در آستان جانان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در آستان جانان - نسخه متنی

سید علی حقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«كي يركگور نمودگار انسان استحساني را دون ژوان مي‏داند. لكن مي‏گويد: تركيب تن و روان در هر انساني چنان طرح‏ريزي شده است كه روح باشد. چنين است ساختمان آن. اما چنين انساني [انسان استحساني] خوشتر كه در زيرزمين اين ساختمان خانه كند، يعني در دخمه انگيزه‏هاي نفساني (كاپلستون، 1367، 333).»

آگاهي استحساني به زندگي، چه‏بسا با آگاهي گنگي از اين واقعيت و ناخرسندي گنگي از پراكندن خويش در پي لذت و كامجويي حسي، همراه باشد. افزون بر اين، هرچه انسان هشيارتر شود كه در زيرزمين ساختمان زندگي مي‏كند، به گفته كي يركگور، بيشتر گرفتار «نوميدي» خواهد شد زيرا درمي يابد كه در آن ساحتي كه او ايستاده است، هيچ درماني و هيچ نجاتي دركار نيست. بنابراين با دوگزينه روبروست؛ يا مي‏بايد نوميدانه در ساحت حسي و استحساني بماند و يا مي‏بايد با عمل گزينش و درگيرشدن به ساحت بعدي جهش كند. انديشه محض براي او كاري نخواهد كرد. اين‏جا مسأله گزينش در ميان است؛ يا اين ـ يا آن.

مرحله دوم زندگي، مرحله اخلاقي است. مرحله اخلاقي، قلمرو تكليف، قواعد كلي، مطالبات و وظايف نامشروط است. به نظر كي يركگور، مطلب مهم در تگليف اين نيست كه آنها را برشماريم بلكه مهم اين است كه حدّت و شدت تكاليف را به جان احساس كنيم و خود را به قواعد و هنجارهاي اخلاقي مكلّف سازيم. مي‏گويد: عصري كه ما در آن زندگي مي‏كنيم عاري از شور و شوق است و از اين رو نبايد گول حرفهاي كانت را بخوريم. حكم تنجيزي11كي يركگور بيشتر احساس است تا تعقل. وي همان‏گونه كه به نحوه استدلال هگل تأسي مي‏كرد، در رهيافتش به احساسات و عواطف، به راه رمانتيك‏هايي همچون برادران اشلگل رفت.(Macintyre, 1967,p.336)

مرحله اخلاقي، مرحله‏اي است كه آدمي به معيارهاي معين اخلاقي وتكليفهاي اخلاقي گردن مي‏نهد. لذا در اين مرحله، بايد آزادي و اختيار داشته باشد كه به تكميل نفس خويش همت گمارد. به خلاف مرحله استحساني كه مرحله بي‏تفاوتي و بي اختياري است. تفاوت ديگر در اين است كه آدم استحساني يا متذوق به وجهي عمل مي‏كند كه گويي در جهان تنهاست، به‏خلاف انسان اخلاقي ـ كه هرچند رفتار او مختص به اوست ـ ضمنا متوجه به ديگران و مندرج در تحت مقوله عام يا مقولات كلي است. آن كه از حيات اخلاقي برخوردار است طالب امور مشترك ميان ابناي بشر است و خصوصيت اصلي او طلب امر عام است نه خاص. آن كه اخلاقا تكليفي را برمي‏گزيند و بر عهده خود مي‏گيرد، مسؤول مي‏شود و مسؤول بودن هرچند از يك لحاظ شخصي است، از وجه ديگر خود را مسؤول نسبت به امور پيرامون خود و سرانجام مسؤول در برابر خداوند مي‏داند. نمونه كسي كه از مرحله حسي عبور مي‏كند و به مرحله اخلاقي پا مي‏گذارد، انساني است كه از برآوردن ميل جنسي بر حسب جاذبه‏هاي گذرا درمي‏گذرد و تن به ازدواج مي‏دهد و همه تكليفهاي آن را برعهده مي‏گيرد. ازدواج نهادي اخلاقي است و مظهري از قانون كلي عقل. نمودگار مرحله اخلاقي سقراط است.

«سپهر اخلاقي، حياتي است جدّي. نخستين انديشه مرد اخلاقي انجام‏دادن تكليف است. چنين فردي معمولاً ازدواج كرده و داراي حرفه‏اي است. درستكار و پاكدامن است. به تعهدات خود پايبند است. مرد عمل است و پاداشِ رفتار خود را در شعف داشتن آرامش‏خاطر مي‏يابد. وي به نحو اصيل، هست است، چون كه خود، با انجام دادن تكليف خود، انتخاب كرده است كه چه باشد. تكليف براي او امري از خارج تحميل‏شده نيست، آن را در درون خويش احساس مي‏كند. پس از جهتي مي‏توان گفت كه رفتار او بر طبق قواعد كلي است و راه مشتركي را با ديگران مي‏سپرد و لذا باطن او براي همه عيان و روشن است. اما در عين حال خصوصيات فردي خود را دارد و تفرّد خود را محرز مي‏سازد، به نحوي كه در شخص او «عام و خاص جمع و تأليف مي‏شود... در زندگاني، هنر حقيقي همان عام و كلي بودن، در عين خاص و يگانه بودن است.» (ورنو ـ وال، 1372، 8 ـ 127).»

سومين مرحله زندگي، مرحله ديني است. شهسوار اين مرحله ابراهيم عليه‏السلام است كه به فرمان خدا فرزند خود را به قربانگاه برد تا قرباني كند.مرحله ديني يا ايماني، مرحله‏اي فرااخلاقي است. ابراهيم عليه‏السلام رابطه شخصيش را با خدا ـ آن‏گاه كه عزم نمود فرزند خود را قرباني كند ـ در فراسوي همه قانونهاي اخلاقي قرار داد. در اين‏جا، «جهش» كي يركگوري ـ كه آدمي را به طرز بكر و بديعي از و جود فرافكني مي‏كند - مجال ظهور مي‏يابد. ابراهيم عليه‏السلام در برابر خواست خداوند، به شيوه قياسي استدلال نكرد. تصميم او چندان بزرگ و پرمخاطره بود كه كل زندگيش را زير و زبر كرد و مسير نوي فراراه او گشود. انسان اخلاقي خود را فداي قانون كلي مي‏كند، اما ابراهيم عليه‏السلام براي قانون كلي كار نمي‏كند. بدين‏سان، در خصوص ايمان، ما با پارادوكسي مواجه مي‏شويم. آدمي يا خود را تسليم اراده پروردگار مي‏كند ـ كه در اين مقام اخلاق را اعتباري نيست ـ و يا آن كه ابراهيم عليه‏السلام نابود مي‏شود. او نه قهرمان تراژيك (همچون سقراط) است و نه فردي استحساني. البته مراد و مقصود كي يركگور اين نيست كه دين نافي اخلاق است، بلكه به تعبير دقيق‏تر منظور او اين است كه در دين، آدمي كه محدود و متناهي است در ارتباط با مطلق قرار مي‏گيرد كه خواسته‏هايش مطلق است و با سنجه‏هاي عقل بشري سنجيدني نيست.

«كي يركگور فرق مي‏گذارد ميان حقايق رياضي ـ كه حقيقت عيني و غيرشخصي دارند و از اين حيث ربطي به موجوديت آدمي ندارند؛ يعني به زندگي كسي كه سراپا خود را تسليم ايمان كرده باشد، با حقايق ايماني كه آدمي بر سر آن تمامي هستي خود را به مخاطره مي‏افكند. آنچه من تمامي هستي خودم را بر سر آن به مخاطره مي‏افكنم، چيزي نيست كه بي‏آن‏كه آشكارا دچار تناقض شوم انكار توانم كرد. بلكه چيزي است كه در آن شك توانم كرد. اما براي من آنچنان اهميت دارد كه اگر بپذيرمش با شور، تمام هستي خودم را در آن درخواهم باخت و لذا «اگر خطر كردن در ميان نباشد، ايماني در ميان نيست؛ ايمان هماناتضاد ميان شور بيكران عالم دروني فرد و بي‏يقيني عيني است.» (كاپلستون، 1367، 6 ـ 335).»

اگر بخواهيم در اين‏جا اصطلاحي را كه مورد علاقه كي يركگور است به‏كار بريم بايد بگوييم: سير ايماني مستلزم بازداشت عقل است ـ كه البته معني آن حذف و انكار عقل نيست، زيرا عقل همواره موجود است. ـ ايمان يا سير ايماني نه به حساب عقل مسبوق است و نه به فتواي اخلاق. هيچ نوع بستگي و ارتباط به امور ديگر ندارد. جهشي است كه چشم‏بسته و شور در دل، به ياري محال انجام مي‏گيرد.

«ابراهيم7 از لحاظ عرف عام قاتل سنگدلي بود و حال آن‏كه در برابر خداوند «پدر ايمان»... سير ايماني، دارنده‏ايمان را به سكوت و تنهايي مطلق محكوم مي‏كند. هيبت و ترس آگاهي او نيز از همين‏جاست. چه كسي قادر است او را اطمينان بخشد مرتكب اشتباه نشده است. ايمان عافيت‏طلبي نيست، قبل از وقوع معجزه مي‏بايد عذاب اليمي را متحمل شود. عذابي قرين با ترس و لرز (مستعان، 1374، 112).»

/ 10