جریان شناسی چپ در ایران از آغاز مشروطیت تا پایان نهضت ملی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جریان شناسی چپ در ایران از آغاز مشروطیت تا پایان نهضت ملی (2) - نسخه متنی

حمید احمدی حاجی کلایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جريان شناسي چپ در ايران (2)

حميد احمدي حاجيکلايي

حزب کمونيست ايران و حکومت رضاخان

حزب کمونيست ايران بر اساس نظريه هايي که در کمينترن ارايه گرديده و همکاري با نيروهاي محلي و دموکراتيک براي ايجاد يک نظام بوژوازي را توجيه نموده بود، با تحليل غلط از شخصيت و اقدامات رضاخان از او حمايت کردند و حتي در به قدرت رسيدن او نيز مساعدت نمودند بيژن جزني از کمونيست هاي برجسته ايراني مي نويسد:

«آنچه در صورت پيروزي انقلاب مشروطيت و تکامل بعد آن به صورت يک دموکراسي بورژوازي در جامعه مستقر مي شد، اينک به صورت مسخ شده اي توسط بورژوازي کمپرادور به منصه ظهور مي رسيد. همين ويژگي حکومت رضاخان بود که در آغاز خرده بورژوازي و حتي برخي رهبران بورژوازي ملي را فريب داد و به نوبه خود موجب اشتباه دولت شوروي در تشخيص ماهيت اقدامات رضاخان نيز شد. با اشتباه شوروي در شناخت حرکتي که آغاز شده بود کمونيستها که اين نام را خيلي آسان برخود نهاده بودند بيش از پيش گيج شده و فريب رضاخان را خوردند.»(1)

مواضع دولت شوروي و حزب کمونيست ايران که تابع دستورات دولت شوروي بودند، تابع مصالح ديپلماتيک بود و از رعايت اصول مکتب مارکسيسم خبري نبود، بنابراين تاکتيک، هنگامي که رضاخان به ظاهر، اقدام به مبارزه با مالکان بزرگ کرد و انگليسي ها ايران را ترک گفتند و شورشهاي محلي سرکوب گرديد، برخي نخبگان روسي از او به عنوان يک عنصر ملي ياد کردند و از رضاخان تمجيد نمودند.

پس از کودتاي 30 اسفند 1299، مورخان روسي مانند پاولويچ و ايرانسکي در کتاب «تاريخ انقلاب مشروطيت ايران» شخصيت رضاخان را به عنوان يک ديکتاتور نظامي ناسيوناليست ستوده اند.

دسته اي از رهبران شوروي حکومت رضاخان را يک گام به سمت انقلاب سوسياليستي مي دانستند و از آن حمايت مي کردند:

«هنگامي که زمزمه تغيير سلطنت پيش آمد، دوباره اختلاف بين نظريه پردازان و مقامات رسمي شوروي آغاز گرديد.... دسته ديگر به رهبري کرياژين تغيير رژيم را يک گام به سوي انقلاب بورژوازي مي دانستند و از آن حمايت مي کردند.»(2)

بر مبناي همين نظر، حزب کمونيست و اتحاديه هاي کارگري هوادار آن در ايران در به قدرت رسيدن رضاخان از آن حمايت مي کنند و حتي روزنامه حقيقت که ارگان اين اتحاديه بود و پيشه وري از رهبران با نفوذ کمونيست به سود رضاخان موضع گيري مي کند:

«در اوج مبارزات رضاخان و مجلس در فوريه 1922 بر سر کسب قدرت اتحاديه هاي کارگري به سود رضاخان فعاليت مي کردند.»(3)

بعد از تحکيم قدرت رضاخان، فعاليت کمونيست ها به تدريج رو به زوال رفت و با بي مهري ها و سخت گيريهاي او مواجه گرديد.

سلطان زاده از رهبران حزب کمونيست ايران در پايان کنگره دوم با اشاره به نظرات خود که در کنگره اول اظهار داشت: «پايان سلطه بريتانيا به آزادي کامل ايران مي انجامد. علاوه بر اين اعلام کرد که اينک ثابت شده است اين حرفها از سر خوش خيالي زده شده زيرا رژيم رضاشاه توسط مالکان و فئودال ها حمايت مي شود و اين افراد مانع بزرگي در آزاد ساختن ايران مي باشند (و از سوي ديگر) خروج نيروهاي انگليسي از ايران به هيچ وجه به سلطه بريتانيا پايان نداد، بلکه انگليسي ها شگرد خود را تغيير دادند.

«با توجه به اين استدلال کنگره حزب بايد به بحث بي ثمر درباره نقش آزادي بخش ملي رضاشاه و ماهيت بورژوازي حکومت کودتا خاتمه دهد. همچنين ثابت شد که رضاشاه نه تنها به نهضت آزادي بخش ملي کشور کمکي نکرد، بلکه در مدت کوتاهي خود به صورت يک مالک بزرگ درآمد و مناسبات خويش را با اشراف فئودال زمينه هاي مختلف استوارتر ساخت.»(4)

اين سخنان و بيانيه دومين کنگره حزب کمونيست ايران نشان از تغيير سياست شوروي و به تبع آن کمونيست هاي ايران درباره رضاخان است.

در بيانيه کنگره حزب در تبيين شرايط جديد ايران و اوضاع بين المللي آمده است: «تا وقتي انگلستان بر نهادهاي اقتصادي عمده مانند صنعت نفت تسلط دارد، هيچ پيشرفتي نصيب کشور نخواهد شد.»

در مورد نخستين ارزيابي حزب از رضاشاه، در نظريه مزبور آمده بود که جهل نسبي حزب از وابستگي شاه به بريتانيا تا سال 1925 سبب گرديد که حزب نظريه صحيحي را به دست نياورد و فقط پس از اين که شاه به سرکوب کردن نهضت هاي انقلابي و به ويژه حزب کمونيست ايران پرداخت، رابطه نزديک او با امپرياليسم بريتانيا آشکار شد.(5)

بنابراين، دو ديدگاه کلي در حزب کمونيست شوروي در مورد رضاخان وجود داشت: طبق يک نظر جمعي از اعضاي حزب کمونيست، او را گسترش دهنده بورژوازي در ايران تلقي مي کرد و گامي در جهت فئوداليسم برمي داشت که شايسته حمايت بود، چون زمينه ساز تحقق يافتن انقلاب سوسياليستي بود. آقاي اردشير آوانسيان يکي از اعضاي برجسته حزب کمونيست در مجله دنيا مي نويسد:

«در ملاقات برخي از کمونيست هاي ايراني با برخي از مقامات شوروي آنها رضاخان را يک شخص مترقي ارزيابي مي کردند. نظريه چيچرين کميسر امور خارجي شوروي نيز دال بر همين برداشت از ماهيت رضاخان است. وي در نامه اي به استالين خواهان حمايت از «حکومت هاي ملي جوان» از جانب اتحاد شوروي شده بود. لنين نيز بعداً اين نظريه را مورد تاييد قرار داد.»(6)

به نظر مي رسد که تغيير سياست شوروي در رابطه با نهضت جنگل و پيمان مودت با رضاخان تحت تاثير چنين برداشتي بوده است. اما پس از چندي که ماهيت سياسي رضاشاه آشکار گرديد، حزب کمونيست ايران نيز فعاليت خود را در چارچوب آموزش هاي سياسي و ايجاد اتحاديه هاي کارگري متمرکز ساخت که اين سياست بيان کننده ياس حزب کمونيست ايران از انجام انقلاب سوسياليستي در ايران بود. و بيشتر به زمينه سازي براي وقوع چنين انقلابي در آينده به فعاليت هاي تبليغاتي و نشر ايدئولوژي مارکسيسم و مرام کمونيستي در مراحل بعدي روي مي آورد.

حزب کمونيست ايران و توجه به روشنفکران

کنگره ششم کمينترن که در سال 1307 ه' ش (1928 م) برگزار گرديد، از احزاب عضو خواسته بود تبليغات خود را روي روشنفکران که داراي تمايلات مارکسيستي هستند، متمرکز نمايند. در يکي از قطعنامه هاي کمينترن چنين آمده بود:

«يک بخش مهم حزب، چنانچه بخش غالب نباشد، بايد در مرحله اول از نهضت خرده بورژوازي و خصوصاً روشنفکران تشکيل شود که داراي تمايلات انقلابي بوده و غالباً دانشجو هستند.»(7)

شکل گيري هسته هاي جديدي از طبقات روشنفکري در اثر روابط ايران با غرب و اعزام دانشجويان ايراني به خارج از اواخر دوره قاجار که اغلب اين افراد از طبقات اشراف و متوسط جامعه بودند، زمينه اي بود که بر اساس توجيه کنگره ششم کميترن حزب کمونيست به جذب روشنفکران انديشه کند و دست به اقداماتي بزند. در پي محدوديت فعاليت سياسي در سال 1310 از سوي رضاخان حزب کمونيست ايران، انگيزه بيشتري براي جذب روشنفکران پيدا کرد، و لذا تبليغات خود را عمدتاً متوجه اين قشر نمود.

روشنفکران ايراني که هسته هاي جديدي از طبقات اجتماعي ايران را تشکيل مي دادند و تفاوت هاي زندگي ايرانيان و مردم مغرب زمين را از نزديک ديده بودند، تحت تاثير آموزه هاي ظلم ستيزي مارکسيستي قرار گرفتند و به ابزاري مناسب براي انتقال و ترويج انديشه هاي مارکسيستي در ايران تبديل شدند. که آغاز يک دوره نوين در فعاليت هاي جريان چپ در ايران به شمار مي رود که از جهات گوناگون با دوره هاي پيشين متفاوت بود. اولين تفاوت و ويژگي آن، توجه به ارشاد و تبليغ مرام مارکسيسم - لنينيسم در بين روشنفکران بود، در حالي که پيش از آن بيشتر توجه به پرورش فعالان حزبي براي انجام فعاليت هاي سياسي متمرکز بود.

ويژگي ديگر درخور اهميت و توجه شخصيت بانيان و مروجان انديشه مارکسيستي در اين دوره است که برخلاف دوره قبلي، از ميان ايرانيان مقيم قفقاز، ارمنستان، روسيه، ترکستان يا ايرانيان مهاجر در روسيه نبودند بلکه نيروهاي محلي بودند که گذشته اجتماعي و گروهي آنها متفاوت بود.

نکته ديگر اين که جنبش کمونيستي و سوسيال دموکراسي در ايران در دوران اوليه قبل از پيدايش احزاب کمونيست در اروپا صورت گرفت. ويژگي احزاب مارکسيستي اروپايي، پايبندي آنها به مرام مارکسيستي بود. روشنفکران ايراني همچون دکتر تقي اراني که آغاز کنندگان جنبش نوين مارکسيستي در ايران هستند با مارکسيسم در اروپا آشنا شدند نه در قفقاز و روسيه، لذا گرايش به همان تعهدات احزاب اروپاي غربي در اين طيف نيز مشهود بود. مهمترين برهه در فعاليت اين گروه سالهاي 1313 تا 1315 بود که مجله دنيا، بيان کننده محتواي تئوريک عقايد اين گروه است، اين گروه که به گروه 53 نفره شهرت يافته است، با شيوه هاي علمي به آموزش انديشه هاي مارکسيستي پرداختند. البته نام 53 نفر بعد از بازداشت و زنداني شدن آنها، بر آنان نهاده شد و بيشتر به گروه دکتر تقي اراني شهرت داشتند.

بنابراين مي توان بيان داشت که در اين دوره گروه چپ، به صورت گروهي متعهد به مارکسيسم نه کمونيسم فعاليت داشتند، ذبيح سپر مي نويسد:

«اراني اولين نويسنده اي بود که به معرفي نظريات مارکسيستي در شاخه هاي مختلف علوم دقيقه و به صورت تاليف يک رشته کتاب هاي درسي در اين زمينه پرداخت تا اين مرحله، اراني يک دانشمند به شمار مي رفت و نه يک مبلغ کمونيسم، و شغل و تحصيل وي نيز آن را توجيه مي کند.»(8)

گروه مارکسيستي 53 نفر

با آن که اکثر نوشته ها حکايت از آن دارد که تقي اراني صرفا به ترويج انديشه هاي مارکسيستي در ايران مبادرت مي ورزيد و هواداران ايراني که غالبا به صورت يک گروه گردهم جمع مي شدند تا درباره افکار وي به گفتگو بپردازند که در شمار آموزگاران، دانشجويان، حقوق دانان، قضات و رهبران اتحاديه هاي کارگري بودند، اما اسناد حکايت از آن دارد که اراني به کمک عبدالصمد کامبخش و سرهنگ سيامک از طرف کمينترن مامور احياي حزب کمونيست ايران بودند. کيانوري مي نويسد:

«به هر حال اراني در آلمان و يا در شوروي (چون از راه شوروي به ايران آمد) با کمينترن تماس گرفت و کمينترن هم او را به کامبخش و سيامک مربوط کرد. بدين ترتيب در اين دوره حزب کمونيست ايران به رهبري سه نفر دکتر اراني، کامبخش، سيامک تشکيل شد، ولي از آنجا که سيامک نظامي بود - در ژاندارمري بود - و مي بايست مخفي باشد، يک هسته سه نفري مرکب از کامبخش دکتر اراني و دکتر بهرامي در راس گروه قرار گرفتند.»(9)

احسان طبري نيز مي نويسد:

«ارتباط (کامبخش) با سازمان هاي جاسوسي در عين حال همراه با سازمان کمونيستي جوانان در دوران اقامت شوروي بود و کامبخش بر اساس اين سوابق کمونيستي از طرف کمينترن ماموريت يافت که همراه اصلاني (کامران قزويني) و دکتر اراني فعاليت سازمان کمونيستي را که پس از توقيف سازمان قبلي وجود نداشت، مجدداً تشکيل دهد.(10)

بدين ترتيب گروه دکتر تقي اراني که از يک طرف رسالت تبليغ مارکسيسم را در ايران بر عهده داشتند و به علت ممنوعيت فعاليت هاي کمونيستي که از سال 1310 به تصويب رسيده بود در پوشش گروه هاي فکري فعاليت مي کردند که البته اين نوع فعاليت ها مطابق توصيه کنگره ششم و هفتم کمينترن بود و از طرفي بنا به نظر سلطان زاده در کشورهايي همانند ايران مي بايست حزب کمونيست به صورت يک حزب مستقل و پيشقراول جنبش کارگري و دهقاني تشکيل گردد که در سال 1313 دکتر تقي اراني با بهره مندي از توان علمي و نفوذ بين روشنفکران جوان و ارتباط با چهره هاي قديمي کمونيست ايران، ماموريت احياي حزب کمونيست و پي گيري توصيه کمينترن در جذب روشنفکران گرديد.

اما افرادي که به عنوان گروه 53 نفر شهرت يافتند همه مارکسيست به معناي واقعي نبودند. چنانچه بزرگ علوي از افراد گروه اراني در کتاب 53 نفر تنها چند تن از افراد گروه را مارکسيست مي خواند و بقيه را دموکرات و ملي گرا تلقي مي کند که هدفشان تنها ايجاد يک سري اصلاحات اجتماعي در ايران با الگوهاي چپ بود.

سرانجام اين گروه در سال 1316 ه' ش دستگير شدند. با وجود اين هيچ يک از 53 نفر در بازجويي و دفاع از خود، اتهام کمونيست بودن را نپذيرفتند و همگي ادعا کردند که مطالبي را درباره ماترياليسم ديالکتيک و نظريات اجتماعي از طريق مطالعه اين مجله و ساير منابع فرا گرفته اند.(11)

گروه پنجاه و سه نفر از سه تا ده سال به زندان محکوم گرديدند. دکتر اراني در زندان کشته شد يا از دنيا رفت و بقيه همزمان با اشغال ايران توسط قواي متفقين و سقوط رضاشاه آزاد شدند که برخي همراه با رهبران حزب سوسياليست، «حزب توده ايران» را بنياد نهادند که مرحله جديدي از فعاليت کمونيستي در ايران بود.

تعداد زيادي از گروه 53 نفر بعد از آزادي از زندان، مبارزات را کنار گذاشتند و يا حتي در صف مقابل آن قرار گرفتند و به دربار و شرکت نفت انگلستان روي آوردند. کيانوري از رهبران کمونيست ايران مي گويد:

«... همانطور که گفتم 53 نفر چهار بخش شدند: يک بخش که تعدادشان خيلي زياد نبود، به حزب توده ايران پيوستند. بخش دوم چند نفري بودند که علي رغم تمايل، در آغاز در کنار حزب ماندند ولي در آن شرکت نکردند. مثل خليل ملکي، انور خامه اي، محمدرضا قدوه و چند تن ديگر. بخش سوم کساني بودند مثل لاله و چند نفر ديگر که به دنبال پول رفتند. بخش چهارم افرادي بودند که به طرف شرکت نفت و جريانات راست رفتند و حزب سوسياليست (سوسياليست منطقي فاتح) را تشکيل دادند. مثل عباس نراقي و چند نفر ديگر.»(12)

حزب توده ايران

تشکيل حزب توده ايران به سال 1320 يعني همزمان با اشغال ايران توسط قواي انگليس و شوروي و سقوط حکومت رضاخان برمي گردد و بايد آن را سرآغاز احياي جنبش کمونيستي در ايران تلقي کرد. با حضور ارتش سرخ در نواحي شمالي ايران و باز شدن فضاي سياسي ايران، دو رکن سنتي و انقلابي فعاليت شوروي در ايران احياگرديد.

در چنين شرايطي که شوروي با متفقين مشغول نبرد عليه آلمان بود توافق گرديد که با رعايت شرايط جامعه ايران حزب توده در چارچوب قانون اساسي و با تبليغ حمايت از آن فعاليت کند و اجتناب از اخلال در فعاليت متفقين در ايران و اتخاذ وجهه ضد فاشيستي از مواد مورد توافق براي احياي جنبش کمونيست در ايران بود. «حزب توده فعاليت خود را با حمله به فاشيسم آغاز نمود و روزنامه مردم ضد فاشيست توسط اين حزب براي تبيين و تشريح خطر فاشيسم و سلطه طلبي آن انتشار مي يافت.»(13)

حزب توده در ابتدا به عنوان يک جبهه ضد فاشيست و از عناصر چپ و ليبرال و ملي در دهم مهر 1320 يعني دو هفته بعد از اشغال ايران و سقوط رضا شاه با موافقت و رهنمود دولت شوروي در ايران تاسيس گرديد. کيانوري در مورد تاسيس حزب توده مي گويد:

«حزب توده ايران در دهم مهر ماه 1320 تاسيس شد و نام «توده» براي آن انتخاب شد تا يک جبهه وسيعي را در بر بگيرد و فقط به کمونيست ها محدود نشود.»(14)

در خصوص اينکه حزب توده با اجازه و توصيه دولت شوروي در ايران تاسيس گرديد انور خامه اي از رهبران حزب توده و کمونيست هاي قديمي در ايران مي گويد:

«....به سفارت شوروي مراجعه نمودند بر خلاف انتظار آنان با تاسيس حزب کمونيست در ايران مخالفت گرديد. سر انجام با وساطت رضا روستا، مشروط به رعايت شرايط خاص و توجه به موازين لازم اجازه تاسيس حزب از سوي مقامات شوروي صادر شد.»(15)

بنابراين حزب توده ايران با ترکيبي از گروه 53 نفر و گروهي از عناصر ملي و چپ از کمونيست هاي قديمي تاسيس شد.

«مؤ سسين حزب را مي توان به چهار گروه تقسيم کرد: يک گروه، بخشي از 53 نفر بودند....گروه دوم مؤ سسين حزب، عده اي از عناصر ملي بودند که سابقه آزاديخواهي داشتند مانند سليمان محسن اسکندري که سابقه سوسياليستي داشت و البته در دوره اول حکومت رضاخان به اشتباه وزير فرهنگ شد چون تصور مي کرد رضاخان، مترقي است (همان تحليلي که شوروي از رضاخان داشت) علي امير خيزي، که از آزاديخواهان قديمي بود، پروين گنابادي که نويسنده برجسته اي شد، و عبدالحسين نوشين که جزو هنرمندان درجه اول تئاتر بود و غيره. گروه سوم مؤ سسين حزب، کمونيست هاي قديمي بودند که قبل از 53 نفر دستگير شده بودند و ده سال در زندان بودند. مثل اردشير آوانسيان و رضا روستا و گروه چهارم کساني بودند که ايرج اسکندري و غيره مي خواستند آنها را به عنوان «عناصر ملي» جلب کنند. اينها همگي فاسد بودند و يا براي جاه و مقام به حزب توده روي آوردند.»(16)

حزب توده بعد از تاسيس تا پايان دوران فعاليتش يعني سال 1363 فراز و نشيب ها و مراحل مختلفي را پشت سر گذاشت که اين تطور در حيات حزب توده، بخش بزرگي از آن ناشي از تطور سياست شوروي در ايران و متاثر از اوضاع و شرايط بحراني و دگرگوني هاي سياسي و مولود تنش ها و مشکلات کادر رهبري حزب بوده است.

خط مشي حزب توده ايران

حزب توده در مرحله آغاز فعاليت به دليل محذورات فرهنگي و قانوني و رعايت مصالح شوروي که درگير جنگ بين المللي بود، خود را ملزم به فعاليت در چارچوب قانون اساسي معرفي نمود و به دلايل تاکتيکي، موقتا از اجراي برنامه هاي تند و راديکال متداول احزاب کمونيست خودداري کردند.

در آغاز کار حزب به جاي تبعيت آشکار از مرام کمونيستي با استفاده از وجهه رهبران سياسي و ملي که سابقه چپ يا آزادي خواهي داشتند، به فعاليت پرداخت. استفاده از گروه دکتر اراني و معرفي سليمان ميرزا اسکندري سياست مدار با سابقه و ليدر حزب سوسياليست ايران در صدر رهبري حزب نتيجه اين سياست بود.

حضور سليمان ميرزا اسکندري در صدر هيات مرکزي کميته، پيام روشن ديگري هم براي انگلستان که در آن روز هم پيمان شوروي در جنگ عليه آلمان و متحد او در ايران بود، داشت زيرا پيشينه همکاري مجدانه اسکندري در به قدرت رساندن رضاخان و اتخاذ مواضعي موافق با سياست انگلستان در دوران مشروطيت و تغيير سلطنت قاجاريه و رهبري گروه هاي پارلماني در مجلس چهار و پنجم، مبين اين پيام بود که سياست حزب توده ايران، سياست خصمانه اي عليه انگلستان نخواهد بود.

به همين دليل حزب توده در مقاطعي به صورت رسمي به عنوان هم پيمان سازمانها، گروهها و احزاب طرفدار و يا عامل انگلستان در ايران همکاري نزديکي داشت، از جمله آن همکاري حزب با حزب سوسياليست مصطفي فاتح که در انگليسي بودن آن هيچ ترديدي وجود ندارد. سران حزب توده درباره اين همکاري و داد و ستد متقابل با حزب فاتح مي گويند:

«اين موضوع که پس از شهريور 1320، مصطفي فاتح، رئيس شرکت نفت انگليس در ايران، عده اي از «53 نفر» را که بيکار بودند به شکلي در شرکت نفت و يا در سازمان فرهنگي وابسته به انگليسها شاغل کرد، در کتب گوناگون نوشته شده است و از جمله نام بزرگ علوي، احسان طبري و عباس نراقي برده مي شود.

اين همکاري بدان جا ارتقا مي يابد که نيروهاي انگليسي امتياز روزنامه اي را براي فعاليت حزب توده در اختيار آن قرار مي دهند. چون امتياز روزنامه ضد فاشيست مردم به کمک مصطفي فاتح، که به عنوان نماينده منافع انگلستان در ايران خود را ضد فاشيست مي دانست، گرفته شد. فاتح شرط کرده بود که عباس نراقي که [از] «53» بود و پس از آزادي به خدمت فاتح و اربابانش درآمده بود به عنوان مدير داخلي مردم کار کند. فاتح کسي است که از انگلستان نشان افتخار امپراتوري انگليس را برايش فرستادند، يعني مقامش خيلي بالا بود.

حزب سوسياليست فاتح اولين حزبي بود که بلافاصله بعد از شهريور 1320 همزمان با حزب توده ايران تشکيل شد... اين حزب، حزبي بود که فقط عليه حزب توده ايران مبارزه مي کرد و توسط شرکت نفت انگليس حمايت مي شد.»(17)

نمونه ديگر همکاري حزب توده با کابينه احمد قوام است که از مهره هاي استعمار انگليس در ايران مي باشد، حزب در کابينه ائتلافي قوام مشارکت مي کند و چند پست وزارت را هم از آن خود مي سازد.

حزب در سياست هاي راهبردي خويش نيز نخستين وظيفه خود را بر محو فاشيسم بنا گذاشت و فعاليت هاي تبليغاتي خود را در اين امر سامان داد و بخشي از حزب به عنوان نخستين وظيفه خود، براي از ميان بردن نفوذ فاشيسم بسيج گرديدند، بزعم حزب فاشيست ها در هيات حاکمه و بخش قابل توجهي از طبقه متوسط باسواد، رخنه کرده بودند. بدين منظور، يک روزنامه ضد فاشيستي به نام «مردم» در اواخر سال 1941 به سردبيري «صفر نوعي» انتشار يافت و کميته هاي ضد فاشيستي در چند استان و خصوصاً در استان شمالي ايران (آذربايجان) که تحت اشغال نيروهاي شوروي بود، تشکيل شد.(18)

در کنار اين فعاليت ها، حزب با استفاده از فضاي سياسي ايران و گرايش طبقه روشنفکران ايراني به جذب آنان پرداخت، مداخلات سلطه جويانه انگلستان در امور داخلي ايران بخصوص نقش آن دولت در تحکيم پايه هاي حکومت استبدادي و ميليتاريستي رضاخان و پيدايش طبقه وسيعي از آنان در جامعه ايراني که با مرام هاي سوسياليستي و آزادي خواهي در دوران تحصيل در غرب آشنا شده بودند، گرايش جديدي در ميان روشنفکران ايران به سمت سوسياليسم آشکار شده بود که حزب توده از اين فرصت ها براي جذب آنان سود جست.

اما در اين امر يک مشکل اساسي وجود داشت و آن مشکل عبارت بود از گرايش هواخاهانه برخي روشنفکران ايراني به آلمان که مولود احساس ضد انگليسي و ناسيوناليستي ايرانيان بود، که تشکيل احزاب متعددي همانند سومکا، آريا، پان ايرانيسم نشان از اين گرايش بود. به همين جهت حزب توده به دو اقدام اساسي دست زد:

-1 تبليغات وسيع عليه چهره ها و احزاب هواخواه آلمان و فاشيست در ايران.

-2 ترسيم چهره ملي گرايانه از خود.

اين سياست ها در بخشي از روشنفکران کارگر افتاد و بخصوص هنگامي که هيمنه قدرت شکست ناپذير نازي ها در جنگ مورد ترديد قرار گرفت اين بخت با توده هايي همراه شد که برخي روشنفکران به پي آمد چنين هواخواهي از آلمان انديشه کنند و سرانجام از در ترديد درآيند و به حزب توده متمايل شوند.

«حزب توده تلاش کرد تا عنصر احساس ضدانگليسي و ناسيوناليستي ايرانيان را از يک جهت گيري هوادارانه از آلمان به يک جهت گيري ضد فاشيست منحرف کند. انجام اين کار آسان نبود، خصوصا در سال هايي که نازي ها در جبهه شرق و شمال آفريقا پيروزي هاي نظامي به دست آورده بودند. اما همزمان با پيشرفت جنگ (به سود متفقين) انجام هدف يادشده آسان تر گرديد، به طوري که در اوايل 1944 (که شکست هاي فاحش ارتش هاي نازي آغاز شد) بسياري از ايرانيان طرفدار آلمان در بين طبقه متوسط و روشنفکر کشور، تمايل زيادي به پيوستن به حزب توده پيدا کردند، به خصوص از وقتي که حزب موفق شده بود يک سيماي ملي گرايانه ارايه دهد.»

اما مواضع ضدفاشيستي حزب و پيروي از دکترين استالين در رابطه با نظام بين المللي ماهيت کمونيستي و مارکسيستي حزب را برملا مي کرد، حزب توده به پيروي از دکترين استالين جهان را به دو اردوگاه دمکراتيک و ضدامپرياليست و امپرياليست تقسيم مي کردند و شوروي، مدار و محور اردوگاه نخست تلقي مي شد. احسان طبري مي نويسد:

«از آنجا که شوروي نخستين و نيرومندترين کشور سوسياليستي و پايگاه استوار سوسياليسم است، لذا دوستي با اتحاد شوروي و حزب کمونيست اتحاد شوروي که لنين آن را بنياد نهاده يعني «سويتيزم»(19) به نظر حزب يکي از بخش هاي مهم انترناليسوناليسم پرولتري است.»(20)

حزب توده صريحاً مواضعش را در خصوص شوروي چنين بيان مي دارد:

«حزب امروز نيز مانند هر وقت ديگر عقيده دارد ملاک انقلابي بودن هر حزب و هر گروه و فردي، دوستي و احترام وي به کشورهاي سوسياليستي و در درجه اول به کشور اتحاد جماهير شوروي است که لنين بزرگ باني و بنيان گزار آن است استالين وظيفه فوري احزاب کمونيست کشورهاي مختلف جهان را نه برپايي انقلاب، که در درجه اول حفظ اتحاد شوروي سوسياليستي در مقابل امپرياليسم مي دانست.»(21)

همچنين در خاطرات و مقالات و نوشته هايي که از اعضاي برجسته حزب توده برجا مانده است، مملو از نقل هايي درباره اختلافات و باندبازي و فرقه بازي هاست. همانند آنچه فريدون کشاورز عضو کميته مرکزي و هيات اجراييه حزب توده و وزير توده در کابينه ائتلافي قوام السلطنة و عضو فراکسيون توده اي در مجلس شوراي ملي مي نويسد:

«در اين پلنوم (چهارم) هيات اجراييه جديد قول داد که اختلافات و فراکسيون بازي را کنار گذاشته و کوشش کند که زمينه همکاري ايجاد شود. ... در پلنوم بعد (پنجم) دو طرف هيات اجرائيه شکايت کردند که اختلاف ما باقي است و باز هم دعوا داريم. تکليف ما را معين کنيد ولي باز آشتي کردند و اکثريت کميته مرکزي به آنها دستور داد که با هم همکاري کنند و آنها هم دوباره با هم ساختند. چندي بعد ايرج اسکندري که واسطه آشتي بود، مزد خود را گرفت. زيرا به کمک غلام يحيي و دسته کامبخش - کيانوري، رفيق قديمي خود رادمنش را کنار زده و خود دبير اول حزب شد و به اين ترتيب ايرج اسکندري که ديگر تنها فرد باقي مانده از دوستان اراني در رهبري عالي حزب بود، مجبور به اطاعت از فراکسيوني شد که کيانوري در راس آن قرار داشت و از پشتيباني اعضاي فرقه که وارد رهبري حزب توده ايران شده بودند، به دستور بعضي از رهبران حزب کمونيست آذربايجان شوروي برخوردار بود.»(22)

اين فرقه و فراکسيون بازي در حزب به آنجا کشيده مي شود که در دهه 40 فرصت را به ساواک مي دهد تا با استفاده از اين فرقه بازي ها بتواند در حوزه هاي حزبي دخالت جويد. آقاي کيانوري در پلنوم سيزدهم که در ورشو تشکيل شده مي گويد:

«... آنطور که من اطلاع پيدا کرده ام اين گزارش درست نيست و آنچه به نام سازمان حزب در ايران وجود دارد کاملا در دست ساواک است و ساواک توانسته به اين طريق عده اي از افراد علاقه مند به حزب را گردآورد و در هر حوزه 4-3 نفري يک مامور ساواک نيز حضور دارد. قبل از اين پلنوم احسان طبري تلاش کرد تا ميان من و دکتر رادمنش و اسکندري تفاهم و آشتي ايجاد کند. رادمنش و اسکندري به طبري گفتند که ما از اين که «کيا» را کنار گذاشته ايم، پشيمانيم و اگر او حاضر به آشتي باشد ما نيز حاضريم وي را به عضويت هيأت اجرائيه انتخاب کنيم. من به طبري گفتم که اينها دروغ مي گويند و اين کار را نخواهند کرد و هدفشان فقط اين است که شخصيت مرا کوچک کنند و واقعاً هم دروغ مي گفتند در جريان انتخابات پلنوم نيت آنها روشن شد.»(23)

کشاورز مي نويسد:

«به طور خلاصه کامبخش و کيانوري (برادرزنش) يک فراکسيون مخفي در حزب داشتند يعني حزبي در داخل حزب توده ايران و دستورات باقروف دبير کل حزب کمونيست آذربايجان شوروي را اجرا مي کردند.»(24)

مواضع و کارکرد حزب علاوه بر آن که تابعيت دکترين استالين، بر حفظ و دفاع از منافع شوري نيز استوار بود، نتيجه چنين سياستي، ترجيح منافع شوروي بر منافع ملي بود که در مواضع و عملکرد حزب به خوبي مشهود بود. که هم اسناد و مدارک و سخنان رهبران حزب توده کاملا گواه روشني بر اين مساله است.

جهت گيري و مواضع حزب توده در حمايت از منافع شوروي بر سه رکن استوار بود:

-1 موازنه مثبت در رابطه با شوروي و انگليس، در قضيه امتياز نفت شمال و بحران آذربايجان و کردستان تابع همين سياست

-2 حريم امنيتي شوروي

-3 سرشت غيراستعماري دولت سوسياليستي

مواضع و کارکرد حزب توده در ترجيح منافع شوروي بر مصالح و منافع ملي

مواضع و کارکرد حزب توده در ترجيح منافع شوروي بر مصالح و منافع ملي ناشي مي شد از:

الف) مواضع حزب توده در خصوص امتياز نفت شمال

از نخستين سال هاي قرن بيستم وقتي کارشناسان وجود نفت در شمال ايران را پيش بيني کردند، شرکت هاي نفتي انگلستان و آمريکا دنبال کسب امتياز آن بودند تا آن که در سال 1322 و 1323 هيات هايي از سوي دولت مزبور براي مذاکره و انعقاد قرارداد براي کسب امتياز به ايران اعزام شدند، موضوع مذاکرات فاش گرديد و به صحنه مطبوعات کشور کشيده شد. در اين هنگام که مساله اعطاي امتياز نفت شمال به شرکت هاي انگليسي و آمريکايي طرح گرديد. دکتر رادمنش سخنگوي فراکسيون نمايندگان حزب توده در مجلس شوراي ملي در مخالفت شديد اظهار داشت:

«بنده و رفقايم با دادن امتياز به دولت هاي خارجي به طور کلي مخالفيم، همان طور که ملت ايران توانست راه آهن را خودش احداث کند، بنده يقين دارم که با کمک مردم و سرمايه داخلي، مي توانيم تمام منابع ثروت اين مملکت را استخراج و شايد بتوانيم به موضوع بدبختي مردم اين مملکت بهبودي بدهيم.»(25)

دولت سوسياليستي شوروي که همواره نواحي شمالي ايران به عنوان منطقه امنيتي خود مي نگريست در پي امتيازطلبي هاي شرکت هاي نفتي انگلستان و امريکا و براي جلوگيري از نفوذ آنان در شمال ايران شوروي تصميم گرفت که براي مذاکره و کسب امتياز هياتي را به ايران اعزام دارد.

حزب توده بلافاصله در روزنامه ارگان خود به دفاع از دادن امتياز نفت شمال به شوروي بر مي آيد:

«با امتيازاتي که به منظور استثمار ملت باشد و مبناي استقرار نفوذ شوم بيگانگان قرار گيرد مخالفت خود را به عنوان اولين وظيفه هر ايراني و هر ايران خواهي اعلام مي داريم .... اين ايده آل ماست که کليه عمليات اقتصادي و استخراج منابع مهم ثروت ايران با سرمايه هاي ايراني بدست ايراني انجام شود اين ايده آل ماست. ولي مي بينيم که با اين اوضاع و با اين هيات حاکمه تا چه اندازه مي توان اين ايده آل را به منصه وقوع کشانيد .... از اين جهت نمي توان به طور کلي با اصل امتيازات مخالفت داشت بلکه صحبت در شرايط و اصول آنهاست.»(26)

نامه رهبر از نشريات وابسته به حزب توده در تحليلي مي نويسد:

«دولت شوروي احتياج مبرم به جلوگيري از نفوذهاي امپرياليستي در ايران دارد و امتياز نفت را وسيله اعمال نظريه مي داند. کدام قوه تضمين مي کند که در ايران بعد از جنگ يک ديکتاتور ثاني حکومت نکند و دوره رضاخان را که خفه کننده هر گونه تمايلات دموکراسي و احساسات موافق شوروي بود تجديد ننمايد.»(27)

حزب توده در تلاش براي کسب امتياز نفت شمال به روسيه و دفاع از منافع آن دولت تا بدانجا پيش مي رود که با رد موازنة منفي از سلطة انگلستان در نفت جنوب نيز حمايت مي کند. چنانچه احسان طبري نوشت: «به همان ترتيب که ما براي انگلستان در ايران منافعي قايليم و بر عليه اين منافع صحبتي نمي کنيم بايد معترف باشيم که دولت شوروي هم از لحاظ امنيت خود در ايران منافع جد ي دارد.»

ب - دفاع از حريم امنيتي شوروي در ايران

حزب توده جزء دوم از اصول خويش را به ايجاد و حفظ حوزه امنيتي شوروي بنا نهاده بود و از اين رو از تبديل شمال ايران به صورت منطقه نفوذي شوروي جانبداري مي کرد و از آن به عنوان دفاع از حريم امنيتي «مادر سوسياليسم» ياد مي کند و در اجراي اين سياست تا بدانجا پيش مي رود که در مقابل سياست تجاوزکارانه شوروي به آذربايجان و در مقابل اقدام تجزيه طلبي حزب دموکرات جانبداري مي کند. گرچه اين جانبداري با احتياط صورت مي گيرد تا هواداران غير کمونيست و ناسيوناليست را در معرض مخاطره سرخوردگي و جدايي قرار ندهند و آشکار متهم به وابستگي به دولت شوروي نشود.

بعد از پايان جنگ جهاني و آغاز فرايند جدايي گرايش هاي دست راستي و چپ از يکديگر در عرصه سياسي ايران، به سياست هجومي دست يازيد که تداعي کننده هجوم سالهاي 1299 شوروي به گيلان بود. اين امر از طرفي سبب تندروتر شدن حزب توده گرديد و هم نشان از تغيير سياست شوروي در ايران بود که به شکل استفاده مؤ ثر از ارتش سرخ در ايران برآمد.

و در همين جهت، دو حزب دموکرات و کومله در آذربايجان و کردستان تاسيس گرديدند. دولت شوروي از دو شاخه جنبش کمونيستي يعني حزب توده و حزب دموکرات آذربايجان به عنوان اهرم هاي جداگانه براي اعمال فشار بر دولت مرکزي استفاده مي کرد. دو حزب مزبور در استانهاي آذربايجان و کردستان با توسل به شورش مسلحانه خواستار خود مختاري تحت عنوان «دموکراسي براي توده هاي خود» شدند.

اين اقدامات موجب وارد شدن فشار زيادي از طرف عناصر ملي و غير کمونيست به حزب توده به اتهام جانبداري حزب از اشغال ايران توسط نيروهاي شوروي گرديد که حزب مجبور گرديد به صراحت براي خلاصي از اين فشار از اقدام اشغال گرانه برائت بجويد.

سرسختي پيشه وري و اعتقاد وي به تجديد حيات جنبش کمونيستي و مخالفت با حزب توده به دليل فقدان روحيه انقلابي در آن حزب هم زمينه مناسبي را براي رهبري يک اقدام انقلابي همراه يورش نظامي، فراهم آورده بود «پيشه وري عقيده داشت که حزب توده نه به اندازه کافي انقلابي است و نه از سوي مردم آذربايجان تاييد مي شود.»(28)

با تشکيل حزب جديد دموکرات آذربايجان در سال 1324 هم شوراي متحده سنديکاهاي کارگري آذربايجان که از سازمان هاي وابسته به حزب توده و هم کميته استاني حزب توده در همان روز تاسيس به حزب دمکرات پيوست. سرانجام در 24 آبان 1324 حزب دموکرات به زور اسلحه قدرت را به دست مي گيرد، در بهمن همان سال، همسان حکومت انقلابي خلق آذربايجان در کردستان به رهبري قاضي محمد، حکومت انقلابي تاسيس گرديد. پيوند دو جمهوري خلقي در داخل ايران اهرم فشار خوبي بر دولت ايران بود، حزب توده اين ديپلماسي شوروي را با فشار بر کابينه و دولت از مرکز تکميل مي کرد. نمايندگان فراکسيون حزب توده در مجلس با کارشکني و عدم راي اعتماد به کابينه هاي معرفي شده در ايجاد يک دولت بي ثبات کمک مي کردند و رسماً از ادامه اشغال آذربايجان نيز حمايت نمودند.

جناح چپ تندرو به رهبري حزب توده در مجلس با جمع بندي نظراتش از حزب دمکرات آذربايجان حمايت مي کند و اين فراکسيون در مجلس به صورت سخنگوي حزب دمکرات آذربايجان عمل کرد، با آن که پيشه وري رهبر حزب دمکرات کراراً آنها را تحقير مي کرد، اين نوع حمايت حزب توده نشانگر ماموريتي بود که دولت شوروي به آنها سپرده بود.

حزب توده در گام اول تلاش کرد ارتباط غايله آذربايجان به شوروي را انکار نمايد اما با وجود شواهد و قراين کافي اين امر قابل توجيه نبود، لذا به ناگزير رضا رادمنش دبير کل حزب توده در مجلس گفت که ريشه مشکل آذربايجان را بايد در محتواي تحولات سياسي يافت که زاييده سوابق رويدادها و طرز برخورد دولت مرکزي مي باشد. وي با اشاره به حمايت شديد شوروي از حزب دموکرات گفت:

«هر نهضت انقلابي مي کوشد تا از اوضاع و احوال زماني و مکاني به سود خود بهره گيري کند و انقلابات فرانسه و آمريکا و حتي انقلاب مشروطه ما نيز از اين قاعده مستثني نبود.»(29)

قبل از اين هم حزب توده براي زمينه سازي به تمجيد ارتش متجاوز مي پردازد و آن همه مظالم آنان در نواحي شمالي ايران را ناديده گرفته و از آن مجسمه پارسايي و مهرباني مي تراشد.

«ارتش شما با يک حس انضباط و محبت بي ريا و عفت و شرافت اخلاقي در همه جا رفتار کرده اند و در اين سه سال هرگز پيمان دوستي و عهد برادري را نشکسته، مکتب و فضيلت و تقوايي را که گذرانيده اند در وطن ما بخوبي آزمايش دادند و شما مي توانيد به چنين سازمان معظم و تشکيلات عظيم و روح بلند سربازان خود افتخار کنيد.»(30)

همين موضع جانبداري از ديپلماسي و سياست شوروي در قضيه آذربايجان و توجيه گري اقدامات حزب دمکرات آذربايجان بعد از ختم غايله نيز ادامه مي يابد و با آن که شکست حزب دمکرات آذربايجان براي جنبش کمونيستي يک فاجعه بود، حزب اعلام مي دارد: تصميم حزب دمکرات آذربايجان مبتني بر «يک منطق انقلابي بسيار قوي و ناشي از تحليل دقيق از اوضاع بين المللي و شرايط خاص ايران در اين مرحله از مبارزه» بود.

حزب توده و نهضت ملي شدن صنعت نفت

حزب توده بر اساس همان بينش و مواضع بلوک بندي کشورها به دو اردوگاه و به پيروي از سياست خارجي شوروي در قضيه نهضت ملي شدن صنعت نفت به رهبري دکتر مصدق و آية الله کاشاني کارکردها و مواضع متفاوت و مختلفي را در مراحل مختلف نهضت اتخاذ کرد.

در ابتداي نهضت بر اثر تحليل و نظري که حزب توده از عناصر ملي و مذهبي داشت، مبارزات آنان را جدي نمي گرفت و از طرفي چون خودش را پيشقراول جنبش هاي ضداستعماري معرفي کرده بود، بخصوص با شعارهاي ضد فاشيستي که در آغاز، حزب با آن شناخته شد و اين شعار و جهت گيري به صورت نهادينه در اعضا و دستگاه تبليغاتي حزب برجاي مانده بود، پيش داري گروه و اشخاص ديگر براي مبارزات و خيزش هاي اجتماعي براي آنها خوشايند نبود. بنابراين در مرحله اول شروع به تخطئه و بي ارزش جلوه دادن مبارزات نهضت ملي کردند و در نشريه «به سوي آينده» در مقاله اي تحت عنوان «نخست وزير از امضا لايحه نفت بيم دارد» نوشت:

«خود را از کام استعمار بيرون بکشيم، آزادي عمل سياسي براي خود فراهم سازيم، آن وقت با تاب و توان کافي به سراغ نفت برويم.»(31)

حزب توده که پس از بهمن 1327 به دليل تيراندازي به سوي شاه و به منظور زمينه سازي براي تجديد قرارداد نفت ايران و انگليس منحل و مخفي گرديده بود، پس از تجديد سازمان در چالش ميان رقابت شديد ميان آمريکا و شوروي به جاي پرداختن و جدي گرفتن مبارزات مردم در ملي کردن صنعت نفت به توصيه شوروي به تشکيل جنبش کارگري و جنبش صلح خواهي پرداخت. گرچه اين جنبش از سوي توده مردم مورد استقبال واقع نشد اما رجال سياسي و مذهبي زيادي نظير برقعي و بهار به اين جنبش پيوستند و حتي آية ا... کاشاني از آن حمايت کرد. جزني در اين باره مي نويسد:

«در سال 29 حزب از يکسو درصدد ايجاد جنبش هاي کارگري در کارخانه ها بود و از طرف ديگر فعاليت علني خود را با جمع آوري امضا در ذيل ورقه هاي انجمن ايرانيان هوادار صلح شروع کرد. جنبش صلح خواهي جنبش جهاني بود که اتحاد شوروي عليه اردوگاه امپرياليستي و بخصوص آمريکا به راه انداخته بود.»(32)

تشديد تضادهاي آمريکا و شوروي و خطري که شوروي خود را در آستانه آن حس مي کرد باعث شد که به زودي به عنوان مهمترين قدرت ضد امپرياليستي شناخته شده و اردوگاه سوسياليستي و احزاب کمونيست را به مبارزه بر ضد امپرياليزم آمريکا هدايت مي کرد. اين استراتژي جهاني در ايران با چالشي مواجه گرديد که عبارت بود از رقابت شديد ميان آمريکا و انگليس به خاطر حالت تهاجمي آمريکا در به دست گرفتن امتياز کامل صنعت نفت ايران و خارج کردن آن از دست انگلستان، لذا تضاد و رقابت دو قدرت سبب گرديد مبارزات ملي شدن صنعت نفت که عليه انگلستان در جريان بود، آمريکا از آن حمايت نمايد و دکتر مصدق از حمايت آمريکا برخوردار شود. حزب توده و اتحاد شوروي که اين حمايت را مشاهده مي کردند و نسبت به نفوذ انگلستان هم آگاهي داشتند، خود را ملزم دانستند که با نفوذ آمريکا مبارزه کنند، حزب توده در ابتدا نتيجه بخش بودن اين مبارزات را قبول نداشت و فکر مي کرد که سرانجام اين سروصدا با توافق آمريکا و انگليس تمام خواهد شد. و از طرفي نمي توانست از نهضتي که روبه رشد بود و شعار ملي کردن صنعت نفت و شعار عليه سلطه يک قدرت امپرياليستي را که عناصر ملي و مذهبي سر داده بودند ناديده بگيرد و به کلي خود را کنار بکشد به همين جهت شعار الغاي امتياز نفت جنوب را مقارن با ملي شدن صنعت نفت، اواخر سال 1329 طرح کرد و در نهايت بعد از ملي شدن صنعت نفت آن را پذيرفت، اين شعارها نشان از سردرگمي و گرفتار شدن حزب توده بين ديپلماسي و سياست شوروي و حفظ پايگاه اجتماعي خويش بود. حزب توده براي تاييد تحليل و مواضع خويش در وابستگي مصدق به آمريکا، حضور رجال سياسي با گرايش به آمريکا همانند دکتر علي اميني، زاهدي را در کابينه مصدق، خاطرنشان مي کردند و سياست خويش را بر کارشکني و ايجاد اختلال در روابط آمريکا و دولت دکتر مصدق استوار ساخت، کار کرد و چنين سياستي ايجاد تنش و جنجال در مذاکرات آمريکا با مقامات دولت ملي بود که نمونه روشن آن جنجال آفريني حزب توده در ورود هيات آمريکايي ميانجي به ايران بود.

حزب به رغم مخالفت جبهه ملي و دولت دکتر مصدق، در برابر ورود هيات آمريکايي براي مذاکره در باب نفت به تظاهرات وسيعي دست زد تا با امپرياليسم آمريکا مبارزه کند و مذاکرات را به شکست بکشاند.

لذا تظاهرات وسيعي را به رهبري شاخه جوانان که نادر شرميني در راس آن قرار داشت، ترتيب مي دهد که به درگيري با پليس و منجر به کشته شدن عده اي انجاميد. جيمز بيل آمريکايي آشوب 23 تير را تظاهراتي مي داند که ظاهراً از سوي حزب توده ولي در باطن از سوي عوامل انگليسي ترتيب يافته بود»(33) و مارک گازيوروسکي همين نظر را تاييد مي کند: کرميت روزولت در مصاحبه با او گفته است که احتمالاً آشوب را «شبکه بدامن» که توسط شاپور ريپورتر اداره مي شد، بدون تاييد سيا ترتيب داده است.(34)

مساله ديگري که حزب توده را از همراهي با نهضت ملي شدن نفت دور مي ساخت، بينشي بود که در رهبران حزب حاکميت داشت که اين ذهنيت را شکل داده بود، تنها آنها قادرند در مبارزات ملي شرکت کنند و رهبري آن را به دست گيرند.

لذا هنگامي که نهضت ملي شدن نياز به همراهي و کمک همه نيروها داشت و در آن هنگام که آية الله کاشاني به حمايت جدي از مصدق پرداخته بود حزب توده به نقد دکتر مصدق در مطبوعات و محافل مي پردازد.

در نهايت بايد گفت که حزب توده ايران در موضوع نهضت ملي شدن نفت در ايران به پيروي از سياست شوروي و در تضاد بين آمريکا و شوروي و ذهنيت هاي خاص در مورد رهبري انقلابي و جنبش هاي ملي، مواضعي تخريبي عليه آن اتخاذ و به مواضع انگلستان نزديک تر شده بود. که اين مواضع اشتباه از سوي چهره هاي مستقل مارکسيست و نيروهاي ملي و برخي عناصر داخلي حزب مورد انتقاد قرار گرفت.

انشعاب در حزب توده

پي آمد حوادث آذربايجان و کردستان و اتخاذ روش هاي دموکراتيک و سياسي براي مبارزه به جاي اقدامات انقلابي و مواضع ناصحيح آن در مقابل نهضت ملي شدن نفت و حوادث بعد از آن و پيروي مطلق از اتحاد جماهير شوروي و چالش هاي ديپلماتيک ميان شوروي و چين و چندگانگي مراکز قدرت در شوروي از عوامل مهم ايجاد انشعاب در حزب توده ايران از سال هاي 1326 تا پايان فعاليت آن مي باشد. مهمترين انشعاباتي که در حزب توده تا کودتاي 28 مرداد رخ داده به شرح زير مي باشند:

1 - انشعاب دانشجويي

شکست فرقه آذربايجان خسارت و ضربه سختي بر حزب توده و جنبش کمونيستي ايران وارد نمود. از آنجا که حزب تمام نيرويش را بر پشتيباني از فرقه متمرکز کرد و اميدوار بود که فرقه پابرجا بماند و نقشي در مجموعه سياست ايران بازي کند ضربه سختي بر روحيه افراد حزب وارد ساخت. بنا به آماري که کيانوري ارايه مي دهد 30 تا 35 درصد اعضا از حزب به کلي کنار رفتند.(35)

مهمترين انشعاب در بدنه حزب صورت گرفت، عده اي از عناصر ملي و افرادي از قشرهاي مختلف جامعه که به دليل اميدهاي ايجاد شده جذب حزب شده بودند، در اثر غايله آذربايجان از حزب کناره گرفتند يا از ترس زير فشار قرار گرفتن يا به دليل سرخوردگي يا پي بردن به ماهيت حزب توده و وابستگي آن به شوروي و يا ترس از دست دادن موقعيت خود، از آن کناره مي گرفتند که عده قابل توجه آنان از دانشجويان بودند. کيانوري در مورد اين انشعاب وسيع در بدنه حزب مي گويد:

«... در اينجا ما با يک جريان اعتراضي سخت در ميان جوانان و دانشجويان مواجه شديم، سازمان دانشجويي ما اکثريت مطلق دانشجويان دانشگاه را دربر مي گرفت و حزب عده قابل توجهي عضو دانشجو داشت. اين جريان عده زيادي از دانشجويان را شامل مي شد. بنابراين اولين انشعاب در بين دانشجويان به وجود آمد و عدة زياي از دانشجويان - بيشتر از دانشکده هاي حقوق و پزشکي، عده محدودتري از دانشکده هاي ديگر و عدة کمتري از دانشکده علوم و فني از حزب کناره گيري کردند.»(36)

2 - انشعاب گروه خليل ملکي

پي آمد غايله آذربايجان و سياست هاي حزب توده در اين بحران سبب گرديد که بخشي از اعضاي برجسته حزب توده به انتقاد آشکار از حزب بپردازند ابتدا در درون سازمان (کميته مرکزي و هيات اجرايي) دست به تحرکاتي بزنند، بعد از ناکامي به انشعاب روي آوردند، از جمله اين منتقدان خليل ملکي از گروه 53 نفر بود که بعد 1320 به حزب توده پيوست و به عضويت کميته مرکزي و هيات اجرايي درآمد. در خصوص علت و زمينه اصلي اين انشعاب، عوامل ديگري نيز بايد مورد توجه قرار گيرد در تاريخ فعاليت حزب توده اين بزرگترين انشعاب به حساب مي آيد، چون ايجاد يک جبهه جديد در جريان چپ به حساب مي آيد. اهميت اين انشعاب ايجاب مي کند که عوامل و زمينه هاي اصلي آن بيشتر مورد تامل قرار گيرد.

زمينه هاي انشعاب

مهمترين عامل انشعاب گروه خليل ملکي را بايد حضور گرايش هاي متفاوت در جريان چپ در ايران دانست، نظرگاههاي متفاوتي در مورد رسالت و وظايف جنبش کمونيستي با توجه به مقتضيات تاريخي، اقتصادي و اجتماعي و انتخاب شيوه عمل متناسب با آن براي عبور از دوران گذار از جامعه آن روز ايران و سرانجام براي رسيدن به يک جامعه سوسياليستي، در ميان نيروهاي چپ در ايران وجود داشت، اين نگاههاي متفاوت قبل از تشکيل حزب توده نيز وجود داشت، پيدايش احزاب سياسي سوسياليستي در اروپا و آشنايي بخشي از روشنفکران ايراني با مارکسيزم در کشورهاي اروپايي و ورود آنان به ايران و عضويتشان در حزب توده به طور طبيعي مي توانست زمينه ساز اختلاف و انشعاب باشد، و در کنار اين عوامل، اختلاف ميان چين و شوروي در تفسيرهاي خاص ايدئولوژيکي و شيوه هاي عمل و ساختارهاي تشکيلاتي را هم بايد اضافه نمود.

اگرچه شکاف موجود بين نيروهاي چپ بعد از غايله آذربايجان و کردستان رخ نمود اما نبايد آن را عامل اصلي دانست بلکه صرفاً زمينه بروز و تجلي آن نظرگاهها و شيوه ها دانست مدت ها قبل مخالفان ساختار مرکزيت دمکراتيک و نحوه ارتباط رهبري حزب با شوروي در داخل انتقادات خويش را آغاز کرده بودند. يک سال قبل از شکست حزب دمکرات آذربايجان و دو سال قبل از انشعاب گروه ملکي اسحاق آپريم و جلال آل احمد در داخل با تنظيم رساله هايي به انتقاد از سياست و شيوه هاي رهبري حزب پرداختند «... در اين هنگام گروهي از اعضاي حزب به رهبري دکتر آپريم کتابي به نام چه بايد کرد منتشر کردند و در آن نواقص حزب در ضعف تئوري و سازمان و پيشنهادهاي خود مبني بر تشکيل حزبي به نام حزب سوسياليست جبهه دموکرات به صورت جانشيني براي حزب توده را مطرح کردند... اين حرکت در بدعت گذاري افکار نو و مستقل در جنبش هاي چپ گرا بود.» «جزوه چه بايد کرد در آبان 24 به طور خصوصي منتشر شده بود اما در ارديبهشت 25 انتشار عمومي يافت. دکتر اسحاق اپريم با همکاري تني ديگر از جمله آل احمد جزوه ديگري به نام حزب توده بر سر دو راهي تدوين کردند که در 14 بهمن 1325 به مناسبت هفتمين سالگرد درگذشت اراني براي چاپ آماده شده بود. اما در فروردين 1326 انتشار يافت.»(37)

به دليل جايگاه حزب در بين عناصر چپ و روشنفکر هواخواه مارکسيست و هم گرايش هاي روزافزون جوانان و روشنفکران به حزب، و محبوبيت رهبران حزب بين اعضاي آن، سبب مي شد که منتقدان نتوانند، آشکار نظرات خويش را طرح نمايند و بيشتر به جهات مصلحت سنجي هايي که از جمله خوف از دست دادن موقعيت خويش و بي اعتبار ساختن آنان از سوي رهبران حزب، مخالفت خويش را هويدا نمي سازند. اما شکست حزب دمکرات آذربايجان و کردستان که در واقع شکست سياست روسيه در امتيازخواهي از ايران و شکست تحليل ها و سياست ها و نادرست بودن تحليل هاي حزب توده بوده و به ميزان زيادي در بي اعتبار و کاهش وجه حزب توده مؤ ثر بود، بستر مناسبي را براي منتقدان حزب فراهم کرد که جرات يابند انتقادهايي را که در پنهان مطرح مي کردند علني سازند و در صدد بسط تئوري خويش در مقابل تئوري ها شکست خورده حزب تلاش بيشتري نمايند، بنابراين فرجام ناخرسند آذربايجان بسترساز مهم اين اراده گرديد تا سرخوردگان و منتقدان و ديگرانديشان داخل حزب را به يک سازمان و جمعيت ديگر اما نه کاملا در مقابل مارکسيسم جمع نمايند.

«شکست تجربه آذربايجان علاوه بر شروع فشار عليه دموکراسي در کشور و انحلال جبهه آزادي (جبهه موتلف آزاديخواه) نخستين ضربه جدي به قدرت و مشروعيت حزب توده بود و بروز تشنجات، اختلافات فکري و ترديد در مواضع حزب در قبال مساله آذربايجان صلاحيت رهبري حزب و اطاعت کورکورانه از شوروي را در پي داشت.»(38)

اما در همان اوان، عناصر منتقد به شيوه عمل حزب و رهبري آن تاخته و منشا همه مسايل را کميته مرکزي و شيوه عمل آن دانستند.

«... دنباله روي کورکورانه حزب از سياست شوروي، چپ روي هايي که از طرف رهبران و مسئولين حزب مشاهده شده بود و صلاحيت رهبران و مسؤ لين حزب مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و تشکيلات وسيع حزب توده ايران در تاريکي عميقي فرو رفت.»(39)

از طرفي اين اختلافات حاصل شيوه عضوگيري و پذيرش سالهاي نخست در حزب، حضور نيروهاي متفاوت با نگرش هاي گوناگون و سلايق مختلف بينشي و سياسي بوده است «حزب توده ايران که به هنگام اوج نهضت درهاي خود را به روي عناصري از طبقات مختلف با هدفها و مقاصد گوناگون باز گذاشته و به شکل بي قواره و حساب نشده اي بزرگ شده بود. و از طرف ديگر به جاي رهبري حوادث به دنبال آن راه مي رفت به وقت افول نهضت با طوفاني از اعتراضات و انتقادات به جا و بي جا روبرو گرديد.»

در حزب توده ايران سالهاي قبل از 25 حتي پذيرش گروهي نيز وجود داشت و جمعيت ها به صورت جمعي و گروهي به حزب مي پيوستند نظير پذيرش گروهي اعضاي باشگاه «نيرو و راستي» به مديريت منوچهر مهران که در حزب متداول بود، اين عناصر هم در اين بحران ها صحنه را خالي مي کردند، اما جدايي و انتقادات سخت نيروهايي از حزب که سوابق مبارزاتي در جنبش کمونيستي و در طيف نيروهاي قديمي چپ قرار داشتند ضربه سختي بود که خسارت آن قابل جبران نبود. کميته اجرايي موقت براي انجام اصلاحات که تلاشي براي پاسخگويي به سوالات و اقدام پيشگيرانه حزب براي از هم پاشيدن تشکيلات و سرخوردگي اعضا بود با صدور دو اطلاعيه به اين ضعف ها اشاره دارد در بند 6 بيانيه نخست کميته موقت اجرايي آمده است:

«هيات اجرايي معتقد است که برخلاف گذشته بايد فقط به کيفيت اعضاي حزب توجه شود نه کميت آن لذا اين هيات با اختياراتي که به يک کميسون تصفيه پنج نفري داده است حزب را از کليه فرصت طلب، ماجراجو، فاسد، مغرض، خطاکار و بدنام پاک خواهد کرد.»(40)

اما اقدامات گروه ملکي با آن پيشينه نمي توانست با چنين بيانيه اي براي افکار عمومي و اعضاي حزب دليل قانع کننده اي باشد. چون او در کميته اجرايي موقت هم عضويت داشت. لذا او و هم داستانان ايشان را بايد در زمرة جريان فکري جديدي به عمل آورد که اراده کرده بودند راهي ديگر بپيمايند نهادن «سوسياليست» به طور صريح در عنوان تشکيلات انشعابي نشان از اين تغيير راه بود.

«عنوان سوسياليست براي حزب که بعداً در نام جمعيت سوسياليست توده ايران به چشم مي خورد و امروزه در تحول تاريخي تغير احزاب کمونيستي و کارگري به احزاب سوسياليست در جهان ديده مي شود. نشان از پيشگامي انديشه اپريم در شکل گيري نيروي سوم و جامعه سوسياليست ها و نيز پيشاهنگي کل اين حرکت در بدعت گذاري افکار نو و مستقل در جنبش هاي چپ گرا بود.»(41)

کيانوري معتقد بود که اين افراد تلاش مي کردند که از طريق خليل ملکي حزب را در اختيار خود بگيرند.

«خاستگاه طبقاتي رهبران حزب نه تنها در انشعاب ملکي بلکه در تمام حيات سياسي حزب نيز منشا دگرگوني ويژه خود بود، اما در مورد گروه خليل ملکي در کنار اين جايگاه طبقاتي بايد پيشينه وي نيز مورد توجه قرار گيرد آقاي ملکي از گروه اراني بود گروهي که مارکسيست بودند به مسلک کمونيست اعتقادي نداشتند. به همين دليل بعد از تامين حزب توده در سال 1320 که بيشتر با حزب کمونيست شوروي در ارتباط بود با احتياط و درنگ وارد آن گرديد.»

«يک بخش، (از 53 نفر) که تعدادشان خيلي زياد نبود، به حزب توده ايران پيوستند، بخش دوم، چند نفري بودند که عليرغم تمايل، در آغاز امر در کنار حزب ماندند ولي در آن شرکت نکردند، مثل خليل ملکي، انور خامه اي، محمدرضا قدوه و چندي ديگر.»

آشنايي او با مارکسيسم در آلمان در حلقه مارکسيستي دکتر تقي اراني بود و آشنايي بيشتر وي در دهه 20 بعد از تاسيس حزب توده با گروههاي چپ در اروپا گرايش از مارکسيسم - لنينيسم به سوسياليسم را در او تقويت کرد همان جرياني که در اروپا به راه افتاد و به سوسياليسم علمي شهرت يافت، نوشته ها و آثار وي نيز در تاريخ سوسياليسم، سوسياليسم و کاپيتاليسم دولتي و همگرايي او با جمعيت ها و اشخاص سياسي از جبهه ملي و حزب زحمتکشان ملت ايران نيز مويد اين نظر است و ملکي تا بدانجا پيش مي رود که در نشريه علم و زندگي در توجيه تغيير اجتماعي از ديدگاه نيروي سوم با تمايلات آشکار ضد کمونيستي قلم مي زد.

پس از جدايي، بتدريج ملکي از مارکسيسم روي گرداند و به دشمن شوروي و حزب توده تبديل شده مارکسيسم - لنينيسم را نيز تخطئه کرد.(42)

تشکيل اردوگاههاي جديد در مقابل استالينيسم در اروپا مثل يوگسلاوي و آلباني در چين نيز در اين انشعاب ها در کشورهاي درگير جريان چپ تاثير گذارد. از برخي نوشته ها و سخنان ملکي و دوستان وي به دست مي آيد که ملکي مي خواست نوعي سوسياليسم معتدل، مانند سوسياليسم تيتو را جايگزين کمونيسم غليظ حزب توده کند، سفر ملکي به انگلستان نيز در ايجاد يک جبهه جديد در جريان چپ مؤ ثر بود، ملکي با حزب کمونيست انگلستان رابطه داشتند و اين ارتباط همان گرايش احزاب اروپا را در وي تقويت کرد.

اما حزب کمونيست شوروي با صدور بيانيه اي انشعابيون را مرتد اعلام کرد. که از هواداران ملکي در اين خصوص مي نويسد:

«اصلاح طلبان بر اين تصور بودند که شوروي در قبال اختلافات درون حزبي جانب آنان را مي گيرد، اما پس از محکوميت انشعاب از سوي شوروي در 30 دي 1326 با صدور بيانيه اي انصراف خود را از تشکيل سازماني مجزا و مستقل از حزب توده اعلام داشتند بي آن که به حزب باز گردند.»(43)

اما اين کناره گيري موقتي بود در سال 1330 با همکاري مظفر بقايي حزب زحمتکشان ملت ايران را تشکيل دادند اين جمعيت گرچه به ظاهر ادعا مي کرد به خاطر حمايت از نهضت ملي و دکتر مصدق و سازمان دادن به نيروهاي ملي در صحنه سياسي ايران تشکيل يافته اما هدف و رسالت اصلي آن مقابله با حزب توده در ايران بود. مدير شانه چي از هواخواهان ملکي مي نويسد:

«در پي پيشنهاد ملکي، اين دو در 26 ارديبهشت 1330 حزبي براي سازمان دادن به نيروهاي ملي موجود در صحنه و حمايت از نهضت ملي ايران به رهبري مصدق تشکيل دادند که به پيشنهاد ملکي، حزب زحمتکشان ملت ايران ناميده شد. اين حزب نخستين تشکيل قدرتمندي بود که توانست در برابر حزب توده ايران به رقابت برخيزد.»(44)

اما اين اتحاد تاکتيکي آنها راه به جايي نبرد و در نهايت از هم جدا مي شوند. و آقاي ملکي بعد از کنار گذاشتن از حزب زحمتکشان سازمان سوسياليستي نيروي سوم را تاسيس مي کند. اما سير دوري جستن از شوروي همچنان در ملکي ادامه مي يابد تا به دربار آمريکا نزديک مي شود.

وي در دفاعياتش در سال 1344 در دادگاه مي گويد:

«اينجانب براي اولين بار حضور شاهنشاه شرفياب شدم و اعليحضرت همايوني لفظاً از مبارزات مؤ ثر و ميهن پرستانه ما در نهضت ملي ايران و هم چنين از مبارزات ما عليه کساني که از بيگانه الهام مي گيرند فصلي بيان فرموده و از حزب ما به نام نيروي سوم گفته مي شد قدرداني فرمود.»

3 - انشعاب گروه چپ توده

از گروه ناراضي حزب به دسته اي از عناصر تندرو که به اقدام انقلابي اعتقاد داشتند و اصرار مي ورزيدند که به جاي حزب وسيع توده اي و فراگير به يک حزب پيشرو و از طبقات کارگري و عناصر معتقد و آشناي به کمونيسم و مارکسيسم بايد تشکيل شود سر دسته اين جمعيت با دکتر اسحاق آپريم بود که وي با انتشار جزوه اي تحت عنوان چه بايد کرد اصلاحاتي را جهت راديکاليزه شدن حزب پيشنهاد کرد.

اعضا اين گروه معتقد بودند که بزرگترين اشتباه حزب عبارت بود از افزايش بي رويه اعضاي حزب که طبعا منجر به پايين آمدن شايستگي اعضاي حزب گرديد. اين گروه مي گفتند که رهبران حزب بين مبارزه اقتصادي در جنبش اتحاديه هاي کارگري و مبارزه سياسي در احزاب دست چپ، فرقي نمي گذارند در حالي که براي شرکت در مبارزه اقتصادي شرط کارگر بودن کفايت مي کرد، مبارزه نوع دوم نيازمند آگاهي سياسي و قابليت تشکيلاتي در سطح پيشرفته تر بود. انتقاد ديگر گروه آپريم به حضور عناصر دموکرات و ليبرال در حزب بود که جاي عناصر چپ را گرفته بودند گروه ياد شده مي گفتند که ساختار سازماني حزب به قدري نامتجانس بود که نمي توانست از يک تشکيلات قوي برخوردار شود و اين وضع، حزب را به شکل يک جبهه از عناصر دمکرات و ليبرال درآورده بود بي آنکه حضور يک جناح چپ در آن احساس شود.

اين ضعف به سبب عدم انسجام در بدست گيري قدرت از سوي حزب شناخته شد. و براي اصلاح آن پيشنهاد گرديد که مبارزترين اعضا را بايستي از پيکر حزب جدا و در يک هسته منظم، سازماندهي کرد تا بتوانند نقش «پيش قراول» را ايفا کنند. و بايد گه گاه، تصفيه هاي دامنه داري در حزب صورت گيرد تا عناصر ناباب و فرصت طلب ريشه کن شوند.

«جناح چپ روشنفکران حزب توده در تکميل طرح اصلاحي خود براي ايجاد يک تشکيلات فوري و پيشنهاد تشکيل جبهه اي مردمي به نام جبهه مترقي يا دموکرات را کرد که شامل اعضاي کنوني حزب و ساير عناصر مترقي مايل به شرکت در اين جبهه باشد. اين جبهه مي بايست برنامه کنوني حزب در زمينه اهداف گسترده عدالت اجتماعي و رفاه عمومي را پذيرا باشد، اما پيش قراولان حزب مانند يک حزب در داخل اين جبهه به فعاليت پردازند و براي حزب پيش قراول که از تز سلطان زاده و لنين اخذ شده بود داراي وظايف رهبري و احراز مشاغل عمده و حساس و تصفيه حزب از اعضاي مشکوک و نظارت براي جلوگيري از افراد فرصت طلب در جبهه مردمي چپ را تشکيل دهند و منبع قدرت آنها باشند.»(45)

کادر رهبري حزب توده در مقابل پيشنهادهاي اصلاحي و راديکالي اين گروه چپ معتقد بودند که قبول پيشنهادات دکتر اپريم در مورد تاسيس پيش قراولان حزبي سبب مي شود که حزب ديگري در داخل حزب به وجود آمده و کادر رهبري از اعتبار مي افتد، به اين جهت کيانوري عضو کميسيون تفتيش کل در تاريخ 8/4/1325 گزارش مفصلي در اين زمينه تهيه کرد اين گزارش در جلسه روز سه شنبه 10/4/1325 کميسيون تفتيش کل مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. رضا روستا و کيانوري و جودت مامور رسيدگي و محاکمه دکتر اپريم شدند ولي اين جلسه بيش از يک بار تشکيل نشد و به اخراج دکتر اپريم از حزب راي داد.

4 - انشعاب گروه انور خامه اي «رهايي کار و انديشه»

غير از انشعابيوني که ذکر گرديد چند گروه ناراضي ديگر در حزب پديد آمدند که منجر به جدايي آنها از حزب توده شد، رهبري يکي از اين گروه ها که به لحاظ تعداد اعضا و اهميت مسلکي مقام سوم را داشت به عهده انور خامه اي بود، انور خامه اي يکي از روشنفکران برجسته عضو گروه دکتر اراني بود. دسته انور خامه اي پس از گذشت چند سال از انشعاب خود از حزب، جمعيت کوچکي به نام «رهايي کار و انديشه» را تاسيس کرد و يک روزنامه هفتگي براي روشنفکران چپ گرا منتشر ساخت.(46)

چنانچه از نوشته هاي اين گروه بر مي آيد داراي لحن قوي مارکسيست - لنينيستي بود و با حزب توده که خود را نماينده جنبش جهاني کمونيستي در ايران مي دانست به رقابت برخاست و سعي در تعقيب خط فکري دکتر اراني را داشتند و هوادار روابط نزديک با شوروي و اطاعت بدون قيد و شرط از آن کشور بود اين گروه نيز گناه شکست حزب توده را به گردن کادر رهبري آن مي انداخت.

گروه انور خامه اي، گروه خليل ملکي را به دليل داشتن تمايلات ناسيوناليستي و تجديد نظرطلبانه محکوم مي کرد و گروه ملکي را در طبقه بندي «کمونيست هاي ملي» قرار مي داد. اين گروه گرايش ضد امريکاي شديدي داشت و حتي کمک دولت آمريکا به دولت ايران را مقابله با اتحاد شوروي ارزيابي مي کرد و آن را محکوم مي نمود. دليل عمده انشعاب اين گروه را بايد در سرخوردگي عناصر کمونيست حزب از شکست غايله آذربايجان و خصوصيات طبقاني آنان و توقع داشتنِ موقعيت ممتازتر در حزب در مقابل عناصر جوان و تازکار کمونيست بود که خامه اي در مقابل آنان، خود را کمونيست با سابقه مي دانست و از گروه 53 نفر بود. اما اختلافات داخلي و فراکسيون بازي به خامه اي اجازه برآوردن توقعاتش را نمي داد.

«خامه اي از افراد گروه دکتر اراني بود و همو بود که احسان طبري را به گروه اراني جذب کرد... او فردي بود فوق العاده جاه طلب که خود را بعد از اراني بالاتر از همه مي دانست و به همين دليل هم پس از تاسيس حزب اصلاً عضو حزب نشد... او خود را بالاتر از اين حرف ها مي ديد و از اينکه عضو کميته مرکزي نشده بود رنج مي برد.»(47)

پي آمدهاي انشعاب در حزب توده ايران

نظر به انتقادهاي انشعابيون و مخالفان حزب، حزب توده ناچار به انجام اصلاحات و پذيرش مسئوليت برخي اقدامات و مواضع اشتباه آميز گذشته شد. اما نگراني هاي عميقي را انشعابيون در رهبران حزب ايجاد کردند که اين امر سبب اتخاذ مواضع و تحولاتي در جريان حزب گرديد، رهبران حزب در مورد از دست دادن برخي کادرهاي مبارز خود از اين جهت نگران بودند که مي دانستند آنها به زودي به رقيباني سرسخت عليه آنها تبديل خواهند شد، لذا مي بايست براي حفظ رهبري جنبش کمونيستي در ايران اقدامات جدي به عمل آورد، مهمترين اقدام حزب جهت علني کردن مرام و ايدئولوژي مارکسيسم - لنينيسم در مرامنامه و اساسنامه حزب بود، در کنگرة دوم در ارديبهشت 1327 يک سال بعد از انشعاب ناراضيان «اصول بدون چون و چراي لنينيستي در تشکيلات حزب گنجانيده شده بود. تا آن را به يک حزب کارگري منسجم و يک پارچه تبديل کند، اين نشان از گرايش شديد حزب به سمت راديکاليسم چپ بود چون تا آن تاريخ حزب از اعلام رسمي اعتقاد به مارکسيسم به عنوان ايدئولوژي حزب امتناع مي کرد همواره اعلام مي داشت حزب توده يک حزب کمونيست نيست.

احسان طبري بعد از اين ماجرا مي نويسد:

«وجه امتياز حزب توده از ساير جنبشهاي سياسي، در جهان بيني حزب نهفته است که استوار بر نظريات علمي مي باشد (و) داراي پايگاه طبقاتي است و کادرهاي خود را براي رهبري طبقة کارگر پرورش داده است.»(48)

اثر ديگر اين انشعاب روي کرد حزب توده به آموزش ايدئولوژيک و سياسي به اعضاي حزب است، اين همان انتقادي بود که جناح هاي تند و ميانه رو هر دو دسته به حزب وارد نمودند که حزب بدون لحاظ کيفي به توسعه کمي اعضا پرداخت، حزب توجه خويش را با انتصاب احساب طبري که به تئوريسن حزب شهرت داشت به مسؤ ول دفتر سياسي و مسؤ ول آموزشها توجه خود را به بازنگري سازمان معطوف داشت، وظيفة تجديد سازمان و ارشاد اعضاي وفادار حزب، به عهدة رهبر جوان و فعال سازمان جوانان، يعني احساس طبري سپرده شد، طبري هيچ گونه نقشي در اشتباهات گذشته کادر رهبري نداشت و از اعتماد روشنفکران نيز برخوردار بود.

مساله ديگر بعد از بحران انشعاب تلاش براي حفظ جايگاه حزب نزد کمينترن و نيروهاي چپ داخلي به عنوان يک حزب پيشرو و حامي طبقه کارگر و دهقانان بود، به همين جهت حزب با فعال شدن در بخش آموزشهاي تئوريک، تصريح به پذيرش اصول مارکسيسم - لنينيسم و يک حزب کمونيستي به تشکيل دومين کنگره حزب اقدام مي کند تا با انسجام در نيروهاي حزب، مرحله نويني را به نيروهاي چپ بشارت دهد، دستاورد مهم کنگره دوم حزب که رفع اتهام اعمال شيوه هاي غير دمکراتيک در حزب از سوي رهبري آن، حذف برخي چهره هاي منتقد و ناراضي از کادر رهبري حزب، تجديد سازمان و ايجاد يک انظباط حزبي نو در آن بود.

سازمان ها و تشکيلات وابسته به حزب توده

حزب توده ايران به منظور حذب عناصر مختلف اجتماعي و سياسي و بهره گيري از ظرفيت هاي مختلف در حوزه فرهنگي، اجتماعي و کارگري و سياسي و علمي کشور و ايجاد پايگاههاي اقماري براي تقويت حاشيه امنيتي حزب اقدام به تشکيل سازمان هاي متعددي نمود که برخي از آنها به ظاهر مستقل بودند و ارتباطي به حزب نداشتند اما در واقع از گروههاي هوادار و مرتبط و شعب پيراموني حزب به حساب مي آمدند، حمايت و پشتيباني حزب در تامين، اداره و اجراي برنامه هاي اين سازمانها حکايت از يک برنامه حساب شده حزبي دارد، انتشار نشريات و برگزاري جنگ ها و فعاليت در عرصه سياسي و فرهنگي و اجتماعي و بخش ها گوناگون و در ميان اقشار و طبقات مختلف براي حزب نيروهاي وسيعي با طيف هاي متفاوت و در همه سطوح و اقشار فراهم نموده بود. در اينجا به نام گروهها و سازمان هاي وابسته آنان اشاره خواهد شد:

1 - سازمان نظامي حزب (افسري):

کيانوري مي گويد:

«ما از طريق افسران توده اي در مراکز مهم نظامي مانند رکن دو ارتش، فرمانداري نظامي، دادرسي ارتش و غيره - مي توانستيم از بسياري مسايل مطلع شويم و خود را حفظ کنيم.»

بر اساس نوشته هاي کتاب شهيدان توده اي که از سوي حزب منتشر گرديد سازمان نظامي حزب توده توسط عبدالصمد کامبخش، سرهنگ عزت ا سيامک و خسرو روزبه در اوايل سال 1323 تاسيس شد.

2 - سازمان جوانان

از نخستين سازمانهايي بود که حزب تشکيل داد که مستقيماً به حزب وابسته بود و در آغاز دکتر رضا رادمنش مسئول آن شد و در دوران جبهه ملي نادر شرميني از عناصر تندروي چپ رهبري آن را در دست داشت که اقدامات تند او عليه جبهه ملي و نهضت ملي همواره مورد شکوه هواداران نهضت بود.

3 - تشکيلات دمکراتيک زنان

اين سازمان در سال 1321 تشکيل شد در سالهاي اوليه به دليل عدم پذيرش عضويت زنان به جهت مخالفت سليمان ميرزا اسکندري مدير حزب با عضويت آنها، تمامي زنان داوطلب و هواخواه حزب در اين سازمان اجتماع کرده بودند. مريم فيروز همسر کيانوري در اولين انتخابات به عنوان دبير تشکيلات زنان انتخاب و براي هميشه اين سازمان زير نفوذ او اداره مي شد.

4 - جمعيت ايراني هواداران صلح

اين جمعيت مستقيم به حزب وابستگي نداشت اما حزب با جمع آوري افرادي که به آن تمايل داشتند اما خواهان مشارکت در حزب چپ نبودند، تشکيل داد و فعاليتهاي سياسي وسيعي را در داخل و خارج از کشور به انجام رسانيد. ملک الشعراي بهار، آية الله سيد عبدالکريم برقعي در راس اين جمعيت قرار داشتند و دبير آن محمود هرمز بود.

5 - جمعيت ملي مبارزه با استعمار

اين سازمان در زمان مبارزات ملي شدن صنعت نفت تشکيل شد مسؤ ول اين جمعيت در ابتدا نور الدين کيانوري بود و از ارديبهشت 1332 دکتر يزدي در راس آن قرار گرفت.

6 - شوراي متحده

حزب به علت نقشي که براي خود در جنبش کارگري قايل بود از همان ابتداي فعاليت به تشکيل اتحاديه هاي کارگري مبادرت ورزيد اردشير آوانسيان و رضا روستا که از کمونيستهاي قديمي بودند در اين کار پيشقدم بودند حزب در تمام ايران اتحاديه کارگري بوجود آورد که از مجموعه آنها «شوراي متحده مرکزي کارگران و زحمتکشان» به وجود آمد و رضا روستا مسؤ وليت آن را بر عهده گرفت. همزمان با شوراي متحده يا شوراي مرکزي اتحاديه هاي کارگري ايران سه اتحاديه مستقل به نامه اي «اتحاديه کارگران و برزگران ايران» و «کانون کارگران راه آهن ايران» و «اتحاديه زحمتکشان ايران» وجود داشت که در ميان کارگران و دهقانان فعاليت داشتند.

جمع بندي

جريان انديشه و جنبش چپ در ايران از اوايل سده بيستم، يعني هنگامي که افکار غربي شروع به رخنه در ايران کرد آغاز گرديد، اين فرآيند سه مرحله را پشت سر گذاشت مرحله اول، همان گونه، ملاحظه شد از آغاز سده بيستم تا 1920 ادامه يافت و در پايان اين مرحله حزب کمونيست ايران از بطن کميته عدالت زاييده شده اين دو را مي توان دوران فعاليت سوسيال دموکراتها در ايران به شمار آورد.

در آغاز اين مرحله، فعاليتها متوجه انتشار روزنامه گرديد. سپس کانون فعاليت سوسيال دموکراتها به آذربايجان شوروي منتقل شد و منجر به تاسيس کميته عدالت گرديد و برخي از عناصر باقي مانده در داخل فعاليتهاي خود را در حزب سوسياليست سامان دادند.

مرحله دوم، جريان چپ در ايران با تشکيل حزب کمونيست ايران آغاز گرديد و در سراسر دوران سلطنت رضا شاه ادامه يافت. فعاليت گروه اراني از سالهاي 1313 تا 1315 را مي توان به عنوان مهمترين برهه از اين مرحله به شمار آورد.

مرحله سوم، با تشکيل حزب توده در مهر 1320 آغاز و تا 1361 ادامه يافت که داراي تطور تاريخي و سياسي خاص خويش است و با اين مرحله حيات سياسي و حزب به سه دوره تقسيم مي شود: دوره اول از 1320 تا پايان نهضت ملي (يعني 1332). در اين دوره مرکزيت و رهبري حزب در داخل کشور و در بيشتر برهه به صورت علني به فعاليت سياسي و اشاعه مکتب مارکسيسم - لنينيسم مي پردازد. دوره دوم بعد از کودتاي 28 مرداد 32 آغاز مي شود و تا پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سال 57 ادامه مي يابد؛ رهبري حزب به خارج از کشور منتقل مي گردد و فعاليتها به صورت مخفي و غير علني در ايران ادامه مي يابد و دوران سوم بعد از پيروزي انقلاب تا زوال حزب در سال 61 که به صورت يک حزب کمونيستي در عرصه سياسي کشور فعال است که سرانجام با اقدامات پنهاني و غير قانوني که حزب به عمل مي آورد رهبران و کادر مرکزي حزب توسط نيروهاي امنيتي دستگير و انحلال حزب اعلام مي گردد.

در تطور حيات سياسي جريان چپ توجه به خاستگاه طبقاتي رهبريت اين جريان و سياست حمايت بدون قيد و شرط از دولت سوسياليستي اتحاد جماهير شوروي به عنوان کشور مادر به ترجيح منافع آن کشور بر منافع ملي انجاميد که در کنار چالشهاي تئوريک و عدم انطباق نظريات کمونيستي در ايجاد انقلاب در ايران و حضور جنبش مذهبي و فرهنگ مردم ايران بايد آن را از موانع مهم ناکامي هاي اين جريان برشمرد.

ضعف رهبري و باند بازي و فراکسيون گرايي همراه با فساد و قدرت طلبي ها و نفوذ عناصر فرصت طلب و عوامل انگليس، دربار و سازمان هاي امنيتي در درون مراکز مهم و تصميم گير حزب از ديگر چالشها و علل ناپايداري اين جريان و تلخ کامي آن بوده است.

خصلت هاي طبقاتي طيف روشنفکران چپ در جريان چپ و بخصوص حزب توده و رقابتهاي قدرت طلبانه و ايجاد گروههاي ذي نفوذ و حاکميت اشرافيت و تنفذ سالاري در حزب چپ، مواضع و عملکرد ناصواب حزب توده سبب انشقاق و جدايي جمعيتها و اشخاص زيادي در مراحل مختلف حيات حزب گرديد که اين جمعيتها خود مانع بزرگي در سر راه فعاليت حزب شد.

عدم درک و شناخت فرهنگ مردم ايران، بي توجهي به گرايشات و علايق آنان و ذهنيت گرايي و جزميت در تحليل ها و اتخاذ مواضع ناصحيح در خصوص جنبش هاي مذهبي و ملي در ايران و گرفتار شدن گروههاي چپ در کشمکش هاي ديپلماسي شوروي با رقباي آن و دولت ايران، جريان چپ را با تضادها و چالش هايي در کارکردها و ديدگاهها و اصول اعتقادي مواجه ساخت که باعث متلاشي شدن آنها شد.

.1 جزني، بيژن، وقايع سي ساله در ايران.

.2 رفيعي مهرآبادي، محمد، تاريخ جنبش کمونيستي در ايران، ص 130.

.3 تاريخ جنبش کمونيستي در ايران، ص 106.

.4 سلطان زاده، کمونيسم بين الملل، شماره 51 (برلين 1921)، ص 23،25، به نقل از تاريخ جنبش کمونيستي ايران.

.5 سلطان زاده، همان.

.6 به نقل از اسناد تاريخي، ج 1، ص 26 - 25.

.7 تاريخ جنبش کمونيستي در ايران، ص 120.

.8 همان، ص 123.

.9 کيانوري - نورالدين، خاطرات، ص 51.

.10 طبري، احسان، کژ راهه ص 282.

.11 تاريخ جنبش کمونيستي در ايران، ص 124.

.12 خاطرات نورالدين کيانوري، ص 67.

.13 استالنينيسم و حزب تودة ايران ص 86.

.14 خاطرات نورالدين کيانوري ص 67.

.15 انور خامه اي - خاطرات ج 2 ص 17-16.

.16 کيانوري - نورالدين - خاطرات، ص 67-68.

.17 همان، ص 75 و 90.

.18 همان.

9. Sovielism.1

.20 الفباي مبارزه، ص 49.

.21 استاليسم و حزب توده ايران، ص 111.

.22 من متهم مي کنم کميته مرکزي حزب توده ايران را، ص 38.

.23 خاطرات نورالدين کيانوري، ص 458.

.24 من متهم مي کنم کميته مرکزي حزب توده ايران را، ص 23.

.25 مجله مذاکرات مجلس شوراي ملي، شماره 19-1308/5/1323، ص 809، (به نقل از استاليسم و حزب توده ايران).

.26 نامه رهبر، شمارة 402، 21 مهر 1323، ص 1.

.27 رهبر شمارة 438 مورخ 11/9/23 به نقل از گذشته چراغ راه آينده ص 217.

.28 تاريخ جنبش کمونيستي در ايران، ص 168.

.29 فريدون کشاورز، من متهم مي کنم... ص 25.

.30 باختر امروز، شماره 395، 6/8/23 به نقل از گذشته چراغ راه آينده، ص 228.

.31 روزنامه آذربايجان، 12 دسامبر 1946 به نقل از تاريخ جنبش کمونيستي در ايران.

.32 تاريخ سي ساله ايران، ج اول، ص 38.

.33 مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، ص 435.

.34 سياست خارجي آمريکا و شاه، ص 126 (زيرنويس).

.35 همان، ص 165.

.36 همان.

.37 مقدمه خاطرات سياسي خليل ملکي حاشيه ص 64 (از کاتوزيان).

.38 گذشته چراغ راه آينده است. ص 486.

.39 همان، ص 453.

.40 مدير شانه چي - محسن، تاريخ تحليلي نيروي سوم - ص 103.

.41 کيانوري، نورالدين، خاطرات ص 67 و 166.

.42 بيژن جزني، تاريخ سي ساله ايران، ج اول، ص 34.

.43 مدير شانه چي - محسن، تاريخ تحليلي نيروي سوم ص 106.

.44 همان ص 108 نقل از خاطرات کيانوري ص 238.

.45 تاريخ جنبش کمونيستي در ايران، ص 228.

.46 انور خامه اي پنجاه و سه نفر، سازمان انتشارات هفته، تهران 62، ص 4 و 5.

.47 نورالدين کيانوري - خاطرات ص 170.

.48 طبري، احسان، «هفت سال مبارزه» روزنامه مردم، سال دوم، شمارة 4، (به نقل از برهان، عبدالله در بيراهه).

/ 1