روشن فکری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشن فکری - نسخه متنی

مصاحبه شونده: محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روشنفكري: گذشته، حال و آينده

اقشار اجتماعي

ميزگردومصاحبه شونده:مددپور، محمد

اشاره

1. آقاي مددپور دسته بندي نسبتا روشني از وضع فعلي روشنفكري عرضه كرده اند ولي به نظر مي رسد مي توان دسته سومي كه براي ليبرال هاي مسلمان برشمردند به دسته دوم، يعني ليبرال هاي عمل گرا، بازگرداند. روزنامه نگاران ليبرال نيز در موضع عمل قرار دارند و بر فرايند شكل گيري انديشه و عمل جامعه و فرهنگ آن تأثير مي گذارند.

2. اينكه مدعي شده اند ليبراليسم و سرمايه داري نفس هاي آخر را مي كشند، به نظر مي رسد كمي اغراق آميز باشد. درست است كه دوره انحطاط ليبراليسم و سرمايه داري آغاز شده است، اما فرايند به سر رسيدن دوران يك جريان پردامنه و پرنفوذ نمي تواند چنين شتابي داشته باشد.

3. آنچه در كلمات غربيان از معنويت و اخلاق ديده مي شود، دين به معناي سنتي كلمه اش نيست. آنان بيشتر به ديني توجه دارند كه با ارزش هاي ليبرالي قابل جمع باشد؛ اين دين، كه اغلب با نام دين هم از آن ياد نمي شود، بلكه با عبارت «معنويت» به آن اشاره مي كنند، ديني خصوصي و شخصي است، در درون است تا بيرون، جلوه هاي ظاهري آن در كمترين حد ممكن است، به طوري كه از ظواهر افراد نتوان دينداري يا بي ديني آنها را تشخيص داد، در باب پوشش، خوراك، مسكن، مسائل اجتماعي و سياسي و اقتصادي، روابط بين المللي و بسياري امور ديگر حكمي ندارد، و تنها پاره اي مفاهيم كلي و ارزش هاي عام را بيان مي كند، و در يك كلمه «دين ليبرال»1 است. بنابراين هيچ لزومي ندارد اين فرضيه را به عنوان تنها فرضيه مطرح در نظر بگيريم كه چون طرفداران جامعه ليبرال از دين و معنويت دم مي زنند، پس ليبراليسم رو به نابودي دارد. البته نبايد ناديده گرفت كه ليبراليسم امروز دچار بحران هاي جدي ارزشي و معنوي است و جوامع ليبرال در سراشيبي سقوط و انحطاط به سر مي برند. اما نبايد ساده انگاري كرد و پايان كار ليبراليسم را در فاصله اي نزديك انتظار بُرد.

كيهان، 2 و 4/2/1380

چكيده: متن زير حاصل گفت وگويي است كه ماهنامه انديشه حوزه با آقاي مددپور انجام داده و روزنامه كيهان آن را نقل كرده است. آقاي مددپور با ريشه يابي جريان روشنفكري غرب در رنسانس و مدرنيته، به طبقه بندي روشنفكران ايران قبل و بعد از انقلاب پرداخته است. ايشان جريان روشنفكري در دهه دوم انقلاب را به دو گروه «ليبرال هاي مسلمان» و «ليبرال هاي لائيك» تقسيم مي كند و گروه اول را به سه گروه «ليبرال هاي تئوريك»، «ليبرال هاي پراتيك» و «ژورناليست هاي ليبرال» دسته بندي مي نمايد. به اعتقاد وي، استحاله ليبراليسم آغاز شده است و اين روند به استيلاي دين و فرهنگ ديني خواهد انجاميد.

ريشه هاي روشنفكري در غرب

روشنفكر، به معناي واقعي كلمه، مدرنيست و متجدد است. به معناي خاص غربي اش يعني خودبنيادي و رها شدن انسان از همه امور غير از خود. اين نكته را نخستين بار در زبان شاعران رنسانس، همچون پترارك و بوكاتچو مي يابيم. كريستوفر مالرو نويسنده منظومه فاستوس يكي از اين افراد است. منظومه فاستوس در واقع سرنوشت انسان روشنفكر را تا مرز نابودي بيان نموده است. دكتر فاستوس انساني است كه حاصل مدارس اسكولاستيك اروپاست. او از اين عالم خسته مي شود و دوست دارد كه در عالم كاري نو بكند. در اين ساحتِ طلب و تمنّي و اراده معطوف به قدرت، شيطان با او تماس مي گيرد و مي گويد: «من همه آن چيزي كه مي خواهي به تو خواهم داد؛ فقط به شرط اينكه بعد از توفيقت، روح خودت را به من بفروشي و تسليم كني» و او مي پذيرد. دكتر فاستوس در واقع روح روشنفكري است كه بالاخره شيطان به او مدد مي رساند و سياست و هنر و تكنولوژي و خوشبختي هايي را كه در افق انسان آن عصر بود، به او مي دهد. همچنين دكامرون بوكاتچو، شاعر ايتاليايي، به واقع منظومه زندگي انسان مدرن و ليبرال است: نقادي شديد از حيات كليسايي و بزرگ كردن فسادهاي اخلاقي و خلاصه چنان كه ميرزا فتحعلي آخوندزاده مي گويد: «چندصباحي هم بگذاريد بدون اخلاق سنتي و بدون دين زندگي كنيم. بگذاريد ببينيم اين زندگي چطوري است.»

به هر حال، روشنفكري در غرب از اين شاعران شروع شد و سپس در نقاشان و مهندساني مثل داوينچي و ميكل آنژ و اديباني مثل مونتني، اراسموس، تامس مور و كامپانلا تجلي كرد. البته چون تا قرن شانزدهم فضاي اشرافيت و روحانيت و دين وجود داشت، خيلي نمي توانستند فعال باشند. لوتر به عنوان بنيان گذار روشنفكري مذهبي، با تئوري رفورم (اصلاحات) خود، تمام بنيادهاي مسيحي رسمي و فراگير را نابود كرد. او با شعار جدايي دين از سياست و پروتستانيسم مي خواست به مسيحيت نخستين باز گردد؛ امّا نه تنها به مسيحيت نخستين برنگشت، بلكه در واقع مسيحيت موجود را هم نابود كرد. البته طبيعي بود كه اين مسيحيت چون روح و بنيان نداشت و ريشه اش را از دست داده بود، نابود شود؛ چون در درون انسان ها انقلابي افتاده بود كه خواص و عوام همه بي ايمان شده بودند. مقوله «كليسا» معادل «امت واحده» در جهان اسلام است. امت يك جامعه است و يك جماعت معنوي. پس اين كليسا كه مبتني بر ايمان مؤمنان است و تمام اين سلسله مراتب مخروطي قدرت معنوي و ولايت ديني كه در حوزه دين وجود دارد، با سست شدن ايمان مردم فرو مي پاشد. اجتماع مؤمنان و آن چيزي كه بر فضاي فكري اروپا حاكم بود، چه عوام و چه خواص، آن چتر را مي شكنند و باران مدرنيته بر سر همه فرو مي ريزد. اكثريت جامعه از وحي فراگير الهي محروم مي شود. لوتر براي اولين بار انجيل را به زبان آلماني ترجمه مي كند و زبان يوناني و لاتيني كه زبان عمومي است و تمام مسيحيان اروپا از طريق آن وحدت پيدا مي كردند، به تدريج از بين مي رود.

به اين ترتيب، قرن هفدهم قرني است كه اصطلاحا به «قرن خرد و عقل» مشهور است و جامعه غيرديني مي شود. در قرن هجدهم كه مشهور به «قرن روشنايي و روشنگري» است، زمينه هاي دموكراسي طبقات متوسط فراهم مي شود (انقلاب فرانسه). جوهر روشنفكري و اوج تماميت يافتن آن در قرن هجده را مي شود در اصحاب دائرة المعارف و همچنين روشنفكران آلمان و فرانسه ديد. در اين دوره دين حالت خصوصي پيدا كرده است. البته در بعضي از مواقع كشيش ها و اسقف ها را مي كشتند؛ ولي بعد از مدتي مي گويند فايده ندارد؛ دين را نمي شود ريشه كن كرد؛ پس بگذاريد در همان حوزه خصوصي باشد. سرمايه دارها و بورژوازي كه در واقع قدرت سياسي و اقتصادي روشنفكري هستند، بر اوضاع مسلط مي شوند و دين ديگر كاملاً در حاشيه قرار مي گيرد. قرن نوزده و بيست، عصر بحران روشنفكري است و در نيمه دوّم قرن نوزده است كه پست مدرن يسم شروع به شكل گيري مي كند.

روشنفكري در جهان اسلام

مدرنيته در غرب از قرن هجده به شرق توجه مي كند و مي خواهد جهان را به كنترل خودش در آورد. در اين مرحله است كه گام به گام مناطق مختلف را تصرف مي كند و در قرن نوزده به جهان اسلام مي رسد. عده اي از متفكران جهان اسلام كه بر اثر برخورد نظامي با استعمارگران و قدرت هاي اروپايي شكست خورده و مرعوب شده بودند (به خصوص پس از جنگ هاي ايران و روس)، احساس كردند كه از اين پس دوره تاريخي شان به سر آمده و بايد به نظام هاي مدرن روي آورند. در اصل، دارالفنون هم براساس همين ايده به وجود آمد و با اعزام محصل به خارج، يا توسط افرادي كه با غرب مراوده داشتند و آثار ترجمه اي غربي ها را مي خواندند، موجي از غرب گرايي در جهان اسلام به وجود آمد. اينها كه حدود 40 تا 50 روشنفكر هستند، در غرب گرايي ايران بسيار مؤثر بودند.

در شرق متأسفانه غرب گرايان فاقد اصل و ريشه درست و حسابي هستند. خيلي از اين ها از نظر اخلاقي و خودباختگي فاسد هستند و عده اي نيز، هم از نظر فكري و هم از نظر مالي فاسدند. اين طور نيست كه اينها آثار كانت و دكارت را خوانده و ريشه و نحله فلسفي داشته باشند؛ بلكه يك جُنگ فلسفي و ادبي هستند. اكثر اينها در خارج زندگي مي كردند. براي روشنفكر، ايده آل ترين سرزمين همان سرزميني است كه آن فكر در آنجا رشد كرده است. غالب روشنفكران عصر مشروطه، مثل آخوندزاده، ميرزا ملكم و ميرزا آقاخان، زندگي خانوادگي خوب و زن و بچه اي ندارند.

گرايش هاي روشنفكري در ايران

گروهي از اينها ملحدند. ملحدان به فرهنگ روسي گرايش دارند و به شدت با دين سر جنگ دارند؛ مثل آخوندزاده و كرماني. روشنفكري لائيك تمام عيار، چپ نيست. طالب اف و آخوندزاده، طرفدار سرمايه داري و در اصل طرفدار تزاريسم هستند. امّا ميرزا ملكم خان بيشتر وجهه ليبرالي دارد. آدم سازشكار و فرصت طلبي است و مي شود گفت پدر روحاني اكثريت روشنفكر راست معاصر ماست. افراطي گري آقاخان كرماني و آخوندزاده را ندارد. در مرحله بعد، يك عده بوروكرات و تكنوكرات، امثال ميرزا حسين خان سپهسالار هستند. سپهسالار گاهي اوقات وجهه نظر مثبتي داشته؛ مثلاً با آخوندزاده بد بوده و با تغيير الفباي فارسي مخالفت مي ورزيده است. برخي مي گويند اين مخالفت ها ريشه در دعواهايي دارد كه در تركيه داشته اند.

يك جريان ديگر، روشنفكري مذهبي است كه از سيد جمال شروع مي شود. او طرفدار پان اسلاميسم است و حتي با بهايي ها و ازلي ها و آدم هايي نظير ميرزا ملكم و آقاخان كرماني كنار مي آيد براي اينكه موجب اتحاد اسلام شود؛ امّا نه به قصد احياي اسلام؛ بلكه احياي عظمت كساني كه در اين منطقه زندگي مي كنند از طريق استفاده از علوم دانش هاي جديد. به اعتقاد من، پان اسلاميسم بيش از آنكه يك نهضت اسلامي باشد، يك نهضت غرب گرايانه است. من در كتاب سير تفكر معاصر، نظرات فريدون آدميت، سيد جمال و يكي از طرفداران امروزي پوپر [ دكتر سروش] را با يكديگر مقايسه كرده ام و نشان داده ام كه هر سه يك حرف مي زنند.

بنابراين مي توان چهار يا پنج جريان را در ميان روشنفكران نشان داد:

1. جريان الحادي تندرو و افراطي؛ مثل آخوندزاده؛

2. جريان ليبرال معتدل و ناروشن؛

3. جريان روشنفكر مذهبي؛

4. جريان تكنوكرات و بوروكرات دولتي؛ مثل سپهسالار كه اينها بيشتر وزرا بودند؛ 5 . جرياني كه قدري محدودتر و خاص تر است؛ مثل ميرزا يوسف خان مستشارالدوله كه در كتاب حقوق بشر اسلامي مي نويسد (با عنوان «يك كلمه») كه حقوق بشر غربي را با احكام، آيات و روايات اسلامي تطبيق مي دهد. براي اولين بار، با يك مطابقه جدي ميان اسلام و غرب روبه رو مي شويم؛ كاري كه حتي در آثار سيدجمال هم من نديده ام.

در كنار گروه هاي يادشده، يك جريان هم داريم كه علماي سنتي اسلام هستند. بنابراين سه جريان اصليِ اثرگذار بعد از مشروطه مي توان شناسايي كرد: روشنفكران آزاد و لائيك، روشنفكران مذهبي و علماي سنتي. تا زمان انقلاب اين دسته بندي همچنان وجود دارد. در دوره رضاخان علماي سنتي كم و بيش در حوزه هستند و خيلي كم در صحنه مبارزات عملي سياسي وارد مي شوند. امّا روشنفكران لائيك و ليبرال ها حامي دولت رضاشاه هستند. ايجاد مدرنيسم سطحي و تحميل مدرنيسم بر مردم، محور تمام حوادث دوره رضاشاه است. در اين دوره، روشنفكري ديني نيز نه شاخص مطرحي دارد و نه فعال است. اما در سال هاي قبل از انقلاب، مهم ترين شخصيت ها و جريانات روشنفكري را به اين قرار مي توان مطرح كرد: جلال آل احمد كه بعد از تجربه ماركسيسم، حناي آن را بي رنگ مي بيند و با سرمايه داري هم مخالف سرسخت است، كتاب غربزدگي را به انگيزه بازگشت به خويشتن (تا حدودي تحت تأثير جريانات پست مدرن؛ البته با توجه به ميراث اسلامي) مطرح مي كند. در دولت و بدنه حكومت نيز بخشي از روشنفكري ديده مي شود كه به نوعي طرفدار بازگشت به خويشتن است؛ مانند سيد حسين نصر و تا حدودي داريوش شايگان و احسان نراقي كه در واقع در دوران جنگ سرد دچار يك تناقض و گيجي شده اند. يكي از شاخص هاي مهم روشنفكري اسلامي، دكتر شريعتي بود كه در چهره آلترناتيو نظام ليبرال، تئوري خودش را مطرح مي كند و از جذابيت هاي فوق العاده اي برخوردار مي شود. سوسياليست ها و ماركيست ها نيز بخش ديگري از جريانات روشنفكري قبل از انقلاب هستند.

در سير پر فراز و نشيب و تكاپوي روشنفكري، مهم ترين حادثه اي كه اتفاق مي افتد، انقلاب اسلامي به رهبري عالمي سنتي از حوزه است كه تمام جريانات روشنفكري را تحت الشعاع خويش قرار مي دهد. پس از انقلاب، تا چند سال و به خصوص تحت تأثير فضاي جنگ، هيچ بخشي از روشنفكري منشأ اثر نيست. در دهه دوّم انقلاب به عقيده من مي توان جريانات روشنفكري را به اين شكل طبقه بندي كرد:

1. ليبرال هاي مسلمان؛

2. ليبرال هاي لائيك. امّا ليبرال هاي مسلمان خود به سه دسته تقسيم مي شوند:

1. ليبرال هاي تئوريك (نظريه پرداز)؛

2. ليبرال هاي پراتيك(عمل گرا)؛

3. ژورناليست هاي ليبرال.

جريان ليبرال هاي لائيك اگرچه در گفتمان روشنفكري داخلي ايران هم اكنون موضوعيت دارند، امّا به صورت متشكل بيشتر در خارج از كشور منتظر فرصت هستند تا ليبرال هاي مسلمان دانسته يا ندانسته فضا را براي توسعه و شكل مناسبت هاي داخلي اينها فراهم كنند. ليبرال هاي مسلمان از نوع تئوريك به دنبال تفسير دين و ارائه نظريه هاي جديد مطابقي با مدرنيسم و ليبراليسم هستند. ليبرال هاي پراتيك نيز با نفوذ در بدنه حكومت، تئوري هاي دسته اوّل را به اجرا مي گذارند. ژورناليست هاي ليبرال نيز نقش واسط را ميان ليبرال هاي تئوريك و جامعه بازي كرده، به منظور ايجاد فضاي مناسب براي نفوذ بخش پراتيك روشنفكري ليبرال به بدنه حكومت تلاش مي كنند.

چشم انداز آينده جريان روشنفكري

به نظر من به جرأت مي توان گفت كه هم اكنون ليبراليسم و تفكر سرمايه داري نفس هاي آخر را مي كشند و در سال 2011 م. ديگر قدرت امروز را نخواهند داشت. عدالت، اخلاق و معنويت، چالش هاي مهمي هستند كه ليبراليسم با آن روبه روست. روشنفكران جهان سومي هم هرچه مد روز باشد، به آن تظاهر مي كنند. تمام حجيت روشنفكري به غرب است. وقتي غرب مضمحل شد، اينها هم مضمحل مي شوند.

بله؛ نوليبراليسم بخش هايي از سوسياليسم را گرفته و به يك سري حمايت ها از طبقات ضعيف و فقير روي آورده است؛ امّا اينها همه تا حدي حكم دوپينگ دارند و بعد از مدتي خاصيتشان را از دست مي دهند و باز بحران از نو ايجاد مي شود.

به نظر من استحاله ليبراليسم شروع شده است و اين روند به استيلاي دين و فرهنگ ديني خواهد انجاميد. اينك كار به جايي رسيده است كه برژينسگي از اخلاق و پارسايي صحبت مي كند. نوليبراليسم امروز خيلي تعديل شده است؛ امّا هنوز ذات و ماهيت ليبرالي اش از بين نرفته است و آن قدر استحاله پيدا مي كند تا كاملاً به معنويت و اخلاق برسد و ماهيت خودش را از دست بدهد كه ديگر اسم ليبراليسم هم موضوعيت نداشته باشد. البته براي مقصود نهايي نمي توان زمان معيني گذاشت. اين سير استحاله شروع شده است و پايان اين سير بستگي دارد به اينكه انسان قرن بيست و يكم چقدر در طلب و تمناي عالم قدسي و جهان ديني و معنوي باشد. به هر صورت، مهم ترين پارامتر اين چالش ها، ميزان تلاش و مجاهدت تشيع است. يعني با شعار نمي توان اين جريان روشنفكري را مهار كرد. تلاش و مجاهدت لازم است. اخلاق و معنويت با شعار به دست نمي آيد. اگر در افعال خودمان اخلاق، معنويت و عدالت را منشأ اثر نسازيم، خودمان نيز در عمل بخشي از همين جريان روشنفكري را تشكيل مي دهيم و يا در آن ذوب مي شويم؛ امّا با شعارهاي بسيار زيبا و فريبنده كه اين البته بسيار خطرناك است.

1. «دين ليبرال» عنوان مقاله اي است از مجيد محمدي كه در آن دين را به گونه اي معني و توصيه كرده است كه با ارزش هاي جامعه ليبرال كاملاً هماهنگ باشد.

/ 1