استدلال اخلاقى بر وجود خدا
محمد محمدرضايى از زمان كانت تاكنون تلاشهاى زيادى صورت گرفته كه وجود خدا را از طريق اخلاق اثبات كنند; زيرا كه به خيال آنان ايمانوئل كانت آلمانى و ديويد هيوم انگليسى انتقادات كارى بر براهين سنتى و نظرى اثبات وجود خدا وارد كردهاند. هيوم صرفا انتقاداتى عليه براهين مطرح كرد ولى برهان جايگزينى بر اثبات وجود خدا ارايه نداد: ولى كانت تا آنجا كه به عقل نظرى مربوط مىشود عقل را عاجز از اثبات وجود خدا مىدانست زيرا كه معتقد بود كه عقل نظرى ما واجد مقولاتى است كه فقط به نحو صحيح بر شهودهاى حسى و تجربى قابل اطلاق است و بر مجردات و امورى كه لباس زمان و مكان را به تن نمىكنند قابل اطلاق نيستند. بنابراين براهين نظرى اثبات وجود خدا را مورد نقد و بررسى قرار داد. كه البته انتقادات او قابل جواب مىباشد. ولى او معتقد بود كه ما راه ديگرى براى اثبات وجود خدا داريم كه آن راه عقل عملى و اخلاق است . يعنى از طريق اخلاق و عقل عملى مىتوانيم خدا و جاودانگى نفس و اختيار را اثبات كنيم. و همچنين در فاصله زمانى بين كانت تا نيمه قرن بيستم شكاكيت نسبتبه براهين نظرى عميقتر شده است. بنابراين بعضى از مدافعان دينى براى اعتقاد به خدا ناگزيرند كه از مسير اخلاقى جديد كانت پيروى كنند. البته مبانى اين شكاكيت قابل بحث است و ما در بحثهاى گذشته تا اندازهاى سستى آنها را آشكار كردهايم و در آينده نيز در مورد آنها بحث و بررسى خواهيم كرد. اما قبل از اين كه تقرير كانت از برهان اخلاقى را كه بهترين تقرير در اين مورد است ارايه دهيم به چند تقرير ديگر مختصرا اشاره مىكنيم. تقرير اول: اگر شخصى، قواعد اخلاقى را به عنوان «اوامر و فرامين» CCommands تعبير كند، ممكن است از اين امر و فرمان به وجود يك آمر اخلاقى Commander استدلال كند. اين آمر اخلاقى نمىتواند يك انسان اخلاقى باشد; زيرا آن چيزى را كه من امروز به خود امر مىكنم كه انجام دهم، فردا مىتوانم امر كنم كه انجام ندهم. من فقط هنگامى مىتوانم وظايف و تكاليف اخلاقى مطلق داشته باشم كه يك خدايى باشد كه به آن اوامر حكم كند. از آنجا كه من حتما وظايف مطلق دارم، نتيجه مىشود كه خدا وجود دارد. (1) (اوامر و تكاليف اخلاقى دو نوعند: اوامر شرطى و اوامر مطلق. اوامر شرطى، آنهايى هستند كه مقيد به شرط و غايتىاند مانند اين كه راستبگو تا مورد اعتماد مردم شوى) و اوامر مطلق آنهايى هستند كه مقيد به شرط و غايتى نيستند بلكه به خاطر نفس عمل فرمان داده مىشوند. مانند اين كه راستبگو يا ظلم نكن (خوبى و بدى عمل به خاطر نفس عمل است نه به خاطر غايت آن) . تقرير دوم: شكل ديگر اين برهان اخلاقى چنين ادعا مىكند كه اگر ما به سلطه و مرجعيت اخلاقى moral authority اذعان كنيم، ما بايد به صرف همين حقيقتبه وجود خدا به عنوان تنها كسى كه قادر به ايجاد آن مرجع است اعتراف كنيم. ما حكم مىكنيم كه قانون اخلاقى اقتدار و مرجعيتخود را حفظ مىكند خواه زمانى ارادههاى جزيى انسان، دستورات و قواعد را واقعا بپذيرند يا نه. بنابراين منشا اقتدار قوانين اخلاقى بايد كاملا خارج از ارادههاى انسانى باشد. (2) تقرير سوم: گفته مىشود كه مفهوم قانون اخلاقى بدون رجوع به خداوند ناقص است زيرا قانون، مستلزم قانونگذار يعنى قانونگذار الهى است. بنابراين اقرار و تصديق ما به قانون اخلاقى مستلزم اعتقاد به خداست. (3) تقرير چهارم: ادعا شده است كه در فرهنگهاى كاملا مختلف و دورههاى تاريخى ، هماهنگىها و اشتراكات زيادى ميان احكام اخلاقى كه توسط انسانها ساخته شده است، وجود دارد. بسيارى از اختلافهاى ظاهرى را مىتوان به تفاوت در عقيده و سليقه نسبت داد، از اين رو به نظر مىرسد كه اختلافها اساسى نباشند. چنين استدلال شده كه اين مقدار هماهنگىهاى معتنابه فقط با فرض خداوند كه قوانينش را بر قلب انسانها نگاشته است تبيين مىشود. (4) اشكالات
1. به برهان آمر اخلاقى اشكال شده است كه نمىتوانيم همه فرامين و اوامر مطلق را به آمر اخلاقى نسبت دهيم مثلا اين حكم كه خدا اخلاقا كامل استيا اين كه بايد از فرامين خدا كه كمال مطلق است تبعيت كرد. بنابراين اگر انسانها مىتوانند اين احكام اخلاقى را بدون در نظر گرفتن فرمان و امر خداوند مطرح كنند چرا نتوانند ديگر احكام اخلاقى را نيز صادر كنند. (5) 2. در مورد تقرير دوم نيز انتقاد مشابه فوق مطرح شده است مسلما حالاتى پيش مىآيد كه معتقد مىشويم كه شخص ديگر نسبتبه وضعيت من بصيرت بيشترى دارد. بنابراين شايسته است قضاوت او را به جاى قضاوت خود بپذيريم. اگر اين حكم صحيح است من بايد دلايل معتبرى براى اعتماد به حجيت و وثاقت موقتخود پيدا كنم، يعنى بايد حكم كنم كه او از نظر اخلاقى قابل اعتماد است. اما اين قضاوت خود يك حكم اخلاقى است كه بنابر وثوق و حجيت كسى جز خودم نمىتوانم بسازم. بنابراين نمىتوان خدا را تنها حجيتبخش تمام احكام اخلاقى محسوب كرد. (6) 3. قوانين اخلاقى از آن نوع قوانينى نيستند كه بتوانند توسط كسى وضع يا صادر شده باشند. زيرا حتى وضع و الغاى قانون اخلاقى توسط قانون اخلاقى ارزيابى مىشود. (7) 4. اين كه اشتراكات اخلاقى در بين ملل مختلف را بر حسب عليت الهى توجيه كنيم تنها توجيه ممكن نيستبلكه مىتوان بر حسب ثبات نيازها و خواهشها و نفرتهاى اساسى انسانها توجيه كرد. (8) تقرير و استدلال اخلاقى كانتبر وجودخدا از نظر كانت ، انسان موجود اخلاقى است و اخلاقا ملزم و مكلف است كه خود را كامل كند و به برترين خير Summun bonum برساند، يعنى برترين خير را تحصيل كند. از آنجا كه بعيد است كه امر مطلق، نداى كاذبى باشد، بنابراين متعلق امر مطلق بايد امكان پذير باشد. به تعبيرى ديگر ما بايد وجود خدا را به عنوان ارتباط دهنده ضرورى بين فضيلت و سعادت فرض كنيم، زيرا برترين خير شامل فضيلت و سعادت است، و سعادت عبارت است از هماهنگى بين طبيعت و ارادهى انسان. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبيعت تا باعث ارتباط ضرورى فضيلت و سعادت شود. ما مفهومى كه از برترين خير داريم نتيجه مىگيريم كه بايد فضيلت و سعادت توامان باشند. بنابراين ما بايد يك علت را براى كل طبيعت كه متمايز از طبيعت و در بردارندهى اساس و زمينهى هماهنگى دقيق بين فضيلت و اخلاق است فرض كنيم كه آن خداست. (9) پس به طور خلاصه عقل ما به ما حكم مىكند كه برترين خير را طلب كنيم. و عقل به نحو گزافى حكم نمىكند و در نتيجه متعلق امر مطلق بايد ممكن باشد. برترين خير شامل فضيلت و سعادت تام است. فضيلت تام همان قداستيعنى انطباق كامل اراده با قانون اخلاقى است. سعادت هم هماهنگى بين طبيعت و اراده انسانى است; يعنى همه چيز مطابق ميل و ارادهى او صورت بگيرد. انسان فقط مىتوان فضيلت را كسب كند و براى ايجاد سعادت بايد طبيعت را همگام اراده خود كند. چون انسان ناتوان از انجام چنين كارى استبنابراين بايد خدايى را فرض كرد كه بتواند فضيلت و سعادت را هماهنگ كند. تقرير «وايتبك» از برهان اخلاقى كانت وايتبك استدلال اخلاقى كانت را بر وجود خدا به صورت ذيل بيان مىكند: 1. سعادت، حالت موجود عاقلى است كه در جهان در تمام حياتش همه چيز مطابق ميل و اراده او صورت مىگيرد (سعادت متوقف بر هماهنگى طبيعت مادى با ميل و اراده انسان است) . 2. اراده انسان، علت طبيعت نيست و نمىتواند باعث آن شود كه طبيعتبا اصول ارادهاش هماهنگى كامل پيدا كند. 3. بنابراين هيچ اساس و مبنايى در قانون اخلاقى (يا در طبيعت) وجود ندارد كه بتوانيم ارتباط ضرورى بين اخلاق و سعادت انسانها را انتظار داشته باشيم (يعنى سعادت متناسب با اخلاق و فضيلت را) . 4. اما چنين ارتباطى از ناحيهى فرمان و امرى كه ما بايد برترين خير را طلب كنيم، در مفهوم برترين خير به عنوان اصل موضوع مسلم گرفته شده است. 5. بنابراين برترين خير بايدممكن باشد. 6. بنابراين، علتى مناسب با آن بايد به عنوان اصل موضوع مسلم گرفته شود. 7. چنين علتى بايد خالق طبيعتباشد كه از طريق فهم و اراده عمل مىكند. چنين موجودى خداست. (10) اشكالات به استدلال اخلاقى كانت الهيات اخلاقى كه منظور نظر كانت استبىنصيب از انتقادات نيست. شاعر ظريف و بذلهگوى دوره رمانتيسم آلمان، هاينرش هاينه Heinrich Heine در مورد كانت مىگويد: او الهيات اخلاقىاش را براى شاد كردن نوكر پيرش لامپه Lampe كه ايمان و سعادت خود را از دست ندهد يا براى خوشايند پليس اظهار كرده است. به گفتهى هاينه، اين دلايل چندان عيبى هم نداشت، بالاخره هر چه باشد لامپه هم پس از عمرى مىبايستخدايى داشته باشد و گرنه بيچاره به چه چيز مىتوانست دل خوش كند. وانگهى پليس پروس علاقمند به وجود خدا بود به گفتهى هاينه، كانت مانند فردى مىماند كه همه لامپهاى خيابان را مىشكند و خيابان را به تاريكى محض مىكشاند، بعد مىگويد كه او صرفا اين كار را براى آن انجام داده است كه نشان بدهد كه بدون آنها ديدن محال است. (11) اما به هر جهت استدلال اخلاقى كانتبر وجود خدا در معرض اشكالات فراوانى قرار گرفته است. قبلا نمونهايى از اين اشكالات را مطرح كرديم و هم اينك نيز به چند نمونه ديگر اشاره مىكنيم. 1. قوت و استحكام استدلال اخلاقى كانتبه روشنى مبتنى بر قوت كل نظريه اخلاقى اوست. اين كه او توانست از احكام اخلاقى به عنوان اساسى براى تبيين نيازهاى كلامى استفاده معقول و موجهاى بنمايد، صرفا از آن جهتبود كه اوحكم اخلاقى را كاركرد عقل عملى تلقى مىكرد نه چيزى كه از واكنشها يا پاسخهاى عاطفى ناشى شده باشد. هر انتقاد اساسى بر اخلاق كانتى طبعا الهيات او را به مخاطره مىاندازد. همچنين اگر منكر شويم كه براى تحصيل برترين خير و استكمال نفس تحت الزام و تكليف هستيم و بگوييم كه ما فقط ملزم و مكلف هستيم كه به سمت اين اهداف تحقق ناپذير سير كنيم، استدلال اخلاقى كانتبه مخاطره مىافتد. مىتوان استدلال كانت را به صورت زير معكوس كنيم. ما از مشاهده جهان نتيجه مىگيريم كه برترين خير و استكمال اخلاقى ما غير قابل حصول است، بنابراين نمىتوانيم تكليفى براى تحصيل آنها داشته باشيم بلكه حداكثر ما وظيفه داريم كه در جهت آنها تلاش كنيم. اگر چنين تكليفى نداشته باشيم يكى از مقدمات استدلال كانت متزلزل مىشود . در نتيجه استدلال عقيم مىشود. 2. نظريه كانت در مورد زمان كه «صورت حساسيت» است، كاملا اين نكته را كه آيا او مىتواند به نحو معنادارى از تداوم اخلاقى وحصول برترين خير در جهان اخروى سخن بگويد، مشكوك مىسازد. هر چند قبول داريم كه او همه بصيرتهاى نظرى را در مورد اين كه زمان چگونه خواهد بود انكار كرده است، ولى اگر ما نتوانيم در آن مضمون، معنايى به زمان بدهيم، استدلال معتبر نخواهد بود. (12) 3. كانت در اين استدلال مىگويد كه ما بايد وجود خدا را به عنوان ارتباط دهنده و يا متناسب كننده ضرورى بين فضيلت و سعادت فرض كنيم، چون برترين خير شامل فضيلت و سعادت است. سعادت هم حالت موجود عاقلى است در عالم كه در تمام حياتش همه چيز مطابق ميل و اراده او صورت بگيرد، لذا متوقف بر سازگارى طبيعت مادى با ميل و اراده انسانى است. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبيعت تا باعث ارتباط ضرورى بين فضيلت وسعادت شود. بنابراين، بايد يك علت و خالقى را خارج از طبيعت فرض كنيم كه طبيعت و فضيلت را هماهنگ و متناسب كند ; يعنى در پى فضيلت، سعادت بياورد و آن خداست. لازمهى تصور خدا به عنوان هماهنگ كننده فضيلت و سعادت اين است كه خدا اكثر قريب به اتفاق انسانها را مجبور به عمل اخلاقى كند كه در اين صورت خودمختارى آنان را از بين مىبرد. توضيح: سعادت كه هماهنگى بين طبيعت و ارادهى انسانى است، حيطه وسيعى را شامل است. چنين هماهنگى نه تنها شامل رابطهى ارادهى انسانى با طبيعت استبلكه شامل رابطهى انسانها با همديگر نيز مىشود. حتى ارتباط انسانها با يكديگر نقش بسيار بيشترى در سعادت فرد دارد تا ارتباط او با صرف طبيعت. يعنى انسانى كه در جامعه ايى زندگى مىكند رعايت احترام و حقوق و حرمت مال و جان و ناموس او توسط انسانهاى ديگر، بيشترين تاثير را در سعادتش دارند. حال فردى را كه ملتزم به اوامر اخلاقى و به تعبيرى انسان با فضيلتى است در نظر بگيريد كه در جامعهاى زندگى مىكند. افرادى كه با اين شخص سر و كار دارند رفتار شايستهاى از خود نشان نمىدهند. يعنى رفتار و اعمال ناپسند آنان سبب ناراحتى و عذاب اين شخص مىشوند. اين فرد با فضيلت استحقاق سعادت دارد. خدا كه بنا به فرض، تامين كنندهى سعادت است، بايد سعادت اين فرد را تامين كند يعنى متناسب با فضيلت، او را سعادتمند گرداند. خدا براى تامين اين سعادت، بايد رفتار و اعمال انسانهاى ديگر را نسبتبه اين شخص متناسب با فضيلت او كند، يعنى آنان را مجبور به كارهاى اخلاقى كند كه رفتار شايستهاى نسبتبه اين شخص داشته باشند. بنابراين اگر خدا آنان را مجبور كند، خودمختارى آنان از بين مىبرد. اگر فرض كنيم كه خدا هيچ توجهى به رفتار انسانهاى ديگر نسبتبه اين شخص ندارد، در اين صورت بخش مهمى از سعادت او را فراهم نكرده است. يعنى اين فرد دايما به خاطر رفتار ناپسند آنان در رنج و عذاب است و چنين رنج و عذابى با سعادت او سازگارى ندارد. بنابراين چارهاى جز اين نيست كه انسانهاى ديگر را مجبور به انجام كارهاى خاصى كند. حتى مىتوانيم اين ارتباطات را فراتر از يك جامعه تصور كنيم و به روابط كشورها با يكديگر نيز بكشانيم. زيرا رفتار و تصميم كشورهاى ديگر نيز نقش زيادى در سعادت او دارند . فىالمثل كشورى را در نظر بگيريد كه به كشور اين شخص حمله مىكند و خواب و آسايش اورا برهم مىزند پس به ناچار خدا بايد رفتارهاى آنان را نيز به نحوى تحت تاثير قرار دهد تا سبب ايذا و اذيت اين شخص نشوند. بنابراين اگر خدا بناست كه در تناسب سعادت با فضيلت نقش داشته باشد بايد انسانها را مجبور به همكارى شايسته كند كه در اين صورت خودمختارى آنان از بين مىرود و اعمال آنان نيز ارزش اخلاقى خود را از دست مىدهند. بنابراين، از مطالب فوق نتيجه مىگيريم كه استدلال اخلاقى كانتبدين صورت، عاجز از اثبات وجود خدا مىباشد و همچنين فيلسوفان و متكلمان اسلامى تاكنون از طريق اخلاق، براى اثبات وجود خدا اقامه استدلال و برهان نكردهاند. 1. Hepborn, Ronald.W,moral arguments For the existence of God, in Encyclopedia of philosphy,ed, paul Edwards, Vol,3.P.382. 2. پل ادواردز، براهين اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، شهيد عليرضا جمالىنسب، محمد محمد رضايى، ص 138. 3. Ibid. 4. Ibid. 5. Ibid. 6. Ibid. 7. Ibid. 8. Ibid. 383. 9. Kant,Immanuel, Critique of Practical Reason, tr. Beck.L.W.New york :the library of Liberal Arts, 1956. جيمس كولينز، الله في الفلسفة الحديثة، فواد كامل ، قاهره، نيويورك، مكتبة غريب، 1973، ص 271. 10.Beck,L.W.A Commentary on Kant|s Critique of Practical Reason, Chicago, the University of Chicago Press,1960,P.274. 11. Korner,s,Kant,Kamondsworth,Penguin Books,1964,P.128. Acton,H.B.Kant|s M oral Philosophy, in : New Studies in Ethics, Vol.1,ed, Hudson.W.D.London,1974,P362 12. Hepborn, Ronald.W,op.Cit,P.382.