پويايي فقه
سيدعلي ساداتفخر اشارهدانش فقه در گستره فرهنگ و علوم اسلامي، جايگاهي رفيع و منزلتي فخيم داشته و دارد و هماره در نوك پيكان هماورديهاي عالمانه و مغرضانه قرار داشته است. در ميان فرقههاي اسلامي سرگذشت شيعيان و انديشمندان آنان بس غريب مينمايد. در تاريخ شيعه شمايي از قيامهاي حقطلبانه، اسارت، تبعيد، شكنجه و شهادت. كه توسط آزادمردان دينخواه و ظلمستيز شيعي رقم خورده است و نمايي از نامبرداراني دانشپژوه، اصالت خواه و سنتگرا كه با سوز و گداز و عشق و ايثار به پيسازي و بنيانگذاري دستگاه نظامدار كلام و فقه شيعه همّت گمارند به چشم ميخورد. در اين جريان بالنده، تكاپو و كندوكاو فقيهان نامدار شيعي، جايگاه ويژهاي را به خود اختصاص داده است. پس از غيبت امام زمان(عج) دانشوران نامور مذهب جعفري به تبيين ديدگاههاي راهبردي فقه پرداخته و با تعريف اصول، ملاكها معيارها و قواعد اين دانش سترگ، شتابي در خور به آن دادند. گرچه گاه اين پويهها دچار آفتهايي ميشد و روند رو به تكامل آن را آسيبپذير ميساخت اما ديري نميپاييد كه دانشوري نظامساز و صاحب سبك بر سكون تحميلي برميآشفت و طرحي نو درميانداخت و پويشي تازه به فقه ميداد و آن را به عرصههاي نوين رهنمون ميشد.اين جريان نوگرايي و مكتبسازي فقهي وامدار نامبرداراني چند، چونان شيخ طوسي، ابنادريس حلّي، صاحب جواهر، شيخ انصاي، شهيد صدر و امام خميني(ره) ميباشداين ادعاي گزافي نيست اگر گفته شود امام خميني(ره) بود كه فقه را وارد مرحله نويني نمود، پويايي فقه را صدا زد و كارايي آن را نشانه رفت و از نوگرايي فقه بدون سنتگريزي حمايت نمود و به انديشه فقه سنتي ـ پويا توصيه نمود. واقعيت اين است كه پس از به دست گرفتن قدرت توسط فقه شيعه در ايران و اجراي ديدگاههاي اصلاحگر بزرگ شيعي امام خميني(قدسسره)، چالشي سترگ در عرصههاي فرهنگي به وجود آمد كه در خط مقدم يورشهاي انجام گرفته، فقه شيعي قرار داشت.در برابر اين هجمهها ـ جداي از اينكه آنها را از سر خيرخواهي دينگرايانه بدانيم يا خودخواهي دنيامدارانه ـ بايد تلاش كرد تا با ارزيابي صحيح و منطقي دانش فقه و همچنين تحليل درست اهداف، ساز و كارها و شيوههاي استنباط و آثار احكام فقهي بر زندگي جمعي و فردي و در نهايت اداره نظام سياسي ـ اجتماعي، به راهبردهايي بنيادين دست يافت. تنها در اين صورت است كه ميتوان در برابر يورش نظامهاي حقوقي و مدني بيگانه، نظام خودي را آسيبناپذير ساخت و همراه با حفظ اصول و ارزشهاي اسلامي، جوابگوي مقتضيات زمان و رويدادهاي نو بود.اهداف فقه: پويايي فقه در گرو تبيين ژرف اهداف فقه و نظام آن است. آيا نظام فقهي تنها رستگاري آن جهاني را هدف خويش ميداند و اصولاً به آثار اين جهاني دين توجهي نميكند؟ آيا نظام فقهي تنها بايد به سامان دادن زندگي جمعي و فردي دنيايي مردم بسنده كند؟ آيا ميتوان بدون توجه به آثار احكام فقهي در زندگي دنيايي مردم، فارغ البال به صدور احكام و فتوا روي آورد؟ پيشفرض بنيادين نوگرايي در فقه شيعه اين انديشه است كه سعادت آدمي هدف نهايي منظومه فقه است و سعادت اين جهاني و رستگاري آن جهاني ميتواند تنها هدفي باشد كه انديشه اجتهاد دائم و ثابت و متغيّر و مقتضيات زمان را بهم پيوند دهد. بنابراين نميتوان بدون توجه به آثار احكام فقهي در زندگي دنيايي مردم فارغدلانه به صدور احكام و فتوا روي آورد. فراتر از اين، اگر فقه داعيه حكومتداري و اداره زندگي انسانها از گهواره تا گور را داشته باشد و حق ولايت و رهبري نيز از آن ولي فقيه باشد، همانگونه كه حضرت امام راحل فرمودند: «حكومت در نظر مجتهد واقعي، فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است. حكومت نشاندهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.»1 در اين صورت فقه براي اداره زندگي انسانها بزرگترين هدفي را كه ميتواند دنبال كند عدالت اجتماعي است.2 بنابراين فقيه چارهاي ندارد جز اينكه به آثار فتواها و احكام خود در جامعه بيانديشد و رابطه آن را با بسط قسط و نهادينه كردن عدالت اجتماعي بسنجد.افزون بر اين، مبناي احكام ولايي، مصالح عمومي است كه انسان غيرمعصوم توان درك و شناخت آن را دارد. اگر براي رسيدن به هدفي دنيوي حكمي صادر شود ولي پس از اجرا، آن هدف را برآورده نكند بايد در حكم شك كرد يا در روش استنباط آن حكم ترديد نمود و براي برآورده كردن هدف، سراغ احكام و دستورالعملهاي ديگري رفت. كارايي فقه در دوره كنوني بستگي به چگونگي تشخيص هدف و ارزيابي و كنترل احكام فقهي دارد تا ميزان تأثير آنها را در برآورده كردن اهداف احكام تعيين نمايد. بديهي است استنباط احكام فقهي بدون توجه به اهداف فقه، هماهنگي بخشهاي گوناگون فقه را بهم ريخته و توان مديريتي آن را در ارائه راه حلهاي اساسي براي مشكلات و پديدههاي نوآمد به صفر خواهد رسانيد.توانايي سيستمي فقه: بنياديترين انديشهاي كه جريان رو به رشد فقه را به طور ساختاري ميتواند تضمين كند اصل ماناي اجتهاد است. اجتهاد را چنين تعريف كردهاند: «توان به دست آوردن حجّت بر احكام شرعي يا وظيفه عملي (شرعي يا عقلي).»3 بدون ترديد اجتهاد داراي اقسامي است كه در كتابهاي مربوطه، به آنها اشاره شده است از جمله ميتوان به تقسيم آن با توجه به مراتب مجتهدين نگاهي نمود: اجتهاد مطلق و اجتهاد منتسب (اجتهاد در مذهب).4به كسي گويند مجتهد مطلق است كه بتواند در اصول و فروع اجتهاد كند و به تعبيري صاحب سبك باشد. در برابر به شخصي گويند مجتهد منتسب است كه وي اصول و ملاكهايي را بپذيرد كه بنيانگذار مكتبي فقهي، آنها را تدوين نموده است و او فقط در فروع حقّ استنباط داشته باشد.5 شيعه به اجتهاد مطلق اعتقاد دارد و اجتهاد منتسب را نميپذيرد. از همين جا جريان انسداد يا انفتاح باب اجتهاد در فقه اسلامي شكل ميگيرد. تفاوت انديشه فقهي شيعه با اهل سنت نيز قابل ارزيابي و تعمق است. از برجستگيهاي فقه شيعه گرايش به انفتاح باب اجتهاد است كه ميتواند به آن تازگي، تراوت، پويايي و قدرت پاسخگويي روزآمد به پديدههاي نوآمد را بدهد. اين سرمايهاي بس سترك است كه شيعه اعتقاد به انفتاح باب اجتهاد مطلق دارد.6 در نتيجه از نظر سيستمي، فقه شيعه در بُن خود بنيان مرصوص اجتهاد مطلق را قرار داده است كه هميشه پويايي آن را امكانپذير ميسازد، در صورتي كه فقه اهل سنت با پذيرش اجتهاد منتسب و اجتهاد در مذهب، توان اصولي خويش را براي پويايي از دست داده است.آسيبپذيري سيستم پويا: با صد افسوس بايد گفت كه در فقه شيعه از اين سرمايهگرانمايه چندان بهرهبرداري بهينه نميشود. گاه در تاريخ فقه شيعه نه تنها نشاني از انفتاح باب اجتهاد نبوده بلكه نشانههاي بيشماري از گرايش به اجتهاد منتسب به چشم ميخورد. براي نمونه به سرنوشت فقه شيعه پس از شيخ طوسي7 در قرن پنجم و پس از شيخ انصاري ميتوان اشاره كرد. البته هماره فقيهاني خلاق و مكتبساز در برابر اين گرايشهاي تقليدگونه، جرياني با شكوه و بالنده در فقه شيعي به راه انداخته و روح تازهاي در كالبد افسرده و رو به سكون آن دميدهاند.برخي از فقيهان پيدايش فرقههاي گوناگون مذهبي، صدور احكام شرعي مبتني بر هوي و هوس يا قومي و قبيلهاي، همگرايي فقه و فقها با سلاطين و در نهايت پيروي فقها از نظرات سلاطين را چكيدهاي از نتيجه انسداد باب اجتهاد نزد اهل سنت ميدانند.8 بنابراين يا ميبايد فقه اهل سنت، پويايي و نوگرايي خويش را از دست بدهد يا پيرو پادشاهان و عالمنمايان دنياخواه دينفروش گردد و اهل سنت چارهاي جز انتخاب يكي از اين دو گزينه نداشتند. به نظر ميرسد در اين سرگذشت تلخ كه بر فقه اهل سنت رفته است واقعيتي نهفته وجود دارد كه عبرتآموزي از آن، راهگشـاي چالشهايي باشد كه امكان دارد در برابر فقه شيعه نيز به وجود آيد. بنابراين اعتقاد به انفتاح باب اجتهاد مطلق بدون تبيين ارزشها، اصول، معيارها و سنتها، ميتواند آسيبپذيري سيستم پوياي فقه را نشان داده و به سرانجامي بيانجامد كه قابل تصور نيست. البته چاره كار اين نيست كه براي جلوگيري از اين احتمال و آسيبپذيريهاي احتمالي، گرايش به احتياط و پيروي از مشهور و قدما در صدر تلاشهاي اجتهادي قرار گيرد كه چنين گرايشي، فقه را از پويايي و نوگرايي واداشته و از حركت و پويايي به سكون و انزوا خواهد كشاند. به سخن فني، انديشه ثابت و متغير و ارتباط اين دو با يكديگر در درون نظام فقهي در صورتي كه به روشني تبيين شود و عناصر ثابت آن تعيين گردد، بنياديترين راهبرد در فقه شيعه را به دست خواهد داد كه هرگز غبار قدمت عهد بر چهرهاش ننشيند و با طراوت و شادابي در عرصههاي گوناگون زندگي مدرن به ايفاي نقش ارزشگونه و خيرخواهانه خويش بپردازد.عوامل پويايي
با پذيرش اجتهاد مطلق و انفتاح باب اجتهاد مطلق، توانايي سيستم براي پويايي، پذيرفته ميشود. اكنون نوبت به بررسي اين نكته ميرسد كه پويايي و بالندگي در فقه شيعه بستگي تمام عيار به مجتهد دارد؛ يعني اين فعاليت عالمان است كه جريان رو به تكامل نظام فقهي را تشكيل ميدهد، به ويژه اگر فقه را به فعاليت جمعي فقها تعريف كنيم.9 از اين رو نقش مجتهد در اين روند تعيين كننده خواهد بود. براي تبيين شفاف اين نظريه چند نكته بايد يادآوري شود، هر چند اين موارد تمام آن نكاتي نيست كه رعايت آنها در پويايي فقه بايسته است ولي از مهمترين آنهاست.1ـ حيات مجتهد: رويدادها يكي پس از ديگري در بستر زمان به وجود ميآيند و تطبيق دستورات كلي اسلام بر موضوعات و استنباط احكامِ پديدههاي نو، فلسفه وجودي اجتهاد مطلق و سيستم پوياي فقه را تشكيل ميدهد و تنها راه استنباط حكم پديدهها، درگير شدن اجتهاد كننده (مجتهد يا مرجع) با پديدههاي نو است. بدون ترديد زنده بودن مجتهد، شرط لازم استمرار اين جريان و بساماني آن است. در فقه شيعه نيز بيشترين فقها اين اصل را پذيرفتهاند كه تقليد ابتدايي از مجتهد مرده صحيح نيست10 و تنها در صورتي بقاء بر تقليد از مجتهد مرده را تجويز ميكنند كه وي اعلم باشد [لازم به يادآوري است برخي از فقها چنين ديدگاهي را برنميتابند].با توجه به پذيرش اصل اجتهاد مطلق و لزوم پاسخگويي به رويدادهاي نو بايد اين مسئله را ارزيابي كرد كه حيات مجتهد و درگير شدن وي در استنباط حوادث واقعه تا چه حد با اصل سيستم فقه و اهداف آن سازگار است؟ همچنين نظريههاي تقليد ابتدايي از مجتهد يا تقليد استدامهاي از مجتهد ولو اعلم نباشد يا ادامه تقليد در برخي از مسائلي كه عمل كرده و يا مسائلي از اين قبيل تا چه حد ميتواند با ساز و كار اجتهاد مطلق شيعي تطبيق داشته باشد؟مجاز نبودن تقليد از مرجع و مجتهد مرده، حداقل دو هدف را در پيدارد: نخست، ارتباط دائمي پيرو (شيعه) با رهبر ديني (امام، نايب امام) كه در نظريه امامت و نيابت مطرح است و بالاتر از اين، سازگاري آن با تئوري ولايت و فقاهت كه در انديشه ولايت معصوم و ولايت فقيه مطرح است. اين رهبران معصوم و جانشينان غيرمعصوم آنان، هادي و دستگير مريدان در سير الي الله و هميشه نظارهگر حركت آنان به سمت و سوي تعالي و صراطمستقيم هستند. دوم، فهم و شناخت مردمان و درك شرايط اقليمي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي زمانه. به طور كلي از بايستههاي سيستم استنباط باز و اجتهاد مطلق اين است كه مجتهد هنگام مراجعه مردم به وي، عالم به زمان و اعلم مردمان براي راهگشايي و مشكلزدايي باشد. در حقيقت نظريه تقليد جاهل از عالم، در بن خود اين حقيقت را جاي داده است كه بايد از عالمي پيروي شود كه با رويدادها درگير است و از نظر علمي در جريان آنها قرار دارد. بنابراين لازمه انفتاح باب اجتهاد و اعلم به زمان بودن، همانا زنده بودن مجتهد است تا به شرايط و مقتضيات زمان آگاه باشد و پويايي فقه شيعي را تضمين نمايد و از نظر سيستمي با بكارگيري روشهاي متناسب به اهداف خود برسد.2ـ موضوعشناسي روزآمد: آن گاه كه قانونگذار الهي (شارع) احكام را اعتبار نهاد و به حضرت ختمي مرتبت فرمان داد كه فرمانهاي الهي را به گوش خلايق عالم برساند، دو گونه كاربرد براي احكام در نظر داشت:احكام نوع اول: فرمانهاي الهي فراگير براي همه زمانها، مكانها، انسانها با هرگونه گرايش و سليقه و... احكام نوع دوم: فرمانهاي الهي ويژه براي زمان خاص و بدون تداوم زماني.يك اصل و معيار بنيادين نيز وجود دارد مبني بر اين كه احكام در سيستم تشريع الهي هميشه از نوع اول و با ويژگي فراگير و شمول زماني و مكانياند مگر آنكه شخص شارع به گونهاي موقتي بودن آن را با ابزار ويژهاي ابراز كند و به اطلاع همگان برساند. در اصطلاح به پايان زمان اعتبار حكم، نسخ گويند. براي اينكه يك حكمِ فراگير زماني و مكاني تشريع شود، شارع همه مصداقهاي موجود يا مصداقهايي كه به وجود خواهند آمد را در نظر ميگيرد و با استفاده از قضيه حقيقيه، حكم را انشاء ميكند. معناي قضيه حقيقيه چنين است: «وجود واقعي موضوع در نظر گرفته شده و بر آن حكم ميشود، چه افرادش وجود خارجي و عينيت داشته باشند و چه نداشته باشند»11 بنابراين بيشتر احكام الهي فراگيرند و گستره زماني و مكاني همه جانبهاي دارند. نكته بنيادين پويايي فقه مطابق با انديشه درگير شدن مجتهد با حوادث و عالم زمانه بودن در اين است كه مجتهد چگونه با حكم و اجزاي آن برخورد ميكند و در طريق استنباط به چه چيزي ميانديشد؟ از باب نمونه در يك قضيه حقيقيه، شارع حرمت ربا را بيان ميكند و در قرآن ميفرمايد: «و احلاللهالبيع و حرّمالربا»12 [و خداوند داد و ستد را حلال و ربا را حرام گردانيده است. [پرسش اساسي در فقه پويا اين است كه ربا چيست؟بنابراين گام نخست نوگرايي در فقه، كندو كاو در موضوع احكام است و از همين جا نظريه موضوعشناسي در فقه پويا قدم به عرصه وجود ميگذارد و پيش از آنكه با فقه سنتي به هماوردي بپردازد، به بالندگي و تحرك بخشي فقه سنتي ميانديشد و اين انديشه را در سر دارد كه چگونه ميتوان عالم زمانه بود ولي زمانه را نشناخت يا بالعكس، عالم زمانه نبود و براي زمانه حكم داد؟ فقيه فرزانه، امام خميني(ره) ميفرمايد: «اينجانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم. اجتهاد به همان سبك صحيح است ولي اين بدين معنانيست كه فقه اسلامي پويا نيست...»13 اكنون بايد كمي انديشيد و كار مجتهد را در جريان استنباط احكام شرعي سنجيد. او نخست شيوهاي براي استنباط برميگزيند، سپس موضوع حكم را شناسايي و تحليل ميكند، بعد به جستجو در اسناد و منابع و مدارك مربوطه ميپردازد، آنگاه به رابطهاي بين موضوع و پارهاي از اسناد و مدارك پيميبرد و نهايتا به مرحله حكم يا فتوي دادن و يا احتياط ميرسد. همچنين در پايان، اين جريان موضوع شناسايي شده و تحليل شده را بر مصداقها و افراد خارجي تطبيق ميكند و به اصطلاح به موضع عينيت خارجي ميبخشد و ميگويد: اينگونه مبادله، ربا است و آنگونه، ربا نيست.دل نگراني مهم فقه پويا اين است كه شناخت موضوع از گذشتههاي بسيار دور بدون نگرش عالمانه به بسترهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي آن صورت گرفته و تطبيق همان موضوع بر پديدههاي روز به دليل شباهت اسمي و عنواني و بدون شناسايي زيرساختهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي اين روز، كمي از وادي تحقيق بدور است. اما بنگريد امام راحل چگونه ميانديشد: «با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي ميطلبد. مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد.»14گواه عيني و گوياي اين نظريه، نگرشي از سر صدق به فتاواي بزرگان قوم درباره بهره بانكي، حيل ربا، خريد و فروش اسكناس، چك و سفته و... است. براي نمونه:آيتالله معرفت: «در واقع كار بانك امروز، «منّاوالينا» است يعني هيچيك از ملاكات ربا كه شارع در صدر اول حرام كرده، در اين معاملات ربوي بانكي وجود ندارد؛ پس وجهي براي حرمت آن نيست. لذا از اين راه، تحليل و تجويز ميكنيم كه بهره بانكي اشكالي ندارد.»15 در حقيقت با شناسايي و تحليل ژرف موضوع در بستر فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي جامعه آن روز و امروز و پي بردن به ملاكها ميتوان عدم تطابق موضوع را به دست آورد اگر چه در عنوان و نام يكي باشند.آيتالله تبريزي: «معلوم است كه اين پولها مكيل و موزون نيستند و از اين جهت معاوضه اين پولها به همجنس خود با زياده ربا نيست و همچنين معامله اين پولها كه دَيْن در ذمه باشد به نقدي با نقيصه يا زياده، ربا نيست. [مثلاً] اگر ده هزار ريال طلب را به كسي ديگر به نه هزار ريال نقد معامله نماييم، ربا نميشود»16از اين منظر ميتوان تحولي بنيادين در سيستم بانكداري ايران بوجود آورد. خوش بينانهترين و همدلانهترين ادعا در نظريه موضوعشناسي اين است كه با دگرگوني پرشتاب و باور نكردني عصر مدرن، كمترين انتظار از فقهپژوهان فرزانه، انديشيدن در وادي تغيير مصداق است، گرچه ديدگاه ديگري نيز وجود دارد كه پويايي فقه را در تغيير مفهومي يا قبض و بسط مفهوم در بستر تاريخي و زماني و مكاني توصيه ميكند و از منظر تغيير مفهوم موضوع به تغيير حكم ميانديشد. در نتيجه موضوعشناسي، مصداقيابي و تطبيق موضوع بر مصداق بدون نگرش به همگوني و همساني شرايط اجتماعي و اقتصادي و سياسي چندان علمي و واقعگرايانه نيست. بعلاوه اين كه اهداف فقه برآورده نخواهد شد، احكام به نابساماني خواهند رسيد و ناهماهنگي آنان به وضوح به چشم خواهد آمد و به سرعت كارايي خود را از دست خواهند داد. بنابراين فقه سنتي همراه با توانمندي سيستمي، با نگرشي عالمانه به رويدادها و رويكردي واقعبينانه به پيآمد احكام، به پويايي و بالندگي خواهد رسيد. هر چند در نظريه موضوعشناسي روزآمد تنها رويكرد ممكن، پژوهشگروهي و مرزبندي شده است كه نتيجه بخش خواهد بود.3ـ حكمشناسي: در تعريف حكم، شهيد صدر مينويسد: «حكم شرعي، قانوني است كه از طرف خداوند براي نظمبخشي زندگي انسان صادر شده و خطابهاي شرعي در كتاب و سنت، كاشف حكم هستند نه خود حكم.»17 برخي نيز حكم شرعي را اعتبار شرعي كه به افعال و كردار بندگان تعلق ميگيرد تعريف كردهاند.18به طور كلي حكم از زاويههاي گوناگون تقسيم شده است: 1ـ حكم وضعي و تكليفي، 2ـ حكم اولي و ثانوي، 3ـ حكم غيرحكومتي و حكم حكومتي19 و...حكم تكليفي به افعال انسان مستقيما و مباشرةً مربوط ميشود مانند وجوب و حرمت و... ولي حكم وضعي بدون واسطه به كردار انسان وابسته نيست گرچه وضع مشخصي با انسان دارد كه به دنبال آن حكم تكليفي نيز ميآيد مانند: صحت و فساد كه در پي آن حكم تكليفي خواهد آمد.20 در حكم اولي، تشريع يا اعتبار حكم بدون توجه به حالتهاي استثنايي مكلف صورت ميگيرد ولي در حكم ثانوي با توجه به حالتهايي از قبيل: اضطرار، اكراه، عسر، حرج، عجز، خوف، ضرر، مرض و... حكم اعتبار و انشاء ميشود.21 تفاوت حكم حكومتي و غيرحكومتي نيز وابسته به بود يا نبود حكومت اسلامي است و يا ارتباط با شأن حاكم بودن يا مفتي بودن مرجع و مجتهد دارد كه در بحث تخصصي حكم حكومتي ميتوان آن را پيگيري نمود.22 در تمام ديدگاههاي فقهي، دو نوع حكم اولي و ثانوي پذيرفته شدهاند و فلسفه وجودي احكام ثانوي را انعطافپذيري نظام فقهي با حالتهاي گونهگون مكلّف دانستهاند.ولي اصل مهم اين است كه تفاوت حكم اولي و حكم ثانوي در اين است كه حكم اولي حالت طبيعي فرد و جامعه و حكم ثانوي حالت غيرطبيعي را در نظر ميگيرد. بنابراين اگر در جامعهاي و براي فرد و گروهي ديگر، حكم اولي و طبيعي قابل پياده شدن نبود، بايد جامعه و فرد را بيرون از حالت عادي دانست يا بايد نسبت به حكم اولي ترديد روا داشت؟ اين ديدگاه كه ميخواهد پويايي فقه را از نظر سيستمي از منظر احكام اوليه و ثانويه تبيين كند با چنين مشكلي روبرو خواهد شد كه حالتهاي غيرطبيعي و استثنايي را جايگزين حالتهاي طبيعي نموده و بديهي است كه نتيجه چه خواهد شد. بنابراين اداره جامعه باحكام ثانوي و اضطراري آثار زيانباري در پيخواهد داشت زيرا: 1ـ هدف قانونگذار از وضع و اعتبار احكام اوليه برآورده نخواهد شد. 2ـ پيشبيني قانونگذار از حالات طبيعي انسان در طول تاريخ و براي هميشه چندان صحيح به نظر نخواهد آمد. 3ـ جاودانگي احكام شريعت بدون توان اجرايي آنها زير سؤال خواهد رفت. 4ـ در دراز مدت احكام ثانوي، خود به احكام اولي تبديل شده و مجددا احكام ثانوي پيدا خواهند نمود و اين قابل پذيرش نخواهد بود. در نتيجه نظريه پويايي فقه از منظر احكام اولي و ثانوي به نظر نگارنده، راه به جايي نخواهد برد بلكه مشكلات فقه را افزون و راه دشوار نوگرايي را سختتر خواهد نمود. اما در بررسي حكم حكومتي بايد دانست كه برخي حكم حكومتي را چنين تعريف كردهاند: «حكم حكومتي حكمي است كه وليّ جامعه، برمبناي ضوابط پيشبيني شده طبق مصالح عمومي، براي حفظ سلامت جامعه و تنظيم امور آن، برقراري روابط صحيح بين سازمانهاي دولتي و غيردولتي با مردم و همچنين سازمانها با يكديگر و افراد با يكديگر، در مورد مسائل فرهنگي، تعليماتي، مالياتي، نظامي، جنگ و صلح، بهداشت، عمران و آبادي طرق و شوارع، اوزان و مقادير، ضرب سكه، تجارت داخلي و خارجي، امور ارزي، حقوقي، اقتصادي، سياسي، نظافت و زيبايي شهرها و سرزمينها و ساير مسائل، مقرر داشته است.»23امام خميني(ره) بارها براين نكته تأكيد ميكردند كه حكومت و حكم حكومتي از احكام اوليه اسلام است: «بايد عرض كنم، حكومت كه شعبهاي از ولايت مطلقه رسول الله ـ صليالله عليه و آله و سلم ـ است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام اوليه»24 در حقيقت مراد از اوليه بودن احكام حكومتي ميتواند چنين باشد: «در جنب اختيارات و تشخيص ولي فقيه، الزامات و بايد و نبايدهايي كه جدا و بيرون از حكومت و تشكيلات مشروع اسلامي ممكن است استنباط شود، ارزش محدودكنندگي و كنترلكنندگي ندارد زيرا چنين الزاماتي نميتواند شرعي و اسلامي باشد.»25 اگر چنين مفهومي همراه شود با يك اصل اساسي كه در بن اصل ولايت وجود دارد مبني بر اين كه ولايت مقيّد به رعايت مصلحت است،26 آنگاه حكم حكومتي از مصدر ولايت همراه با مصلحت، فقه شيعه را در بُعد اجتماعي به عرصههاي نو خواهد كشاند و پويايي آن را تضمين خواهد نمود.رويكرد ديگري كه در اوليه بودن احكام حكومتي وجود دارد نگاه اجرايي به احكام است: «يكي از بهترين تفسيرهاي كلام ايشان كه احكام حكومتي را حكم اولي ميكند نه ثانوي، مبتني بر اين است كه ما غايات تمام احكام شرعي را احكام عملي و اجرايي يك حاكم شرع بدانيم كه طبيعتا انساني متدين است و مصالح و مفاسد را در نظر گرفته است»27 بدون ترديد چنين نگرشي راهگشايي بزرگي براي تفقّهي دوباره درباره ملاكات احكام خواهد بود و بهترين راهكار پويايي فقه را به دست خواهد داد كه كشف ملاكات احكام باشد.4ـ كاوشي نو در ملاكات احكام: در تفكر كلامي شيعي هماره انسان با اصول و معيارهايي روبرو ميشود كه حيرت آدمي را در اينباره برميانگيزد كه چگونه در دوره حاكميت جهل و جور و جبن، انديشمنداني شجاع زير ساختهاي هماهنگ تفكر شيعي را از امامان معصوم برگرفتند و با دلسوزي آنها را به نسل بعد منتقل كردند، معيارهايي كه توان زيادي براي تحرك بخشي به علماي شيعه و مقابله با نظريههاي رقيب را در خود نهفته دارند. يكي از اين اصول، اعتقاد به حسن و قبح عقلي و پيروي احكام از مصالح و مفاسد است. البته اندك اندك اين نظريه در جايگاه رفيع خود تنها به عنوان يك اصل كلي باقي ماند و كمتر بر مصداقها تطبيق داده شد به گونهاي كه در جريان استنباط احكام شرعي، مجتهد بيشترين زماني كه صرف ميكند تا حكم خدا را از منابع و مدارك مربوطه به دستآورد، در محدوده دلالت لفظ و محتواي آن و همخواني مدارك با يكديگر و... دور ميزند و كمتر به فكر ملاك حكم و مصلحت و مفسده نهفته در آن است. گرچه گرايش غالب اين است كه احكام ثبوتا داراي مصلحت و مفسدهاند ولي كمتر امكان اثبات و كشف آنها وجود دارد. با نگرشي ژرف به احكام ميتوان آنها را به احكام عبادي، تجاري و سياسي دستهبندي كرد. در بخش عبادات همه گرايشهاي فقهي اعتقاد دارند كه ملاك حكم براي انسان روشن نيست و روشن نخواهد شد.بنابراين در اين محدوده كسي توان كشف ملاك را ندارد و اگر گاهي به علت يا فلسفه حكمي عبادي در منابع و مدارك اشاره شده است، منظور حكمت يا بخشي از علت است نه تمام علت و ملاك. اين گرايش چندان محكم و استوار است كه نميتوان هيچ خللي بر آن وارد آورد. اما اختلاف گرايشها در احكام تجاري و سياسي بسيار زياد است و ميتوان گفت: با كشف ملاك در اين دو دسته از احكام، فقه سنتي توان نوگرايي و پويايي خود را به دست خواهد آورد و با صدور احكامي واقعبينانه، جريان بالنده فقه شيعي را دوباره به رخ مخالفان خواهد كشاند. به اين سخن توجه كنيد: «ما يك مسئله داريم و آن اين است كه دين، تعبد است، اما دايره تعبد در عبادات است نه در باب معاملات. اين يك اصل است... در باب معاملات، اصل اولي اين است كه ملاك روشن است و شيوه فقهاي قديم هم بر اين بوده است كه دنبال ملاك حكم بروند و آن را كشف ميكردند و روي آن ملاك توسعه ميدادند و تضييق ميكردند و كاري به نصّ نداشتند»28 بنابراين براساس ديدگاه مصلحت و مفسده و پيروي احكام از آنها و كشف ملاك در معاملات و توانايي انسان غيرمعصوم بركشف ملاك در معاملات و سياسات، ميتوان پويايي فقه و در نتيجه كارايي آن را تضمين نمود، به ويژه اگر حكومت در دست با كفايت ولي فقيه باشد، همراه با حكم اوّلي حكومتي ـ كه بر مبناي مصلحت است يا برمبناي اهداف احكام ـ ميتواند با كشف ملاك در معاملات و سياسات، به نظامسازي و ساماندهي امور اجتماعي و اقتصادي جامعه اسلامي در دوران مدرن و فرامدرن بدون مشكلات ساختاري اقدام نمايد.5ـ مجتهد و روششناسي: در دوره ستمشاهي عالمي دلسوخته و نگران از آينده قلم به دست گرفت و چنين نوشت: «تنها با خواندن چند كتاب ادبي در نحو و صرف و معاني و بيان و منطق و بعد سه چهار كتاب معيّن از سطوح از قبيل فرائد و مكاسب و كفايه و چند سال درس خارج، كسي نميتواند طبق معمول ادعاي اجتهاد كند و كتاب وسائل و جواهر را جلويش بگذارد و پشت سر هم فتوا بدهد.»29 اگر اين روش نميتواند مجتهد بسازد و اگر نميتواند چنين مجتهد ادّعايي فتوا دهد، پس راهكار اساسي چيست؟در تحليل جريان استنباط احكام، به اين عناصر برميخوريم: 1ـ مجتهد زنده و متعلق به دوره خويش. 2ـ پديده متأثر از شرايط محيطي و اقليمي معاصر دوره مجتهد زنده. 3ـ منابع و دستورات كلي اسلام. 4ـ روش استخراج حكم پديده (موضوع) از منابع و دستورات اسلام.مهمترين عامل پويايي فقه در همين گزينهها خلاصه شده است. مجتهد بايد دوره و زمانه خويش را بشناسد و براي يافتن حكم پديدههاي نوآمد و... شناخت كافي از آنها داشته باشد زيرا بدون شناخت موضوع حكم در جريان استنباط احكام، حكم خداوند با علم و به طور دقيق درباره موضوعي استخراج نميشود. شايد بتوان گفت از بزرگترين راهبردهايي كه پيشرفتهاي علمي و فني نوين در اختيار بشريت گذاشت اين بود كه اگر روش پژوهش متناسب با علوم مربوطه انتخاب نشود، علوم پويايي خود را از دست خواهند داد. بنابراين نگرشي كه عقيده دارد يك فقيه توان استنباط همه احكام در همه حوزههاي عبادي، سياسي، تجاري و فرهنگي را بالقوه دارد، به نظر ميرسد از واقعيتهاي روز بسيار دور مانده است.در اينجا براي تغيير در روش استنباط احكام راهكارهايي پيشنهاد شده است تا فقه پويايي خود را به دست آورد.1ـ مرزبندي تخصصها: دو گونه اجتهاد را ميتوان در نظر داشت: اجتهاد مطلق به معناي توانايي يك شخص براي استنباط همه احكام شرعي بالفعل30 كه اين نظريه را كسي نميپذيرد. آنچه در اجتهاد مطلق مورد پذيرش قرار گرفته، به معناي ملكه استنباط همه احكام شرعي است كه برخي آن را تأييد نمودهاند.31 اما نكته مهم در اجتهاد مطلق آن است كه افزون بر توان علمي و ملكه استنباط داشتن بر همه احكام، آيا مجتهد مطلق توان آشنايي با كليه بسترهاي زماني و مكاني و پسزمينهها فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي موضوعات احكام را دارد؟ و آيا حتي ميتوان گفت كه امكان پيدا كردن چنين ملكهاي را داشته باشد؟اين ديدگاه مؤسس حوزه علميه قم آيتالله شيخ عبدالكريم حائري است كه شهيد مطهري با واسطه نقل ميكند ايشان اعتقاد داشتند: امروز امكان آشنايي با همه علومي كه مجتهد مطلق بايد با آنها آشنا باشد، ديگر وجود ندارد.32 بيش از نيم قرن از اين گفته حكيمانه و واقعبينانه ميگذرد كه اجتهاد مطلق براي يك نفر امكانپذير نيست و بايد به سمت و سوي اجتهاد مرزبندي شده و تخصصي حركت كرد. جالب توجه است كه اين ديدگاه زماني ارائه ميگردد كه فقه شيعه اساسا داعيه حكومت و رياست عامه را ندارد و اكنون فقه حكومتي به آن افزوده شده است. نهايتا اين كه پويايي فقه سنتي بدون مرزبندي و تخصصيكردن امكانپذير نيست و در حقيقت تخصصي كردن فقه همان پرورش مجتهد متجزّي در حوزههاي علميه است كه ميتواند رونق و شكوه گذشته را بازسازي و نوسازي كند. بديهي است هر نوع ايرادي كه از تخصصي شدن فقه و نظريه تقليد از اعلم و غيره ايجاد شود، نميتواند در برابر اصل پويايي فقه و توان پاسخگويي فقه به رويدادهاي نوآمد و امكانناپذيري اجتهاد مطلق مقاومت كند.رويكرد ديگري در زمينه تخصصي شدن فقه وجود دارد كه در تلاش است نگاه فقه را به عبادات محدود كرده و معاملات و سياسات را از فقه جدا و آنها را غيرفقهي كند. اين رويكرد در اهداف فقه با پذيرش اصولي خواسته است به سادگي و سهولت، مسئوليت فقه را در برخي از زمينهها به غير واگذار كند.2ـ استفاده از كارشناس: مجتهد متجزي در صورتي كه بخواهد در زمينههاي تخصصي مربوط به دانشهاي غيرفقهي از قبيل علوم اجتماعي، اقتصادي، سياسي و... نظر بدهد، يا بايد در اين زمينهها خود اهل دانش و نظر باشد و توان شناسايي موضوع به صورت علمي را داشته باشد و يا با استفاده از كارشناسان زبده و متخصص، شمايي واقعي از موضوع را به دست آورد تا در جريان استنباط حكم شرعي موضوع، ضريب آسيبپذيري آن به حداقل ممكن برسد. حقيقت اين است كه نميتوان با موضوعات پيچيده امروزي، عرفي برخورد كرد و فهم عرفي خود را از رويدادها ملاك استنباط و عمل قرار داد زيرا واقعيت سازوكارهاي روابط اجتماعي را نميتوان با نگاه عرفي دريافت. بنابراين بايد جامعه را شناخت و با تغيير و تحولهاي آن مستقيما درگير شد، آن را فهميد، چشيد و لمس كرد. فرهيختگانش را شناخت و با انديشمندانش همصحبت شد. دردها را شنيد و زخمها را ديد و در نهايت با آگاهي كامل ـ به همه آنچه كه مجتهد عالم به زمان بايد بداند ـ اقدام به صدور حكم يا فتوا كرد.پويايي در فقه شورايي: شهيد مطهري سوگمندانه ميگفت: «اگر شوراي علمي در فقاهت پيدا شود و اصل تبادلنظر به طور كامل جامه عمل بپوشد، گذشته از ترقي و تكاملي كه در فقه پيدا ميشود بسياري از اختلاف فتواها از بين ميرود»33 در اين سخن شهيد مطهري به دو هدف در تشكيل شوراي فقهي اشاره شده است اما نكته مهمتر اينكه اگر شوراي فقهي تشكيل نشود چه خواهد شد؟ آيا فقه همين طور باقي ميماند يا كنار گذارده ميشود؟ هر چند هنوز دير نشده است. اما نياز به شوراي فقهي در عصر فقه حكومتي و ولايت فقيه بسي بيشتر است از نيازي كه در عصر شهيد مطهري بود. در نتيجه هيچ گريزي از سازماندهي دوباره حوزهها بر اساس نيازها و اهداف نيست. پاسخگويي به پديدههاي نو، پيشبيني رويدادها و چارهانديشي پيش از درافتادن به ورطه مشكلات و كمك در برنامهريزي توسعه متوازن و درازمدت هماهنگ با اهداف فقه و شريعت اسلامي از بايستههاي اوليه سازماندهي دوباره حوزهها به شمار ميآيند.پيامدهاي آرامش كنوني و نگاههاي ديگران: پيامدهاي پيروي از روش پيشينيان بدون ارزيابي واقعي زمانه و شناخت اهداف فقه چه خواهد بود؟ متأسفانه برخي قصد دارند به نام پويايي فقه، همه زحمتهاي هزار واندي ساله فقه شيعي را به كناري نهند و با بساطت هرچه تمامتر سخن از نسخ احكام الهي به ميان ميآورند: «مثلاً بحث احتكار يا زيارت، يك حكمي هزار سال يا بيشتر در رسالههاي علمي ما و كتابهاي فقهي ما باشد و مردم به آن عمل كرده باشند ولي آن حكم امروز در حقوق قابل اجرا نباشد، با تكامل و روند زمان نسخ شده باشد و در زمان ما يك حقوقي باشد كه امروزه براي مردم قابل اجراتر و بيشتر به صلاح مردم باشد، مي توان از آن حكم استفاده كرد»34 تعجب برانگيزتر اين سخن است: «ما مي توانيم در جامعه خود را به روي اديان و مكاتب ديگر باز كنيم، اگر در آن اديان و مذاهب و مكاتب احكامي را يافتيم كه عقلاً و منطقا به صلاح جامعه است، مي توان آن حكم فرعي اسلام را نسخ كرد و به عنوان قضيّه خارجيه دانست و به جايش اين حكم را گذاشت. اين تسامح است»35 حقيقتا تسامح است يا تساهل و... بسي جالبتر است كه به اين گفته نيز بيانديشيم: «خلاصه اينكه ويژگي جامعه مدني اين نيست كه در تمامي احكام فقهي فرعي متصلّب باشد و تمام احكام ديگر را كنار بگذارد. ممكن است تسامح ما را به جايي برساند كه براي مصلحت جامعه، بعضي از احكام خودمان را تعطيل كنيم و احكام ديگران را بگيريم و اجرا كنيم»36قرائت فقه و پويايي آن به اين سادگي و بساطت ناشي از سكوت و سكون و آرامش ظاهري فقه است كه هنوز ادامه دارد و در فكر چارهانديشي نيست. به طور اصولي اين مبناي فقه اسلامي است كه پويا نمودن فقه بدون زيرساختها و پشتوانههاي پذيرفته شده در كتاب و سنت امكانپذير نيست و اگر بدون تكيه بر دلايل برگرفته شده از كتاب و سنت كسي بخواهد چيزي بر فقه ببندد، آن ديگر فقه نيست. بدون ترديد گذشت زمان بدون چارهانديشي، فرصت را به كساني خواهد داد كه به سادگي نسخ كه حتي ائمه معصومين عليهم صلوات الله از آن استفاده نكردند، به ميان آورند و براي برپايي جامعه مدني براساس تساهل و تسامح دست به هر كاري بزنند. در نهايت بايد افزود هرگونه افراطگرايي، جزگرايي عافيتطلبانه و عقلگرايي تساهلخواهانه به بيراهه رفتن است. حقيقت در انديشمندي خداخواهانه و نوگرايي واقعبينانه است.1. امام خميني(ره) ـ صحيفه نور، جلد 21، ص 98.
2. علامه طباطبائي ـ ترجمه تفسير الميزان، جلد 6، ص 97، «حقيقت دين تعديل اجتماع انسان در سير حياتي آن ميباشد.»
3. سيدمحمدتقي الحكيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ص 545، «ملكه تحصيلالحجة عليالاحكام الشرعيه او الوظايف العمليه، شرعيه او عقليه».
4. همان، ص 571.
5. همان، ص 571، «ان يجتهدالفقيه في استخراج منهاج له فياجتهاده» و «ان يجتهد الفقيه المنتسب الي مذهب معين فيالوقايع علي وفق اصول الاجتهاد التي قررها امام ذلك المذهب»
6. همان، ص 584، «فالحق ـ كما ذهب اليه الشيعه ـ هوفتح باب الاجتهاد المطلق».
7. همان، ص 580، «و هناك عامل... كادان يسدّ باب الاجتهاد عند الشيعه الاماميه بالخصوص فيالقرن الخامس الهجري، و هو عظم مطانة الشيخ الطوسي و قوة شخصيته...».
8. ر. ك. همان. ص 579.
9. لاريجاني ـ گفتوگوهاي فلسفه فقه، ص 177.
10. طباطبائي يزدي، عروة الوثقي، چاپ رحلي، ص 4، «مسئله 9:... و لايجوز تقليد الميت ابتداءأ».
11. محمدرضا المظفر ـ المنطق، ص 143، «و ثالثه يكون وجوده في نفس الامر والواقع، بمعني ان الحكم علي الافراد المحقّقة الوجود و المقدّرة الوجود معا».
12. سوره بقره، آيه: 275.
13. امام خميني(ره)، صحيفه نور، ج 21، ص 96.
14. همان، ص 98.
15. آيتالله معرفت، مجله نقد و نظر، ويژهنامه نقش زمان و مكان در اجتهاد، سال دوم، شماره پنجم، ص 28.
16. آيتاللهالعظمي تبريزي، رسالة توضيح المسائل، احكام سفته، مسئله 4 ـ ص 507.
17. شهيد محمدباقرصدر، دروس في علم الاصول، الحلقه الاولي، ص 65، «الحكم الشرعي هو: التشريع الصادر من الله تعالي تنظيم حياة الانسان و الخطابات الشرعيه فيالكتاب والسنه مبرزة للحكم و كاشفة عنه».
18. سيدمحمدتقي الحكيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ص 51، «الاعتبار الشرعي المتعلق بافعال العباد تعلقا مباشرا او غير مباشر».
19. ر. ك. همان، صص 74ـ51.
20. شهيد محمدباقر صدر، دروس في علم الاصول، الحلقة الاولي، ص 67.
21. همان، ص 68. براي اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به: علياكبر كلانتري، حكم ثانوي در تشريع اسلامي، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1378.
22. ر.ك. مجموعه آثار كنگره بررسي مباني فقهي حضرت امامخميني(ره) نقش زمان و مكان در اجتهاد، جلد 7، ملاكات احكام و حكم حكومتي.
23. دكتر ابوالقاسم گرجي، مقالات حقوقي، انتشارات دانشگاه تهران، 1369، جلد 2، ص 287.
23. دكتر ابوالقاسم گرجي، مقالات حقوقي، انتشارات دانشگاه تهران، 1369، جلد 2، ص 287.
24. امام خميني(ره)، صحيفه نور، ج 20، ص 170.
25. سيفالله صراتي، مجموعه آثار كنگره بررسي مباني فقهي امام خميني(ره)، مباني احكام حكومتي، ج 7، ص 341.
26. امام خميني(ره) ـ تحرير الوسيله، جلد 2، ص 526.
27. صادق لاريجاني، گفتوگوهاي فلسفه فقه، ص 209.
28. آيتالله معرفت، مجله نقد و نظر، شماره پنجم، سال دوم، ص 26.
29. شهيد مطهري، ده گفتار، اجتهاد در اسلام، ص 99.
29. شهيد مطهري، ده گفتار، اجتهاد در اسلام، ص 99.
30. سيدمحمدتقي الحكيم. الاصول العامه للفقه المقارن، ص 562.
31. همان، ص 567.
32. شهيد مطهري، ده گفتار، اجتهاد در اسلام، ص 102.
33. شهيد مطهري، ده گفتار، اجتهاد در اسلام، ص 106.
34. كيهان فرهنگي، شماره 135 ـ سال چهاردهم، شهريور 1376، ص 9.
35. همان ـ ص 9.
36. همان ـ ص 9.