌كنند و به آنها كمك مي‌كنند دنيايي را كه در آن زندگي مي‌كنند، درك نمايند. آنها اين كار را از اين طريق انجام مي‌دهند كه مخاطبان خود را قادر مي‌سازند شرايط كنوني خود را به عنوان حادثه‌اي فرعي در يك نمايش پيش رونده ببينند. اسطوره‌ها به طور كاملاً ساده‌اي، نمودهايي تاريخي هستند؛ و اگر خواستار درك آنها هستيم، بايد به آن شرايط واقعي كه اسطوره‌ها در آنها پديد مي‌آيند، توجه بسيار داشته باشيم. ]43[

ب. كاركرد نماد و اسطوره‌ در روابط بين‌الملل

ب-1. نمادها در روابط بين‌الملل

شايد شاخص‌ترين نمادها در روابط ميان ملتها، پرچمها باشند. نشانه‌هاي ملي و سرودهاي ملي نيز مانند پرچمها از اهميتي خاص برخوردارند. همچنين مجموعه‌اي از مفهومها و واژه‌ها كه تداعي كننده و افاده كنندة بعضي از پديده‌هاي بين‌المللي هستند، در روابط ميان ملتهانقشي نمادين ايفاء مي‌نمايند (مفهومهاي نمادين بين‌المللي مانند: شمال و جنوب؛ شرق و غرب؛ تروريسم؛ دهكدة جهاني، و پايان تاريخ). بعضي از ساختمانها نيز نقش نماد را ايفا مي‌كنند، مثلاً ديوار برلين كه نماد شكاف ميان جهان كمونيسم و جهان سرمايه داري بود.

باتوجه به آنكه مبحث نماد در روابط ميان ملتها بسيار پيچيده و گسترده است، در اين نوشتار تنها به دو نوع عمدة نماد در روابط بين‌الملل، پرچمها و مفهومهاي نمادين اكتفا مي‌كنيم.

1. پرچم

تعريف: پرچم يك تكه پارچة نرم است كه يك ملت؛ يك موجوديت سياسي؛ يك سازمان؛ يك صاحب منصب، يا گاهي اوقات يك مفهوم انتزاعي همچون صلح را نمادپردازي مي‌كند. پرچم معمولاً بر يك تيرك يا ميله برافراشته مي‌شود و با شكل، طرح و مجموعه‌اي از رنگهاي خاص طراحي گرديده است؛ به گونه‌اي كه آن را به راحتي مي‌توان شناخت. پرچمها از كاركردهاي گوناگوني برخوردارند و گاهي نيز فقط جنبة تزئيني دارند. هنگامي كه پرچم به وسيلة رژيمهاي عوام فريب و توتاليتر به منظور القاي يك حالت مطلوب ذهني به جمع كثيري از مردم، مورد استفاده قرار مي‌گيرند، مي‌توان گفت از يك كاركرد روان شناختي برخوردار است. مجموعه‌هاي ويژه‌اي از پرچمها به عنوان مثال كد بين‌المللي علايم به منظور ارسال پيامها طراحي شده‌اند. اگرچه، رايج‌ترين مورد استفادة پرچم، مورد كاربردي شناساندن هويت است. ]46[

همانند نمادهاي نشانه پرداز، پرچمها نيز مي‌توانند نمايشگر موارد زير باشند: نقطة مبدأ (شروع)؛ مقصد (پايان)؛ مالكيت يك شناور يا آب پيما (مثل كشتي و زيردريايي)؛ حضور نمايندگان يك قدرت خارجي؛ ربته يا درجة يك مقام نظامي يا كشوري؛ وابستگان سياسي و يا حتي محل استقرار يك شركت تجاري؛ تمام انواع واحدهاي سياسي (سازمانهاي بين‌المللي، ملتها، شهرها)؛ شخصيتهاي حقوقي يا مؤسسات (حزبهاي سياسي، دانشكد‌ه‌ها، شركتها، اتحاديه‌‌ها، نيروهاي مسلح)، و حتي افراد، پرچمهاي ويژة خود را برمي‌افرازند. ]47[

هر فرهنگ، انواع منحصر به فردي از پرچمها را پديد آورده است و جوامع پيچيده‌تر، داراي پرچمهاي متنوع‌تري هستند، اگرچه اقتباس ميان فرهنگي طرح‌هاي پرچم، امري رايج است. براي مثال،‌ مستعمرات سابق فرانسه در آفريقا داراي پرچمهايي مشابه پرچم سه رنگ فراسنه‌اند. ]48[

هيچگونه قانون عام جهاني در مورد نشانه‌ةا، رنگها يا شكل پرچمها وجود ندارد و حتي قواعد تشريفاتي مربوط به پرچمها، از ملتي به ملت ديگر بسيار متفاوت‌اند. اين گرايش وجود دارد كه طرح و شيو‌ه كاربرد پرچمها، به صورت غيررسمي به وسيلة سازندگان و استفاده كنندگان آنها تنظيم شوند نه به وسيلة دولتها. اثرگذارترين پرچمها آنهايي هستندك ه داراي طرحهاي ساده و رنگهاي پرجلوه‌اند. چنين پرچمهايي فوراً قابل شناسايي، داراي هزينة پايين ساخت و برخوردار از جذابيت هنري هستند. ]49[

اين واقعيت كه يك پرچم به عنوان يك نماد سياسي يا مشخص، شايستة رفتاري محترمانه است،‌امروزه مقبوليت عام پيدا كرده است. اهانت به پرچم ممكن است منجر به مجازات شود يا اگر اهانت كنندگان بيگانه باشند، به يك حادثة بين‌المللي (مثل برخورد ديپلماتيك ياحتي نظامي) بينجامد. ]50[ گاهي اوقات ديده شده است پرچم بعضي از كشورها به آتش كشيده مي‌شود كه اين كار با روية پذيرفته شدة  بين‌المللي مغاير است.

اگرپرچم را در تعريفي عام همچون يك نشانه ياعلامت در نظر بگيريم، مي‌توان گفت ايراناز نخستين كشورهايي است كه پرچم را به كار برده است. «درفش شهداد» با بيش از پنجه هزار سال قدمت كه در دهكدة خبيس در نزديكي كرمان و در منطقه‌اي كويري به دست ‌آمده است، از كهن‌ترين پرچمهاي جهان است. در ادبيات اسطوره‌اي ايران از «درفش كاويان» نيز كه در تاريخ و فرهنگ ايران به نماد «دادخواهي و جنبش» تبديل شده است، نيز ياد شده است. مصري‌ها، فنيقي‌ها و يوناني‌ها از پرچمها در جنگها استفاده مي‌كردند؛ مثلاً براي نشان دادن حضور فرمانده. ]51[ با اين حال، كاربرد پرچم را در اين موارد، نبايد با به كارگيري پرچم به عنوان يك نمادملي در سده‌هاي اخير اشتباه كرد. قاعدتاً هر سرزميني كه به عنوان منشأ ظهور يك دولت ملي شناخته شود، «پرچم ملي» نيز در همان جا پديد مي‌آيد. دولت- ملتها در فاصلة سالهاي 1648 (قرارداد وستفاليا) تا 1789 (انقلاب فرانسه) در اروپا شكل گرفته‌اند. بنابراين، «پرچم ملي» پيش از سدة شانزدهم ميلادي وجود نداشته است. ]52[ استفاده از پرچم به عنوان يك نماد ملي از قرن هيجدهم در اروپا مرسوم گرديد. ]53[ احساس تعلق عاطفي به پرچم نيز از زمان پيدايش پرچم ملي به وجود آمده است.

پرچم به عنواننماد مذهبي نيز به كار مي‌رفته است. در روم پس از مسيحيت، پارچة ابريشمي سرخ رنگ و نشانة صليب مورد استفاده قرار مي‌گرفت. دانماركي‌ها پرچمي با نشان صليب سفيد داشتند كه تا به امروز باقي مانده است. در دورة اسلامي نيز استفاده از پرچم معمول بود، و در زمان پيامبر اكرم (ص) آن را «لواء» مي‌ناميدند. امويان پرچم سفيد و عباسيان وشيعيان پرچم سبزرنگ داشتند. ]54[

از آنجا كه نمايش تمايلها و گرايشهاي ايدئولوژيك و عقيدتي يك ملت با نمادهاي آن ملت، امري رايج بوده است، لذا مي‌توان تحول سياسي يك ملت را در طي سالها از طريق تغييرات مربوط به پرچم آن پيگيري كرد. مثلاً تاريخ تحولات چين و انگلستان را مي‌توان در سير تغييرات پرچمهاي آنها جست. ]55[

از ديرزمان، پرچم در جنگها نيز از اهميت خاصي برخوردار بوده است. پرچم در نزد فرمانده بود و آن را از آسيب دشمن در امان نگه مي‌داشتند. از دست رفتن پرچم موجب بروز حس سرافكندگي مي‌شد. ]56[

همانطور كه مي‌بينيم پرچم به عنوان يك نماد،‌ يكي از ابزارهاي ارتباطي ملتها و دولتها با يكديگر بوده است. اهميت پديدة پرچم را كه امروزه در واقع نماد حاكميت ملي كشورهاست نمي‌توان ناديده گرفت.

2. مفهومهاي نمادين بين‌المللي

در بخش تعريف نماد گفتيم كه زبان شكلي از نمادپردازي است و واژه‌هاي مورد استفاده در آن، نمادهايي هستندكه از تداعي معنايي و مفهومي برخوردارند. با توجه به همين مطلب، امروزه واژه‌ها و مفهومهايي وجود دارند كه در روابط ميان ملتها و دولتها از ارزش نمادين مهمي برخوردارند. در اينجا ما فقط به معرفي و تعريف مختصر بعضي از مهمترين آنها بسنده مي‌كنيم.

در طي ساليان نخستين پس از جنگ جهاني دوم، شكاف عميق ايدئولوژيك و اقتصادي ميان كشورهاي سوسياليست و سرمايه دار باعث تقسيم جهان به دو اردوگاه شد. دو واژة شرق و غرب، به شكلي نمادين نمايشگر اين دو اردوگاه بودند. در دهه‌هاي بعد،‌ تضاد ديگري خودنمايي كرد كه عبارت بود از: شكاف ميان كشورهاي توسعه يافته و كشورهاي در حال توسعه، كه اصطلاحاً شمال و جنوب ناميده مي‌شوند. واژة نمادين «شمال» شامل كشورهاي ثروتمند و پيشرفته است و واژة نمادين «جنوب»، به مستعمرات سابق امپراتوري‌ها اشاره مي‌كند، كه عمدتاً در نيمكرة جنوبي و مناطق استوايي قرار دارند. به نظر مي‌رسد پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، مذاكرات شمال و جنوب، جايگزين مسئلة تشنجات موجود در روابط شرق و غرب گرديده است. ]57[

از طرف ديگر واژة تروريسم به عنوان نماد خشونت در روابط بين‌الملل به كار مي‌رود. تركيب واژگاني «دهكدة جهاني» نيز نماد انقلاب اطلاعاتي و ارتباطي است و تركيبي مانند «پايان تاريخ»، نماد چيرگي انديشة غرب بر جهان است (پيروزي ليبرال دموكراسي).

ب-2. اسطوره‌ها در روابط بين‌الملل

با توجه به بحث اسطوره در اين مقاله و تقسيم بندي آن به دونوع عمدة سنتي و اجرايي، در اين بخش به بعضي از مهمترين اسطوره‌هايي كه در روابط ميان ملتها مورد استفاده قرار مي‌گيرند، اشاره مي‌كنيم. در عين حال، در مورد اسطورة سنتي جنگ و اسطورة اجرايي انقلاب پرولتاريايي بيشتر سخن خواهيم گفت.

اسطوره‌هاي سنتي در روابط بين‌الملل

براساس تعريف، اسطورة سنتي اسطوره‌اي است كه از تصويرهاي افسانه‌اي برخوردار باشد و در روابط ميان ملتها منشأ كنش و رفتار قرار بگيرد، اسطوره‌هايي از قبيل: نژاد، همه پرسي، انقلاب و جنگ.

«نژاد» يك اسطورة سنتي است كه همواره در روابط ميان ملتها و دولتها منشأ كنش و رفتار بوده است. برخوردهاي نژادي كه از اين گونه رفتارها هستند. اسطورة سنتي «همه پرسي» نيز حكايت از تساوي حقوق همگان داردو تبلور آن را در شكل گيري «مجمع عمومي سازمان ملل متحد» مشاده مي‌كنيم. «انقلاب» نيز اسطوره‌اي سنتي است. در روزگاري، انقلابهاي دموكراتيك همچون يك موج بين‌المللي، اروپا را در برگرفتند؛ و در قرن بيستم، موج انقلاب، كشورهاي جهان سوم را متلاطم ساخت.

اسطوره‌هاي اجرايي در روابط بين‌الملل

براساس تعريف اسطورة اجرايي، اين اسطوره، اسطوره‌اي ساختگي است كه دارندة تصويرهاي خلاصه شده و ساده از يك وضعيت يا يك پديدة معمولاً ايده‌آل است. گاهي اوقات اين اسطوره‌ها با جريان يافتن به گردونة اسطوره‌هاي سنتي، تقويت شده و نيروي محركة بزرگتري كسب مي‌كنند. از جملة اسطوره‌هاي اجرايي، اسطوره‌هاي زير را مي‌توان نام برد: جامعة بي‌طبقه، جامعة فراواني، جامعة باز و انقلاب پرولتاريايي.

«جامعة بي‌طبقه» يك اسطورة اجرايي است كه تبلور عنصر برابري تلقي مي‌شود. اين ا سطوره در بسياري از جنبشهاي سياسي كه در عرصة روابط بين‌الملل تأثيرات شگرفي به جا گذاشته‌اند،‌ همچون يك آرمان، الهام بخش و انگيزاننده بوده است. امروز عطش سوسياليست‌ها با تصور جامعة بي‌طبقه فروكش مي‌كند و به آنها در مبارزات خود،‌ مقاومت و پايداري ارزاني مي‌دارد. «جامعة فراواني» نيز يكي ديگر از اسطوره‌هاي اجرايي است. «جامعة فراواني» جامعهآي است كه در آن،‌هم نيازهاي اساسي انسان (خوراك، مسكن و پوشاك) و هم نيازهاي ثانوي او (وسايل آسايش، فراغت، فرهنگ) برآورده مي‌شوند. ]58[ بسياري از مكاتب، از جمله سوسياليسم و كاپيتاليسم، ‌ادعية برقراري و تأسيس يك جامعة فراواني را دارند. امروز ملتهاي در حال توسعه، به اميد رسيدن به يك جامعة فراواني، نقش و استراتژي خود را هم در عرصة سياست داخلي و هم در عرصة بين‌المللي، در اين راستا پي‌ريزي مي‌كنند. از جملة ديگر اسطوره‌هاي اجرايي كه امروزه در عرصة بين‌المللي منشأ كنش و رفتارند، اسطورة «جامعة‌باز» است. «جامعة باز» جامعه‌اي است كه در آن ليبرال دموكراسي حاكم است؛ بدان معنا كه از جامعه ايدئولوژي‌زدايي مي‌شود و مردم مبادرت به مشاركت تأسيسي در عرصة اجتماع مي‌كنند. امروزه بسياري از دولتها و سازمانهاي بين‌المللي ]59[ از اين اسطورة اجرايي الهام مي‌گيرند.

«جنگ .... قانون آفرينش است.» ]60[

ژوزف دومستر

«استقرار صلح دائمي مقدور نيست، اما مي‌توان بسيار بدان نزديك شد.» ]61[

كانت

اسطورة سنتي جنگ ]62[

در تمدنهاي تاريخي، به دو خصيصة مشترك در نظريه‌هاي تكوين جهان، اسطوره‌ها و افسانه‌ها برمي‌خوريم:

اول، جايگاه والايي است كه جنگ در آنها از آن برخوردار است.

دوم، ستايش عميق جنگ و ستيزي است كه خدايان بدانها مبادرت مي‌ورزند يا آن را تشويق و حمايت مي‌كنند.

براي مثال اگر اسطوره‌هاي چيني مسالمت جويانه‌تر هستند و مذهب بودا مخالف جنگ است، در عوض آيين برهمايي بسيار ستيزه جوست. كتابهاي مقدس برهمايي سراسر شرح داستان مبارزة خدايان، رب‌النوع‌ها، پريان و ديوهاست؛ مبارزاتي كه انسانها و گاهي جانوران نيزگاه در آنها شركت مي‌جويند. ود/ پر است از اين داستانها. بخش وسيعي از منظومه‌هاي حماسي عظيمي چون رامايانا، به روايت اين رويدادهاي اسطوره‌اي اختصاص يافته است و آكنده از توصيف اين جنگها است. نيايشگاه‌هاي آيين هندو، پوشيده از كنده كاريها‌يي است كه اين مبارزات را نشان مي‌دهد و خدايان را بر روي ارابه‌هاي جنگي در حال ستيز با يكديگر نشان مي‌دهند. در اسطوره‌هاي يوناني نيز «زئوس» و خدايان جنگجو با هم مي‌رزمند. در شاهنامة فردوسي نيز جنگ پهلوانان با بيگانگان و نامردمان به گونه‌اي درخشان توصيف شده است و «رستم»، برجسته‌ترين پهلوان جنگاور «ايران زمين» است. جنگ بي ترديد شگفت‌انگيزترين پديدة اجتماعي است و مي‌توان گفت كه آفرينندة تاريخ است. در واقع، تاريخ با شرح كشمكشهاي مسلحانه آغاز شده و بعيد است كه اين پديده زماني كاملاً از بين برود؛ زيرا جنگها به هر حال مشخص‌ترين آغازگاه‌هاي تاريخ، و در عين حال مرزهايي هستند كه مراحل مهم رويدادها را از يكديگر متمايز مي‌كنند. تقريباً همة تمدنهاي بزرگ با جنگ از ميان رفته‌اند. همة تمدنهاي جديد نيز با جنگ پا به عرصة وجود نهاده‌اند. برتريهايي كه هر چند گاه يك بار، يك جامعه را پيشاپيش جوامع بشري قرار مي‌دهند، زادة جنگ‌اند و مشروعيت خود را از آن مي‌گيرند.

در عين حال بايد توجه داشت كه جنگ ظاهراً به طور كامل به ارادة‌ انسانها بستگي دارد. جنگ آغاز و پاياني دارد و در لحظه‌اي مشخص با تمام تشريفات سياسي و مذهبي خاص خود آغاز مي‌شود. براي جنگ دلايلي اقامه مي‌شود كه از مدتها پيش از طريق بحث و مشورت تدارك ديده شده‌اند. به قول گاستون بوتول، هر جنگ اگر مستقلاً در نظر گرفته شود، ارادي؛ قابل اجتناب؛ و صرفاً معلول تصميمي كه از ديرباز سنجيده و پخته شده است، به نظر خواهد آمد.

نبايد فراموش كرد كه در دوره‌هاي گوناگون، و تا عصر حاضر و ظهور فيلسوفاني چون هگل و كساني مثل هيتلر، با آنكه همواره هاله‌اي از تقدس گرداگرد جنگ را فراگرفته بوده است، اما همواره قاتل صلح بوده است. همچنين نبايد دفاع مشروع را نوعي جنگ تلقي كرد؛ چرا كه ماهيت جنگ نه با دفاع و نه با صلح، سازگار نيست. متاسفانه در روابط ميان ملتها، جنگ همواره وجود داشته است و وجود خواهد داشت. بحث آن است كه تا مي‌توانيم از وقوع آن جلوگيري كنيم. در عصر ما همچون دوران باستان و سده‌هاي گذشته، جنگ در روابط ملتها مستتر است. جنگ، همانندگذشته، پاية‌ حقوق بين‌الملل و در عين حال، معيار و دليل استقلال ملتها به شمار مي‌رود؛ و به عنوان يك اسطوره، همواره منشأ رفتار و كنش در عرصة روابط بين‌الملل بوده است. امروزه مسئلة جنگ ميان توهم گرايي حقوقي، و صلح طلبي لفظي در نوسان است. ]63[ به قول گاسترون بوتول جنگ را بايد تقدس زدايي، و صلح را غير سياسي كرد. ]64[

اسطورة اجرايي انقلاب پرولتاريايي

انقلاب پرولتاريايي يك اسطورة اجرايي است كه كارل ماركس آن را به كار گرفته است. ميرچاالياده معتقد است كه ماركس «يكي از اسطوره‌هاي بزرگ خاورميانه و تمدن مديترانه‌اي؛ يعني نقش رهايي بخش شخصيت عدالت گستر آينده («انسان برگزيده»، «مسيح»، «مبشر» و امروزه هم «پرولتاريا») را به كار گرفت.» ]65[ در واقع، اسطورة انقلاب پرولتاريايي با ورود به گردونة اسطوره‌هاي سنتي، قدرتي فزون‌تر يافته است. شايد گزافه نباشد اگر بگوييم، تاريخ معاصر روابط بين‌الملل در قرن بيستم محصول كنشها و واكنشهاي ناشي از اسطورة اجرايي انقلاب پرولتاريايي بوده است. حتي شايد بتوان تصور نمود كه اين اسطورة اجرايي يكي از منابع الهام بخش انقلابهاي غيرپرولتاريايي نيز بوده است.

امروز با وجود فروپاشي اتحاد جماهير شوروي- و به گفتة بسياري، مرگ كمونيسم- به عنوان سردمدار انقلاب پرولتاريايي، واقعيت اين است كه اسطورة پرولتارياي جهاني و انقلاب جهاني پرولتاريايي از ميان نرفته است و چه بسا در قالبي ديگر ظهور كند.

نتيجه

روابط انسانها، چه در سطح فردي و ملي و چه در سطح بين‌المللي، همواره متاثر از باورها، ارزشها، عادتها، رسمها و تصويرهاي ذهني آنها بوده است. در واقع اين‌ها عوامل تشكيل دهندة فرهنگ هستند. فرهنگ از عناصر عقلاني و غيرعقلاني ]66[ تشكيل مي‌شود و گويي اجزاي غيرعقلاني فرهنگ، سيطره‌اي فراگير بر اجزاي عقلاني آن داشته‌اند. هر چند در ظاهر ديواره‌هاي اين برجهاي غيرعقلاني در حال فروريختن است، اما به نظر مي‌رسد آنها در چرخه‌اي تناسخي،‌ بار ديگر و در شكلي ديگر به عرصة زندگي بشر باز مي‌گردند. اساساً انسان- به عنوان موجودي فرهنگساز- نمي‌تواند از عناصر غيرعقلاني زندگي خود رهايي يابد. يكي از مهمترين اين عناصر، اسطوره است. از طرف ديگر، نماد نيز به عنوان ابزاري براي درك معنايي، به وسيلة انسانها مورد استفاده قرار مي‌گيرد. ]67[

واقعيت آن است كه هيچيك از رفتارهاي بشري خارج از چارچوب نمادها و اسطوره‌ها نيستند. اگر نماد يا اسطوره‌اي به كناري نهاده شود، نماد يا اسطوره‌اي ديگر جاي آن را مي‌گيرد (اگر در زندگي خود يا ديگران دقيق شويم، اين پديده را به خوبي مي‌توانيم مشاهده كنيم) زندگي بشر، ايجاد و پردازش نمادها و اسطوره‌ها و كنش و واكنش براساس آنهاست. البته اين نمادها و اسطوره‌ها- همانطور كه در متن مقاله اشاره شد- خود، برخاسته از نيازها و ويژگي‌هاي وجود بشر هستند. ]68[ اما جالب اينجاست كه بشر گرفتار پديده‌هاي ساختة خود است. تجلي اين امر را در پديدة فرهنگ مي‌توان ديد.

در روابط بين‌الملل نيز اين نمادها و اسطوره‌ها هستند كه شكل دهندة رفتار بازيگران هستند. در اينجا نيز نيازها و تحولات بين‌المللي، همانطور كه از نمادها و اسطوره‌ها تأثير مي‌پذيرند، در شكل گيري و پردازش آنها نيز نقش دارند.

در اين مقاله بيشتر به نقش نمادها و اسطوره‌ها در روابط بين‌الملل پرداختيم و كمتر در مورد نمادها و اسطوره‌هاي بين‌المللي سخن گفتيم (اسطوره‌هايي مثل: اسطورة هرج و مرج پس از دوران جنگ سرد ]69[؛ چرا كه اين مبحث نيازمند بررسي جداگانه‌اي است و در اين نوشتار مجالي براي طرح آن نيست.

در هر حال، در اين تحقيق تلاش گرديد ابتدا يك گمانة مهم طرح شود: نقش نماد و اسطوره در روابط بين‌الملل. ديگر آنكه يك فرضيه آزمون شود: نقش كليدي نماد و اسطوره در روابط بين‌الملل.

در اين مقاله،‌ با نشان دادن اينكه اساساً زندگي انساني عبارت از رويارويي با نقش كليدي نمادها و اسطوره‌هاست، اين نقش را در روابط بين‌الملل از طريق بررسي چند نماد و اسطوره بررسي و آزمون كرديم. ايفاي نقش پرچمها و مفهومهاي نمادين بين‌المللي، جنگ، نژاد و انقلاب جهاني پرولتاريايي به عنوان مجموعه‌اي از نمادها و اسطوره‌ها در روابط بين‌الملل، فرضية طرح شده در اين مقاله را تأييد مي‌كند.



1. فرانسيس فوكوياما نظرات خود رادر كتاب زير به رشتة تحرير درآورده است:

Francis Fukuyaa, The End of History and the Last Man, New York: The Free press, 1992.

براي آشنايي با نظرات وي همچنين نگاه كنيد به: ماهنامة‌اطلاعات سياسي- اقتصادي، ش 50-49؛ ش 64-63؛ ش 80-79 و مجلة سياست خارجي، شماره‌هاي 2 و 3 (سال 1372).

2. نظرية «برخورد تمدنها» را ساموئل هانتينگتون ابتدا در يكي از شماره‌هاي فصلنامة فارين افرز (چاپ آمريكا) منتشر ساخت. براي آشنايي با نظريات وي به: ماهنامة اطلاعات سياسي- اقتصادي، ش 76-75؛ ش 70-69؛ ش 74-73 و ماهنامة كلك، ش 42. همچنين: نظرية برخورد تمدنها (هانتينگتون و منتقدانش)، ترجمه و ويراستة مجتبي اميري، تهران،‌ دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي، 1374.

3. شكاف فزايندة تكنولوژيك ميان شمال و جنوب مي‌تواند دهكدة جهاني را براي جنوبي‌ها به يك افسانه تبديل نمايد.

4. نگاه كنيد به: كاظمي، سيدعلي اصغر، «نظرية ارزش مازاد در مبادلات فرهنگي و بين‌المللي». ماهنامة اطلاعا سياسي- اقتصادي. شماره‌هاي 100-99، صص 45-41.

5. تاريخ، آزمايشگاه علوم انساني و اجتماعي است.

6. كاظمي،‌ سيدعلي اصغر. پيشين.

7. به عنوان نمونه تا به امروز موج مهاجرتها بر پاية‌ تقاضاي كار و خواربار يا بر پاية عرضة تخصصها تفسير مي‌شده است،‌ اما بسياري از افراد به دليل ناسازگاري با شيو‌ه‌هاي غالب انديشيدن (كه يك مسئلة‌ فرهنگي است) مهاجرت مي‌كنند. نگاه كنيد به: ماهنامة پيام يونسكو، «منطقها، فرهنگها»، ماكورو ماروياما، شمارة 309، صص 35-31.

8. البته متاسفانه «فرنگ شناسي» بيشتر به صورت فرنگ زدگي و فرنگ ستيزي جلوه كرده است، در حالي كه فرنگي‌ها، شرق را زير ذره‌بين گذاشته‌اند، نگاه كنيد به:‌ دادبه، اصغر، «حكايت غرب شناسي»، ماهنامة اطلاعات سياسي- اقتصادي، شماره‌هاي 107-99: صص 52-45.

9. فرهنگ و تمدن دو پديدة متفاوتند، اما همچون دو روي يك سكه از يكديگر جدايي ناپذيرند.

10. هونتزينگر، ژاك. درآمدي بر روابط بين‌الملل. ترجمة عباسي آگاهي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1368، ص 212.

11. همان، ص 213.

12. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه نگاه كنيد به مقالة روزنا با عنوان «علوم سياسي در دنياي كوچك شده» كه در كتاب زير آمده است: اسمپت، مايكل و بابر، جيمز. ماهيت سياستگزاري خارجي در دنياي وابستگي متقابل كشورها. ترجمه و تحشيه: سيدحسن سيف زاده، تهران، نشر قومس، 1373.

13. برداشت روابط بين‌الملل از طريق مفهوم حلقة اتصال، بسيار مديون جيمز روزناست.

14. هونتزينگر،‌ ژاك. پيشين، صص 217-215.

15. كاظمي، سيدعلي اصغر. پيشين.

16. Myth

17. Symbol

18. Key Role

19. «در واقع ما همه مي‌دانيم كه واژة فرهنگ چه چيزي را در بر مي‌گيرد،‌ اما نمي‌توانيم آن را در چند كلمه بيان كنيم. فرهنگ شايد همه چيز را در برگيرد: آشپزي؛ نحوة زندگي؛ شيوة عشق ورزي؛ زيستن، و در درون اين مجموعة فراگير،‌هنر ]وسياست و اقتصاد[ . همه چيز فرهنگ است و هر كششي نوعي درونماية فرهنگي دارد.» به نقل از ماهنامة پيام يونسكو، مصاحبه با گابريل گارسيا ماركز، شمارة 309، فروردين 1375 (راز پيچيدگيها) صص 7-4.

با اين حال تعريف تايلر كه در سال 1871 در كتاب فرهنگ ابتدايي آمده است، به عنوان تعريفي جامع و مانع معروف است: «فرهنگ مجموعة پيچيده‌اي است كه شامل معارف؛ معتقدات؛ هنرها؛ صنايع؛ فنون؛ اخلاق؛ قوانين و سنتها و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطي است كه فرد به عنوان عضو جامعه، از جامعة خود فرا مي‌گيرد و در برابر آن جامعه وظايف و تعهداتي را برعهده دارد.»

به نقل از: روح‌الاميني. زمينة فرهنگ شناسي. تهران، انتشارات عطار، 1372، ص 17.

در مورد مفهوم فرهنگ همچنين نگاه كنيد به: پالمرمونتي و ديگران. نگرشي جديد به علم سياست. ترجمة منوچهر شجاعي، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي، 1371، فصل چهارم: انسان شناسي و علم سياست، صص 109-79.

20. همان، ص 28.

21. همان، ص 19.

22. دوورژه، موريس. جامعه شناسي سياسي: ترجمة ابوالفضل قاضي، تهران، مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372، صص 162-161.

23. The Encyclopaedia Americana, US: Grolier Incorporated, 1985, PP: 166-167, under the word, “SYMBOL”.

24. Ibid.

25. گلابي سياوش. اصول و مباني جامعه شناسي. تهران، انتشارات فردوس و انتشارات مجيد، 1372ؤ ص 136.

26. روح‌الاميني، محمود. پيشين، صص 76 و 77.

27. لوي اشتراوس با انتشار چهار كتاب در اين زمينه، اهميت خاصي را براي مطالعة اسطوره‌ها قابل شده است. اين چهار كتاب تحت عنوان كلي «ميتولوژيك» منتشر گرديد كه عبارتند از: خام و پخته، منشأ آداب غذا خوردن، از عسل تا خاكستر و انسان برهنه.

28. مردم شناسان بين داستانهاي اسطوره‌اي در قاره‌هاي مختلف شباهتهاي فراواني يافته‌اند،‌ ولي تحليل آنها دربارة سير گذشتة اسطوره‌ها با يكديگر متفاوت است؛ بدين معني كه طرفداران مكتب تكامل، داستانهاي مشابه قاره‌هاي مختلف را دليلي براي اثبات وحدت روحي و فكري بشر مي‌دانند. طرفداران مكتب اشاعه، تشابه افسانه‌ها و اسطوره‌ها را دليلي بر اين نظريه مي‌دانند كه داستانها از سرچشمة واحدي در همة قاره‌ها و تمام دنيا گسترش يافته‌اند و آن سرچشمة واحد،‌ بابل است: به نقل از: روح‌الاميني، محمود. پيشين، ص 78.

29. دوورژه،‌موريس. پيشين، ص 162.

30. همان، ص 165.

31. همان.

32. همان، ص 267.

33. The Encyclopaedia Americana, OP, cit.

34. Ibid.

35. به قول اشتراوس، اسطوره چه در زمان و چه در مكان، خصلت جمعي دارد و از ناخودآگاه جمع نشأت مي‌گيرد. به نقل از: توسلي، غلامعباس. نظريه‌هاي جامعه شناسي. تهران، سمت، 1371، ص 140.

36. پلامناتس،‌جان. ايدئولوژي. ترجمة عزت الله فولادوند، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373، ص 41.

37. impulses

38. پلامناتس، جان. پيشين، ص 154 و 155: «محرك دروني،‌ سرچشمة غيرعقلاني عمل در افراد است». در مورد مفهوم غيرعقلاني به يادداشت شمارة 67 بنگريد.

39 Tudor Henry, Political Myth, UD: Preager Publisher, Inc., 1972, PP. 137-140.

40. دوورژه، موريس. پيشين، ص 168: «اسطوره‌ها و مسلكها همانند زبان ازوپ ( Esope: داستانسراي افسانه‌اي يونان) هم دروغزن‌اند و هم راستگو».

41. همان.

42. Tuder Henry, Op.cit.

43. Ibid.

44. مثلاً هلال و صليب به عنوان نشانه به ترتيب نمادهاي فرهنگ اسلامي ومسيحي‌اند.

45. «Arme» واژه‌اي فرانسوي معادل «Emblem» انگليسي به معناي نشانة مخصوص يك دولت، يا يك اداره يا يك بنگاه كه روي كاغذ يا چيز ديگر نقش كنند. ] مثل شير و خورشيد و يا آرم الله [

نگاه كنيد به: فرهنگ فارسي عميد،‌ دو جلدي، ذيل واژة آرم.

46.The Encyclopaedia Americana, OP. Cit, PP. 348-350, Under the word, “FLAG”.

47. Ibid.

48. Ibid.

49. Ibid.

50. Ibid.

51. Ibid.

52. Ibid.

53.بابايي، غلامرضا. فرهنگ علوم سياسي. تهران،‌شركت نشر ويس،‌1366، ذيل واژة پرچم.

55. The Encyclopaedia Americana, OP.cit.

55. Ibid.

56. اسميت، آنتوني. ژئوپولتيك اطلاعات،‌ ترجمة فريدون شيرواني،‌ تهران، سروش، 1361، ص 9.

57. دوورژه، موريس. پيشين، ص 115.

58. از جملة اين سازمانها، سازمان تربيتي، علمي و فرهنگي ملل متحد (يونسكو) است.

59. بوتول، گاستون. جامعه شناسي جنگ. ترجمة هوشنگ فرخجسته، تهران،‌سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368، ص 14.

60. همان، ص 13.

61. همان، فصل اول و نتيجه.

62. همان.

63. همان، وي همچنين عقيده دارد: «انديشة انسان به طور طبيعي گرايش دارد كه قبل از دانستن، اعتقاد پيدا كند. انسانها قرباني بداهت ظاهري جنگ و به ويژه انگيزه‌هاي جنگ هستند،‌كه غالباً باعلتهاي آن اشتباه گرفته مي‌شود. طرز فكر جادويي كه از امروزه از علوم طبيعي رانده شده و توان خود را در عرصة علمي از دست داده است،‌ در امور اجتماعي نفوذ كرده است.»

همچنين براي مطالعة بيشتر در مورد جنگ در عصري كه پيش رو داريم، نگاه كنيد به كتاب: تافلر، الوين و هايدي. جنگ و ضدجنگ، ترجمة شهيندخت خوارزمي، تهران، نشر سيمرغ، 1372.

64. براي مطالعة‌ بيشتر نگاه كنيد به: Tudor Henry, Political Myth

65. بشيريه، حسين. انقلاب و بسيج سياسي. تهران، ‌مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1374، ص 81.

66. در مورد اصطلاح غير منطقي (non-logical) و نيز در مورد اصطلاح «غيرعقلاني» (non-rational) بايد توجه داشت كه غرض عدم ارتباط با موازين عقل يا منطق است، نه لزوماً مخالفت با آنها- البته چيزي كه به عقل ارتباط نداشته باشد ( مثلاً دوستي يا دشمني) گاهي مخالف موازين عقلي نيز هست، ولي لازم نيست چنين باشد. مقصود در مرتبة‌ اول تفاوت دو مقولة عقل و غريزه (يا به تعبيري: احساس) است، نه تضاد آنها با يكديگر.

نگاه كنيد به: پلامتانس، جان. پيشين، ص 154.

67. براي مطالعة بيشتر در مورد اسطوره و نماد به منابع زير نگريسته شود:

كاسيرر،‌ ارنست. افسانة دولت. ترجمة نجف دريابندري، تهران، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، 1362.

-    ليچ، ادموند. اشتراوس، لوي. ترجمة حميد عنايت، تهران، شركت سهام انتشارات خوارزمي، 1358 (صص 85 تا 132، مبحث ساخت اسطوره)

-    الياده، ميرچا. چشم اندازهاي اسطوره. ترجمة جلال ستاري،‌ انتشارات توس، 1362.

Cassirer Ernest, The Philosophy of Symbolic Forms, tr. By R. Manheim, 3 vols, New Haven, 1953-1957.

Eliade Mercea, Images and SymbolsMtr. By Philip Matierm New York, 1961.

68. The Myth of Post-Cold War Chaos.

جان ايكنبري، استاديار دانشگاه پنسيلوانيا، ضمن مقاله‌اي در نشرية فارين افيرز با عنوان «افسانه (اسطورة هرج و مرج بعد از جنگ سرد»، برداشت رايج در مورد پايان جنگ سرد را مورد نقد قرار مي‌دهد و معتقد است پايان جنگ سرد نه نقطة عطفي تاريخي است و نه فروپاشي شوروي نمايشگر فروپاشي نظمي است كه پس از جنگ جهاني دوم شكل گرفت؛ بلكه اصول اساسي جنگ سرد كه با سازماندهي و روابط ميان دموكراسيهاي ليبرال غربي ارتباط مي‌يابند، زنده و دست نخورده‌اند.

چه با ايكنبري موافق باشيم چه نباشيم، در هر صورت اسطوره يا افسانة هرج و مرج بعد از جنگ سرد، مي‌تواند به عنوان يك فرضيه، مورد آزمون قرار گيرد. در عمل، چنين اسطوره‌اي در حال شكل گيري است و با الهام از همين اسطوره، بازيگران عرصة بين‌المللي كنشها و واكنشهاي خاصي از خود بروز مي‌دهند:

نگاه كنيد به:

Ikenbery G: Lohn, “The Myth of Post - Cold war Chaos”, Foreivn Affairs, Volume 75, No.3, Mau/June 1996, pp. 79-91.

/ 1