اديان و مذاهب (مسيحيت)
پُولس را دومين مؤسس آيين مسيحيت مى دانند. او که زمانى از مخالفان حضرت عيسى(عليه السلام) بود و براى اذيت و آزار شاگردان و پيروان اوليه ى عيسى(عليه السلام) تلاش مى کرد، ناگاه با ادعاى مکاشفه، توبه کرد و به تبليغ آيين مسيحيت پرداخت; امّا مسيحيتى که او آن را تبليغ مى کرد، مسيحيتى نبود که حضرت عيسى و حواريان راستينش منادى آن بودند، بلکه آيينى ابداعى و التقاطى بود که خود پولس از آميختن افکار گوناگون يونانى، يهودى، مصرى و... به وجود آورده بود و به نام بشارت عيسى آن را ترويج مى کرد. ما براى شناختن آيين حضرت عيسى(عليه السلام) و تفکيک آن از انحرافات، در دو مقاله ى آتى به بررسى برخى از انحرافات وارد شده، به خصوص تثليث، که برجسته ترين انحراف در مسيحيت موجود است، پرداخته ايم. چه انحراف هايى در دين مسيحيت به وجود آمده است؟
رسول رضوى از ديدگاه اسلام، خداوند پيامبرانى را فرستاده است تا انسان ها را به سوى سعادت و نيک فرجامى رهنمون شده و آنها را به راه راست هدايت کنند. حضرت عيسى(عليه السلام) نيز پيامبرى بود که همانند پيامبران پيش از خود مبعوث شده بود تا با تبليغ پيام خدا، حجت الهى را به انجام رساند; از اين رو در قرآن کريم در توصيف حضرت عيسى(عليه السلام) و نقش وى در ابلاغ دين، مى خوانيم: و به دنبال آنها (پيامبران پيشين) عيسى بن مريم را فرستاديم در حالى که کتاب تورات را که پيش از او فرستاده شده بود، تصديق داشت و انجيل را به او داديم که در آن هدايت و نور بود...[1]. و حضرت عيسى(عليه السلام) نيز جز رسالت الهى ادعايى نداشت و در معرفى خود مى فرمود: من بنده ى خدايم. او به من کتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.[2] حضرت عيسى(عليه السلام) در آغاز بعثت خود يارانى را برگزيد تا به نشر دين الهى کمک کنند و به آنان فرمود: چه کسانى در راه خدا ياوران من هستند؟ حواريون گفتند: ما ياوران خداييم...[3]. طبق نقل انجيل متى، تعداد اين شاگردان دوازده نفر بود[4] و «عيسى ايشان را به مأموريت فرستاد و چنين گفت: نزد غيريهوديان و سامريان نرويد، بلکه فقط نزد قوم اسرائيل که گوسفندان گم شده ى خدا هستند برويد و به ايشان خبر دهيد که خداوند ملکوت خود را برقرار مى سازد[5]». در پى فرمان مذکور، حواريون با استعانت از خداوند نشر آموزه هاى عيسى(عليه السلام)را آغاز و آن حضرت را در تبليغ دين يارى کردند و بعد از عروج وى نيز از مأموريتشان سر باز نزدند و در اورشليم و شهرهاى اطراف به دعوت مردم به دين مسيح ادامه دادند و اولين کليساى مسيحى، يعنى «کليساى رسولان» را بر اساس آموخته هاى خود از حضرت عيسى(عليه السلام)، بنيان نهادند.[6] در آن زمان که شاگردان حضرت عيسى(عليه السلام) سرگرم سروسامان دادن به امور تازه مسيحيان بودند، شخصى به نام «شاؤول» که نام يونانى «پولس» داشت، سرگرم اذيت و آزار مسيحيان بود و تعقيب و شکنجه ى آنان را جزو وظايف دينى و اعتقادى خود مى شمرد; ولى ناگاه، با اين ادعا که مکاشفه اى برايش رخ داده است، به مسيحيت گرويد و تبليغ اين دين را سرلوحه ى کار خود قرار داد[7] و، بدين ترتيب، بزرگ ترين تحول را در تاريخ مسيحيت به وجود آورد و آن را به دو برهه ى مسيحيت قديم و مسيحيت جديد تقسيم کرد. اين تحول به قدرى مهم و سرنوشت ساز بود که برخى از دانشمندان مسيحى، پولس را دومين مؤسس مسيحيت لقب دانسته اند.[8] موفقيت پولس در تأسيس مسيحيت جديد زمانى کامل شد که وى، برخلاف ادعاى انجيل متى که مى گويد حضرت عيسى فقط براى هدايت يهوديان آمده بود،[9] به ميان اقوام غير يهود رفت و آنان را به دين مسيحيت دعوت کرد و ادعا نمود که «خداوند به من فرمود: من تو را تعيين کردم تا براى اقوام غيريهود، نور باشى و ايشان را از چهار گوشه ى دنيا به سوى من راهنمايى کنى.»[10] و براى اين که به تعداد هواداران خود بيفزايد، به نسخ و تحريف آموزه هاى حضرت عيسى(عليه السلام)پرداخت که در ذيل به چند نمونه از اين تحريف ها اشاره مى شود: 1. انحراف از توحيد
اناجيل هم نوا (متّى، مرقس، لوقا) سعى در بيان سيره و موعظه هاى حضرت عيسى(عليه السلام)داشته، تأکيدى بر الوهيت آن حضرت ندارند; به عنوان مثال، انجيل متى عيسى(عليه السلام) را موساى جديد معرفى مى کند که شريعت تازه اى آورده است;[11] و اگر از او تعبير به پسر خدا مى کنند به دليل سنتى است که از يهوديت به ارث برده اند. از ديدگاه اناجيل هم نوا، لقب پسرخدا، به عيسى(عليه السلام)اختصاص ندارد و تمام مؤمنان، فرزندان خداوند هستند; چنان که در انجيل متى به نقل از عيسى (عليه السلام) مى گويد: خوشا به حال آنان که براى برقرارى صلح در ميان مردم مى کوشند; زيرا ايشان فرزندان خدا ناميده خواهند شد.[12] و هم چنين نقل مى کند که آن حضرت به شاگردان خود تعليم داد تا در دعاهاى خويش خدا را پدر آسمانى بخوانند. لکن پولس از اين امر سوء استفاده کرده، براى عيسى(عليه السلام) مقام الوهيت قائل شد و آن حضرت را هم ذات خداوند شمرد. وى در نامه اى به مسيحيان روم مى نويسد: ]عيسى[ با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت کرد که فرزند نيرومند خدا و داراى ذات مقدس الهى است.[13] و در جاى ديگر اعلام کرد که مسيح چهره ى ديدنىِ خداى ناديدنى است. او فرزند خداست وبر تمام موجودات برترى دارد و در واقع تمام هستى به وسيله ى عيسى مسيح به وجود آمد...[14]. بنابراين، وى نه تنها توحيد ذاتى بلکه توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت را انکار کرد و تثليثى را پايه گذارى کرد که در اوايل قرن چهارم در شوراى نيقيه به عنوان اعتقاد مسيحيان تصويب شد و اعلام کردند که: مسيح، پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود که از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، که مولود است نه مخلوق از يک ذات يا پدر.... لعنت باد بر کسانى که مى گويند: زمانى بود که او وجود نداشت و يا اين که پيش از آن که وجود يابد، نبود، يا آن که از نيستى به وجود آمد، و بر کسانى که اقرار مى کنند وى از ذات يا جنس ديگرى است، يا آن که پسر خدا خلق شده يا قابل تغيير و تبديل است.[15] 2. تحريف مفهوم نبوت
تلقى تمام اديان از مسأله ى «نبوت» اين است که خداوند انسان هاى برگزيده اى را براى هدايت مردم مى فرستد و توسط آنان وحى را بر مردمان ابلاغ مى کند و حضرت عيسى نيز يکى از همين پيامبران الهى بود که براى هدايت مردم و ابلاغ وحى الهى آمده بود; لکن پولس با طرح نظريه ى «گناه جبلى» ادعا نمود که حضرت عيسى، برخلاف ساير پيامبران، موجودى قديم، ازلى و داراى ذات الهى است که، اين بار، خود براى هدايت انسان ها آمده و با «فداء» شدن عهد جديدى را آغاز نموده است. در نامه اى به عبرانيان مى خوانيم: در زمان هاى گذشته، خدا به وسيله ى پيامبران، اراده و مشيت خود را به تدريج بر اجداد ما آشکار مى فرمود. او از راه هاى گوناگون، گاه در خواب و رؤيا، گاه حتى روبه رو با پيامبران سخن مى گفت; اما در اين ايام آخر او توسط فرزندش با ما سخن گفت... فرزند خدا، منعکس کننده ى جلال خدا و مظهر دقيق وجود اوست; او با کلام نيرومند خود تمام عالم هستى را اداره مى کند; او به اين جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک ساخته، گذشته ى گناه آلود ما را محو نمايد... .[16] بنابراين، مى توان نتيجه گرفت که پولس علاوه بر توحيد که از ارکان دعوت حضرت عيسى(عليه السلام) بود، نبوت و مفهوم آن را نيز تحريف نمود و هدف از نبوت و تبليغ دين را واژگونه نشان داد. 3. نسخ شريعت
انجيل متى نقل مى کند که عيسى(عليه السلام) مى گفت: گمان مبريد که آمده ام تا تورات موسى و نوشته هاى ساير انبيا را منسوخ کنم، من آمده ام تا آنها را تکميل نمايم و به انجام رسانم... پس اگر کسى از کوچک ترين حکم آن سرپيچى کند و به ديگران نيز تعليم دهد که چنين کنند، او در ملکوت آسمان از همه کوچک تر خواهد بود... .[17] اما پولس که براى مقابله با پيروان راستين حضرت عيسى(عليه السلام) به هواداران بيشترى نياز داشت، براى افزودن به تعداد آنها، ضمن دعوت غيريهوديان به آيين مسيحيت، آنان را از انجام تکاليف تورات معاف ساخته، ديگر مسيحيان را که معتقد بودند «تمام غيريهوديانى که مسيحى شده اند بايد ختنه شوند و تمام آداب و رسوم يهود را نگاه دارند.»،[18] وادار به قبول نسخ احکام تورات ساخت و، بدين ترتيب، «اباحى گرى» را جاى گزين دين حضرت عيسى نمود. 4. اطاعت از حاکمان ظالم
از گزارش هاى اناجيل مى توان نتيجه گرفت که حضرت عيسى شخصيتى انقلابى و مبارز بود و براى اصلاح جامعه قيام کرده بود و به مردم مى گفت: گمان مبريد که آمده ام صلح و آرامش را در زمين برقرار سازم، من آمده ام تا شمشير را برافرازم.[19] و هم چنين شاگردان خويش را به دفاع مسلحانه در مقابل ظالمان دعوت مى کرد و مى گفت: کسى که شمشير ندارد، جامه ى خود را بفروشد و آن را بخرد... .[20] آن حضرت نه تنها از حاکمان و پادشاهان جور اطاعت و با آنان همراهى نمى کرد، بلکه در تحقير «هيروديس»، پادشاه منطقه ى جليل، وى را «روباه» مى ناميد;[21] اما پولس اطاعت از حاکمان جور را تبليغ مى کرد و اطاعت از آنان را اطاعت از خداوند مى ناميد; چنان که در نامه اى به مسيحيان روم، که حاکمانشان همگى بت پرست بودند و به آزار مسيحيان مى پرداختند و حتى پطرس، بزرگِ حواريون نيز به دست همين قيصرهاى بت پرست به قتل رسيد، مى نويسد: مطيع دولت و قوانين آن باشيد; زيرا آن را خدا برقرار کرده است. در تمام نقاط جهان، همه ى دولت ها را خدا بر سر قدرت آورده است; پس هر که از قوانين کشور سرپيچى کند، در واقع از فرمان خدا سرپيچى کرده است و البته مجازات خواهد شد.[22] در نهايت، ذکر اين نکته لازم است که تحريف ها و بدعت هاى پولس به موارد مذکور محدود نمى شود و بعد از وى نيز تربيت يافتگان مکتب وى، راه استاد را ادامه دادند و مسيحيت پولس ساخته را حاکم على الاطلاق کردند و تقريباً بيشتر آثار و علايم مسيحيتى را که حواريان راستين حضرت عيسى(عليه السلام) تبليغ کرده بودند، از بين بردند. تفاوت هاى موجود ميان ديدگاه اسلام و مسيحيت در مورد شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام)چيست؟ حسن تهرانى
مهم ترين منبع شناخت ديدگاه مسيحيت نسبت به شخصيت عيسى(عليه السلام)، اناجيل چهارگانه (متى، مرقس، لوقا و يوحنا) است و ماجراى تولد وى بيشتر در انجيل متى و لوقا آمده است; و مهم ترين منبع شناخت نظر اسلام نسبت به عيسى بن مريم(عليه السلام)قرآن است. در آيات زيادى از قرآن، از جمله در سوره ى «مريم» داستان زندگى آن حضرت بيان شده است. برخى از نکات جزئى زندگى عيسى(عليه السلام) که در انجيل ها آمده، در قرآن نيامده است; از جمله اين که عيسى در شهر ناصره، در استان جليل، به دنيا آمده[23] و ولادتش در ايام زمامدارى هيروديس، پادشاه بيت لحم، بوده است[24] و پس از بازداشت و زندانى شدن يحيى، عيسى به استان جليل آمد و مژده ى خدا را اعلام فرمود.[25] هر دو منبع مسيحيت و اسلام نکات مشترکى درباره ى شخصيت عيسى(عليه السلام) بيان داشته اند و آن اين که عيسى(عليه السلام) از دخترى باکره به نام مريم به دنيا آمده[26] و چنين ولادتى توسط روح القدس به انجام رسيده[27] و سرانجام اين که مسيح داراى معجزات فراوانى بوده است;[28] ولى على رغم اين مشترکات، نوع نگاه مسيحيت به عيسى(عليه السلام) با نوع نگاه اسلام به مسيح، تفاوت هاى اساسى دارد. بيان و تحقيق همه ى اين تفاوت ها در اين مختصر نمى گنجد، به همين دليل، ما به بيان و نقد سه مسئله ى عمده مى پردازيم که در خود مسيحيت نيز کشمکش و نزاع هايى را به وجود آورده است. اين سه مسئله ى مهم درباره ى شخصيت مسيح عبارت اند از: تثليث، الوهيت و به صليب کشيده شدن. تثليث
تثليث به اين معناست که خداوند در سه شخص، خداى پدر، خداى پسر و روح القدس ظهور يافته است. به اين ترتيب «خدا در عين حال که از نظر تعدد يکى است، در سه شخصيت، يعنى خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس موجود است. اين سه در ازليت، قدرت و جلال با هم برابرند و هر يک از آنها از همه ى صفات الهى برخوردارند».[29] نقد نظريه ى تثليث
اولاً، چنين اعتقادى در ميان مسيحيان اوليه جايى نداشته و گفته شده است که اولين بار اين عقيده را پولس وارد مسيحيت نموده است[30] و بعدها، بر اساس مصوبه اى که شوراى اسقف هاى اعظم کليسا در 325 ميلادى در شهر نيکائيه منتشر نمودند، اين عقيده جزئى از ايمان مسيحى شمرده شد.[31] ثانياً، عقيده به تثليث با عقل ناسازگار است; زيرا محال است که يک چيز، در عين اين که يکى است، سه چيز باشد.[32] ديگر اين که، هر يک از آن سه چيز را اگر نامحدود بدانيم، تعددبردار نيست و اگر محدود بدانيم، مستلزم نقص است که با وجوب وجود خداوند نمى سازد. به خاطر همين عدم درک عقل است که الهيون در مسأله ى تثليث دچار سرگردانى شده[33] و اعتقاد به تثليث را صرفاً يک تعبد قلبى دانسته اند که عقل آن را نمى فهمد و، به همين دليل، مسيحيت تمايلى به پذيرش آن ندارد.[34] ثالثاً، قرآن تثليث را ناشى از غلو در دين دانسته و آن را ردّ مى کند.[35] اسلام عيسى مسيح(عليه السلام) را فرزند مريم و فرستاده ى خدا،[36] و خدا را معبودى يگانه مى داند که از داشتن فرزند منزه است.[37] از نظر قرآن، کسانى که خداوند را يکى از سه خدا مى دانند، کافرند.[38]قرآن آفرينش عيسى(عليه السلام) را همانند خلقت آدم(عليه السلام) مى داند[39] و آن را نشانه و آيه اى الهى و رحمتى از ناحيه ى خود بر مردم[40] و نشانى از قدرشناسى نسبت به عظمت مقام مادرش مريم مى داند.[41] الوهيت
يکى ديگر از عقايد مسيحيت، قائل شدن جنبه ى الوهيت براى عيسى است; به اين معنا که مسيح را تجلى ذات خدا مى داند. سرگذشت مسيحيت، تاريخ ديانتى است که از عقيده به تجسم الهى در جسد شارع و بانى آن ناشى شده است.[42] نقد نظريه ى الوهيت
اولاً، چنين اعتقادى در ميان مسيحيان اوليه وجود نداشت و مسيحيان اوليه بر اين باور بودند که مسيح انسانى است که از دو جنبه ى الهى و انسانى برخوردار است. اولين بار، پولس رسول، براى مسيح جنبه ى الوهيت قائل شد و انجيل يوحنا ديدگاه مشابهى را براى حيات ازل مسيح در نظر گرفت.[43] ثانياً، حتى براساس متون مسيحى، خود عيسى(عليه السلام) مقام الوهيت را از خود نفى مى کند[44] و خود را داراى رسالتى از جانب خدا مى داند: زيرا من از جانب خود سخن نمى گويم، بلکه پدر که مرا فرستاده، به من وصيت کرده که چه بگويم و به چه چيز سخن بگويم.[45] و بر جنبه ى انسانى خود که فارغ از هرگونه الوهيت است، تأکيد مى کند: و من انسانى هستم که با شما به حقى که از ناحيه ى خدا شنيده ام سخن مى گويم.[46] ثالثاً، قرآن با نقل داستان زندگى مسيح، بر جنبه ى بشرى بودن وى تأکيد دارد[47] و براى وى مقام رسالت قايل است.[48] پذيرش بندگى خدا از ناحيه ى عيسى(عليه السلام)، به طورى که اولين سخن وى آگاه نمودن مردم بر اين مطلب بوده است[49] و نيز، دعوت مردم به قبول عبوديت خداوند، بهترين گواه بر عدم الوهيت مسيح است.[50] قرآن اراده ى مطلق خدا را در اين که اگر بخواهد مسيح و مادرش و انسان هاى ديگر را هلاک کند، کسى را ياراى آن نيست که جلوى چنين امرى را بگيرد، دليل بر عدم الوهيت عيسى(عليه السلام) مى داند.[51] به صليب کشيده شدن عيسى به منزله ى کفاره
مسيحيان معتقدند که آدم با خوردن ميوه ى درخت نهى شده، خود و همه ى اولادش را مستوجب عقوبت کرد; و چون خداوند متّصف به دو صفت عدل و رحمت است و ناديده گرفتن چنين خطايى با عدلش نمى سازد و از ديگر سو، عقاب نمودن بندگان با رحمتش ناسازگار است، پسر خود عيسى را به زمين فرستاد تا دشمنان با به صليب کشيدنش وى را فداى بشريت سازند و همه ى انسان ها را از بار گناه برهانند;[52] و به اين وسيله خشم خداوند در مجازات انسان ارضا گرديد.[53] نقد نظريه ى کفاره
اولاً، نظريه ى فديه، بدعتى است که پولس وارد مسيحيت نمود و تا قبل از وى اثرى از آن در مسيحيت ديده نمى شود.[54] ثانياً، مسئله ى کفاره به عنوان بازخريد گناه اوليه را عقل نمى تواند درک نمايد.[55] خداوند در برابر کسى مسئول نيست که بخواهد قربانى را در برابر وى انجام دهد. آيا خداوند قربانى نمودن عيسى(عليه السلام) را در پيشگاه خود انجام داده است؟! ثالثاً، قرآن به صليب کشيده شدن عيسى(عليه السلام) را نمى پذيرد و معتقد است که فرد ديگرى اشتباهاً به جاى وى به صليب کشيده شده[56] و خداوند، عيسى(عليه السلام) را با جسم و روح به آسمان برده است;[57] از آن گذشته، با توجه به غناى ذاتى خداوند و رحمت بى انتهايش، چه لزومى دارد که براى بخشش بشر، ثمن و فديه دريافت کند؟ افزون بر اين که، به نظر اسلام، تمام انبياى الهى معصوم اند و آدم(عليه السلام) مرتکب هيچ گناهى نشده است تا با فدا شدن عيسى(عليه السلام)گناه او و فرزندانش که از وى به ارث برده اند، بخشوده شود. [1]. مائده: 46. [2]. مريم: 30. [3]. صف: 14. [4]. انجيل متى، باب 10/1. [5]. انجيل متى، باب 10/5 ـ 7. [6]. عهد جديد، اعمال رسولان، باب 1 تا 8. [7]. عهد جديد، اعمال رسولان، باب 22/3 ـ 17. [8]. جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حکمت، (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم، 1370 ش)، ص 613; هم چنين ر.ک: توماس ميشل، کلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، (مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ دوم، 1381); ص 54، در برخى از احاديث، ائمه ى معصومين(عليهم السلام) نيز پولس را مسئول گمراهى مسيحيان برشمرده اند. علامه محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 8، ص 311. [9]. انجيل متى، باب 10/15 و 15/24. [10]. عهد جديد، اعمال رسولان، باب 13/47. [11]. کلام مسيحى، ص 45. [12]. انجيل متى، باب 5/10. [13]. عهد جديد، روميان، باب 1/4. [14]. عهد جديد، کولسيان، باب 1/15 و 16. [15]. ميلر، و.م. تاريخ کليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه ى على نخستين، (انتشارات حيات ابدى)، ص 244. [16]. عهد جديد، عبرانيان، باب 1/1 ـ 4. [17]. انجيل متى، باب 5/17 و 19. [18]. اعمال رسولان، باب 15/5. [19]. انجيل متى، باب 11/34. [20]. انجيل لوقا، باب 22/36. [21]. همان/ 32. [22]. روميان، باب 13/1 و 2. [23]. ر.ک: لوقا، باب اول / 26 ـ 38 و نيز متى، باب اول، / 18 ـ 25. [24]. ر.ک: متى، باب دوم. [25]. ر.ک: مرقس، باب اول، متى، باب سوم، لوقا، باب هاى سوم و چهارم. [26]. ر.ک: لوقا، باب اول/ 26 ـ 38 و قرآن، آل عمران: 47 و مريم: 20 ـ 21. [27]. ر.ک: لوقا، باب اول / 26 ـ 38; و قرآن، نساء: 171. [28]. متى، باب نهم / 18 ـ 22; مرقس، باب پنجم; لوقا، باب هشتم; متى، باب نهم، / 27 ـ 34 و نيز باب هاى چهاردهم و پانزدهم; مرقس، باب هاى ششم و هشتم; لوقا، باب نهم; يوحنا، باب ششم و قرآن، آل عمران; 49، مائده; 110 ـ 115، مريم; 29 ـ 33. [29]. خداوند ما عيسى مسيح، جان والوورد، ترجمه ى مهرداد فاتحى، (کليساى جماعت ربانى)، ص 2 ـ 3. [30]. ر.ک: دکتر احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2 (مسيحيت)، (قاهره: مکتبة النهضة العصريه، چ دهم، 1998 م)، ص 138. [31]. گروه نويسندگان، جهان مذهبى: اديان در جوامع امروز، ترجمه ى دکتر عبدالرحيم گواهى، (دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ اول، 1374)، ص 733 و نيز ر.ک: دکتر احمد شلبى، همان، ص 147 ـ 148. [32]. ر.ک: علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 6، ص 73 و نيز مکارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 4، ص 224. [33]. کرى ولف، درباره ى مفهوم انجيل ها، ترجمه ى محمد قاضى، (انتشارات فرهنگ، چ دوم)، ص 20 ـ 21. [34]. جان والوورد، همان، ص 8. [35]. نساء: 171. [36]. نساء: 171 و مائده: 75. [37]. نساء: 171 و مريم: 35. [38]. مائده: 73. [39]. آل عمران: 59. [40]. مريم: 21 و تفسير آن: تفسير الميزان، ج 14، ص 42; تفسير نمونه، ج 13، ص 35 و طنطاوى، الجواهر فى تفسير القرآن الکريم، (بيروت: دار احياء التراث العربى، چ چهارم، 1412 هـ، 1991 م)، ج 10، ص 8. [41]. آل عمران: 42 و مؤمنون: 50. [42]. جان. بى. ناس، تاريخ اديان، ترجمه ى على اصغر حکمت، (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ چهارم، 1370)، ص 575، و ر.ک: جهان مذهبى، ص 718. [43]. ر.ک: جهان مذهبى، ص 718 ـ 720. [44]. ر.ک: مرقس، باب دهم / 14، باب پانزدهم / 34، باب اول / 35، لوقا: باب پنجم / 16; يوحنا باب بيستم /17 و نيز باب هشتم / 31 و 40 و باب هفدهم / 3. [45]. يوحنا: باب 5012. [46]. يوحنا، باب هشتم / 40 و ر.ک: جواهر لعل نهرو، نگاهى به تاريخ جهان، ترجمه ى محمود تفضلى، (انتشارات اميرکبير، چ نهم، 1372)، ج 1، ص 187، [47]. مريم: 16 ـ 33. [48]. نساء: 171; مائده: 75 و صف: 6. [49]. مريم: 30. [50]. آل عمران: 51; مائده: 72 و 118 و زخرف: 59. [51]. مائده: 17. [52]. ر.ک: المنار، محمد رشيد رضا، (بيروت: دار المعرفة)، ج 6، ص 24 ـ 25. [53]. جان والوورد، همان، ص 134. [54]. ر.ک: جهان مذهبى، ص 705، و ويل دورانت، تاريخ تمدن، گروه مترجمين، (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ دوم، 1367)، ج 3، ص 689. [55]. ر.ک: کرى ولف، همان، ص 19. [56]. نساء: 157 و تفسير آن در الميزان، ج 5، ص 133. [57]. آل عمران: 55 و تفسير آن در الميزان، ج 3، ص 206.