حقوق بشر و روشنفکری دینی از دیدگاه محسن کدیور نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حقوق بشر و روشنفکری دینی از دیدگاه محسن کدیور - نسخه متنی

مصاحبه با محسن کدیور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حقوق‏بشر و روشن‏فکرى دينى

گفت‏وگو با محسن کديور

مجله آفتاب، ش 27 و 28

چکيده

مصاحبه حاضر، که در دو شماره مجله ارائه شده است، با اين هدف صورت گرفته است که در گام نخست، موارد تعارض و ناهم‏خوانى احکام دينى و حقوق‏بشر را «توصيف‏» کند و در گام بعدى به ارائه «راه حل و تجويز» در زمينه ارتباط ميان حقوق‏بشر و احکام اسلامى، بپردازد . آقاى کديور ميان اسلام سنتى و اسلام معاصر تمايز مى‏گذارد و تفاوت‏هاى آنها را بر مى‏شمارد .

حق به‏کار رفته در رساله حقوق و برخى ديگر از منابع دينى، به معناى تکليف الاهى و وظيفه اخلاقى انسان است و با اصطلاح رايج در علوم انسانى و حقوق‏بشر تفاوت بنيادى دارد . در احکام اسلام سنتى، تبعيض غيرقابل‏انکارى بين معتقدان اديان مختلف مى‏يابيم: مسلمانان ديگر مذاهب اسلامى از اکثر حقوق‏شرعى برخوردارند; اما از برخى حقوق‏شرعى و بسيارى امتيازات دينى محرومند . اهل کتاب ذمى و کفار معاهد، از اکثر حقوق شرعى بى‏بهره‏اند و کفار غيرذمى و غيرمعاهد، تقريبا، فاقد هرگونه حق‏اند و حرمتى ندارند .

همچنين در مناصب دينى، از قبيل ولايت امر، مرجعيت، قضاوت، شهادت، امامت جمعه، علاوه بر اسلام، ايمان شرط است . در اسلام سنتى غيبت مؤمن حرام است; اما غيبت مسلمان مخالف حرام نيست، بهتان به مؤمن حرام است; اما تهمت و افترا به ديگران، معصيت و گناه محسوب نمى‏شود . به‏همين‏ترتيب، اهل ذمه از غيبت، بهتان، نميمه، هجاء، سب، غش و ... مصون نيستند .

در اسلام سنتى، «انسان از آن حيث که انسان است‏» ، يعنى فارغ از دين و مذهب، از حقوق برخوردار نيست . در اسلام تاريخى تمامى افراد بشر، بالقوه، شان برابر دارند; اما لزوما با حقوق برابر به دنيا نمى‏آيند .

جنسيت، دومين منشا تبعيض حقوقى در اسلام سنتى است . در حقوق مدنى و حقوق جزايى و کيفرى، جنسيت موجب تفاوت حقوقى است . در اسلام سنتى شرط احراز مرجعيت، قضاوت، زمامدارى سياسى يا امارت و ولايت، امامت جمعه (البته در صورتى که مامومين مرد باشند) مرد بودن است . در بسيارى از حدود شرعى، شهادت زنان فاقد هرگونه اعتبار است .

در اسلام سنتى طلاق به صورت يک ايقاع شرعى از سوى مرد صورت مى‏گيرد و رضايت و حتى اطلاع زن در صحت آن دخيل نيست . سهم الارث دختر نصف سهم الارث پسر است . مرد، شرعا رئيس خانواده است . زن بدون اجازه شوهرش حق ندارد از خانه خارج شود . در حقوق خانواده، حقوق مدنى و حقوق قضايى، زن، شرعا انسان درجه دوم محسوب مى‏شود .

سومين محور تعارض اسلام تاريخى با نظام حقوق‏بشر، تفاوت انسان آزاد با انسان برده و مملوک است .

ولايت‏شرعى فقيه، در امور عمومى، چهارمين تبعيض و تعارض احکام اسلام سنتى با انديشه حقوق‏بشر است . زيرا قائلان به ولايت فقيه عقيده دارند که فقيهان تنها به شناخت و استخراج احکام کلى اکتفا نمى‏کنند، بلکه تعيين موضوع و مصداق، که از لوازم سياست‏مدارى است، نيز شان فقيه محسوب مى‏شود .

مردم عادى (عوام) و فقيهان عادل در اداره امور سياسى و تدبير مسائل جامعه بر مبناى احکام شرع، برابر نيستند از اين ديدگاه اگرچه مردم در حوزه امور خصوصى رشيدند، اما در حوزه امور عمومى، شرعا محجورند . از اين ديدگاه، «قيم ملت‏با قيم صغار، از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقى ندارد .» حکومت مطلوب، در اين ديدگاه، فقيه‏سالارى يا سلطنت فقيه يا «سلطنت مشروعه‏» است و مى‏توان آن را در رديف حکيم حاکمى افلاطونى، فقيه شاهى ناميد . بدين‏ترتيب، قائل شدن به حقوق ويژه براى فقها و روحانيون در حوزه امور عمومى يا حکومت ولايى انتصابى مطلقه فقها يا روحانيون با انديشه حقوق‏بشر مخالف است .

پنجمين محور تعارض اسلام سنتى با انديشه حقوق‏بشر، مسئله آزادى عقيده و مذهب و بيان است . اسلام تاريخى چنين آزادى‏هايى را در تعارض مستقيم با دين‏دارى و تشرع مى‏داند و براى حفظ ايمان مردم، به سادگى، فتوا به نقض يا تحديد اين‏گونه آزادى‏ها مى‏دهد .

محور ششم تعارض خشونت و موهن بودن مجازات‏هاى شرعى است . در فقه اسلام سنتى برخى مجازات‏هاى شرعى را بدون حکم قاضى و دادگاه، هر مکلفى مى‏تواند به تشخيص خود، اجرا کند; حتى ممکن است‏حکم اعدام، به عنوان يک وظيفه دينى، اين‏گونه اجرا شود . درحالى‏که مطابق ضوابط حقوق‏بشر، هر نوع ضرب و جرح نياز به مجوز قضايى دارد و تنها از سوى ضابطين قضايى قابل اجراست .

امروز مجازات‏هايى از قبيل در آتش سوزانيدن مجرم، يا پرتاب مجرم از بالاى کوه يا بلندى با دست و پاى بسته، يا با شمشير زدن و سپس با آتش سوزانيدن، يا سنگسار کردن (رجم)، يا شلاق زدن را از مصاديق مجازات‏هاى خشن و خلاف شئون بشرى و بر خلاف انسانيت مى‏شمارند . انديشه حقوق‏بشر، اولا به سمت‏حذف کامل مجازات‏هاى بدنى و فيزيکى، ثانيا به سمت محدوديت جدى مجازات اعدام و تقليل رو به حذف آن و ثالثا حذف انحاء خشن اعدام، و در مجموع، نفى مجازات‏هاى خشن پيش مى‏رود و بر اين اساس مجازات‏هاى شرعى، يعنى همه حدود شرعى و تعزير به شلاق، از اين زاويه، خلاف ضوابط حقوق‏بشر خواهند بود .

احکام شرعى معارض حقوق‏بشر در اسلام سنتى، نظر مشهور، راى اتفاقى و، در بسيارى موارد، ادعاى اجماع شده فقهاست . در احاديث فراوان، که مطابق صناعت رايج فقه سنتى، صحيح و معتبر شناخته مى‏شوند، تعارض جدى با ضوابط حقوق‏بشر يافت مى‏شود . مطابق ضوابط اصول فقه رايج، دامنه تعارض با حقوق‏بشر به آيات کتاب خدا نيز سرايت مى‏کند .

در اسلام تاريخى، انسان کانون بحث نيست تا حقوق وى در وضع احکام، مد نظر باشد; بلکه خدا کانون و محور دين است . عالمان اسلام تاريخى، عملا دو رويه در پيش گرفته‏اند: از سويى احکام دينى معارض با حقوق‏بشر را، حتى‏الامکان، از ويترين احکام دينى خارج مى‏کنند و کوشش مى‏کنند آنها را توجيه نمايند و از سوى ديگر تلاش مى‏کنند، در لابلاى متون اسلامى، نکات مؤيد حقوق‏بشر را برجسته نمايند و در مجموع، اسلام را از بوته اتهام تعارض با حقوق‏بشر خارج کنند .

در اسلام سنتى، «حقوق واقعى انسان‏ها» ، به احکام شرعى يا تکاليف دينى انسان‏ها تحويل مى‏شود . آن حقوق واقعى، امرى نفس‏الامرى و در لوح ثابت، و فراتر از عقل و درک انسانى است; اما تکاليف الاهى و احکام شرعى از طريق نقل، قابل دسترسى است .

از ديگر مبانى معرفت‏شناختى و دين‏شناختى اسلام تاريخى، امکان وضع قوانين ثابت و لايتغير است . در اسلام سنتى، انسان فى‏حدذاته فاقد شرافت و کرامت است; هرچند بالقوه از گوهرى شريف است . درحالى‏که رکن انديشه حقوق‏بشر، باور به توانمندى نسبى عقل انسانى در درک نيازها، مصالح و مفاسد است .

انديشه حقوق‏بشر، بر اساس تجارب انسانى، و با مقايسه عملى شيوه‏هاى مختلف با يکديگر، و اطمينان به برترى اين شيوه سبت‏به شيوه‏هاى ديگر تنظيم شده است . با رعايت ضوابط حقوق‏بشر، هر انسانى فرصت مى‏يابد، آن‏گونه که خود مصلحت مى‏بيند، آزادانه و با اختيار کامل، زندگى خود را سامان دهد; مؤمنانه يا ملحدانه; اين به خود او مربوط است نه به ديگران . اما انديشه حقوق‏بشر نه الحادى است و نه توحيدى .

روش اسلام تاريخى يا سنتى، نقلى است و روش نظام حقوق‏بشر، عقلى . تعبير نقل و عقل بسيار واقع‏بينانه‏تر از تعابيرى از قبيل تعارض وحى و عقل، يا تعارض دين و عقل است . اين تعارض، مسئله‏اى مستحدث و متعلق به عصر جديد است و نمى‏توان آن را به دوران‏هاى گذشته تسرى داد . اسلام سنتى، در مواجهه با مشکلات دوران گذشته، موفق و سربلند بوده است .

در محور اول تعارض، يعنى عدم تساوى حقوقى غيرمسلمانان با مسلمانان، نمى‏توان از موضع اسلام تاريخى در دنياى معاصر دفاع کرد . به کدام دليل عقلى، عقيده و ايمان و دين سبب تبعيض يا تفاوت حقوقى مى‏شود؟ در محور دوم، يعنى عدم تساوى حقوقى زنان با مردان، تقدم جنسيت‏بر انسانيت فاقد دليل است . فرودستى مطلق زن و فرادستى مطلق مرد فاقد هرگونه دليل معتبر عقلى است . در محور سوم، يعنى تساوى حقوقى بردگان با انسان‏هاى آزاد، تبعيض حقوقى نه تنها فاقد دليل است، بلکه دليل عليه آن است .

در محور چهارم نيز حق ويژه فقها يا روحانيون در حوزه عمومى، اولا فاقد مستند; شرعى معتبر (حداقل از ديد منتقدان متشرع اين ديدگاه) است . ثانيا، فاقد دليل عقلى است; ثالثا، و از همه مهم‏تر، دليل برخلاف آن موجود است . رجحان مردم‏سالارى بر يکه‏سالارى و فقيه‏شاهى و روحانى‏سالارى از واضحات است .

در محور پنجم، لازمه تساوى حقوقى انسان‏ها و نفى تبعيض دينى، آزادى عقيده و مذهب است و در محور ششم، امروز عقل انسان نمى‏پذيرد که بدون حکم دادگاه صالحه و بدون امکان دفاع متهم، بتوان افرادى را مجازات و حتى اعدام کرد .

بنابراين در شش محور، موضع اسناد حقوق‏بشر در مقايسه با احکام اسلام تاريخى، قابل دفاع‏تر، عقلايى‏تر، عادلانه‏تر و ارجح است و احکام اسلام تاريخى در اين مواضع قابل پذيرش نيست .

البته اصلاحات جزئى و روبنايى، ممتنع نيست . برخى از احکام نزديک به حقوق‏بشر، در حوزه زنان، را به شرط اينکه خلاف مقتضاى عقد نکاح نباشد، مى‏توان به عنوان شرط ضمن عقد گنجانيد . قاعده عسر و حرج، يا اضطرار، عنوان «وهن اسلام‏» ، تعطيل حدود شرعى، در زمان غيبت معصوم نيز وجود دارد; ولى توانايى اين‏گونه راه‏حل‏ها بسيار اندک است . تمسک به اين‏گونه قواعد و عناوين ثانوى، اگر به رويه تبديل شود، حکايت از دشوارى در شناخت احکام اوليه مى‏دهد .

در اين ميان، آيت الله خمينى رحمه الله راه حل مشکل را در ولايت مطلقه حکومت‏بر فقه يافت . بر اين اساس، ولى‏فقيه مى‏تواند کليه احکام شرعى که تناسبى با مقتضيات زمان و مکان ندارند يا مصلحت نظام را تامين نمى‏کنند، مادامى که چنين‏اند لغو کند; که بى‏شک با اين ابتکار، تعارض اسلام سنتى با انديشه حقوق‏بشر مرتفع مى‏شود . اما نظريه ولايت فقيه در نزد بسيارى از فقيهان سنتى، در حوزه عمومى، فاقد مستند شرعى معتبر است . اگر مصلحت نظام را در نظر بگيريم، راه‏حل تعارض با حقوق‏بشر، خروج از نظام اسلام تاريخى است . حکم ولايى، راه‏حل دائمى ريشه‏کن کردن بنيادى مشکل تعارض با حقوق‏بشر نيست; بلکه، همانند قرص مسکن، موقتا درد تعارض را تسکين مى‏دهد .

اسلام تاريخى به ويژه فقه سنتى، بدون بازنگرى در ضوابط و مبانى خود، توان خروج از اين بن‏بست را ندارد . به نظر مى‏رسد اجتهاد در فروع، به پايان عمر تاريخى خود رسيده است .

اعلاميه قاهره در مورد حقوق‏بشر در اسلام در پنج محور تعارض اسلام سنتى با انديشه حقوق‏بشر، کاملا ناموفق بوده و مسئله را به کلى‏گويى، ابهام، اجمال يا سکوت برگزار کرده‏اند و عملا بر تعارض، صحه گذاشته‏اند .

دين، پاسخ‏گوى نيازهاى خاص انسان است; نه پاسخگوى همه حوائج انسانى . تحول دين به نظام حقوقى، فروکاهش دين است; نه ارتقاى دين . بيش از نود و هشت درصد آيات قرآن کريم به تبيين سه بخش، يعنى امور ايمانى، اخلاقى و عبادى اختصاص دارد و تنها حدود دو درصد آيات به فقه معاملات پرداخته است . اسلام نوانديش، منکر ضرورت شريعت و فقه نيست; بلکه منتقد شريعت تاريخى و فقه سنتى است . فقه جديد به لحاظ حجم، کوچک‏تر از فقه سنتى، و به لحاظ برخى مبانى اجتهادى با اصول فقه سنتى تفاوت دارد . اکثر احکام شرعى در معاملات، در برخى شرايط زمانى و مکانى داراى مصلحت هستند; و در ظرفى که اين مصلحت استيفا مى‏شود، شرعا معتبرند . اينک بايد پرسيد که آيا دليل عقل قطعى، صلاحيت نسخ حکم شرعى را دارد؟ جواب آن است که اگر عقل به طريقى از طرق، به يقين احراز کرد که مصلحت اين حکم شرعى در اين زمان منتفى شده است، معلوم مى‏شود که حکم شرعى ياد شده توسط حکم عقل نسخ شده است .

ويژگى اصلى دوران جديد، شکوفايى عقل انسانى است . نمى‏توان با توقيفى يا تعبدى دانستن همه احکام معاملات، يا اتکاى آنها به مصالح و مفاسد خفيه، راه را بر نقد و اعتراض‏ها بست . انسان معاصر، يقينا، برده‏دارى را ظالمانه، غيرعقلايى و قبيح ارزيابى مى‏کند; تبعيض حقوقى ناشى از دين و مذهب يا ناشى از جنسيت را عادلانه و عقلايى نمى‏داند; حق ويژه فقيهان و روحانيون را در حوزه عمومى، غيرمنصفانه و غيرعقلايى ارزيابى مى‏کند; مجازات‏هاى خشن بدنى را برنمى‏تابد . عقل مسلمان معاصر در برخى احکام شرعى اسلام سنتى، با ادله نقلى همسو نيست; بلکه معارض است . قوت عقل امروز، به ميزانى است که مى‏تواند قرينه تصرف در ادله نقلى و آشکارکننده از موقتى بودن آنها باشد .

در راه‏حلى که ارائه شد، ادله نقلى دسته اول با دليل عقل، تقويت مى‏شوند . دليل عقل قرينه تصرف در اطلاق زمانى احکام دسته دوم شده، کشف از تقيد آنها به مصلحتى که امروز فوت شده و موقت‏به زمان بقاى مصلحت مى‏کند .

سه شرط عقلايى بودن، عادلانه بودن و برتر از راه‏حل‏هاى ديگر اديان و مکاتب بودن، تنها شرايط عصر نزول نيست . در هر عصرى احکام شرعى غيرعبادى، بايد مطابق عرف عقلاى همان عصر تامين کننده سه شرط فوق باشند . پاى مقتضيات زمان و مکان را پيش کشيدن، يعنى پذيرش موقت‏بودن حکم شرعى .

اشاره

1 . نويسنده معتقد است‏حقوق اسلامى بر اساس برداشت فقها، حقوق ذاتى براى انسان قائل نيست; چون يکى از انواع انسان‏ها بردگان هستند که هيچ حقى ندارند . در اين‏باره به چند نکته اشاره مى‏کنيم:

الف) حقوق اسلامى، در زمانى که تجارت برده سخن اول را در اقتصاد جهانى مى‏زد، به مبارزه با برده‏دارى پرداخت; کفاره بسيارى از گناهان و خطاها را آزاد کردن برده قرار داد و آزادسازى بردگان را سنت‏حسنه ناميد . درحالى‏که نويسنده، برده‏دارى را از نگاه اسلام سنتى، «سنت‏حسنه‏» معرفى کرده و مى‏گويد: «اسلام تاريخى معتقد است که با مهيا شدن شرايط، مى‏بايد اين سنت‏حسنه را احيا کرد و از مزاياى آن در چارچوب شريعت‏بهره برد»

ب) بر فرض باقى بودن نظام برده‏دارى، حقوق اسلامى، مالکيت‏بردگان را به کلى انکار نکرده است و برخى از فقها در همه اقسام برده و برخى ديگر در اقسام خاص، امکان مالکيت‏برده را پذيرفته‏اند . به عنوان نمونه، نويسنده مقاله را به کتاب «مسالک‏الافهام‏» از شهيد ثانى ارجاع مى‏دهيم (ج 5، ص 331) و هم «جامع‏المقاصد» (ج 10، ص 82) .

ج) بر فرض بقاى نظام برده‏دارى و عدم امکان تملک برده از نظر حقوق اسلامى، از آقاى کديور مى‏پرسيم که آيا مالک برده مى‏تواند به دلخواه خويش برده‏اش را بکشد؟ آيا هيچ فقيهى چنين اجازه‏اى داده است؟ البته نويسنده در جايى مى‏گويد: «برده ملک مولاى خود است و مالک شرعا مجاز است هرگونه که صلاح مى‏داند در ملک خود تصرف کند . در هيچ‏يک از تصرفات مالک، رضاى مملوک شرط نيست . برده مى‏بايد به اراده مالک خود زندگى کند» . اين عبارت مى‏رساند که اگر مالک، حيات برده را نخواهد، مى‏تواند به زندگى او خاتمه دهد; ولى فقه اسلامى چنين اجازه‏اى نمى‏دهد .

د) در کتاب‏هاى فقهى پيشين، زمانى از فروع مربوط به برده‏دارى صحبت مى‏شده که حداقل در نقاطى از زمين، نظام برده‏دارى رواج داشته; و اکنون قرن‏هاست‏به برکت احکام نورانى اسلام، نظام برده‏دارى در جوامع اسلامى ريشه‏کن شده و يکى دو قرن است که تجارت برده در سرزمين‏هاى غرب نيز برافتاده است .

2 . از جمله مهم‏ترين حقوقى که براى انسان در نظر گرفته مى‏شود، «حق حيات‏» و «حق مالکيت‏» است که در ماده سه اعلاميه جهانى حقوق‏بشر و ساير مواد آن به چشم مى‏خورد .

اسلام فقاهتى که در نظر نويسنده «اسلام تاريخى‏» خوانده مى‏شود، اين دو حق را براى انسان، صرف‏نظر از جنسيت و مذهب، در نظر گرفته و بر اساس آيات قرآن «من قتل نفسا فکانما قتل‏الناس جميعا من احيى نفسا فکانى احيى‏الناس جميعا» در به سميت‏شناختن حق حيات و حق مالکيت، تفاوتى بين انواع انسان‏ها نيست .

اينکه اسلام براى کافر حربى، احترامى نسبت‏به خون و مال او قائل نيست، در واقع نوعى مجازات براى اوست که به جنگ با خدا آمده و حق را نمى‏پذيرد; نه اينکه کافر حربى از اين جهت که انسان است از حقوق ذاتى بى‏بهره باشد . نيز مى‏توان مجازات ياد شده را عاملى براى واداشتن فرد کافر به تفکر و تامل در مذهب خويش دانست . چرا که اگر کافر از همه حقوق تبعه مسلمان برخوردار باشد، هيچ نيازى به تغيير مذهب باطل خويش احساس نخواهد کرد .

مجازات سنگين ارتداد، از يک‏سو مانع مى‏شود که انسان‏هايى اظهار اسلام کنند و با اعلام برگشت‏خويش از آن، موجبات تزلزل ديگر مسلمانان را فراهم سازند; و از سوى ديگر اجازه نمى‏دهد مسلمان بى‏مبالات، براى شانه خالى کردن از احکام دينى، تغيير عقيده دهند و مثلا براى فرار از حکم حرمت نوشيدن شراب، اظهار مسيحيت نمايند . در حقوق امروز نيز، تغيير تابعيت در ميان دولت‏ها با سوءظن نگريسته شده و قاعده «تقلب نسبت‏به قانون‏» اعمال مى‏گردد .

3 . از نظر اسلام هدف از آفرينش انسان، قرب الاهى و رسيدن به کمال لايق بشرى است . براى تکامل بشر، هيچ محدوديتى از نظر جنس، حريت و غير اينها نيست . زن و مرد، به يکسان، مى‏توانند مراحل کمال را بپيمايند; و اينکه در مواردى به لحاظ تمايز در مسئوليت‏ها و تفاوت در حقوق و امتيازات، اختلاف‏هايى ميان زن و مرد در احکام ديات، ارث و مانند اينها گذاشته شده، به زن حالت «نيمه انسانى‏» نمى‏بخشد . ديه، نشان ارزش انسانى زن و مرد نيست; بلکه جبران خسارتى است که از طريق جنايت، بر اقتصاد خانواده وارد مى‏آيد . اينکه بار سنگين مسئوليت در قالب زعامت، مرجعيت (که آن هم صرف کارشناسى احکام شرعى نيست و نوعى زعامت محسوب مى‏شود) و قضاوت از دوش زن برداشته شده، تقديم جنسيت‏بر انسانيت نيست . بايد به ميزان توان هر کسى بار مسئوليت‏بر دوش او گذاشت .

4 . نويسنده، نظريه ولايت فقيه را از اين جهت که ولايت را حق ويژه فقيهان و روحانيون قرار مى‏دهد، با انديشه حقوق‏بشر ناسازگار مى‏داند . دو نکته در اين زمينه به نظر مى‏رسد:

الف) هدايت قدرت سياسى بر دوش فقيه نهاده شده و شرط قرار گرفتن در راس هرم قدرت سياسى، فقاهت دانسته مى‏شود، به معناى حق ويژه براى صنف روحانى نيست . اولا واضح است که هر روحانى به لحاظ انتساب به طبقه خاص و داشتن لباس ويژه، اين حق را ندارد; و ثانيا شرط فقاهت، مثل شرطهاى ديگر، براى رئيس جمهور، وزرا، نمايندگان مجلس و غير اينهاست . اگر اصل 115 قانون اساسى مى‏گويد رئيس‏جمهور بايد از رجال سياسى و مذهبى باشد، آيا به معناى قائل شدن حق ويژه براى صنف خاص، يعنى «سياست‏مداران‏» و «مذهبيون‏» است؟

ب) آقاى کديور مى‏گويد: «لازمه لاينفک حکومت ولايى، محجوريت مردم در حوزه امور عمومى است‏» . اصطلاح حجر در فقه، به معناى ممنوعيت از تصرف در امور مالى، در مواردى است که محجور عليه از ضعف قواى دماغى رنج مى‏برد . از نظر فقهى، بديهى است که حتى با پذيرش نظريه ولايت مطلقه فقيه، نقش راى مردم در فعليت و امکان اعمال ولايت و نظارت آنان همچنان بارز است و اينکه بر اساس اين نظريه، «مردم به عنوان مولى عليهم، حق دخالت در اعمال ولايت‏يا نظارت، چه استطلاعى و چه استصوابى، بر اعمال ولى‏فقيه در حوزه امور عمومى را ندارند» ناصواب است .

5 . در اين گفت‏وگو نسبت‏هاى ناروايى به فقه سنتى داده شده که برخلاف واقع است . از جمله موارد زير:

الف) گفته‏اند از نظر اسلام تاريخى، «در سرزمينى که يکى از مذاهب سيطره داشته باشد، مسلمانان ديگر مذاهب، عملا، مجاز به احداث يا داشتن مسجد اختصاصى نيستند» ; درحالى‏که چنين نيست . در کدام کتاب فقهى چنين فتوايى ديده مى‏شود .

ب) گفته‏اند از نظر فقه «هرگونه استمتاع جنسى مرد از کنيزانش جايز است; و لو نامسلمان باشد» . همه فقيهان تصريح کرده‏اند که فرد کافر نمى‏تواند مالک انسان مسلمان باشد; پس چگونه مرد کافر مى‏تواند از کنيز مسلمان خود هرگونه استمتاع ببرد، مگر اينکه کنيز هم نامسلمان باشد .

ج) در جايى مى‏گويند: «ناسزا گفتن از سوى شوهر به همسرش، شرعا حرام نيست‏» . اين سخن بر خلاف صريح فتواى فقهاست; که در بحث «مکاسب محرمه‏» ، ناسزا گفتن و فحش دادن را حرام دانسته‏اند .

د) مى‏گويند: «بر مرد واجب نيست‏به تمايلات زن، هرگاه وى خواست، پاسخ دهد . حق شرعى زن در اين امور هر چهار ماه يک‏بار است‏» . اين سخن نيز ناصواب است . دستور کلى در اين امور معاشرت به معروف است .

ه) مى‏گويند: «در اسلام سنتى، حرمت‏برخى از گناهان مطلق نيست; بلکه نسبى است; و سپس غيبت، بهتان، نميمه و هجا را مثال مى‏زند . يعنى ارتکاب اين اعمال زشت در حق مسلمان غيرشيعه، بى‏هيچ دليلى، جايز است‏» . اين سخن نيز نادرست است و فتواها قيدى را دربرندارند .

و) گفته‏اند: «زن مؤمنه، بنابر احتياط واجب، نمى‏تواند با مرد مسلمان متدين ديگر مذاهب اسلامى ازدواج کند يا چنين ازدواجى کراهت دارد» . فتاواى معتبر فقهى در اين زمينه قيدى نداشته‏اند; و زن شيعه، بنابر نظر مشهور، مى‏تواند با مرد سنى نيز ازدواج کند; مگر آنکه مصالح ثانوى، حکم ديگرى را اقتضا نمايد .

6 . راه‏حلى که ارائه شده و به وسيله آن، اسلام با حقوق‏بشر امروزين سازگارى مى‏يابد، عبارت از انکار آن دسته از احکام است که با موازين حقوق‏بشر متنافى جلوه مى‏کند . به نظر نويسنده اين احکام در زمان ما نسخ شده و متناسب با موزه‏هاى تاريخى است .

در سازوکار پيش‏بينى شده، ناسخ اين احکام، قواعدى است که در اعلاميه حقوق‏بشر بيان شده است! به نظر ايشان، اين قواعد، مبتنى بر حکم عقل است و حکم عقل هم حجت مى‏باشد . در اين ارتباط به چند نکته اشاره مى‏کنيم:

الف) مقصود از «حکم عقل‏» ، که نزد فقيهان اماميه دليل معتبر شناخته شده، حکم قطعى عقل مى‏باشد; به گونه‏اى که هر انسانى در هر زمانى بدان اذعان کند . اعلاميه حقوق‏بشر، محصول فکر انسان امروزى است و چه بسا فردا، فکر ديگرى جاى‏گزين شود .

ب) انديشه حقوق‏بشر به مفهوم غربى آن، مبتنى بر نگرش ويژه به انسان و جهان است . فلسفه غرب، چنان‏که نويسنده توجه دارد، انسان‏محور است و نسبت‏به دين و مذهب «لا بشرط‏» مى‏باشد . در مسائل عمومى و اداره جامعه، نقشى منفى براى دين در نظر مى‏گيرد و به اصطلاح «بشرط لا» مى‏گردد .

روشن است که مواد اعلاميه حقوق‏بشر بر اين ديدگاه استوار شده است . اکنون چگونه مى‏توان آنها را ناسخ احکام قرآنى و قطعى شرع دانست، درحالى‏که از ريشه با نگرش اسلامى تفاوت دارد!

7 . در بخشى از اين مقاله، ارکان فقه سنتى را سه مورد معرفى مى‏کند: عجز انسان از درک مصالح واقعى; عدم صلاحيت انسان براى قانون‏گذارى; و ثبات يا ابدى بودن اکثر احکام شرعى . همچنين ارکان انديشه حقوق‏بشر را درست مخالف اين موارد، يعنى توانمندى عقل انسان در درک نيازها، توانمندى در تشخيص مصاديق عدالت و توانمندى انسان در وضع قانون مى‏شمرد .

اسلام فقاهتى در چگونگى تطبيق احکام بر مصاديق روز، براى انسان نقش قائل است . در باب اختيارات حاکم و در حوزء «منطقة الفراغ‏» ، و در مسائل اجتماعى و روابط خارجى، فقيه، با استفاده از کارشناس، احکام را بر موضوعات تطبيق مى‏کند . بنابراين در اسلام فقاهتى، انسان هم توانمند در درک نيازهاست و هم قادر به تشخيص عدالت، و هم توانمند در وضع قانون .

8 . نويسنده معتقد است که تعارض اسلام تاريخى با انديشه حقوق‏بشر، مسئله مستحدثه است و قبل از دوران تجددطلبى نبوده; و ازهمين‏روست که اسلام تاريخى، در گذشته، در برابر مشکلات، موفق و سربلند بوده است .

به ايشان تذکر مى‏دهيم که مقررات حقوق‏بشر، ويژه بشر امروز نيست و براى انسان، «بما هو انسان‏» در نظر گرفته شده; و لذا اگر اسلام فقاهتى، برخلاف حقوق‏بشر است، در قرون گذشته هم مخالف با حقوق‏بشر بوده . بنابراين ايشان، به‏ناچار، بايد احکامى را که مخالف انديشه حقوق‏بشر است، از ريشه انکار کند; نه اينکه در زمان ما قائل به نسخ شود .

9 . واژه‏گزينى و روبه‏رو ساختن لغات در اين گفت‏وگو، کاملا حساب شده و به نوعى، داورى در مقام بيان مدعى است . در يکجا بر اسلام فقاهتى، که بر تکنيک صحيح استنباط استوار است، نام «اسلام سنتى و اسلام تاريخى‏» مى‏نهد و اسلام مورد نظر خود را که اسلام حداقلى و منحصر به رابطه خدا و خلق در حوزه خصوصى است، «اسلام معاصر» معرفى مى‏کند . يعنى عصر ما اقتضا مى‏کند که اسلام در حوزه روابط اجتماعى دخالت نکند! در جاى ديگر، «سياست علمى و عقلايى‏» را در برابر «سياست فقهى‏» مى‏نهد . گويى سياست مبتنى بر کارشناسى فقه و ولايت فقيه، جنبه علمى و عقلايى ندارد . و در جايى هم ولايت‏فقيه را يکه‏سالارى، فقيه‏شاهى و روحانى‏سالارى مى‏خواند و آن را در برابر مردم‏سالارى قرار مى‏دهد . غافل از آنکه فقيه عادل و آگاه به زمان که در راس هرم قدرت سياسى است، هر کارى را به متخصص آن واگذار مى‏کند و در تصميمات خويش از شوراهاى مشورتى، مرکب از کارشناسان ويژه، بهره مى‏برد .

10 . ايشان عقيده دارد که در جهان امروز بايد اعدام از احکام اسلامى، همچون قصاص در قتل عمد و برخى از جرايم جنسى و غير اينها، حذف شود . اعدام و شلاق، مجازات خشنى است و انديشه حقوق‏بشر آن را نمى‏پذيرد . جواز قتل زانى با همسر، کشتن ساب نبى صلى الله عليه و آله هم، مجازات خودسرانه‏اى است و با حقوق‏بشر نمى‏سازد . به نظر ايشان، اسلام سنتى شکنجه را مجاز مى‏شمارد و چون مخالف حقوق بشر است‏با «اسلام معاصر» سازگار نمى‏باشد . دراين‏باره هم به چند نکته اشاره مى‏کنيم .

الف) اگر اعدام برخلاف حقوق‏بشر است، چرا خود آمريکا که منادى حقوق‏بشر است، هنوز آن را از نظام حقوقى خويش حذف نکرده; و کشورهاى ديگر چون جمهورى چين، در موارد زيادى، مجازات اعدام را در قوانين خويش در نظر گرفته‏اند .

ب) اينکه مجازات براى تنبه و آگاهى عمومى و ريشه‏کن کردن جرم است، تنها يک مکتب از مکاتب حقوقى در ارتباط با فلسفه ، ديدگاه اصالت فايده (utilitarianism) و تئورى‏هاى دوگانه هم در اين باب مطرح شده که مورد توجه نويسنده قرار نگرفته است . بر اساس اين نظريه‏ها، مجازات هميشه براى تنبه عمومى نيست; بلکه سزاى عملى است که در گذشته انجام گرفته و عدالت، آن مجازات را متناسب با عمل مزبور مى‏بيند . در قتل عمد، غير از اعدام، هر مجازات ديگر ناعادلانه است; هرچند دستور فراوان به عفو و گذشت در اسلام وجود دارد . در حدود و تعزيرات، عمدتا نظر به اصلاح و تربيت مجرم است; چنان‏که بازداشتن مجرم و ديگران از ارتکاب جرم و حفظ بنيان‏هاى اخلاقى و دينى در جامعه، از ديگر خطوط کلى در سيستم کيفرى اسلام است که نويسنده آنها را ناديده گرفته است .

ج) از نظر اسلام فقاهتى، اگر مردى، شخصى را در حال زنا با همسر خويش ببيند و او را بکشد، اعدام نخواهد شد . اين حکم به هيچ‏وجه خشن نيست; بلکه حکم به قصاص وى، ناعادلانه و برخلاف حقوق‏بشر خواهد بود . امروزه هم در برخى سيستم‏هاى کيفرى، انگيزه شرافتمندانه، از عوامل رافع مسئوليت کيفرى، يا تخفيف آن قلمداد شده است .

در حکم ساب‏نبى هم بايد به درستى اجراى آن و خصوصيات قضيه توجه شود تا وجهه منطقى بيابد . شخصى چون سلمان رشدى، در خط مقدم تهاجم فرهنگى به جنگ با اسلام مى‏آيد . بديهى است که چاره‏اى جز خطرناک ساختن فضا براى چنين شخصى، نيست; تا ديگران جرات چنين کارى را نيابند . اصل تعيين جرم و مجازات توسط دادگاه صالح، يک اصل عقلايى و پذيرفته شده است; ولى اهميت نهى از منکر قابل ترديد نيست . کدام نظام حقوقى است که فحش دادن، آن هم فحش به بالاترين مقدسات يک امت، را مجاز شمارد!

شکنجه نيز، به لحاظ مخالفت آن با اصل برائت، که از اصيل‏ترين احکام اسلام است، به هيچ‏وجه مجاز شمرده نمى‏شود; و نسبت دادن آن به اسلام فقاهتى، اتهامى است که اثبات آن با مدعى خواهد بود .

نويسنده به اين نتيجه مى‏رسد که راه‏حل‏هايى چون احکام ثانويه، ولايت‏فقيه، مصلحت نظام، وهن اسلام و مانند اينها، نمى‏تواند مشکل تعارض اسلام سنتى با حقوق‏بشر را برطرف سازد . بلکه تنها راه اين است که يکباره، احکام مخالف حقوق‏بشر را منسوخ اعلام کرد و آنها را از فهرست احکام اسلامى حذف نمود .

واقعيت آن است که هر نظام حقوقى، سازوکارهايى را براى انطباق با پديده‏هاى عصر خويش، پيش‏بينى مى‏کند . نويسندگان حقوق در دو نظام معروف Commonlaw] » و رومى - ژرمنى، چنان به قواعد اين نظام‏ها معتقدند که حتى نويسنده انگليسى زبان، مفاد قاعده را که به زبان لاتين باستان است، با همان عبارت مى‏آورد و حاضر نيست از متن و عبارت اصلى آن چشم‏پوشى کند .

اکنون، نويسنده چگونه به خود اجازه مى‏دهد که احکام اسلامى را، که قرن‏ها بر روى آنها کار علمى صورت گرفته، به مجرد تنافى با يک معاهده بين‏المللى، به نام اعلاميه حقوق‏بشر، منسوخ اعلام نمايد . خلاف ديدگاه ايشان، قاعده لاضرر، قاعده شروط ضمن عقد، حکم حکومتى و امثال اينها، کارهايى است که اسلام فقاهتى را با همان شيوه سنتى، که به تعبير امام راحل «اسلام جواهرى‏» است، با پديده‏هاى عصرى منطبق مى‏سازد .

/ 1