دیدار با صاحب نظران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدار با صاحب نظران - نسخه متنی

مصاحبه شونده: محمد مجتهد شبستری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ديدار با صاحب نظران

استاد محمدمجتهد شبسترى

حوزه : آيااحكام اخلاقى مبنى و منشا شرعى دارند يا خاستگاه آنها عقل است واحكام اخلاقى كه از سوى شارع صادر شده است ارشاد به حكم عقل مى باشد.

استاد:اين مساله از مباحث فلسفه اخلاق است و پيشينه ديرين بين كلاميون مسلمان دارد.

گروهى را عقيده اين است كه :افعال اختيارى انسان حسن و قبح عقلى يا نفس الامرى دارند.اينان احكام اخلاقى دين را مويد حكم عقل و ارشاد بدان مى دانند. (در گذشته معتزله اين نظر را داشته اند).

گروهى حسن و قبح عقلى راانكار كرده اند و نظرشان اين است كه :احكام صرفا مبناى شرعى دارند. چون حكم الهى هستند واجب الاطاعه اند. واگر خداوند ارزشها را براى ما بيان نمى كرد مااز پيش خود نمى توانستيم به ارزشى برسيم .

براين اساس مبناى احكام اخلاقى شريعت است نه عقل . تلقى عموم مسلمانان در صدراسلام هم اين بوده است كه :ارزشگذار خداست . وحى است كه ارزشها و ضدارزشها را براى ما روشن مى كند. خدا به ما دستور مى دهد كه : با ظلم ستيز كنيد عدالت را

ايجاد كنيد باصلاح و صدق زندگى كنيد و...

به هر حال انسان مومن ارزشها رااز خداوند مى گيرد. ولى خوبيعا و تشخيص اين كه چه در زندگى فرد و چه در زندگى جامعه كدام عامل زمينه سازندگى اخلاقى يا غيراخلاقى مى شود به عهده علم در معناى عام است .

حوزه :اگر دين به آن بخشى كه عقل و علم پاسخ مى دهد كارى ندارد و محدوده برنامه و فرمانهاى دينى آن مواردى است كه عقل و علم از درك آن عاجزند پس كمال دين را چگونه بايد تفسير كرد

استاد:ابتدا بايد معناى دين معلوم و معين شود تا بتوان كمال دين را با توجه به تفسيرى كه از دين مى شود معنى كرد.

دين دراصطلاح مومنان آن حقيقتى است كه خداوند توسط انبياء براى بشر فرستاده است و كمال دين يعنى آنچه را كه خداونداراده كرده است به عنوان دين براى بشر بفرستد كامل فرستاده است و نبى هم آن را كامل به مردم ابلاغ كرده است .

پس كمال دين يعنى آنچه را خداوند مى خواست به بشراعلام كند كامل اعلام كرده است معناى كامل دين اين نيست كه هر چيزى بايد در دين موجود باشد به طورى كه اگر چيزى را در دين پيدا نكرديم بگوييم پس دين ناقص است .

كمال دين اين نيست كه دين جاى فنون علوم و تفكر بش را بگيرد.

اين طرز فكر كه بايد همه چيز در دين باشد و دين جاى عقل فكر علم و فن را بگيرد يك انديشه خطرناك براى متدينان و دين است زيرا هم جلو ترقى و تكامل فكرى و عقلانى متدينان را مى يگرد و هم وقتى كه بشر عملا در جريان زندگى برخورد مى كند به مواردى كه دين را در آن باب سخنى نگفته است ايمان دينى اش متزلزل مى شود و دين را متهم به نقص مى كند و يا براى اين كه از تهمت نقص دين جلوگيرى كند در تفسير دين دچار تكلفات بى معنايى مى شود كه با هيچ ميزان علمى قابل دفاع نيست .

پس بايد ديد كه آورنده دين چه چيزى را به نام دين اعلام مى كند و پس از فهم اين موضوع ايمان داشت كه آنچه به نام دين اعلام شده كامل است يعنى همه آنچه مى بايست اعلام شود اعلام شده است .

معناى آيه شريفه : [اليوم اكملت لكم دينكم] نيز همين است كه خداوند هيچ بخشى از دين را كه مصلحت بود به انسان ابلاغ شود

ناگفته نگذاشته است .

حوزه : آيا بايد كمال را نسبت به نيازهاى انسان بسنجيم به آنچه كه خداوند مى خواسته است ابلاغ كند. شما متعلق كمال راابلاغ دين گرفته ايد نه پاسخگويى به همه نيازهاى بشرى .

استاد: متعلق كمال ابلاغ دين است . دين آن چيزى است كه خدا مى خواسته ابلاغ كند و كامل ابلاغ كرده است نه آن چيزى كه ما با نيازهاى خودمان مى سنجيم و مى گوييم بايد متناسب بااين نيازها باشد.

به عبارت ديگر ما نمى توانيم و حق نداريم محتواى دين را معين كنيم واز روى نيازهاى خودمان براى دين حدو مرز و محتوا درست كنيم .

خدا كه خالق و آفريننده همه هستى است محتواى دين را معلوم مى كند.

ما مطمنا مى دانيم كه دين كشفيات پزشكى نياورده سبك معمارى نياورده و راه توليد و كسب معاش را نشان نداده است در حالى كه اينها همه از نيازهاى مسلم بشراست . پس ما حق نداريم خودمان نيازها را مشخص كنيم و بگوييم : دين بايد به همه اين نيازها پاسخ بگويد و هر دينى كه به اين نيازها پاسخ نگويد دين نيست و يا ناقص است ما بايد تسليم اعلام خداوند در زمينه دين باشيم .اگر دين فقط نسبت به بخشى از نيازها سخن گفت معتقد مى شويم كه رسالت دين پاسخ دادن به همين بخشى از نيازها بوده است . خدايى كه داراى صفات جلال و جمال و فعال مايشاء در عالم است مصلحت دانسته كه پاسخ برخى از نيازهاى بشر را بر عهده عقل و كوشش خودانسان بگذارد و دراين ميدان به او آزادى بدهد به طورى كه بتواند دنبال پاسخگويى به اين نيازها برود و يا نرود .

حوزه : با توجه به اين كه مبانى فلسفى ذوقى كلامى و... درانديشه انسان اثر مى گذارد وانتظارات خاصى پديد مى آورد كه بالطبع انسان با توجه به آن انتظارات و با پيش فرصتهايى در مقام فهم دين خدا برمى آيد آيا انتظارات و پيش فرضها مانع از فهم صحيح دين خدا آنچنان كه منظور خداونداست نمى شود؟ براى اين كه اين معلومات وانتظارات حجاب فهم صحيح دين نگردند چه بايد كرد.

به عبارت ديگر اين سه مطلب : 1. فهم دين بدون مقبولات وانتظارات پيشين ميسر نمى گردد. 2. با تفاوت مقبولات وانتظارات پيشين فهم هاى متفاوت از دين

پدپد مى آيد. 3. ما نبايد محتوى دين را با عقل و نياز خود معين كنيم بلكه محتواى دين را خداوند معين مى كند و ما بايد فقط در صدد فهم آن برآييم چگونه با يكديگر قابل جمع است ؟

استاد: اين سئوال بسيار مهم است . هيچ كدام ازاين سه مطلب ديگرى را نفى نمى كند. دو مطلب اول نظر به واقعيت دارند و مى گويند به لحاظ معرفت شناسى روند فهم دين چنين است . ولى مطلب سوم يك دستور و بايداست و يك مطلب كلامى واعتقادى است و مى گويد: همين انسانى كه در زنين واقعيتى هست بايد با تمام وجود خود (و در عين حال در داخل همين محدوديتها) سعس كند تا بفهمد خداوند چه مى گويد و دين خدا چيست[.

بدون ترديد اين محدوديتهاى انسان در فهم اواز دين خدااثر خواهد گذاشت ولى اين اثرگذارى (در صورتى كه انسان مقبولات پيشين خود را به صورتى روشمند منقح كرده باشد) در حدنفهميدن دين خدا نخواهد بود بلكه دراين حد خواهد بود كه دين خدا در حد توان بشر يعنى در حد همين محدوديتها براو آشكار شود. يعنى دراين باب هم علم ما به دين خداوند فى الجمله خواهد بود و نه بالجمله چنانكه به لحاظ فلسفى شناختن عالم خارج هم فى الجمله است مى دهد و نه بالجمله . عالم خارج هيچ گاه به صورت خالص در چنگ ما نمى افتد. پس هم تعيين دين به واسطه خداوند معنى دارد و هم تاثير مقبولات وانتظارات در فهم .

بدين ترتيب اين روش كه انسان كتاب و سنت را بر مقبولات وانتظارات و يا نيازهاى پيشين خود تطبيق كند و براى استنتاج آنهااز متون دينى به سراغ كتاب و سنت برود روش غلطى است .

كسانى كه براى اين روش رفته اند هم در بين عرفا بوده اند و هم در بين فلاسفه و هم در ميان متكلمان . ولى اين روش قابل قبول نيست زيرا صاحبان اين شيوه چه متوجه باشند و چه نباشند مى خواهند پيش از مراجعه به كتاب و سنت محتواى كتاب الهى را با عقل فلسفه عرفان و علم خود معين كنند و چنين كارى با مبانى ايمانى واعتقادى ما درباره معن و محتواى دين الهى درست نيست . به قول مرحوم علامه طباطبائى در مقدمه تفسيرالميزان : [ الين كار كوشش براى فهم كلام خداوند نيست بلكه تحميل آراء و عقايدانسان بر كلام خداونداست]. شبيه روش نادرست فوق اين است كه ابتداءانسان نيازهاى بشر را شناسايى و معين كند و بااين انتظار به سراغ قرآن و سنت برود كه كتاب و سنت فقط به

اين نيازها پاسخ گويد.

اين شيوه هم صحيح نيست .كسى كه اين روش را دارد محتواى دين الهى و نقش كتاب و سنت را منحصر مى كند در همان نيازهايى كه او بدانها رسيده است .

كسانى كه بااين روشهاى نادرست به سراغ فهم دين مى روند چه خود بدانند و چه ندانند انسان مدارند. آنان به دنبال رسيدن به خواسته هاى خود مى باشند و معلومات و نيازهاى خودشان را محور براى محتواى دين قرار داده اند آنان مى خواهند كتاب و سنت و نيز مانند آنان بينديشد در حالى كه در معناى ايمان چنين نهفته است كه : [ انسان گوش بدهد تا بشنود كه خدا چه مى گويد]. ملاحظه مى فرماييد كه ما دراين توضيحات دو گونه مطلب داريم] :

1. مطالب معرفت شناسانه كه از معرفت شناسى ماخوذاست .

2. مطالب كلامى كه بر ايمان مبتنى است .

ما در عين قبول داشتن نتايج معرفت شناسى درباره نقش داشتن مقبولات وانتظارات پيشين در فهم كلام خدا باايمانى كه درباره خدا و وحى داريم معين مى كنيم كه انسان در مقام فهم كلام خداوند بايد[ شنونده] باشد نه ديكته كننده زيرا در ديكته كننده بودن انسان با آنچه ما درباره خدا و وحى ايمان داريم

سازگار نيست .

براى كامل شدن اين پاسخ سه مطلب اصلى ديگر را كه به ايمان ما به حقانيت كلام خداوند مبتنى است توضيح مى دهيم :

1. مراجعه كنند به كلام خداوند نبايد درباره مقبولات وانتظارات پيشين خود هر چند آنها را كاملا منقح كرده باشد [ جزمى] باشد.او بايد همان ها را نيز به كلام خداوند عرضه كند. به اين معنى كه اين احتمال را بدهد كه ممكن است كتاب و سنت آنچه را كه در ذهن مراجعه كننده است تغيير دهد.

مثلا ممكن است كتاب و سنت بگويد:

[ آنچه را كه تو سوال اصلى و نياز بنيادين بشر تصور كرده اى درست نيست . نياز بنيادين و سوالى اصلى تو چيز ديگرى است . آنچه درباره حقيقت نبوت و وحى ياانسان مى دانى سطحى است و مطلب عميق به گونه اى ديگراست . ياانتظارى كه از وحى و نبوت دارى بايد به فلان شكل تصحيح شود]. آنچه مهم است در فهم صحيح دين آمادگى من براى تغييراحتمالى ذهنيات من توسط كتاب و سنت است نه خالى بودن ذهن من در مقابل كتاب و سنت زيرا خالى بودن ذهن در مقام مراجعه به يك متن اصلا ممكن نيست و نبايد در آن راه تلاش بيهوده كرد. حالا وقتى انسان اين حالت تسليم را در مقابل كتاب و سنت داشت امكان فهم صحيح كلام خداوند ( همان فهم فى الجمله نه بالجمله ) برايش پيدا مى شود پس مانع و حجاب انسان عبارت است از پافشارى وى بر شكلهاى ذهنى خودش .اين پافشارى واصرار خودمدارى است و بايد كنا گذاشته شود .

2. مراجعه به كلام خداوند در جايى اصالت و كارسازى دارد كه انسان به يك[ ابتهال وانقطاع] برسد. يعنى واقعا دريابد كه محصولات عقل و علم بشرى براى پاسخ دادن به اصلى ترين و نهايى ترين مسائل او كفايت نمى كند واو گمشده اى دارد كه ازاين راه پيدا نمى شود و مشكلى دارد كه بااين ابزارها گشوده نمى شود. شوق خروج از دروازه هاى زمان و مكان اساس اين ابتهال و انقطاع است .

3. پس از حصول همه مقدمات لازم يعنى تنقيح مقبولات وانتظارات پيشين آماده ساختن خود براى هرگونه تحول احتمالى اين مقبولات و انتظارات به وسيله كلام خداوند رسيدن به ابتهال وانقطاع فهم كلام خداوند (فهمى فى الجمله ) با عنايت خود خداوند حاصل مى شود.اين فهم نورى است كه خداوند بر انسان مى تاباند و ضامن صحت فهم كلام خداوند چيزى غيرازاين نمى تواند باشد زيرا كلام خداوند وقتى فهميده مى شود كه

[ خدايى بودن كلام] برانسان آشكار شود واين خدايى بودن جز بااشاره اى از سوى حضرت حق آشكار نمى گردد . ولى بايد توجه داشت كه اين اشراق الهى ظرف خودشرا پاره نمى كند يعنى حتى پس از اين اشراق فهم كلام خداوند فى الجمله است نه بالجمله . فهمى است كه بر مقدمات بشرى مبتنى است و رنگ و بوى آن مقدمات در محتواى اين فهم ظاهراست . بالاخره فهمى است انسانى از كلامى الهى وانسان كى مى توانداز محدوديتهاى خود بيرون برود .

چون مطلب ازاين قراراست واين فهم همواره انسانى است بايد در تنقيح مقبولات وانتظارات پيشين نهايت كوشش را به عمل آورد زيرا در صورت نادرست بودن اين مقبولات وانتظارات مقدمات درست و لام براى آن اشراق حاصل نمى گردد.اين مقدمات بشرى و آن اشراق الهى هر دو به واقعيت نظر دارند و طرق واقعيت نمى توانند با يكديگر متنافر باشند. تنقيح مورد نظر نيز جز با بررسى و نقد دائمى اين مقبولات و انتظارات با آخرين محصولات فلسفى و علمى و حياتى و ذوقى انسان ميسر نيست . ملاحظه مى فرماييد كه مطلب اين نيست كه هر كس با هر نوع مقبولات وانتظارات پيشين مى تواند سراغ فهم كلام خداوند برود و يا هر نوع فهمى از كلام

خدا درست و قابل قبول است .اصلا مطلب اين طور نيست . آرى وقتى همه اين مقدمات لازم به درستى طى شود چون فهم كلام خداوند فى الجمله دست مى دهد و نه بالجمله مى توان از فهم هاى معتبر متعدد سخن گفت و فهم كلام خداوند راامرى متحول و متكامل دانست كه هميشه محتواى كلام خداوند را به صورت فى الجمله در بر دارد.

قصه فهم كلام خداوند قصه يك گفتگوى دو جانبه دائمى و مستمر ميان انسان و خداوند است .انسان با[ بضاعت مزجاه] خود به كلام خداوند روى مى آورد.ازاين كلام پرتوى دراو مى تابد.انسان آنچه رااز كلام خداوند دريافته است با تعبيرات انسانى خود مفهوم مى سازد و بيان مى كند.اين تعبيرات و مفاهيم چون رنگ و غبارانسانى دارند براى اطمينان از صحت آن باابزارهايى كه انسان دراختيار دارد يعنى علم و فلسفه و عرفان نقادى مى شود و صورت نهايى و قابل قبول خود را مى يابد.اين صورت نهايى مى شود[ بضاعت] انسان دراين مرحله و مقبولات وانتظارات پيشين وى دراين مرحله .انسان دوباره بااين بضاعت به كلام خداوند روى مى آورد دوباره پرتوى دراو مى تابد.

اين پرتو به صورت تعبيرات در مى آيد و دوباره نقادى مى شود. بار ديگرانسان با سرمايه انسانى نوينى روى به كلام خداوند مى آورداين بى نظيرترين داستان عالم يعنى گفتگوى انسان و خدا همچنان ادامه مى يابد. تفسير وحى اين چنين انجام مى گيرد و براى آن پايانى نيست . در چنين وضعيتى است كه در عين حال كه انسان در برابر خداوند نفى نمى شود هميشه طرف گفتگو و مخاطب وحى او باقى مى ماند.

فهم خطاب خداوند چيزى نيست كه يك بارانجام شود و تمام شود. فهم اين خطاب عين استمراراين خطاب است . من داستانى ازاين شيرين تر سراغ ندارم . داستانى كه عين واقعيت انسان است .

البته اين را بگوييم كه آنچه من دراين جا براى شما تصوير كردم مكانيسم فهم وحى از نظر ما مومنان به وحى است امااين مطلب كه در جهان امروز كه نظريات گوناگون مربوط به معرفت شناسى در مقام تحدى بر آمده اند واعتبار واساس معرفت ايمانى را تهديد مى كنند ما با چه زبانى از معرفت ايمانى خودمان مى توانيم سخن بگوييم واصالت واعتبار آن را بيان كنيم مطلب ديگرى است .

اين مطلب اساسى ترين مساله الهيون در عصر حاضراست و موجب تاسف فراوان است كه حوزه هاى علميه ما خود را به صورت جدى و عميق بااين مساله وامثال آن درگير

نمى كنند و قبل از آن كه مبنا واساس را محكم گردانند همه هم خود را متوجه فروع ساخته اند.

حوزه : حضرت عالى در برخى از نوشته هايتان بين پيام و شكل پيام فرق گذاشته ايد. پيام راابدى و جاودانه دانسته ايد ولى آنچه مربوط به شكل پيام است متحول و متغير دانسته ايد. لطفا تفاوت پيام و شكل پيام و مرز بين اين دو را مشخص كنيد.

استاد:اجازه بدهيد مطلب را با دو مثال روشن كنم :

علماى اسلام در مورد آيه:[ واعدواالهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل] گفته اند: مصداقها و مواردى كه در آيه بدان تصريح شده مانند :[رباط الخيل] امكانات و وسايل دفاعى زمان پيامبر(ص ) بوده است ولى روح فرمان الهى همان :[ واعدوالهم مااستطعتم من قوه] و آماده كردن بالاترين توان دفاعى و رزمى است . قهرا در زمانى كه هواپيماهاى پيشرفته ماهواره هاى اطلاعاتى و...از وسايل قوت دفاعى يك ملت است نمى توان به متن آيه به چسبيد و گفت :

[مسلمانان بايد[ رباط الخيل] براى دفاع از

خود آماده كنند].

دراين آيه تهيه بالاترين توان دفاعى و رزمى پيام است و تهيه [رباط الخيل] شكل پيام .

مثال دوم : در قرآن كريم انفاق ازاركان ايمان شمرده شده است چنانچه دراديان ديگر هم چنين است . در همه اديان نيايش وانفاق ازاركان ايمان محسوب مى شود.

ممكن است بگوييم : مقررات معينى كه براى انفاق خاص در زمان پيامبراكرم بيان شده مثل تعلق زكات در موارد نه گانه و نصاب مخصوص شكل پيام است كه مربوط به وضع معيشتى و زندگى اقتصادى آن روز بوده است .اگر در جامعه اى زندگى اقتصادى عوض شد و زندگى صنعتى بر آن كشور حاكم شد شكل عوض خواهد شد.

روح پيام كه اصل انفاق در راه خداست خواهد ماند ولى شكل آن عوض خواهد شد. فقهاء در بعضى موارد شكل را پيام جدا كرده اند و به خود تغيير شكل رااز پيام جدا كرده اند و به خود تغيير شكل فتوا داده اند و در مواردى هم شكل و پيام دين را يكى شمرده و حكم به عدم تغيير شكل پيام داده اند.

بايد ديد منشااين مقتضيات چيست . نظراتى چون :الغاء خصوصيت موضوع تناسب حكم و موضوع تنقيح مناط قطعى علم به ملاك حكم فهم عرفى و ماننداينها كه مستند تغيير شكل قرار مى گيرد و ياادعاى وجود نص يا شهرت فتوايى يااين ملاحظه كه اگراين باب مفتوح شود همه چيز به هم مى خورد و فقه جديد لازم مى آيد و مطالبى ازاين قبيل كه مبناى عدم تغيير شكل قرار مى گيرد همه اينها قابل بحث و گفتگوى جدى هستند. مبانى فلسفى و كلامى و علمى و روحى كه در مقدمات اين استدلالها قرار مى گيرند بايد واقعا تنقيح گردد واين سوال واقعا يك سوال جدى است كه چرا در بعضى موارد شكل را متحول مى دانيم و در مواردى ديگر ثابت و غيرقابل تغيير.اين مطلب بسيار مهمى است كه بايد روى آن تتبع مطالعه و تحقيق شود.

حوزه : در پايان ازاين كه وقت خود را دراختيار ما گذاشتيد متشكريم .

استاد:اميدوارم در بيان معقول و صحيح انديشه دينى وانجام تبادل و تضارب روشمند آراء براى آشكار شدن حقاق نورانى الهى موفق شويد و بتوانيد دراين عصر غوغاى انديشه ها به تفكراسلامى و منطق دينى يارى رسانيد.

/ 1