وضعيت سياسى - جهان اسلام در عصر میرزا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جهان اسلام در عصر میرزا - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

افزون براينها جمهوريهاى مسلمان نشين اتحاد جماهير شوروى سابق مانند: قزاقستان قيرقيزستان تاجيكستان تركستان ازبكستان آذربايجان و...

بخشهايى در قاره اروپا بويژه كشور آلبانى .

سرزمينهاى اسلامى با موقعيت جغرافيايى بسيار مهم منابع طبيعى اصيل فرهنگ و تاريخ كهن بزرگترين قدرت مذهبى و ملى به شمار مى آمدند. سه حكومت رسمى بر جهان اسلام حكم مى راندند:امپراطورى عثمانى كه بخش عمده اى از آسيا آفريقا واروپا را زير سلطه داشت ايران كه به ظاهر مستقل بود و شبهه قاره هند كه از بخشهاى گوناگونى تشكيل مى شد.

دراين قرو گسترده و حساس اوضاع سياسى اقتصادى واجتماعى بر مدار صحيح نمى چرخيد. هر نقطه اى دشواريهاى مخصوص به خود را داشت .

اكنون مرورى داريم به ويژگيها و وضعيت جهان اسلام در عصر ميرزا.

وضعيت سياسى

بر ممالك اسلامى حكام و پادشاهان خودكامه حكومت مى كردند. فعال مايشاء بودند. گفتارشان حكم قانون را داشت . تمام حقوق وامتيازات و منابع طبيعى و بهره بردارى از آنها در اختيار آنان بود.اساسا كشور را ملك خود مى دانستند و مردم را رعاياى خود.از شخص حاكم به جاى قواى سه گانه : مقننه مجريه و قضائيه عمل مى كرد. شاه محوراصلى بود و دستگاه اجتماعى به گرداو مى چرخيد. رابطه بين پادشان واتباعشان رابطه حاكم و محكوم بود.

ازانجام اصلاحات و پيشرفت مردم در هراس بودند و چه بسا ترقى مردم را عامل تزلزل مقام خويش مى پنداشتند. هرگز در صدد جلب توجه ملت بر نمى آمدند و روز به روز نفوذ و مقبوليت مردمى رااز دست مى دادند نوعا عده اى چاپلوس و سودجو را گرد خود جمع كرده بودند. به جاى آن كه در بهبود وضع مردم و ماصلاح كشور بكوشند به فكر بستن پيمانهاى ننگ آور و دادن امتيازهاى زيانبخش بودند. جهل مردم را باعث حفظ تاج و تخت خود مى دانستند.

هر روز براثر بى كفايتى و بزدلى حكام و بيگانگى آنان از مردم بخشى از قلمرو مسلمانان از دست مى رفت و دشمن بر گوشه اى از سرزمين اسلامى تسلط مى يافت .

درابتداى قرن نوزدهم امپراطورى عثمانى دراروپااسلامى كليه جزيره بالكان

صربستان آلبانى يونان قبرس و درياى مديترانه بود. در آسيا آناتولى ارمنستان كريمه ملداوى بوداپست و مجارستان شامات بين النهرين و شبه جزيره حجاز را داشت . درافريقا مصر طرابلس و ... را در تصرف داشت و بر تونس والجزيره حق سيادت براى خود قائل بود.

اماازاواسط قرن نوزدهم در خطرانهدام كامل قرار گرفت و بقاى آن اوائل قرن بيستم فقط به واسطه رقابت دولى كه علاقه مند به تقسيم اين امپراطورى بودند بود.

امپراطورى عثمانى كه در محل تلاقى سه قاره : آسيا آفريقا واروپا قرار گرفته بود مانع بزرگى بر سر راه پيشروى مخرب و توسعه استعمار به شمار مى رفت .

استعمار انگيزه قوى براى درهم شكستن قدرت مسلمين داشت .اين در حالى بود كه امپراطورى عثمانى با مشكلات عمده اى روبه رو بود:از داخل افسرده و تاروپودش از هم گسسته بود.اوضاع سياسى اقتصادى و فرهنگى رو به افول داشت . حكمان بى لياقت در تجمل و عيش به سر مى بردند.اختلافات مذهبى به بدنه نظام رااز درون مى كاهيد. براى مطيع و فرمانبردار كردن مردم زور بود كه ميدان داشت . پشت دروازه هاى حكومت فرتوت و ناتوان واز مردم گسسته عثمانى غرب بود كه كامل يراق ايستاده بود. مردم را به رفاه آزادى و... دعوت مى كرد! انديشه هاى غربگرايى روزبه روز گسترش مى يافت .احساسات ناسيوناليستى اقوام رونق مى گرفت . طغيانهاى ممتدى از جانب اقليتهاى مذهبى و حتى اسلامى سر بر مى آورد.

خلاصه همه چيز دست به دست هم داده بود تاامپراطورى را تجزيه كنند:اوضاع آشفته عثمانى به گونه اى بود كه تزار روسيه به سفيركبير بريتانيا در مورد تركيه گفته بود:

[مردى بيمار در برابر ماست مردى سخت بيمار... هر لحظه ممكن است كه به شكلى ناگهانى بميرد] 1 .

روسيه تزارى خود را براى مقدمات حمله به امپراطورى عثمانى و تجزيه آن آماده مى ساخت . دولتهاى اروپايى نيز به طمع افتادند. هر يك بخشى از قلمرو آن را بين خود تقسيم كردند و چشم انتظار رسيدن به آن بودند.

[يونان رومانى صربستان بلغارستان مونتنكر و بوسنى قسمتى از امپراطورى عثمانى بودند كه از آن جدا شدند و به تصرف غربيها درآمدند قبرس به چنگ انگلستان افتاد. در سال 1774م . روسيه شبه جزيره كريمه رااز عثمانى گرفت] 2 .

مصر همين كه ديد عثمانى دراروپا رو به ضعف گذارده چندان از امپراطورى فرمان نمى برد. فقط اسما زير نظرامپراطورى عثمانى بود

حاكمانى نالايق ضعيف بر مصر حكومت مى كردند . ظلم واسراف و خرجهاىگزاف بيداد مىكرد .

[سرمايه داران خارجى مخصوصا بانكداران انگليسى و فرانسوى پولهايى با سودهاى هنگفت به خديوهاى مصر وام مى دادند كه اغلب هم براى هزينه هاى شخصى ايشان مصرف مى شد. بعد همين كه پرداخت سوداين وامها كمى به تاخير مى افتاد كشتيهاى جنگى براى جمع آورى اين منافع به مصر مى آمدند] 3 .

كانال مهم سويز در سال 1869م . با كار اجبارى و ستمهاى فراوان حفر شد. حمل و نقل دريايى اروپا آسيا استراليا متوجه آن شد.اهميت مصر روبه افزايش گذاشت . براى انگلستان كه علايق و منافع زيادى در هند و مشرق داشت تسلط بر كانال و بر مصر اهميت فوق العاده اى پيدا كرد. سهام خديو مصراز كانال سوئز به دليل احتياج وى به پول به قيمت ناچيز توسط انگلستان خريدارى شد! بقيه سهام مصراز كانال نيز در دست فرانسه ماند. عملا مصر نقشى در كانال نداشت و راه نفوذانگليس در آن باز شده بود. گاهى سود به دست آمده از كانال چند برابر مبلغى مى شد كه خريده شده بود.از سال 1879م . دخالت دائمى درامور داخلى مصر توسط انگليس آغاز شد. در حدود سال 1882م . ناوگان جنگى انگليس اسكندريه را گلوله باران كرد و پس از شكست مقاومت بر مصر مسلط شد. بار تمامى اين ستمها و نابسامانيها را مردم بيچاره مسلمان بر دوش كشيدند.

در بخشهاى ديگر عثمانى نيز وضع بهتراز مصر نبود. فرمانروايان ترك بااختيارات وسيع حكومت مى كردند. بيش از هر چيز به فكر بقاى حكومت و سلطه خود بودند و كارى به وضع فكرى اقتصادى واجتماعى مردم نداشتند.اختلافهاى مذهبى

تفرقه ها و برخودهاى قومى و گروهى مشغله مسلمانان شده بود.

سرنوشت شبه قاره هندوستان كه مسلمانان زيادى در آن زندگى مى كردند در چنگ انگلستان وايادى دست نشانده آن افتاده بود. هند منبع عمده مواد خام كارخانه هاى انگلستان و بازار مصرف كالاهاى انگليس بود.

وضع مسلمانان بيش از ديگران اسف آور بود. و بيشترين بار دشواريها و مشكلات بر دوش مسلمين قرار داشت . براثر سياستهاى انگليس مسلمانان در لاك حود فرو رفته بودند و در صحنه هاى زندگى حضور نداشتند. براى امرار معاش وادامه حيات ناگزير بسيارى از آنان مزدور كمپانى هند مى شدند. درگيريهاى خضونت آميزى كه ميان عمال انگليس و مسلمانان به وجود مى آمد تلفات زيادى از خود به جاى مى گذارد و هر روز مسلمان مظلومى از پاى در مى آمد .

افغانستان بااين كه رسما تحت سلطه استعمار نبود اما وضع بهترى از ساير كشورهاى اسلامى نداشت . در سالهاى حدود 1250 ه.ق . سرنوشت افغان نيز كم و بيش به دست انگلستان رقم مى خورد.

كامران ميرزا حاكم هرات و يار محمدخان وزيراو به خواست استعمار نواى استقلال ازايران را سردادند و يا مناطق ديگر را تهديد كردند. دولت انگليس پيشاور راازافغانستان جدا و به امير سهند واگذار كرد.

[در سال 1838 م .انگليسيها به اتفاق سبكها و... جمعا به تعداد 40 تا 50 هزار نفر به سمت افغانستان روان شدند دوست محمدخان به زودى گرفتار آمد كهندلخان به دولت ايران پناهنده شد و شجاع الملك به كمك انگلستان به تاج و تخت رسيد] 4 .

شاه شجاع فقط حائلى بود براى آن كه استعمار رااز نظر مردم پوشيده دارد و گر نه سرنوشت افغان در دست انگليس بود و حكام خودراى و جاهل افغانستان به فكر نجات واقعى كشور نبودند. نابسامانى و جهل و تفرقه روزگار مردم را تيره ساخته بود.

جاسوس انگليسى مى نويسد

/ 12