كودك در اسلام1
فرانتس روزنتال
افسانه منفرد
چكيده:
گرچه روانشناسي كودك به مفهوم امروزي، محصول فكري دوران تاريخي خاصي است و در قرون ميانه نزد اهل تحقيق چه در ميان مسلمان و چه پيروان ساير اديان، به اين مفهوم، ناشناخته محسوب ميشود با اينهمه متون كلامي فلسفي، تاريخي و ادبي مسلمانان مشحون از اشارات به كودكي و ويژگيهاي آن است. فرانتس روزنتال در اين مقاله ميكوشد رويكردهاي گوناگون مسلمانان را به اين مقوله در بستر مكاتب مهم كلامي، آثار، فلسفي، كتابهاي صوفيانه، و نيز متون تاريخي و ادبي كه به تصادف به اين موضوع پرداختهاند، طرح و معرفي كند. منابع وي معتبر و اصيل است و اين تحقيق حكايت از دقت نظر و بهرهگيري زيركانه او از منابع دارد.
كليد واژه: كودكان، كودكي، اطفال، طفوليت، روانشناسي كودك، آخرت، بازي، عدل الهي، تعليم و تربيت.
روانشناسي كودك در مفهوم امروزي آن، حاصل موقعيت تاريخي ويژهاي است. بنا بر اين، انتظار وجود تمام عيار آن در قرون وسطي نادرست است. احمد فؤاد الاهواني در تجزيه و تحليل استادانهاش از اثر القاسبي درباره تعليم و تربيت، در ابراز اين نظر كه رويكرد روانشناسانه به مسائل اجتماعي نظير تعليم و تربيت كودكان در پژوهشهاي جامعه شناسانه قرون وسطي به كلي ناشناخته بود، كاملاً برحق بوده است (التعليم في رأي القاسبي، 36).
متون اسلامي درباره تعليم و تربيت بسيار مهم و فراوان است. اين متون توجه دقيق بسياري از پژوهشگران جديد را در شرق و غرب برانگيخته است، هر چند شماري از اين آثار هنوز تصحيح نشده باقي مانده است و از اين رو تاريخ جامع متون تعليم و تربيت مسلمانان، در سالهاي نخست و در گسترش بعدي خود، هنوز نانوشته مانده است.2 معذلك بر اساس داوري مبتني بر مطالب منتشر شده، اين متون عمدتا به بخش رسمي تعليم و تربيت مربوط ميشود و حاوي اطلاعات نسبتا اندكي درباره روانشناسي كودك و نظر گاه مسلمانان درباره آن است.
در اين شرايط، دور از ذهن نخواهد بود كه پرسيده شود آيا برخي از چنين اطلاعاتي را نميتوان از اشارات متعدد به كودكان در بيشتر شاخههاي متون اسلامي گردآورد؟ براي درك مفهوم رايج انسان و جهان در تمدني معين، مشاهده نگرش نمايندگان آن تمدن به كودك كاملاً سودمند خواهد بود، زيرا اين نگرش ديدگاه كلي درباره بسياري از مسائل بنيادين روابط انساني را منعكس ميسازد. بنابر اين، صفحات بعدي اين نوشتار به بحث درباره يادداشتهاي پراكنده درباره نگرش اسلامي به روانشناسي كودك اختصاص مييابد كه نگارنده در مسير مطالعات خود آنها را گرد آورده است. مُداقّهاي نظاممندتر و وسيعتر درباره متون اسلامي ممكن است نتايج جالبتري به دست دهد و مطمئنا وظيفهاي است كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد.
يك مشكل كوچك در اين پژوهش اين است كه در زبان عربي همانند ديگر زبانها، واژه «طفل» در محاوره براي بيان تحبيب يا ريشخند يا تحقير بزرگسالان نيز به كار ميرود. براي مثال در واژه نامه انگليسي، اين حالت در توضيح مدخل «boy» و «lad» نمايان است. واژه «صبي» در عربي نيز مستثني نيست. ابن اثير داستان تأثرآوري را كه در 603/1206-1207 روي داده است، گزارش ميدهد: جواني (صبي) به شوخي به دوستش گفت كه او را با كاردي كه در دست دارد خواهد زد، و به طرف او حمله كرد. تصادفا كارد به شكم پسر خورد و سبب مرگ وي شد. قاتل گريخت اما دستگير و محكوم به مرگ شد، اما پيش از اعدام كاغذ و قلمي خواست و اشعار زير را نوشت:
من پيش خداوند آمدم در حالي كه از اعمال نيك، زاد و توشهاي نداشتم بلكه دلي پاك داشتم. چون نشانه بدگماني است اگر هنگامي كه به خانه بزرگواري ميروي زاد و توشهاي نيز با خود ببري (ابن3اثير، 12/120).
اگر ابن اثير ذكر نميكرد كه اين دو پسر نزديك بيست سال داشتند، اين داستان كاملاً ميتوانست در محدوده مطالعه ما استفاده شود. خوشبختانه، گزارش واقعه مشابهي موجود است كه تاريخنگار ديگري، آن را نقل كرده و قهرمانان داستان واقعا كودكاني كمسناند؛ و در جاي خود بدان اشاره ميشود (نك·· : سطور بعد).
همانگونه كه خواهيد ديد توجه خاص به مفهوم كودكي عمدتا در چهار عرصه از فعاليتهاي عقلاني: مباحث فقهي، عرفاني، فلسفي و پزشكي جلوهگر شده، يعني مقطعي كه كاملاً معرف جنبههاي گوناگون علوم اسلامي و يادگيري است. معذلك، پيش از اينكه به آن بپردازيم ميتوان درباره تصوير غالب، اگر چه سطحي، مفهوم اسلاميِ روانشناسي كودك كه خواننده متون اسلامي با آن روبروست، شرح كوتاهي داد.
خواننده در مييابد كه تقريبا هر اشارهاي به فعاليت كودك با عبارت «بازي كردن» مشخص ميشود. كودك با هر چيزي كه بتواند در دست بگيرد بازي ميكند و در فكر فعاليت «جدي» نيست. درواقع، فقط فكر مجاز بودنِ توپ بازي، چوگان و بازي با پرندگان كوچك بعد از مدرسه بود كه مدرسه را براي كودكان تحملپذير ميكرد4. اشارات ادبي به انواع گوناگون بازي بچهها، چه معصومانه و چه شيطنتآميز، معمولاً كيفيتي جذاب دارد كه به موضوع بحث مربوط ميشود. جذابترين اين حكايات ظاهرا داستانهايي درباره جانوران دست آموزي است كه كودك به بازي با آنها خو گرفته است.
خاطرهاي كه قفطي از دوره جواني خود نقل ميكند، در ميان بهترين داستانهايي كه در ادبيات جهان درباره دوره شباب نوشته شده است، جاي ميگيرد. قفطي ميگويد كه او، همچون ديگر كودكان، گربهاي اصفهاني را به عنوان حيوان دستآموز نگاه ميداشت. اين گربه چند بچه در خانه او به دنيا آورد. گربه نري تعدادي از بچه گربهها را خورد. قفطي جوان در حال عصبانيت سوگند خورد كه گربه نر جنايتكار را بكشد و تلهاي در پشت بام خانه قرار داد و گربه نر را به تله انداخت. اما هنگامي كه با تكه چوبي به بام رفت تا او را بكشد، متوجه دختر زيباي همسايه شد كه به اشاره از او ميخواست بگذارد گربه برود. قفطي دستپاچه اجازه داد گربه نر پي كار خود برود. چون قفطي از بام پايين آمد، مادرش پرسيد كه آيا گربه را كشته است يا خير. قفطي پاسخ داد خير، زيرا آن گربه گربهاي نبود كه او به دنبالش بود. اما مادر به او فهماند كه ميداند چه اتفاقي رخ داده و با خواندن ابياتي بر روي آتشي كه تازه افروخته شده بود، آب ريخت(قس: ياقوت، ارشاد، 5/478 به بعد).
داستانهاي بسياري درباره پرندگان كوچك خانگي پرداخته شده است. براي نمونه گزارشي نه چندان تاريخي از پسري وجود دارد كه با پرندهاش سر ظهر از خانه بيرون رفت و با خليفه عثمان روبرو شد كه چرت ميزد5 (قس: بلاذري، انساب 5/9). يا گزارشي از سلفي در دست است به نقل از فقيه معروفي به نام حَدَق حُفَري در اسكندريه كه به او گفته بود: هنگامي كه پسر بچهاي بوده با پرنده كوچكي بازي ميكرده است، پرنده چشمانش را بسته و دست و پايش را دراز كرده بود و او باور كرده بود كه حيوان مرده است و آن را دور انداخته بود، اما به محض اينكه پرنده با زمين تماس پيدا كرده بود، به پرواز درآمده بود. پرنده براي آزادي نقش پرنده مردهاي را بازي كرده بود. اين داستان عجيبي به نظر ميرسيد. بنا بر اين سلفي شادمان بود كه فردي موسوم به ابن ثُمنه السَفَقوسي آن را تأييد كرده و اظهار داشته كه با ابن حَدَق همدرس بوده و هنگام وقوع اين داستان حضور داشته است(قس: سلفي، معجم، 337 به بعد).
گفتهاند زمخشري علت از دست دادن پايش را در كودكي، نفرين مادرش دانسته است. او با رشته ريسماني كه به پاي پرنده كوچكي بسته بود، با آن پرنده بازي ميكرد. پرنده گريخت و در شكاف كوچكي مخفي شد. زمخشري كوشيده بود پرنده را با آن ريسمان بيرون بكشد، اما پاي پرنده كنده شد. مادر چون اين واقعه را ديد به خشم آمد و از خدا خواست پاي او را مانند پاي آن پرنده قطع كند (ياقوت، 7/147).
شاعري، احتمالاً ابن رومي، وضع خطرناك پرنده را در دستان ارباب كوچك خود با استعاره زيبايي به شعر درآورده است:
وردَ حياضِ الموتِ والطِفّل يلعبُ6
كعصفورة في كفّ طفلٍ سيومُها
كعصفورة في كفّ طفلٍ سيومُها
كعصفورة في كفّ طفلٍ سيومُها
كودك بازيگوش كه نميتواند مسؤوليت اعمال خود را به عهده بگيرد و در سطح يك ديوانه قرار ميگيرد، همانگونه كه فلاسفه بيان كردهاند(براي مثال قس: ابن سينا، شفا، طبيعيات، 8 [نسخه خطي بودليان، پوكاك 113 =uri 425، گ 2 پ - 3ر].7 كودكان نخست نيروي عقلاني ندارند و برتر از حيوانات نيستند. از اين رو هر جا كه در متون اسلامي از ديوانگان ياد ميشود، كودكاني كه در پي ايشان ميدوند، فراموش نشدهاند و شدت جنون شخص اغلب به طور وافي و كامل با بيان اين نكته مشخص ميشد كه او خواهان مصاحبت با كودكان است و در ميان آنان احساس آرامش مي كند. ناتواني كودكان و زنان در انجام مشاغل مردانه اغلب طبيعي دانسته ميشود و تاريخ مسلمانان شاهد موقعيتهايي است كه در آن حكومت كودكان براي كشور فاجعه آميز بوده است8. از اينرو، معمولاً كودكي مرحله شادي بخشي محسوب نميشود كه كسي آرزو كند به آن باز گردد9. حتي يك شاعر نيز چنين انديشهاي را در شعر خود مطرح نكرده است. اغلب آرزوي باز گشت به جواني، با امتيازات آشكارش، به چشم ميخورد، اما نه بازگشت به سالهاي نخست زندگي (كه بايد يادآور شد پيش از سده بيستم با انواع خطرهاي بزرگ جسمي احاطه ميشد و به اين دليل نيز كمتر خواهان داشت). براي مثال، واژه «صبي» در شعر جميل بوضوح به جواني اشاره دارد نه به كودكي: آيا دوران جواني باز خواهد گشت و زماني كه طي شده باز ميگردد (بيهقي، المحاسن و المساوي، ص 237). در بسياري از اشعار واژه صبي مترادف با شباب بكار رفته است، در ذهن شاعري كه چنين سروده است شايد بجاي معصوميتِ كودكي لذت جواني جاي داشته است.
نزد انسانها آنچه خانههايشان را برايشان عزيز ميكند چيزهاي كوچكي است كه همراه جواني10 آنها بوده است، خاطره خانه را به ياد آنها ميآورد و دوران كودكي11 را كه در آنجا گذراندهاند؛ و آنها را به غم غربت دچار ميكند(قس، ر. گِست، زندگي و آثار ابنرومي، 79؛ ثعالبي، همان؛ ابن بسام، ذخيره، 1/176؛ مرزوقي، كتاب الازمنه، 1/6).
بار ديگر اين ابن روميِ شاعر است كه طبيعت حساس و لطيف او توانسته اين انديشه غيرمعمول آن زمان را دريابد كه يادآوري جهالت كودكي براي انسان شعف بيشتري به همراه دارد تا آگاهي وي ناتوانياش در آن دوره؛ با اين همه كاربرد واژه شباب همراه با صبي اين نكته را نيز القا ميكند كه ابن رومي نيز بيشتر جواني را در نظر داشته است. احساس هيجان عميقي كه «پير را مشتاق كودكي (جواني) ميكند» و درك تلخ از دست دادن فرصتها، او را وادار ميسازد كه فرياد كند:
فقالوا: نهارُ الشيب أهْدي و أرشَدُ
و لكنّ ظلَّ اللَّيلِ أندي و أبردُ
فقلت: نهارُالْمرءِ أهدي لسعيه
و عَزّاكَ عن ليلِ الشّبابِ مُعاشرٌ
فقلت: نهارُالْمرءِ أهدي لسعيه
فقلت: نهارُالْمرءِ أهدي لسعيه
(ابن طباطباالعلوي، نقل از ثعالبي، همان؛ قس: ابن بسام، 1/163)
از آنجا كه كودك نسخه كوچك شده انسان بزرگسال بود، براي يافتن نشاني از كاميابي يا شكست بعدي او، به رفتارش توجه ميشد. حكايت پندآموز معروفي درباره المعتضد چنين است كه چون پسر پنج ساله او، ابوالفضل، خليفه المقتدر بعدي، به هر يك از همبازيهايش دستهاي از انگور نوبرانهاي داد تا مانند او از آن بخورند، خليفه خشمگين شد، زيرا او به همه سهمي از چيزي با ارزش داده بود در حالي كه كودكان طبيعتا درباره چنين چيزهايي سخاوتمند نيستند. به اين گونه، تاريخنگاران هزينههاي ويرانگر دوره خلافتش را ناشي از سخاوت ذاتي وي دانستند، حال آنكه، در واقع، شرايطي كه او قادر به تسلط بر آن نبود وي را ناگزير ساخت خزانه خود را تهي كند12(قس: خطيب بغدادي، 7/216؛ ابن جوزي، المنتظم، 6/71).
بدين ترتيب بلاياي آينده از رفتار اوليه كودك قابل پيشبيني بود. اما مشاهده نشانههاي بزرگي در كودك، در هر زمينه يا حرفهاي كه بعدها در بزرگسالي انتخاب ميكرد، جالبتر بود. لطايفي از اين نوع اغلب در ادبيات شرح حالي و در كتابهاي كاملي كه درباره آنها نوشته شده، نظير كتاب نجباء الابناء ابن ظفر يافت ميشود. در يكي از اين داستانها تاجرِ خرمايي تعدادي خرما به محاسبي جوان داد كه بازي كودكان ديگر را نزديك خانهاش مينگريست (و البته او هر گز قادر نبود خود را آنقدر خردسال نمايد تا در بازي شركت كند). و قبل از خوردن خرماها، محاسبي از بازرگان پرسيد كه خرما را از كجا آورده است. وقتي بازرگان گفت كه آنها را به مشتري فروخته بوده و تعدادي از خرماها از دست مشتري به زمين ريخته، محاسبي از تاجر پرسيده بود كه آيا مشتري خود را ميشناسد، وقتي بازرگان اقرار كرده بود كه او را ميشناسد، محاسبي به طرف بچهها بر گشته و پرسيده بود كه آيا اين تاجر خرما واقعا مسلمان است؟ كودكان گفتند: بله و بازرگان كه آشكارا آزرده شده بود، از محاسبي پرسيد منظورش از اين سؤال چه بوده است؟ محاسبي پاسخ داده بود كه اگر مسلمان است بايد با همان اشتياقي كه تشنه به دنبال آب است به جستجوي كسي برود كه خرماها را خريده و حسابش را با او روشن كند و خطاب به او گفته بود تو در حالي كه مسلماني، به كودكان مسلمان غذاي حرام ميدهي!
اين داستان در كتاب ابن ظفر آمده است (148 به بعد). به طور كلي، سرگذشتنامه محاسبي از افسانههايي مشابه مربوط به دوره جواني او مشحون است. روشن است كه چنين داستانهايي درباره رشد استثنايي جوان، بويژه حافظه پرهيزكاران، صوفيان و فقها پرداخته ميشد. گاه نيز اين داستانها با اين هدف ابداع ميشد كه چطور باريكبيني كودكي ممكن است ذهن بزرگسالي را حيران كند. از اين رو، جاحظ درباره ثمامه معتزلي، يكي از هوشمندترين فرزانگان دوران خود داستاني روايت ميكند كه وقتي به ديدار دوستي شتافت و الاغ خود را بيرون خانه او بدون محافظ رها ساخت. چون بيرون آمد پسركي را نشسته بر آن ديد. از پسر پرسيد چگونه جرأت كرده بي اجازه او روي الاغ بنشيند. پسر پاسخ داده بود كه او الاغ را براي وي نگاهداشته است. ثمامه با بيخردي و شتابزده پاسخ داده كه ترجيح ميداد خرش گم شود. اين جواب به پسرك فرصت پاسخي دندان شكن داد: «اگر اين گونه فكر ميكني، پس فرض كن كه گم شده و آن را به من بده و تشكر مرا بپذير». ثمامه نتوانست جوابي به اين خردمندي زودرس بدهد (خطيب بغدادي، 7/146؛ قس همچنين: ابن جوزي، اخبار الظرفاء، 103 به بعد و كتاب الاذكياء، 49).
با در نظر گرفتن دانش تعليم و تربيت، نتيجه منطقي اين باور كه كودك ناكامل است اين بود كه ميبايست هر كاري كه در توانايي فرد است انجام شود تا به كودك كمك كند كه بر نقص خود غلبه كند. استفاده از زور، در صورت لزوم، درست بود. تربيت كننده كودك بدون كمترين توجه به تواناييها و آمادگي رواني او اين هدف را دنبال ميكرد. گاه غفلت خاصي نسبت به حساسيتهاي كودك وجود داشت. داوود، مؤسس مكتب ظاهريه، وقتي پسر كوچكش، محمد، كه بعدها كتاب الزهره را نوشت، گريان نزد او آمد و شكايت كرد كه همبازيهايش او را «دم جنبانك13» ناميدهاند، خنديد و چون محمد گفت كه خنده پدر او را بيش از استهزاي همبازيها آزرده است، داوود پاسخ داد: «پسرم! القاب از بهشت ميآيند. تو حتما دم جنبانك هستي»(قس: خطيب بغدادي، 5/256؛ ابنجوزي، همان، 6/93).
به هرحال، بايد پذيرفت كه هر چند اين نگرش در قرون ميانه اسلامي مسلط بوده است، عباراتي كه بصيرتي ژرفتر نسبت به مسائل تربيتي را نشان دهد، نادر نيست. درواقع، چنان عباراتي، گرچه خيلي معمول نيست، آنقدر هست كه براي آنها نفوذ قابل توجهي در زندگي واقعي قائل شويم. حديثي منسوب به پيامبر - كه حتي خطيب بغدادي كه آن را نقل كرده در صحت انتساب آن ترديد داشته است - درباره سنين كودكي چنين ميگويد: «كودكان خود را هنگامي كه گريه ميكنند، نزنيد، زيرا گريه كودك در چهار ماه نخست اقرار اوست به يگانگي خداوند، در چهار ماه دوم دعايي در حق پيامبر و در چهار ماه سوم نيايشي براي والدينش است»(قس: خطيب بغدادي، 11/337 به بعد). هنگامي كه كودك به سني رسيد كه اداي فرائض روزانه بر وي واجب گرديد بايد با آنان مهربان بود. اين پند منسوب به ثوري و زُبَيداليمي14است. زبيد به كودكان ميگفت: «هر كس از شما كه نماز بخواند، پنج بادام ميگيرد» و ابراهيم ادهم ميگفت: «اي پسر، در پي حديث باش، و هر گاه حديثي آموختي، يك درهم خواهي گرفت» و ثابت شد كه اين وسيله آموزشي تا آنجا موفق بوده است كه در بسياري موارد ديگر ادامه يافته است(قس: ابن جوزي، الطب الروحاني، 46).
هنگامي كه كودكان به سن خواندن ميرسيدند نيز نبايست با اطمينان نسخ خطي با ارزش را به ايشان سپرد. بدين سبب هنگامي كه از قاضي فاضل خواستند كه نسخهاي از خمسه را براي مطالعه در اختيار كودكان قرار دهد، قاضي كه به كتابخانهاش سر كشيده و دريافته بود همه سي و پنج نسخه اين اثر را شخصيتهاي سرشناس تحرير كردهاند، پاسخ داده بود كه هيچ كدام براي كودكان مناسب نيست و به مراجعه كننده گفت در ازاي يك دينار نسخهاي از بازار خريداري كند(قس: مقريزي، خطط، 2/367).
همچنين دريافته بودند كه «اگر كودكي از بازي منع و ناگزير شود بدون وقفه به انجام تكاليفش بپردازد، روحيهاش افسرده خواهد شد و قدرت فكر و طراوت ذهنش از بين خواهد رفت؛ از مطالعه بيمار و زندگيش مشوش خواهد شد و در نتيجه تمام راههاي ممكن را براي گريز از درس خواهد آزمود»(نك: گلدزيهر، «تعليم و تربيت (مسلمان)»، در «دايرةالمعارف دين و اخلاق» هستينگز، 5/206 ر)15. در گفتاري منسوب به افلاطون آمده است كه در تنبيه جوانان هميشه بايد براي عذرخواهي جايي گذارد، زيرا آنان را از «مكبره» شدن باز ميدارد16. همچنين به افلاطون منسوب است كه والدين نبايد كودكان خود را مجبور كنند مانند آنها بشوند، زيرا مقدّر شده است كه در زماني متفاوت با دوره والدينشان زندگي كنند(قس: روزنتال، «روش و رويكرد پژوهشگري مسلمانان»، 68a، ([Analecta Orientalia, 24]. معذلك، در زندگي واقعي احتمالاً امري غير معمول بود كه يك قاضي همچون ابن قدوري حنفي به پسر خود درس قضاوت ندهد، و وقتي از او سؤال كنند كه چرا چنين نميكند، به صراحت پاسخ دهد كه: «بگذاريد همانگونه كه خوشايند اوست، زندگي كند»(قس: قريشي، 1/93). ناقل اين مطلب بيشتر با تحسين به اين موضعگيري توجه كرده است تا با شگفتي و نارضايتي.
حال هنگامي كه از اين توصيف اجماليِ نگرش كلي به كودك در اسلام، به رويكرد خاصتري نسبت به موضوع توجه ميكنيم كه در برخي رشتههاي فعاليت عقلاني مشاهده ميشود، با پديده نسبتا غير منتظرهاي روبرو ميشويم و آن اين كه فقه و انديشه جزمي اسلامي از نخستين ادوار خود تمايز بين كودك و بزرگسال را مورد مداقه قرار داده است. اين پديدهاي غير منتظره است، زيرا بحث درباره مسأله نظير مسأله موقعيت جزمي ويژه كودكان كه از موقعيت والدينشان در اين دنيا و در جهان آخرت متمايز است، مستلزم تاريخي طولاني از نظرات كلامي است17. اين مسائل نميتوانسته خود بخود در مرحله شكلگيري كلام و فقه مسلمانان در نخستين قرن هجري برخاسته باشد. معذلك دلايل اندكي وجود دارد كه در گزارشهاي منابع متأخرتر ترديد كنيم؛ گزارشهايي دال بر اينكه، پيشتر و در قرن هفتم ميلادي خوارج كه تحت تعقيب بودنشان موجب خونريزي و بيرحمي آنان حتي نسبت به كودكان شده بود، با نظرات جزم انديشانه درباره موقعيت مذهبي كودكان از اعمال خود دفاع ميكردند. بناچار بايد پذيرفت كه ظهور چنين نظراتي در اسلام ذاتي رشد اسلامي نيست، بلكه اين واقعيت كه آنها در جوّي مذهبي كه مقدم بر اسلام بوده است جريان داشتهاند، آن را ممكن ساخته است. از پذيرش رضايت آميز يك چنين نظراتي ميتوان نتيجه گرفت كه اين نظرات نه تنها در آن زمان رايج بوده بلكه به سبب سفسطههاي موشكافانه ايشان بسيار محبوب بوده است18.
فقهاي يهود دو پرسش را مورد بحث قرار دادند: سرنوشت كودكان متوفّاي يهوديان گناهكار در جهان آخرت چه خواهد بود؟ و نيز از كدام لحظه زندگي، كودكان صلاحيت حضور در صحنه قيامت را مييابند؟ قضاوتهاي متبايني در اين موضوع صورت گرفته كه در تلمود به تفصيل بحث شده است(sanhedrin.BoG ، 110 پ. قس: ل. گداشميدت، "Den Balylonische Talmud"، 7/499 پانوشت؛ ارجاعات ديگر به متون يهودي در:
"Die Eschatolagie den judischen Gemeinde im neutestamentlichen zeitalter"، 246). طبق آيه 19 باب سوم از بخش پادشاهان: «و همه درختان نيكو را قطع خواهيم نمود» يكي از اهل ثقه درباره اين آيه اين گونه استدلال ميكند كه كودكان كوچك (= ريشه) اسراييليانِ بددين در دنياي ديگر نقشي ندارند. اما خاخام ديگري با ارجاع به آيه 20 از باب چهارم كتاب دانيال: «درختي كه ديدي بزرگ و قوي گرديد و ارتفاعش تا به آسمان رسيد و منظرش به تمامي زمين» و براساس مزامير 6/116: «خداوند ساده دلان را حفظ ميكند»، ثابت ميكند كه كودكان كوچك به جهان ديگر پذيرفته ميشوند. واژه عبري petha'im«ساده دلان» كه او به كار مي برد، لغتي است كه در شهرهاي دريايي به معني «نوزاد» به كار مي رود و پژوهشگران يهود به اين نكته واقفاند كه اين واژه در معنايي بسيار شبيه «فتي»، در زبان عربي ظاهر شده است (نك·· : ج. لوي، Neuheleraisches und chaldaeishes "پ 157). در باره كودكان كم سن غير يهوديان بد ايمان، ميدانيم كه در ميان اهل ثقه توافق عمومي وجود دارد كه آنها به جهان آخرت وارد نميشوند.
مسأله ديگر، يعني اينكه از چه لحظهاي كودكان براي پذيرش در دنياي ديگر صاحب صلاحيت خواهند شد، حتي دشوارتر بود. يكي از اهل ثقه در تأييد اين حكم كه كودكان به محض تولد ميتوانند به جهان آخرت وارد شوند به مزامير 32/22 ارجاع ميدهد: «ذريتي او را عبادت خواهند كرد. و درباره خداوند طبقه بعد را اخبار خواهند نمود. ايشان خواهند آمد و از عدالت او خبر خواهند داد». در حالي كه منبع موثق ديگري اصرار ورزيده كه لغت «ذريّت» بيانگر آن است كه به محض آبستني، كودك پا به عرصه وجود گذارده و آماده است در صورت موت به بهشت برود و حكم ديگر آن است كه توانايي گفتن «آمين» ملاك ورود به جهان ديگر است. زيرا حروف كلمه «آمين» به تلفظ عبري به معناي «خداوند پادشاه مطمئن است» است.
در مسيحيت مشكل رستگاري كودكان به تعميد آنان مربوط ميشود. كودكان در مسيحيت كلاً بري از گناه تلقي ميشوند. بنا بر اين به گفته گروهي تعميد كودكان به معني پذيرش ايشان به بهشت است. اما هنگامي كه در سده پانزدهم تعميد كودكان سنتي جهاني در مسيحيت شد، فرضيه ديگري پيروز شد مبني بر اينكه تعميد براي رستگاري كودكان لازم است، زيرا آنان را نه از گناهان اكتسابي كه هنوز انجام ندادهاند، بلكه از گناه اوليه آزاد ميكند (نك: مقاله وود درباره "تعميد" در دائرةالمعارف دين و اخلاق 2/392-395 كه اساس سخن خود را بر "Dogmengeschichteنوشته هرناك گذاشته است). در مسيحيت مسأله رستگاري يا عذاب الهي كودكان متوفي به صورت سادهتري حل و كاملاً بر مسأله تعميد دادن متكي شد. ديگر نيازي به آن نظرات پيچيدهاي كه مصّر به حضور آن در يهوديت بودند، نبود. معذلك، مشكل سرنوشت خاص نوزادان پس از مرگ، يكباره بالا گرفت و بحثهاي مربوط به آن زنده شد. احتمالاً مسلمانان اين بحث را از محيطي مسيحيي يا يهودي گرفتهاند و سپس نظريات ابداعي خود را درباره آن آغاز كردهاند.
جامعترين اطلاعات درباره راه حلهاي گوناگونِ مسأله پيچيده وضع كودكان در تاريخ جزم انديشي مسلمانان در مقالات الاسلاميين اشعري يافت ميشود. اشعري نقطه نهايت اين رشته مباحث روحاني قراردارد و به نظر نميرسد پس از او هيچ انديشه اساسا نويني مورد قبول واقع شده باشد.
در باره نگرش خوارج، اشعري ميگويد، «خوارج سه عقيده جزمي متفاوت درباب اطفال داشتند:
1) دستهاي كه معتقدند كه حكم كودكان مشرك همانند حكم والدينشان است، يعني آنان در آتش دوزخ مجازات ميشوند؛ حكم كودكانِ متولّد از والدين مسلمان نيز همانند پدر و مادرشان است. اين گروه حكم مزبور را در مورد كودكان والديني كه مذهبشان را پس از مرگ كودكان خود تغيير ميدهند، متفاوت ميدانند. كساني ميگويند كه آخرين وضعيت اطفالِ در گذشته نيز تغيير خواهد كرد و آنان در حكم شرعي والدينشان شريك خواهند شد. كسان ديگري نيز هستند كه ميگويند اطفال متوفي در حكمي كه والدينشان هنگام مرگ آنان داشتند، باقي ميمانند و در تغيير حكم شرعي والدينشان شريك نخواهند بود.
2) گروه دوم ميگويند كه جايز است بپذيريم خداوند كودكان و مشركان را در آتش جزا خواهد داد، بدون آنكه اين مكافات اعمالشان باشد و نيز از طرف ديگر جايز است كه بگوييم خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد. كودكان مؤمنان، به هرحال، به والدينشان خواهند پيوست، زيرا خدا گفته است: «و مؤمنان و فرزندانشان را كه به پيروي از آنها ايمان آوردهاند به هم ملحق ميكنيم»(سوره 52، آيه 21).
3) گروه سوم، قدريه، ميگويند «كودكان مشركان و مؤمنان اهل بهشتند»(اشعري، مقالات الاسلاميين، 125 به بعد).
اشعري درباره گروههاي مختلف خوارج ميگويد كه أزارقه بر اين باورند كه حكم كودكان همان حكم والدينشان خواهد بود(همان، 89). صُفريه با آنان مخالف بودند و نميپذيرفتند كه ممكن است كودكان در دنياي ديگر تنبيه بشوند(همان، 101). موضع ميانه را ثعلبيه، گروهي از عَجارده، اختيار كردند كه ميگفتند نسبت به كودكان مشركان هيچ حب يا خصومتي روا نيست و كودكان مؤمنان و مشركان تا زماني كه به سن بلوغ برسند، هيچ مسؤوليتي ندارند. پس از بلوغ بايد تصميم بگيرند كه اسلام را (با قرائت خوارج) بپذيرند يا نه (همان، 97). گروه منشعبي از بيهسيه اين را به اين مفهوم گرفتند كه كودكان مؤمنان در كودكي و بزرگسالي مؤمن محسوب ميشوند، مگر اينكه از ايمان خود برگردند. همين توجيه براي كودكان كافران نيز اختيار شد(همان، 115 به بعد). يك مورد مشخص را نيز برخي خوارج مورد ملاحظه قرار دادند: هنگامي كه پدر به اسلام ميگرود براي كودك چه اتفاقي ميافتد؟ صَلتيه، گروهي از عجارده، آشكارا بر اين باورند كه كودكان خود بخود در مذهب والدينشان شريك نميشوند. بنا بر اين آنكه مسلمان (پيرو قرائت خوارج) شده است، به مسلك آنان در آمده، ولي كودكش در مسؤوليت او نيست و تا زماني كه به سن بلوغ نرسيده مسلمان نيست و سپس از او خواسته ميشود به اسلام مشرف شود (همان، 97).
سرنوشت كودكان مشركان در آخرت، مشغله ذهني اباضيه نيز بوده است. برخي ميگفتند كه جايز است كه خداوند اين كودكان را در آخرت عذاب دهد، اما نه به منظور مكافات (براي اينكه غير مؤمن بودهاند). ديگران ميگويند جايز است كه بپذيريم كه چون خداوند رحيم است، ايشان به بهشت ميروند. حال آنكه ديگران، همچنان معتقد بودند كه خداوند ايشان را از روي جبر و نه از روي اختيار مجازات خواهد كرد(همان، 111).
گفتيم كه ظاهرا فرض محتمل آن است كه مسأله حكم شرعي كودكان مسلمان غير خارجي در روزهاي اوليّه قيام خوارج، به عنوان توجيهي براي قتل كودكان، مورد بحث قرار گرفته باشد. معذلك جزئيات بحث تا آنجا كه به سرنوشت كودكان غير مسلمان مربوط ميشود، كاملاً به نظريهاي كه معتزليان مطرح ميكنند، ارتباط مييابد. با توجه به جايگاه اساسي عدالت الهي در انديشه معتزله، مداقه در غير مسؤول بودن كودكان از نظر خداوند، براي معتزليان مطلوبتر بود. متأسفانه، آگاهي ما از تاريخ فرقههاي اوليه در اسلام محدودتر از آن است كه با قطعيت بتوان نتيجه گرفت كه چنين نكاتي نخستين بار در محافل خوارج مطرح شد يا در محافل معتزله.
جاحظ ديدگاهي كاملاً آزاديخواهانه از سوي معتزليان را درباره كودكان متولّد از والدين مشرك، مطرح و آن را امري مخالف با سنت پيامبر ارزيابي ميكند. براساس اين ديدگاه اين كودكان پيش از آنكه به سن تشخيص برسند به اسلام ميگروند و از والدين خود جدا ميشوند (قس: جاحظ، كتاب العثمانيه، 24)؛ و به عنوان پيامد ضروري عدل خداوند، معتزليان بر اين باورند كه غير ممكن است بپذيريم خدا كودكان را در دنياي ديگر مجازات خواهد كرد(اشعري، همان، 254). اما پاسخ به چنين مسأله دشواري متفاوت خواهدبود، زيرا اگر خداوند كودكاني را كه ميداند بعدها مؤمن خواهند شد پيش از رسيدن به آن مرحله، از زندگي محروم سازد (مانند كافران و گناهكاران)، با عدل الهي در تضاد خواهد بود. برخي گفتهاند كه مجاز نيست بپذيريم كه خدا ميتوانست ايشان را قبل از آن بميراند. از طرف ديگر بشر بن معتمر و ديگران آن را مجاز دانستهاند(همان، 250). بشر نيز معتقد است كه خداوند به لحاظ نظري قدرت دارد كه كودكان را مجازات كند (در دنياي ديگر)، اما او تناقض آشكار با عدل الهي را كه نتيجه چنين پذيرشي است، بدين گونه حل كرده است كه اگر خداوند عملاً وي را تنبيه كند اين فرد ديگر كودك نخواهد بود، بلكه فردي بالغ و كافر است كه سزاوار چنين تنبيهي است(همان، 201).
مسأله ديگر آن بود كه آيا خداوند ميتواند كودكان را در آن دنيا به رنج افكند. برخي پاسخ مثبت ميدادند و معتقد بودند خداوند ميتواند كودكان را بيهيچ سببي به رنج افكند و لازم نيست كه جبران كند. ديگراني كه فرض امكان تنبيه كودكان از سوي خدا را نميپذيرفتند، پاسخ منفي ميدادند. بيشتر معتزله معتقد بودند كه خدا ميتواند كودكان را به عنوان نمونهاي براي بزرگسالان به رنج افكند، اما رنج اين كودكان را جبران ميكند، زيرا در غير اين صورت ظالم خواهد بود. عدهاي نيز بر اين باور بودند كه هدف واقعي از عذاب دادن اطفال، بخشش و دادن پاداش به آنهاست. همچنين اين نكته مورد بحث قرار گرفت كه چنين پاداشي بدون اينكه آنها را نخست عذاب دهند، نميتوانست به ايشان داده شود(همان، 253).
شيعيان - كه تاريخ اصول اعتقادي ايشان اغلب موجب غلبه آنان بر اكراهِ سنتي پذيرفتن كودكان در سطح بزرگسالان در مورد كودكان خاندان علي ميشد - نيز نظرگاههاي ويژهاي درباره اين موضوع مطابق با اشعري دارند. برخي از آنان متذكر شدهاند كه كودكان در اين دنيا مكافات ميشوند و رنج آنان نتيجه فعلي الهي است كه پيامد ضروري خلق ايشان به عنوان موجوداتي حساس در برابر درد است. ديگران معتقدند كه اين عذاب پيامد ضروري و خود بخودي خلق ايشان نيست، بلكه فعل خلاق ويژهاي است كه بر آنها اثر ميگذارد. گروه سوم، سرانجام، معتقد بودندكه عذاب كودكان تا حدي به فعل خدا و تا حدي به فعل كسي يا چيزي ديگر مربوط است، و فعلي فردي است كه مستلزم دليلي نيست (قس چنين: ر. تشودي، Handwaerterlrich des Islam.، ص 79، درباره بكتاشيه: «شهداي ديگر علوي نيز بويژه آنان كه در دوره كودكي كشته شدند (معصوم - پاك)، بسيار مورد احترام آناناند»).
درباره سرنوشت خردسالان در جهان آخرت، گروهي معتقدند كه خداوند خردسالان را تنبيه نخواهد كرد و آنان در بهشت خواهند بود. ديگران براين باورند كه خداوند ممكن است آنان را مجازات كند يا ببخشايد(اشعري، همان، 55 به بعد).
به نظر اشعري، اين اصل پذيرفته و بنيادي اسلامي است كه اگر خدا اراده كند ممكن است خردسالان را مكافات دهد و اگر اراده كند ممكن است با آنان هر چه خواهد كند(همان، 296). همچنين حديث معروف پيامبر: «هر كودكي به فطرت اسلام به دنيا ميآيد تا زماني كه والدينش او را يهودي يا مسيحي كنند» كه با تفاوتهاي اندكي نقل ميشود، آشكارا معصوميت فطري كودكان را در موضوعات مذهبي در نظر دارد (براي نمونه، قس: مرتضي، امالي، 4/2-5).
البته بحث درباره اين موضوع در سراسر تاريخ كلام مسلمانان متوقف نشد19، و احاديث مربوط به آن نيز متعدد است20. خلاصه خوبي در كنز العمال اثر المتقي الهندي يافت ميشود كه در آن اطلاعات زير را ميتوان يافت:
اطفال زير دوزاده سال مسلمانان در روز رستاخيز در زير عرش الهي جاي دارند. آنان پرندگان سبز كوچكي خواهند بود كه بر درختان بهشت و در كنف حمايت حضرت ابراهيم قرار دارند. آنها در كوهي در بهشت در سايه حمايت ابراهيم و سارا خواهند بود. حديثي اين وضع كودكان مسلمان را به روز رستاخيز منحصر ميكند كه در آن زمان اين كودكان به والدينشان برگردانده ميشوند. روايتي برجسته از انديشهاي مشابه ميگويد كه اطفال مسلمان در روز رستاخيز چطور افتان و خيزان و گريانند؛ آنگاه خداوند به جبرئيل دستور ميدهد آنان را در سايه عرش الهي بنشاندو به آنها اجازه ميدهد و به بهشت وارد شوند. اما آنان هنوز مانند برهاي جدا مانده از مادرانشان ميگريند و والدين خود را ميخواهند. سپس خداوند به جبرئيل فرمان ميدهد كه والدين كودكان را نزدشان بياورد.
از سوي ديگر كودكان والدين مشرك در بهشت خدمتكار اهل بهشتاند. حضرت محمد شفاعت كودكان مشركان را ميكند و از خدا ميخواهد ايشان را به بهشت ببرد و مشيت خداوند بر اين قرار ميگيرد. آنان هيچ فعل شريرانهاي كه بدليل آن بايد تنبيه و جزو اهل دوزخ شوند، مرتكب نشدهاند؛ بنا بر اين آنان خدمتكاران اهل بهشت خواهند بود. معذلك، احاديثي با مفهومي متفاوت وجود دارد. پيامبر گفته است «اي عايشه، اگر ميخواهي شيون آنان را در آتش دوزخ به گوش تو برسانم» و داستاني كه بر طبق آن، كافراني كه به اراده خود به دوزخ نميروند، وقتي فرشته كه پيامآور خداوندست، به آنان فرمان دهد چنين ميكنند. آنان در حالي كه پاهايشان و كاكُلشان به هم بسته شده است به آتش سپرده ميشوند و گفته ميشود خود حضرت محمد(ص) در مورد كودكانِ مشركان چنين ميكند21(المتقي الهندي، در حاشيه ابن حنبل، مسند، 6/118 به بعد؛ قس: نسخه كنز، 7/232 به بعد، 238 به بعد، 282 به بعد).
طرح پرسش درباره وضع كودكان پس از مرگ، پيامد منطقي ترديد درباره نقش ايشان در تمام مناسك زندگي بعد از مرگ بود، كه در اصول اعتقادي مسلمانان گسترش يافته بود. يكي از مسائل ويژهاي كه اغلب در باب آن بحث ميشد اين بود كه آيا نكير و منكر از كودكان متوفي در گور سؤال ميكنند. سيوطي با اسناد كامل و مرسوم، اين مسأله را در چهار صفحه با عنوان «الاحتفال في سؤال الاطفال» مورد بحث قرار داده است. پاسخهاي او بر اساس نقاط اشتراك چهار مكتب فقه سني بود. در اين بحث كه قدمتي چند قرني داشته است هر يك از فقها بر طبق اطلاعات و قضاوت خود، موضعي را انتخاب كردهاند و به جناحي ميگراييدهاند. در شرح الصدور في شرح الحال الموتي فيالقبور و آثار ديگر، سيوطي خود به اين نظر گرايش دارد كه كودكان در گور مورد سؤال قرار نميگيرند. اما سپس او آشكارا موضع ديگري اختيار كرد و تعدادي از احاديث و اخبار او را متقاعد ساخت. در ميان اين احاديث، حديث اصلي درباره حضرت محمد(ص) است كه به پسر درگذشتهاش، ابراهيم، تلقين ميكند كه در قبر و در برابر سؤال چه بگويد، حديثي كه ابن فورك آن را در نظام في اصولالدين22 به عنوان بحثي عليه معتزليان كه پرسش در قبر را منكر بودند، مطرح كرده است23.
با اين همه، چنين نظرياتي اندك بود يا پيامد عملي نداشت. تفاوت بين كودك و بزرگسال موجب مشكلات عملي واقعي شد و جنبه عملي فقه اسلامي نتوانست آن را ناديده بگيرد، حتي جدا از آن شاخههايي از قوانين عرفي كه در آن سؤال از صغير نقش مهمي بازي ميكرد. ملاحظات طبري در اختلاف الفقهاء درباره رفتار در جنگ اگر كودكان و زنان در طرف مقابل حضور داشته باشند، مطمئنا زمينهاي عملي داشت. بيشك برخي اطلاعات درباره رفتار با كودكاني كه مرتكب جنايت ميشدند، در متون اسلامي يافت ميشود. معذلك، تنها موردي كه اكنون ميتوان به آن اشاره كرد نشان ميدهد كه مورد قتل غير عمد نيز كودك بايد بهاي اين جرم را با زندگي خود بپردازد. در محرم 559 / دسامبر 1163 جسد «صبي صغير»ي پيدا شد. كودك ديگري اعتراف كرد كه او را در نزاعي بر سر يك گوشواره با يك داس كشته است. گوشواره را از كودك گرفتند و وي را اعدام كردند24(قس: ابن جوزي، منتظم، 10/208).
عموما، كلام و فقه نميتوانست و در عين حال نميخواست تفاوت بينِ كودكان و بزرگسالان را ناديده انگارد. معذلك، روشن است كه متكلّمان و فقها آن اختلاف را مسلم انگاشتند و درباره اسباب آن پژوهشي نكردند و تلاش نكردند آن را به دقت تعيين و تعريف كنند.
در تصوف نيز وضع شبيه به همين است، هر چند رويكرد صوفي همانند ساير موارد نسبت به مقوله كودكي احساسي و هيجاني است. تصوف اساسا به عنوان نظم و ترتيبي خردورزانه، اصل را بر كمال رشد ذهني فرد قرار ميدهد. بنا بر اين به كودكان توجه اندكي دارد. اما تصوف كه جلوه پاكدامني حقيقي است نميتوانست نسبت به اين سنت دير پا كه كودكي و كودك گونگي را نماد و الگوي پاكدامني و معصوميت كامل ميديد، بي تأثير بماند. به صوفي متأخر، ابن كوفي نقل اين جمله را نسبت دادهاند: «اگر ميخواهي يكي از ابدال شوي، برخي صفات كودكان خردسال را بپذير. آنها پنج صفت دارند كه اگر در بزرگسالان يافت شود، آنان را از ابدال خواهد كرد: كودكان نگران معاش خود نيستند؛ چون بيمار شوند از خالق خود شكايت نميكنند؛ در غذاي خود با ديگران شريك ميشوند؛ چون منازعه ميكنند، كينه به دل نميگيرند و خواهان آشتياند؛ و چون دچار بيم شوند اشك از چشمانشان سرازير ميشود»(قس: سيوطي، حسن المحاضرة، 10/298 به بعد)25.
صوفيان در تدارك مايحتاج كودك يتيم و ژندهپوشي كه كودكان مرفه ديگر نميخواستند با او بازي كنند، با يكديگر رقابت داشتند (قس: خطيب بغدادي، 9/188). اما استفاده نمونهوار صوفيان از داستانهايي درباره كودكان از نوع تمثيلي است. براي نمونه گفتهاند عارفي به كودكاني كه در مدرسه ميگريستند توجه كرد و وقتيكه از ايشان پرسيد چرا ميگريند، كودكان پاسخ دادند: «امروز سهشنبه است و بايد مشقها را به آموزگار دهيم تا داوري كند و اكنون از تنبيه او ميترسيم».26 صوفي خود نيز شروع به گريه كرد و گفت: «خدايا، چگونه خواهد بود روزي كه در آن نامه اعمال براي داوري به او جل جلاله ارائه ميشود»(نك·· : العاملي، 154).
رواياتي نيز وجود دارد كه شخصيت اصلي آن كيفيات يك صوفي و يك ديوانه نما را در خود گرد آورده است. از اين رو، دليلي دوگانه وجود دارد كه چنين فردي با كودكان مربوط شود. سمنون صوفي به عنوان جزاي الهي گرفتار نوعي بيماري ادراري بود. او در خواب، يكي از زهاد در گذشته را ديد كه به او پندداد كه از اطفال نمازگزار مدرسه بخواهد شفاعت كنند تا او خلاص شود. از آن پس سمنون در مدارس گوناگون سرگردان بود و درحالي كه در دستهايش شيشه قاروره ادرار خود را داشت به كودكان ميگفت: «براي عمويتان دعا كنيد كه تاوان گناه زبان خود را با بيماري ميدهد»(قس: خطيب بغدادي، 9/235).
ماهرانهترين استفاده از اين درون مايه در متون صوفيانه در كتاب سهروردي مقتول و در مقدمه يكي از رسايل فارسي او با عنوان رسالة في حالة الطفولية ديده ميشود. سهروردي براي بحثي نسبتا پيچيده درباره مسائل عرفاني با اين كلمات ساده مؤثر مقدمهچيني ميكند: در كودكي چنانكه معمول كودكان بود در كوچه با گوي بازي ميكردم. روزي كودكاني را ديدم كه گرد آمده بودند. حيران شدم كه چرا دور هم جمع شدهاند. به سوي آنها رفتم و گفتم كجا ميرويد؟ گفتند: «به مدرسه تا دانش اندوزيم». پرسيدم: دانش چيست؟ گفتند: «نميدانيم. بايد از آموزگارمان بپرسي» آنان اين را گفتند و مرا ترك كردند... (قس: دو رساله فارسي از شيخ شهابالدين سهروردي، 2).
در اين روش، تصوف، متفاوت با بينش عمومي نسبت به كودك تفاوت كودك از بزرگسال را به شكل كاملتري ميديد. معذلك، تصوف نيز در باب دليل اين تفاوت كه آن را بسيار بزرگ ميداشت، موشكافي نكرد. تصوف به اين نكته توجه كرد كه ذهن كودك ناخود آگاه نگاه عميقتري به ارزشهاي زندگي دارد تا ذهن يك انسان بزرگسال معمولي.
علاقه فلسفي در باب ذهن كودك بلا واسطهترين بيان خود را در شماري از ضرب المثلها و پندهاي تعليمي يافت كه بيشتر آنها ميراث فرهنگي هزاران ساله بود. مضاميني از قبيلِ سهولت آموختن در كودكان، مقايسه تأثير پايدار نخستين آموزشها با كندن اشكال روي سنگ (در تضاد با نوشتن روي آب)؛ نشاندن نهال در خاك نمناك و آب دادن به آن؛ صاف كردن شاخههاي جوان (در تضاد با چوب سخت)(قس: بيهقي، 14؛ ثعالبي، همان؛ الشريشي، 2/299؛ نصيرالدين طوسي، همان)27. قلب جوان كه چون زميني خالي است كه هر چه در آن بيفكني ميپذيرد (اشعري، همان)، در حالي كه بزرگسالان هوشمندترند، اما از كودكان گرفتارترند و بنا بر اين كمتر قادر به آموختناند(بيهقي، همان). آزمندي كودكان چنانكه اگر به كودك چيزي بدهي او دو تا ميخواهد(قس: ثعالبي، همان)28. آنها را ميتوان با خوراكي نظير كشمش فريب داد(قس: ثعالبي، همان)29. چون كسي با آنها مزاح كند گستاخ ميشوند(قس، ثعالبي، همان)30. كودك، كودك باقي ميماند حتي اگر با پيامبر ملاقات كرده باشد(قس: ثعالبي، همان)31 او ميداند چه چيز برايش بهتر است، آنچه در دهانش ميجود(قس: ثعالبي، همان)32. كودكان را چون منع كنند، رنجيده شوند. صاحب بن عباد در يكي از رسائلش اين استعاره را به كار برد كه «لذت من از ديدار روي جذاب او شبيه لذت كودكاني است كه آزاد و رها شدند»(قس: ثعالبي، همان)33. كودك در همراهي با ديگر كودكان احساس شادي بيشتري ميكند: «كودك كودك ديگر را بهتر ميفهمد، او را بيشتر دوست دارد و به او احساس نزديكي بيشتري ميكند»(قس: بيهقي، همان). منع موجب آزردگي ميشود: بنا بر اين كودكان از مربيان و پرستاران خود متنفرند و جوانان پيرمردان را دوست نميدارند. اين انديشه را شاعري يوناني بيان كرد و انديشه او كه پيرمرد در نظر جوان شرور است از راه ترجمه به شعر عرب وارد شده است(قس: قدامه، كتاب الخراج، نسخهخطي، پاريس، 5907 گ 225 پ)34.
آثار فلسفي به روانشناسي كودك تنها گاهي براي نمونه به برخي از نكات مورد بحث اشاره ميكنند، نظير سخن مذكور در سطور پيش كه در شفاي ابن سينا آمده است. اغلب حتي اين اشارات اندك هم مورد توجه قرار نگرفتند. از نظر سنت فلسفه يونان، تنها در آثار مربوط به فلسفه اخلاق كه به داشتن كاربردي عام گرايش دارند، بايد انتظار داشت كه فضايي را به كودكان اختصاص دهند. رسائل اخوان الصفا اغلب از نظر مشاهدات مربوط به كودكان مورد بحث قرار ميگيرند. اخوان الصفا گاه به ساده كردنها متوسل ميشوند در نتيجه، آنان كيفيات مختلف كودكان را براي مشاغل گوناگون مطابق با شرايط و توانائيهاي طبيعي آنان و اثر ستارگان بر اين تواناييها توضيح ميدهند. از اينروست كه به گفته آنان، يونانيان در زمانهاي باستان هنگامي كه در صدد انتخاب پيشهاي بودند، با كودكان خود به معبد ميرفتند و براي معبد قرباني ميبردند(رسائل اخوان اصفا، 1/221-223). به هرحال اخوان الصفا توضيحات واضحتري براي ارائه دارند. صفات شخصيتي كودكان، نظير شجاعت و مانند آن، تحت نفوذ محيط، رشد مييابد (همان، 1/236). تمرين و به كار انداختن قواي حواس در كودك يك عملكرد غريزي است، و همين امر درباره قواي استنتاج منطقي نيز صادق است. هنگامي كه كودك، كودك ديگري را ميبيند، به طور طبيعي نتيجه ميگيرد كه او نيز مانند خود وي والديني دارد و چون زوج ديگري را ميبيند، به طور طبيعي نتيجه ميگيرد كه آنان نيز همانند والدين خودش كودكاني دارند و مانند آن (همان، 1/347 به بعد، 360). بر اساس مشاهدات اخوان الصفا هيچ موجود بشري با پشتگرمي به خود احساس امنيت نميكند. هر كس نياز به فردي دارد كه به او تكيه كند (توكل). نگرش كودكان، اين نظريه مهم روانشناسي را نشان ميدهد. آنها به «والدين خود اطمينان ميكنند تا براي آنها غذا، لباس و ديگر نيازهايشان را به دست آورند. آنان تمام روز به بازي مشغولاند و درباره ساختن زندگي فكر نميكنند و نگران امرار معاش نيستند، زيرا به والدينشان اعتماد دارند. قلب آنها آرام و روحشان در آسايش است، زيرا در پناه امنيت والدين خودند»35(همان، 4/130).
غزالي كبير كه همواره در گزينش با ارزشترين منابع و تركيب مهمترين اطلاعات اين منابع براي ايجاد نظامي واحد توانايي ارزشمندي داشت، در آثار خود، در بسياري موارد، به مسائل تعليم و تربيت پرداخته است. او در احياء از هر فرصتي براي طرح گاه و بيگاه درك رفتار كودكان استفاده كرده است.
كودك در اصل ترس را نميشناسد. او با شير يا ماري كه به خانهاش آمده بازي ميكند. اما وقتي ميبيند كه پدرش از بازي با اين حيوانها ميترسد، او نيز دچار وحشت ميشود و همان نشانههاي ترس پدر را بروز ميدهد، پدري كه براي ما الگويي خلل ناپذير از سرمشق و سنت است(احياء، 4/146).
كودك عميقا به اشيايي كه احساس ميكند متعلق به اوست، وابسته است. او هر گز از يك چنين اشيايي جدا نميشود و اگر آن را از او بگيرند آنقدر فرياد ميزند و گريه ميكند تا به او برشگردانند. اگر به خواب رود آن را در كنار خود نگاه خواهد داشت و چون از خواب برخيزد به سراغ آن خواهد رفت. وقتي از آن جدا ميشود، ميگريد؛ و چون آن را باز يابد، ميخندد. او از كساني كه ما يملكش را از وي ميگيرند متنفر است و كساني را كه به حق تملكش احترام ميگذارند، دوست دارد»(همان، 4/286).
درك كودك از واقعيت با درك بزرگسال فرق دارد و از اينجاست كه او سايهها را موجوداتي واقعي ميپندارد(همان، 4/85). اميال و جاهطلبيهاي كودك با بزرگسالان متفاوت است. بنا بر اين اگر به كودك فرصت انتخاب داده شود تا بين از دست دادن گوي و چوگان و مقام فرمانروايي يكي را برگزيند در چشمپوشي كردن از مقام فرمانروايي هرگز احساس پشيماني نخواهد كرد(همان، 4/22 به بعد). عموما هنگامي كه كودك آغاز به حركت و تشخيص محيط اطراف ميكند، از بازي كردن لذت ميبرد و بازي بزودي لذتبخشترين تجربه او ميشود. با بزرگتر شدن، انسان در زر و زيور، لباس و سواري نيز لذت مييابد. اين حس لذتِ بتازگي به دست آمده او را وا ميدارد تا بازي را خوار بشمارد. سپس لذت مسلّط انسان لذت جنسي و نهايتا لذت از كسب قدرت و مقام است (همان، 4/267 به بعد؛ نيز نك·· : طاش كوپريزاده، 3/280-282).
تمام اين بازتابها درباره روانشناسي كودك در مسير تفكر فلسفي يوناني حركت ميكند. فلسفه يونان ذهن فيلسوفان مسلمان را به دريافت چنين بازتابهايي عادت داد. از اين روست كه در ادبيات عرب مفصلترين وصف از رشد تدريجي كيفيات اخلاقي در نخستين سالهاي زندگي كودك، در ترجمه عربي اخلاق جالينوس، يافت ميشود(5/28- 30). جالينوس اساس تجزيه و تحليل خود را از اخلاقيات در كودك هنگامي مييابد كه از شكلگيري صفات شخصيت توسط طبيعت در برخي اشكال ابتدايي موجودات زنده آغاز ميكند(قس: مقدمه كتاب الاخلاق، 25؛ براي تداوم اين انديشه، قس: براي مثال، ابن ابي ربيعه، 13). بنا بر اين او در اثر خود علاقه خاصي به روانشناسي كودك نشان ميدهد.
كودكان براي جالينوس پزشك مسأله مهمتري است تا براي جالينوس فيلسوف. آسيبشناسي متكي بر فساد اخلاط چهارگانه در طبّ جالينوس و بقراط حد فاصل قاطعي ميان كودكان و بزرگسالان ايجاد ميكند. بر اساس اين تمايز، اين مكتب تفاوت مستعد بودن براي بيماريها را بين كودك و بزرگسال توضيح ميدهد و معالجات و درمانهاي متفاوتي را پيشنهاد ميكند. همراه با آسيبشناسي اخلاطي، تمايز بين كودك و بزرگسال عينا به طب مسلمانان وارد شد. «اخلاط كودك با بزرگسال فرق دارد» جملهاي است كه بدون هيچ توضيح بيشتري ميتوانست ساخته تفكر اخوان الصفا باشد(رسائل اخوان الصفا، 4/160). اينكه آيا پزشكان تجربي، در جريان مشاوره پزشكي و درمان كودك، توجه خاصي به عوامل روانشناختي داشتند، تنها پس از ملاحظه دقيق در متون پزشكي مسلمانان كه به صورت نسخه خطي است و منتشر نشده، قابل پاسخگويي است36. در هر حال، پزشكان عوامل محيطي را در آسيبهاي جسمي لحاظ ميكردند. اين واقعيت را داستان معالجه يكي از اعضاي خانواده منجم كه در كودكي دچار نقص در تكلم بود، نشان ميدهد.
ابوالحسن علي بن هارون بن منجم به پسرش، ابوالفتح، گفت: «هنگامي كه كودك بودم، نميتوانستم حرف «ر» را به طور صحيح تلفظ كنم و آن را شبيه «غ» ميگفتم. آن هنگام كمابيش چهار سال داشتم. روزي، ابوطالب مفضّل بن سلمه يا ابوبكر دمشقي (ابوالفتح خود مطمئن نبود) نزد پدرم آمد. من نيز حضور داشتم و لغتي را كه حرف «ر» در آن بود بد تلفظ كردم. او به پدرم گفت: «مولا، چرا به ابوالحسن اجازه ميدهيد كه اينگونه سخن بگويد؟» پدرم پاسخ داد: «چه ميتوانم كنم. او اين نقص گفتاري را دارد». سپس مهمان پاسخي داد كه من به آن و به آنچه پس از آن رخ داد خوب توجه كردم:«نقص گفتاري، وقتي اندامهاي گفتار سالم باشد، غير ممكن است. اين يك عادت بد است كه كودك وقتي براي اولين بار آغاز به سخنگويي كرده، كسب نموده است، زيرا او نميداند چگونه لغات را صحيح تلفظ كند. او فقط آنچه را شنيده تقليد كرده است. اگر او را در اين عادات اكتسابي غلط رها كنيم اين عادت بر او مسلط شده، طبيعت او خواهد شد و بعدها نخواهد توانست خود را از آن خلاص كند. اما اگر در سنين رشد، او را از اين عادت بر حذر داريم تلفظ او صحيح خواهد شد و از اين عادت خلاصي خواهد يافت؛ من ابوالحسن را از اين عادت خلاص خواهم كرد، زيرا نميخواهم آن را ادامه دهد». سپس او به من گفت: «زبانت را بيرون بياور»، من چنين كردم و او به آن نگريست و گفت: «اندام سخنگويي سالم است. يك «ر» تلفظ كن و زبانت را بر سقف دهان قرار بده». من چنين كردم اما صداي «ر» بدرستي بيرون نيامد. اما او نوميد نشد و گاه دوستانه و گاه با سختگيري مرا وا ميداشت تا زبانم را از يك وضع به وضع ديگر تغيير دهم و هر بار مجبورم ميكرد حرف «ر» را تلفظ كنم. اگر اين حرف درست از دهانم بيرون نميآمد، بارها و به مدت طولاني زبان مرا در وضع ديگري واميداشت تا من سر انجام در يكي از اين وضعيتها «ر» را درست تلفظ ميكردم. آنگاه مرا واداشت حرف «ر» را آنقدر تكرار كنم تا نقص گفتاري من بر طرف شد. او به من دستور داد كه هميشه «ر» را اينطور تلفظ كنم و معلم و مربي مرا ملزم ساخت كه مراقبت كنند تا هميشه «ر» را درست تلفظ كنم و هيچ اشتباهي را از سوي من مورد چشمپوشي قرار ندهد. بدين ترتيب من تلفظ «ر» را آموختم و از آن هنگام هر گز اين حرف را بد تلفظ نكردم»(قس: خطيب بغدادي، 12/119 به بعد؛ ياقوت، 5/442 به بعد؛ مارگليوث، 15/115 به بعد، [از تنوخي، نشوار المحاضره]).
از اطلاعات محدودي كه در اينجا ارائه شد چنين بر ميآيد كه در زمانهاي گوناگون و روشهاي مختلف تلاشهاي بسيار ناچيزي صورت گرفته بوده است تا به عواملي كه كودك را از نسخه كوچكتر بزرگسال متفاوت ميسازد، توجه شود. مسيرهاي اصلي در اين تلاشها عبارت بوده است از: تفكرات كلامي كه اديان توحيدي خاورميانه آن را توسعه دادند؛ سنت شرقي باستاني كه آن را نيز از همين مذاهب توحيدي توسعه دادند و بر اساس آن، محبت حقيقي در معصوميت كودكان تجسم مييابد؛ و بالاتر از همه، دانش علمي و فلسفي يوناني. به علاوه خرد و درك انساني، كه در تمدن اسلامي در سراسر قرون فراهم آمده بود، گاهي به برخي يك نظر اجمالي كوتاه، وراي نظرگاههاي متعارف در باره جايگاه كودك در جامعه انساني عرضه داشته بود.
1. حذفهاي جزئي متناسب با ترجمه و روش كلي مجلّه در مقاله بعمل آمد.
2. بتازگي مقاله «فرضيههاي مسلمانان درباره آموزش و پرورش در قرون وسطي» در «فرهنگ اسلامي»، شماره 18، 1944 ص 418 - 433 به چاپ رسيده است. همچنين رسالهاي درباره تعليم و تربيت نوشته فيلسوف مسيحي عرب يحيي بن عدي، گفته ميشود به عنصر «انسان شناختي - روان شناختي» توجه نشان داده است (قس گ. گراف «Geschichte der christlichen arabischen Literature»).
3. اين داستان برخي ويژگيهاي مصيبتبار خود را وقتي كه آن را در بدايه ابن كثير (13/45 به بعد) ميخوانيم؛ از دست ميدهد. در اين منبع دو جوان كه باده نوشيدهاند با يكديگر نزاع ميكنند و داستان بين اين دو رخ ميدهد. در النجوم الزاهره ابن تغري بردي (6/192 به بعد)، اين داستان جنبههاي غمانگيز خود را بيشتر از دست داده است. در اين روايت (كه در نسخه ابن كثير نقل شده است) موقعيت و مناسبات خانوادگي جوانان در اين موضوع نقش دارد. منبع ابن اثير در دسترس نبود، اما مطمئنا اين از شايستگي اوست كه داستان را به گونهاي عرضه كرده است كه عنصر انگيزه انساني در آن به چشم ميخورد.
4. ميتوان توجه داشت كه چوب چوگان و گوي در ترجمه عربي از داستان اسكندر به عنوان نماد بازيگوشي كودكانه ظاهر ميشود كه در متون يوناني فقط «گوي» را ميتوان مشاهده كرد (قس: براي نمونه- المطهر «livre de La creation»، 3/152 به بعد ((Puble. del' Ecole des langues or. viv. Iv, 16-18, 21؛ تاريخ اسكندر مقدوني «Historia Alexandri Magni»، (كاليستنسن كذاب «(Pseudo-callisthenes، 40 به بعد).
5. در اين داستان، «طير» (پرنده)، گر چه حيواني دست آموز نيست، اما نوعي ماكيان است.
6. اين ضرب المثل ميگويد: «الصعو في النزع والصبيان في الطرب»، «پرنده كوچك در حال نزع است و كودكان سرگرم بازي»(قس: ثعالبي، همان و نسخه خطي پرينستون، 126H، گ 110 پ. قس همچنين ابن ابي عون، كتاب التشبيهات، 393، مجموعه يادمان گيب، سري 17؛ هرمس، De castigatione animae، فصل 5، پاراگراف 7 در و. اسكات.ا.س. فرگوسن، 4/308).
7. اين البته مسألهاي بحث انگيز است. براي رواقيان، كودكان alogoiبودند، هيچ نيروي خردورزي نداشتند (نك: فن آرنم، «stoicorum veterum fragmenta»، 3/143، در پي او اسكندر افروديسي، «scripta minora»، 1/153 و 2/121 به بعد).
8. قس: شعر معروفي كه جويني در تاريخ جهانگشا(1/220) نقل ميكند.
9. براي نگرش صوفيان، نك: سطور بعد.
10. شباب.
11. عهود الصّبا.
12. فلسفه اخلاق تحت نفوذ يونان، نطفههاي صفات شخصيتي موجود در كودك را مورد ملاحظه قرار ميدهد (قس: سطور بعد).
13. استينگاس در فرهنگ فارسي - انگليسي، ص 852، اين مفهوم را براي «عصفور الشوك» به كار ميبرد. فرهنگنامههاي ديگر براي اين پرنده نامهاي ديگري مينويسند. به هر حال به نظر ميرسد مطمئنترين راه آن است كه اين كلمه را معني ناشده و نامشخص باقي گذاشت.
14. ظاهرا او فقهيي است كه در تاريخ بخاري (2/411) به وي اشاره ميشود (همچنين زبيد بن الحارث اليمي؛ قس نيز، سمعاني، گ 54 ر؛ ابن حجر، لسان الميزان، 3/415). ظاهرا زبيداليمي كه در انساب (گ 596 پ) ذكر شده از پسران عبدالرحمن است.
15. گلدزيهر ادامه ميدهد: مدخل الشرع الشريف توسط ابن الحاج العبدري به نوبه خود سخن خود را بر اساس maragi az - zulfaفقيه اندلسي، ابن عربي (م 1148) استوار ميكند. مكتبي شبيه به همين مكتب تربيتي در مقدمه ابن خلدون در بخش «سختگيري به متعلمان زيانآور است»، منعكس ميشود (همچنين قس: مقدمه، در بخشي كه از اين واقعيت بحث ميكند كه مردم بياباننشين از ساكنان شهرها شجاعترند).
16. قس: المبشر، مختار الحكم، ش 34 از سخنان افلاطون در نسخهاي كه نويسنده گرد آورده است.
17. براي مثال، مصريان قديم كه با زندگي بعد از مرگ بسيار درگيرترند، به نظر نميرسد كه بين بزرگسالان و كودكان كه از دنيا ميرفتند، تمايزي قائل شوند (نك·· : فوكارت، در «دائرةالمعارف دين و اخلاق» هستينگز، 3/537 پ).
19. ممكن است كه اين بحث اسلامي باشد كه در اثر يك متكلم مسيحي منعكس شده است. نظير ابن مقفع كه كتاب في معني اطفال المؤمنين والكفار، (قس: پ، سبت، «كتابشناسي نسخ خطي پل سبت»، 2/123).
20. براي منابع ديگر ونسينك، الاحاديث النبويّ، 43. معذلك شايان ذكر است كه هيچ يك از ارجاعات به «صحيحين» نيست.
21. مسأله سرنوشت نوزادان مرده توسط اكلند نيز مورد بحث قرار گرفته است(«زندگي بين مرگ و رستاخيزاز ديد اسلام*»، 60 به بعد؛ و .م. وات، «اختيار و جبر در اوايل اسلام**»، 37، 78 به بعد، 107، 136).
22. گفته ميشود كه نسخهاي از نظام در استانبول محفوظ است (قس: كارل بروكلمان، تاريخ ادبيات عرب، 1/176).
23. اين امتياز را يافتم كه از نسخه خطي شماره 1153 از جزوه السيوطي در كتابخانه باشكوه دانشگاه پرينستون استفاده كنم.
24. همچنين بحثي درباره تعيين سن مناسب براي كودكان براي مطالعه حديث، براي مثال: در مقدمه ابنالصلاح.
25. سيوطي اطلاعات خود را درباره ابن كوفي از مسالك ابن فضل الله به دست آورده است.
26. بر طبق ضرب المثل «اثقل من يوم السبت علي صبيان» يا «اثقل من طلعت يوم السبت علي ابن خمس وابن ستّ»(قس: ثعالبي، همان، نسخه خطي پرينستون، 126 H، گ 70ر و نسخه خطي پاريس، 5914 گ 79 ر. ضرب المثل دوم تنها در نسخه پاريس است).
27. مقايسه با نهالي كه بتازگي كاشته شده باشد در كتاب الاخلاق جالينوس (5/31) خود را نشان ميدهد.
28. لا تعطين الصبي واحدا فيطلب اثنين.
29. انما يخدع الصبيان بالزبيب.
30. لاتر الصبي بياض اسنانك فيريك سواد استه.
31. الصبي صبي و لولقي النبي.
32. الصبي اعلم بمضغ فيه.
33. و فرحتي بوجهه الصبيح كفرحة الصبيان بالتسريح (نسخه رسائل صاحب [قاهره 1947] در دسترس نبود).
34. الشيخ عندالاحداث رجل سوء.
35. براي اخوان، رابطه روح و بدن، با رابطه كودك و مكتبش قابل قياس بود. كودك در مكتبش ميآموزد و تربيت ميشود. هنگامي كه آموزشش كامل شد، كاري ندارد جز اينكه مدرسه را ترك كند و از دانشي كه به دست آورده استفاده كند(همان، 3/60).
36. بخش درمان كودكان (در ابن عباس المجوسي، 2/52 به بعد)، البته هيچ يك را مشتمل نميشود.
سيوطي، حسن المحاضرة، قاهره، 1299ق.
المتقي الهندي، در حاشيه مسند ابن حنبل، قاهره، 1313ق.
ياقوت، ارشاد، چ مارگليوث، لندن، ليدن، 1907 - 1927م.
W. M. watt, free will and predestination in early Islam, London, 1948.
W. Scott- A.s. Ferguson, Hermetica, oxford, 1936.
ابن بسام، ذخيره، قاهره، 1358ق به بعد.
همو، كتاب الاذكياء، قاهره، 1306ق.
طبري، اختلاف، ويراسته شاخت، ليدن، 1923م.
اشعري، مقالات الاسلاميين، ويراسته ريتر، لايپزيك - استانبول، 1929 - 1930م.
سلفي، معجم، نسخه عكسي، قاهره، (كتابخانه مصري).
العاملي، نحله، قاهره، 1317ق.
ابن تغري بردي، النجوم الزاهره، قاهره، 1355 ق / 1936م.
A.J. wensinck, A Handbook of early Muhammadan tradition, Leiden. 1924.
F. Gabrieli, Rivista degli studi oriental, 1938.
R. Eklond, Life between death and resurrection according to Islam, London, 1948.
سمعاني، انساب، لندن، ليدن، 1912م.
R. Tchudi, in Handwarterbuch des Islam, Leiden, 1941.
مرتضي، امالي، قاهره، 1325ق / 1907م.
مقريزي، خطط، بولاق، 1270ق.
دو رساله فارسي از شيخ شهاب الدين سهروردي، ويراسته مهدي بياني، تهران 1317ق / 1939م.
جويني، تاريخ جهانگشا، ويراسته قزويني (در سري بزرگداشت گيب، 16)، لندن، ليدن، 1912 - 1916م.
غزالي، احياءالعلوم، قاهره، 1334ق.
ابن جوزي، اخبار الظرفاء، دمشق، 1347ق.
طوسي، نصيرالدين، اخلاق ناصري.
قدامه، كتاب الخراج، نسخه خطي پاريس، شماره 5907.
H. Von A nim, storicorum Veterum fragmenta, Leipzig, 1921-4.
بلاذري، انساب الاشراف، چ گويتين، اورشليم، 1936م.
قريشي، الجواهر المضيئة في طبقات الحنفية، حيدرآباد، 1332ق.
همو، المنتظم، حيدرآباد، 1357 - 1359ق.
ابن حجر عسقلاني، تهذيب، حيدرآباد، 1325 - 1327ق.
ابن سينا، شفا، نسخه خطي بودليان.
رسائل اخوان الصفا، قاهره، 1347ق / 1928م.
مرزوقي، كتاب الازمنة، حيدرآباد، 1332ق.
همو، الطب الروحاني، دمشق، 1348ق.
ابن كثير، البداية والنهاية، قاهره، 1351 - 1358ق.
الشريشي، شرح المقالات الحريرية، قاهره، 1306ق.
طاش كوپري زاده، مفتاح السعادة، حيدرآباد، 1356ق.
Alexander of Aphrodisias, scripta Minara, ed. by I. Bruns, Berlin. 1887-92.
خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق / 1931م.
ابن عباس مجوسي، كامل، بولاق، 1294ق.
بيهقي، المحاسن والمساوي، ويراسته شوالي، گيسن، 1902م.
ثعالبي، التمثيل والمحاضرة، نسخه خطي پرينستون و نسخه خطي عربي پاريس (كتابخانه ملي).
جاحظ، رسائل، ويراسته سندوبي، قاهره، 1352 ق / 1933م.
Sbath, P. Bibliothegue de manuscrits paull sbath, cario 1928.
جالينوس، كتاب الاخلاق، ويراسته كراوس.
بخاري، تاريخ، حيدرآباد، 1361ق.
ابن ابي ربيعه، سلوك الممالك، قاهره، 1929م.
ابن ابي عون، كتاب التشبيهات، ويراسته م. عبدالمعيد خان، لندن، كمبريج، 1950م.
همو، لسان الميزان، حيدرآباد، 1329 - 1331ق.
ابن اثير، الكامل في التاريخ، قاهره، 1302ق.