مطهري انديشهاي سيال در جاري آينده
دكتر عبداللّه نصري يكي از برجستهترين ابعاد فكري و شخصيتي استاد، علاقه و توجه ايشان به مسايل جديد جامعه، پيگيري و كالبد شكافي موضوعاتي بود كه از نقطه نظر زماني مسايلي جديد و بي سابقه تلقي ميشد! حتي به جرات ميتوان گفت: ايشان سالهاي سال از انديشمندان زمان خود جلوتر بودند و فضاي فكري ايشان نه گذشته بود و نه حال، بلكه ايشان در آينده ميزيست و تفكر ميكرد.بله ما در آثار استاد مطهري مسايل و مطالبي را ميبينيم كه امروزه به عنوان مسايل جديد جامعه مطرح است و در روزگار ايشان مورد توجه نبوده؛ يعني ما در ميان آثار ايشان متوجه موضوعاتي ميشويم كه موضوعات روز جامعهي ما است، به عنوان مثال، بحث پلوراليزم يا كثرت گرايي ديني است. پلوراليزم از مسايلي است كه در غرب مطرح شده و نمايندهي اين تفكر «جان هيك» است و كسان ديگري نيز هستند كه اين بحث را مطرح كردهاند. البته در جامعهي ما نيز كساني اين بحث را مطرح نموده و از اين نظريه دفاع كردهاند كه «همهي اديان را ميتوانيم حق تلقي كنيم، و هر ديني ميتواند انسان را به نجات برساند.» اين مسئله، مسئلهي جديدي است، اما در آثار استاد مطهري خصوصا در كتاب «عدل الاهي» كه در باب عمل خير از غير مسلمانان صحبت ميشود، در آن جا مطالبي مطرح شده است كه با توجه به آنها ميتوان بحث نجات بخشي اديان را مورد مطالعه و بررسي قرار داد، هم چنين بحثهايي كه استاد مطهري در زمينهي دينشناسي و معرفت ديني مطرح كردهاند ميتواند به برخي از پرسشهاي مهم در بحث كثرت گرايي ديني پاسخگو باشد.جالب توجه اين كه استاد در بحث «جامعيت دين» نيز به قدري دقيق بودهاند كه:امروزه ما ميبينيم مطالب ايشان به اِشكالها و ايرادهايي مثل «كمال حداقلي» پاسخ داده است.آنهايي كه بحث جامعيت دين را زير سؤال بردهاند، معتقدند كه ما نميتوانيم اينگونه تلقي كنيم كه دين كامل و جامع است؛ زيرا برخي از اهل نظر در ابتدا اين مسئله را مطرح كردند كه دين كامل است اما جامع نيست و با تحولاتي كه در انديشهي آنها رخ داد به اين اعتقاد رسيدند كه حتي به كمال دين هم نميتوان قايل بود، و آمدند «كمال حداقلي» را عنوان كردند كه، كمال حداقلي هم بنا به دلايلي بسيار، مفهوم و معناي دقيقي نداشته و چيزي جز نفي كمال دين نيست. در اين زمينه نيز استاد مطهري در آثار خودشان به آن پرداختهاند. كه ايشان ميفرمايند: «اسلام بواسطهي جامعيت، كليت و تماميت، به نبوت تشريعي پايان داده است»1 و ايشان معتقد است كه عنوان وسطيت كه در قرآن كريم مطرح شده است، تعبير قرآن از جامعيت دين است كه خداوند متعال ميفرمايد: «و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس؛ يعني همچنان، شما مسلمين را به آيين اسلام هدايت كرديم و شما را امت وسط قرار داديم، تا گواه مردم باشيد.»2 استاد مطهري ميفرمايند: «جامع بودن اسلام از اين آيه استنباط ميشود، چون اگر اسلام به تمام جنبههاي حيات بشر توجه نكرده بود ديگر نميتوانستيم وسطيت امت اسلام را مطرح كنيم؛ يعني اگر اسلام به برخي از جنبههاي حيات بشري توجه ميكرد و برخي را رها ميكرد ديگر دين متعادلي نبود؛ بنابراين نتيجه ميگيريم لازمه متعادل بودن اسلام، جامعيت آن است.»3
شهيد مطهري معتقد است كه اسلام به شكل و صورت ظاهري به حيات بشر نپرداخته و تعليمات اسلامي نيز تعليماتي همه جانبه و متوجه روح و مباني بشر ميباشد.استاد در جايي ديگر از آثارشان اظهار ميكنند كه: اسلام در جزييات دخالت نميكند. اين مطلب با نظرشان دربارهي جامعيت دين چگونه قابل جمع است؟
اتفاقا برخي از اهل قلم تصور كردهاند كه استاد در مورد جامعيت دين، دو نظر متفاوت داده است؛ يعني استاد در جايي گفته است: «اسلام طراحي است كلي، جامع، همه جانبه، معتدل، متعادل و حاوي همهي طرحهاي جزيي و كارآمد در همه موارد»4 و در جاي ديگر گفته است: «بعضيها جمود به خرج ميدهند و خيال ميكنند، چون اسلام دين جامعي است، در جزييات هم تكليف معين، روشن كرده باشد، نه اينطور نيست»5
بنابراين اينطور تصور كردهاند كه استاد مطهري دو نظر متفاوت دربارهي جامعيت دين مطرح كردهاند در حاليكه واقع مطلب اين است كه اين دو قابل جمع است. استاد مطهري ميخواهد بگويد: لازمهي دين جامع اين نيست كه در جزييات هم تكاليف معين و روشني ارايه بدهد؛ يعني اسلام در مواردي طرحهاي جزيي ارايه داده است ـ مثل عبادات ـ و در مواردي هم قواعد و اصول كلي را ارايه داده است، تا بر مبناي آن انسان بتواند جزييات را استنباط و اجتهاد كند. در هر دو معنا نيز لازمهي جامعيت اين نيست كه اسلام به جزييات بي توجه باشد، همانطور كه ايشان ميفرمايد: «حاكم شرع در حدودي كه تكليف اقتضا ميكند حق دارد مقرراتي را وضع كند كه اين مقررات نيز در واقع قوانين جزيي جزيي است، كه البته بايد با قانون كلي و قوانين الاهي انطباق داشته نباشد و با آنها تعارض پيدا نكند.»6
يكي ديگر از مسايلي كه امروزه مطرح است «قلمرو دين» ميباشد، آيا در آثار استاد مطهري به اين مقوله نيز پرداخته شده است؟
البته موضوع «قلمرو دين» مشخصا از مسايلي نبوده كه در زمان استاد مطرح شده باشد و ايشان شخصا به آن پرداخته باشند، اما بله در روزگار ايشان با توجه به سؤالاتي كه پيرامون اسلام و مقتضيات زمان مطرح بود، ايشان به طرح اين موضوع نيز پرداختهاند. و از همان مسئلهي ختم نبوت يا مطالب ديگر موجود در آثارشان به اين نتيجه ميرسيم كه ايشان به موضوع قلمرو دين نيز پرداختهاند.قلمرو دين، دايرهي دخالت دين در امور حياتي انسان است، از اين رو استاد نيازهاي انسان را به دو دستهي ثابت و متغير تقسيم ميكنند:1. نيازهاي ثابت و اوليه كه از لوازم ساختماني وجود انسان است، (كه خود اين نيازها نيز قابل تقسيم است و ما وارد اين مقوله نميشويم)؛
2. نيازهاي ثانويه و متغير كه اگر چه از نيازهاي اوليه نشأت ميگيرد، اما در زمانهاي مختلف شيوهي ارضاي آنها تغيير ميكند كه اين هم به دليل توسعهي زندگي از ضرورتهاي اجتماعي حيات بشر است.از همين جا است كه در نظام قانون گذاري اسلام براي نيازهاي ثابت، قوانين ثابت وضع شده و براي نيازهاي متغير بر مبناي اصول مطرح شدهي در اسلام خودش قوانين را وضع ميكند، به عنوان مثال: اگر در اسلام بر اين موضوع اجتماعي توجه شده است كه بشر بايد در مقابل دشمن ايستادگي كند «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة»7 اين يك اصل ثابت است، اما اينكه چگونه مبارزه كند متغير است و متناسب با زمانهاي مختلف شيوهاش تغيير پيدا ميكند.آيا منظور استاد مطهري از طرح تغيير قوانين اين بوده است كه: به صرف اين كه روابط اجتماعي انسان تغيير ميكند همهي قوانين نيز بايد تغيير كند؟
اعتقاد استاد مطهري بر اين است كه: با اينكه روابط انسانها با يكديگر تغيير پيدا ميكند، اما اصل بسياري از احكام تغيير نميكند، هر چند ممكن است مصاديق تغيير كند. ايشان يك تقسيم بندي كلّي در باب قوانين اسلام دارند به اين ترتيب كه:يك دسته از دستورات، مربوط به رابطهي انسان با خدا است (كه بحث عبادات مطرح ميشود)؛
دسته ديگر از دستورات رابطهي انسان با خودش را مطرح ميكند (كه در اين زمينه ارزشهاي اخلاقي مطرح ميشود)
دسته سوم رابطهي انسان با موجودات و عالم طبيعت؛
دسته چهارم رابطهي انسان با انسان.در اينجا اين سؤال ميتواند قابل طرح باشد كه آيا همهي قوانين مربوط به روابط اجتماعي انسان قابل تغيير است يا خير؟
همانطور كه گفتم ايشان اعتقاد دارند اصل بسياري از احكام تغيير نميكند. بعنوان مثال اينكه دزدي بد است يك قانون كلي است كه تغييرناپذير است، اما اينكه دزدي چيست؟ تابع زمان و متغيرات روزگار است.آيا از بين مسايلي كه امروز مطرح است و استاد مطهري در زمان خود به آن پرداختهاند، مسئله ديگري را قابل طرح ميدانيد؟
بله، با توجه به انديشهي بلند و وسعت ديد شهيد مطهري از اين دست مسايل در آثارشان زياد است كه امروزه مسايل روز جامعه است و استاد مطهري در زمان خود به آن توجه ويژه داشته و به آن پرداختهاند، به عنوان نمونه بحث اجتهاد به عنوان بابي كه ميتواند اسلام را با مقتضيات زمان خودش سازش بدهد؛ يا جايگاه عقل در تفكر اسلامي كه مورد توجه ايشان قرار گرفته و اين نكته را بيان كردند كه: قوانين اسلامي بر اساس يك سلسله مفاسد و مصالح وضع شده است كه اين قوانين هر چند جنبهي الاهي دارد، اما متناسب با زندگي فردي و اجتماعي انسانها وضع شده است؛ لذا عقل ميتواند نقش تعيين كنندهاي در نظام قانون گذاري اسلام داشته باشد، هر چند كه عقل به عنوان وسيلهاي براي كشف احكام اهميت دارد. به عنوان مثال، در اسلام به استعمال دخانيات از باب حرام و حلال بودن آن اشاره نشده است، اما اگر عقل بشر با توجه به دست آوردهاي علمي دريابد كه دخانيات براي بدن ضرر حياتي و اساسي دارد، و از آنجا كه اسلام اجازه نميدهد كه انسان به خودش ضرري برساند؛ لذا با توجه به حكم عقل ميتوانيم بگوييم استمعال دخانيات اشكال دارد. يا اصل تزاحم احكام، براي اينكه چنين تزاحمي پيش نيايد اصلي بر اصل ديگر حاكم ميشود، مثل نجات جان انسان كه اگر چه لمس بدن نامحرم حرام است، اما اگر براي نجات انسان چارهاي جز لمس بدن نامحرم نباشد بايد اين كار انجام شود.يا اختيارات حاكم اسلامي كه برمبناي آن و با توجه به مصالح و زندگي اجتماعي انسانها به وضع قوانين بپردازد، مخصوصا استاد مطهري به بحث ادراك ضرورتها اهميت فوقالعادهاي قايل شدهاند و روي اين نكته تاكيد دارند كه: فقيهان بايد با توجه به نيازهاي زمان پاسخگوي مسايل باشند و اگر ايشان معتقدند كه طرز جهان بيني فقيه در فتوايش تأثير ميگذارد، مراد ايشان اهميت موضوعشناسي است و به همين جهت است كه ميگويند: فتواي عرب بوي عرب ميدهد، فتواي دهاتي بوي دهاتي و فتواي شهري بوي شهري؛ يعني طرز تفكر فقها روي فتواي آنها تأثير ميگذارد و اين موضوع بر خلاف آنچه برداشت كردهاند، اهميت احاطهي كامل به موضوعاتي است كه فقيه ميخواهد در مورد آنها تحقيق كند و حتي از نظر ايشان بايد شوراي فقهي تشكيل شود و هر فقيهي در زمينهي خاصي به تحقيق و استنباط بپردازد؛ چون شوراي علمي فقاهتي با ايجاد تبادل نظر ميان فقها موجبات پويايي و بالندگي فقه اسلامي را فراهم ميآورد و اين ناشي از بينش عميق استاد مطهري است كه در روزگاري به طرح اين مسايل پرداختند كه بسياري به اين مسايل توجه نداشتند.پرسش ديگر موضع استاد در برابر فلسفهي غرب است، در اين مورد ايشان چه رويكردي داشتند؟
با توجه به اينكه تخصص استاد بزرگوار فلسفهي اسلامي بود، اما به فلسفهي غرب هم توجه ويژه داشتند و مخصوصا در سالهاي آخر عمرشان مطالعات زيادي در زمينهي فلسفه غرب آغاز كرده بودند و حتي اعتقادشان بر اين بود كه متون فلسفهي غرب بايد از زبان اصلي ترجمه شود و من اين مطلب را در همان سالها از خود ايشان شنيدم كه ميفرمودند: «من به مترجمي گفتهام زبان يوناني ياد بگيرد، آثار ارسطو را از زبان يوناني به زبان فارسي برگرداند، تا مفاهيم فلسفهي يونان درست به زبان ما انتقال پيدا كند» حتي ايشان تلاش داشتند كه برخي از مترجمين آثار مهم برخي از فيلسوفان را دقيقا ترجمه كنند و اين به خاطر اهميتي بود كه ايشان به فلسفهي غرب ميدادند. برخي از اهل فضل در آثار خودشان مطلبي را در مورد استاد مطهري مطرح كردند كه نشانهي بي انصافي و بيتوجهي آنها به خود فلسفه است و آن اينكه ميگفتند: اگر نمره استاد در فلسفه اسلامي نمره بالايي بوده اما نمرهي ايشان در فلسفه غرب پايين بوده است. و نكتهي قابل توجه در اينجا اين است كه: درست است كه براي يك فيلسوف اطلاعات فلسفي لازم است اما شرط كافي نيست. افراد بسياري هستند كه اطلاعات فلسفي بسياري دارند اما عمق فلسفي يا قدرت نقادي مسايل فلسفي را ندارند. فرق مورخ فلسفه و يك فيلسوف در همين امر است، گاه ممكن است اطلاعات فلسفي يك فيلسوف نسبت به يك مورخ فلسفي كمتر باشد، اما چون يك فيلسوف ذهن فلسفي دارد، ميتواند به تجزيه و تحليل بپردازد. در حاليكه ممكن است مدرسان و اساتيد فلسفه نتوانند چنين كاري را انجام دهند. من مثالي ميزنم كه با انديشههاي استاد مطهري نيز ارتباط دارد و آن اينكه در جامعهي ما افراد بسياري هستند كه در باب «هگل» مطالعه كرده و حتي آثاري را ترجمه و تاليف نمودهاند و برخي نيز تلاش كردند در زمينهي هگل مطالعاتي داشته باشند و آثار بسياري از هگل را خواندهاند و به گونههاي مختلف به جامعهي فكري ما عرضه كردهاند. اما نكتهي جالب توجه اين است كه: اگر كارهاي اينها را با چند مطلبي كه استاد دربارهي هگل بيان كرده است مقايسه كنيم اختلاف دو رويكرد محققانه و متتبعانه و فيلسوفانه را ميبينيم؛ يعني استاد نقدهاي عميقي بر انديشههاي هگل دارد كه بسياري از هگل شناسان غربي هم كه عمري را بر سر راه تحقيق دربارهي انديشههاي هگل گذاشتند، اساسا به اين نقاديها توجه نكردند و دليل آن اين است كه استاد مطهري يك فيلسوف بوده و با يك ذهن فيلسوفانه به مسايل مينگريسته است. همينطور نقدهايي كه استاد در باب «كانت» و بسياري از فلاسفهي غربي دارند، كه اگر ما به مجموعهي نقدهاي ايشان توجه كنيم كمتر شخصيتي را ميبينيم كه در باب فلسفهي غرب اينطور مطالعه و تحقيق داشته باشد و توانسته باشد نقدهايي را به فيلسوفان غرب وارد بسازد. حال اگر شهيد مطهري در جايي مطلبي را از كتابي ترجمه كردهاند و نقد نمودهاند كه آن ترجمه درست نبوده، بحث ديگري است كه اشكال به ترجمه وارد است نه ذهن فيلسوفانهي ايشان، و مهم آن نگاه فيلسوفانهاي است كه ايشان به انديشههاي مختلف فلاسفهي غرب داشتهاند مثلا بيان اين مطلب كه از لوازم فلسفهي كانت اعتقاد به ايده آليسم هست، اين از مسايل بسيار مهمي است كه ايشان با تجزيه و تحليلهاي فلسفي خودشان به آن رسيدند؛ پس بايد توجه داشته باشيم كه براي يك فيلسوف آنچه مهم است ذهن فيلسوفانه و قدرت نقادي آرا است، البته نميخواهم اين موضوع را بگويم كه انسان بدون مطالعهي آرا فيلسوفان ميتواند نقد بكند، اما آنچه اصالت دارد يك ذهن فيلسوفانه است كه استاد مطهري اين چنين بوده است.با توجه به اينكه جنابعالي افتخار اين را داشتهايد كه از محضر استاد و دروسشان بهره ببريد در مورد ويژگيهاي شخصيتي و ويژگيهاي آثار ايشان هم براي ما صحبت كنيد.به نظر بنده، استاد را در چند زمينه ميتوانيم يك چهرهي شاخص تلقي كنيم: يكي از ويژگيهاي استاد مطهري مطالعات گستردهي ايشان است. ايشان نه فقط به فلسفه و كلام اسلامي، بلكه به فلسفهي غرب و نه تنها فقط به فلسفهي غرب، بلكه به انديشههاي مختلف غربي و حتي به ادبيات توجّه ويژه داشتند. ايشان گاها ابياتي از حافظ و مولانا را از باب استشهاد (در آثارشان) نقل ميكنند و آنچنان اين ابيات را شرح و بسط ميدهند كه، نشان از آن دارد كه توجه ايشان به فرهنگ؛ تك بعدي نبوده است.از ويژگيهاي ديگر استاد مطهري ارتباط ايشان با دانشگاهيان و روشنفكران جامعهاش بود. و به اعتقاد بنده همين كه ايشان از قم به تهران آمدند و در دانشگاهها مشغول به تدريس شده و با دانشگاهيان مرتبط شدهاند، در نوع نگاه ايشان به مسايل مختلف و در تفكر ايشان تاثير بسزايي گذاشت. و باعث تمايز ايشان با ديگر چهرههاي جامعه شد.مشخصهي ديگر شهيد مطهري توجه ايشان به مقتضيات زمان خودشان بود و هر يك از آثار شهيد نشان از همين موضوع دارد. ايشان كتاب «عدل الاهي» را در پاسخ به شبهاتي كه مطرح بود نگاشتند. و به اين ترتيب اثري را تدوين كردند كه به نظر من تا به امروز بي نظير است و در زمينهي عدل الاهي بهتر از اين كتاب سراغ نداريم. يا ايشان كتاب «مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي» نوشتند تا در افكار اسلامي انحرافي پيش نيايد و يا انحرافات پيش آمده را تجزيه و تحليل كند و احساس ضرورت ميكردند تا ديدگاههاي اسلامي به صورت مشخص و معين به جامعه عرضه شود. بطوريكه ميبينيم در بخشي از همين كتاب آراي برخي از شخصيتهاي فكري شرق و غرب را مورد نقد و بررسي قرار دادهاند و بعضي ديدگاهها را تجزيه و تحليل كردهاند. يا كتاب ديگر ايشان به نام «خدمات متقابل اسلام و ايرانيان» را به اين جهت نگاشتند كه يك باستان گرايي افراطي رواج داشت و اين افراط گرايي در مورد ايران باستان موجب شده بود كه برخي حملات سختي به ايران دورهي اسلامي كردند، البته زمينههاي سياسي اين قضيه را بايد از زمان رضا خان پيگيري كرد. اما اهل قلمي كه تحت تاثير انديشههاي سوء قرار گرفته بودند مطالب غير منصفانهي زيادي نگاشتند كه بود ضديت با فرهنگ اسلامي از آن به مشام ميرسيد و استاد مطهري به خوبي به اين نكته توجه داشتند كه: عدهاي از افراد در مسيري قلم ميزنند كه با فرهنگ اسلام مبارزه كنند؛ لذا اين كتاب را نگاشتند. نكتهي مهم اين است كه استاد فقط به نقد رواج باستان گرايي نپرداختند، بلكه به خدمات ايرانيان نسبت به فرهنگ اسلامي نيز پرداختند و خوشبختانه اين كتاب با استقبال زيادي حتي در همان جامعهي قبل از انقلاب روبرو شد و همين طور ساير آثار استاد؛ مانند مسئلهي حجاب، حقوق زن و همه و همه بر اساس نيازهايي بود كه ايشان در زمان خودش احساس ميكرد.استاد با آن كه يك متفكر و فيلسوف بود، اما مسئلهي تبليغ و منبر براي ايشان شأن خاصي داشت و اين ذهنيت را نداشتند كه حالا چون يك متفكر و مجتهد هستند از مردم فاصله بگيرند و به اين بهانه كه مردم عادي حرف مرا نميفهمند، دست از تبليغ بردارند، بطوريكه بسياري از كتابهاي ايشان از روي سخنرانيهاي ايشان در مراكز مختلف فرهنگي، مساجد، حسينيهها تدوين شده است و همين ارتباط با تودهي مردم موجب شده بود كه ايشان زمان خودشان را به خوبي درك كنند و به همين دليل است كه ما در بين آثار ايشان نيز يك مباحث عميق حركت و زمان را ميبينيم و در طيف ديگر كتاب «داستان راستان» را با يك زبان ساده. همين ارتباط با تودهي مردم به ايشان اين امكان را داد كه چه اثري را براي چه قشري و چه سطحي بنگارد.نكته مهم ديگر شاگرد پروري استاد چه در دانشگاه و كلاسهاي دانشگاهي و چه در خارج از دانشگاه، مخصوصا اين اواخر استاد قصد داشتند شاگرداني تربيت كنند كه از نظر فكري قوي باشند، تا بتوانند مسايل مورد نياز جامعه را در عرصهي فكري و فرهنگي مطرح كنند و حتي با انديشههايي كه از كشورهاي ديگر به سوي جامعهي ما سرازير ميشد، با برخورد منطقي و مبتني بر انصاف علمي و بر اساس تفكر و انديشه، نقد و بررسي كنند.در آخر سبك نگارش و قلم استاد است كه بايد بگويم استاد در طرح مسايل فلسفي كه مسايل سنگيني است، از معدود چهرههايي هستند كه به زبان شيرين و شيوا و ساده مطالب عميق فلسفي را بيان كردند و نگاشتند و در ساير آثار ايشان هم با يك نظم و ترتيب منطقي در سبك نگارش روبهرو هستيم و ميبينيم كه اين مطلب براي اهل قلم بسيار درسآموز است. ايشان بر انصاف علمي تاكيد فراوان داشتند و خودشان هم اين مسئله را رعايت ميكردند و در برخورد با شخصيتهاي علمي و غربي و غير غربي بسيار با ادب مواجه ميشدند و موضعگيري دربارهي انديشهها را با موضعگيري در مقابل اشخاص خلط نميكردند و اگر جايي هم نامي از شخصيتي ميبردند به خاطر حساسيتهاي خاص يا مسايل صنفي و شخصي و نفساني نبود، بلكه به خاطر افكار و انديشههاي آنها بوده است.
1. در اين مورد ميتوانيد رجوع كنيد به ج 3، ص 173. از مجموعه آثار شهيد مطهري .2. البقره (2): آيهي 143.3. رجوع كنيد به كتاب «خاتميت» و كتاب «اسلام و مقتضيات زمان» شهيد بزرگوار استاد، مطهري.4. رجوع كنيد به مجموعه آثار شهيد ج 3، ص 164.5. بنگريد به كتاب «اسلام و مقتضيات زمان» استاد مطهري، ج 1، ص 291.6. همان ج 1، ص 165.7. انفال(8) آيهي 60.